اشـoshoـو:
#ارتباط متعلق به ذهن است،
ارتباط کلامی، عقلی، فکری
#اتصال به بی ذهنی، به سکوت عمیق تعلق دارد. یک انتقال انرژی،
پیوندی غیر کلامی
پرشی آنی از یک قلب به قلب دیگر، بدون هیچ رابط یا واسطه
اگر می خواهی اسرار بر تو گشوده شوند در حیرت بمان.
اسرار هرگز برای کسانی که پرسش می کنند گشوده نمی شوند.
این پرسش کنندگان دیر یا زود در کتابخانه تمام می شوند.
این پرسش کنندگان دیر یا زود در متون مقدس کارشان تمام می شود.
زیرا متون مقدس پر از پاسخ هستند.
و پاسخها خطرناکند ....
زیرا حیرتت را می کشند.
اشو
#ارتباط متعلق به ذهن است،
ارتباط کلامی، عقلی، فکری
#اتصال به بی ذهنی، به سکوت عمیق تعلق دارد. یک انتقال انرژی،
پیوندی غیر کلامی
پرشی آنی از یک قلب به قلب دیگر، بدون هیچ رابط یا واسطه
اگر می خواهی اسرار بر تو گشوده شوند در حیرت بمان.
اسرار هرگز برای کسانی که پرسش می کنند گشوده نمی شوند.
این پرسش کنندگان دیر یا زود در کتابخانه تمام می شوند.
این پرسش کنندگان دیر یا زود در متون مقدس کارشان تمام می شود.
زیرا متون مقدس پر از پاسخ هستند.
و پاسخها خطرناکند ....
زیرا حیرتت را می کشند.
اشو
#ارتباط_باکائنات
زندگی کوتاه است و انرژی بسیار محدود.باید با این زندگی کوتاه، ابدیت را بیابیم.چالش بزرگ! بنابراین، لطفا به کارهای غیرمهم نپردازید.آنچه که بتواند توسط مرگ گرفته شود بی اهمیت است و آنچه که مرگ نتواند آن را بگیرد، مهم است.این تعریف را به یاد بسپار، بگذار این یک سنگ محک باشد.میتوانی هرچیزی را بیدرنگ با این سنگ محک قضاوت کنی.
برای آنچه که اهمیت دارد:آیا مرگ آن را از تو خواهد گرفت؟ اگر پاسخ مثبت باشد، آنوقت اهمیت ندارد. آنگاه پول اهمیت ندارد، مفید است ولی نه مهم. قدرت، اعتبار، محترم بودن، مرگ خواهد آمد و تمام اینها را از بین خواهد برد، پس برای چند روزی که اینجا هستی چرا اینقدر در موردشان قیل و قال میکنی؟
این زندگی یک کاروانسرا است، یک اقامت یک شبه؛ و در بامداد، حرکت خواهیم کرد.فقط چیزی اهمیت دارد که بتوانی وقتی این بدن را ترک میکنی، آن را با خودت ببری.این یعنی که بجز مراقبه هیچ چیز مهم نیست. بجز هشیاری ،هیچ چیز اهمیت ندارد، زیرا فقط هشیاری نمیتواند توسط مرگ گرفته شود.فقط میتوانی هرمقدار هشیاری که به دست آورده ای با خودت ببری، این تنها ثروت واقعی تو است.
اشو
زندگی کوتاه است و انرژی بسیار محدود.باید با این زندگی کوتاه، ابدیت را بیابیم.چالش بزرگ! بنابراین، لطفا به کارهای غیرمهم نپردازید.آنچه که بتواند توسط مرگ گرفته شود بی اهمیت است و آنچه که مرگ نتواند آن را بگیرد، مهم است.این تعریف را به یاد بسپار، بگذار این یک سنگ محک باشد.میتوانی هرچیزی را بیدرنگ با این سنگ محک قضاوت کنی.
برای آنچه که اهمیت دارد:آیا مرگ آن را از تو خواهد گرفت؟ اگر پاسخ مثبت باشد، آنوقت اهمیت ندارد. آنگاه پول اهمیت ندارد، مفید است ولی نه مهم. قدرت، اعتبار، محترم بودن، مرگ خواهد آمد و تمام اینها را از بین خواهد برد، پس برای چند روزی که اینجا هستی چرا اینقدر در موردشان قیل و قال میکنی؟
این زندگی یک کاروانسرا است، یک اقامت یک شبه؛ و در بامداد، حرکت خواهیم کرد.فقط چیزی اهمیت دارد که بتوانی وقتی این بدن را ترک میکنی، آن را با خودت ببری.این یعنی که بجز مراقبه هیچ چیز مهم نیست. بجز هشیاری ،هیچ چیز اهمیت ندارد، زیرا فقط هشیاری نمیتواند توسط مرگ گرفته شود.فقط میتوانی هرمقدار هشیاری که به دست آورده ای با خودت ببری، این تنها ثروت واقعی تو است.
