This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
✨ دلیل موفقیت یا عدم موفقیت روابط عاطفی ✨
.
🔹 سادگورو
✨ دلیل موفقیت یا عدم موفقیت روابط عاطفی ✨
.
🔹 سادگورو
بگذارید به این شکل بگوییم: چیزی درون شماست که با فضـا احسـاس پیوستگی می کند و به همین دلیل است که می توانید از آن آگاه شوید. از آن آگاه شویم؟ این تعبیر هم به طور کامل درست نیست؛ اگر فضا چیز نباشـد، چگونه می توان از آن آگاهی یافت؟
پاسخ این پرسش هم آسان و هم ژرف است. هنگامی که نسبت به فضا آگاه هستید، شما به راستی از چیزی آگاه نیستید، به جز خود آگاهی یا فضای درونی آگاهی و از طریق آگاهی شماست که عالم نسبت به خود آگاه می شود! زمانی که چشم چیزی برای دیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن به صورت فضا دریافت می شود. هنگامی که گوش چیزی برای شنیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن، به صورت سکون دریافت می شود. وقتی حواس که برای دریافت شکل طراحی شده اند، با نبود شکل رو به رو می گردند، آن آگاهی بی شکلی که در پس ادراک قرار دارد و همه دریافت ها و تجربه ها را ممکن می سازد، دیگر به وسیله شكل، مبهم و پیچیده نمی شود. هنگامی که به آن ژرفای ادراک نشدنی از فضا می اندیشید یا به سکوتی فراگیر در ساعات پیش از طلوع خورشید گوش می سپارید، چیزی درون شما به ارتعاش درمی آید که گویی آن را می شناسید. سپس آن گستره ژرف فضا را به عنوان ژرفای خود احساس می کنید و آن سکون گران بهای بی شکل، به گونه ای عمیق تر و به دور از هر چیز دیگری که محتوای واقعی زندگی شما را می سازد، به آن کسی تبدیل می شود که به راستی هستید.
اوپانیشا دها ، سرود های کهن هند، با واژگان زیر به همان حقیقت اشاره می کند:
«آن چه را با چشم نتوان دید، چیزیست که چشم می تواند با آن ببینـد بـدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند. آنچه را با گوش نتوان شنید، همان چیزیست که گوش می تواند با آن بشنود: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند... آنچه را با ذهن نتوان اندیشید، چیزی ست که ذهـن می تواند با آن بیندیشد: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد اسـت، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند.»
در این آموزه ها آمده که پروردگار، آگاهی بی شکل و جوهر آن کسی ست که شما هستید. هر چیز دیگر که شکل است، «چیزیست که مردم آن را می پرستند.» واقعیت دوگانه عالم که اشیا و فضا را در بر می گیرد، یعنی چیزی بودن و چیزی نبودن نیز متعلق به شما است. هستی پربار، متـوازن و خردمندانه بشـر رقصی است میانه دو بعد که واقعیت را می سازد: شکل و فضا. بیش تـر مـردم بـه اندازه ای با بعد شکل، یعنی با دریافت حسی، اندیشه و احساس یکی شده اند که آن نیمه پنهان و بنیادین در زندگی آن ها نا پیدا است. همانند سازی بیش تر انسان ها با شکل، آنها را در دام «من درون» گیر انداخته است.
بهتر بگوییم: آنچه را می بینید، می شنوید، حس می کنید، لمس می نمایید یا به آن می اندیشید، فقط نیمه واقعیت، یعنی شکل است. در آموزه های حضرت مسیح (ع) این نیمه را به سادگی «دنیا» خوانده اند و آن بعـد دیگر، «پادشاهی آسمان ها» یا «هستی جاودان» است.
همان گونه که فضا به چیز ها موجودیت می بخشد و درست همان گونه که صدایی بدون سکوت نمی تواند باشد، شما نیـز بـدون آن بعـد بـی شـکل و بنیادین که جوهره شم ااست، نمی بودید. می توانستیم ایـن جـوهره وجـود را «پروردگار» بگوییم، اگر تا این اندازه این واژه را نادرست به کار نمی بردیم. مـن ترجیح می دهم به آن بودن بگویم. بودن، پیش از وجود داشتن قرار دارد. وجـود داشتن، شکل، محتوا و «آن چه که روی می دهد» است. موجودیت، پیش زمینه هستی است، در حالی که بودن، پس زمینه می باشد؛ همان گونه که بوده است.
