This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انرژی ساطع شده توسط
افرادی که روزانه مدیتیشن می کنند.
صدها یا هزاران برابر بیشتر از سطح انرژی
انسان های عادی است که مدیتیشن انجام نمی دهند.
ارتباط_باکائنات
افرادی که روزانه مدیتیشن می کنند.
صدها یا هزاران برابر بیشتر از سطح انرژی
انسان های عادی است که مدیتیشن انجام نمی دهند.
ارتباط_باکائنات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
مخمصه انسانی
معنادارترین پرسش ها در خصوص کیفیت زندگی، درباره این نیستند که مالک چه چیزی هستید یا چه کاری انجام میدهید، درباره این هستند که در درون چگونه اید. برخی افراد ممکن است پاسخی مشابه این بدهند: لحظه هایی هست چنان زیبا که نمیخواهم آنها را با هیچ چیز عوض کنم. اما لحظه هایی هم هست که نمیخواهم یک لحظه دیگر ادامه یابد. در کل، به سختی میکوشم تا در درون خوب باشم. مخمصه انسانی اینگونه است.
برای بیشتر افراد، این توصیفِ منصفانه ای است از اینکه زندگی کردن در درون چگونه است. تا به اینجا بحث های ما زمینه ای فراهم کرده برای درک اینکه چرا اینگونه است. در طول زندگی مان، بر اساس تجربه های گذشته که در برابر آنها مقاومت کرده ایم، الگوهایی را درون خودمان ذخیره کرده ایم: سامسکاراها. سپس از این الگوهای ذخیره شده، مفهومی شخصی ساخته ایم شامل آنچه دوست داریم و دوست نداریم و اینکه چه کنیم تا رویدادهای دنیا مطابق آنها رخ بدهند. اگر در تلاش هایمان موفق شویم، عموماً از درون خوب هستیم. اگر نه، خوب نیستیم.
مهم است این مطلب را درک کنیم که هر رویداد بیرونی، تجلی انرژی هایی است که گرد هم آمدهاند تا آن رویداد را بسازند. وقتی این جریان انرژی رویداد وارد شما میشود، باید راهش را از درون ذهن و قلبتان باز کند و آنگاه نهایتاً در هشیاری شما ادغام شود. وقتی از قدرت اراده تان استفاده میکنید تا مانع گذر یک تجربه شوید، جریان انرژی باید راهی برای ادامه دادن بیابد. انرژی نمیتواند ساکن بماند. انرژی، قدرت است و وقتی به مقاومت اراده شما برخورد میکند، مجبور میشود دور خودش بگردد. این تنها راهی است که انرژی میتواند در یک مکان بماند. این چرخه، شکل قدرتمندی در خلقت است. به چیزی اجازه میدهد همچنان حرکت کند اما ثابت بماند. سامسکاراها اینگونه شکل گرفته اند. این الگوهای ذخیره شده از گذشته، همچنان میکوشند آزاد شوند، اما شما همچنان آنها را عقب میزنید، آگاهانه یا ناآگاهانه.
هم اکنون میتوانید ببینید این سامسکاراها چگونه زندگیتان را اداره میکنند، برای آغاز، خودشان میآیند و این به تنهایی باعث رنجش میشود، برای پرهیز از این کار، باید بخش اصلی زندگیتان را به ساختن موقعیت هایی متعهد کنید که زندگی در درون را برایتان خوشایند می کنند. سرانجام روی ذهن تحلیلگر درخشان خود تکیه میکنید تا بفهمید چگونه خوب باشید. ذهنتان با تصور کردن اینکه چه چیزی برایتان نتیجه میدهد، این کار را انجام خواهد داد. آغاز میکند به ساختن چیزها و بازی تظاهر کردن. با به وجود آمدن این افکار تخیلی، میتوانید احساس کنید چگونه بر انسدادهایتان اثر میگذارند.
می کوشید ببینید دنیا چگونه باید باشد تا به بهترین شکل مناسب شما بشود: «چه میشد اگر این شخص طور دیگری بود؟»، «چه میشد اگر آن شخص آن حرف را به من نگفته بود؟»، «چه میشد اگر شغلم را عوض میکردم تا رئیس بشوم تا مردم مجبور باشند به حرفم گوش کنند، به جای اینکه من مجبور باشم به حرف آنها گوش کنم؟» هرآنچه در ذهن شخصی تان میگذرد، به این علت است که یا میکوشید با الگوهای ذخیره شده ای هماهنگ شوید که حس بهتری به شما میدهند یا از الگوهایی بپرهیزید که حس بدتری به شما میدهند. در هر دو صورت، الگوهای ذخیره شده، زندگیتان را اداره میکنند. حس بدی در این مورد نداشته باشید. تقریباً برای همه همین طور است.
مایکل سینگر
رها زیستن
معنادارترین پرسش ها در خصوص کیفیت زندگی، درباره این نیستند که مالک چه چیزی هستید یا چه کاری انجام میدهید، درباره این هستند که در درون چگونه اید. برخی افراد ممکن است پاسخی مشابه این بدهند: لحظه هایی هست چنان زیبا که نمیخواهم آنها را با هیچ چیز عوض کنم. اما لحظه هایی هم هست که نمیخواهم یک لحظه دیگر ادامه یابد. در کل، به سختی میکوشم تا در درون خوب باشم. مخمصه انسانی اینگونه است.
برای بیشتر افراد، این توصیفِ منصفانه ای است از اینکه زندگی کردن در درون چگونه است. تا به اینجا بحث های ما زمینه ای فراهم کرده برای درک اینکه چرا اینگونه است. در طول زندگی مان، بر اساس تجربه های گذشته که در برابر آنها مقاومت کرده ایم، الگوهایی را درون خودمان ذخیره کرده ایم: سامسکاراها. سپس از این الگوهای ذخیره شده، مفهومی شخصی ساخته ایم شامل آنچه دوست داریم و دوست نداریم و اینکه چه کنیم تا رویدادهای دنیا مطابق آنها رخ بدهند. اگر در تلاش هایمان موفق شویم، عموماً از درون خوب هستیم. اگر نه، خوب نیستیم.
