با افکارت خانه نساز تا در زندانهایش اسیر نمانی
خانه های سرت را که ویران کنی، خانه قلبت را درمی یابی
خداوند در قلبت خانه دارد در سرت دنبالِ خدا نگرد
خداوند را با حس و احساست درمیابی نه با افکارت
🌞💖
هم خویش را بیگانه کن
هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان
همخانه شو همخانه شو
خانه های سرت را که ویران کنی، خانه قلبت را درمی یابی
خداوند در قلبت خانه دارد در سرت دنبالِ خدا نگرد
خداوند را با حس و احساست درمیابی نه با افکارت
🌞💖
هم خویش را بیگانه کن
هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان
همخانه شو همخانه شو
ما گاهی فراموش میکنیم که برای چه از عدم تا به اقلیم وجود، این همه راه آمدهایم.
ما به ضیافت هستی دعوت نشدهایم تا با خود جمع کنیم و ببریم، بلکه آمدهایم تا ببخشیم و خود را پیدا کنیم.
آمدهایم تا عشق را، امید را، دوستی را و نان را با دیگران تقسیم کنیم. آمدهایم تا خلأیی را پر کنیم که فقط و فقط با وجود ما پر میشود وبس ....🌹
واقعیت این است که برای هیچ کدام از ما نیمه ای وجود ندارد ... بدنبال نیمه گمشده ی خود گشتن اشتباه محض است ! ... زیرا ما اصلا نیمه نیستیم ... هر کدام از ما یک "من" هستیم ... "من"ی که باید قوی ، مستقل ، شاد و آزاد باشد ... درست همانطور که آفریده شده ایم در انتظار یک "او" باشیم ... اویی که تکامل و استقلال و آزادی ما را به رسمیت بشناسد و برایش احترام قائل شود ... آنگاه میشود یک "ما" بود ... "ما"یی همیشگی ، قوی و شاد ... خودتان را نیمه نکنید ، یک من قوی باشید تا یک اویی پیدا کنید .
نه به دنبال بدست آوردن باشید و نه بدنبال چیزی شدن ... بدنبال یافتن حقیقت و گریز از خیالات و آرزوها نیز نباشید ... فقط حضور داشته باشید ... در " اینک و اینجا" ... اینجا و اینک در این بدن ، و در این روح و روان آنگاه است ... که آگاهی عمیق و خالص جهانی و لایتناهی چهره می نماید ...
دوگن
ما به ضیافت هستی دعوت نشدهایم تا با خود جمع کنیم و ببریم، بلکه آمدهایم تا ببخشیم و خود را پیدا کنیم.
آمدهایم تا عشق را، امید را، دوستی را و نان را با دیگران تقسیم کنیم. آمدهایم تا خلأیی را پر کنیم که فقط و فقط با وجود ما پر میشود وبس ....🌹
واقعیت این است که برای هیچ کدام از ما نیمه ای وجود ندارد ... بدنبال نیمه گمشده ی خود گشتن اشتباه محض است ! ... زیرا ما اصلا نیمه نیستیم ... هر کدام از ما یک "من" هستیم ... "من"ی که باید قوی ، مستقل ، شاد و آزاد باشد ... درست همانطور که آفریده شده ایم در انتظار یک "او" باشیم ... اویی که تکامل و استقلال و آزادی ما را به رسمیت بشناسد و برایش احترام قائل شود ... آنگاه میشود یک "ما" بود ... "ما"یی همیشگی ، قوی و شاد ... خودتان را نیمه نکنید ، یک من قوی باشید تا یک اویی پیدا کنید .
نه به دنبال بدست آوردن باشید و نه بدنبال چیزی شدن ... بدنبال یافتن حقیقت و گریز از خیالات و آرزوها نیز نباشید ... فقط حضور داشته باشید ... در " اینک و اینجا" ... اینجا و اینک در این بدن ، و در این روح و روان آنگاه است ... که آگاهی عمیق و خالص جهانی و لایتناهی چهره می نماید ...
دوگن
شما در طول بیست و چهار ساعت یکسان باقی نمی مانید
گاهی بسیار سخت می شوید و نفوذ در شما بسیار مشکل می شود ، گاهی ناشنوا می شوید و در حالی که گوش می دهید نمی شنوید ... گاهی هم باز و آماده تر شده و عشق و ظرفیت شنواییتان افزایش می یابد . گاهی زنانه و پذیرا می شوید .
این ریتمی است که در حال تغییر است .
اگر به این تغییرات توجه کنید در می یابید که در چه لحظاتی بصیرت و ادراکتان بیشتر یا کمتر است .
