عشق خیلی کمیاب است
برای رسیدن به درون یک فرد باید یک تحول و تغییر اساسی را پشت سر بگذارید
زیرا اگر بخواهید به عمق و درون فردا راه پیدا کنید خودتان نیز باید اجازه ورود به درونتان را به آن فرد بدهید
باید حساس شوید، کاملاً باز و آزاد و حساس
کار مخاطره آمیزی است اجازه دادن به دیگران برای راه یابی به درون خود کاری است خطرناک که احتمال هرگونه زیان و ضرری را دارد. چون نمی دانید او چه کاری می کند. زمانی همه رازهای شما برملا شده و همه چیزهای پنهانی اشکار شود، کاملا بی دفاع میشوید، دیگر به اعمالی که فرد مربوطه در قبالتان انجام می دهد آگاه نیستید و اینجاست ترس راه می یابد
و برای همین است که ما هیچگاه قلب خود را باز نمی کنیم
فقط با یک آشنایی، گمان می کنیم که عشق اتفاق افتاده است، ظواهر و سطوح بیرونی ما به هم می رسند و گمان می کنیم که این خودمان هستیم که به هم رسیده ایم
ظاهر ما خود ما نیست
در حقیقت سطح بیرونی مرزی است که در آنجا به انتها می رسید. درست مثل حصاری که به اطراف خود کشیده باشید. این سطح، خود شما نیست. سطح بیرونی، جایی است که به انتها می رسد و دنیا از آنجا شروع می شود.
حتی زنها و شوهرهایی که سالهای زیادی با هم بوده اند ممکن است مثل دو آشنا با هم باشند، و ممکن است همدیگر را خوب نشناسند. هر چه بیشتر با کسی زندگی کنید، بیشتر این موضوع را فراموش میکنید که درون فرد مقابل برای شما ناشناخته باقی مانده است.
بنابراین اولین چیزی را که باید بدانید این است که:
آشنایی را با عشق اشتباه نگیرید
ممکن است با کسی عشق بازی کنید یا رابطه جنسی داشته باشید، ولی رابطه جنسی یک امر حاشیه ای است
مگر اینکه درون انسانها به هم برسد. رابطه جنسی فقط تماس دو بدن است. و تمام دو بدن به هم رسیدنی که شما انتظارش را دارید نیست
رابطه جنسی یک آشنایی - جسمانی - بدن باقی می ماند
شما فقط زمانی می توانید اجازه دهید کسی به درونتان راه پیدا کند که ترس نداشته و بیمی به دل راه ندهید.
دو نوع زندگی وجود دارد:
یکی با ترس جهت یافته
و دیگری با عشق جهت یافته است
زندگی که با ترس جهت یافته است هیچ گاه نمی تواند شما را به سمت یک رابطه عمیق هدایت کند
وقتی می ترسید، طرف مقابلتان امکانی پیدا نمی کند که در شما نفوذ کرده و به عمق هسته درونی تان راه برسد
فقط تا حد مشخصی به طرف مقابل اجازه می دهید و از این به بعد دیوارها ظاهر میشوند و همه چیز متوقف میشود.
افرادی که در زندگی جهت گیری عشقی دارند، کسانی هستند که از آینده نمی ترسند، افرادی که از نتایج و پیامدها و نمی ترسند، افرادی که در حال و اینجا زندگی می کنند. از نتیجه ای که حاصل میشود آزرده نشوید
به اینکه بعد از اینها چه پیش خواهد امد فکر نکنید. فقط همین جا باشید و به طور کامل عمل کنید. محاسبه گر نباشید
فردی که با ترس جهت یافته است همیشه محاسبه می کند، برنامه ریزی می کند، تدارک می بیند و حفاظت ایجاد می کند در حالی که تمام زندگی اش به این شکل تباه میشود.
