#سوال_از_اشو
مراقبه چیست؟
#پاسخ
هشیاری نسبت به آنچه که انجام می دهی، هشیاری از اینکه در اطرافت چه رخ می دهد و چه اتفاقی برایت می افتد.
کسی به تو توهین می کند و هشیار می شوی.
وقتی توهین را می شنوی چه اتفاقی می افتد؟
روی این اتفاق مراقبه کن،
و این کل موضوع را تغییر می دهد،
وقتی شخصی توهین می کند روی آن شخص متمرکز می شوی که چرا توهین کرد؟
فکر می کند که کیست؟
چگونه می توانم انتقام بگیرم؟
اگر خیلی قوی باشد تسلیم می شوی، برایش دم تکان می دهی.
اما اگر ضعیف باشد، ضربه وارد می کنی.
ولی در این لحظه خودت را به کلی فراموش می کنی،
و بر دیگری متمرکز می شوی.
و این از دست دادن فرصت مراقبه است.
وقتی کسی توهین می کند مراقبه کن
گرجیف(عارف و استاد معنوی اهل قفقاز، که در لباس مبدل و در نقش های متفاوت به کشورها سفر می کرد و از اساتید معنوی می آموخت گاهی در نقش تاجر و گاهی در نقش دوره گرد)
می گفت:
وقتی پدرم رو به مرگ بود، نه سال داشتم.
مرا به کنار تختخوابش صدا کرد و در گوشم زمزمه کرد:
فرزندم از مال دنیا ارثیه ی دندان گیری برایت به جا نگذاشته ام ولی حرفی برایت می گویم که از اجدادم سینه به سینه به من رسیده و گره گشای مسیر زندگی ام بوده،
حکم گنج برایم داشته است تو به حد کافی بزرگ نشده ای شاید درست متوجه منظورم نشوی ولی این سخن را آویزه ی گوشت کن،
به یاد داشته باش روزی به دردت خواهد خورد.
این کلیدی است که در همه ی صندوقچه های گنج را باز می کند
پدرش گفت:
هرکس به تو توهین کرد به آن شخص بگو بیست و چهار ساعت مراقبه می کنم و بعد جوابت را می دهم.
گرجیف باور نداشت که این جمله ای پر مغز باشد.
ولی علی رغم اینکه متوجه منظور پدرش نشده بود به دستور او عمل می کرد.
اگر کسی توهین می کرد، می گفت:
به من بیست و چهار ساعت فرصت بدهید بعد جوابتان را بدهم.
پس از بیست و چهار ساعت می آمد و می گفت:
بیست و چهار ساعت مراقبه روی توهین شما، بینش عظیمی در وجودم ایجاد کرد. گاهی هم حق با توهین کننده بود پس پیش آن شخص می رفت و میگفت: ممنون حق با شما بود و حرف شما توهین نبود، بلکه عین حقیقت بود شما به من احمق گفتید و من احمق هستم
و گاهی پس از بیست و چهار ساعت مراقبه متوجه می شد
که حرف طرف مقابل دروغی بیش نبوده است
و زمانی که حرفی دروغ است چه لزومی دارد که به خودم بگیرم و ناراحت شوم؟
حتی لزومی ندارد به شخص مقابل بفهمانم که حرفش دروغ بوده دروغ دروغ است
چرا خودم را ناراحت کنم؟
ولی شاهد بودن و مراقبه کردن آرام آرام انسان را متوجه اعمال و رفتارش می کند و او را نسبت به رفتارهای #خودش هشیارتر می کند. نه رفتار دیگران.
#اشو
مراقبه چیست؟
#پاسخ
هشیاری نسبت به آنچه که انجام می دهی، هشیاری از اینکه در اطرافت چه رخ می دهد و چه اتفاقی برایت می افتد.
کسی به تو توهین می کند و هشیار می شوی.
وقتی توهین را می شنوی چه اتفاقی می افتد؟
روی این اتفاق مراقبه کن،
و این کل موضوع را تغییر می دهد،
وقتی شخصی توهین می کند روی آن شخص متمرکز می شوی که چرا توهین کرد؟
فکر می کند که کیست؟
چگونه می توانم انتقام بگیرم؟
اگر خیلی قوی باشد تسلیم می شوی، برایش دم تکان می دهی.
اما اگر ضعیف باشد، ضربه وارد می کنی.
ولی در این لحظه خودت را به کلی فراموش می کنی،
و بر دیگری متمرکز می شوی.
و این از دست دادن فرصت مراقبه است.
وقتی کسی توهین می کند مراقبه کن
گرجیف(عارف و استاد معنوی اهل قفقاز، که در لباس مبدل و در نقش های متفاوت به کشورها سفر می کرد و از اساتید معنوی می آموخت گاهی در نقش تاجر و گاهی در نقش دوره گرد)
می گفت:
وقتی پدرم رو به مرگ بود، نه سال داشتم.
مرا به کنار تختخوابش صدا کرد و در گوشم زمزمه کرد:
فرزندم از مال دنیا ارثیه ی دندان گیری برایت به جا نگذاشته ام ولی حرفی برایت می گویم که از اجدادم سینه به سینه به من رسیده و گره گشای مسیر زندگی ام بوده،
حکم گنج برایم داشته است تو به حد کافی بزرگ نشده ای شاید درست متوجه منظورم نشوی ولی این سخن را آویزه ی گوشت کن،
به یاد داشته باش روزی به دردت خواهد خورد.
این کلیدی است که در همه ی صندوقچه های گنج را باز می کند
پدرش گفت:
هرکس به تو توهین کرد به آن شخص بگو بیست و چهار ساعت مراقبه می کنم و بعد جوابت را می دهم.
گرجیف باور نداشت که این جمله ای پر مغز باشد.
ولی علی رغم اینکه متوجه منظور پدرش نشده بود به دستور او عمل می کرد.
اگر کسی توهین می کرد، می گفت:
به من بیست و چهار ساعت فرصت بدهید بعد جوابتان را بدهم.
پس از بیست و چهار ساعت می آمد و می گفت:
بیست و چهار ساعت مراقبه روی توهین شما، بینش عظیمی در وجودم ایجاد کرد. گاهی هم حق با توهین کننده بود پس پیش آن شخص می رفت و میگفت: ممنون حق با شما بود و حرف شما توهین نبود، بلکه عین حقیقت بود شما به من احمق گفتید و من احمق هستم
و گاهی پس از بیست و چهار ساعت مراقبه متوجه می شد
که حرف طرف مقابل دروغی بیش نبوده است
و زمانی که حرفی دروغ است چه لزومی دارد که به خودم بگیرم و ناراحت شوم؟
حتی لزومی ندارد به شخص مقابل بفهمانم که حرفش دروغ بوده دروغ دروغ است
چرا خودم را ناراحت کنم؟
ولی شاهد بودن و مراقبه کردن آرام آرام انسان را متوجه اعمال و رفتارش می کند و او را نسبت به رفتارهای #خودش هشیارتر می کند. نه رفتار دیگران.
#اشو
#سوال_از_اشو
کجا میتوان شادی را ابدی یافت؟
#پاسخ
اگر در لغت نامه، درون مدخل حرف "ش" نگاه کنی، فقط آنجاست که شادی همیشگی و ماندگار است.
در زندگی همه چیز در هم بر هم است. همانطور که شب و روز با هماند،
شادی و غم نیز با هماند.
همانطور که مرگ و زندگی با هم است، هر چیز دیگر نیز اینگونه است.
غنای زندگی بخاطر همین تضادهاست.
صرف فکر اینکه، شخصی همیشه شاد باشد، کاملا احمقانه است.
این نوع نگرش فقط غم تولید میکند و نه چیزی دیگر و رفته رفته پوکیده و غمناک میشوید چون بیشتر و بیشتر از شادی به اصطلاح همیشگی خودتان دور میشوید.
این طمعی بیش از حد است.
پس شخص شاد کیست؟
شخص شاد آنکسی نیست که همیشه شاد است.