به همین دلیل استادان مطالبشان را تکرار می کنند . زیرا شما در حال تغییر هستید ، آنها تکرار می کنند زیرا فقط یک برخورد با قلب کافیست تا شما دگرگون شوید و به انسان دیگری تبدیل گردید . آنگاه دیگر انسان سابق نخواهید بود .
تائوئیزم - اشو
تو وقتی به بلوغ به می رسی که مراقبه را شروع کرده باشی ، وگرنه کودک صفت باقی می مانی .. فقط ممکن است اسباب بازی هایت عوض شوند ، آدم های سالخورده با اسباب بازیهای بزرگتر ... اما کیفیت همان است .
از کودکی تا پیری تو فقط همان بازی ها را تکرار می کنی ، یا بازی منوپلی روی صفحه مقوایی ، یا بازی منوپلی واقعی در بازار ، هیچ فرقی نمی کند ... این همان بازی است فقط در مقیاسی وسیع تر .
همین که این را درک کنی خیلی از مسائل برایت حل می شود .
اشو _ بلوغ
من میدانم که شما چرا به پریشانی خود چسبیدهاید ــ زیرا فکر شما این است که: “هرچیزی بهتر از هیچ چیز است!” و تمام رویکرد من این است: هیچی خدا است.
شما به پریشانیِ خود چسبیدهاید زیرا این احساس را به شما میدهد که چیزی دارید ، دستکم چیزی را دارید ـــ شاید پریشانی باشد، شاید تشویش ، نگرانی ؛ ولی چیزی هست ، دستِکم چیزی هست و “من خالی نیستم !
” شما بسیار از خالی بودن وحشت دارید " و فقط خالیبودن است که خداوند توسط آن وارد میشود.
بگذارید کمک کنم تا هیچی بشوید . و آنوقت آن لبخند آسمانی میآید ـــ از هیچ میآید. وقتی در درونتان هیچی باشید ، لبخندی در تمام وجودتان دارید؛ فقط روی لبها نیست، در تمام وجودتان هست. این لبخندِ هیچی است.
اشو
از نقابها استفاده نکنید به هر قیمتی که شده واقعی باشید.
و سومین چیز در مورد اصالت داشتن: همیشه در حال حاضر باشید. زیرا تمام دروغها یا از گذشته وارد میشود و یا از آینده. آنچه که گذشته، گذشته است. زحمتش را نکش و آن را همچون یک بار حمل نکن؛ وگرنه به تو اجازه نخواهد داد که نسبت به زمانحال صادق باشی. و آنچه که هنوز نیامده، هنوز نیامده است ــ بیجهت نگران آینده نباش زیرا وارد زمان حال میشود و آن را نابود میکند. نسبت به زمان حال صادق باش و آنوقت اصالت خواهی داشت.
بودن در اینک اینجا یعنی اصالت داشتن. نه گذشته، نه آینده، فقط همین لحظه، همین لحظه تمامی جاودانگی را دارد.
اشو
گاهی بسیار سخت می شوید و نفوذ در شما بسیار مشکل می شود ، گاهی ناشنوا می شوید و در حالی که گوش می دهید نمی شنوید ... گاهی هم باز و آماده تر شده و عشق و ظرفیت شنواییتان افزایش می یابد . گاهی زنانه و پذیرا می شوید .
این ریتمی است که در حال تغییر است .
اگر به این تغییرات توجه کنید در می یابید که در چه لحظاتی بصیرت و ادراکتان بیشتر یا کمتر است .
به همین دلیل استادان مطالبشان را تکرار می کنند . زیرا شما در حال تغییر هستید ، آنها تکرار می کنند زیرا فقط یک برخورد با قلب کافیست تا شما دگرگون شوید و به انسان دیگری تبدیل گردید . آنگاه دیگر انسان سابق نخواهید بود .
تائوئیزم - اشو
تو وقتی به بلوغ به می رسی که مراقبه را شروع کرده باشی ، وگرنه کودک صفت باقی می مانی .. فقط ممکن است اسباب بازی هایت عوض شوند ، آدم های سالخورده با اسباب بازیهای بزرگتر ... اما کیفیت همان است .
از کودکی تا پیری تو فقط همان بازی ها را تکرار می کنی ، یا بازی منوپلی روی صفحه مقوایی ، یا بازی منوپلی واقعی در بازار ، هیچ فرقی نمی کند ... این همان بازی است فقط در مقیاسی وسیع تر .
همین که این را درک کنی خیلی از مسائل برایت حل می شود .
اشو _ بلوغ
من میدانم که شما چرا به پریشانی خود چسبیدهاید ــ زیرا فکر شما این است که: “هرچیزی بهتر از هیچ چیز است!” و تمام رویکرد من این است: هیچی خدا است.