مهم است این مطلب را درک کنیم که هر رویداد بیرونی، تجلی انرژی هایی است که گرد هم آمدهاند تا آن رویداد را بسازند. وقتی این جریان انرژی رویداد وارد شما میشود، باید راهش را از درون ذهن و قلبتان باز کند و آنگاه نهایتاً در هشیاری شما ادغام شود. وقتی از قدرت اراده تان استفاده میکنید تا مانع گذر یک تجربه شوید، جریان انرژی باید راهی برای ادامه دادن بیابد. انرژی نمیتواند ساکن بماند. انرژی، قدرت است و وقتی به مقاومت اراده شما برخورد میکند، مجبور میشود دور خودش بگردد. این تنها راهی است که انرژی میتواند در یک مکان بماند. این چرخه، شکل قدرتمندی در خلقت است. به چیزی اجازه میدهد همچنان حرکت کند اما ثابت بماند. سامسکاراها اینگونه شکل گرفته اند. این الگوهای ذخیره شده از گذشته، همچنان میکوشند آزاد شوند، اما شما همچنان آنها را عقب میزنید، آگاهانه یا ناآگاهانه.
هم اکنون میتوانید ببینید این سامسکاراها چگونه زندگیتان را اداره میکنند، برای آغاز، خودشان میآیند و این به تنهایی باعث رنجش میشود، برای پرهیز از این کار، باید بخش اصلی زندگیتان را به ساختن موقعیت هایی متعهد کنید که زندگی در درون را برایتان خوشایند می کنند. سرانجام روی ذهن تحلیلگر درخشان خود تکیه میکنید تا بفهمید چگونه خوب باشید. ذهنتان با تصور کردن اینکه چه چیزی برایتان نتیجه میدهد، این کار را انجام خواهد داد. آغاز میکند به ساختن چیزها و بازی تظاهر کردن. با به وجود آمدن این افکار تخیلی، میتوانید احساس کنید چگونه بر انسدادهایتان اثر میگذارند.
می کوشید ببینید دنیا چگونه باید باشد تا به بهترین شکل مناسب شما بشود: «چه میشد اگر این شخص طور دیگری بود؟»، «چه میشد اگر آن شخص آن حرف را به من نگفته بود؟»، «چه میشد اگر شغلم را عوض میکردم تا رئیس بشوم تا مردم مجبور باشند به حرفم گوش کنند، به جای اینکه من مجبور باشم به حرف آنها گوش کنم؟» هرآنچه در ذهن شخصی تان میگذرد، به این علت است که یا میکوشید با الگوهای ذخیره شده ای هماهنگ شوید که حس بهتری به شما میدهند یا از الگوهایی بپرهیزید که حس بدتری به شما میدهند. در هر دو صورت، الگوهای ذخیره شده، زندگیتان را اداره میکنند. حس بدی در این مورد نداشته باشید. تقریباً برای همه همین طور است.
مایکل سینگر
رها زیستن
هیچ
هیچ، کیفیتی از شعور است که به زبان رانده نمیشود چون منی نیست که آنرا بیان کند. با تفاسيری که نفس از خودش دارد، نمیتوان وارد هیچ شد
نفس در راهش میمیرد و میسوزد.
هیچ، کیفیتی از شعور است که در آن نفس نیست
هیچ، قبل از نامهاست
هیچ، شعور بینام و نامرئی ست درست در پسِ حسهای پنجگانه دنیوی ست
هیچ، سرشار از سرور و آگاهی ست چون ذهنی که آنرا نام ببرد و شروع به تفکیک با کلمات کند، موجود نیست.
🌞💖
هیچ، کیفیتی از شعور است که به زبان رانده نمیشود چون منی نیست که آنرا بیان کند. با تفاسيری که نفس از خودش دارد، نمیتوان وارد هیچ شد
نفس در راهش میمیرد و میسوزد.
هیچ، کیفیتی از شعور است که در آن نفس نیست
هیچ، قبل از نامهاست
هیچ، شعور بینام و نامرئی ست درست در پسِ حسهای پنجگانه دنیوی ست
هیچ، سرشار از سرور و آگاهی ست چون ذهنی که آنرا نام ببرد و شروع به تفکیک با کلمات کند، موجود نیست.
🌞💖
حواسِ پنجگانه دنیوی، بسوی جهانِ بیرون باز میشوند و ناتوان از حس کردنِ درونند برای حسِ کردنِ درونت، باید حساستر و حساستر به حسِ این لحظه درونت شوی.
همین لحظه خودت را احساس کن بی آنکه فکر کنی یا از احساسات خودت بگریزی.
هرچقدر بیشتر درونت را، احساسات سرکوب شده ات را، حس و احساس و دگرگونشان کنی، از آنها خالی گشته و سبکتر و سبکتر از احساساتِ برخواسته از داستانهای گذشته های محفوظ و محصور گشته در حافظه ناخودآگاهت میکنی که رهاییِ واقعی ست.
شرطِ رهایی از درد و رنج، پذیرشِ بی و قید و شرطِ احساساتِ سرکوب شده خودت است که از آنها رنج میبری. تازمانیکه از آنها فرار کنی، شفای درونت ممکن نیست.
🌞💖
همین لحظه خودت را احساس کن بی آنکه فکر کنی یا از احساسات خودت بگریزی.
هرچقدر بیشتر درونت را، احساسات سرکوب شده ات را، حس و احساس و دگرگونشان کنی، از آنها خالی گشته و سبکتر و سبکتر از احساساتِ برخواسته از داستانهای گذشته های محفوظ و محصور گشته در حافظه ناخودآگاهت میکنی که رهاییِ واقعی ست.