اشو
#ارتباط_باجان_ها
هر چیزی در این جهان مرتبه ای از جان دارد. فرقی نمی کند که یک تکه سنگ است، گیاه است، حیوان است یا انسان. باد است یا آب است یا آتش است یا خاک. هر چیزی در این جهان به قدر استعداد و قابلیت اش چون در تماس با روح کل است، دارای مرتبه ای از حیات است. اکنون دقت کن! اگر می خواهی رابطه ای زنده و مؤثر با تمامی پدیده ها داشته باشی، اگر می خواهی اعتنایشان را جلب کنی، اگر می خواهی تاثیرگذاری مثبت باشی، با جان پدیده ها سخن بگو، جان شان را ببین و جان شان را خطاب قرار ده. نگاهت را از ظواهر به جان ها برگردان. این ارتباط عاشقانه با جان هاست که کلید فتح جهان است.
#مسعود_ریاعی
هر چیزی در این جهان مرتبه ای از جان دارد. فرقی نمی کند که یک تکه سنگ است، گیاه است، حیوان است یا انسان. باد است یا آب است یا آتش است یا خاک. هر چیزی در این جهان به قدر استعداد و قابلیت اش چون در تماس با روح کل است، دارای مرتبه ای از حیات است. اکنون دقت کن! اگر می خواهی رابطه ای زنده و مؤثر با تمامی پدیده ها داشته باشی، اگر می خواهی اعتنایشان را جلب کنی، اگر می خواهی تاثیرگذاری مثبت باشی، با جان پدیده ها سخن بگو، جان شان را ببین و جان شان را خطاب قرار ده. نگاهت را از ظواهر به جان ها برگردان. این ارتباط عاشقانه با جان هاست که کلید فتح جهان است.
#مسعود_ریاعی
شما قرن هاست که در خواب هستید
و این خواب، جزیی از طبیعت شما شده،
شما فراموش کرده اید که بیداری چیست
وچه طعمی دارد.
سه نوع انسان وجوددارد و رفتارمرشد
باهریک متفاوت است:
والاترین نوع انسان فردی است که وضعیت #بی_ذهنی را چشیده باشد.
رفتارمرشدبا اوکاملا"متفاوت است،
زیرا می داند که او درک می کند.
ذهن انسان معمولا"آنقدر سر و صدا راه
می اندازد که اجازه نمی دهد که انسان چیزی بشنود.
وقتی که وراجی های ذهن متوقف شد
برای نخستین بار از موسیقی وجود خویش آگاه می شوی، و برای نخستین بار از موسیقی جهان هستی آگاه می گردی.
باانسان نوع اول چون مانعی درکار نیست، اتصال ممکن می گردد.
دومین نوع انسان:
انسانی است که بین انسان
نوع اول وسوم قرارمی گیرد.
او ذهنی مراقبه گر دارد.
ولی هنوز به مرحله ی بی ذهنی نرسیده،
او در راه است.
او آموخته که قدری ساکت و موزون تر از سایر مردم باشد. سر و صدای ذهنی هست، ولی در دور دست،
او قادر است تا خود را از آن جداکند.
او دیگر با ذهنش #هم_هویت نیست.
او فکرنمی کند که من همانم که ذهنم هست.
ذهنش آنجاست، هنوز وراجی می کند
و هنوز حقه های قدیم را می زند ولی
او تا اندازه ای آگاه شده که برده ذهن اش نباشد.
در وضعیت بی ذهنی، ذهن تو را ترک می کند.
ذهن تشخیص داده که این آدم فرا رفته،
فراتر ازقدرت من، اینک نمی توان بیش از این او را استثمارکرد.
او دیگربامن هم هویت نیست،
او از من استفاده می کند، ولی من دیگر قادر به استفاده از او نیستم.
انسان نوع دوم که بینابین است،
گاهی به الگوهای قدیم باز میگردد
و توسط ذهن مورد استفاده قرارمی گیرد
و گاهی نیز از الگو ها فراتر می رود.