#اشو
#شهامت_عشق_ورزیدن
برای رسیدن به درون یک فرد باید یک تحول و تغییر اساسی را پشت سر بگذارید
زیرا اگر بخواهید به عمق و درون فردا راه پیدا کنید خودتان نیز باید اجازه ورود به درونتان را به آن فرد بدهید
باید حساس شوید، کاملاً باز و آزاد و حساس
کار مخاطره آمیزی است اجازه دادن به دیگران برای راه یابی به درون خود کاری است خطرناک که احتمال هرگونه زیان و ضرری را دارد. چون نمی دانید او چه کاری می کند. زمانی همه رازهای شما برملا شده و همه چیزهای پنهانی اشکار شود، کاملا بی دفاع میشوید، دیگر به اعمالی که فرد مربوطه در قبالتان انجام می دهد آگاه نیستید و اینجاست ترس راه می یابد
و برای همین است که ما هیچگاه قلب خود را باز نمی کنیم
فقط با یک آشنایی، گمان می کنیم که عشق اتفاق افتاده است، ظواهر و سطوح بیرونی ما به هم می رسند و گمان می کنیم که این خودمان هستیم که به هم رسیده ایم
ظاهر ما خود ما نیست
در حقیقت سطح بیرونی مرزی است که در آنجا به انتها می رسید. درست مثل حصاری که به اطراف خود کشیده باشید. این سطح، خود شما نیست. سطح بیرونی، جایی است که به انتها می رسد و دنیا از آنجا شروع می شود.
حتی زنها و شوهرهایی که سالهای زیادی با هم بوده اند ممکن است مثل دو آشنا با هم باشند، و ممکن است همدیگر را خوب نشناسند. هر چه بیشتر با کسی زندگی کنید، بیشتر این موضوع را فراموش میکنید که درون فرد مقابل برای شما ناشناخته باقی مانده است.
بنابراین اولین چیزی را که باید بدانید این است که:
آشنایی را با عشق اشتباه نگیرید
ممکن است با کسی عشق بازی کنید یا رابطه جنسی داشته باشید، ولی رابطه جنسی یک امر حاشیه ای است
مگر اینکه درون انسانها به هم برسد. رابطه جنسی فقط تماس دو بدن است. و تمام دو بدن به هم رسیدنی که شما انتظارش را دارید نیست
رابطه جنسی یک آشنایی - جسمانی - بدن باقی می ماند
شما فقط زمانی می توانید اجازه دهید کسی به درونتان راه پیدا کند که ترس نداشته و بیمی به دل راه ندهید.
دو نوع زندگی وجود دارد:
یکی با ترس جهت یافته
و دیگری با عشق جهت یافته است
زندگی که با ترس جهت یافته است هیچ گاه نمی تواند شما را به سمت یک رابطه عمیق هدایت کند
وقتی می ترسید، طرف مقابلتان امکانی پیدا نمی کند که در شما نفوذ کرده و به عمق هسته درونی تان راه برسد
فقط تا حد مشخصی به طرف مقابل اجازه می دهید و از این به بعد دیوارها ظاهر میشوند و همه چیز متوقف میشود.
افرادی که در زندگی جهت گیری عشقی دارند، کسانی هستند که از آینده نمی ترسند، افرادی که از نتایج و پیامدها و نمی ترسند، افرادی که در حال و اینجا زندگی می کنند. از نتیجه ای که حاصل میشود آزرده نشوید
به اینکه بعد از اینها چه پیش خواهد امد فکر نکنید. فقط همین جا باشید و به طور کامل عمل کنید. محاسبه گر نباشید
فردی که با ترس جهت یافته است همیشه محاسبه می کند، برنامه ریزی می کند، تدارک می بیند و حفاظت ایجاد می کند در حالی که تمام زندگی اش به این شکل تباه میشود.