شرطِ رهایی از درد و رنج، پذیرشِ بی و قید و شرطِ احساساتِ سرکوب شده خودت است که از آنها رنج میبری. تازمانیکه از آنها فرار کنی، شفای درونت ممکن نیست.
🌞💖
طلبِ عشق از دیگری، گدایی ست که بزرگترین سده راه عشقِ خودجوش و بیشرطه الهی ست که جز پریشانی و بدبختی و فلاکت با همه وابستگی ها و دردهای عاطفی، چیزه دیگری بهمراه نمی آورد. عشق که شرطی شود، بلای جان آدمی میشود و کابوسهای وحشتناکی، برای کسانیکه به اینگونه عشق و عاشقی های شرطی شده، روی آورده اند، میآفریند.
#سوال_از_اشو
با شنیدن شما احساسی از نیایش در قلب من موج میزند.
ولی چگونه باید نیایش کنم؟
نمیدانم نیایش چطور باید انجام شود.
#پاسخ_قسمت_اول
نیایش نمیتواند انجام شود،
نیایش اتفاق میافتد
همین احساس که در قلب تو برخاسته، نیایش است
اگر هرکاری انجام بدهی، دروغین میشود. اگر هر عملی انجام بدهی، تشریفاتی میگردد. اگر عملی انجام دهی، وام گرفته خواهد شد؛ تقلیدی از دیگران میشود.
نیایش تقلیدی نیست
به سبب تقلید است که نیایش از روی زمین ناپدید شده است. مردم هریک به پرستشگاههای خودشان میروند. اگر در همسایگی یک مسجد وجود داشته باشد، آنان برای نیایش به آنجا نمیروند؛ آنان برای نیایش دو مایل دورتر به معبد خودشان میروند! اگر آن زمان که برای رفتن این دو مایل صرف نیایش شده بود…. تو کجا میروی؟
ولی کسی که در مسجد دعا میکند در همین موقعیت قرار دارد. معبد در همسایگی او قرار دارد. او حتی توجهی به آن ندارد. او پشتش را به معبد میکند و میرود.
در متون مذهبی جینها و هندوها یک توصیه خاص وجود دارد. همین توصیه هست: زیرا حماقت در همه یکسان است
در متون جینها آمده است:
اگر از کنار یک معبد هندو رد میشود و یک فیل هار تو را دنبال میکند، بهتر است زیر پای آن فیل هار لِه شوی و کشته شوی تا اینکه در معبد هندوها پناه بگیری!
و دقیقاً همین توصیه در متون هندو وجود دارد: اگر یک فیل هار تو را دنبال کند، بهتر است در زیر پای او کشته شوی تا اینکه به یک معبد جین پناه ببری!!!
چه افکار خامی به نام دین تبلیغ میشود!!!
ولی هندوها و جینها دستکم دو دین جدا ازهم هستند. در میان هندوها مردمی هستند که به راما عقیده دارند و به یک معبد کریشنا نمیروند! و کسانی که کریشنا را باور دارند به یک معبد راما نمیروند! و حتی عجیبتر دو فرقهی دیگامبار Digambar و شوتامبار Shvetambar هستند که هردو ماهاویرا Mahavira را باور دارند، ولی معابد آنها نمیتواند یکی باشد.
مردم به نام دین درگیر سیاست میشوند. و تمام این اختلال ها به سبب تقلید است
نیایش یک احساس طبیعی و غیرپیچیده است. با نگاه کردن به یک درخت موجی از سرور در درونت احساس میکنی
در همانجا تعظیم کن: نیایش اتفاق افتاده است. در کنار درخت سجده کن. سرت را روی ریشههایش قرار بده؛ و سلام و تهنیت تو به الوهیت میرسد، زیرا آن درخت به خدا وصل است. بتهای معابد شما ابداً به خدا وصل نیستند، زیرا شما آنها را ساختهاید. درختان زنده هستند، زندگی در آنها جریان دارد، نهری از شهد در درونشان جاری است. وگرنه سبز نمیبودند. وگرنه ساقهها و شاخههای جدید بیرون نمیآمدند. وگرنه گلها روی درختان شکفته نمیشدند
آنها با خداوند یکی هستند، سجده کن
پاهای الوهیت در ریشههای درخت آسانتر بهدست میآید تا در بتهای معابد. اینها تمامش دروغین است، فقط تشریفات است
آیا در بتهای ساخت انسان به دنبال خدا میگردی؟
تو در چیزهای ساخت بشر دنبال کسی هستی که بشر را ساخته است؟
اشتباه میکنی. طبیعت خدا در تمام چهار جهت پراکنده است. رودخانههایش جاری هستند، اقیانوسهایش پر از امواج بلندبالا است. ماه او طلوع میکند؛ خورشید او بیرون میآید. درختان متعلق به او هستند؛ گیاهان و پرندگان به او تعلق دارند؛ و تو نیز....
اگر در لحظاتی عاشقانه در پای فرزند خودت نیز سجده کنی، بازهم سلام تو به او خواهد رسید. اگر در لحظاتی عاشقانه به پای همسرت نیز سجده کنی بازهم سلام تو به الوهیت خواهد رسید.
نیایش غیررسمی است
از آن تشریفات نساز
ولی دعاها چنان تشریفاتی شدهاند که تو فراموش کردهای که یک نیایش طبیعی، غیرتشریفاتی و خودانگیخته چیست.
میگویی، “با شنیدن شما احساسی از نیایش در قلب من موج میزند.”
