عشق و نور
1.1K subscribers
378 photos
1.24K videos
19 files
546 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈

🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
اکثریتِ ما هرگز به وجودمان نزدیک نشده ایم. حقيقتاً علاقه ایی هم نداریم که بدانیم چه کسی هستیم و چرا این گونه رفتار می کنیم. ما به احساسات، افکار و یا رویاهای خودمان اعتماد نداریم. میترسیم اگر خود را از نزدیک ببینیم و بشناسیم، به بسته ای پر از ترس و وحشت برسیم.
فقط زمانی که بتوانیم با اهریمنان مظنونِ وجود خود آشنا شویم، قادریم با آنها کنار بیاییم. هرچند فریاد دائم فیلسوفان و روان شناسان را که میگویند: «خودت را بشناس» را مرتب شنیده ایم، باز هم چنین ندایی مبهم به نظر می رسد. بنابراین ما به زندگی با یک بیگانه در درونمان ادامه می دهیم. پس چگونه می توان انتظار داشت که مسئولیت دیگران را به عهده بگیریم و به آنان خدمت کنيم، در حالی که حتی مسئولیت‌ِ زندگی خودمان را واقعا نیاموختیم که بعهده بگیریم و این خود و فراآگاهی، تا خودمان را نشناخته ایم، ممکن نخواهد بود.
ما نمی توانیم خودمان را پنهان کنیم و از دیگران، که آنان نیز خودشان را پنهان می‌کنند، بخواهیم ما را دوست بدارند و منتظر خوشبخت شدنِ همدیگر باشیم!
هیچکسی با اینهمه پنهان‌کاری ها که بدنبالِ خوشبختی می‌گردد، هرگز خوشبخت نشده و نمی‌شود. خوشبختی امری درونیست که با دنیای خیالی بیرونی کاری ندارد.

اولین گام به سوی آگاهی این است که بدانیم نادانیم و هیچ نمی‌دانیم ☺️
اشـoshoـو:
ترفندهای تعداد

در یک جامعه، انتظار عمیقی وجود دارد که دقیقا مثل دیگران رفتار کنید.
لحظه ای که شما کمی متفاوت از دیگران عمل می کنید، غریبه می شوید، و مردم از افراد غریبه خیلی می ترسند.
به همین خاطر است که هر جا دو نفر در اتوبوس، قطار، و یا حتی ایستگاه اتوبوس می نشینند. نمی توانند ساکت باشند زیرا در سکوت هر دوی آنها غریبه هستند.
آنها فوراً شروع به آشنان شدن با هم می کنند
و شما کی هستید؟ کجا می روید؟ شغل تان چیست؟ و چیزهای از این قبیل...
و بعدا آرام می گیرند و شما انسان دیگری هستید درست مثل آنها.
مردم دائماً میخواهند در جمعی قرار بگیرند که متناسب آنها باشد. لحظه ای که شما متفاوت رفتار می کنید، تمام جمع مشکوک میشوند؛ یک جای کار ایراد دارد.
آنها شما را می شناسند و می توانند تغییر را ببینند. آنها از زمانی که هرگز خودتان را قبول نداشتید شما را می شناخته اند، و حال یکباره می بینند که خودتان را قبول دارید...
در این جامعه هیچ کس خودش را قبول ندارد؛ همه خودشان را محکوم می کنند. این روش زندگی جامعه است:
محکوم کردن خود و اگر خودتان را محکوم نکنید، و خودتان را قبول داشته باشید، از جامعه طردتان می کنند. جامعه تحمل کسی را که بخواهد خارج از این حیطه باشد را قبول ندارد.
چرا که جامعه با تعدادش زندگی می کند؛ این ترفند تعداد است، وقتی تعداد زیاد باشد، مردم حس خوبی دارند. تعداد زیاد باعث میشود مردم احساس کنند که باید درست باشند، و ممکن نیست اشتباه کنند، میلیون ها نفر از مردم با آنها هستند
و موقعی که تنها میشوند شک های بزرگ پدیدار می شوند. کسی با من نیست چه تضمینی وجود دارد که حق با من باشد؟
به همین خاطر است که من میگویم در این جهان منفرد بودن بزرگترین شهامت است.
لازمه نترسی بودن منفرد بودن است: مهم نیست که تمام دنیا علیه من باشد، آنچه اهمیت دارد این است که تجربه من ارزشمند و معتبر باشد. من به تعداد نگاه نمی کنم، و اینکه چند نفر با من هستند، من به اعتبار تجربه خودم نگاه می کنم. به اینکه آیا من صرفا حرفهای دیگران را مثل طوطی تکرار میکنم. و یا منبع حرفهایم در تجربه خودم می باشد.
اگر حاصل تجربه خودم باشد، اگر قسمتی از خون. استخوان، و مغز استخوانم باشد، اونوقت تمام دنیا می تواند در یک طرف باشد و هنوز، حق با من باشد و آنها در اشتباه باشند. مهم نیست، من نیازی به راَی آنها ندارم تا احساس کنم حق با من است.
تنها افرادی  که حامل عقاید دیگران هستند، نیاز به حمایت آنان دارند.
اما این روشی است که جامعه بشری تا به امروز به آن عمل کرده است. این گونه است که آنها شما را در گروه پیروان خود نگه می دارند. اگر آنها غمگین باشند، شما هم باید غمگین باشید؛ اگر بدبخت باشند، شما هم باید اینطور باشید. هر آنچه که آنها باشند، شما هم مجبورید که باشید. تفاوت مجاز نیست،
چرا که تفاوت نهایتا به منفرد بودن و یگانه بودن منجر میشود، و جامعه خیلی زیاد از این مسئله می ترسد.
این بدین معنی است که بعضی ها مستقل از جمع شده، و ذره ای به جمع اهمیت نمی دهند. خدایان شما، معابدتان، کشیشهایتان، کتاب های مذهبی تان، همه آنها برایش بی معنی شده است.
حالا او وجود خود و راه خودش را دارد - برای اینکه زندگی کند، بمیرد، جشن بگیرد، آواز بخواند، برقصد. او به خانه آمده است.
هیچکس با جمع نمی تواند به خانه بیاید. هر کس فقط می تواند به تنهایی به خانه بیاید

