عشق و نور
1.2K subscribers
447 photos
1.35K videos
22 files
594 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
#سوال_از_اشو

من عاشق همسرم هستم. اما از سکس متنفرم. و این موجب برخورد میشود
آیا سکس حیوانی نیست؟

#پاسخ

چرا هست
اما بدان که انسان هم یک حیوان است به اندازه هر حیوان دیگری حیوان است اما وقتی میگویم انسان حیوان است منظورم این نیست که انسان در حیوانیت تمام میشود. او میتواند از حیوان بیشتر یا کمتر شود. این همانا شکوه، آزادی و خطر و رنج و وجد انسان است
او میتواند پایین تر از هر حیوان و یا بالاتر از خدایان باشد.

پس سکس فقط مختص حیوان نیست. سکس شاید در ظاهر حیوانی باشد، اما الزاما اینطور نیست
میتواند بالاتر رود
میتواند تبدیل به عشق شود
به نیایش تبدیل شود
این به تو بستگی دارد
سکس یک چیز ثابت نیست، میتوانی هر طور که بخواهی و مایلی بسازی اش. چگونه میتوانی مدعی عشق همسرت باشی، اما از سکس متنفر باشی؟
فقط سعی کن درکش کنی.

وقتی عاشق مردی هستی، دوست داری دستانش را بگیری. دوست داری گاهی در آغوشش بگیری. اگر عاشق مردت هستی باید تمام وجودت را با او سهیم کنی
نیازی به نفرت نیست. حال آنکه تو با این تنفر خود، به سادگی میگویی مردی را میخواهی که تو را تامین مالی کند
از تو و خانه مراقبت کند. تو میخواهی فقط از او استفاده کنی
و این را عشق مینامی؟
تو نمیخواهی هیچ چیزی را با او سهیم شوی. حال آنکه عشق سهیم شدن است. در دسترس بودن است.

در عشق حتی آماده ای با او به جهنم بروی
اما ما در بازی با واژه ها بسیار خبره ایم. بنابر این طوری نشان میدهیم که عاشقیم، اما از سکس متنفریم
بدانید که سکس، تمام عشق نیست. عشق از سکس بالاتر است. اما سکس پایه و اساس آن است. بله، یک روز میرسد که سکس ناپدید میشود، اما راهش نفرت نیست
نفرت تنها به سرکوب می انجامد

و آنانکه سکس را سرکوب و تقبیح میکنند، در سکس به دنیا می آیند و در سکس هم میمیرند
سکس یکی از زیباترین پدیده هاست. یقینا پایین ترینش است.

اما راه رفتن به بالا از پایین میگذرد. نیلوفر از لجن بیرون می آید
از لجن متنفر نباش. وگرنه چگونه میتوانی لجن را به نیلوفر تبدیل کنی؟
به لجن کمک کن و از آن مراقبت کن تا به نیلوفر تبدیل شود
سکس چیزی بدنی است. عشق معنوی است
سکس مانند لجن است و عشق مانند نیلوفر
اما بدون لجن، نیلوفر غیر ممکن است. پس از لجن متنفر نباش.

#اشو
#سوال_از_اشو

اشو عزیز، مردمان بسیار در عشق احساس ناتوانی دارند.
آیا راه دیگری برای رسیدن به نیایش وجود ندارد؟

#پاسخ

نه...
اگر در عشق احساس ناتوانی بسیار داری؛ باید مطلقا از نیایش ناامید بشوی؛
زیرا نیایش هیچ نیست مگر خود
عصاره ی عشق
عشق مانند یک گل است و
نیایش، عطر آن گل است
اگر نتوانی به آن گل دست بیابی، چگونه خواهی توانست به رایحه ی آن گل دست پیدا کنی؟
هیچکس نمی تواند عشق را دور بزند.
و هیچکس نباید این را آزمایش کند،
زیرا فقط شکست در انتظار اوست و نه هیچ چیز دیگر
چرا اینهمه نسبت به عشق ناامید هستی؟
همین مشکل با نیایش وجود خواهد داشت
زیرا نیایش یعنی: 
عشق به تمامیت، به کائنات
پس عمیق تر وارد مشکل عشق بشو و قبل از اینکه به نیایش فکر کنی،
مشکل عشق را حل کن.
وگر نه نیایش تو کاذب خواهد بود.
یک فریب خواهد بود.
البته فقط خودت فریب میخوری،
نه کسی دیگر!
خدایی وجود ندارد که به نیایش تو گوش بدهد.
تاوقتی که نیایش تو عشق نباشد،
آن تمامیت ناشنوا خواهد ماند
به هیچ ترتیب دیگری باز نخواهد شد عشق آن کلید است.