همین نیایش است، چه چیز بیشتری درخواست میکنی؟
ولی حالا میگویی، “ولی چگونه باید نیایش کنم؟”
نیایش اتفاق افتاده است. با نشستن در ستسانگ نیایش اتفاق میافتد. اگر من در نیایش هستم و تو در احساس مستقیم با من نشستهای، اگر در درونت بحثی درنگرفته باشد، طوری به سخنان من گوش ندهی که گویی قاضی من هستی، که میخواهی تعیین کنی چه چیز درست است و چه چیز غلط ـــ اگر طوری به سخنان من گوش بدهی مانند کسی که به موسیقی گوش میدهد، بدون اینکه چه درست است و چه غلط ـــ اگر عصارهی بودن در نزدیکی مرا دریافت کردهای؛ آنگاه نتیجه نیایش است، نیایش اتفاق افتاده است. چیزی در درون تو سجده میکند. چیزی در تو محو شده است. آغازی تازه در درونت شروع میشود. موجی برمیخیزد که در آن غرق میشوی. این نیایش است.
ادامه دارد.....
#اشو
تفسیر اشو از کتاب هندی“بمیر، ای یوگی! بمیر”
با شنیدن شما احساسی از نیایش در قلب من موج میزند.
ولی چگونه باید نیایش کنم؟
نمیدانم نیایش چطور باید انجام شود.
#پاسخ_قسمت_اول
نیایش نمیتواند انجام شود،
نیایش اتفاق میافتد
همین احساس که در قلب تو برخاسته، نیایش است
اگر هرکاری انجام بدهی، دروغین میشود. اگر هر عملی انجام بدهی، تشریفاتی میگردد. اگر عملی انجام دهی، وام گرفته خواهد شد؛ تقلیدی از دیگران میشود.
نیایش تقلیدی نیست
به سبب تقلید است که نیایش از روی زمین ناپدید شده است. مردم هریک به پرستشگاههای خودشان میروند. اگر در همسایگی یک مسجد وجود داشته باشد، آنان برای نیایش به آنجا نمیروند؛ آنان برای نیایش دو مایل دورتر به معبد خودشان میروند! اگر آن زمان که برای رفتن این دو مایل صرف نیایش شده بود…. تو کجا میروی؟
ولی کسی که در مسجد دعا میکند در همین موقعیت قرار دارد. معبد در همسایگی او قرار دارد. او حتی توجهی به آن ندارد. او پشتش را به معبد میکند و میرود.
در متون مذهبی جینها و هندوها یک توصیه خاص وجود دارد. همین توصیه هست: زیرا حماقت در همه یکسان است
در متون جینها آمده است:
اگر از کنار یک معبد هندو رد میشود و یک فیل هار تو را دنبال میکند، بهتر است زیر پای آن فیل هار لِه شوی و کشته شوی تا اینکه در معبد هندوها پناه بگیری!
و دقیقاً همین توصیه در متون هندو وجود دارد: اگر یک فیل هار تو را دنبال کند، بهتر است در زیر پای او کشته شوی تا اینکه به یک معبد جین پناه ببری!!!
چه افکار خامی به نام دین تبلیغ میشود!!!
ولی هندوها و جینها دستکم دو دین جدا ازهم هستند. در میان هندوها مردمی هستند که به راما عقیده دارند و به یک معبد کریشنا نمیروند! و کسانی که کریشنا را باور دارند به یک معبد راما نمیروند! و حتی عجیبتر دو فرقهی دیگامبار Digambar و شوتامبار Shvetambar هستند که هردو ماهاویرا Mahavira را باور دارند، ولی معابد آنها نمیتواند یکی باشد.
مردم به نام دین درگیر سیاست میشوند. و تمام این اختلال ها به سبب تقلید است
نیایش یک احساس طبیعی و غیرپیچیده است. با نگاه کردن به یک درخت موجی از سرور در درونت احساس میکنی
در همانجا تعظیم کن: نیایش اتفاق افتاده است. در کنار درخت سجده کن. سرت را روی ریشههایش قرار بده؛ و سلام و تهنیت تو به الوهیت میرسد، زیرا آن درخت به خدا وصل است. بتهای معابد شما ابداً به خدا وصل نیستند، زیرا شما آنها را ساختهاید. درختان زنده هستند، زندگی در آنها جریان دارد، نهری از شهد در درونشان جاری است. وگرنه سبز نمیبودند. وگرنه ساقهها و شاخههای جدید بیرون نمیآمدند. وگرنه گلها روی درختان شکفته نمیشدند
آنها با خداوند یکی هستند، سجده کن
پاهای الوهیت در ریشههای درخت آسانتر بهدست میآید تا در بتهای معابد. اینها تمامش دروغین است، فقط تشریفات است
آیا در بتهای ساخت انسان به دنبال خدا میگردی؟
تو در چیزهای ساخت بشر دنبال کسی هستی که بشر را ساخته است؟
اشتباه میکنی. طبیعت خدا در تمام چهار جهت پراکنده است. رودخانههایش جاری هستند، اقیانوسهایش پر از امواج بلندبالا است. ماه او طلوع میکند؛ خورشید او بیرون میآید. درختان متعلق به او هستند؛ گیاهان و پرندگان به او تعلق دارند؛ و تو نیز....
اگر در لحظاتی عاشقانه در پای فرزند خودت نیز سجده کنی، بازهم سلام تو به او خواهد رسید. اگر در لحظاتی عاشقانه به پای همسرت نیز سجده کنی بازهم سلام تو به الوهیت خواهد رسید.
نیایش غیررسمی است
از آن تشریفات نساز
ولی دعاها چنان تشریفاتی شدهاند که تو فراموش کردهای که یک نیایش طبیعی، غیرتشریفاتی و خودانگیخته چیست.
میگویی، “با شنیدن شما احساسی از نیایش در قلب من موج میزند.”
