عشق و نور
1.2K subscribers
447 photos
1.35K videos
22 files
594 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
اشـoshoـو:
#همیشه_به_باطن_بنگر

یک شاخه گل چمپا (Champak) برای خوشبو کردن همه خانه کافیست.
این گل، گل کوچکی است. ظاهرش زیبا نیست. در ظاهر بسیار معمولی بنظر می رسد، اما تو نباید فریب ظاهر را بخوری.
گل چمبا ارزش دوبار نگاه کردن را ندارد.
اما این گل گرانبهاترین گل است و خوشبو ترین عطر را در خود دارد.

پس همیشه به یاد داشته باش که:
در زندگی، شکل ظاهر عامل تعیین کننده نیست. کوزه اهمیت ندارد، آنچه از کوزه برون می تراود مهم است.
بدن شاید معمولی و پیش پا افتاده به نظر برسد. اما ممکن است روحی فراتر از تصور در خود نهان داشته باشد.
بدن شاید بسیار زیبا و در عین حال تهی و بدون روح باشد.

تو در زندگی خود با انسانهایی زیبا برخورد خواهی کرد که هیچ روحی ندارند
یا به انسانهایی که بسیار معمولی بنظر می رسند اما دارای کیفیتهایی بسیار برجسته هستند.
هیچگاه فریب ظاهر را نخور!
همیشه به باطن بنگر و عمق را جستجو کن. به کانون بنگر نه به پیرامون.

#اشو


خدا به هیچ وجه یک بت نیست
تو نمی توانی خدا را مثل یک بت پرستش کنی
تو می توانی به طریقه ای خدای گونه زندگی کنی. ولی نمی توانی خدا را بت کنی
خدا شخص نیست که او را پرستش کنی. این پرستش تو سراسر حماقت محض است
همه صور ذهنی تو از خدا، آفریده خود توست. چنین خدایی وجود ندارد
اما الوهیت است. یقینا هست
در گلها، در پرندگان، در ستاره ها، در چشمان آدم ها، وقتی ترانه ای در دل به تصنیف در می آید و شعر تو را احاطه می کند ... این همه خداست.

#اشو
درطول سه‌هزار سال گذشته، پانزده‌هزار جنگ بین انسان‌ها درگرفته
پانزده‌هزار جنگ در سه‌هزار سال؟!
حتی فکرکردن به آن چقدر ناخوشایند است. اینهمه جنگ نمی‌تواند بدون دلیل وجود داشته باشد
هر سال پنج جنگ؟!
این چه چیزی را نشان می‌دهد؟

من تاریخ بشریت را به دو بخش تقسیم می‌کنم: یکی دوران جنگ و دیگری دوران آمادگی برای جنگ
ما واقعاً هیچ دوران صلحی را تجربه نکرده‌ایم. در اساس مسئولیت این وضعیت، به تقسیم انسانها به بخش‌های زیاد بازمی‌گردد
و چه کسی بشریت را تقسیم کرده است؟
آیا ادیان رسمی نیستند، ایدئولوژی‌ها، نظریه‌ها و فرقه‌ها مسئول چنین تقسیم‌شدگی‌هایی نیستند؟
آیا ملیت و ملیّ‌گرایی و زندان‌های ایدئولوژی بشر را تقسیم نکرده‌اند؟ عمدتاً مذاهب و ادیان انسان‌ها را تقسیم و از هم جدا کرده‌اند.

در پشت تمام تضادها و نزاع‌ها “ایسم”‌ها وجود دارند
چه این “ایسم”ها مذهبی باشند و چه سیاسی؛ اینها تولید تضاد می‌کنند که در نهایت به جنگ‌ها منتهی می‌گردد.
حتی امروزه شوروی کمونیست و آمریکای دموکراسی به دو مذهب تبدیل شده‌اند: مانند جنگ بین دو مذهب شده است
ولی من می‌پرسم که آیا ممکن نیست که این تقسیمات بشری را، که براساس این افکار شکل گرفته، متوقف ساخت؟ آیا درست است که بخاطر یک امر غیراساسی، مانند فکر و عقیده، ما دست به کشتار انسان‌ها بزنیم؟
آیا درست است که فکر شما و فکر من باید قلب‌هایمان را دشمن همدیگر کند؟

آدلف هیتلر در جایی گفته است که اگر هر نژادی بخواهد متحد شود؛ ضرورت دارد که نفرت نسبت به نژاد دیگر خلق شود. او نه‌تنها این را گفت، بلکه به آن عمل کرد و آن را موثر و کارآمد یافت.