پس مشکل چیست؟
چرا فرد اینهمه از عشق ناامید است؟
#نفسِ بسیار زیاد به تو اجازه نخواهد داد تا هیچکس را دوست بداری.
اگر بسیار نفس محور باشی، بسیار خودخواه، خودمحور باشی و وسواس نفس داشته باشی، آنگاه عشق ممکن نخواهد بود.
زیرا فرد باید قدری خم شود،
فرد باید قدری از قلمروی خودش را از دست بدهد.
در عشق باید قدری تسلیم باشی.
هرچقدر هم که جزیی، ولی فرد باید بخشی از خودش را تسلیم کند.
و در لحظاتی خاص، فرد باید کاملاً تسلیم باشد.
مشکل در تسلیم شدن به دیگری است.
تو دوست داری که دیگران تسلیم تو شوند،
ولی آن دیگری نیز در همین مخمصه است.
وقتی دو نفس باهم دیدار کنند، میکوشند تا آن دیگری باید تسلیم شود و هردو یک تلاش را انجام میدهند.
عشق چیزی ناامید کننده میشود.
عشق تحمیل این نیست که دیگری باید به تو تسلیم شود. این نفرت است که سعی دارد تسلیم را بردیگری تحمیل کند. طبیعت نفرت همین است.
زیرا تحمیل اینکه دیگری باید به تو تسلیم شود، یعنی نابود کردن آن دیگری. این نوعی قتل است.
عشق یعنی که تو خودت را به دیگری تسلیم میکنی نه به این سبب که آن تسلیم بر تو تحمیل شده است؛ نه؛
این تسلیمی اختیاری است.
تو فقط از آن لذت میبری؛
نه اینکه مجبور باشی.
هرگز به کسی که تسلیم را بر تو تحمیل میکند تسلیم نشو،
زیرا این یک خودکشی است.
هرگز تسلیم کسی نشو که سعی دارد تو را دستکاری کند
زیرا این اسارت است، نه عشق.
خودت تسلیم شو، و کیفیت بی درنگ تغییر میکند.
وقتی به #اختیار_خودت تسلیم شوی این یک هدیه است، هدیه ای قلبی. و زمانی که با رضایت خودت تسلیم شوی، داوطلبانه باشد، به سادگی خودت را به دیگری ببخشی، برای نخستین بار چیزی در قلبت باز میشود.
برای نخستین بار لمحه ای از عشق را داری.
تو فقط واژه ی عشق را شنیده ای.
نمیدانی که چه معنایی دارد.
عشق یکی از واژگانی است که همه آن را شنیده اند و هیچکس معنی آن را نمی داند.
واژگان اندکی وجود دارند مانند:
“نیایش”، “خداوند”، “مراقبه”
می توانی از این کلمات استفاده کنی،
ولی معنی آنها را نمی دانی.
زیرا معنی آنها در فرهنگنامه وجود ندارد.
وگرنه می توانستی  به یک فرهنگنامه رجوع کنی، این کار دشواری نیست.
معنی این لغات در نوعی خاص از روش زندگی است. معنی اینها در یک دگرگونی خاص در درون تو است. معنی اینها زبان شناسانه نیست؛
معنی شان وجودگرایانه است. 
تازمانی که با تجربه نشناسی،
نخواهی دانست ...
راهی وجود ندارد که معنی این واژگان را بشناسی
وقتی که با اختیار خودت تسلیم شوی،
بدون قیدو شرط_
زیرا اگر هر شرطی وجود داشته باشد، ابداً تسلیم نیست؛
آنوقت یک معامله است
حتی اگر شرط این باشد که:
من تسلیم تو خواهم بود،اگر تو تسلیم من باشی
آنگاه این نیز تسلیم نیست.
شاید یک تجارت باشد
تسلیم ربطی به بازار ندارد