شما به پریشانیِ خود چسبیدهاید زیرا این احساس را به شما میدهد که چیزی دارید ، دستکم چیزی را دارید ـــ شاید پریشانی باشد، شاید تشویش ، نگرانی ؛ ولی چیزی هست ، دستِکم چیزی هست و “من خالی نیستم !
” شما بسیار از خالی بودن وحشت دارید " و فقط خالیبودن است که خداوند توسط آن وارد میشود.
بگذارید کمک کنم تا هیچی بشوید . و آنوقت آن لبخند آسمانی میآید ـــ از هیچ میآید. وقتی در درونتان هیچی باشید ، لبخندی در تمام وجودتان دارید؛ فقط روی لبها نیست، در تمام وجودتان هست. این لبخندِ هیچی است.
اشو
از نقابها استفاده نکنید به هر قیمتی که شده واقعی باشید.
و سومین چیز در مورد اصالت داشتن: همیشه در حال حاضر باشید. زیرا تمام دروغها یا از گذشته وارد میشود و یا از آینده. آنچه که گذشته، گذشته است. زحمتش را نکش و آن را همچون یک بار حمل نکن؛ وگرنه به تو اجازه نخواهد داد که نسبت به زمانحال صادق باشی. و آنچه که هنوز نیامده، هنوز نیامده است ــ بیجهت نگران آینده نباش زیرا وارد زمان حال میشود و آن را نابود میکند. نسبت به زمان حال صادق باش و آنوقت اصالت خواهی داشت.
بودن در اینک اینجا یعنی اصالت داشتن. نه گذشته، نه آینده، فقط همین لحظه، همین لحظه تمامی جاودانگی را دارد.
اشو
از صحبت ها و نوشته های پاراماهانسا یوگاناندا:
صدا ، صوت یا ارتعاش قویترین نیرو در جهان هستی است. موسیقی یک هنر الهی است که نه تنها برای لذت بردن بلکه باید به عنوان راهی برای شناخت ذات الهی از آن استفاده می شود.
سانکرتان ها یا اجرای جمعی سرودهای عرفانی شکل مؤثری از یوگا یا انضباط معنوی هستند که به تمرکز شدید، معطوف کردن فکر و صدا نیاز دارند.
چنین خوانش های نیایشی، چه در تنهایی و چه در جمع ، نباید بدون احساس و بدون تمرکز خوانده شوند. کلمات موجود در یک سروده برای خداوند هرگز نباید بدون ارادت عاشقانه خوانده شوند. بلکه در خواندن آنها ، در حین ادای کلمات در کمال احترام و لطافت و تامل باید تفکر و انگیزه عبادت و نیایش در خواننده غالب باشد، تا احساسات خواننده با درونی گشتن، شور و حرارت فزاینده عشق به پروردگار در دل را دنبال کند.
یک گرامافون نمی تواند ارادت و عشق عرضه کند. اما یک روح می تواند. در حال دعا یا ذکر به کلمات فکر نکنید، بلکه به معنای آنها فکر کنید و فکر و نیت نهفته در آنها را با شور و حرارت به پیشگاه خداوند عرضه کنید تا دعای شما مستقیم به اعماق دریای آگاهی خداوند فرو ریزد..
آهنگ های محبوب و معروف معمولاً از طریق احساسات یا علایق گذرا الهام می گیرند. اما سروده ای که از اعماق عشق واقعی به خداوند زاده شده باشد و بطور مستمر، بلند یا در ذهن آنقدر تکرار شود که پاسخ خداوند را آگاهانه به صورت شادی بیکران دریافت کند، آن سروده، نیایشی معنویت یافته میگردد.
" هیچ سلاحی قادر به نفوذ در روح نیست؛ هیچ آتشی یارای سوزاندنش را ندارد؛ هیچ آبی نمیتواند تَرَش کند؛ و هیچ بادی توانایی خشکاندنش را ندارد .. روح تغییرناپذیر ، همهنافذ ، همیشه آرام و استوار است. "
( باگواد گیتا ۲:۲۳ - ۲۴ )
برآمدن هر شکلی از بی شکلیست
فروپاشی تمام تصورات و تخیلات و تشکیلات مسلم است.
هستی در حین ظهور از گذرگاه مرگ و نیستی عبور میکند.
مرگ نگاهیست که حتی لحظه ای چشم از زندگی بر نمیدارد.
وقتی کسی را دوست داریم عمیقاً به درون ماهیت آن عشق بنگریم. اینکه کسی را بخواهیم که با او احساس امنیت میکنیم قابل درک است امّا عشق حقیقی نیست. عشق حقیقی رنج یا وابستگی نمیپرورد. برعکس شاد بودن با خود و دیگری را به ارمغان میآورد. عشق حقیقی از درون شکل میگیرد برای داشتن عشق حقیقی باید از درون احساس کامل بودن بکنی، نه اینکه نیازمند چیزهای بیرونی باشی. عشق حقیقی مثل خورشید است. با نور خود میدرخشد و آن را به دیگران هدیه میدهد.