#اشو
#شهامت_عشق_ورزیدن

جامعه تاکنون در نفرتی عميق وجود داشته است:
نفرت از ديگر کشورها، ديگر اديان ، نفرت از مردمانی با رنگهای ديگر و نفرت به هر طريق ممکن.
بنابراين ظرفيت عشق بايد نابود شود.
و ما از همان کودکی شروع به نابود کردن ظرفيت عشق می کنيم

ما به بچه ها می آموزيم:
تو يک هندو، مسيحی يا مسلمان هستی. از ديگران متنفر باش.
اما اين را مستقيماً نمی گوييم.
اين يک مانور بسيار غير مستقيم است.
ما هر بچه ای را جاه طلب می کنيم و جاه طلب بدين معناست که تو نمی توانی عشق بورزی.
جاه طلبی ضد عشق است و به جنگيدن و تنازع نياز دارد. به اين نياز دارد که شما از ديگران به عنوان يک وسيله استفاده کنيد. 
عشق، چشم انداز کاملاً متفاوتی است.
عشق ميگويد به ديگری به عنوان غايتی برای خودش احترام بگذار.
هرگز از کسی به عنوان وسيله استفاده نکن. هيچکس وسيله ای برای شما نيست.
هرکسی يک غايت است.
اما در اين صورت جاه طلبی به زمين خواهد افتاد. و کل سيستم آموزش ما بر جاه طلبی تکيه دارد. سياستهای ما و اديان ما بر جاه طلبی متکی هستند. سياست، دينِ اين دنياست و دين، سياستِ دنيای ديگر است.