تمامی تبه‌کارانی که این دنیا را مسموم ساخته‌اند این روش را موثر یافته‌اند
با شعار “اسلام در خطر است،” می‌توان مسلمانان را متحد کرد و با شعار “هندویسم در خطر است” هندوها را می‌توان متحد کرد
خطر تولید ترس می‌کند و درنتیجه نفرت از کسانی که سبب ترس ما هستند ایجاد می‌شود
بنابراین تمام اتحادیه‌ها و سازمان‌ها بر اساس نفرت و ترس شکل گرفته‌اند. بنابراین درحالیکه تمام ادیان از عشق صحبت می‌کنند چون نیاز به وحدت دارند، در نهایت از نفرت کمک می‌گیرند! آنگاه عشق فقط حرف بیهوده است و نفرت پایه و اساس می‌گردد.

پس آن دیانت که من از آن سخن می‌گویم در مورد هیچ اتحادیه یا سازمان نیست،
یک جستار معنوی است
یک تجربه‌ی فردی است که علاقه‌ای به جمع‌آوری نفرات و پیروان ندارد
درواقع، تجربه‌ی معنوی در اساس فردگرا است.

و تمام سازمان‌ها بر اساس نفرت پایه‌گذاری شده‌اند
نفرت چه ربطی می‌تواند با دیانت و معنویت داشته باشد؟
هرآنچه که بین من و شما نفرت ایجاد کند نمی‌تواند مذهبی باشد. فقط هرچه که بین من و شما عشق ایجاد کند می‌تواند معنوی باشد

به‌یاد بسپارید:
هرآنچه که انسان را از انسانی دیگر جدا می‌کند، چگونه می‌تواند انسان را به خداوند وصل کند؟
این غیرممکن است. ولی آنچه ما مذهب می‌خوانیم ما را تقسیم می‌کند
با اینکه این به‌اصطلاح ادیان در مورد عشق صحبت می‌کنند، در مورد اتحاد همگان و برادری حرف می‌زنند؛
عجیب است که این فقط یک حرف باقی می‌ماند؛ و هر عملی که انجام می‌دهند دشمنی و نفرت را منتشر می‌کند. مسیحیت در مورد عشق حرف می‌زند، ولی هیچکس مانند مسحیان آدم نکشته است
شاید چیزهای خوب در پنهان‌کردن چیزهای بد ابزارهای مناسبی هستند!
اگر بخواهی آدم بکشی، می‌توانی به آسانی با نام عشق چنین کنی!
اگر کسی بخواهد خشن باشد، می‌تواند به آسانی در محافظت از عدم خشونت به خواسته‌اش برسد
اگر بخواهم شما را بکُشم، می‌تواند به آسانی بخاط خیر خودتان این کار را بکنم زیرا در اینصورت شما خواهید مرد ولی من گناهکار شناخته نمی‌شوم. آنوقت شما خواهید مرد، کشته خواهید شد و شکایت نخواهید کرد!

گفته شده که انسان حیوانی روشنفکر است؛ پس طبیعتاً، هرکاری که بخواهد بکند یک راه روشنفکرانه برای انجامش پیدا می‌کند
شاید شیطان به او مشورت داده که یک شعار خوب برای تبه‌کاری‌هایش انتخاب کند!
عمل هرچه شیطانی‌تر باشد، شعار باید بهتر باشد!

#اشو
یک بودا، یک انسانِ بیدار عشق مطلق است. او عاشق جهانِ هستی است و جهان هستی عاشق اوست. سامادی یعنی همین: وقتی در یک ارتباط انزال‌گونه با «تمامیت» هستی.