شخص شاد کسی است که حتی زمانی که دور و بر او غم است، شاد باشد.
سعی کنید این را بفهمید.
شخص شاد کسی است که زندگی را درک میکند و تضادهایش را میپذیرد.
#اشو
کجا میتوان شادی را ابدی یافت؟
#پاسخ
اگر در لغت نامه، درون مدخل حرف "ش" نگاه کنی، فقط آنجاست که شادی همیشگی و ماندگار است.
در زندگی همه چیز در هم بر هم است. همانطور که شب و روز با هماند،
شادی و غم نیز با هماند.
همانطور که مرگ و زندگی با هم است، هر چیز دیگر نیز اینگونه است.
غنای زندگی بخاطر همین تضادهاست.
صرف فکر اینکه، شخصی همیشه شاد باشد، کاملا احمقانه است.
این نوع نگرش فقط غم تولید میکند و نه چیزی دیگر و رفته رفته پوکیده و غمناک میشوید چون بیشتر و بیشتر از شادی به اصطلاح همیشگی خودتان دور میشوید.
این طمعی بیش از حد است.
پس شخص شاد کیست؟
شخص شاد آنکسی نیست که همیشه شاد است.
شخص شاد کسی است که حتی زمانی که دور و بر او غم است، شاد باشد.
سعی کنید این را بفهمید.
شخص شاد کسی است که زندگی را درک میکند و تضادهایش را میپذیرد.
#اشو
#سوال_از_اشو
چرا زندگی اینهمه ملالت بار و کسل کننده شده است؟
#پاسخ
زیرا انسانها بیشتر مقلد هستند تا خلاق
مردی به خانه اش برگشت. و دید که بچه هایش با بچه های همسایه روی پله های جلوی ساختمان نشسته اند
پرسید" چه میکنید؟
بچه ها گفتند: داریم کلیسا بازی میکنیم
مرد تعجب کرد.
آنها آنجا نشسته بودند و هیچ کاری نمیکردند. بنابراین دوباره پرسید:
این چگونه کلیسایی است؟
بچه ها گفتند:
ما سرود مذهبی خوانده ایم.
موعظه کرده ایم، دعا کرده ایم.
همه ی کارها را انجام داده ایم.
اکنون روی پله ها نشسته ایم و مثلا داریم سیگار میکشیم
" تقلید" امری شایع است.
جمع آوری اطلاعات نوعی تقلید است
"بودا" یا " مسیح" چیزی گفته است و تو فقط آن را تکرار میکنی
تو " کلیسا بازی " میکنی.
این یعنی تقلید.
کودک وار باش. اما بچگی نکن.
مانند کودک بودن یعنی خودانگیخته بودن، کودک همواره تازه است
کودک برای مواجه با دنیای پیرامون خود بی واسطه ذهن عمل میکند. او با تمام وجودش درگیر کارش میشود و اصلا به آینده و نتیجه کارش فکر نمیکند. کودک در اینجا و در این لحظه است
کودک معصوم و بی پیرایه است.
زیرا معصومیت از بستر زیستن در لحظه بر میخیزد.
" #معصومیت"، همان مراقبه است.
حتی کارهای روزانه ات را با مراقبه همراه کن. وقتی غذا میخوری، حرف میزنی، راه میروی با آگاهی انجامشان بده
#آگاهی_یعنی_مراقبه
هنگامی که کسی از تو پرسشی میکند، فورا برای پیدا کردن پاسخهای تکراری به ذهنت و دانشت رجوع نکن.
ببین که این پاسخ از حافظه ی تو بیرون می آید یا از خودِ تو
مردم از حضور در کنار یکدیگر دچار ملالت و خستگی میشوند.
زیرا همه چیزشان مرده و عاریه ایی و بیات است.
زیرا هیچ چیزی از خود ندارند و همواره مقلد بوده اند. هیچکس خلاق نیست.
زندگی کسی را سرشار از انرژی عشق و خنده نمیبینی
این همه ملالت و مردگی بخاطر ترس از زندگی است.
ما از زندگی میترسیم، زیرا زندگی بکر است. زندگی غیر قابل پیش بینی و تقلید است. لحظه ی بعدت نامعلوم است
ما میخواهیم همه چیز را پبش بینی و معلوم کنیم.بدینسان زندگی را میکشیم. و به جای آن امنیت میخریم
باید از ترس بیرون بیاییم
باید شجاعت زندگی کردن داشته باشیم.
باید واقعی شویم. و زندگی واقعی را تجربه کنیم.
و این کار با تقلید از زندگی دیگران امکان پذیر نیست.
تا زمانی که به جای خلاق بودن و زندگی خود را ساختن به تقلید از دیگران میپردازی محکوم به داشتن زندگی ملالت بار کسالت آور هستی.
#اشو
چرا زندگی اینهمه ملالت بار و کسل کننده شده است؟
#پاسخ
زیرا انسانها بیشتر مقلد هستند تا خلاق
مردی به خانه اش برگشت. و دید که بچه هایش با بچه های همسایه روی پله های جلوی ساختمان نشسته اند
پرسید" چه میکنید؟
بچه ها گفتند: داریم کلیسا بازی میکنیم
مرد تعجب کرد.
آنها آنجا نشسته بودند و هیچ کاری نمیکردند. بنابراین دوباره پرسید:
این چگونه کلیسایی است؟
بچه ها گفتند:
ما سرود مذهبی خوانده ایم.
موعظه کرده ایم، دعا کرده ایم.
همه ی کارها را انجام داده ایم.
اکنون روی پله ها نشسته ایم و مثلا داریم سیگار میکشیم
" تقلید" امری شایع است.
جمع آوری اطلاعات نوعی تقلید است
"بودا" یا " مسیح" چیزی گفته است و تو فقط آن را تکرار میکنی
تو " کلیسا بازی " میکنی.
این یعنی تقلید.
کودک وار باش. اما بچگی نکن.
مانند کودک بودن یعنی خودانگیخته بودن، کودک همواره تازه است
کودک برای مواجه با دنیای پیرامون خود بی واسطه ذهن عمل میکند. او با تمام وجودش درگیر کارش میشود و اصلا به آینده و نتیجه کارش فکر نمیکند. کودک در اینجا و در این لحظه است
کودک معصوم و بی پیرایه است.
زیرا معصومیت از بستر زیستن در لحظه بر میخیزد.
" #معصومیت"، همان مراقبه است.
حتی کارهای روزانه ات را با مراقبه همراه کن. وقتی غذا میخوری، حرف میزنی، راه میروی با آگاهی انجامشان بده
#آگاهی_یعنی_مراقبه
هنگامی که کسی از تو پرسشی میکند، فورا برای پیدا کردن پاسخهای تکراری به ذهنت و دانشت رجوع نکن.
ببین که این پاسخ از حافظه ی تو بیرون می آید یا از خودِ تو
مردم از حضور در کنار یکدیگر دچار ملالت و خستگی میشوند.
زیرا همه چیزشان مرده و عاریه ایی و بیات است.
زیرا هیچ چیزی از خود ندارند و همواره مقلد بوده اند. هیچکس خلاق نیست.
زندگی کسی را سرشار از انرژی عشق و خنده نمیبینی
این همه ملالت و مردگی بخاطر ترس از زندگی است.
ما از زندگی میترسیم، زیرا زندگی بکر است. زندگی غیر قابل پیش بینی و تقلید است. لحظه ی بعدت نامعلوم است
ما میخواهیم همه چیز را پبش بینی و معلوم کنیم.بدینسان زندگی را میکشیم. و به جای آن امنیت میخریم
باید از ترس بیرون بیاییم
باید شجاعت زندگی کردن داشته باشیم.
باید واقعی شویم. و زندگی واقعی را تجربه کنیم.
و این کار با تقلید از زندگی دیگران امکان پذیر نیست.
تا زمانی که به جای خلاق بودن و زندگی خود را ساختن به تقلید از دیگران میپردازی محکوم به داشتن زندگی ملالت بار کسالت آور هستی.