اکهارت تله
جهانی نو
پاسخ این پرسش هم آسان و هم ژرف است. هنگامی که نسبت به فضا آگاه هستید، شما به راستی از چیزی آگاه نیستید، به جز خود آگاهی یا فضای درونی آگاهی و از طریق آگاهی شماست که عالم نسبت به خود آگاه می شود! زمانی که چشم چیزی برای دیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن به صورت فضا دریافت می شود. هنگامی که گوش چیزی برای شنیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن، به صورت سکون دریافت می شود. وقتی حواس که برای دریافت شکل طراحی شده اند، با نبود شکل رو به رو می گردند، آن آگاهی بی شکلی که در پس ادراک قرار دارد و همه دریافت ها و تجربه ها را ممکن می سازد، دیگر به وسیله شكل، مبهم و پیچیده نمی شود. هنگامی که به آن ژرفای ادراک نشدنی از فضا می اندیشید یا به سکوتی فراگیر در ساعات پیش از طلوع خورشید گوش می سپارید، چیزی درون شما به ارتعاش درمی آید که گویی آن را می شناسید. سپس آن گستره ژرف فضا را به عنوان ژرفای خود احساس می کنید و آن سکون گران بهای بی شکل، به گونه ای عمیق تر و به دور از هر چیز دیگری که محتوای واقعی زندگی شما را می سازد، به آن کسی تبدیل می شود که به راستی هستید.
اوپانیشا دها ، سرود های کهن هند، با واژگان زیر به همان حقیقت اشاره می کند:
«آن چه را با چشم نتوان دید، چیزیست که چشم می تواند با آن ببینـد بـدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند. آنچه را با گوش نتوان شنید، همان چیزیست که گوش می تواند با آن بشنود: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند... آنچه را با ذهن نتوان اندیشید، چیزی ست که ذهـن می تواند با آن بیندیشد: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد اسـت، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند.»
در این آموزه ها آمده که پروردگار، آگاهی بی شکل و جوهر آن کسی ست که شما هستید. هر چیز دیگر که شکل است، «چیزیست که مردم آن را می پرستند.» واقعیت دوگانه عالم که اشیا و فضا را در بر می گیرد، یعنی چیزی بودن و چیزی نبودن نیز متعلق به شما است. هستی پربار، متـوازن و خردمندانه بشـر رقصی است میانه دو بعد که واقعیت را می سازد: شکل و فضا. بیش تـر مـردم بـه اندازه ای با بعد شکل، یعنی با دریافت حسی، اندیشه و احساس یکی شده اند که آن نیمه پنهان و بنیادین در زندگی آن ها نا پیدا است. همانند سازی بیش تر انسان ها با شکل، آنها را در دام «من درون» گیر انداخته است.
بهتر بگوییم: آنچه را می بینید، می شنوید، حس می کنید، لمس می نمایید یا به آن می اندیشید، فقط نیمه واقعیت، یعنی شکل است. در آموزه های حضرت مسیح (ع) این نیمه را به سادگی «دنیا» خوانده اند و آن بعـد دیگر، «پادشاهی آسمان ها» یا «هستی جاودان» است.
همان گونه که فضا به چیز ها موجودیت می بخشد و درست همان گونه که صدایی بدون سکوت نمی تواند باشد، شما نیـز بـدون آن بعـد بـی شـکل و بنیادین که جوهره شم ااست، نمی بودید. می توانستیم ایـن جـوهره وجـود را «پروردگار» بگوییم، اگر تا این اندازه این واژه را نادرست به کار نمی بردیم. مـن ترجیح می دهم به آن بودن بگویم. بودن، پیش از وجود داشتن قرار دارد. وجـود داشتن، شکل، محتوا و «آن چه که روی می دهد» است. موجودیت، پیش زمینه هستی است، در حالی که بودن، پس زمینه می باشد؛ همان گونه که بوده است.