همین نیایش است، چه چیز بیشتری درخواست میکنی؟
ولی حالا میگویی، “ولی چگونه باید نیایش کنم؟”
نیایش اتفاق افتاده است. با نشستن در ستسانگ نیایش اتفاق میافتد. اگر من در نیایش هستم و تو در احساس مستقیم با من نشستهای، اگر در درونت بحثی درنگرفته باشد، طوری به سخنان من گوش ندهی که گویی قاضی من هستی، که میخواهی تعیین کنی چه چیز درست است و چه چیز غلط ـــ اگر طوری به سخنان من گوش بدهی مانند کسی که به موسیقی گوش میدهد، بدون اینکه چه درست است و چه غلط ـــ اگر عصارهی بودن در نزدیکی مرا دریافت کردهای؛ آنگاه نتیجه نیایش است، نیایش اتفاق افتاده است. چیزی در درون تو سجده میکند. چیزی در تو محو شده است. آغازی تازه در درونت شروع میشود. موجی برمیخیزد که در آن غرق میشوی. این نیایش است.
ادامه دارد.....
#اشو
تفسیر اشو از کتاب هندی“بمیر، ای یوگی! بمیر”
چنان معمولی باشی که کسی نداند چگونه آدمی هستی، کسی نداند که تو به چه کاری می آیی
آنگاه هیچ کس نمیتواند از تو استفاده کند
وقتی تو معمولی بمانی، وقتی هیاهویی نداری، آنگاه راز حقیقی زندگی خودش را از طریق تـو آشکار می سازد
آنگاه تو خودت یک راز حقیقی میشوی
وقتی تو از نگاه جامعه یک ابزار نباشی، خداگونه میشوی
معنای این چیست؟
یعنی آنکه هرگاه در جایی استفاده میشوی، تو تبدیل به یک "شیء" می شوی، هرگاه قابل استفاده نباشی یک "شخص" میشوی.
شخص یک ابزار نیست، اما شیء یک ابزار است
اگر کسی از تو بپرسید تـو چـه کسـی هستی؟
تو میگویی من یک پزشک هستم. منظورت از این حرف چیست؟
منظور تو این است که جامعه از تو به عنوان یک پزشک استفاده می کند، این عملکرد توسـت نه شخصیت و حقیقتِ تو. این کاربرد توست، فایده ی تو در جامعه است، نه شخصیت تو، نه وجود تو. جامعه از تو به عنوان یک پزشک استفاده میکند.
اما اگر معمولی شوی، اگر هیچکس نداند که تو به چه کاری می آیی، آنگاه هیچ کس نمی تواند از تو استفاده کند و این گونه تو به ورای جامعه میروی.
حالا تو دیگر یک شیء نیستی، تو یک شخص شده ای
و آن به این معنا نیست که تو دیگر هیچ کاری نمی کنی، تـو کـار میکنی، اما کسی از تو استفاده نمیکند، تو کار میکنی چون خودت می خواهی، آنگاه کـار تو شکوفایی توست نه کاربرد تو
گل سرخ شکوفا میشود، نه برای کسی، برای خودش شکوفا میشود، نه دیگران. انسان حقیقی نیز تنها برای خودش شکوفا میشود نه دیگران. او یک گل سرخ است نه یک ابزار.
انسانی که درونی ترین وجود خویش را نشناخته است، همیشه یک شیء می ماند، همیشه در حال نمایش دادن خودش در ویترین فروشگاه است. همواره منتظر کسی است که بیاید و از او، از مدارکش از کاربردش و از تمایزاتش استفاده کند. او همیشه آویزان و نالان است تا کسی بیاید او را بخرد، ببرد و استفاده کند.
یک انسان تائو، انسان حقیقی که ریشه در وجود خویش دارد. تمام تمایزات را می اندازد. او تمام مدارکش را میسوزاند، تمام وابستگی ها را خراب می کند، او در خودش باقی میماند، شکوفا میشود و گل میدهد. اما شکوفایی او کاملاً بی هدف است، بلکه برای خودش است، نه دیگران، او به سرنوشت خویش دست یافته است، و تنها در این هنگام رضایت و خرسندی وجود دارد. وقتی یک شیء باشی هیچگاه رضایت نخواهی داشت، زیرا تو یک شخص نیستی، اصالت نداری
وقتی تو برای خودت شکوفا شوی و گل بدهی، همه چیز خوب است، هیچ چیز اشتباهی وجود ندارد، اما وقتی برای دیگران باشی و با یک برچسب قیمت در ویترین در حال تبلیغ کردن
خودت نباشی و دائماً منتظر دیگران باشی تا بیایند و از تو استفاده کنند، تو هرگز راضی و خرسند نخواهی بود چراکه یک شیء، چیزی مرده است
تنها یک شخص است که زنده است.
شخص باش و زنده باش.
#اشو
آنگاه هیچ کس نمیتواند از تو استفاده کند
وقتی تو معمولی بمانی، وقتی هیاهویی نداری، آنگاه راز حقیقی زندگی خودش را از طریق تـو آشکار می سازد
آنگاه تو خودت یک راز حقیقی میشوی
وقتی تو از نگاه جامعه یک ابزار نباشی، خداگونه میشوی
معنای این چیست؟
یعنی آنکه هرگاه در جایی استفاده میشوی، تو تبدیل به یک "شیء" می شوی، هرگاه قابل استفاده نباشی یک "شخص" میشوی.
شخص یک ابزار نیست، اما شیء یک ابزار است
اگر کسی از تو بپرسید تـو چـه کسـی هستی؟
تو میگویی من یک پزشک هستم. منظورت از این حرف چیست؟
منظور تو این است که جامعه از تو به عنوان یک پزشک استفاده می کند، این عملکرد توسـت نه شخصیت و حقیقتِ تو. این کاربرد توست، فایده ی تو در جامعه است، نه شخصیت تو، نه وجود تو. جامعه از تو به عنوان یک پزشک استفاده میکند.
اما اگر معمولی شوی، اگر هیچکس نداند که تو به چه کاری می آیی، آنگاه هیچ کس نمی تواند از تو استفاده کند و این گونه تو به ورای جامعه میروی.