کارل یونگ
صدا ، صوت یا ارتعاش قویترین نیرو در جهان هستی است. موسیقی یک هنر الهی است که نه تنها برای لذت بردن بلکه باید به عنوان راهی برای شناخت ذات الهی از آن استفاده می شود.
سانکرتان ها یا اجرای جمعی سرودهای عرفانی شکل مؤثری از یوگا یا انضباط معنوی هستند که به تمرکز شدید، معطوف کردن فکر و صدا نیاز دارند.
چنین خوانش های نیایشی، چه در تنهایی و چه در جمع ، نباید بدون احساس و بدون تمرکز خوانده شوند. کلمات موجود در یک سروده برای خداوند هرگز نباید بدون ارادت عاشقانه خوانده شوند. بلکه در خواندن آنها ، در حین ادای کلمات در کمال احترام و لطافت و تامل باید تفکر و انگیزه عبادت و نیایش در خواننده غالب باشد، تا احساسات خواننده با درونی گشتن، شور و حرارت فزاینده عشق به پروردگار در دل را دنبال کند.
یک گرامافون نمی تواند ارادت و عشق عرضه کند. اما یک روح می تواند. در حال دعا یا ذکر به کلمات فکر نکنید، بلکه به معنای آنها فکر کنید و فکر و نیت نهفته در آنها را با شور و حرارت به پیشگاه خداوند عرضه کنید تا دعای شما مستقیم به اعماق دریای آگاهی خداوند فرو ریزد..
آهنگ های محبوب و معروف معمولاً از طریق احساسات یا علایق گذرا الهام می گیرند. اما سروده ای که از اعماق عشق واقعی به خداوند زاده شده باشد و بطور مستمر، بلند یا در ذهن آنقدر تکرار شود که پاسخ خداوند را آگاهانه به صورت شادی بیکران دریافت کند، آن سروده، نیایشی معنویت یافته میگردد.
" هیچ سلاحی قادر به نفوذ در روح نیست؛ هیچ آتشی یارای سوزاندنش را ندارد؛ هیچ آبی نمیتواند تَرَش کند؛ و هیچ بادی توانایی خشکاندنش را ندارد .. روح تغییرناپذیر ، همهنافذ ، همیشه آرام و استوار است. "
( باگواد گیتا ۲:۲۳ - ۲۴ )
برآمدن هر شکلی از بی شکلیست
فروپاشی تمام تصورات و تخیلات و تشکیلات مسلم است.
هستی در حین ظهور از گذرگاه مرگ و نیستی عبور میکند.
مرگ نگاهیست که حتی لحظه ای چشم از زندگی بر نمیدارد.
وقتی کسی را دوست داریم عمیقاً به درون ماهیت آن عشق بنگریم. اینکه کسی را بخواهیم که با او احساس امنیت میکنیم قابل درک است امّا عشق حقیقی نیست. عشق حقیقی رنج یا وابستگی نمیپرورد. برعکس شاد بودن با خود و دیگری را به ارمغان میآورد. عشق حقیقی از درون شکل میگیرد برای داشتن عشق حقیقی باید از درون احساس کامل بودن بکنی، نه اینکه نیازمند چیزهای بیرونی باشی. عشق حقیقی مثل خورشید است. با نور خود میدرخشد و آن را به دیگران هدیه میدهد.
کارل یونگ
چیزی با برچسب “حقیقت” وجود ندارد که روزی آن را پیدا کنی و جعبه را باز کنی و محتوا را ببینی و بگویی، “عالیست! حقیقت را پیدا کردم!”
چنین جعبهای وجود ندارد.
دلیل اینکه مردم در مورد حقیقت صحبت میکنند و هنوز هم در دنیای دروغها زندگی میکنند روشن است:
در قلب آنان اشتیاقی برای حقیقت وجود دارد؛ آنان در برابر خودشان شرمنده هستند که واقعی نیستند، پس در مورد حقیقت حرف میزنند. ولی این فقط حرف و صحبت است و نه بیشتر
زندگی براساس حقیقت چنان خطرناک است که آنان نمیتوانند مخاطره کنند.
و همین در مورد آزادی نیز صدق میکند. همه تاجایی که به حرف و سخن مربوط است خواهان آزادی هستند،
ولی هیچکس واقعاً آزاد نیست.