تسلیم یعنی بی قید و شرط:
“من تسلیم هستم زیرا که لذت میبرم.
من تسلیم هستم زیر که بسیار زیباست.
من تسلیم هستم زیرا در تسلیم شدن، ناگهان بدبختی من از بین میرود.”
وقتی که تسلیم میشوی، بدبختی هایت ناگهان از میان می روند
زیرا که بدبختی سایه ی نفس تو است.
وقتی که تسلیم باشی، نفس وجود ندارد.
بدبختی چگونه می تواند وجود داشته باشد؟
برای همین است که عشق چنین شادمان است.
هرگاه کسی عاشق است، گویی که بهار وارد قلبش شده است.
پرندگانی که ساکت بوده اند و هرگز ترانه شان را نشنیده بودی، ناگهان شروع به خواندن میکنند.
و ناگهان همه چیز در درون شروع به شکفتن میکند و تو پر از عطری هستی که به این زمین تعلق ندارد.
عشق تنها اشعه ای از این زمین است که به ماوراء تعلق دارد.
پس نمی توانی از عشق پرهیز کنی و به نیایش برسی، زیرا که عشق آغاز نیایش است.
مانند این است که بپرسی:
“آیا می توانم از آغاز پرهیز کنم  و به پایان برسم؟”
این غیرممکن است

#اشو
#سوال_از_اشو

اشو عزیز، چند روز پیش به من گفتید که گوریل من به یک گل نیلوفر ، یک بودا تبدیل شده است.
می دانم که شوخی کرده اید و منظورتان این بوده که مانند تمام سالکان شما، من یک بودا هستم ولی هنوز خفته ام. ولی گفته ی شما چیزی را در من به جریان انداخت. گوریل من واقعاٌ از لباس پشم آلود خود بیرون آمده و کسی که مانند هلو صورتی رنگ است و چون صبح زود تازه است به من نگاه می کند و به من جرات می دهد که به وقایعی که رخ می دهد اعتماد کنم.
اشو، حتی شوخی های شما هم اتمی هستند ، یا اینکه من خیلی ساده لوح هستم؟

#پاسخ

دواگیت، شوخی های من شوخی نیستند؛ روش من برای غافلگیر کردن شما است
وقتی به یک لطیفه  گوش می دهی، بیشتر متوجه هستی که نکته ی اصلی را ازدست ندهی... و  آن برای من فرصت خوبی است تا عمل جراحی خودم را انجام بدهم.
گوریل تو مرده است. یک لباس پشم آلود نبود؛ چیزی در قلب تو بود ، ولی بیرون آورده شده است
تو از آن آزاد شده ای.
گاهی چیزهای ساده برای شما تجربه های بزرگی را می آورند ، زیرا جهان هستی تفاوتی بین ساده و بزرگ نمی گذارد. تاکنون هرگز از لطیفه ها برای رشد روحانی استفاده نشده بود
از انواع روش ها استفاده شده، ولی هیچکس جرات نکرده از شوخی و لطیفه بعنوان روش استفاده کند...
ترس از اینکه شوخی تمام آن تلاش را به نظر بی معنی جلوه دهد.
من می توانم از شوخی بعنوان روش استفاده کنم زیرا به نظر من
جدی بودن، روحانی بودن نیست،
فقط روانپریشی است

بازیگوش بودن، لبخند زدن، خندیدن... وقتی از خنده منفجر می شوی، نفس تو ازبین می رود
یک لطیفه بدون کشتار و خونریزی نفس را می کشد
فقط با خندیدن ناگهان تازه می شوی؛ تمام گردوغباری که روی تو جمع شده پاک می شود.
من در عجب بودم که آیا عمل جراحی موفقیت آمیز بوده یا نه، زیرا دواگیت برای چند روزی ساکت بود. گوریل ها نمی توانند برای مدت زیادی ساکت بمانند؛ حتی نمی توانند برای لحظاتی در یک محل بنشینند. آن ها واقعاٌ مردمانی فعال هستند... ولی دواگیت از گوریل خودش آزاد شده است.