او انزال کامل را شناخته است ـــ انزالی که جسمانی نیست و ذهنی هم نیست. او این شعف والا را شناخته است. اینک نیازی نیست که از هیچکس درخواست توجه داشته باشد

چند شب پیش به یک داستان بسیار زیبا از یک بودا بنام سنت فرانسیس، برخورد کردم:
'سنت فرانسیس آسیسی' در بستر مرگ مشغول ترانه‌خوانی بود. او چنان با صدای بلند می‌خواند که تمام همسایگان صدای او را می‌شنیدند

برادر الیاس، یک عضو برجسته از فرقه‌ی سنت فرانسیس نزدیک او رفت و گفت: “پدر، مردم در خیابان زیر پنجره جمع شده‌اند…”

مردمان زیادی آمده بودند، کسانی که ترسیده بودند که آخرین لحظات عمر سنت فرانسیس فرارسیده، کسانی عاشق او بودند و اطراف منزل او جمع شده بودند

برادرالیاس گفت: “پدر، ما هرکاری بکنیم نمی‌توانیم مانع شنیدن مردم بشویم. عدم خودداری در چنین ساعتِ بسیار مهمی شاید سبب شرمندگی برای فرقه‌ی ما بشود. شاید این سبب تخفیف منزلت ما باشد که خودِ شما بخوبی آن را برپا داشته‌اید. شاید در این لحظات حساس شما بینش خود را در مورد کسانی که برای دیدار شما بعنوان یک قدیس آمده‌اند از دست داده‌اید. آیا از دیدگاه تهذیب اخلاقی برای آنان بهتر این نیست که شما با شرافت مسیحیِ بیشتری از دنیا بروید؟ زیرا ترانه‌خوانی در شأن یک قدیس نیست

سنت فرانسیس گفت: “برادر، لطفاً مرا معذور بدار، من در قلبم چنان شعفی احساس می‌کنم که واقعاً‌ نمی‌توانم از خواندن دست بردارم. باید بخوانم!”

فوق‌العاده‌بودن یک بودا عادی‌بودن اوست.
«عادی‌بودن» فوق‌العاده‌ترین چیز در دنیاست

و او در حال ترانه‌خواندن از دنیا رفت. در تمام تاریخ مسیحیت او تنها کسی است که در حال آوازخواندن مرده است. بسیاری از مردمان اهلِ ذن در حال آوازخوانی از دنیا رفته‌اند، ولی آنان به مسیحیت تعلق نداشته‌اند. در میان قدیسان مسیحی او تنها مرشد ذن است! او هیچ اهمیتی به شرافت مسیحی نداد

الیاس سعی دارد به مردم ثابت کند که سنت فرانسیس یک قدیس است. حالا او می‌ترسد که مردم فکر نکنند که او یک قدیس نبوده؛ شاید فکر کنند که او دیوانه یا چیزی بوده است. طبق تعریف آنان، یک قدیس باید غمگین و محزون باشد.

مسیحیان فقط قدیسان غمگین را باور دارند. آنان نمی‌توانند باور کنند که مسیح هرگز خندیده باشد، می‌توانید این را در چهره‌ی تندیس‌هایی که از مسیح ساخته‌اند ببینید. این فروتر از شرافت مسیحیت است. خنده؟ ـــ خیلی انسانی، خیلی معمولی؟ آنان فقط یک چیز می‌دانند: گذاشتن مسیح در بالای انسانیت ـــ ولی آنوقت تمام آنچه که انسانی است باید از او گرفته شود. آنگاه او فقط یک چیز مرده می‌شود

و برادرالیاس نگران سنت فرانسیس نیست، او نگران خودش و فرقه‌اش است: “این بعدها برای ما بسیار خجالت‌آور خواهد بود. ما چگونه به مردم جواب بدهیم؟ در آخرین لحظات او چه اتفاقی افتاد؟”
پس او نگران خودش است. اگر مرشد دیوانه باشد آنوقت مریدش چه؟

و او می‌خواهد اثبات کند که مرشد او بزرگترین مرشد است، بزرگترین قدیسان است، و او تنها یک راه برای اثبات آن می‌شناسد ـــ که مرشدش باید جدّی باشد، که او نباید بخندد و آواز بخواند، نباید برقصد. این چیزها بسیار انسانی است، بسیار معمولی هستند.

ولی سنت فرانسیس بینش دیگری دارد ـــ او فقط معمولی است. می‌گوید “برادر، لطفاً مرا معذور بدار، من در قلبم چنان شعفی احساس می‌کنم که واقعاً‌ نمی‌توانم از خواندن دست بردارم. باید بخوانم!”