اکهارت تله
جهانی نو
رشتههای کارما یا تقدیر
زخمهای احساسی ما بازتابی از دردهای گذشته هستند که ما را به سوی بخشهای درونی وجودمان که نیاز به درمان دارند، هدایت میکنند. این جراحات، موجب میشوند پیوسته با مردمی که زخمهای بهبود نیافته همسان یا مشابه ما دارند، رویارو شویم. اتصال با این افراد، نوعی برخورد انرژی ست که من آن را به نام رشتههای کارما میشناسم. در اینجا سرنوشت دست به کار می شود:
این رشتههای کارما یا تقدیر، کسانی را که برای کسب تجارب معنوی و تکامل خود به آنها نیاز داریم، به زندگی ما وارد میکنند. این رشتهها مانند امواج رادیویی عمل مینمایند و تمامی تجاربی را که برای شفای زخمهای درونی خود به آنها نیازمندیم، از جهان بیرون فرا میخوانند و پیش روی ما قرار می دهند.
تا آن هنگام که ما اطلاعات و پیام های رمزگذاری شده در این زخمها را دریافت نکنیم، درگیر آنها خواهیم بود، روابط کارمایی به این دلیل وجود دارند تا عاملی برای یادگیری و رشد و نمو ما و ظهور والاترین استعدادهای نهفته مان باشند. روح ما در بالاترین جایگاه خود میداند که چه کسی هستیم؛ اگر چه ممکن است ما در سطحی از آگاهی خود چرایی برخی رویدادها را درک نکنیم، اما روحمان از تجربیاتی که به آنها نیاز داریم کاملا آگاه است.
ممکن است که شما در مسیر زندگی دچار اشتباه و سردرگمی شوید، فریب بخورید یا مورد بد رفتاری قرار بگیرید، اما هیچ یک از شرایطی که در زندگی با آن رویارو میشوید تصادفی نیست. هر موقعیت با هدف سوق دادن شما به سطح بالاتری از آگاهی ایجاد میشود و کار شما فقط این است که حقیقت را دریابید و سهمی را که هر رویداد میتواند در زندگیتان داشته باشد، کشف کنید. راههای بیشماری برای رسیدن به این حقیقت وجود دارد.
اگر هر رویدادی را یک موهبت الهی بدانیم، رشد میکنیم و بهبود مییابیم، آنگاه میتوانیم تجارب خود را با يکديگر سهیم شویم.
هیچ چیز اتفاقی نیست هر چیزی همان گونه که باید باشد، اتفاق میافتد.» وقتی عمیقا این نکته را درک کنید، آنگاه میپذیرید که شکست در ازدواج شما نیز در نهایت، راهی برای اعتلای شماست.
زخمهای احساسی ما بازتابی از دردهای گذشته هستند که ما را به سوی بخشهای درونی وجودمان که نیاز به درمان دارند، هدایت میکنند. این جراحات، موجب میشوند پیوسته با مردمی که زخمهای بهبود نیافته همسان یا مشابه ما دارند، رویارو شویم. اتصال با این افراد، نوعی برخورد انرژی ست که من آن را به نام رشتههای کارما میشناسم. در اینجا سرنوشت دست به کار می شود:
این رشتههای کارما یا تقدیر، کسانی را که برای کسب تجارب معنوی و تکامل خود به آنها نیاز داریم، به زندگی ما وارد میکنند. این رشتهها مانند امواج رادیویی عمل مینمایند و تمامی تجاربی را که برای شفای زخمهای درونی خود به آنها نیازمندیم، از جهان بیرون فرا میخوانند و پیش روی ما قرار می دهند.
تا آن هنگام که ما اطلاعات و پیام های رمزگذاری شده در این زخمها را دریافت نکنیم، درگیر آنها خواهیم بود، روابط کارمایی به این دلیل وجود دارند تا عاملی برای یادگیری و رشد و نمو ما و ظهور والاترین استعدادهای نهفته مان باشند. روح ما در بالاترین جایگاه خود میداند که چه کسی هستیم؛ اگر چه ممکن است ما در سطحی از آگاهی خود چرایی برخی رویدادها را درک نکنیم، اما روحمان از تجربیاتی که به آنها نیاز داریم کاملا آگاه است.
