تو باید هنر مراقبه را بیاموزی،
تمام این هنر از یک واقعیت ساده
تشکیل شده؛
به سمت درون برو، زیرا در آنجا،
جامعه وجود ندارد،
پدری نیست، مادری نیست،
تو تنها هستی، مطلقا تنها،
به درون حرکت کن و
خودت را پیدا کن،
و ناگهان تنهایی تو دستخوش یک
دگرگونی میشود،
تنهایی تو تبدیل به تنها بودن میشود،
تنهایی بیمارگونه است،
تنها بودن زیباست،
عشق از همین تنها بودن بر میخیزد،
تنها بودن یک انقلاب عظیم است،
آزادی از همه، وابسته نبودن به هیچ چیز،
بدون اینکه روی چیزی تثبیت شده باشی،
تو برای خودت کفایت میکنی،
نیاز به هیچ چیز دیگر نیست.
#اشو
#روح_عصیانگر
تمام این هنر از یک واقعیت ساده
تشکیل شده؛
به سمت درون برو، زیرا در آنجا،
جامعه وجود ندارد،
پدری نیست، مادری نیست،
تو تنها هستی، مطلقا تنها،
به درون حرکت کن و
خودت را پیدا کن،
و ناگهان تنهایی تو دستخوش یک
دگرگونی میشود،
تنهایی تو تبدیل به تنها بودن میشود،
تنهایی بیمارگونه است،
تنها بودن زیباست،
عشق از همین تنها بودن بر میخیزد،
تنها بودن یک انقلاب عظیم است،
آزادی از همه، وابسته نبودن به هیچ چیز،
بدون اینکه روی چیزی تثبیت شده باشی،
تو برای خودت کفایت میکنی،
نیاز به هیچ چیز دیگر نیست.
#اشو
#روح_عصیانگر
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، مفهوم شما از عصیان و فردعصیانگر چیست؟
#پاسخ
گیولیاGiulia، مفهوم من از عصیانگر بسیار ساده است:
انسانی که همچون یک آدم آهنی توسط شرطی شدگی های گذشته زندگی نمی کند
مذهب، جامعه، فرهنگ،هرچیزی که متعلق به دیروز است، به هیچ وجه در روش زندگی او اخلال نمی کند
او بطور منفرد زندگی می کند
پره ای از چرخ نیست، بلکه یک واحد زنده است. زندگی او را هیچکس دیگر، جز هوشمندی خودش تعیین نمی کند
آزادی، همان عطر زندگی اوست:
نه فقط خودش در آزادی زندگی می کند، بلکه به همه اجازه می دهد در آزادی زندگی کنند.
او به هیچکس اجازه نمی دهد در زندگیش مداخله کند؛ و نه در زندگی هیچکس دیگر مداخله می کند
برای او، زندگی چنان مقدس است،
و آزادی ارزش نهایی آن است، که می تواند همه چیز را فدای آن کند:
اعتبار، آبرو و حتی خود زندگی را
برای او، آزادی همان چیزی است که مردمان مذهبی در گذشته آن را خداوند می خواندند. آزادی خدای اوست.
انسان ها در طول اعصار همچون گوسفند زندگی کرده اند، جزیی از توده: دنباله روی سنت ها و مجمع ها
پیروی از کتاب های کهنه و مراسم کهنه ولی آن روش زندگی، مخالف فردیت انسان بود
اگر یک مسیحی باشی نمی توانی یک فرد باشی
اگر یک هندو باشی نمی توانی یک فرد باشی
عصیانگر کسی است که تماماٌ براساس نور خودش زندگی می کند و برای ارزش غایی آزادی فردی خود، همه چیز را به مخاطره می اندازد
عصیانگر انسان معاصر است
توده ها معاصر نیستند
هندوها به کتاب های مذهبی شان اعتقاد دارند که پنج یا ده هزار سال قدمت دارند. سایر مذاهب نیز همینطور: مردگان بر زندگان تسلط دارند
عصیانگربرعلیه مردگی عصیان می کند و زندگیش را برای آن، بر دستهایش می گیرد. او از تنها بودن نمی ترسد، برعکس از تنهابودنش همچون یکی از
پرارزش ترین گنجینه ها لذت می برد
جمعیت به شما امنیت می دهد ، به قیمت روح شما. جمعیت شما را اسیر می کند و به شما دستورالعملی می دهد که چگونه زندگی کنید و چکار بکنید و چکار نکنید.