#اشو
#سوال_از_اشو
ده فرمان شما چیست؟
#پاسخ
از من پرسیدی که "ده فرمان" من چیست. سوال سختی پرسیدی
چون من با هر فرمانی مخالفم
اما به هر حال برای شوخی و تفریح هم که شده بگذار ده فرمان به تو بدهم
١ _ از هیچ فرمانی پیروی نکن،
فقط از درونت پیروی کن
٢_ تنها خدایی که وجود دارد،
همین زندگی است
٣_ حقیقت در درون توست،
جای دیگری به دنبالش نگرد
٤_ عشق ، نیایش است
٥_ خالی و خلا ، آغاز و وسط و پایان حقیقت است
٦_ زندگی همینجا و هم اکنون است
٧_کامل و به شدت زندگی کن
٨_ شنا نکن ، جاری باش
٩_ در هر لحظه چنان بمیر ، که در هر لحظه دوبارە متولد شوی
١٠_ دست از جستجو بردار !
چیزی که هست ، هست
متوقف شو و نگاه کن
اشو
ده فرمان شما چیست؟
#پاسخ
از من پرسیدی که "ده فرمان" من چیست. سوال سختی پرسیدی
چون من با هر فرمانی مخالفم
اما به هر حال برای شوخی و تفریح هم که شده بگذار ده فرمان به تو بدهم
١ _ از هیچ فرمانی پیروی نکن،
فقط از درونت پیروی کن
٢_ تنها خدایی که وجود دارد،
همین زندگی است
٣_ حقیقت در درون توست،
جای دیگری به دنبالش نگرد
٤_ عشق ، نیایش است
٥_ خالی و خلا ، آغاز و وسط و پایان حقیقت است
٦_ زندگی همینجا و هم اکنون است
٧_کامل و به شدت زندگی کن
٨_ شنا نکن ، جاری باش
٩_ در هر لحظه چنان بمیر ، که در هر لحظه دوبارە متولد شوی
١٠_ دست از جستجو بردار !
چیزی که هست ، هست
متوقف شو و نگاه کن
اشو
#سوال_از_اشو
چگونه تشخیص دهیم چه چیزی در زندگی مان واقعی است و چه چیزی دروغین است؟
#پاسخ
تنها یک معیار وجود دارد
واقعی چیزی است که:
به تو سکوت و آرامش میبخشد و تــو را مطلقاً آسوده و ساکن میسازد
واقعی چیزی است که به تو آزادی میبخشد و تمام ترسها و خواسته ها و امیال را از تو بیرون میراند. واقعی انفجاری عظیم از رضایت و خوشی است که به هیچ دلیل بیرونی مرتبط نیست
و غیرواقعی، همواره بدبختی، اضطراب، تنش و اسارت را به دنبال خود دارد.
#اشو
چگونه تشخیص دهیم چه چیزی در زندگی مان واقعی است و چه چیزی دروغین است؟
#پاسخ
تنها یک معیار وجود دارد
واقعی چیزی است که:
به تو سکوت و آرامش میبخشد و تــو را مطلقاً آسوده و ساکن میسازد
واقعی چیزی است که به تو آزادی میبخشد و تمام ترسها و خواسته ها و امیال را از تو بیرون میراند. واقعی انفجاری عظیم از رضایت و خوشی است که به هیچ دلیل بیرونی مرتبط نیست
و غیرواقعی، همواره بدبختی، اضطراب، تنش و اسارت را به دنبال خود دارد.
#اشو
#سوال_از_اشو
مرشد عزیز، وقتی به اینجا آمدم احساس کردم که خداوند خیلی نزدیکم هست ــ هرلحظه میتوانم با او باشم.
ولی با گذشت زمان به نظر غیرممکن میرسد. او در اطراف نیست؛ دیدن او مشکل شده.
چرا چنین است؟
لطفاً چیزی در این مورد بگویید.
#پاسخ
ودانت بارتی Vedant Bharati
تو میباید یک تصویر خاصی از خداوند در ذهنت حمل کرده باشی؛ برای همین است که از دست دادهای. و تاوقتی که آن تصویر را دور نیندازی به از دست دادن او ادامه خواهی داد
خداوند هیچ الزامی ندارد که مفهوم تو را در مورد خودش برآورده کند. تو باید یک ایدهی مشخصی داشته باشی که،
“خدا چنین است، رفتارش چنان است….” برای همین غیرممکن شده است؛
تو خواهان ناممکن شدهای.
خداوند فقط برای کسانی شناخته میشوند که قادر باشند تمام مفاهیم خود را در مورد خدا رها کنند
هرگونه مفهومی که تو در جهل خودت انباشته کرده باشی، یک مانع است. تمام آن مفاهیم در مورد خدا را دور بینداز و تعجب خواهی کرد، شوکه خواهی شد و قادر نخواهی بود که چشمانت را باور کنی…. زیرا تنها خدا وجود دارد. آنوقت هرگز نمیپرسی،
“خدا کجاست؟”
بلکه خواهی پرسید،
آیا جایی هست که در آن خداوند نباشد؟
آنگاه در معمولیبودن چیزها تو چیزی بسیار فوقالعاده را خواهی دید
آنگاه سنگهای معمولی به الماسها تبدیل میشوند
آنگاه بشریت معمولی دیگر معمولی نیست
آنگاه در قلب هرکس چیزی نورانی را خواهی دید
آنگاه انسان به الوهیت نزدیکتر میشود و الوههیت به انسان نزدیکتر میگردد؛ انسان و الوهیت درهمدیگر ناپدید میشوند، دنیا و خداوند درهم ناپدید میگردند
آنگاه تو دنبال خدایی نخواهی گشت که جدا است و دور و در بالا و در آسمان هفتم زندگی میکند
آنگاه او در همسایگی تو بعنوان همسایهات زندگی میکند
آنگاه او انسان است، حیوان است، سبزیجات است، مواد معدنی است…. همه چیز خداست.
و وقتی که ببینی او تو را احاطه کرده، نه همچون یک شخص، بلکه همچون یک حضور، فقط آنوقت است که جستار تو برآورده و ارضاء شده است
خداوند از تو پنهان نشده، بلکه تو هستی که چشمانت را بستهای زیرا که تعصبات بسیار داری
کسی مفهوم یک هندو را از خداوند دارد و دیگری مفهوم یک مسیحی را از خدا دارد و دیگری مفهوم یک محمدی را… حالا، خداوند نه محمدی است و نه مسیحی است و نه هندو؛ بنابراین تمام این مردم که چنین مفاهیمی را حمل میکنند باید که در تاریکی و تاریکی بیشتر دست و پا بزنند
سفر آنان از تاریکی به تاریکی است
از مرگ به مرگ حرکت خواهند کرد
هرگز نور را نخواهند شناخت.
یک هندو نمیتواند خداوند را بشناسد، یک مسیحی نمیتواند خداوند را بشناسد. نخست باید ذهنت را کاملاً از تمام هندویسم و از هرچه مسیحیت است و هرکه بودیسم است بشویی و تمیز کنی
وقتی کاملاً بدون فکر شدی:
فقط هشیار، آگاه، گوش به زنگ، تماشا کننده شدی، آنوقت خداوند منفجر میشود و در تمام اطراف تو حضور پیدا میکند.
ودانت بارتی، میگویی،
“وقتی به اینجا آمدم احساس کردم که خداوند خیلی نزدیکم هست …”
این تخیلات تو بود.
“هرلحظه میتوانم با او باشم.”
این آرزوی تو بود.
“ولی باگذشت زمان بهنظر غیرممکن میرسد.”
زیرا هیچ تخیلی هرگز نمیتواند واقعی شود. هیچ رویای تو هرگز نمی تواند محقق شود
واقعیت باید کشف شود، نه اینکه تصور شود.
حالا میگویی، “او در اطراف نیست؛ دیدن او مشکل شده.”
فقط اوست که در اطراف است!