ممکن است که شما در مسیر زندگی دچار اشتباه و سردرگمی شوید، فریب بخورید یا مورد بد رفتاری قرار بگیرید، اما هیچ یک از شرایطی که در زندگی با آن رویارو میشوید تصادفی نیست. هر موقعیت با هدف سوق دادن شما به سطح بالاتری از آگاهی ایجاد میشود و کار شما فقط این است که حقیقت را دریابید و سهمی را که هر رویداد میتواند در زندگیتان داشته باشد، کشف کنید. راههای بیشماری برای رسیدن به این حقیقت وجود دارد.
اگر هر رویدادی را یک موهبت الهی بدانیم، رشد میکنیم و بهبود مییابیم، آنگاه میتوانیم تجارب خود را با يکديگر سهیم شویم.
هیچ چیز اتفاقی نیست هر چیزی همان گونه که باید باشد، اتفاق میافتد.» وقتی عمیقا این نکته را درک کنید، آنگاه میپذیرید که شکست در ازدواج شما نیز در نهایت، راهی برای اعتلای شماست.
جدایی، پایان نیست شروع مسیر جدیدی از زندگیست فراق، جدایی، طلاق؛ همگی کلماتی غمانگیزند؛ کلماتی که اغلب تجربیاتی ناخوشایند را به یاد میآورند. تجربیاتی که اغلب هزینههای روانی گزاف برای تجربه کنندگانشان داشتهاند و روزهای سختی را برایشان رقم زدهاند.
انسانها عکسالعملهای مختلفی نسبت به این تجربه نشان میدهند؛ آدمهایی را دیدهایم که با این تجربه به خوبی کنار آمدهاند و در مقابل نیز آدمهایی را میشناسیم که بعد از این تجربهها، شیرازهی زندگیشان از هم پاشیده است.
اینکه ما به سوی چه کسی جذب میشویم و با او پیوند درونی میخوریم و ازدواج میکنیم، به هیچ رو #تصادفی نیست، هر کسی را که ما به زندگی خود جذب میکنیم، برای حرکتمان به سوی مرحله بعدی و تکامل شخصیتمان در زندگیمان حضور مییابد، این افراد به گونهای با ما رفتار میکنند تا پاره هایی از وجودمان را که برای بهبود یافتن، نیاز داریم، به ما نشان دهند، وقتی که به طور کامل مسئولیت زندگی خود را میپذیریم، در مییابیم روابطی که ایجاد میکنیم نه تنها تصادفی نیستند، بلکه فرصتهایی از پیش طراحی شدهای برای بهبود زخمهای روحی و عاطفی ما هستند.
انسانها عکسالعملهای مختلفی نسبت به این تجربه نشان میدهند؛ آدمهایی را دیدهایم که با این تجربه به خوبی کنار آمدهاند و در مقابل نیز آدمهایی را میشناسیم که بعد از این تجربهها، شیرازهی زندگیشان از هم پاشیده است.
اینکه ما به سوی چه کسی جذب میشویم و با او پیوند درونی میخوریم و ازدواج میکنیم، به هیچ رو #تصادفی نیست، هر کسی را که ما به زندگی خود جذب میکنیم، برای حرکتمان به سوی مرحله بعدی و تکامل شخصیتمان در زندگیمان حضور مییابد، این افراد به گونهای با ما رفتار میکنند تا پاره هایی از وجودمان را که برای بهبود یافتن، نیاز داریم، به ما نشان دهند، وقتی که به طور کامل مسئولیت زندگی خود را میپذیریم، در مییابیم روابطی که ایجاد میکنیم نه تنها تصادفی نیستند، بلکه فرصتهایی از پیش طراحی شدهای برای بهبود زخمهای روحی و عاطفی ما هستند.
اگر میخواهیم به دیگران کمک کنیم، لازم است در درون خود در صلح و آرامش باشیم. این صلح و آرامش میتواند با هر گام، هر نفس آفریده شود و فقط پس از آن میتوانیم به دیگران کمک کنیم وگرنه وقتِ محدودمان را بیهوده تلف میکنیم وقتی که همه ما برای رشدمان به آن نیاز داریم. پیش از هر چیزی، آسایش، سبکی و صلح در درون تن و روحمان است. تنها در این کیفیت "وجود"، براستی میتوانیم به دیگران گوش فرا دهیم.