و هیچکس واقعاً نمیخواهد آزاد باشد، زیرا آزادی مسئولیت میآورد؛
و وابستهبودن آسان است؛
مسئولیتی بر تو وارد نیست،
مسئولیت بر کسی وارد است که به او وابسته هستی.
بنابراین مردم زندگیشان را در شکافشخصیتی بهسر میبرند:
در مورد حقیقت صحبت میکنند،
از آزادی سخن میگویند و در دروغ زندگی میکنند و در بردگی زندگی میکنند ـــ در انواع بردگیها، زیرا هر بردگی تو را از یک مسئولیت آزاد میسازد.
انسانی که واقعاً بخواهید آزاد باشد باید مسئولیتهای عظیمی را بپذیرد. نمیتواند مسئولیتهای خودش را روی دیگران خالی کند. هرکاری که بکند و هرچه که باشد، او مسئول است
#اشو
چنین جعبهای وجود ندارد.
دلیل اینکه مردم در مورد حقیقت صحبت میکنند و هنوز هم در دنیای دروغها زندگی میکنند روشن است:
در قلب آنان اشتیاقی برای حقیقت وجود دارد؛ آنان در برابر خودشان شرمنده هستند که واقعی نیستند، پس در مورد حقیقت حرف میزنند. ولی این فقط حرف و صحبت است و نه بیشتر
زندگی براساس حقیقت چنان خطرناک است که آنان نمیتوانند مخاطره کنند.
و همین در مورد آزادی نیز صدق میکند. همه تاجایی که به حرف و سخن مربوط است خواهان آزادی هستند،
ولی هیچکس واقعاً آزاد نیست.
و هیچکس واقعاً نمیخواهد آزاد باشد، زیرا آزادی مسئولیت میآورد؛
و وابستهبودن آسان است؛
مسئولیتی بر تو وارد نیست،
مسئولیت بر کسی وارد است که به او وابسته هستی.
بنابراین مردم زندگیشان را در شکافشخصیتی بهسر میبرند:
در مورد حقیقت صحبت میکنند،
از آزادی سخن میگویند و در دروغ زندگی میکنند و در بردگی زندگی میکنند ـــ در انواع بردگیها، زیرا هر بردگی تو را از یک مسئولیت آزاد میسازد.
انسانی که واقعاً بخواهید آزاد باشد باید مسئولیتهای عظیمی را بپذیرد. نمیتواند مسئولیتهای خودش را روی دیگران خالی کند. هرکاری که بکند و هرچه که باشد، او مسئول است
#اشو
آیا زندگی تو آکنده از شعر و شور و شعور هست ؟
آیا در زندگی ات عشق هست ؟
زیبایی هست ؟
نیایش هست ؟
آیا وقتی کسی را می بینی سرشار از اعتماد به او هستی ؟
آیا تا کنون به چشمان فرزندت خیره شده ای ؟
آیا کسی را بی آنکه نیازمندش باشی دوست داشته ای ؟
اگر بتوانی یک لحظه را عاشقانه زندگی کنی، به صد سال زندگی خالی از عشق می ارزد
این را مدار زندگی خویش قرار بده،
اگر اینگونه نیست
#مدار_زندگی_ات را عوض کن .
#اشو
آیا در زندگی ات عشق هست ؟
زیبایی هست ؟
نیایش هست ؟
آیا وقتی کسی را می بینی سرشار از اعتماد به او هستی ؟
آیا تا کنون به چشمان فرزندت خیره شده ای ؟
آیا کسی را بی آنکه نیازمندش باشی دوست داشته ای ؟
اگر بتوانی یک لحظه را عاشقانه زندگی کنی، به صد سال زندگی خالی از عشق می ارزد
این را مدار زندگی خویش قرار بده،
اگر اینگونه نیست
#مدار_زندگی_ات را عوض کن .
#اشو
💜💜
وقتی اخم میکنید...
راه تنفس روح را مسدود میکنید و
جریان حیات بخش شادی را
متوقف میکنید و منافذ
ارتباط طبیعی با انسانهای پیرامون
خود را می بندید....
روح "کودک" است
کودک با تبسم کردن و تبسم دیدن
به آسودگی ارتباط برقرار میکند...
وقتی اخم میکنید...
راه تنفس روح را مسدود میکنید و
جریان حیات بخش شادی را
متوقف میکنید و منافذ
ارتباط طبیعی با انسانهای پیرامون
خود را می بندید....
روح "کودک" است
کودک با تبسم کردن و تبسم دیدن
به آسودگی ارتباط برقرار میکند...
شنیده ام: مردی داشت از یک فروشگاه اسباب بازی، چند اسباب بازی برای فرزندانش میخرید. فروشنده چیزی بیرون آورد و گفت:
این آخرین چیزی است که در دنیای اسباب بازی ساخته شده است.