درواقع، چنین نیست که فرانسیس آواز می‌خواند، فرانسیس ترانه شده است. اگر ترانه رخ می‌دهد، رخ می‌دهد؛ قابل کنترل نیست، زیرا آن کنترل‌کننده از بین رفته است. آن خود، آن نفْس دیگر وجود ندارد. سنت فرانسیس بعنوان یک فرد وجود ندارد. در درونش سکوت مطلق وجود دارد. آن ترانه از آن سکوت برخاسته است.

فرانسیس چه می‌تواند بکند؟ برای همین است که می‌گوید، “نمی‌توانم از خواندن دست بردارم. باید بخوانم!”

و او در حال آواز خواندن مُرد. و هیچ مرگی بهتر از این نمی‌تواند وجود داشته باشد. اگر بتوانی در حال آواز خواندن بمیری، این ثابت می‌کند که تو در زندگی‌ات آواز خوانده‌ای، که زندگی‌ات یک خوشی بوده و مرگ تو اوج و نهایت آن زندگی شده است.

سنت فرانسیس یک بودا است. ویژگی یک بودا این است که او فردی معمولی است، که او هیچ فکری در مورد خودش و اینکه چگونه باید مورد قبول مردم باشد ندارد، که او فقط خودانگیخته است، که هر اتفاقی بیفتد، افتاده است. او مانند یک کودک در لحظه زندگی می‌کند؛ اصالت او چنین است.

معمولی‌بودن او، فوق‌العاده‌بودنش است؛
هیچکس بودن او، کسی بودنِ اوست؛
غیبت، حضور اوست؛
مرگ، زندگی اوست.

#اشو
📚«الماس‌های بودا»
سخنان اشو از ۲۱ تا ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷
#آفریننده_بودن

زندگی تنها زمانی، زندگی است که:
چراغ عشق در درون وجودت بسوزد. آنگاه که شعله های عشق تو چنان شعله ور باشند که گرداگرد تو را روشن سازد،
به دیگران سرایت کند و دیگران بتوانند آن را احساس کنند.

آنگاه که عشق تو چنان ملموس باشد که دیگران بتوانند آن را لمس کنند.
آن گاه عشق نه فقط به خودت، بلکه به همه کس برکت خواهد رساند.
انسان راستین همواره جهان و هستی را غنی تر میکند.
آو از خود چیزی به هستی می بخشد.
و تا زمانی که تو چیزی از خود نبخشی، هرگز احساس شادمانی نخواهی کرد.
از راه خودِ بخشیدن به هستی است که در کار آفرینش مشارکت مي کنی، زیرا آن گاه تو یک آفریننده میشوی.
آفریننده بودن ،جزیی از خدا بودن است.
هیچ راه دیگری غیر از این نیست.

#اشو
#کتاب_پرواز_در_تنهایی
#آفریننده_بودن

زندگی تنها زمانی، زندگی است که:
چراغ عشق در درون وجودت بسوزد. آنگاه که شعله های عشق تو چنان شعله ور باشند که گرداگرد تو را روشن سازد،
به دیگران سرایت کند و دیگران بتوانند آن را احساس کنند
.

آنگاه که عشق تو چنان ملموس باشد که دیگران بتوانند آن را لمس کنند.
آن گاه عشق نه فقط به خودت، بلکه به همه کس برکت خواهد رساند.
انسان راستین همواره جهان و هستی را غنی تر میکند.
آو از خود چیزی به هستی می بخشد.
و تا زمانی که تو چیزی از خود نبخشی، هرگز احساس شادمانی نخواهی کرد.
از راه خودِ بخشیدن به هستی است که در کار آفرینش مشارکت مي کنی، زیرا آن گاه تو یک آفریننده میشوی.
آفریننده بودن ،جزیی از خدا بودن است.
هیچ راه دیگری غیر از این نیست.

#اشو
#کتاب_پرواز_در_تنهایی
ساکت باش. نخست به سکوت برس، آنوقت سخنانت نیرو و انرژی عظیمی را حمل می‌کنند؛ آنوقت هرچه را که بگویی یا نگویی اهمیت خواهند داشت؛
هر حرکت تو یک شعر است.
حتی اگر در سکوت بنشینی، انرژی فراوانی را در اطرافت رها می‌کنی، ‌این یک ارتباط دل‌با‌دل communion است.