به این کیفیت وجود آگاه بودن، تمرین می خواهد. هر روز برای خودتان وقت بگذارید تا با تنفس های آگاهانه و گام برداشتن در ناشناخته های وجودتان به سمت نور آگاهی بروید. ذهن خودتان را به تنتان بازگردانید - به یاد بیاورید که تنی دارید! هر روز برای گوش دادن مهربانانه به کودک درون تان، به چیزهایی که در درونتان برای شنیده شدن، جار و جنجال به راه می اندازند، گوش فرا دهید. آنگاه میدانید که همه انسانها این جار و جنجالها و کشمکشهای درونی را با کودک رونشان دارند و آنموقع بهتر میتوانید به دیگران گوش فرا دهید.
بهترین معلمان، انسانهای پیرامونتان هستند چون همه آنها، آینه هایی بیواسطه بدرونِ تاریکی های درون خودتانند. در مجازی ها دنبالِ آینه هایی بدرون خود نگردید.
⚡️"آنچه در مجازی ها و اینترنت نمی یابید، << حقیقت >> است"⚡️
حقیقت، در درون شماست. حقیقت وجودتان را کسی نمیتواند برایتان بازگرداند یا برایتان عیان و آشکار سازد جز شهوده قلبتان و خودبرتر و آگاهتان.
به این کیفیت وجود آگاه بودن، تمرین می خواهد. هر روز برای خودتان وقت بگذارید تا با تنفس های آگاهانه و گام برداشتن در ناشناخته های وجودتان به سمت نور آگاهی بروید. ذهن خودتان را به تنتان بازگردانید - به یاد بیاورید که تنی دارید! هر روز برای گوش دادن مهربانانه به کودک درون تان، به چیزهایی که در درونتان برای شنیده شدن، جار و جنجال به راه می اندازند، گوش فرا دهید. آنگاه میدانید که همه انسانها این جار و جنجالها و کشمکشهای درونی را با کودک رونشان دارند و آنموقع بهتر میتوانید به دیگران گوش فرا دهید.
بهترین معلمان، انسانهای پیرامونتان هستند چون همه آنها، آینه هایی بیواسطه بدرونِ تاریکی های درون خودتانند. در مجازی ها دنبالِ آینه هایی بدرون خود نگردید.
⚡️"آنچه در مجازی ها و اینترنت نمی یابید، << حقیقت >> است"⚡️
حقیقت، در درون شماست. حقیقت وجودتان را کسی نمیتواند برایتان بازگرداند یا برایتان عیان و آشکار سازد جز شهوده قلبتان و خودبرتر و آگاهتان.
به دنبال آرامش نگردید
به دنبال هیچ حالتی غیر از حالتی که هماکنون در آن هستید نباشید وگرنه برای خودتان کشمکشی درونی و ناآگاهانه مقاومت ایجاد میکنید
برای اینکه در آرامش نیستید....خودتان را ببخشید
درست لحظهای که کاملا عدم آرامشتان را میپذیرید ناآرامی به آرامش تبدیل میشود.....
هرچه را کاملا بپذیرید شما را به آنجا خواهد برد به درون آرامش
این معجزه تسیلم شدن است...
به دنبال هیچ حالتی غیر از حالتی که هماکنون در آن هستید نباشید وگرنه برای خودتان کشمکشی درونی و ناآگاهانه مقاومت ایجاد میکنید
برای اینکه در آرامش نیستید....خودتان را ببخشید
درست لحظهای که کاملا عدم آرامشتان را میپذیرید ناآرامی به آرامش تبدیل میشود.....
هرچه را کاملا بپذیرید شما را به آنجا خواهد برد به درون آرامش
این معجزه تسیلم شدن است...