حالا تو دیگر یک شیء نیستی، تو یک شخص شده ای
و آن به این معنا نیست که تو دیگر هیچ کاری نمی کنی، تـو کـار میکنی، اما کسی از تو استفاده نمیکند، تو کار میکنی چون خودت می خواهی، آنگاه کـار تو شکوفایی توست نه کاربرد تو
گل سرخ شکوفا میشود، نه برای کسی، برای خودش شکوفا میشود، نه دیگران. انسان حقیقی نیز تنها برای خودش شکوفا میشود نه دیگران. او یک گل سرخ است نه یک ابزار.
انسانی که درونی ترین وجود خویش را نشناخته است، همیشه یک شیء می ماند، همیشه در حال نمایش دادن خودش در ویترین فروشگاه است. همواره منتظر کسی است که بیاید و از او، از مدارکش از کاربردش و از تمایزاتش استفاده کند. او همیشه آویزان و نالان است تا کسی بیاید او را بخرد، ببرد و استفاده کند.
یک انسان تائو، انسان حقیقی که ریشه در وجود خویش دارد. تمام تمایزات را می اندازد. او تمام مدارکش را میسوزاند، تمام وابستگی ها را خراب می کند، او در خودش باقی میماند، شکوفا میشود و گل میدهد. اما شکوفایی او کاملاً بی هدف است، بلکه برای خودش است، نه دیگران، او به سرنوشت خویش دست یافته است، و تنها در این هنگام رضایت و خرسندی وجود دارد. وقتی یک شیء باشی هیچگاه رضایت نخواهی داشت، زیرا تو یک شخص نیستی، اصالت نداری
وقتی تو برای خودت شکوفا شوی و گل بدهی، همه چیز خوب است، هیچ چیز اشتباهی وجود ندارد، اما وقتی برای دیگران باشی و با یک برچسب قیمت در ویترین در حال تبلیغ کردن
خودت نباشی و دائماً منتظر دیگران باشی تا بیایند و از تو استفاده کنند، تو هرگز راضی و خرسند نخواهی بود چراکه یک شیء، چیزی مرده است
تنها یک شخص است که زنده است.
شخص باش و زنده باش.
#اشو
همه فروپاشی هایی که در همه جوامع بشری مشاهده میکنیم، تکانهای برای بیداری ما انسانها از سوی کیهان است و چالشهایی که بهمراه دارند، برای بیداری از خوابهای نفسانی شعور جمعی بشریست.
چالش ها، فرصت و نعمت و هدیه و بشارتی برای تغییر و دگرگونی هاست تا در گذشته هایمان بمیریم و از نو در این لحظه حاضر، زاده شویم تنها لحظه ایی که برای دگرگونی داریم.
این لحظه زندگی، خداست ندای ظریفش را در درونت شنوا باش چون در سرو صداها و شلوغی های ذهنِ پر مشغله ات آن ندای لطیفِ موهبتِ الهی را نخواهی شنید. به سکوت بنشین تا ندای خداوند را در درونت دریابی و فقط از آن ندا پیروی کن☺️
🌞💖
چالش ها، فرصت و نعمت و هدیه و بشارتی برای تغییر و دگرگونی هاست تا در گذشته هایمان بمیریم و از نو در این لحظه حاضر، زاده شویم تنها لحظه ایی که برای دگرگونی داریم.
این لحظه زندگی، خداست ندای ظریفش را در درونت شنوا باش چون در سرو صداها و شلوغی های ذهنِ پر مشغله ات آن ندای لطیفِ موهبتِ الهی را نخواهی شنید. به سکوت بنشین تا ندای خداوند را در درونت دریابی و فقط از آن ندا پیروی کن☺️
🌞💖
مادر زمین هم مثل ما انسانها با سطوح والاتری از شعوره کیهانی متصل است با همه قدرت و نیروهای طبیعی اش، با باد و باران و سیل ها و سونامی ها و گردبادها و طوفانها و زمین لرزه ها و آتشفشان هایش و ... هرلحظه در حالِ صعود به ابعاده والاتری از عشق و آگاهی و سرور است☺️
🌞💖
🌞💖
...
با رفتن به فراسوی نفْس، به ورای مرگ میروی. با رفتن به فراسوی نفْس، به ورای شکست میروی، به ورای ناتوانی میروی. این یک مفهوم کاملاً متفاوت است از قدرت ـــ قدرت یک سالک.
این قدرت دیگر از تضاد بیرون نمیآید. این قدرت توسط برخورد و اصطکاک ایجاد نمیشود. و این قدرتی هست که از همکاری حاصل میشود.
بودا میگوید: “کسی که با راه هماهنگ باشد، قدرتمند است.”
ولی برای هماهنگشدن با راه، فرد میبایست فروتن باشد.
انسانهای متواضع برکت یافتهاند. اما تاریخ هرگز چیزی از آنان نخواهد دانست، زیرا تاریخ فقط اصطکاک را میشناسد، جنگ و خونریزی را میشناسد. تاریخ فقط انسانهای دیوانه را میشناسد.
تاریخ گزارش زیادی در مورد بوداها ثبت نکرده است. برای همین است که وقتی در مورد یک بودا یا یک زرتشت میشنوید، آنان بهنظر مانند قهرمانان اساطیری هستند، نه افراد تاریخی. بهنظر میرسد که آنان هرگز وجود نداشتهاند، یا فقط در رویاهای انسان وجود داشتهاند؛ یا فقط در اشعار چند انسان خیالپرداز و عاشق وجود داشتهاند. اما آنان کاملا واقعی بودند. چنان واقعی بودند که هیچ اثری از آنان در پشتسرشان باقی نمانده است.