و بوداگونگی یک دستیابی نیست، فقط آزادشدن از آن گوریل است و نه هیچ چیز دیگر
آن حیوان در تو ناپدید می شود....
و خداوند درون تو کشف می شود. باورش سخت است، دواگیت، ولی چه باور کنی و چه نکنی، اتفاق افتاده است. من مسئول کشتن آن گوریل بیچاره هستم
آن گوریل هیچ اشکالی نداشت، ولی مانع بوداگونگی تو و رشد آن بود
آن گوریل باید برداشته می شد.
من با عشقی زیاد آن را با یک شوخی ساده برداشتم
اینک باید قدری هشیار باشی، زیرا دنیا پر از گوریل است. من یکی را برداشتم؛ یکی دیگر ممکن است وارد تو شود. گوریل های زیادی در جست و جوی مکانی هستند، یک پناهگاه؛ و تو یک پناهگاه کامل هستی... و آن جایگاه خالی است، پس هشیار باش!
درها را ببند. فقط روی در بنویس:
"گوریل ها دیگر مجاز به ورود نیستند."
چیزی زیبا برای تو رخ داده است. انفجار روحانی همیشه بصورت یک پدیده ی ساده اتفاق می افتد
این افراد نفسانی هستند که سعی دارند اثبات کنند که روحانی بودن چیزی بسیار بزرگ است و چیزی طاقت فرسا است و راهی سربالا و زندگانی های متعدد لازم است تا به آن دست پیدا کنی
چنین نیست، شما همگی بودا هستید، پوشیده شده با چیزی که باید برداشته شود:
چیزی که بخشی از طبیعت شما نیست. این جامعه ی اطراف شما است که نمی خواهد شما یک بودا باشید. اگر یک گوریل باشی، کاملاٌ خوب است، هیچکس نگران تو نیست. یک گوریل خطرناک نیست ، فوقش این است که سرگرمی خوبی است،
ولی یک بودا واقعاٌ خطرناک است.
خود حضور او یک آتش است که نیروی جاذبه دارد. او مردم را جذب می کند: حتی تا جایی که آنان توسط آتش سوخته شوند.
بودا خطرناک ترین انسان روی زمین است.
برای همین است که دنیا یا بوداها را به قتل می رساند و یا آنان را می پرستد
و این دو مترادف هستند:
کشتن راهی برای خلاص شدن از آنان است؛ پرستیدن نیزراهی برای خلاصی از آنان است.

پاسخ کامل در کلیپ زیر👇👇👇👇

#اشو
#روح_عصیانگر
#سوال_از_اشو

چرا هیچ اشتیاقی برای عشق معمولی راضی کننده نیست؟

#پاسخ

هرچه شخص هوشمندتر باشد،
زودتر خواهد فهميد که رابطه نميتواند ارضاکننده باشد.
چرا؟
چونکه هر رابطه اي فقط يک پيکاني است به سوي رابطه ی #غائي؛
آن، يک فرسخ شمار است
يک مقصد و هدف نيست
هر امر عاشقانه اي فقط يک اشاره است به امر عاشقانه ی بزرگتري در پيشِ رو فقط يک مزه کوچک،
اما این مزه ی کوچک،
تشنگي شما را فرونخواهد نشاند و گرسنگي شما را مرتفع نخواهد نمود. برعکس، این مزه کوچک، شما را تشنه تر و گرسنه تر خواهد ساخت.
این چيزي است که در هر رابطه اي روي ميدهد.
به جاي اينکه به شما رضايت بدهد، نارضايتي عظيمی ایجاد میکند.
هر رابطه اي در اين جهان شکست ميخورد و اين خوب است که شکست ميخورد؛
اگر اينگونه نبود، يک مصيبت مي بود، اين که آن شکست ميخورد، يک برکت است.
از آنجا که هر رابطه اي شکست ميخورد، شما به جستجوي رابطه ی غائي
#با_خدا،  #با_هستي و
#با_نظام کيهاني برمي آييد.
شما بيهوده بودن رابطه را بارها و بارها مي بينيد
مي بينيد که با هيچ مرد يا زني ارضا نخواهيد شد
مي بينيد که هر تجربه اي به ناکامي عظيمي مي انجامد
با اميدي بزرگ شروع ميشود
و شما را در نوميدي بزرگي رها ميکند. همواره اينگونه است.
آن به صورت رمانتيک و شاعرانه آغاز ميشود و با مزه اي تلخ پايان مي گيرد. وقتي که بارها و بارها اتفاق مي افتد، شخص بايد چيزي را بياموزد:
که هر رابطه اي فقط يک #تجربه است که شما را براي رابطه ی غائي و عشقبازي غائي آماده ميکند.
کل دين همين است.