یک جدول معما ...
آن مرد یک استاد ریاضی بود
بنابراین بلافاصله علاقه مند شد.
اما او هر چه سعی کرد آنرا مرتب کند نتوانست. سرانجام به فروشنده گفت:
من یک استاد ریاضی هستم و نمیتوانم آنرا مرتب کنم. چطور انتظار داری بچه های کوچک بتوانند آنرا مرتب کنند؟
فروشنده خندید و گفت:
این برای حل شدن ساخته نشده است ...
این وضعیت واقعی انسان را نشان می دهد.
هر کاری بکنی، این جدول قابل مرتب شدن نیست. این بسیار مدرن است.
یک درک بسیار معاصر از بشریت.
همۀ ادیان به شما معما داده اند.
معماهایی که اساساً و ذاتاً قابل حل نیستند.
و هدف آنها این است که به شما احساس گناه، شکست، ناکامی، بیچارگی، ناموفق بودن، بی ارزش بودن و نالایق بودن بدهند.
آنها میخواهند غرور و عظمت و شکوه شما را نابود کنند. چونکه هر چه غرور و عظمت شما بیشتر نابود شود، بیشتر شبیه شتر خواهید بود و برای بار بردن آماده خواهید بود.
شما خودتان به مرور درک خواهید کرد که
این سرنوشت شماست: شتر بودن ...
شما شیر نیستید و هیچ فایده ای ندارد که به شیر بودن وانمود کنید.
شما برای برده بودن متولد شده اید.
این کل ترفند همۀ ادیان و ایدئولوژیهای سیاسی است.
آنها فقط یک قصد دارند:
به هر انسانی این احساس را دادن که او برای بردگی و بندگی متولد شده است.
برای اینکه یک خدای افسانه ای را بپرستد، زانو بزند و دعا کند.
لحظه ای که بپذیرید که گنهکار، نالایق و
بی ارزش هستید، احترام به خود را از دست میدهید. و اگر نتوانید خود را دوست بدارید، چگونه میتوانید از هیچ کسی انتظار داشته باشید که شما را دوست بدارد؟
تقریبا همیشه یک شوک خواهد بود که کسی به شما بگوید: من تو را دوست دارم.
شما نمیتوانید آنرا باور کنید.
هیچ کسی اینرا باور نمیکند.
به این دلیل ساده که:
من خودم نمیتوانم خود را دوست بدارم و این شخص بیچاره دارد میگوید که مرا دوست دارد. این فقط یک معنا دارد:
او مرا نمیشناسد!
همینکه مرا بشناسد، همۀ عشق او ناپدید خواهد شد.
مراقبه به این دلیل غرش شیر است که در همان لحظه که انسان از ژرفای وجود خویش آگاه میشود -این همان هدف مراقبه است. نترس میشود، زیرا پی میبرد مرگی وجود ندارد و او جاودان است.
مراقبه به این دلیل غرش شیر است که هیچ کس نمی تواند انسان مراقبه گر را برده سازد. آری تو میتوانی او را بکشی اما نمی توانی برده اش سازی.
نمی توانی روحش را از بین ببری.
میتوانی جسم او را به بند کشی اما وجودش را نه.
او اینک آزادی را میشناسد و آزادی را نمی توان ستاند، زیرا آزادی شهامتی فراوان به بار می آورد. او می تواند با تمام دنیا بجنگد.
تمام مراقبه گران بزرگ،تنها و دست خالی با این دنیای نادان به جنگ برخواسته اند.
لائوتسه و کبیر در دوران مختلف مراقبه گران در برابر حماقت های جمعی بشر ایستاده اند. آنان را سلاخی کرده اند به قتل رسانده اند ،مسمومشان ساخته اند اما هیچ یک از این کارها فایده ای نداشته است.
هرگاه انسانی دوباره به حالت مراقبه
می رسد غرش شیر بلند میشود.
یک بار دیگر انسانی راستین به پا می خیزد که آماده است همه چیز را فدای حقیقت کند.
#کتاب_من_درس_شهامت_میدهم
#اشو
این آخرین چیزی است که در دنیای اسباب بازی ساخته شده است.
یک جدول معما ...
آن مرد یک استاد ریاضی بود
بنابراین بلافاصله علاقه مند شد.
اما او هر چه سعی کرد آنرا مرتب کند نتوانست. سرانجام به فروشنده گفت:
من یک استاد ریاضی هستم و نمیتوانم آنرا مرتب کنم. چطور انتظار داری بچه های کوچک بتوانند آنرا مرتب کنند؟
فروشنده خندید و گفت:
این برای حل شدن ساخته نشده است ...
این وضعیت واقعی انسان را نشان می دهد.