#اشو
#شهامت_عشق_ورزیدن
عشق خیلی کمیاب است
برای رسیدن به درون یک فرد،
باید یک تحول و تغییر اساسی را پشت سر بگذارید
زیرا اگر بخواهید به عمق و درون فرد راه پیدا کنید، خودتان نیز باید اجازه ورود به درونتان را به آن فرد بدهید
باید حساس شوید، کاملاً باز و آزاد و حساس، کار مخاطره آمیزی است اجازه دادن به دیگران برای راه یابی به درون خود کاری است خطرناک که احتمال هرگونه زیان و ضرری را دارد.
چون نمی دانید او چه کاری می کند. زمانی همه رازهای شما برملا شده و همه چیزهای پنهانی اشکار شود، کاملا بی دفاع میشوید، دیگر به اعمالی که فرد مربوطه در قبالتان انجام می دهد آگاه نیستید و اینجاست ترس راه می یابد
و برای همین است که ما هیچگاه قلب خود را باز نمی کنیم
فقط با یک آشنایی، گمان می کنیم که عشق اتفاق افتاده است، ظواهر و سطوح بیرونی ما به هم می رسند و گمان می کنیم که این خودمان هستیم که به هم رسیده ایم
ظاهر ما خود ما نیست
در حقیقت سطح بیرونی مرزی است که در آنجا به انتها می رسید. درست مثل حصاری که به اطراف خود کشیده باشید. این سطح، خود شما نیست
سطح بیرونی، جایی است که به انتها می رسد و دنیا از آنجا شروع می شود.
حتی زنها و شوهرهایی که سالهای زیادی با هم بوده اند ممکن است مثل دو آشنا با هم باشند، و ممکن است همدیگر را خوب نشناسند. هر چه بیشتر با کسی زندگی کنید، بیشتر این موضوع را فراموش میکنید که درون فرد مقابل برای شما ناشناخته باقی مانده است.
بنابراین اولین چیزی را که باید بدانید این است که:
آشنایی را با عشق اشتباه نگیرید
ممکن است با کسی عشق بازی کنید یا رابطه جنسی داشته باشید، ولی رابطه جنسی یک امر حاشیه ای است
مگر اینکه درون انسانها به هم برسد. رابطه جنسی فقط تماس دو بدن است. و تمام دو بدن به هم رسیدنی که شما انتظارش را دارید نیست
رابطه جنسی یک آشنایی،
جسمانی - بدن باقی می ماند
شما فقط زمانی می توانید اجازه دهید کسی به درونتان راه پیدا کند که ترس نداشته و بیمی به دل راه ندهید.
دو نوع زندگی وجود دارد:
یکی با ترس جهت یافته
و دیگری با عشق جهت یافته است
زندگی که با ترس جهت یافته است هیچ گاه نمی تواند شما را به سمت یک رابطه عمیق هدایت کند
وقتی می ترسید، طرف مقابلتان امکانی پیدا نمی کند که در شما نفوذ کرده و به عمق هسته درونی تان راه برسد
فقط تا حد مشخصی به طرف مقابل اجازه می دهید و از این به بعد دیوارها ظاهر میشوند و همه چیز متوقف میشود.
افرادی که در زندگی جهت گیری عشقی دارند، کسانی هستند که از آینده نمی ترسند، افرادی که از نتایج و پیامدها و نمی ترسند، افرادی که در حال و اینجا زندگی می کنند. از نتیجه ای که حاصل میشود آزرده نشوید
به اینکه بعد از اینها چه پیش خواهد امد فکر نکنید. فقط همین جا باشید و به طور کامل عمل کنید. محاسبه گر نباشید
فردی که با ترس جهت یافته است همیشه محاسبه می کند، برنامه ریزی می کند، تدارک می بیند و حفاظت ایجاد می کند در حالی که تمام زندگی اش به این شکل تباه میشود.