تاوقتی شیطنتی برپا نکنی، امضای خودت را در تاریخ برجا نخواهی گذاشت. برای همین است که تاریخ فقط سیاستها را ثبت میکند، زیرا سیاست مکانیسم شیطنت است. سیاستبازها در تضاد هستند. انسانِ بادیانت در هماهنگی زندگی میکند. [دیانت حقیقی همین است]
انسان فروتن در هماهنگی است. و بودا میگوید او قدرتمندترین است. ولی این مفهوم از قدرت، کاملاً متفاوت است. برای درک آن، چند چیز را باید بخوبی در خاطر سپرد.
در ژاپن، آنان علم زیبایی دارند به نام «آیکیدو» Aikido. واژه آیکیدو از ریشه «کی» Ki میآید. «کی» یعنی قدرت. این یک مفهوم کاملاً متفاوت از قدرت است.
در آیکیدو آموزش میدهند که وقتی کسی به تو حمله کرد، با او درگیر نشو ـــ با او همکاری کن! اینبهنظر ناممکن میرسد، ولی شخص میتواند این هنر را بیاموزد. و وقتی این هنر را بیاموزی، بسیار تعجب خواهی کرد که چنین اتفاقی میافتد ـــ میتوانی حتی با دشمنت همکاری کنی.
آیکیدو میگوید وقتی کسی به تو حمله کرد، با او برو! معمولاً وقتی کسی به تو حمله میکند، سفت و خشک میشوی. در تضاد هستی. آیکیدو میگوید حتی حمله را نیز بسیار عاشقانه دریافت کن. آن را دریافت کن: هدیهای از سوی دشمن است. او انرژی زیادی برایت میآورد؛ آن را دریافت کن، جذب کن، تضاد ایجاد نکن.
در ابتدا بهنظر ناممکن میرسد. چطور؟ زیرا قرنهاست که یک مفهوم از قدرت را به ما آموزش دادهاند؛ و آن تضاد و اصطکاک است. ما فقط یک قدرت را میشناسیم و آن جنگیدن است. فقط یک نوع قدرت را میشناسیم: قدرت مخالفت و "نه" گفتن.
حتی این را در کودکان میتوانی مشاهده کنی. زمانی که کودک قدری مستقل میشود، شروع به نه گفتن میکند. مادر میگوید: “بیرون نرو،” و کودک میگوید: “نه، من میروم!” مادر میگوید: “ساکت باش.” و کودک میگوید: “نه، میخواهم آواز بخوانم و برقصم.” چرا او نه میگوید؟ او راههای قدرت را میآموزد. “نه” قدرت میبخشد.
آیکیدو میگوید: بگو “آری.”
وقتی دشمن به تو حمله کرد، آن را بعنوان یک هدیه بپذیر. نرم بشو، سفت نشو. تا حّدِ ممکن مایعگون بشو. آن را جذب کن و انرژی دشمن کم خواهد شد و تو صاحب آن خواهی شد. یک جهش انرژی از حملهکننده به تو صورت میگیرد.
یک استاد آیکیدو، بدون جنگیدن پیروز میشود. او با نجنگیدن پیروز میشود. او بسیار نرم و فروتن است.
دشمن توسط نگرش و حملهی خودش نابود میشود. او بقدر کافی برای خودش زهر تولید میکند؛ نیازی نیست تو به او کمک کنی. او نگرش خودکشی دارد. او با حملهی خودش دست به خودکشی زده است. تو نیازی نداری با او بجنگی.
آیکیدو، تایچی، یا آنچه مسیح و بودا آن را فروتنی و نرمی میخوانند، برهمین اساس استوار است ـــ اصل هماهنگی.
این را در زندگی خود آزمایش کن؛ وقتی کسی به تو سیلی میزند؛ سعی کن آن را جذب کنی، آن را بپذیر. و ببین چه احساسی داری. احساسی کاملاً متفاوت خواهی داشت. و این بارها بیخبر اتفاق افتاده: دوستی میآید و از پشت به تو سیلی میزند. تو نمیدانی که او کیست ـــ سپس نگاه میکنی: یک دوست است و تو خوشحال میشوی. یک سیلی دوستانه بود. ولی اگر برگردی و او یک دشمن باشد، ناراحت خواهی شد.
کیفیت آن سیلی بیدرنگ با نگرش تو تغییر میکند: اگر یک دوست باشد، آن را میپذیری: زیباست، حرکتی دوستانه است. اگر یک دشمن باشد، دیگر عاشقانه نیست و پر از نفرت است. آن سیلی یکی است، انرژی یکی است و یک اثر دارد؛ ولی نگرش تو متفاوت است.
این را در تجربههای عادی زندگی آزمایش کنید. شما همیشه در تضاد بودهاید. حالا هماهنگی را آزمایش کنید. و ناگهان خواهید دید ـــ تمام معنی عوض میشود.
#اشو
«آموزش فراسو»
با رفتن به فراسوی نفْس، به ورای مرگ میروی. با رفتن به فراسوی نفْس، به ورای شکست میروی، به ورای ناتوانی میروی. این یک مفهوم کاملاً متفاوت است از قدرت ـــ قدرت یک سالک.
این قدرت دیگر از تضاد بیرون نمیآید. این قدرت توسط برخورد و اصطکاک ایجاد نمیشود. و این قدرتی هست که از همکاری حاصل میشود.
بودا میگوید: “کسی که با راه هماهنگ باشد، قدرتمند است.”
ولی برای هماهنگشدن با راه، فرد میبایست فروتن باشد.
انسانهای متواضع برکت یافتهاند. اما تاریخ هرگز چیزی از آنان نخواهد دانست، زیرا تاریخ فقط اصطکاک را میشناسد، جنگ و خونریزی را میشناسد. تاریخ فقط انسانهای دیوانه را میشناسد.