وقتی در خواب عمیق هستید، نه دنیایی وجود دارد و نه هویتِ خیالی و مفهومیِ شخصی تان. وقتی از خواب بیدار میشوید. آن "من" در شدن ها، دوباره به دنیای نامها، کلمات و شکل و فرمها وارد میشود و شما میپندارید که بدن و ذهنی دارید و کننده هستید. روحتان را به بدنتان بازگردانید تا کننده از میان برداشته شود. بدن، همیشه در اینجا واکنون است که خادم روح الهی شما در عالمِ فانی ست و شما با تولد و مرگ، تجربه موقتیِ انسان بودن را در شدن ها میکنید. شعور معنوی تان را زمانیکه بخش روحانی وجودتان بیدار شده باشد، تجربه میکنید که تجربه ایی فردی، فراسوی بدن/ذهن است.
خوانش اول-کتاب هزار دلیل برای شاد بودن_بایرون کیتی
📻@AlphaPodcast
یک دلیل برای شاد بودن
🔸 اثر بایرون کیتی
🔸 اثر بایرون کیتی
عشق ترس را دور مي سازد،
همچنان كه نور ظلمت را
اگر حتي براي لحظه اي عاشق شده باشي، ترس از بين رفته و فكر كردن متوقف شده است
در ترس فكر كردن ادامه مي يابد
با ترس بيشتر، ناگزيري كه فكر كردن بيشتري داشته باشي
#انسان_یک_شدن_هست
انسان در شكل تلاشي نيمه تمام بدنيا مي آيد.
انسان به شكل موجودي كامل متولد نمي شود.
يك سگ كامل متولد مي شود.
يك درخت، يك سنگ و تمام هستي به جز انسان داراي يك ويژگي مشترك هستند:
آنها موجوداتي كامل اند.
تنها انسان است كه كامل نيست،
از اينرو انسان داراي فضايي باز است.
همه ديگر چيزها بسته اند.
يك گل رز تنها يك گل رز است
اما انسان مي تواند هزار و يك چيز بشود.
انسان هم مي تواند يهودا شود هم مسيح،
تمام احتمالها در مورد او ممكن است.
بنابراين، كساني كه زندگي را ساده مي انگارند سر نخ اصلي را گم كرده اند.
زندگي يك تلاش است.
يك كاوش است،
كاوشي در مورد چگونگي كامل شدن،
چگونگي كل شدن. اين شان و يگانگي انسان است.
از آنجا كه او كامل نيست پس مي تواند رشد يابد.
از آنجا كه او هنوز ناتمام است مي تواند شكوفا شود.
مي تواند بياموزد و مي تواند « بشود ».
انسان رشد مي كند، تكامل مي يابد.
انسان يك تلاش است.
او نه يك « بودن » بلكه يك « شدن » است، يك جستجوست.
اين زيبايي انسان است، شكوه انسان و هديه خداوند به انسان.
#اشو
همچنان كه نور ظلمت را
اگر حتي براي لحظه اي عاشق شده باشي، ترس از بين رفته و فكر كردن متوقف شده است
در ترس فكر كردن ادامه مي يابد
با ترس بيشتر، ناگزيري كه فكر كردن بيشتري داشته باشي
#انسان_یک_شدن_هست
انسان در شكل تلاشي نيمه تمام بدنيا مي آيد.
انسان به شكل موجودي كامل متولد نمي شود.
يك سگ كامل متولد مي شود.
يك درخت، يك سنگ و تمام هستي به جز انسان داراي يك ويژگي مشترك هستند:
آنها موجوداتي كامل اند.
تنها انسان است كه كامل نيست،
از اينرو انسان داراي فضايي باز است.
همه ديگر چيزها بسته اند.
يك گل رز تنها يك گل رز است
اما انسان مي تواند هزار و يك چيز بشود.
انسان هم مي تواند يهودا شود هم مسيح،
تمام احتمالها در مورد او ممكن است.
بنابراين، كساني كه زندگي را ساده مي انگارند سر نخ اصلي را گم كرده اند.
زندگي يك تلاش است.
يك كاوش است،
كاوشي در مورد چگونگي كامل شدن،
چگونگي كل شدن. اين شان و يگانگي انسان است.
از آنجا كه او كامل نيست پس مي تواند رشد يابد.
از آنجا كه او هنوز ناتمام است مي تواند شكوفا شود.
مي تواند بياموزد و مي تواند « بشود ».
انسان رشد مي كند، تكامل مي يابد.
انسان يك تلاش است.
او نه يك « بودن » بلكه يك « شدن » است، يك جستجوست.