#اشو
#شهامت_عشق_ورزیدن
برای رسیدن به درون یک فرد،
باید یک تحول و تغییر اساسی را پشت سر بگذارید
زیرا اگر بخواهید به عمق و درون فرد راه پیدا کنید، خودتان نیز باید اجازه ورود به درونتان را به آن فرد بدهید
باید حساس شوید، کاملاً باز و آزاد و حساس، کار مخاطره آمیزی است اجازه دادن به دیگران برای راه یابی به درون خود کاری است خطرناک که احتمال هرگونه زیان و ضرری را دارد.
چون نمی دانید او چه کاری می کند. زمانی همه رازهای شما برملا شده و همه چیزهای پنهانی اشکار شود، کاملا بی دفاع میشوید، دیگر به اعمالی که فرد مربوطه در قبالتان انجام می دهد آگاه نیستید و اینجاست ترس راه می یابد
و برای همین است که ما هیچگاه قلب خود را باز نمی کنیم
فقط با یک آشنایی، گمان می کنیم که عشق اتفاق افتاده است، ظواهر و سطوح بیرونی ما به هم می رسند و گمان می کنیم که این خودمان هستیم که به هم رسیده ایم
ظاهر ما خود ما نیست
در حقیقت سطح بیرونی مرزی است که در آنجا به انتها می رسید. درست مثل حصاری که به اطراف خود کشیده باشید. این سطح، خود شما نیست
سطح بیرونی، جایی است که به انتها می رسد و دنیا از آنجا شروع می شود.
حتی زنها و شوهرهایی که سالهای زیادی با هم بوده اند ممکن است مثل دو آشنا با هم باشند، و ممکن است همدیگر را خوب نشناسند. هر چه بیشتر با کسی زندگی کنید، بیشتر این موضوع را فراموش میکنید که درون فرد مقابل برای شما ناشناخته باقی مانده است.
بنابراین اولین چیزی را که باید بدانید این است که:
آشنایی را با عشق اشتباه نگیرید
ممکن است با کسی عشق بازی کنید یا رابطه جنسی داشته باشید، ولی رابطه جنسی یک امر حاشیه ای است
مگر اینکه درون انسانها به هم برسد. رابطه جنسی فقط تماس دو بدن است. و تمام دو بدن به هم رسیدنی که شما انتظارش را دارید نیست
رابطه جنسی یک آشنایی،
جسمانی - بدن باقی می ماند
شما فقط زمانی می توانید اجازه دهید کسی به درونتان راه پیدا کند که ترس نداشته و بیمی به دل راه ندهید.
دو نوع زندگی وجود دارد:
یکی با ترس جهت یافته
و دیگری با عشق جهت یافته است
زندگی که با ترس جهت یافته است هیچ گاه نمی تواند شما را به سمت یک رابطه عمیق هدایت کند
وقتی می ترسید، طرف مقابلتان امکانی پیدا نمی کند که در شما نفوذ کرده و به عمق هسته درونی تان راه برسد
فقط تا حد مشخصی به طرف مقابل اجازه می دهید و از این به بعد دیوارها ظاهر میشوند و همه چیز متوقف میشود.
افرادی که در زندگی جهت گیری عشقی دارند، کسانی هستند که از آینده نمی ترسند، افرادی که از نتایج و پیامدها و نمی ترسند، افرادی که در حال و اینجا زندگی می کنند. از نتیجه ای که حاصل میشود آزرده نشوید
به اینکه بعد از اینها چه پیش خواهد امد فکر نکنید. فقط همین جا باشید و به طور کامل عمل کنید. محاسبه گر نباشید
فردی که با ترس جهت یافته است همیشه محاسبه می کند، برنامه ریزی می کند، تدارک می بیند و حفاظت ایجاد می کند در حالی که تمام زندگی اش به این شکل تباه میشود.
#اشو
#شهامت_عشق_ورزیدن
اشـoshoـو:
ترفندهای تعداد
در یک جامعه، انتظار عمیقی وجود دارد که دقیقا مثل دیگران رفتار کنید.