تاریخ گزارش زیادی در مورد بوداها ثبت نکرده است. برای همین است که وقتی در مورد یک بودا یا یک زرتشت میشنوید، آنان بهنظر مانند قهرمانان اساطیری هستند، نه افراد تاریخی. بهنظر میرسد که آنان هرگز وجود نداشتهاند، یا فقط در رویاهای انسان وجود داشتهاند؛ یا فقط در اشعار چند انسان خیالپرداز و عاشق وجود داشتهاند. اما آنان کاملا واقعی بودند. چنان واقعی بودند که هیچ اثری از آنان در پشتسرشان باقی نمانده است.
تاوقتی شیطنتی برپا نکنی، امضای خودت را در تاریخ برجا نخواهی گذاشت. برای همین است که تاریخ فقط سیاستها را ثبت میکند، زیرا سیاست مکانیسم شیطنت است. سیاستبازها در تضاد هستند. انسانِ بادیانت در هماهنگی زندگی میکند. [دیانت حقیقی همین است]
انسان فروتن در هماهنگی است. و بودا میگوید او قدرتمندترین است. ولی این مفهوم از قدرت، کاملاً متفاوت است. برای درک آن، چند چیز را باید بخوبی در خاطر سپرد.
در ژاپن، آنان علم زیبایی دارند به نام «آیکیدو» Aikido. واژه آیکیدو از ریشه «کی» Ki میآید. «کی» یعنی قدرت. این یک مفهوم کاملاً متفاوت از قدرت است.
در آیکیدو آموزش میدهند که وقتی کسی به تو حمله کرد، با او درگیر نشو ـــ با او همکاری کن! اینبهنظر ناممکن میرسد، ولی شخص میتواند این هنر را بیاموزد. و وقتی این هنر را بیاموزی، بسیار تعجب خواهی کرد که چنین اتفاقی میافتد ـــ میتوانی حتی با دشمنت همکاری کنی.
آیکیدو میگوید وقتی کسی به تو حمله کرد، با او برو! معمولاً وقتی کسی به تو حمله میکند، سفت و خشک میشوی. در تضاد هستی. آیکیدو میگوید حتی حمله را نیز بسیار عاشقانه دریافت کن. آن را دریافت کن: هدیهای از سوی دشمن است. او انرژی زیادی برایت میآورد؛ آن را دریافت کن، جذب کن، تضاد ایجاد نکن.
در ابتدا بهنظر ناممکن میرسد. چطور؟ زیرا قرنهاست که یک مفهوم از قدرت را به ما آموزش دادهاند؛ و آن تضاد و اصطکاک است. ما فقط یک قدرت را میشناسیم و آن جنگیدن است. فقط یک نوع قدرت را میشناسیم: قدرت مخالفت و "نه" گفتن.
حتی این را در کودکان میتوانی مشاهده کنی. زمانی که کودک قدری مستقل میشود، شروع به نه گفتن میکند. مادر میگوید: “بیرون نرو،” و کودک میگوید: “نه، من میروم!” مادر میگوید: “ساکت باش.” و کودک میگوید: “نه، میخواهم آواز بخوانم و برقصم.” چرا او نه میگوید؟ او راههای قدرت را میآموزد. “نه” قدرت میبخشد.
آیکیدو میگوید: بگو “آری.”
وقتی دشمن به تو حمله کرد، آن را بعنوان یک هدیه بپذیر. نرم بشو، سفت نشو. تا حّدِ ممکن مایعگون بشو. آن را جذب کن و انرژی دشمن کم خواهد شد و تو صاحب آن خواهی شد. یک جهش انرژی از حملهکننده به تو صورت میگیرد.
یک استاد آیکیدو، بدون جنگیدن پیروز میشود. او با نجنگیدن پیروز میشود. او بسیار نرم و فروتن است.
دشمن توسط نگرش و حملهی خودش نابود میشود. او بقدر کافی برای خودش زهر تولید میکند؛ نیازی نیست تو به او کمک کنی. او نگرش خودکشی دارد. او با حملهی خودش دست به خودکشی زده است. تو نیازی نداری با او بجنگی.
آیکیدو، تایچی، یا آنچه مسیح و بودا آن را فروتنی و نرمی میخوانند، برهمین اساس استوار است ـــ اصل هماهنگی.
این را در زندگی خود آزمایش کن؛ وقتی کسی به تو سیلی میزند؛ سعی کن آن را جذب کنی، آن را بپذیر. و ببین چه احساسی داری. احساسی کاملاً متفاوت خواهی داشت. و این بارها بیخبر اتفاق افتاده: دوستی میآید و از پشت به تو سیلی میزند. تو نمیدانی که او کیست ـــ سپس نگاه میکنی: یک دوست است و تو خوشحال میشوی. یک سیلی دوستانه بود. ولی اگر برگردی و او یک دشمن باشد، ناراحت خواهی شد.
کیفیت آن سیلی بیدرنگ با نگرش تو تغییر میکند: اگر یک دوست باشد، آن را میپذیری: زیباست، حرکتی دوستانه است. اگر یک دشمن باشد، دیگر عاشقانه نیست و پر از نفرت است. آن سیلی یکی است، انرژی یکی است و یک اثر دارد؛ ولی نگرش تو متفاوت است.
این را در تجربههای عادی زندگی آزمایش کنید. شما همیشه در تضاد بودهاید. حالا هماهنگی را آزمایش کنید. و ناگهان خواهید دید ـــ تمام معنی عوض میشود.
#اشو
«آموزش فراسو»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مهم نیست که خدا وجود دارد یا نه
مهم این این است که "سکوت و آگاهی" وجود دارد یا نه
اگر سکوت و آگاهی وجود داشته باشد، تو خودت یک خدا هستی
خدا یعنی غایت سکوت و آگاهی تو
#اشو
مهم این این است که "سکوت و آگاهی" وجود دارد یا نه
اگر سکوت و آگاهی وجود داشته باشد، تو خودت یک خدا هستی
خدا یعنی غایت سکوت و آگاهی تو
#اشو