دیدن او مشکل شده زیرا چشمان تو با تعصبات و مفاهیم و نظام فکری تو گرانبار شده
قدری بیشتر کودکوار باش، قدری معصومتر باشد. خداوند فقط وقتی میآید که قلب تو معصوم باشد
خداوند فقط وقتی میآید که تو کاملاً از مفاهیم خالی باشی. او همیشه آمادهی آمدن است، او پشت در ایستاده است ولی تو نمیشنوی زیرا ذهنت پر از اغتشاش و افکار و میلیونها فکر است که میچرخند. ذهنت چنان پر سر و صداست که نمیتوانی در زدنِ ساکت را بر در بشنوی.
ساکت باش، معصوم باش. خداوند هست. فقط خداوند هست.
#اشو
دامّا پادا / راه حق DhammaPada
مرشد عزیز، وقتی به اینجا آمدم احساس کردم که خداوند خیلی نزدیکم هست ــ هرلحظه میتوانم با او باشم.
ولی با گذشت زمان به نظر غیرممکن میرسد. او در اطراف نیست؛ دیدن او مشکل شده.
چرا چنین است؟
لطفاً چیزی در این مورد بگویید.
#پاسخ
ودانت بارتی Vedant Bharati
تو میباید یک تصویر خاصی از خداوند در ذهنت حمل کرده باشی؛ برای همین است که از دست دادهای. و تاوقتی که آن تصویر را دور نیندازی به از دست دادن او ادامه خواهی داد
خداوند هیچ الزامی ندارد که مفهوم تو را در مورد خودش برآورده کند. تو باید یک ایدهی مشخصی داشته باشی که،
“خدا چنین است، رفتارش چنان است….” برای همین غیرممکن شده است؛
تو خواهان ناممکن شدهای.
خداوند فقط برای کسانی شناخته میشوند که قادر باشند تمام مفاهیم خود را در مورد خدا رها کنند
هرگونه مفهومی که تو در جهل خودت انباشته کرده باشی، یک مانع است. تمام آن مفاهیم در مورد خدا را دور بینداز و تعجب خواهی کرد، شوکه خواهی شد و قادر نخواهی بود که چشمانت را باور کنی…. زیرا تنها خدا وجود دارد. آنوقت هرگز نمیپرسی،
“خدا کجاست؟”
بلکه خواهی پرسید،
آیا جایی هست که در آن خداوند نباشد؟
آنگاه در معمولیبودن چیزها تو چیزی بسیار فوقالعاده را خواهی دید
آنگاه سنگهای معمولی به الماسها تبدیل میشوند
آنگاه بشریت معمولی دیگر معمولی نیست
آنگاه در قلب هرکس چیزی نورانی را خواهی دید
آنگاه انسان به الوهیت نزدیکتر میشود و الوههیت به انسان نزدیکتر میگردد؛ انسان و الوهیت درهمدیگر ناپدید میشوند، دنیا و خداوند درهم ناپدید میگردند
آنگاه تو دنبال خدایی نخواهی گشت که جدا است و دور و در بالا و در آسمان هفتم زندگی میکند
آنگاه او در همسایگی تو بعنوان همسایهات زندگی میکند
آنگاه او انسان است، حیوان است، سبزیجات است، مواد معدنی است…. همه چیز خداست.
و وقتی که ببینی او تو را احاطه کرده، نه همچون یک شخص، بلکه همچون یک حضور، فقط آنوقت است که جستار تو برآورده و ارضاء شده است
خداوند از تو پنهان نشده، بلکه تو هستی که چشمانت را بستهای زیرا که تعصبات بسیار داری
کسی مفهوم یک هندو را از خداوند دارد و دیگری مفهوم یک مسیحی را از خدا دارد و دیگری مفهوم یک محمدی را… حالا، خداوند نه محمدی است و نه مسیحی است و نه هندو؛ بنابراین تمام این مردم که چنین مفاهیمی را حمل میکنند باید که در تاریکی و تاریکی بیشتر دست و پا بزنند
سفر آنان از تاریکی به تاریکی است
از مرگ به مرگ حرکت خواهند کرد
هرگز نور را نخواهند شناخت.
یک هندو نمیتواند خداوند را بشناسد، یک مسیحی نمیتواند خداوند را بشناسد. نخست باید ذهنت را کاملاً از تمام هندویسم و از هرچه مسیحیت است و هرکه بودیسم است بشویی و تمیز کنی
وقتی کاملاً بدون فکر شدی:
فقط هشیار، آگاه، گوش به زنگ، تماشا کننده شدی، آنوقت خداوند منفجر میشود و در تمام اطراف تو حضور پیدا میکند.
ودانت بارتی، میگویی،
“وقتی به اینجا آمدم احساس کردم که خداوند خیلی نزدیکم هست …”
این تخیلات تو بود.
“هرلحظه میتوانم با او باشم.”
این آرزوی تو بود.
“ولی باگذشت زمان بهنظر غیرممکن میرسد.”
زیرا هیچ تخیلی هرگز نمیتواند واقعی شود. هیچ رویای تو هرگز نمی تواند محقق شود
واقعیت باید کشف شود، نه اینکه تصور شود.
حالا میگویی، “او در اطراف نیست؛ دیدن او مشکل شده.”
فقط اوست که در اطراف است!
دیدن او مشکل شده زیرا چشمان تو با تعصبات و مفاهیم و نظام فکری تو گرانبار شده
قدری بیشتر کودکوار باش، قدری معصومتر باشد. خداوند فقط وقتی میآید که قلب تو معصوم باشد
خداوند فقط وقتی میآید که تو کاملاً از مفاهیم خالی باشی. او همیشه آمادهی آمدن است، او پشت در ایستاده است ولی تو نمیشنوی زیرا ذهنت پر از اغتشاش و افکار و میلیونها فکر است که میچرخند. ذهنت چنان پر سر و صداست که نمیتوانی در زدنِ ساکت را بر در بشنوی.
ساکت باش، معصوم باش. خداوند هست. فقط خداوند هست.
#اشو
دامّا پادا / راه حق DhammaPada
#سوال_از_اشو
تمام مذاهب بر خدا استوار هستند
اخلاقيات آن ها، فرامين آن ها،
دعاهايشان، قداست هايشان،
همه چيز به سمت خدا نشانه رفته؛ و شما مي گوييد كه خدا مرده است.
آنوقت بر سر تمام اين چيزهايي كه وابسته به مفهوم خدا هستند چه خواهد آمد؟
#پاسخ
تمام آن چيزهايي كه به مفهوم خدا وابسته هستند تقلبي هستند: منافقان توسط اين مفاهيم خلق مي شوند !
اخلاقيات شما واقعي نيست، توسط ترس، از روي طمع تحميل شده است
اخلاقیات واقعي فقط در ضمير يك مراقبه كننده برخواهد خاست
اين چيزي نيست كه بتواند از بيرون بر تو تحميل شود:
اخلاقيات واقعي يك خوشي محض است، فقط سهيم كردن ديگران در مهر و عشق تو است
تمام كيفيت هايی كه به خدا وابسته هستند، با از بين رفتن خدا از بين مي روند.
آن هابسیار سطحي هستند.
همگي شما داراي درهاي عقب هستيد!
از در جلويي، شما يك شخص هستيد، از در عقب، فردي متفاوت هستيد
آيا هرگز اين را تماشا كرده ايد؟
از در جلو، تو يك كاتوليك بزرگ هستي، بسيار مذهبي، بسيار زاهد، بسيار نيايش كننده،
چنان كه هركسي فكر مي كند تو يك قديس هستي، ولي اين فقط در اتاق نشيمين است!
از در عقب، تو فقط يك موجود انساني هستي،طوري كه بايد باشي، با تمام غريزه هايت،
با تمام تمايلات جنسي، طمع ها، خشم ها...
مذاهب مختلف مفاهيمي مختلف دارند،
ولي تمام اين مفاهيم يك چيز را اثبات مي کند كه:
گناهكار اوليه خدا است!