اين زيبايي انسان است، شكوه انسان و هديه خداوند به انسان.
#اشو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
هان مشو نومید چون واقف نه ایی از سر غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
ای دل اَر سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تورا نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان
غم مخور
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
ای دل اَر سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تورا نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان
غم مخور
حس کردن جسم درون
اگر چه هویت سازی با جسم یکی از اصلی ترین شکل های من درون است، ولی خبر خوب آن که به آسان ترین شیوه می توانید به فراسوی این هویت سازی بروید. این کار با تلاش برای متقاعد کردن خود به این که جسمتان نیستید، انجام نمی شود بلکه با جا به جایی توجه از شکل بیرونی بدنتان و افکاری که از جسم زیبا زشت، قوی، ضعیف بسیار چاق یا بسیار لاغر خود دارید و معطوف داشتن آن به احساس سرزندگی درون به دست می آید. بر خلاف هر آ نچه که در سطح بیرونی باشد. میدان انرژی بسیار سرزنده ای در ورای ظاهر جسم شما این شکل بیرونی وجود دارد.
اکهارت تله
جهانی نو
اگر چه هویت سازی با جسم یکی از اصلی ترین شکل های من درون است، ولی خبر خوب آن که به آسان ترین شیوه می توانید به فراسوی این هویت سازی بروید. این کار با تلاش برای متقاعد کردن خود به این که جسمتان نیستید، انجام نمی شود بلکه با جا به جایی توجه از شکل بیرونی بدنتان و افکاری که از جسم زیبا زشت، قوی، ضعیف بسیار چاق یا بسیار لاغر خود دارید و معطوف داشتن آن به احساس سرزندگی درون به دست می آید. بر خلاف هر آ نچه که در سطح بیرونی باشد. میدان انرژی بسیار سرزنده ای در ورای ظاهر جسم شما این شکل بیرونی وجود دارد.
اکهارت تله
جهانی نو
کنار گذاشتن فیلم نامه ای که برای دیگران نوشته ایم
هر یک از ما در خلوت ذهنمان پیوسته فیلمنامه هایی برای خود، اطرافیان و به طور کلی دنیا مینویسیم. یک لحظه به این موضوع فکر کنید. موضوعات فيلم نامه ما دامنۀ بسیار پهناوری دارد «امروز باید چه کنم؟ یک سال بعد چه بایـد بکنم؟ در آن وضعیت چگونه باید عمل میکردم؟ همسر من باید این طور رفتار کند، زندگی چطور پیش خواهد رفت؟ اگر من مسؤول بودم، این وضع را طور دیگری اداره میکردم.»
متونی که در ذهن خود مینویسیم در واقع منشأای نومیدی های فراوان، افسردگی و رویارویی با حقایق تلخ روابط ما هستند. ما تصور میکنیم فیلم نامه ذهنمان سبب میشود که «محق»، ایمن و دوست داشتنی یا فقط خوب باشیم، اما این متون فقط در ایجاد جدایی موفق هستند.
بیشتر اوقات بدون آن که آگاهانه تشخیص دهیم که در حال فریب دادن دیگران هستیم یا آنها را کنترل می کنیم، می کوشیم آنان را واداریم بنا بر متنی که برایشان نوشته ایم زندگی کنند. هنگامی که فیلمنامه خود را به دیگری تحمیل کنیم و هویت واقعی او را تحریف نماییم، عشق پر می کشد. بنا بر این به ندرت واقعیت دیگران را میبینیم و این شیوۀ نگرش، جدایی را به وجود می آورد.
وقتی می کوشیم دیگران را با فیلم نامۀ خود تطبیق دهیم دیگر هویت واقعی آنها را نمی بینیم و نمی شنویم، بلکه فقط آنچه را که میخواهیم باشند می بینیم.
متونی که مینویسیم بسیار ظریف و نهان هستند، به طوری که به سختی تشخیص میدهیم اصلاً وجود دارند، اما وقتی که افکار ما از «باید»، «شاید» و «فقط اگر»ها پر شوند میتوان به وجود این متون پی برد هنگامی که قضاوت، کنترل، کمبود اعتماد به نفس و عدم شایستگی را در سکوت یا با کلام، انعکاس می دهیم و نتیجه می گیریم که بهترینها را می شناسیم، روابط ما بهبود نمی یابند. بهبود روابط، زمانی آغاز میشود که ما آگاهانه تصمیم بگیریم فیلم نامه هایی را که برای خود و دیگران نوشته ایم، پاره کنیم و دور بریزیم.