در تمام دنیا، هر مذهب چیزی مانند
"ده فرمان" به مردم داده است
و این فرمان ها توسط کسانی داده شده اند که هیچ تصویری از آینده نداشتند و اینکه معرفت انسان در آینده چگونه خواهد بود. گویی که کودکی خردسال بخواهد تمام داستان زندگی شما را بنویسد، بدون اینکه بداند جوانی یعنی چه و بدون اینکه بداند کهنسالی یعنی چه و مرگ چه معنایی دارد
تمام مذاهب ابتدایی و خام هستند و این ها زندگی شما را شکل داده اند
طبیعی است که تمام دنیا چنین در رنج و مصیبت باشد:
به شما اجازه نداده اند تا خودتان باشید.
هر فرهنگ می خواهد که شما نسخه های کربنی باشید و نه هرگز چهره ی اصیل خودتان
عصیانگر کسی است که طبق نور خودش زندگی کند و براساس هوشمندی خودش حرکت کند. او راه خودش را با راه رفتن در آن خلق می کند و شاهراه توده ها را دنبال نخواهد کرد
زندگی او خطرناک است ، ولی آن زندگی که خطرناک نباشد ابداٌ زندگی نیست
او چالش های ناشناخته را می پذیرد
او با آماده شدن در گذشته، با ناشناخته در آینده دیدار نمی کند. این سبب ایجاد تشویش برای تمام بشریت است:
گذشته شما را آماده می کند و آینده هرگز مانند گذشته نخواهد بود. دیروز شما هرگز مانند فردای شما نخواهد بود.
ولی انسان تاکنون چنین زندگی کرده است:
دیروزهای شما، شما را برای فرداهایتان آماده می کند
خودهمین آماده سازی یک مانع می شود. نمی توانید به راحتی نفس بکشید، نمی توانید به راحتی عشق بورزید، نمی توانید به راحتی برقصید
گذشته، شما را به انواع مختلف فلج کرده است. بار گذشته چنان سنگین است که همه زیر آن خرد شده اند.
#اشو
#روح_عصیانگر
اشو عزیز، مفهوم شما از عصیان و فردعصیانگر چیست؟
#پاسخ
گیولیاGiulia، مفهوم من از عصیانگر بسیار ساده است:
انسانی که همچون یک آدم آهنی توسط شرطی شدگی های گذشته زندگی نمی کند
مذهب، جامعه، فرهنگ،هرچیزی که متعلق به دیروز است، به هیچ وجه در روش زندگی او اخلال نمی کند
او بطور منفرد زندگی می کند
پره ای از چرخ نیست، بلکه یک واحد زنده است. زندگی او را هیچکس دیگر، جز هوشمندی خودش تعیین نمی کند
آزادی، همان عطر زندگی اوست:
نه فقط خودش در آزادی زندگی می کند، بلکه به همه اجازه می دهد در آزادی زندگی کنند.
او به هیچکس اجازه نمی دهد در زندگیش مداخله کند؛ و نه در زندگی هیچکس دیگر مداخله می کند
برای او، زندگی چنان مقدس است،
و آزادی ارزش نهایی آن است، که می تواند همه چیز را فدای آن کند:
اعتبار، آبرو و حتی خود زندگی را
برای او، آزادی همان چیزی است که مردمان مذهبی در گذشته آن را خداوند می خواندند. آزادی خدای اوست.