سکوت منبع تمام انرژی‌هاست، ولی تو توسط جنون خودت حرف می‌زنی؛ وسواس حرف‌زدن داری. برای همین است که اگر برای چند روز تو را تنها و در انزوا نگه بدارند، شروع می‌کنی به صحبت کردن با خودت! پس از سه هفته، دیگر نمی‌توانی منتظر کسی شوی که با او حرف بزنی؛ شروع می‌کنی به حرف‌زدن با خودت!
دیگر نمی‌توانی صبر کنی!
حالا آنقدر حرفهایت زیاد شده که باید بیرون ریخته شود!

حرف‌زدنت یک برون‌ریزی catharsis؛ یک تمیزکردن cleansing است.
ولی چرا خودت را روی دیگران تمیز می‌کنی؟!
چرا چرک‌هایت را روی دیگران می‌ریزی؟

اگر مایلی خودت را نظافت کنی،
در تنهایی خودت را تمیز کن!
درها را ببند و تا دلت می‌خواهد با خودت حرف بزن. سوال بپرس و جواب بده و یک بازی از این درست کن.
خوب خواهد بود زیرا در هرحال این همان کاری است که همیشه می‌کنی!
ولی وقتی با دیگران چنین می‌کنی، هشیار نیستی که چه کار بی‌معنی انجام می‌دهی.
وقتی تنها هستی بیشتر آگاه هستی.
در تنهایی انجامش بده
و بزودی درخواهی یافت که در تمام عمرت چه می‌کرده‌ای!

آنگاه رفته‌رفته، ‌هرچه آگاه‌تر شوی، کلمات بیشتری ناپدید می‌شوند، ‌ابرها ناپدید می‌شوند
وقتی آسمان درونت بی‌ ابر شد، وقتی چشمانت بدون کلام و  خالی از افکار شد، و دهانت پر از سکوت گشت….. آنوقت….. آنوقت چشم داری، گوش داری، آنوقت حس‌هایت کاملاً‌ خالی هستند ــ ابزار نقلیه و ارتباط هستند.
آنگاه ارتباط قلب با قلب ممکن می‌گردد.

#اشو
ادامه 👇

از دشمنی مردم نترسید. فقط مراقب مهربانی و عشق خودتان باشید و هیچ اشتباهی صورت نخواهد گرفت.
تاجایی که به من مربوط می‌شود، از روی ضرورت است که من باید ابزارهایی را خلق کنم. باید چیزهایی را به شما بگویم که بتواند شما را بیدار کند
شاید واقعی نباشند،
زیرا حقیقت، از همان ابتدا غیرقابل بیان است
دوم اینکه، حتی اگر کسی ترتیبی بدهد که آن را بیان کند، هرگز به یک فرد خفته نخواهد رسید.

انسان خفته در دروغ‌ها زندگی می‌کند، این زبانی است که او می‌فهمد
و اگر قرار باشد کاری کنم که شما مرا درک کنید، هرکاری که لازم باشد را انجام خواهم داد ـــ شامل گفتن دروغ ـــ هدف از گفتنِ دروغ، دروغگویی نیست، فقط برای بیدارکردن شماست.

#اشو
از مرگ به جاودانگی
سخنان اشو از دوم آگوست تا ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۵
#برگردان: محسن خاتمی
#حقیقت_قابل_بیان_نیست

لائوتزو گفت:
از من نخواهید بنویسم، چون هر چیزی می‌نویسم اشتباه از آب در می‌آید. هیچ وقت قادر نبوده‌ام
آنچه را می‌خواهم انتقال بدهم،
بفهمانم؛ فقط آنچه را قصد ندارم انتقال دهم، می‌توانم بنویسم
ولی فایده‌اش چیست؟

او تا اواخر عمرش چیزی ننوشت
هنگامی که هموطنانش به او اصرار کردند، جزوه کوچکی نوشت
اولین جملهٔ آن چنین بود:
«به محض این که حقیقت بیان شود، به دروغ مبدل می‌گردد».