اما چگونه میتوان از نوشتن فیلمنامه دست کشید و دیگران را همان گونه که هستند، پذیرفت و گرامی داشت؟ برای این منظور باید نقش و سهمی را که در نوشتن این متون داریم، دریابیم و به استفاده از کلماتی مانند «باید»، «فقط اگر» و غیره توجه داشته باشیم. استفاده از این کلمات، گویای آن است که ما متن های خود را به دیگران تحمیل میکنیم و جدایی می آفرینیم. به این ترتیب می توانیم فیلم نامه های خود را ارزشمند نبینیم و وابستگی خود را با آنها قطع کنیم.
جرالد جمپالسکی
فقط عشق
هر یک از ما در خلوت ذهنمان پیوسته فیلمنامه هایی برای خود، اطرافیان و به طور کلی دنیا مینویسیم. یک لحظه به این موضوع فکر کنید. موضوعات فيلم نامه ما دامنۀ بسیار پهناوری دارد «امروز باید چه کنم؟ یک سال بعد چه بایـد بکنم؟ در آن وضعیت چگونه باید عمل میکردم؟ همسر من باید این طور رفتار کند، زندگی چطور پیش خواهد رفت؟ اگر من مسؤول بودم، این وضع را طور دیگری اداره میکردم.»
متونی که در ذهن خود مینویسیم در واقع منشأای نومیدی های فراوان، افسردگی و رویارویی با حقایق تلخ روابط ما هستند. ما تصور میکنیم فیلم نامه ذهنمان سبب میشود که «محق»، ایمن و دوست داشتنی یا فقط خوب باشیم، اما این متون فقط در ایجاد جدایی موفق هستند.
بیشتر اوقات بدون آن که آگاهانه تشخیص دهیم که در حال فریب دادن دیگران هستیم یا آنها را کنترل می کنیم، می کوشیم آنان را واداریم بنا بر متنی که برایشان نوشته ایم زندگی کنند. هنگامی که فیلمنامه خود را به دیگری تحمیل کنیم و هویت واقعی او را تحریف نماییم، عشق پر می کشد. بنا بر این به ندرت واقعیت دیگران را میبینیم و این شیوۀ نگرش، جدایی را به وجود می آورد.
وقتی می کوشیم دیگران را با فیلم نامۀ خود تطبیق دهیم دیگر هویت واقعی آنها را نمی بینیم و نمی شنویم، بلکه فقط آنچه را که میخواهیم باشند می بینیم.
متونی که مینویسیم بسیار ظریف و نهان هستند، به طوری که به سختی تشخیص میدهیم اصلاً وجود دارند، اما وقتی که افکار ما از «باید»، «شاید» و «فقط اگر»ها پر شوند میتوان به وجود این متون پی برد هنگامی که قضاوت، کنترل، کمبود اعتماد به نفس و عدم شایستگی را در سکوت یا با کلام، انعکاس می دهیم و نتیجه می گیریم که بهترینها را می شناسیم، روابط ما بهبود نمی یابند. بهبود روابط، زمانی آغاز میشود که ما آگاهانه تصمیم بگیریم فیلم نامه هایی را که برای خود و دیگران نوشته ایم، پاره کنیم و دور بریزیم.
اما چگونه میتوان از نوشتن فیلمنامه دست کشید و دیگران را همان گونه که هستند، پذیرفت و گرامی داشت؟ برای این منظور باید نقش و سهمی را که در نوشتن این متون داریم، دریابیم و به استفاده از کلماتی مانند «باید»، «فقط اگر» و غیره توجه داشته باشیم. استفاده از این کلمات، گویای آن است که ما متن های خود را به دیگران تحمیل میکنیم و جدایی می آفرینیم. به این ترتیب می توانیم فیلم نامه های خود را ارزشمند نبینیم و وابستگی خود را با آنها قطع کنیم.
جرالد جمپالسکی
فقط عشق