زندگی سرانجام هر ایده و تصوری را که دربارهٔ زندگی داری، #نابود میکند و تو متواضع، مشتاق و باز باقی #میمانی.
سالک واقعی آن است که نه بدنبال مقام مادی است و نه خواهان مقام معنوی است. او از این دام ها رهیده است. نمی دانم مگر بندگیِ ناب چه عیبش است که برخی حتی عبادات و اذکارشان را به بهانه رسیدن به مقامی معنوی انجام می دهند؟! ای دوست، می دانی بالاترین مقام کدام است؟! رها کردن هر مقام است. بی مقامی است. در کیفیت بندگیِ ناب، هر لحظه تسلیم بودن را به ظهور رساندن است.
یک خدامردِ حقیقی اجازه نمیدهند آنان را چون مقدسین نام ببرند، معلم این را میداند و از هر نوع تقدسِ استادان باستان جلوگیری می کند، آنها از لحظهی پیدایش نژاد بشر بر روی این سیاره در خفا حیات داشتهاند و دارند و آنچنان سرّی آموزههای حقیقت را به تک تکِ ارواح ارائه میدهنده که در هیچ یک از کتب و اسناد تاریخی زمینی اثری از اسم آنها یافت نمیشود...🦋
چرا این همه تمنای عشق وجود دارد؟
چون عشق بسانِ یک سیاه چاله تو را از راهی نهانی به مرکز می برد...
حکمت تانترا...
درود بر روح بزرگ، که پدر من است و بی او، هیچ کس نمیتوانست موجود شود زیرا حیاتی مقدر نمیگردید...
درود بر زمین، که مادر من است و بی او، هیچ خوراکی نمیتوانست بروید و بدین سان رنج بردن از گرسنگی مقدر میگردید...
درود بر باد، که مادربزرگ من است و با خود بارانهای پر از رحمت و زندگیبخش را همـراه میآورد و با رویانیدن محصولات کشاورزی، به ما خوراک میرساند...
درود بر آتش، که پدربزرگ من است. برای نور، گرما و آسایشی که با خود میآورد و بدون آنها، ما بشر نه بلکه جاندارانی بیش نمیبودیم...
#نیایش_سرخپوستی
روح_بیدار
روح می تواند بِلاواسطه بداند. این خصلت روح بیدار است. ذهن، این نتواند. زیرا ذهن اسیر زمان و مکان است و فهمش در گرو تضادهاست...
وقتی ذهن فرمانروایی می کند، وقتی مدام به"قضاوت"می نشیند و نتیجه گیری می کند، روح به خواب می رود... یعنی رهایش می کند. اما چون ذهن رام و ساکت شود و خالی از قضاوت گردد، روح، بیدار شده و جهان سالک منوّر می گردد...
هرگاه ذهنِ خالی و شفاف کسی، در خدمت روحی الهی اش قرار گیرد، چنین کسی هیچ گاه در هیچ کجا در نمی مانَد. زیرا برای روح بن بستی وجود ندارد. چه روح بیدار، راه رستگاری را در خود نهان دارد و می شناسد.
در این روند، ذهنِ شفافی را که در اختیار روح الهی باشد، ذهن الهی گویند. ذهن در این وضعیت، یک پل ارتباطی قابل اعتماد میان روح و جسم است...
سالک بیشتر به منبع واقعی خویشتن خویش، اینکه کیست علاقهمند است: «من کی هستم؟!»
این بنیادی ترین پرسش عرفانی است...
نه خداوند، نه بهشت، نه جهنم، بلکه «من کی هستم؟!»
شک بر عدم نیست که او هیچ نیست...
شک به وجود است و هم او هیچ نیست...
نیست گمانم که جز او هیچ نیست...
هست یقینم که جز او هیچ نیست...
سالک واقعی آن است که نه بدنبال مقام مادی است و نه خواهان مقام معنوی است. او از این دام ها رهیده است. نمی دانم مگر بندگیِ ناب چه عیبش است که برخی حتی عبادات و اذکارشان را به بهانه رسیدن به مقامی معنوی انجام می دهند؟! ای دوست، می دانی بالاترین مقام کدام است؟! رها کردن هر مقام است. بی مقامی است. در کیفیت بندگیِ ناب، هر لحظه تسلیم بودن را به ظهور رساندن است.
یک خدامردِ حقیقی اجازه نمیدهند آنان را چون مقدسین نام ببرند، معلم این را میداند و از هر نوع تقدسِ استادان باستان جلوگیری می کند، آنها از لحظهی پیدایش نژاد بشر بر روی این سیاره در خفا حیات داشتهاند و دارند و آنچنان سرّی آموزههای حقیقت را به تک تکِ ارواح ارائه میدهنده که در هیچ یک از کتب و اسناد تاریخی زمینی اثری از اسم آنها یافت نمیشود...🦋
چرا این همه تمنای عشق وجود دارد؟
چون عشق بسانِ یک سیاه چاله تو را از راهی نهانی به مرکز می برد...
حکمت تانترا...
درود بر روح بزرگ، که پدر من است و بی او، هیچ کس نمیتوانست موجود شود زیرا حیاتی مقدر نمیگردید...
درود بر زمین، که مادر من است و بی او، هیچ خوراکی نمیتوانست بروید و بدین سان رنج بردن از گرسنگی مقدر میگردید...
درود بر باد، که مادربزرگ من است و با خود بارانهای پر از رحمت و زندگیبخش را همـراه میآورد و با رویانیدن محصولات کشاورزی، به ما خوراک میرساند...
درود بر آتش، که پدربزرگ من است. برای نور، گرما و آسایشی که با خود میآورد و بدون آنها، ما بشر نه بلکه جاندارانی بیش نمیبودیم...
#نیایش_سرخپوستی
روح_بیدار
روح می تواند بِلاواسطه بداند. این خصلت روح بیدار است. ذهن، این نتواند. زیرا ذهن اسیر زمان و مکان است و فهمش در گرو تضادهاست...
وقتی ذهن فرمانروایی می کند، وقتی مدام به"قضاوت"می نشیند و نتیجه گیری می کند، روح به خواب می رود... یعنی رهایش می کند. اما چون ذهن رام و ساکت شود و خالی از قضاوت گردد، روح، بیدار شده و جهان سالک منوّر می گردد...
هرگاه ذهنِ خالی و شفاف کسی، در خدمت روحی الهی اش قرار گیرد، چنین کسی هیچ گاه در هیچ کجا در نمی مانَد. زیرا برای روح بن بستی وجود ندارد. چه روح بیدار، راه رستگاری را در خود نهان دارد و می شناسد.
در این روند، ذهنِ شفافی را که در اختیار روح الهی باشد، ذهن الهی گویند. ذهن در این وضعیت، یک پل ارتباطی قابل اعتماد میان روح و جسم است...
سالک بیشتر به منبع واقعی خویشتن خویش، اینکه کیست علاقهمند است: «من کی هستم؟!»
این بنیادی ترین پرسش عرفانی است...
نه خداوند، نه بهشت، نه جهنم، بلکه «من کی هستم؟!»
شک بر عدم نیست که او هیچ نیست...
شک به وجود است و هم او هیچ نیست...
نیست گمانم که جز او هیچ نیست...
هست یقینم که جز او هیچ نیست...