کاویتا(سوال کننده)اين خوب است که هيچ اشتياقي براي عشق معمولي هرگز راضي کننده نخواهد بود.
اشتياق شديدتر خواهد شد.
هيچ رابطه اي تو را راضي نخواهد کرد. روابط، تو را ناکامتر خواهند ساخت.
و اشکها تو را آسوده نمي کنند.
نمي توانند آسوده ات کنند.
آنها ممکن است براي چند لحظه کمک کنند، اما دوباره تو پر از درد و رنج خواهي بود.
هيچ چيز از طريق روياها و ماجراجويي هاي بسيار و زيبا تغيير نمي کند،
اما باز هم من مي گويم به ميان آنها برو هيچ چيز تغيير نمي کند،
#اما_تو_تغيير_مي_کني.
هيچ چيز در دنيا تغيير نمي کند،
اما با افتادن دوباره و دوباره
چيزي در #تو تغيير مي کند.
و آن انقلاب و دگرگوني است.
تو در لبه ی يک دگرگوني قرار داري.
آنگاه يک ماجراجويي تازه نياز است. ماجراجويي هاي قديمي شکست
خورده اند
و نوعی جديد – نه اينکه تو بايد به جستجوي مرد يا زني جديد بگردي
به اين معنا که تو بايد در #بعدي_جديد جستجو کني...
بعد الوهيت. من به تو مي گويم:
من  ارضا شده و راضي هستم.
نه با هيچ رابطه اي از جهان،
نه با هيچ عشقبازي متعلق به دنيا،
بلکه  داشتن يک عشقبازي با کل هستي، مطلقاً راضي کننده است.
و وقتي که شخص ارضا شود،
شروع به گل دادن ميکند.
او برکت يافته است 
و برکتش  آنقدر زياد است
که شروع به برکت دادن
به ديگران ميکند.
او چنان برکت يافته است
که برکتي براي جهان ميشود.

#اشو
#کتاب_خرد
#سوال_از_اشو

مراقبه چیست؟

#پاسخ

هشیاری نسبت به آنچه که انجام می دهی، هشیاری از اینکه در اطرافت چه رخ می دهد و چه اتفاقی برایت می افتد.
کسی به تو توهین می کند و هشیار می شوی.
وقتی توهین را می شنوی چه اتفاقی می افتد؟
روی این اتفاق مراقبه کن،
و این کل موضوع را تغییر می دهد،

وقتی شخصی توهین می کند روی آن شخص متمرکز می شوی که چرا توهین کرد؟
فکر می کند که کیست؟ 
چگونه می توانم انتقام بگیرم؟

اگر خیلی قوی باشد تسلیم می شوی، برایش دم تکان می دهی.
اما اگر ضعیف باشد، ضربه وارد می کنی.
ولی در این لحظه خودت را به کلی فراموش می کنی،
و بر دیگری متمرکز می شوی.
و این از دست دادن فرصت مراقبه است.
وقتی کسی توهین می کند مراقبه کن

گرجیف(عارف و استاد معنوی اهل قفقاز، که در لباس مبدل و در نقش های متفاوت به کشورها سفر می کرد و از اساتید معنوی می آموخت گاهی در نقش تاجر و گاهی در نقش دوره گرد)
می گفت:
وقتی پدرم رو به مرگ بود، نه سال داشتم.
مرا به کنار تختخوابش صدا کرد و در گوشم زمزمه کرد:
فرزندم از مال دنیا ارثیه ی دندان گیری برایت به جا نگذاشته ام ولی حرفی برایت می گویم که از اجدادم سینه به سینه به من رسیده و گره گشای مسیر زندگی ام بوده،
حکم گنج برایم داشته است تو به حد کافی بزرگ نشده ای شاید درست متوجه منظورم نشوی ولی این سخن را آویزه ی گوشت کن،
به یاد داشته باش روزی به دردت خواهد خورد.
این کلیدی است که در همه ی صندوقچه های گنج را باز می کند