ادامه 👇👇👇
ادامه 👆👆👆

تنها تفاوت ايندو همين است.
و سياستمدار و روحانی، قرنها در توطئه ای عميق بوده اند. آنها همه چيز را بين خود تقسيم کرده اند:
تو اينجا حکم می کنی، ما آنجا حکم خواهيم کرد. تو قبل از مرگ را حکمراني ميکني و ما بعد از مرگ را، پنجاه، پنجاه!
اما هر دو بايد يک کار را انجام دهند و آن نابود کردن هرگونه امکان عشق است.
جامعه به شدت از عشق ميترسد،
آنرا محکوم ميکند و کور مينامد.
حقيقت اين است که عشق تنها پديده ای است که کور نيست. هر چيز ديگر کور است.
منطق کور است، نه عشق.
اما به شما گفته شده است که عشق کور است، عشق ديوانه است.
در همهِ زبانها چنين بيانی برای عشق وجود دارد، (در عشق افتادن)
چنانکه گويی شخص می افتد!
من دوست دارم آنرا تغيير دهم. 
هرگاه در عشق هستيد، نگوئيد:
در عشق افتاده ام
بلکه بگوييد: در عشق برخاسته ام.
عشق به بالاتر از جايی که قبلاً بوده ايد، ميرسد.
آن افتادن نيست، بلکه رشد است.

#اشو
#کتاب_رابطه_و_تنهایی
خدا در درون و در بطن این دنیاست.
خدا همان شیره ای است که در درخت جریان دارد.
و همان خونی است که در رگهایت جاری است.
خدا همان آگاهی است که در درون تو ساکن است.

خدا و دنیا ؛
مانند رقص و رقصنده ،
در یکدیگر آمیخته شده اند.

💜اشو
هرگز در انتظاره امری غیره ممکن مباش و آن "غیره ممکن" اینست که کسی بتواند درکت کند. تجربه موقتی انسان بودن، امکان و فرصتی برای رشد بسوی یگانگی ست همچو سفری بی بازگشت بسوی اقیانوس هستی ست که نه آغاز و نه پایانی دارد☺️
تو قطره ایی بنظر جدا شده از اقیانوسِ بی‌نهایت آگاهی هستی. اقیانوس به تو واقف و آگاه هست و تو خودت را همچو قطره ایی جدا و گم گشته میپنداری ولی در اعماق وجودت در پسِ فهم مه آلودت می‌دانی که هرگز تنها نیستی. وقتی قطره در اقیانوس حل شود اقیانوس در قطره تجلی میابد☺️
هیچ دارو و درمانی که بتواند جلو مرگ بدنت را بگیرد، وجود ندارد. بدن، تن‌پوشی فانی برای روح الهی توست که فرافکنی ذهن توست☺️
این به آن معنی نیست که بدنت را ارزشمند ندانی و به بدنت عشق ورزی نکنی☺️
به آنچه در درونتان میگذرد
به اندازه رویدادهای بیرونی
علاقه نشان دهید.
اگر درونتان را درست کنید،
بیرون،خود به خود درست میشود.
بیرون، فرع و
درون، اصل است.
مهم هشیاری شماست
هشیاری، درست در پسِ فکر کننده است☺️
خودبرتر 11:
انهایی که از ترسهایشان عبور نمیکنند پشت انکار باقی میمانند

انهایی که ازترسهاشون عبور نمی کنند دایما درحال توجیه وبهانه هستند دایما گله وشکایت میکنند

تاریکی همیشه ازنور می هراسد

ببینید از چیزهایی می ترسید فرار میکنید قایم میشوید ازحقیقت خودتان نهراسید فقط بپذیرش

انچه را میپنداری درست است یا غلط باورهای شماست ما ازطریق باورها یمان می بینیم می شنویم می گوییم باورهاتون باور نکنید تا باورهای مورثی شما تخریب ودگرگون شود خانه قدیمی شما تاخراب نشود خانه جدیدی ساخته نمیشود خانع قدیمی گذشته است مقاومت نکنید شل کنید انعطاف داشته باشید تا درد کمتری را تجربه کنید خانه شما باورهای شماست که شمارا رهبری میکند باورش نکنید

ذهنتان با باورهایی که دارد کارهایش را توجیه می کند تا موجه جلوه دهد خودش را ولی حقیقت چیز دیگریست باخودتان روراست باشید وانچه هستید را بپذیرید وانچه که پذیرفته شود درونتان حل میشود

خانه قدیمی خودتان با رنگ زدن وپرده عوض کردن تغییر ندهید ساختمان را تخریب کنید تا ازنو متولد بشوید