ذهن هنوز کاملا"مطمئن نیست
که بازی را باخته، هنوز امید دارد.
زیرا در این وضعیت انسان گاهی به ذهن
گوش می دهد و با او هم هویت می گردد. فاصله ی او با ذهن زیاد نیست و هر لحظه ناهشیاری کافی ست تا ذهن پیروز شود و دوباره فرمانروایی کند.
این انسان نوع دوم است:
انسانی متفکر و مراقبه گر که
بارقه هایی از جاودانگی را دیده است.
انسان نوع اول در بی ذهنی وجاودانگی
سکنا گزیده است.
انسان نوع دوم فقط بارقه هایی دیده
که البته ارزش زیادی دارد، رفتار مرشد با انسان نوع دوم متفاوت است،
زیرا با نوع اول، #اتحاد ممکن است
و با نوع دوم #ارتباط.
و سپس، انسان نوع سوم:
انسانی که با ذهنش و با نفسش هم هویت است.
با این نوع انسان، حتی ارتباط داشتن هم
ممکن نیست و راهی برای ایجاد رابطه وجود ندارد.
واژه ی " هم هویتی "زیباست، یعنی به
جیزی هویت دادن. وقتی که تو با ذهن، یکی بشوی، دیگر جدا و مستقل نیستی، به خواب رفته ای. خواب متافیزیکی.
تو هویت اصیل خویش را از دست داده ای و با چیزی یگانه شده ای که نیستی.
یکی شدن با چیزی که نیستی یعنی :
هم هویت شدن با آن
ولی وضعیت انسان معاصر چنین است. یکی هندو شده، دیگری مسیحی شده و یا دیگری هندی است و یا ایتالیایی و دیگری چینی و......
این ها همگی هویت بخشی به خود است.
شخصی فکر می کند که سفید پوست است و دیگری می پنداردکه سیاه پوست است. یکی می پندارد مرد است و دیگری می پندارد که زن است.
این ها همگی حاکی از خوابی عمیق و توام با غفلت است.
اگر تو این بدن نیستی، پس چگونه می توانی مرد باشی یا زن، چگونه
سفید پوستی یاسیاه پوست؟
اگر تو حتی این ذهن نیستی، پس چگونه
می توانی مسیحی باشی یا هندو یا مسلمان، یا آلمانی یا چینی؟
اگر تو فقط انرژی آگاهی هستی،
پس فقط آگاهی هستی و بس.
ذهن انسان امروز بیشتر درگیر داشته ها است، تا چگونگی بودنش.
انسان بیشتر طالب راحتی و امنیت است تا تحول فردی
اگر شما چنین هستید پس مرا
درک نخواهید کرد.
من به شما درسی نمی دهم.
من اینجا هستم تا شما متحول شوید. من به شما عقیده ی جزمی و یا فرقه ای جدید نمی دهم.
من اصلا"به این چیزها علاقه ای ندارم .
من به سادگی می خواهم آنچه را که خودتان دارید به شما بدهم.
کار من برانگیختن شماست.
پس قبل از اینکه بسیار دیر شود،
از خواب بیدار شوید.
حداقل به دومین حالت ذهن نزدیک شوید.
ذهن مراقبه گر. آنگاه رسیدن به نخستین
حالت(بی ذهنی )آسان خواهد بود.
تحول دوستداران من، تحولی است از:
ذهن به بی ذهنی.
#اشو
و این خواب، جزیی از طبیعت شما شده،
شما فراموش کرده اید که بیداری چیست
وچه طعمی دارد.
سه نوع انسان وجوددارد و رفتارمرشد
باهریک متفاوت است:
والاترین نوع انسان فردی است که وضعیت #بی_ذهنی را چشیده باشد.
رفتارمرشدبا اوکاملا"متفاوت است،
زیرا می داند که او درک می کند.
ذهن انسان معمولا"آنقدر سر و صدا راه
می اندازد که اجازه نمی دهد که انسان چیزی بشنود.
وقتی که وراجی های ذهن متوقف شد
برای نخستین بار از موسیقی وجود خویش آگاه می شوی، و برای نخستین بار از موسیقی جهان هستی آگاه می گردی.
باانسان نوع اول چون مانعی درکار نیست، اتصال ممکن می گردد.
دومین نوع انسان:
انسانی است که بین انسان
نوع اول وسوم قرارمی گیرد.
او ذهنی مراقبه گر دارد.
ولی هنوز به مرحله ی بی ذهنی نرسیده،
او در راه است.