لحظه ای که شما کمی متفاوت از دیگران عمل می کنید، غریبه می شوید، و مردم از افراد غریبه خیلی می ترسند.
به همین خاطر است که هر جا دو نفر در اتوبوس، قطار، و یا حتی ایستگاه اتوبوس می نشینند. نمی توانند ساکت باشند زیرا در سکوت هر دوی آنها غریبه هستند.
آنها فوراً شروع به آشنان شدن با هم می کنند
و شما کی هستید؟ کجا می روید؟ شغل تان چیست؟ و چیزهای از این قبیل...
و بعدا آرام می گیرند و شما انسان دیگری هستید درست مثل آنها.
مردم دائماً میخواهند در جمعی قرار بگیرند که متناسب آنها باشد. لحظه ای که شما متفاوت رفتار می کنید، تمام جمع مشکوک میشوند؛ یک جای کار ایراد دارد.
آنها شما را می شناسند و می توانند تغییر را ببینند. آنها از زمانی که هرگز خودتان را قبول نداشتید شما را می شناخته اند، و حال یکباره می بینند که خودتان را قبول دارید...
در این جامعه هیچ کس خودش را قبول ندارد؛ همه خودشان را محکوم می کنند. این روش زندگی جامعه است:
محکوم کردن خود و اگر خودتان را محکوم نکنید، و خودتان را قبول داشته باشید، از جامعه طردتان می کنند. جامعه تحمل کسی را که بخواهد خارج از این حیطه باشد را قبول ندارد.
چرا که جامعه با تعدادش زندگی می کند؛ این ترفند تعداد است، وقتی تعداد زیاد باشد، مردم حس خوبی دارند. تعداد زیاد باعث میشود مردم احساس کنند که باید درست باشند، و ممکن نیست اشتباه کنند، میلیون ها نفر از مردم با آنها هستند
و موقعی که تنها میشوند شک های بزرگ پدیدار می شوند. کسی با من نیست چه تضمینی وجود دارد که حق با من باشد؟
به همین خاطر است که من میگویم در این جهان منفرد بودن بزرگترین شهامت است.
لازمه نترسی بودن منفرد بودن است: مهم نیست که تمام دنیا علیه من باشد، آنچه اهمیت دارد این است که تجربه من ارزشمند و معتبر باشد. من به تعداد نگاه نمی کنم، و اینکه چند نفر با من هستند، من به اعتبار تجربه خودم نگاه می کنم. به اینکه آیا من صرفا حرفهای دیگران را مثل طوطی تکرار میکنم. و یا منبع حرفهایم در تجربه خودم می باشد.
اگر حاصل تجربه خودم باشد، اگر قسمتی از خون. استخوان، و مغز استخوانم باشد، اونوقت تمام دنیا می تواند در یک طرف باشد و هنوز، حق با من باشد و آنها در اشتباه باشند. مهم نیست، من نیازی به راَی آنها ندارم تا احساس کنم حق با من است.
تنها افرادی که حامل عقاید دیگران هستند، نیاز به حمایت آنان دارند.
اما این روشی است که جامعه بشری تا به امروز به آن عمل کرده است. این گونه است که آنها شما را در گروه پیروان خود نگه می دارند. اگر آنها غمگین باشند، شما هم باید غمگین باشید؛ اگر بدبخت باشند، شما هم باید اینطور باشید. هر آنچه که آنها باشند، شما هم مجبورید که باشید. تفاوت مجاز نیست،
چرا که تفاوت نهایتا به منفرد بودن و یگانه بودن منجر میشود، و جامعه خیلی زیاد از این مسئله می ترسد.
این بدین معنی است که بعضی ها مستقل از جمع شده، و ذره ای به جمع اهمیت نمی دهند. خدایان شما، معابدتان، کشیشهایتان، کتاب های مذهبی تان، همه آنها برایش بی معنی شده است.