عقاید کهنه شما وتفکرات گذشته شما را به مسیر گذشته سوق میدهد

خانه سرتان باورها رو ویران کنید ازش پیروی نکنید بذار درد بکشید بذار فشار بیاد بذار خسته بشید انوقت فرو میریزد صبور باشید وادامه دهید اعتماد کردن همه باورها رو درهم میریزد قضاوت وتفسیر نکنیدددنبال نتیجه نباشید انوقت ادراکتان باز میشود

سپردن یعنی نپرسیدن چرا این شد چرا اینطوری شد چرا چرا
سپردن احترام گذاشتن است اعتماد کن ومرده شو انوقت دوباره متولد میشوی

هرلحظه درحال درس پس دادن هستید انوقت عبور میکنید اعتماد وپذیرش دروازها را برای شما باز میکند واقف باش

همچوقت از سرتان استفاده نکنید انچه فکر می کنید درست است غلط است بهش واقف باشید تا ازسرتان رهبری یا پیروی نکرده باشید

شاهد وناظر باشید تا بتوانید اعتماد کنید هرچقدر اعتماد شما بیشتر باشد تحولات ودگرگونی ها ومعجزات شما بیشتر میشود

چو نگارم نیست چه کنم جانا

چو تسبیح بگسست چه کنم جانا

هرچرا کنترل کنید همان چیز کنترلتان می کند چیزی را کنترل نکنید تا کنترل نشوید

نگید قهوه نمیخورم بیشتر میخورید
نگید سیگار نمی کشم بیشتر میکشید

هرچرا سرکوب کنید دارید کنترل می کنید سد میزنید واین احساسات یا نواقص در ناخوداگاه شما کاشته خواهد شد وکم کم جوانه خواهد زد

جلوی هیچ چیزو نگیرید جلو نواقص تان نگیرید با کنترل کردن بیشتر نواقص هاتون قوی تر و فعال تر وزنده تر میشود

بجای سرکوب کردن اقرار کنید بنویسید تخلیه ش کنید پنهان نکنید انچه را که درسرتان میپروانید روزی اتفاق خواهد افتاد

کنترل گری یعنی انکار کردن پنهان کردن
پذیرش یعنی اقرار کردن رونمایی کردن

وقتی چیزی رو که کنترل میکنم یعنی نمی پذیریم وهمین عدم پذیرش باعث میشود این نقص درونتان درناخوداگاه بماند وباعث رشد شود

باید بهایش را داد بهایش صبر است که با اعتماد وگوش دادن اتفاقات خوبی برایتان میافتد

برای بدست اوردن باید ازدست بدهی
باید سرت را بدهی انوقت هستی هم انچه دارد را به تو میدهد

باید خواسته هایت را بدهی امیال وارزوها یت رابدهی لخت شدی انوقت میدهد روزی پول نیست گنج است که به هرکس ندهد انانی که شهامت رو درویی با خودشان را دارندو از امیال وارزوها وخواسته هاشون خالی میشوند دوباره متولد میشوند

بخاطر همین اعتماد به راهنما خیلی مهمه تا کم کم بتوانی اعتماد به هست کنی انوقت ارامش درونی را تجربه می کنید

انچه انسان را می ازارد خواسته هایش است امیال وارزوهایش است نخواه ارام میشوی

نپرس جواب داده میشود
نخواه داده میشود

پیروزی زمانی حاصل میشود که سر ببازی یعنی ازسرت پیروی نکنی برده سرت نباشی چشم بهش نگی

این کلید عبور از سرت است زمانی گوش میکنی واعتماد می کنی قطعا پرواز کردن را تجربه می کنید

شهامت گوش دادن است

بدون گوش دادن هیچوقت تغییرات حاصل نمیشود زورمان به خودمان نمیرسد

با ادا وتطاهر من تغییر نمی کنم

با نقش ونقاب من تغییر نمی کنم

اگر گوش نکنید فقط از نقابی به نقاب دیگری ازلباسی به لباس دیگر تغییر میکنید اصل همان است