انسان ها در طول اعصار همچون گوسفند زندگی کرده اند، جزیی از توده: دنباله روی سنت ها و مجمع ها
پیروی از کتاب های کهنه و مراسم کهنه ولی آن روش زندگی، مخالف فردیت انسان بود
اگر یک مسیحی باشی نمی توانی یک فرد باشی
اگر یک هندو باشی نمی توانی یک فرد باشی
عصیانگر کسی است که تماماٌ براساس نور خودش زندگی می کند و برای ارزش غایی آزادی فردی خود، همه چیز را به مخاطره می اندازد
عصیانگر انسان معاصر است
توده ها معاصر نیستند
هندوها به کتاب های مذهبی شان اعتقاد دارند که پنج یا ده هزار سال قدمت دارند. سایر مذاهب نیز همینطور: مردگان بر زندگان تسلط دارند
عصیانگربرعلیه مردگی عصیان می کند و زندگیش را برای آن، بر دستهایش می گیرد. او از تنها بودن نمی ترسد، برعکس از تنهابودنش همچون یکی از
پرارزش ترین گنجینه ها لذت می برد
جمعیت به شما امنیت می دهد ، به قیمت روح شما. جمعیت شما را اسیر می کند و به شما دستورالعملی می دهد که چگونه زندگی کنید و چکار بکنید و چکار نکنید.
در تمام دنیا، هر مذهب چیزی مانند
"ده فرمان" به مردم داده است
و این فرمان ها توسط کسانی داده شده اند که هیچ تصویری از آینده نداشتند و اینکه معرفت انسان در آینده چگونه خواهد بود. گویی که کودکی خردسال بخواهد تمام داستان زندگی شما را بنویسد، بدون اینکه بداند جوانی یعنی چه و بدون اینکه بداند کهنسالی یعنی چه و مرگ چه معنایی دارد
تمام مذاهب ابتدایی و خام هستند و این ها زندگی شما را شکل داده اند
طبیعی است که تمام دنیا چنین در رنج و مصیبت باشد:
به شما اجازه نداده اند تا خودتان باشید.
هر فرهنگ می خواهد که شما نسخه های کربنی باشید و نه هرگز چهره ی اصیل خودتان
عصیانگر کسی است که طبق نور خودش زندگی کند و براساس هوشمندی خودش حرکت کند. او راه خودش را با راه رفتن در آن خلق می کند و شاهراه توده ها را دنبال نخواهد کرد
زندگی او خطرناک است ، ولی آن زندگی که خطرناک نباشد ابداٌ زندگی نیست
او چالش های ناشناخته را می پذیرد
او با آماده شدن در گذشته، با ناشناخته در آینده دیدار نمی کند. این سبب ایجاد تشویش برای تمام بشریت است:
گذشته شما را آماده می کند و آینده هرگز مانند گذشته نخواهد بود. دیروز شما هرگز مانند فردای شما نخواهد بود.
ولی انسان تاکنون چنین زندگی کرده است:
دیروزهای شما، شما را برای فرداهایتان آماده می کند
خودهمین آماده سازی یک مانع می شود. نمی توانید به راحتی نفس بکشید، نمی توانید به راحتی عشق بورزید، نمی توانید به راحتی برقصید
گذشته، شما را به انواع مختلف فلج کرده است. بار گذشته چنان سنگین است که همه زیر آن خرد شده اند.
#اشو
#روح_عصیانگر
#برای_شاد_بدون_خود_را_سرزنش_نکن
رقص تو و نشاط تو و آوازخوانی تو به کسی آسیبی نمی رساند. شاید کسی را شفا بدهد، ولی ضرری به کسی نخواهد رساند.
این پرندگان آواز می خوانند ولی خودشان را سرزنش نمی کنند. آنان هر یکشنبه برای اعتراف نزد کشیش کاتولیک نمی روند که، "پدر، مرا ببخش. من این هفته بازهم آواز خواندم. نتوانستم مقاومت کنم، وقتی خورشید طلوع می کند و عطر گل ها پخش می شود. من سعی خودم را می کنم، ولی ناتوان هستم، من پرنده ی کوچکی هستم، نه خیلی توانمند.... بنابراین تمام هفته را آواز خواندم. حالا مرا ببخش و از خدا بخواه که مرا عفو کند!"
درختان نزد کشیش نمی روند: آنان می رقصند و از خورشید لذت می برند. آنان از باد و باران لذت می برند، از شما هم لذت می برند. آنان می باید هرروز صبح و عصر منتظر شما باشند،
زیرا ما همگی به هم متصل هستیم
و وقتی شما می رقصید و پایکوبی می کنید، آیا فکر می کنی که این درختان ناراحت می شوند؟
آن ها لذت می برند.