خداي هندو زن را آفريد و با او زنا كرد. با دختر خودش، و آن زن ترسيد، پس به يك گاو ماده تبديل شد و خدا يك گاو نر شد. آن زن با شتاب به فرد ديگري تبديل شد
و خدا او را دنبال كرد
براساس الهيات هندو، تمامي رده هاي جانداران اينگونه خلق شدند، اين خدا بود كه زن را در شكل هاي مختلف دنبال مي كرد. زن تغيير شكل مي داد، خدا نيز تغيير شكل مي داد.
زن هميشه ماده بود و خدا هميشه نر!
براي همين است كه ميليون ها رده و نوع جاندارن وجود دارند.
اگر زن به يك پشه ي ماده تبديل مي شد، خدا نيز به يك پشه ي نر تبديل مي شد. اين ماجرا ادامه يافت و ادامه يافت، شايد هنوز هم ادامه داشته باشد!
آيا فكر مي كنيد كه اين خدا يك خداي با اخلاق است؟
و همين در مورد تمام خدايان تمامي مذاهب نيز صادق است
خداي يهود در كتاب عهد عتيق مي گويد:
من خدايي بسيار حسود هستم
من كسي نيستم كه شما را عفو كنم، من خدايي بسيار خشمگين هستم. شما نبايد هيچكس را جز من بپرستيد. و به ياد داشته باشيد كه من پدر شما هستم، نه عموي شما
این چه نوع خدايي است؟
حسود، نگران اينكه شايد خداي ديگري را بپرستيد.
و در انتها مي گويد:
من پدرتان هستم، به ياد بسپاريد، من عموي شما نيستم
اخلاقياتی وجود دارد كه از بيرون تحميل شده و هرگز با قلب تو همنوا نيست
و يك اخلاقياتي هست كه از درون تو بيرون مي آيد، كه هميشه با دل تو و با قلب جهان هستي همنوا است
اخلاقيات اصيل همين است.
من به شما هيچگونه انضباط و اخلاقياتي نمي دهم
من فقط يك ديد روشن به شما مي دهم، از آن روشني و وضوح، هرچه كه بيرون بيايد خوب است،
الهي است، اخلاقي است.
اشو
تمام مذاهب بر خدا استوار هستند
اخلاقيات آن ها، فرامين آن ها،
دعاهايشان، قداست هايشان،
همه چيز به سمت خدا نشانه رفته؛ و شما مي گوييد كه خدا مرده است.
آنوقت بر سر تمام اين چيزهايي كه وابسته به مفهوم خدا هستند چه خواهد آمد؟
#پاسخ
تمام آن چيزهايي كه به مفهوم خدا وابسته هستند تقلبي هستند: منافقان توسط اين مفاهيم خلق مي شوند !
اخلاقيات شما واقعي نيست، توسط ترس، از روي طمع تحميل شده است
اخلاقیات واقعي فقط در ضمير يك مراقبه كننده برخواهد خاست
اين چيزي نيست كه بتواند از بيرون بر تو تحميل شود:
اخلاقيات واقعي يك خوشي محض است، فقط سهيم كردن ديگران در مهر و عشق تو است
تمام كيفيت هايی كه به خدا وابسته هستند، با از بين رفتن خدا از بين مي روند.
آن هابسیار سطحي هستند.
همگي شما داراي درهاي عقب هستيد!
از در جلويي، شما يك شخص هستيد، از در عقب، فردي متفاوت هستيد
آيا هرگز اين را تماشا كرده ايد؟
از در جلو، تو يك كاتوليك بزرگ هستي، بسيار مذهبي، بسيار زاهد، بسيار نيايش كننده،
چنان كه هركسي فكر مي كند تو يك قديس هستي، ولي اين فقط در اتاق نشيمين است!
از در عقب، تو فقط يك موجود انساني هستي،طوري كه بايد باشي، با تمام غريزه هايت،
با تمام تمايلات جنسي، طمع ها، خشم ها...
مذاهب مختلف مفاهيمي مختلف دارند،
ولي تمام اين مفاهيم يك چيز را اثبات مي کند كه:
گناهكار اوليه خدا است!
خداي هندو زن را آفريد و با او زنا كرد. با دختر خودش، و آن زن ترسيد، پس به يك گاو ماده تبديل شد و خدا يك گاو نر شد. آن زن با شتاب به فرد ديگري تبديل شد
و خدا او را دنبال كرد
براساس الهيات هندو، تمامي رده هاي جانداران اينگونه خلق شدند، اين خدا بود كه زن را در شكل هاي مختلف دنبال مي كرد. زن تغيير شكل مي داد، خدا نيز تغيير شكل مي داد.
زن هميشه ماده بود و خدا هميشه نر!
براي همين است كه ميليون ها رده و نوع جاندارن وجود دارند.
اگر زن به يك پشه ي ماده تبديل مي شد، خدا نيز به يك پشه ي نر تبديل مي شد. اين ماجرا ادامه يافت و ادامه يافت، شايد هنوز هم ادامه داشته باشد!
آيا فكر مي كنيد كه اين خدا يك خداي با اخلاق است؟
و همين در مورد تمام خدايان تمامي مذاهب نيز صادق است
خداي يهود در كتاب عهد عتيق مي گويد:
من خدايي بسيار حسود هستم
من كسي نيستم كه شما را عفو كنم، من خدايي بسيار خشمگين هستم. شما نبايد هيچكس را جز من بپرستيد. و به ياد داشته باشيد كه من پدر شما هستم، نه عموي شما
این چه نوع خدايي است؟
حسود، نگران اينكه شايد خداي ديگري را بپرستيد.
و در انتها مي گويد:
من پدرتان هستم، به ياد بسپاريد، من عموي شما نيستم
اخلاقياتی وجود دارد كه از بيرون تحميل شده و هرگز با قلب تو همنوا نيست
و يك اخلاقياتي هست كه از درون تو بيرون مي آيد، كه هميشه با دل تو و با قلب جهان هستي همنوا است
اخلاقيات اصيل همين است.
من به شما هيچگونه انضباط و اخلاقياتي نمي دهم
من فقط يك ديد روشن به شما مي دهم، از آن روشني و وضوح، هرچه كه بيرون بيايد خوب است،
الهي است، اخلاقي است.
اشو
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو
تفاوت انسان دنیوی و انسان معنوی در چیست؟
#پاسخ
یکی از اصلی ترین تفاوتها این است که: انسان دنیوی احتکارگر است، این تفاوتی است که میان انسان و خدا وجود دارد انسان دنیوی حتی اگر هم چیزی بدهد تنها برای پس گرفتن و بیشتر گرفتن میدهد نه از روی بخششی بی قید و شرط
او همیشه به منفعت فکر میکند، بخشیدن او نه از روی لذت، بلکه از روی نیازمندی اش است، انسان دنیوی انسانی است که از درون فقیر است. بخشش او معامله است، عشق نیست، سهیم شدن نیست. منظور از انسان دنیوی همین است.
حال انسان معنوی کیست؟
انسانی که لذت بخشیدن را میشناسد، انسانی که بی هیچ دلیلی ارزانی میدارد و بدون هیچ تبعیضی میدهد
او نمیگوید:
من به تو میبخشم چون تو خوب هستی و به تو نمیبخشم چون بد هستی
اگر فرق بگذاری آنگاه باز هم چیزی از تجارت و معامله وارد شده است
خداوند به سادگی به گناه کار و قدیس میدهـد، بـه همه به طور یکسان میبخشد. هنگامی که ابرهایش میبارند تنها بر انسانهای با فضیلت نمی بارند، هنگامی که خورشیدش طلوع میکند تنها برخوبان نمی تابد بلکه بر همه می تابد.
پس روحیه سهیم شدن را در خودت جذب کن، بگذار این سبک زندگی تو باشد. من این را نیایش میخوانم
این معنویت و نیایش واقعی است، توانایی بخشیدن بدون ایده پس گرفتن توانایی بخشیدن بی قید و شرط
توانایی دادن از روی پری و فراوانی ات نه بخاطر محاسبه گری
چنین انسانی را انسانی معنوی میخوانم.