هر کاری بکنی، این جدول قابل مرتب شدن نیست. این بسیار مدرن است.
یک درک بسیار معاصر از بشریت.
همۀ ادیان به شما معما داده اند.
معماهایی که اساساً و ذاتاً قابل حل نیستند.
و هدف آنها این است که به شما احساس گناه، شکست، ناکامی، بیچارگی، ناموفق بودن، بی ارزش بودن و نالایق بودن بدهند.
آنها میخواهند غرور و عظمت و شکوه شما را نابود کنند. چونکه هر چه غرور و عظمت شما بیشتر نابود شود، بیشتر شبیه شتر خواهید بود و برای بار بردن آماده خواهید بود.
شما خودتان به مرور درک خواهید کرد که
این سرنوشت شماست: شتر بودن ...
شما شیر نیستید و هیچ فایده ای ندارد که به شیر بودن وانمود کنید.
شما برای برده بودن متولد شده اید.
این کل ترفند همۀ ادیان و ایدئولوژیهای سیاسی است.
آنها فقط یک قصد دارند:
به هر انسانی این احساس را دادن که او برای بردگی و بندگی متولد شده است.
برای اینکه یک خدای افسانه ای را بپرستد، زانو بزند و دعا کند.
لحظه ای که بپذیرید که گنهکار، نالایق و
بی ارزش هستید، احترام به خود را از دست میدهید. و اگر نتوانید خود را دوست بدارید، چگونه میتوانید از هیچ کسی انتظار داشته باشید که شما را دوست بدارد؟
تقریبا همیشه یک شوک خواهد بود که کسی به شما بگوید: من تو را دوست دارم.
شما نمیتوانید آنرا باور کنید.
هیچ کسی اینرا باور نمیکند.
به این دلیل ساده که:
من خودم نمیتوانم خود را دوست بدارم و این شخص بیچاره دارد میگوید که مرا دوست دارد. این فقط یک معنا دارد:
او مرا نمیشناسد!
همینکه مرا بشناسد، همۀ عشق او ناپدید خواهد شد.
مراقبه به این دلیل غرش شیر است که در همان لحظه که انسان از ژرفای وجود خویش آگاه میشود -این همان هدف مراقبه است. نترس میشود، زیرا پی میبرد مرگی وجود ندارد و او جاودان است.
مراقبه به این دلیل غرش شیر است که هیچ کس نمی تواند انسان مراقبه گر را برده سازد. آری تو میتوانی او را بکشی اما نمی توانی برده اش سازی.
نمی توانی روحش را از بین ببری.
میتوانی جسم او را به بند کشی اما وجودش را نه.
او اینک آزادی را میشناسد و آزادی را نمی توان ستاند، زیرا آزادی شهامتی فراوان به بار می آورد. او می تواند با تمام دنیا بجنگد.
تمام مراقبه گران بزرگ،تنها و دست خالی با این دنیای نادان به جنگ برخواسته اند.
لائوتسه و کبیر در دوران مختلف مراقبه گران در برابر حماقت های جمعی بشر ایستاده اند. آنان را سلاخی کرده اند به قتل رسانده اند ،مسمومشان ساخته اند اما هیچ یک از این کارها فایده ای نداشته است.
هرگاه انسانی دوباره به حالت مراقبه
می رسد غرش شیر بلند میشود.
یک بار دیگر انسانی راستین به پا می خیزد که آماده است همه چیز را فدای حقیقت کند.
#کتاب_من_درس_شهامت_میدهم
#اشو
عجب دنیایی خلق کرده ایم همه چیزش
تزئینی و نمایشی ست حتی انسانها و
سخنانشان!
دنیای بی روح و نیمه جانِ ما، حاصل از بستنِ قلبمان به یکدیگر و حرفهای تعارفی و تشریفاتی بهم زدن است
همه ما انسانهایی شده ایم که افکارهای خشک و خالی را جایگزینِ حس و احساسمان کرده ایم، بدیهی ست که دیر یا زود تبدیل به ربات هایی برنامه ریزی شده میشویم که همه زندگی مان از پیش حساب شده است.
انسانهای حسابگر خانه قلبشان را برای خداوند بسته نگه داشته اند گویی خدا از سر وارده انسانها میشود نه از قلب.
با قلبی گشوده خداوند را درمیابی نه با سری سیاس و حیلتگر!
🌞💖
تزئینی و نمایشی ست حتی انسانها و
سخنانشان!
دنیای بی روح و نیمه جانِ ما، حاصل از بستنِ قلبمان به یکدیگر و حرفهای تعارفی و تشریفاتی بهم زدن است
همه ما انسانهایی شده ایم که افکارهای خشک و خالی را جایگزینِ حس و احساسمان کرده ایم، بدیهی ست که دیر یا زود تبدیل به ربات هایی برنامه ریزی شده میشویم که همه زندگی مان از پیش حساب شده است.