پدرش گفت:
هرکس به تو توهین کرد به آن شخص بگو بیست و چهار ساعت مراقبه می کنم و بعد جوابت را می دهم.
گرجیف باور نداشت که این جمله ای پر مغز باشد.
ولی علی رغم اینکه متوجه منظور پدرش نشده بود به دستور او عمل می کرد.
اگر کسی توهین می کرد، می گفت:
به من بیست و چهار ساعت فرصت بدهید بعد جوابتان را بدهم.
پس از بیست و چهار ساعت می آمد و می گفت:
بیست و چهار ساعت مراقبه روی توهین شما، بینش عظیمی در وجودم ایجاد کرد. گاهی هم حق با توهین کننده بود پس پیش آن شخص می رفت و میگفت: ممنون حق با شما بود و حرف شما توهین نبود، بلکه عین حقیقت بود شما به من احمق گفتید و من احمق هستم
و گاهی پس از بیست و چهار ساعت مراقبه متوجه می شد
که حرف طرف مقابل دروغی بیش نبوده است
و زمانی که حرفی دروغ است چه لزومی دارد که به خودم بگیرم و ناراحت شوم؟
حتی لزومی ندارد به شخص مقابل بفهمانم که حرفش دروغ بوده دروغ دروغ است
چرا خودم را ناراحت کنم؟
ولی شاهد بودن و مراقبه کردن آرام آرام انسان را متوجه اعمال و رفتارش می کند و او را نسبت به رفتارهای #خودش هشیارتر می کند. نه رفتار دیگران.

#اشو
#سوال_از_اشو

کجا می‌توان شادی را ابدی یافت؟

#پاسخ

اگر در لغت نامه، درون مدخل حرف "ش" نگاه کنی، فقط آنجاست که شادی همیشگی و ماندگار است.
در زندگی همه چیز در هم بر هم است. همانطور که شب و روز با هم‌اند،
شادی و غم نیز با هم‌اند.
همانطور که مرگ و زندگی با هم است، هر چیز دیگر نیز اینگونه است.
غنای زندگی بخاطر همین تضادهاست.
صرف فکر اینکه، شخصی همیشه شاد باشد، کاملا احمقانه است.
این نوع نگرش فقط غم تولید می‌کند و نه چیزی دیگر و رفته رفته پوکیده و غمناک می‌شوید چون بیشتر و بیشتر از شادی به اصطلاح همیشگی خودتان دور می‌شوید.
این طمعی بیش از حد است.

پس شخص شاد کیست؟
شخص شاد آنکسی نیست که همیشه شاد است.
شخص شاد کسی است که حتی زمانی که دور و بر او غم است، شاد باشد.
سعی کنید این را بفهمید.
شخص شاد کسی است که زندگی را درک می‌کند و تضاد‌هایش را می‌پذیرد.

#اشو
#سوال_از_اشو

چرا زندگی اینهمه ملالت بار و کسل کننده شده است؟

#پاسخ

زیرا انسانها بیشتر مقلد هستند تا خلاق

مردی به خانه اش برگشت. و دید که بچه هایش با بچه های همسایه روی پله های جلوی ساختمان نشسته اند
پرسید" چه میکنید؟
بچه ها گفتند: داریم کلیسا بازی میکنیم
مرد تعجب کرد.
آنها آنجا نشسته بودند و هیچ کاری نمیکردند. بنابراین دوباره پرسید:
این چگونه کلیسایی است؟
بچه ها گفتند:
ما سرود مذهبی خوانده ایم.
موعظه کرده ایم، دعا کرده ایم.
همه ی کارها را انجام داده ایم.
اکنون روی پله ها نشسته ایم و مثلا داریم سیگار میکشیم

" تقلید" امری شایع است.
جمع آوری اطلاعات نوعی تقلید است
"بودا" یا " مسیح" چیزی گفته است و تو فقط آن را تکرار میکنی
تو " کلیسا بازی " میکنی.
این یعنی تقلید.

کودک وار باش. اما بچگی نکن.
مانند کودک بودن یعنی خودانگیخته بودن، کودک همواره تازه است
کودک برای مواجه با دنیای پیرامون خود بی واسطه ذهن عمل میکند. او با تمام وجودش درگیر کارش میشود و اصلا به آینده و نتیجه کارش فکر نمیکند. کودک در اینجا و در این لحظه است
کودک  معصوم و بی پیرایه است.
زیرا معصومیت از بستر زیستن در لحظه بر میخیزد.
" #معصومیت"، همان مراقبه است.
حتی کارهای روزانه ات را با مراقبه همراه کن. وقتی غذا میخوری، حرف میزنی، راه میروی با آگاهی انجامشان بده
#آگاهی_یعنی_مراقبه
هنگامی  که کسی از تو پرسشی میکند، فورا برای پیدا کردن پاسخهای تکراری به ذهنت و دانشت رجوع نکن.
ببین که این پاسخ از حافظه ی تو بیرون می آید یا از خودِ تو