#اشو
تا زمانی که ما #نیازمندیم نمى توانیم
به معنای حقیقی عاشق باشیم،
عشق حقیقی در اوج بی نیازی است
در اوج بخشش بدون چشم داشت است،
عشق کالا نیست که در طلب چیزی به کسی بخشیده شود،
عشق حقیقی،
#عشق_بدون_شرط_است،
عشق ورزی معامله نیست،
حساب و کتاب ندارد،
عشق حقیقی بی حساب بخشیدن است،
ناب و خالص، پاک و بی ریا،
بی دلیل، بدون چشم داشت،
اینها کیفیات حقیقی عشق اند.
#اشو
#سوال_از_اشو
تفاوت انسان دنیوی و انسان معنوی در چیست؟
#پاسخ
یکی از اصلی ترین تفاوتها این است که: انسان دنیوی احتکارگر است، این تفاوتی است که میان انسان و خدا وجود دارد انسان دنیوی حتی اگر هم چیزی بدهد تنها برای پس گرفتن و بیشتر گرفتن میدهد نه از روی بخششی بی قید و شرط
او همیشه به منفعت فکر میکند، بخشیدن او نه از روی لذت، بلکه از روی نیازمندی اش است، انسان دنیوی انسانی است که از درون فقیر است. بخشش او معامله است، عشق نیست، سهیم شدن نیست. منظور از انسان دنیوی همین است.
حال انسان معنوی کیست؟
انسانی که لذت بخشیدن را میشناسد، انسانی که بی هیچ دلیلی ارزانی میدارد و بدون هیچ تبعیضی میدهد
او نمیگوید:
من به تو میبخشم چون تو خوب هستی و به تو نمیبخشم چون بد هستی
اگر فرق بگذاری آنگاه باز هم چیزی از تجارت و معامله وارد شده است
خداوند به سادگی به گناه کار و قدیس میدهـد، بـه همه به طور یکسان میبخشد. هنگامی که ابرهایش میبارند تنها بر انسانهای با فضیلت نمی بارند، هنگامی که خورشیدش طلوع میکند تنها برخوبان نمی تابد بلکه بر همه می تابد.
پس روحیه سهیم شدن را در خودت جذب کن، بگذار این سبک زندگی تو باشد. من این را نیایش میخوانم
این معنویت و نیایش واقعی است، توانایی بخشیدن بدون ایده پس گرفتن توانایی بخشیدن بی قید و شرط
توانایی دادن از روی پری و فراوانی ات نه بخاطر محاسبه گری
چنین انسانی را انسانی معنوی میخوانم.
#اشو
تا زمانی که ما #نیازمندیم نمى توانیم
به معنای حقیقی عاشق باشیم،
عشق حقیقی در اوج بی نیازی است
در اوج بخشش بدون چشم داشت است،
عشق کالا نیست که در طلب چیزی به کسی بخشیده شود،
عشق حقیقی،
#عشق_بدون_شرط_است،
عشق ورزی معامله نیست،
حساب و کتاب ندارد،
عشق حقیقی بی حساب بخشیدن است،
ناب و خالص، پاک و بی ریا،
بی دلیل، بدون چشم داشت،
اینها کیفیات حقیقی عشق اند.
#اشو
#سوال_از_اشو
اشو عزيز، من در زندگيم هر كاري را كه لازم بوده است انجام داده ام و هرچه را كه خواسته ام داشته ام. به نظر مي رسد كه من از تمام جاه طلبي ها براي دستيابي به هر هدفي خالي شده ام. حتي اشراق نيز هدفي دوردست و ناممكن به نظر مي رسد
كه خارج از حيطه ي ادراك من است.
من عاشق ديدن و بودن با شما هستم و دوست دارم دريانوردي كنم. به جز اين ها، احساس مي كنم كه فقط منتظر هستم و وقتم را هدر مي دهم.
كاري براي انجام دادن نيست و جايي براي رفتن وجود ندارد.
بااين وجود احساسي از اندوه و نارضايتي دارم. لطفاً نظري بدهيد.
#پاسخ:
جيJay ، اين يكي از مهم ترين اوقات در زندگي انسان است، زماني كه احساس كند از جاه طلبي خالي شده است و فقط انتظار مي كشد و نمي داند انتظار چه را مي كشد.
دراين لحظه اي است كه اشراق نزديك ترين است.
اشراق يك هدف نيست. اشراق در آنجا و در دوردست نيست كه بايد به آن برسي.
نمي تواني از اشراق يك جاه طلبي بسازي، اگر چنين كني حتماً آن را ازكف خواهي داد.
اشراق در چنين فاصله اي رخ مي دهد: وقتي كه تمام جاه طلبي هاي تو تمام شده باشد، نمي داني چه كني، كجا بروي.
در اين سكوت ، زيرا ديگر بلوايي از خواسته ها وجود ندارد، اشتياقي براي رسيدن به جايي وجود ندارد ، اشراق به خودي خودش رخ مي دهد.
اشراق يك محصول جانبي است، نه يك هدف. و براي همين است كه احساس اندوه و نارضايتي مي كني: با وجودي كه تمام جاه طلبي ها تمام شده اند.... چرا انسان بايد احساس عدم ارضاء كند؟
بايد چيزي در زندگي وجود داشته باشد كه بخشي از ذهن جاه طلب نيست، چيزي كه بدون آن فرد نمي تواند احساس ارضاشدن كند. مي تواني تمام خواسته هايت را برآورده كني،
به تمام جاه طلبي هايت برسي ، بازهم احساس عدم رضايت مي كني.
درواقع، تو از آنان كه هنوز به دنبال خواسته هايشان مي دودند، بيشتر احساس نارضايتي مي كني. زيرا براي آنان، دست كم اين اميد هست كه به هدف خواهند رسيد.
شايد امروزشان خالي باشد، ولي آن توهم، آن روياي فردا، امروزشان را به نوعي از آنان پنهان مي دارد. اينك براي تو چيزي وجود ندارد كه بتواند واقعيت تو را پنهان كند.
تو احساس رضايت نمي كني.
بنابراين نكته ي اساسي بسيار روشن است: كه حتي اگر تمام جاه طلبي ها هم ارضا شده باشند، انسان راضي نيست.
چيزي وجود دارد كه يك جاه طلبي نيست و تازماني كه به آن دست نياوري ، و اين يك دست آوردachievement نيست ، تا زماني كه برايت رخ ندهد، آن احساس نارضايتي، تو را اندوهگين خواهد كرد.
اين موقعيت براي انسان هايي بسيار خوش اقبال رخ مي دهد، وگرنه همه
در پي خواسته هايشان مي دوند، و در زندگي كارهاي بسياري است كه بايد انجام شود.
براي احساس نارضايتي زماني وجود ندارد، براي غمگين شدن وقت نيست. اميد براي فردا تمام غم ها را مي زدايد.
ولي تو اينك اميدي به فردا نداري. فقط امروز است كه با تو است، و اين خوب است كه تو منتظري و نمي داني براي چه!
اگر بداني كه منتظر چه هستي، اين يك خواسته است، آنوقت ذهن با تو بازي مي كند. اگر فقط منتظر هستي، به پايان جاده رسيده اي. جايي براي رفتن وجود ندارد، چه كاري به جز انتظاركشيدن مي تواني انجام دهي؟
ولي منتظر چي هستي؟
اگر بتواني پاسخ دهي، "من منتظر اين يا آن هستم،" اشراق را از كف خواهي داد. آنگاه انتظار تو خالص نيست.
آنوقت فقط انتظاركشيدن نيست. اگر بتواني در موردش روشن باشي، كه اين يك انتظار خالص است، كه قصدي در آن نيست، موضوعي ندارد، آنوقت اين موقعيت مناسبي است كه در آن اشراق رخ بدهد.
پس تو در موقعيتي قشنگ قرار داري كه خودت از آن بي خبري. زيرا انتظار خالص و اندوه... فرد نمي تواند ببيند كه چه چيز زيبايي در اين مورد وجود دارد. تنها آنان كه بيدار شده اند مي توانند ببينند كه چه زيباست. اين موقعيتي است كه در آن بيدارمي شوي، همچون يك محصول جانبي. درغيراينصورت، زندگي همچون يك خواب روحاني باقي مي ماند. تمام خواسته ها و جاه طلبي ها در اين خواب همچون روياهايي هستند.