مشکل ما ظاهری نیست مشکل ما باطن ماست صدا وتصویر فرق میکنه

تا ظاهر ما با باطن ما یکی نشود همیشه مادرقهوه گیری داریم

به برداشت های ذهنیتان واقف باشید ذهنتان همیشه انچه را می بیند که میخواهد اگر مطابق میلش نباشد واکنش نشان میدهد

تا دراختیار نیازها هستیم مالی جنسی ازاد نشود کله همان کله است مغز ارام نمیشود ونمیتواند درست ببیند

انچه تورا مشغول کرده است همان سد راه اگاهیست

هرچه را سرکوب کنیم تبدیل میشودبه نشخوار فکری

وقتی که نشخوار فکری شروع میشود دارید وبهش توجه می کنید دارید بهش اب میدهید همین امرباعث رشدش میشود و مارا همیشه بسته میکند باعث رنج کشیدن ما میشود

افکارتان بیماری (نفس ) است بهش توجه نکنید که باعث عذاب وسوهان روح مان میشود
✳️چهار عصر آگاهی

هندوها دنیا را به چهار دوره تقسیم کرده‌اند:

1⃣عصر اول را ساتی یوگا یا عصر حقیقت نامیدند. در آن دوره توجه مردم فقط به حقیقت بود.

2⃣عصر دوم را ترتا یوگا نامیدند
به معنای سه پایه.
عصر اول چهارپایه داشت میز بود بعد یک پایه اش از دست رفت و تبدیل به سه پایه شد.
ولی هنوز جستجو به دنبال حقیقت وجود داشت اما شدت و اشتیاق به آن کمتر شده بود.
روی چهارپایه تعادل کامل است است اما روی سه پایه تعادل خوب نیست و نمی تواند کامل باشد اما همچنان جستجو وجود دارد.

3⃣عصر سوم را دوآپار نامیدند، یعنی دوپایه. اکنون حتی تعادل عصر دوم نیز از بین رفته، تو نمی توانی روی دو پایه میز بسازی ، تعادل برقرار نمی‌شود اما همچنان نیمی از اشتیاق وجود دارد.

4⃣عصر آخر که بر اساس محاسبات هندوها ما اکنون در آن زندگی میکنیم کالی یوگا نام دارد.
عصر تاریکی، عصر نابینایی، عصری که کسی به دنبال حقیقت نیست.
مردم بیشتر دلواپس زندگی معمولی شان هستند تا کشف حقیقت.
آنها کل زندگی‌شان را مشغول چیزهایی هستند که سرانجام از بین رفتنی است.

کل زندگی‌شان می‌توانست تجربه عظیمی از روشن‌بینی باشد، جستجو به دنبال ریشه های زندگی و خرسندی و خوشنودی کامل.

آنها می‌توانستند به تمام آن شادی و لذتی که کائنات در دسترس شما قرار داده برسند آنها می توانستند برقصند و بخوانند و از تمام زیبایی های هستی لذت ببرند اما چون کور بودند مشغول بازی با اسباب بازی ها شده اند هرگز به این اهمیت ندادند که چیزی بیشتر از این اسباب‌بازی‌ها وجود دارد.