حالا او وجود خود و راه خودش را دارد - برای اینکه زندگی کند، بمیرد، جشن بگیرد، آواز بخواند، برقصد. او به خانه آمده است.
هیچکس با جمع نمی تواند به خانه بیاید. هر کس فقط می تواند به تنهایی به خانه بیاید
#اشو
#شهامت_عشق_ورزیدن
جامعه تاکنون در نفرتی عميق وجود داشته است:
نفرت از ديگر کشورها، ديگر اديان ، نفرت از مردمانی با رنگهای ديگر و نفرت به هر طريق ممکن.
بنابراين ظرفيت عشق بايد نابود شود.
و ما از همان کودکی شروع به نابود کردن ظرفيت عشق می کنيم
ما به بچه ها می آموزيم:
تو يک هندو، مسيحی يا مسلمان هستی. از ديگران متنفر باش.
اما اين را مستقيماً نمی گوييم.
اين يک مانور بسيار غير مستقيم است.
ما هر بچه ای را جاه طلب می کنيم و جاه طلب بدين معناست که تو نمی توانی عشق بورزی.
جاه طلبی ضد عشق است و به جنگيدن و تنازع نياز دارد. به اين نياز دارد که شما از ديگران به عنوان يک وسيله استفاده کنيد.
عشق، چشم انداز کاملاً متفاوتی است.
عشق ميگويد به ديگری به عنوان غايتی برای خودش احترام بگذار.
هرگز از کسی به عنوان وسيله استفاده نکن. هيچکس وسيله ای برای شما نيست.
هرکسی يک غايت است.
اما در اين صورت جاه طلبی به زمين خواهد افتاد. و کل سيستم آموزش ما بر جاه طلبی تکيه دارد. سياستهای ما و اديان ما بر جاه طلبی متکی هستند. سياست، دينِ اين دنياست و دين، سياستِ دنيای ديگر است.
ادامه 👇👇👇
ترفندهای تعداد
در یک جامعه، انتظار عمیقی وجود دارد که دقیقا مثل دیگران رفتار کنید.
لحظه ای که شما کمی متفاوت از دیگران عمل می کنید، غریبه می شوید، و مردم از افراد غریبه خیلی می ترسند.
به همین خاطر است که هر جا دو نفر در اتوبوس، قطار، و یا حتی ایستگاه اتوبوس می نشینند. نمی توانند ساکت باشند زیرا در سکوت هر دوی آنها غریبه هستند.
آنها فوراً شروع به آشنان شدن با هم می کنند
و شما کی هستید؟ کجا می روید؟ شغل تان چیست؟ و چیزهای از این قبیل...
و بعدا آرام می گیرند و شما انسان دیگری هستید درست مثل آنها.
مردم دائماً میخواهند در جمعی قرار بگیرند که متناسب آنها باشد. لحظه ای که شما متفاوت رفتار می کنید، تمام جمع مشکوک میشوند؛ یک جای کار ایراد دارد.
آنها شما را می شناسند و می توانند تغییر را ببینند. آنها از زمانی که هرگز خودتان را قبول نداشتید شما را می شناخته اند، و حال یکباره می بینند که خودتان را قبول دارید...
در این جامعه هیچ کس خودش را قبول ندارد؛ همه خودشان را محکوم می کنند. این روش زندگی جامعه است:
محکوم کردن خود و اگر خودتان را محکوم نکنید، و خودتان را قبول داشته باشید، از جامعه طردتان می کنند. جامعه تحمل کسی را که بخواهد خارج از این حیطه باشد را قبول ندارد.
چرا که جامعه با تعدادش زندگی می کند؛ این ترفند تعداد است، وقتی تعداد زیاد باشد، مردم حس خوبی دارند. تعداد زیاد باعث میشود مردم احساس کنند که باید درست باشند، و ممکن نیست اشتباه کنند، میلیون ها نفر از مردم با آنها هستند
و موقعی که تنها میشوند شک های بزرگ پدیدار می شوند. کسی با من نیست چه تضمینی وجود دارد که حق با من باشد؟
به همین خاطر است که من میگویم در این جهان منفرد بودن بزرگترین شهامت است.