#اشو
#کتاب_انتقال_چراغ_جلد_یک
اشو عزيز، من در زندگيم هر كاري را كه لازم بوده است انجام داده ام و هرچه را كه خواسته ام داشته ام. به نظر مي رسد كه من از تمام جاه طلبي ها براي دستيابي به هر هدفي خالي شده ام. حتي اشراق نيز هدفي دوردست و ناممكن به نظر مي رسد
كه خارج از حيطه ي ادراك من است.
من عاشق ديدن و بودن با شما هستم و دوست دارم دريانوردي كنم. به جز اين ها، احساس مي كنم كه فقط منتظر هستم و وقتم را هدر مي دهم.
كاري براي انجام دادن نيست و جايي براي رفتن وجود ندارد.
بااين وجود احساسي از اندوه و نارضايتي دارم. لطفاً نظري بدهيد.
#پاسخ:
جيJay ، اين يكي از مهم ترين اوقات در زندگي انسان است، زماني كه احساس كند از جاه طلبي خالي شده است و فقط انتظار مي كشد و نمي داند انتظار چه را مي كشد.
دراين لحظه اي است كه اشراق نزديك ترين است.
اشراق يك هدف نيست. اشراق در آنجا و در دوردست نيست كه بايد به آن برسي.
نمي تواني از اشراق يك جاه طلبي بسازي، اگر چنين كني حتماً آن را ازكف خواهي داد.
اشراق در چنين فاصله اي رخ مي دهد: وقتي كه تمام جاه طلبي هاي تو تمام شده باشد، نمي داني چه كني، كجا بروي.
در اين سكوت ، زيرا ديگر بلوايي از خواسته ها وجود ندارد، اشتياقي براي رسيدن به جايي وجود ندارد ، اشراق به خودي خودش رخ مي دهد.
اشراق يك محصول جانبي است، نه يك هدف. و براي همين است كه احساس اندوه و نارضايتي مي كني: با وجودي كه تمام جاه طلبي ها تمام شده اند.... چرا انسان بايد احساس عدم ارضاء كند؟
بايد چيزي در زندگي وجود داشته باشد كه بخشي از ذهن جاه طلب نيست، چيزي كه بدون آن فرد نمي تواند احساس ارضاشدن كند. مي تواني تمام خواسته هايت را برآورده كني،
به تمام جاه طلبي هايت برسي ، بازهم احساس عدم رضايت مي كني.
درواقع، تو از آنان كه هنوز به دنبال خواسته هايشان مي دودند، بيشتر احساس نارضايتي مي كني. زيرا براي آنان، دست كم اين اميد هست كه به هدف خواهند رسيد.
شايد امروزشان خالي باشد، ولي آن توهم، آن روياي فردا، امروزشان را به نوعي از آنان پنهان مي دارد. اينك براي تو چيزي وجود ندارد كه بتواند واقعيت تو را پنهان كند.
تو احساس رضايت نمي كني.
بنابراين نكته ي اساسي بسيار روشن است: كه حتي اگر تمام جاه طلبي ها هم ارضا شده باشند، انسان راضي نيست.
چيزي وجود دارد كه يك جاه طلبي نيست و تازماني كه به آن دست نياوري ، و اين يك دست آوردachievement نيست ، تا زماني كه برايت رخ ندهد، آن احساس نارضايتي، تو را اندوهگين خواهد كرد.
اين موقعيت براي انسان هايي بسيار خوش اقبال رخ مي دهد، وگرنه همه
در پي خواسته هايشان مي دوند، و در زندگي كارهاي بسياري است كه بايد انجام شود.
براي احساس نارضايتي زماني وجود ندارد، براي غمگين شدن وقت نيست. اميد براي فردا تمام غم ها را مي زدايد.
ولي تو اينك اميدي به فردا نداري. فقط امروز است كه با تو است، و اين خوب است كه تو منتظري و نمي داني براي چه!
اگر بداني كه منتظر چه هستي، اين يك خواسته است، آنوقت ذهن با تو بازي مي كند. اگر فقط منتظر هستي، به پايان جاده رسيده اي. جايي براي رفتن وجود ندارد، چه كاري به جز انتظاركشيدن مي تواني انجام دهي؟
ولي منتظر چي هستي؟
اگر بتواني پاسخ دهي، "من منتظر اين يا آن هستم،" اشراق را از كف خواهي داد. آنگاه انتظار تو خالص نيست.
آنوقت فقط انتظاركشيدن نيست. اگر بتواني در موردش روشن باشي، كه اين يك انتظار خالص است، كه قصدي در آن نيست، موضوعي ندارد، آنوقت اين موقعيت مناسبي است كه در آن اشراق رخ بدهد.
پس تو در موقعيتي قشنگ قرار داري كه خودت از آن بي خبري. زيرا انتظار خالص و اندوه... فرد نمي تواند ببيند كه چه چيز زيبايي در اين مورد وجود دارد. تنها آنان كه بيدار شده اند مي توانند ببينند كه چه زيباست. اين موقعيتي است كه در آن بيدارمي شوي، همچون يك محصول جانبي. درغيراينصورت، زندگي همچون يك خواب روحاني باقي مي ماند. تمام خواسته ها و جاه طلبي ها در اين خواب همچون روياهايي هستند.
#اشو
#کتاب_انتقال_چراغ_جلد_یک
#سوال_از_اشو
اشو عزيز، من در زندگيم هر كاري را كه لازم بوده است انجام داده ام و هرچه را كه خواسته ام داشته ام. به نظر مي رسد كه من از تمام جاه طلبي ها براي دستيابي به هر هدفي خالي شده ام. حتي اشراق نيز هدفي دوردست و ناممكن به نظر مي رسد
كه خارج از حيطه ي ادراك من است.
من عاشق ديدن و بودن با شما هستم و دوست دارم دريانوردي كنم. به جز اين ها، احساس مي كنم كه فقط منتظر هستم و وقتم را هدر مي دهم.
كاري براي انجام دادن نيست و جايي براي رفتن وجود ندارد.
بااين وجود احساسي از اندوه و نارضايتي دارم. لطفاً نظري بدهيد.
#پاسخ:
جيJay ، اين يكي از مهم ترين اوقات در زندگي انسان است، زماني كه احساس كند از جاه طلبي خالي شده است و فقط انتظار مي كشد و نمي داند انتظار چه را مي كشد.
دراين لحظه اي است كه اشراق نزديك ترين است.
اشراق يك هدف نيست. اشراق در آنجا و در دوردست نيست كه بايد به آن برسي.
نمي تواني از اشراق يك جاه طلبي بسازي، اگر چنين كني حتماً آن را ازكف خواهي داد.
اشراق در چنين فاصله اي رخ مي دهد: وقتي كه تمام جاه طلبي هاي تو تمام شده باشد، نمي داني چه كني، كجا بروي.
در اين سكوت ، زيرا ديگر بلوايي از خواسته ها وجود ندارد، اشتياقي براي رسيدن به جايي وجود ندارد ، اشراق به خودي خودش رخ مي دهد.
اشراق يك محصول جانبي است، نه يك هدف. و براي همين است كه احساس اندوه و نارضايتي مي كني: با وجودي كه تمام جاه طلبي ها تمام شده اند.... چرا انسان بايد احساس عدم ارضاء كند؟
بايد چيزي در زندگي وجود داشته باشد كه بخشي از ذهن جاه طلب نيست، چيزي كه بدون آن فرد نمي تواند احساس ارضاشدن كند. مي تواني تمام خواسته هايت را برآورده كني،
به تمام جاه طلبي هايت برسي ، بازهم احساس عدم رضايت مي كني.
درواقع، تو از آنان كه هنوز به دنبال خواسته هايشان مي دودند، بيشتر احساس نارضايتي مي كني. زيرا براي آنان، دست كم اين اميد هست كه به هدف خواهند رسيد.