مردم از حضور در کنار یکدیگر دچار ملالت و خستگی میشوند.
زیرا همه چیزشان مرده و عاریه ایی و بیات است.
زیرا هیچ چیزی از خود ندارند و همواره مقلد بوده اند. هیچکس خلاق نیست.
زندگی کسی را سرشار از انرژی عشق و خنده نمیبینی
این همه ملالت و مردگی بخاطر ترس از زندگی است.
ما از زندگی می‌ترسیم، زیرا زندگی بکر است. زندگی غیر قابل پیش بینی و تقلید است. لحظه ی بعدت نامعلوم است
ما میخواهیم همه چیز را پبش بینی و معلوم کنیم.بدینسان زندگی را میکشیم. و به جای آن امنیت میخریم
باید از ترس بیرون بیاییم
باید شجاعت زندگی کردن داشته باشیم.
باید واقعی شویم. و زندگی واقعی را تجربه کنیم.
و این کار با تقلید از زندگی دیگران امکان پذیر نیست.
تا زمانی که به جای خلاق بودن و زندگی خود را ساختن به تقلید از دیگران میپردازی محکوم به داشتن زندگی ملالت بار کسالت آور هستی.

#اشو
#سوال_از_اشو

ده فرمان شما چیست؟

#پاسخ

از من پرسیدی که "ده فرمان" من چیست. سوال سختی پرسیدی
چون من با هر فرمانی مخالفم
اما به هر حال برای شوخی و تفریح هم که شده بگذار ده فرمان به تو بدهم

١ _ از هیچ فرمانی پیروی نکن،
فقط از درونت پیروی کن

٢_ تنها خدایی که وجود دارد،
همین زندگی است

٣_ حقیقت در درون توست،
جای دیگری به دنبالش نگرد

٤_ عشق ، نیایش است

٥_ خالی و خلا ، آغاز و وسط و پایان حقیقت است

٦_ زندگی همینجا و هم اکنون است

٧_کامل و به شدت زندگی کن

٨_ شنا نکن ، جاری باش

٩_ در هر لحظه چنان بمیر ، که در هر لحظه دوبارە متولد شوی

١٠_ دست از جستجو بردار !
چیزی که هست ، هست
متوقف شو و نگاه کن

اشو
#سوال_از_اشو

چگونه تشخیص دهیم چه چیزی در زندگی مان واقعی است و چه چیزی دروغین است؟

#پاسخ

تنها یک معیار وجود دارد
واقعی چیزی است که:
به تو سکوت و آرامش میبخشد و تــو را مطلقاً آسوده و ساکن میسازد
واقعی چیزی است که به تو آزادی میبخشد و تمام ترسها و خواسته ها و امیال را از تو بیرون میراند. واقعی انفجاری عظیم از رضایت و خوشی است که به هیچ دلیل بیرونی مرتبط نیست

و غیرواقعی، همواره بدبختی، اضطراب، تنش و اسارت را به دنبال خود دارد.

#اشو
#سوال_از_اشو

مرشد عزیز، وقتی به اینجا آمدم احساس کردم که خداوند خیلی نزدیکم هست ــ هرلحظه می‌توانم با او باشم.
ولی با گذشت زمان به‌ نظر غیرممکن می‌رسد. او در اطراف نیست؛ دیدن او مشکل شده.
چرا چنین است؟
لطفاً چیزی در این مورد بگویید.

#پاسخ

ودانت بارتی Vedant Bharati
تو می‌باید یک تصویر خاصی از خداوند در ذهنت حمل کرده باشی؛ برای همین است که از دست داده‌ای. و تاوقتی که آن تصویر را دور نیندازی به از دست دادن او ادامه خواهی داد
خداوند هیچ الزامی ندارد که مفهوم تو را در مورد خودش برآورده کند. تو باید یک ایده‌ی مشخصی داشته باشی که،
“خدا چنین است، رفتارش چنان است….” برای همین غیرممکن شده است؛
تو خواهان ناممکن شده‌ای.