لازمه نترسی بودن منفرد بودن است: مهم نیست که تمام دنیا علیه من باشد، آنچه اهمیت دارد این است که تجربه من ارزشمند و معتبر باشد. من به تعداد نگاه نمی کنم، و اینکه چند نفر با من هستند، من به اعتبار تجربه خودم نگاه می کنم. به اینکه آیا من صرفا حرفهای دیگران را مثل طوطی تکرار میکنم. و یا منبع حرفهایم در تجربه خودم می باشد.
اگر حاصل تجربه خودم باشد، اگر قسمتی از خون. استخوان، و مغز استخوانم باشد، اونوقت تمام دنیا می تواند در یک طرف باشد و هنوز، حق با من باشد و آنها در اشتباه باشند. مهم نیست، من نیازی به راَی آنها ندارم تا احساس کنم حق با من است.
تنها افرادی که حامل عقاید دیگران هستند، نیاز به حمایت آنان دارند.
اما این روشی است که جامعه بشری تا به امروز به آن عمل کرده است. این گونه است که آنها شما را در گروه پیروان خود نگه می دارند. اگر آنها غمگین باشند، شما هم باید غمگین باشید؛ اگر بدبخت باشند، شما هم باید اینطور باشید. هر آنچه که آنها باشند، شما هم مجبورید که باشید. تفاوت مجاز نیست،
چرا که تفاوت نهایتا به منفرد بودن و یگانه بودن منجر میشود، و جامعه خیلی زیاد از این مسئله می ترسد.
این بدین معنی است که بعضی ها مستقل از جمع شده، و ذره ای به جمع اهمیت نمی دهند. خدایان شما، معابدتان، کشیشهایتان، کتاب های مذهبی تان، همه آنها برایش بی معنی شده است.
حالا او وجود خود و راه خودش را دارد - برای اینکه زندگی کند، بمیرد، جشن بگیرد، آواز بخواند، برقصد. او به خانه آمده است.
هیچکس با جمع نمی تواند به خانه بیاید. هر کس فقط می تواند به تنهایی به خانه بیاید
#اشو
#شهامت_عشق_ورزیدن
جامعه تاکنون در نفرتی عميق وجود داشته است:
نفرت از ديگر کشورها، ديگر اديان ، نفرت از مردمانی با رنگهای ديگر و نفرت به هر طريق ممکن.
بنابراين ظرفيت عشق بايد نابود شود.
و ما از همان کودکی شروع به نابود کردن ظرفيت عشق می کنيم
ما به بچه ها می آموزيم:
تو يک هندو، مسيحی يا مسلمان هستی. از ديگران متنفر باش.
اما اين را مستقيماً نمی گوييم.
اين يک مانور بسيار غير مستقيم است.
ما هر بچه ای را جاه طلب می کنيم و جاه طلب بدين معناست که تو نمی توانی عشق بورزی.
جاه طلبی ضد عشق است و به جنگيدن و تنازع نياز دارد. به اين نياز دارد که شما از ديگران به عنوان يک وسيله استفاده کنيد.
عشق، چشم انداز کاملاً متفاوتی است.
عشق ميگويد به ديگری به عنوان غايتی برای خودش احترام بگذار.
هرگز از کسی به عنوان وسيله استفاده نکن. هيچکس وسيله ای برای شما نيست.
هرکسی يک غايت است.
اما در اين صورت جاه طلبی به زمين خواهد افتاد. و کل سيستم آموزش ما بر جاه طلبی تکيه دارد. سياستهای ما و اديان ما بر جاه طلبی متکی هستند. سياست، دينِ اين دنياست و دين، سياستِ دنيای ديگر است.
ادامه 👇👇👇