این تقسیم‌بندی نمادین زمان،
حقیقت معینی را در خود دارد.
یافتن فضای درونی


بنا بر داستانی کهن از مكتـب صـوفی گری، زمانی پادشاهی در سرزمینی از خاورمیانه زندگی می کرد که همواره میـان شـادی و نا امیدی در نوسان بـود. کوچک ترین مسأله ای موجب اندوه و واکنش شدید پادشاه مـی شـد و شـادی او نیز خیلی زود به اندوه و نا امیدی تبدیل می گشت. زمانی رسید که پادشاه سرانجام از خود و زندگی اش به تنگ آمد و در پی راه چاره ای برای بیرون آمدن از این حالت به جست و جو پرداخت. شاه به دنبال مرد فرزانه ای فرستاد که در قلمرو پادشاهی او زندگی می کرد و به روشن بینی معروف بود. هنگامی که مرد فرزانه به دربار آمد، پادشاه به او گفت: «می خواهم مانند تو باشم. آیـا مـی تـوانی رهنمودی به من بدهی که تـوازن، آرامش و حکمت را به زندگی ام ارمغـان بیاورد؟ در آن صورت هر چه بخواهی، به تو خواهم داد.»
مرد فرزانه گفت: «شاید بتوانم به شما کمک کنم، اما بهای ایـن رهنمـود بسیار بالا است و سراسر قلمرو پادشاهی شما هم برای ارزش آن کافی نخواهد بود. از این رو چنان چه به آن احترام بگذارید، آن را به شما هدیه خـواهم کرد.» پادشاه او را مطمئن ساخت که به آن احترام خواهد گذاشت و مرد فرزانه آن جا را ترک گفت. چند هفته بعد او بازگشت و جعبه عجیبی را که از سنگ یشم ساخته شده بود، به شاه تقدیم نمود. پادشاه جعبه را باز کرد و یک حلقه طلایی ساده در آن یافت. روی آن حلقه این عبارت حک شده بود: «این نیز بگذرد!» پادشاه از مـرد فرزانه معنی این نوشته را جویا شد. مرد فرزانه گفت: «این انگشتر را همیشه در انگشت خود نگاه دارید. هر آن چه که روی دهد، پیش از این که آن را بد یا خوب بنامید، بر این انگشتر دست بکشید و این عبارت را بخوانید. شما با این کار همیشه در آرامش خواهید بود.»

اکهارت تله
جهانی نو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
چرا رنج می‌کشیم؟
.
🔹 مزدافر مؤمنی
همه تویی و برای اینکه این حقیقت رو در وجودت ببینی و حس و احساس کنی به زندگی زمینی تبعید شدی.
حالا هی از این اون شکایت کن و نق بزن ولی با قضاوت هات نسبت به دیگران بجایی نمیرسی. تنها راهش قبول و پذیرشِ بیشرطه خودت در این لحظه نیرومنده حضوره☺️
وقتی ذهنتو خاموش و ساکت کنی، در این ژرفای سکوت، بجای شکایت های ذهنی، وارده حیطه حقیقتِ "وجود" میشی همونجا که تاریک و مبهمِ یعنی ناخودآگاهت، اندکی صبر کن تا قلبت، با گواه و شهود، حقیقتِ بی‌واسطه وجودتو، برات عیان و آشکار کنه.
دست از شکایت بازی هایت از دیگران بردار، دیگرانی وجود ندارند، همه تویی☺️
ولے گاهے. رنجامون بیشتر از ظرفیتمونہ. خستہ مون میڪنہ


عزیزم‌ با اما و اگر، ولی، شاید، باید و نباید، هیچی درست نمیشه کلیدش قبول و پذیرشِ بی قید و شرطه سایه های خودته☺️
اکثریتِ انسانهای متمدن و دانش آلوده امروزی، عشق را تصویری، تعریفی و کاملا بدنی درک‌ کرده اند و سکس را عشق می‌پندارند و این باوره باطل، ریشه همه اختلالاتِ جنسی، روانی انسانهاست که در جسمشان به شکل بیماریها پدیدار میشن. بدن، هرچند بی زبان است ولی با همه بی زبانی هایش، مثل مترجم روح و روان ماست که با حس و احساس میشه بخوبی درکش کرد.
ریشه اصلی بیشتره بیماری‌ها، مربوط به باورهای باطل ما هستند که آنها را به اشتباه درک و برداشت کرده ایم و به آنها چسبیده ایم‌ چون اکثریت مردم جامعه این باورهای موروثی را نکاویده و بدون گواه و شهوده قلب، پذیرفته اند. همه باورهای نکاویده ما، ارث و ميراثِ نیاکان و‌ رفتگان و مردگان ماست که ریشه بنیادینشان در ناخودآگاه ماست. تا ناخودآگاه بازنگری نشه، انسان قربانیِ خوش باوریهای، باورهای نکاویده خودش میمونه.
مشکلِ عمده بشری کمبوده پول نیست بلکه باورهای باطل او نسبت به پول است. هرجا که درد و رنج است باورهای باطلی از حقیقت است. حقیقت، درست در پس باورهاست. وقتی فراتر از باورهات بری، قلبت حقیقت رو برات عیان و آشکار میکنه.