شايد امروزشان خالي باشد، ولي آن توهم، آن روياي فردا، امروزشان را به نوعي از آنان پنهان مي دارد. اينك براي تو چيزي وجود ندارد كه بتواند واقعيت تو را پنهان كند.
تو احساس رضايت نمي كني.
بنابراين نكته ي اساسي بسيار روشن است: كه حتي اگر تمام جاه طلبي ها هم ارضا شده باشند، انسان راضي نيست.
چيزي وجود دارد كه يك جاه طلبي نيست و تازماني كه به آن دست نياوري ، و اين يك دست آوردachievement نيست ، تا زماني كه برايت رخ ندهد، آن احساس نارضايتي، تو را اندوهگين خواهد كرد.
اين موقعيت براي انسان هايي بسيار خوش اقبال رخ مي دهد، وگرنه همه
در پي خواسته هايشان مي دوند، و در زندگي كارهاي بسياري است كه بايد انجام شود.
براي احساس نارضايتي زماني وجود ندارد، براي غمگين شدن وقت نيست. اميد براي فردا تمام غم ها را مي زدايد.
ولي تو اينك اميدي به فردا نداري. فقط امروز است كه با تو است، و اين خوب است كه تو منتظري و نمي داني براي چه!
اگر بداني كه منتظر چه هستي، اين يك خواسته است، آنوقت ذهن با تو بازي مي كند. اگر فقط منتظر هستي، به پايان جاده رسيده اي. جايي براي رفتن وجود ندارد، چه كاري به جز انتظاركشيدن مي تواني انجام دهي؟
ولي منتظر چي هستي؟
اگر بتواني پاسخ دهي، "من منتظر اين يا آن هستم،" اشراق را از كف خواهي داد. آنگاه انتظار تو خالص نيست.
آنوقت فقط انتظاركشيدن نيست. اگر بتواني در موردش روشن باشي، كه اين يك انتظار خالص است، كه قصدي در آن نيست، موضوعي ندارد، آنوقت اين موقعيت مناسبي است كه در آن اشراق رخ بدهد.
پس تو در موقعيتي قشنگ قرار داري كه خودت از آن بي خبري. زيرا انتظار خالص و اندوه... فرد نمي تواند ببيند كه چه چيز زيبايي در اين مورد وجود دارد. تنها آنان كه بيدار شده اند مي توانند ببينند كه چه زيباست. اين موقعيتي است كه در آن بيدارمي شوي، همچون يك محصول جانبي. درغيراينصورت، زندگي همچون يك خواب روحاني باقي مي ماند. تمام خواسته ها و جاه طلبي ها در اين خواب همچون روياهايي هستند.
#اشو
#کتاب_انتقال_چراغ_جلد_یک
اشو عزيز، من در زندگيم هر كاري را كه لازم بوده است انجام داده ام و هرچه را كه خواسته ام داشته ام. به نظر مي رسد كه من از تمام جاه طلبي ها براي دستيابي به هر هدفي خالي شده ام. حتي اشراق نيز هدفي دوردست و ناممكن به نظر مي رسد
كه خارج از حيطه ي ادراك من است.
من عاشق ديدن و بودن با شما هستم و دوست دارم دريانوردي كنم. به جز اين ها، احساس مي كنم كه فقط منتظر هستم و وقتم را هدر مي دهم.
كاري براي انجام دادن نيست و جايي براي رفتن وجود ندارد.
بااين وجود احساسي از اندوه و نارضايتي دارم. لطفاً نظري بدهيد.
#پاسخ:
جيJay ، اين يكي از مهم ترين اوقات در زندگي انسان است، زماني كه احساس كند از جاه طلبي خالي شده است و فقط انتظار مي كشد و نمي داند انتظار چه را مي كشد.
دراين لحظه اي است كه اشراق نزديك ترين است.
اشراق يك هدف نيست. اشراق در آنجا و در دوردست نيست كه بايد به آن برسي.
نمي تواني از اشراق يك جاه طلبي بسازي، اگر چنين كني حتماً آن را ازكف خواهي داد.
اشراق در چنين فاصله اي رخ مي دهد: وقتي كه تمام جاه طلبي هاي تو تمام شده باشد، نمي داني چه كني، كجا بروي.
در اين سكوت ، زيرا ديگر بلوايي از خواسته ها وجود ندارد، اشتياقي براي رسيدن به جايي وجود ندارد ، اشراق به خودي خودش رخ مي دهد.
اشراق يك محصول جانبي است، نه يك هدف. و براي همين است كه احساس اندوه و نارضايتي مي كني: با وجودي كه تمام جاه طلبي ها تمام شده اند.... چرا انسان بايد احساس عدم ارضاء كند؟
بايد چيزي در زندگي وجود داشته باشد كه بخشي از ذهن جاه طلب نيست، چيزي كه بدون آن فرد نمي تواند احساس ارضاشدن كند. مي تواني تمام خواسته هايت را برآورده كني،
به تمام جاه طلبي هايت برسي ، بازهم احساس عدم رضايت مي كني.
درواقع، تو از آنان كه هنوز به دنبال خواسته هايشان مي دودند، بيشتر احساس نارضايتي مي كني. زيرا براي آنان، دست كم اين اميد هست كه به هدف خواهند رسيد.
شايد امروزشان خالي باشد، ولي آن توهم، آن روياي فردا، امروزشان را به نوعي از آنان پنهان مي دارد. اينك براي تو چيزي وجود ندارد كه بتواند واقعيت تو را پنهان كند.
تو احساس رضايت نمي كني.
بنابراين نكته ي اساسي بسيار روشن است: كه حتي اگر تمام جاه طلبي ها هم ارضا شده باشند، انسان راضي نيست.
چيزي وجود دارد كه يك جاه طلبي نيست و تازماني كه به آن دست نياوري ، و اين يك دست آوردachievement نيست ، تا زماني كه برايت رخ ندهد، آن احساس نارضايتي، تو را اندوهگين خواهد كرد.
اين موقعيت براي انسان هايي بسيار خوش اقبال رخ مي دهد، وگرنه همه
در پي خواسته هايشان مي دوند، و در زندگي كارهاي بسياري است كه بايد انجام شود.
براي احساس نارضايتي زماني وجود ندارد، براي غمگين شدن وقت نيست. اميد براي فردا تمام غم ها را مي زدايد.
ولي تو اينك اميدي به فردا نداري. فقط امروز است كه با تو است، و اين خوب است كه تو منتظري و نمي داني براي چه!
اگر بداني كه منتظر چه هستي، اين يك خواسته است، آنوقت ذهن با تو بازي مي كند. اگر فقط منتظر هستي، به پايان جاده رسيده اي. جايي براي رفتن وجود ندارد، چه كاري به جز انتظاركشيدن مي تواني انجام دهي؟
ولي منتظر چي هستي؟
اگر بتواني پاسخ دهي، "من منتظر اين يا آن هستم،" اشراق را از كف خواهي داد. آنگاه انتظار تو خالص نيست.
آنوقت فقط انتظاركشيدن نيست. اگر بتواني در موردش روشن باشي، كه اين يك انتظار خالص است، كه قصدي در آن نيست، موضوعي ندارد، آنوقت اين موقعيت مناسبي است كه در آن اشراق رخ بدهد.
پس تو در موقعيتي قشنگ قرار داري كه خودت از آن بي خبري. زيرا انتظار خالص و اندوه... فرد نمي تواند ببيند كه چه چيز زيبايي در اين مورد وجود دارد. تنها آنان كه بيدار شده اند مي توانند ببينند كه چه زيباست. اين موقعيتي است كه در آن بيدارمي شوي، همچون يك محصول جانبي. درغيراينصورت، زندگي همچون يك خواب روحاني باقي مي ماند. تمام خواسته ها و جاه طلبي ها در اين خواب همچون روياهايي هستند.
#اشو
#کتاب_انتقال_چراغ_جلد_یک