#اشو
#اسرار_تانترا
اشـoshoـو:
#ذهن_مانع_سکوت_است

ویتگنشتاین در جایی گفته است:
چیزی را که نمی توان درباره اش سخن گفت ، باید به سکوت واگذار کرد.

آه ، اگر فقط به این توصیه توجه می شد ،آن وقت دیگر شاهد بحث های بیهوده دربارة حقیقت نبودیم!
آنچه که هست به بیان در نمی آید.
آنچه که به بیان در می آید ، نیست،
می‌شود و نمی تواند باشد.

آنچه که هست، حقیقت فراسوی کلمات است. تنها سکوت است که با حقیقت نسبتی دارد.
اما سکوت کردن بسیار مشکل است ؛
ذهن خواهان سخن گفتن دربارة حتی چیزهایی است که فراسوی کلمات قرار دارند
حقیقتاً ، ذهن تنها مانع سکوت است
سکوت به ساحت بی ذهنی تعلق دارد.

واعظی می خواست برای تعدادی کودک خردسال موعظه کند. او پیش از شروع وعظ، برای آنها پرسشی طرح کرد:
"اگر قرار بود شما برای جمعی از دختر ها و پسرهای باهوش صحبت کنید که از شما توقع یک سخنرانی خیلی خوب دارند ، و شما هم چیزی برای گفتن نداشتید ، چه می گفتید ؟"

یک بچه کوچک جواب داد :
من ساکت می ماندم.
این بی پیرایگی کودکانه لازم است تا تجربة سکوت نصیب مان شود.

#اشو
#یک_فنجان_چای



ذن معتقد است که:
حقیقت را در قالب کلمات نمی‎توان بیان کرد، ولی با اشارات و حرکات می‎توان آن را ابراز داشت
انسان نمی‎تواند حقیقت را بیان کند،
ولی می‎تواند آن را نشان دهد.

#اشو
اشـoshoـو:
حقیقتِ من، حقیقتِ من است،
تجربه من است
من می‌توانم در مورد آن صحبت کنم می‌توانم در ستایشِ آن، آواز بخوانم می‌توانم آن را برقصم
می‌توانم وجد و خلسه ام را به شما نشان دهم
اما آنچه که تجربه شده است،
بیان نشده باقی می‌ماند
هیچ متن مقدسی قادر نبوده است آن را بیان کند
همه متون مقدس تلاش هایی برای بیان آن هستند
اما همه تلاشها شکست خورده است
حقیقت غیرقابل بیان است
متون مقدس به سادگی نشان دهنده مهربانیِ آنهایی است که رسیده‌اند
اما آنها ثابت نکرده‌اند که مهربانی در بیان کردن حقیقت موفق شده است
در مورد یک بودا، یک محمد،یک زرتشت، نیز همینطور است
در مورد همه کسانی که شناخته‌اند همینطور است
شما نمی‌توانید هم باورمند باشید و هم دیندار
اگر می‌خواهید دیندار باشید، باید همه باورها را رها کنید‌، باید خودتان کشف کنید.

#اشو


برای بیان حقیقت راهی پیدا نمیکنم؛
زیرا که حقیقت تعریف پذیر نیست
اگر به راستی می خواهید آن را بشناسید؛ بسیار خوب #تجربه_اش کنید ولی حقیقت غیر قابل بیان است. 
خدا را نمیشود تعریف کرد،
خدا را نمیتوان تشریح کرد

لطفاً به خاطر بسپارید:
هرگز او را تعریف نکنید؛ زیرا با این کار او را کوچک میکنید. چرا که خداوند در هیچ ذهنی نمی گنجد،او را میتوان پرستید
حتی می توان خداگونه شد. این امکان وجود دارد
اما خداوند در ذهن انسان نمی گنجد. ذهن ظرف کوچکی است. مثل یک قاشق کوچک است و شما می خواهید اقیانوس را در آن جای دهید
شما می توانید در آن قاشق کوچک مقدار کمی آب شور داشته باشید؛ 
اما این مقدار آب نمیتواند عظمت اقیانوس را بیان کند،  نمیتواند آن بیکرانگی را نشان دهد. در قاشق شما هیچ طوفانی بر پا نمی شود. امواج کوه پیکر در آن شکل نمی گیرد
مزه آن را می توان چشید. اما این اقیانوس نخواهد بود.

#اشو
#کتاب_ساراها