او آموخته که قدری ساکت و موزون تر از سایر مردم باشد. سر و صدای ذهنی هست، ولی در دور دست،
او قادر است تا خود را از آن جداکند.
او دیگر با ذهنش #هم_هویت نیست.
او فکرنمی کند که من همانم که ذهنم هست.
ذهنش آنجاست، هنوز وراجی می کند
و هنوز حقه های قدیم را می زند ولی
او تا اندازه ای آگاه شده که برده ذهن اش نباشد.
در وضعیت بی ذهنی، ذهن تو را ترک می کند.
ذهن تشخیص داده که این آدم فرا رفته،
فراتر ازقدرت من، اینک نمی توان بیش از این او را استثمارکرد.
او دیگربامن هم هویت نیست،
او از من استفاده می کند، ولی من دیگر قادر به استفاده از او نیستم.
انسان نوع دوم که بینابین است،
گاهی به الگوهای قدیم باز میگردد
و توسط ذهن مورد استفاده قرارمی گیرد
و گاهی نیز از الگو ها فراتر می رود.
ذهن هنوز کاملا"مطمئن نیست
که بازی را باخته، هنوز امید دارد.
زیرا در این وضعیت انسان گاهی به ذهن
گوش می دهد و با او هم هویت می گردد. فاصله ی او با ذهن زیاد نیست و هر لحظه ناهشیاری کافی ست تا ذهن پیروز شود و دوباره فرمانروایی کند.
این انسان نوع دوم است:
انسانی متفکر و مراقبه گر که
بارقه هایی از جاودانگی را دیده است.
انسان نوع اول در بی ذهنی وجاودانگی
سکنا گزیده است.
انسان نوع دوم فقط بارقه هایی دیده
که البته ارزش زیادی دارد، رفتار مرشد با انسان نوع دوم متفاوت است،
زیرا با نوع اول، #اتحاد ممکن است
و با نوع دوم #ارتباط.
و سپس، انسان نوع سوم:
انسانی که با ذهنش و با نفسش هم هویت است.
با این نوع انسان، حتی ارتباط داشتن هم
ممکن نیست و راهی برای ایجاد رابطه وجود ندارد.
واژه ی " هم هویتی "زیباست، یعنی به
جیزی هویت دادن. وقتی که تو با ذهن، یکی بشوی، دیگر جدا و مستقل نیستی، به خواب رفته ای. خواب متافیزیکی.
تو هویت اصیل خویش را از دست داده ای و با چیزی یگانه شده ای که نیستی.
یکی شدن با چیزی که نیستی یعنی :
هم هویت شدن با آن
ولی وضعیت انسان معاصر چنین است. یکی هندو شده، دیگری مسیحی شده و یا دیگری هندی است و یا ایتالیایی و دیگری چینی و......
این ها همگی هویت بخشی به خود است.
شخصی فکر می کند که سفید پوست است و دیگری می پنداردکه سیاه پوست است. یکی می پندارد مرد است و دیگری می پندارد که زن است.
این ها همگی حاکی از خوابی عمیق و توام با غفلت است.
اگر تو این بدن نیستی، پس چگونه می توانی مرد باشی یا زن، چگونه
سفید پوستی یاسیاه پوست؟
اگر تو حتی این ذهن نیستی، پس چگونه
می توانی مسیحی باشی یا هندو یا مسلمان، یا آلمانی یا چینی؟
اگر تو فقط انرژی آگاهی هستی،
پس فقط آگاهی هستی و بس.
ذهن انسان امروز بیشتر درگیر داشته ها است، تا چگونگی بودنش.
انسان بیشتر طالب راحتی و امنیت است تا تحول فردی
اگر شما چنین هستید پس مرا
درک نخواهید کرد.
من به شما درسی نمی دهم.
من اینجا هستم تا شما متحول شوید. من به شما عقیده ی جزمی و یا فرقه ای جدید نمی دهم.
من اصلا"به این چیزها علاقه ای ندارم .
من به سادگی می خواهم آنچه را که خودتان دارید به شما بدهم.
کار من برانگیختن شماست.
پس قبل از اینکه بسیار دیر شود،
از خواب بیدار شوید.
حداقل به دومین حالت ذهن نزدیک شوید.
ذهن مراقبه گر. آنگاه رسیدن به نخستین
حالت(بی ذهنی )آسان خواهد بود.
تحول دوستداران من، تحولی است از:
ذهن به بی ذهنی.
#اشو