خداوند فقط برای کسانی شناخته می‌شوند که قادر باشند تمام مفاهیم خود را در مورد خدا رها کنند
هرگونه مفهومی که تو در جهل خودت انباشته کرده باشی، یک مانع است. تمام آن مفاهیم در مورد خدا را دور بینداز و تعجب خواهی کرد، شوکه خواهی شد و قادر نخواهی بود که چشمانت را باور کنی…. زیرا تنها خدا وجود دارد. آنوقت هرگز نمی‌پرسی،
“خدا کجاست؟”
بلکه خواهی پرسید،
آیا جایی هست که در آن خداوند نباشد؟

آنگاه در معمولی‌بودن چیزها تو چیزی بسیار فوق‌العاده را خواهی دید
آنگاه سنگ‌های معمولی به الماس‌ها تبدیل می‌شوند
آنگاه بشریت معمولی دیگر معمولی نیست
آنگاه در قلب هرکس چیزی نورانی را خواهی دید
آنگاه انسان به الوهیت نزدیک‌تر می‌شود و الوههیت به انسان نزدیک‌تر می‌گردد؛ انسان و الوهیت درهمدیگر ناپدید می‌شوند، دنیا و خداوند درهم ناپدید می‌گردند
آنگاه تو دنبال خدایی نخواهی گشت که جدا است و دور و در بالا و در آسمان هفتم زندگی می‌کند
آنگاه او در همسایگی تو بعنوان همسایه‌ات زندگی می‌کند
آنگاه او انسان است، حیوان است، سبزیجات است، مواد معدنی است…. همه چیز خداست.

و وقتی که ببینی او تو را احاطه کرده، نه همچون یک شخص، بلکه همچون یک حضور، فقط آنوقت است که جستار تو برآورده و ارضاء شده است
خداوند از تو پنهان نشده، بلکه تو هستی که چشمانت را بسته‌ای زیرا که تعصبات بسیار داری
کسی مفهوم یک هندو را از خداوند دارد و دیگری مفهوم یک مسیحی را از خدا دارد و دیگری مفهوم یک محمدی را… حالا،‌ خداوند نه محمدی است و نه مسیحی است و نه هندو؛ بنابراین تمام این مردم که چنین مفاهیمی را حمل می‌کنند باید که در تاریکی و تاریکی بیشتر دست‌ و پا بزنند
سفر آنان از تاریکی به تاریکی است
از مرگ به مرگ حرکت خواهند کرد
هرگز نور را نخواهند شناخت.

یک هندو نمی‌تواند خداوند را بشناسد، یک مسیحی نمی‌تواند خداوند را بشناسد. نخست باید ذهنت را کاملاً از تمام هندویسم و از هرچه مسیحیت است و هرکه بودیسم است بشویی و تمیز کنی
وقتی کاملاً بدون فکر شدی:
فقط هشیار، آگاه، گوش‌ به‌ زنگ، تماشا کننده شدی، آنوقت خداوند منفجر می‌شود و در تمام اطراف تو حضور پیدا می‌کند.

ودانت بارتی، می‌گویی،
“وقتی به اینجا آمدم احساس کردم که خداوند خیلی نزدیکم هست …”
این تخیلات تو بود.

“هرلحظه می‌توانم با او باشم.”
این آرزوی تو بود.
“ولی باگذشت زمان به‌نظر غیرممکن می‌رسد.”

زیرا هیچ تخیلی هرگز نمی‌تواند واقعی شود. هیچ رویای تو هرگز نمی تواند محقق شود
واقعیت باید کشف شود، نه اینکه تصور شود.
حالا می‌گویی، “او در اطراف نیست؛ دیدن او مشکل شده.”
فقط اوست که در اطراف است!
دیدن او مشکل شده زیرا چشمان تو با تعصبات و مفاهیم و نظام فکری تو گرانبار شده
قدری بیشتر کودک‌وار باش، قدری معصوم‌تر باشد. خداوند فقط وقتی می‌آید که قلب تو معصوم باشد
خداوند فقط وقتی می‌آید که تو کاملاً‌ از مفاهیم خالی باشی. او همیشه آماده‌ی آمدن است، او پشت در ایستاده است ولی تو نمی‌شنوی زیرا ذهنت پر از اغتشاش و افکار و میلیون‌ها فکر است که می‌چرخند. ذهنت چنان پر سر و صداست که نمی‌توانی در زدنِ ساکت را بر در بشنوی.

ساکت باش، معصوم باش. خداوند هست. فقط خداوند هست.

#اشو
دامّا پادا / راه حق DhammaPada