انسانهای حسابگر خانه قلبشان را برای خداوند بسته نگه داشته اند گویی خدا از سر وارده انسانها میشود نه از قلب.
با قلبی گشوده خداوند را درمیابی نه با سری سیاس و حیلتگر!
🌞💖
از ان زمان که خداوند را در جعبه ایی بنام دین کرده و خودمان را به آن جعبه جادویی سپردیم، تبدیل به جادوگران شدیم😄
جعبه جادوییِ خدا مثل چراغ جادویی شده که همه انسانها ازش خواسته ها و آرزوهای بی پایانِ نفسانی دارند، بی آنکه بدانند در آن جعبه چیست☺️
نهایتِ غرور و تکبر انسانهایست که خودشان را مقدستر از دیگران میدانند و باید نامقدسان را با همه ترفندهای مسخره گناهکار خواندنِ آنها، آنان را به تقدس وادارند.
انسانها نیاز به مقدسات ندارند فطرت طبیعی و پاک انسانها برای زندگی شان کافيست.
انسانها نیاز به مقدسات ندارند فطرت طبیعی و پاک انسانها برای زندگی شان کافيست.
🕊
تسلیم! 🤍
وقتی احساس کردی به حدی رسیدی، سعی نکن به زور زدن ادامه بدی، بلکه به خودت زمان بده، دراز بکش و تسلیم یک مرگ نمادین شو...
هر احساسی که به تو ظلم می کند را رها کن، یک تصمیم درونی بگیر که "رها کنی و همه اینها را به دستان منبع لایتناهی الهی بسپری " اگر می خواهی گریه کنی، گریه کن و آن بارها را رها کن...ایرادی نداره
تنها در آن صورت است که میتوانیم به چیزی بالاتر از نفس خود اعتماد کنیم، فرصتی برای تولد دوباره کاملاً تازه و نو شده.
در عصر جدید قراره اینطوری رو به جلو حرکت کنیم!
تسلیم! 🤍
وقتی احساس کردی به حدی رسیدی، سعی نکن به زور زدن ادامه بدی، بلکه به خودت زمان بده، دراز بکش و تسلیم یک مرگ نمادین شو...
هر احساسی که به تو ظلم می کند را رها کن، یک تصمیم درونی بگیر که "رها کنی و همه اینها را به دستان منبع لایتناهی الهی بسپری " اگر می خواهی گریه کنی، گریه کن و آن بارها را رها کن...ایرادی نداره
تنها در آن صورت است که میتوانیم به چیزی بالاتر از نفس خود اعتماد کنیم، فرصتی برای تولد دوباره کاملاً تازه و نو شده.
در عصر جدید قراره اینطوری رو به جلو حرکت کنیم!
وقتی با خدا حرف میزنید یا دعاش میکنید یعنی یا خواسته ایی از خدا دارید یا بخدا میگید چکار براتون بکنه یا نکنه😄
پیش خودتون فکر میکنید که بنوعی مشاور خدا هستید🤔
ولی در مراقبه، چون محدودیت هاتونو بخوبی درک کردید، کاملا ساکت میشید. وقتی ساکت بشید، پذیرای اراده خداوند هستید و اون چیزی که نیاز باشه براتون رخ میده.
همه تعلیمات و کهن آموزه های معنوی شما رو به ساکت بودن دعوت میکنند تا ایده ها و خواسته های احمقانه و ناآگاهانه خودتونو بیوقفه به خالقِ هستی حواله نکنید و اجازه بدید تا اراده هستی وارده زندگیتون بشه.
راهکارهای هستی، برای پختگی و بلوغ معنوی تون بسیار بهتر و کارامدتر از اون چیزهایی هستند که تصور میکنید☺️
🌞💖
پیش خودتون فکر میکنید که بنوعی مشاور خدا هستید🤔
ولی در مراقبه، چون محدودیت هاتونو بخوبی درک کردید، کاملا ساکت میشید. وقتی ساکت بشید، پذیرای اراده خداوند هستید و اون چیزی که نیاز باشه براتون رخ میده.
همه تعلیمات و کهن آموزه های معنوی شما رو به ساکت بودن دعوت میکنند تا ایده ها و خواسته های احمقانه و ناآگاهانه خودتونو بیوقفه به خالقِ هستی حواله نکنید و اجازه بدید تا اراده هستی وارده زندگیتون بشه.
راهکارهای هستی، برای پختگی و بلوغ معنوی تون بسیار بهتر و کارامدتر از اون چیزهایی هستند که تصور میکنید☺️
🌞💖