انسان تنها حیوان احمق در دنیا است، و کشیشان نقطه ی ضعف شما را یافته اند. نقطه ضعف شما این است که ذهن شما را می توان با هر آشغالی پر کرد، چه آن را بخواهید و چه نخواهید
مردم پیوسته به ذهن های یکدیگر آشغال می ریزند ، مردم را نمی بینید که در سکوت بنشینند.
مردم پیوسته وراجی می کنند و انواع زباله ها را به سر دیگران می ریزند و از شما دعوت می کنند تا زباله های خود را به سرشان بریزید. و آن زباله ها بخشی از ذهن شما می شوند.
وگرنه، آیا نشاط تو به دیگری ضرری نمی زند؟ چرا باید احساس سرزنش کنی؟
این فقط زباله هایی است که والدین تو و کشیش ها بر تو تحمیل کرده اند.
آواز خواندن تو، خنده ی تو و نشاط تو ، اگر کاری هم بکند، چیزی خوب خواهد بود.
چرا باید به دنبال آن احساس سرزنش خود بکنی؟
این فقط کشیشان مرده ی تو هستند،
قرن هایی از مردمان مرده که اینک در قبرهایشان لذت می برند و آسوده اند و
چنین مفاهیمی را به شما داده اند.
فقط قدری هشیاری، و در خواهی یافت که سرزنشگری خودت بی محتوا است.
اگر به کسی آسیبی می رساندی قابل درک بود، اگر با کسی خشونت بورزی و عصبانی بشوی، سرزنش خود قابل درک است و معقول.
ولی این در مورد شادمانی و نشاط و خنده و آواز و رقص صدق نمی کند
#اشو
#روح_عصیانگر
رقص تو و نشاط تو و آوازخوانی تو به کسی آسیبی نمی رساند. شاید کسی را شفا بدهد، ولی ضرری به کسی نخواهد رساند.
این پرندگان آواز می خوانند ولی خودشان را سرزنش نمی کنند. آنان هر یکشنبه برای اعتراف نزد کشیش کاتولیک نمی روند که، "پدر، مرا ببخش. من این هفته بازهم آواز خواندم. نتوانستم مقاومت کنم، وقتی خورشید طلوع می کند و عطر گل ها پخش می شود. من سعی خودم را می کنم، ولی ناتوان هستم، من پرنده ی کوچکی هستم، نه خیلی توانمند.... بنابراین تمام هفته را آواز خواندم. حالا مرا ببخش و از خدا بخواه که مرا عفو کند!"
درختان نزد کشیش نمی روند: آنان می رقصند و از خورشید لذت می برند. آنان از باد و باران لذت می برند، از شما هم لذت می برند. آنان می باید هرروز صبح و عصر منتظر شما باشند،
زیرا ما همگی به هم متصل هستیم
و وقتی شما می رقصید و پایکوبی می کنید، آیا فکر می کنی که این درختان ناراحت می شوند؟
آن ها لذت می برند.
انسان تنها حیوان احمق در دنیا است، و کشیشان نقطه ی ضعف شما را یافته اند. نقطه ضعف شما این است که ذهن شما را می توان با هر آشغالی پر کرد، چه آن را بخواهید و چه نخواهید
مردم پیوسته به ذهن های یکدیگر آشغال می ریزند ، مردم را نمی بینید که در سکوت بنشینند.
مردم پیوسته وراجی می کنند و انواع زباله ها را به سر دیگران می ریزند و از شما دعوت می کنند تا زباله های خود را به سرشان بریزید. و آن زباله ها بخشی از ذهن شما می شوند.
وگرنه، آیا نشاط تو به دیگری ضرری نمی زند؟ چرا باید احساس سرزنش کنی؟
این فقط زباله هایی است که والدین تو و کشیش ها بر تو تحمیل کرده اند.
آواز خواندن تو، خنده ی تو و نشاط تو ، اگر کاری هم بکند، چیزی خوب خواهد بود.
چرا باید به دنبال آن احساس سرزنش خود بکنی؟
این فقط کشیشان مرده ی تو هستند،
قرن هایی از مردمان مرده که اینک در قبرهایشان لذت می برند و آسوده اند و
چنین مفاهیمی را به شما داده اند.
فقط قدری هشیاری، و در خواهی یافت که سرزنشگری خودت بی محتوا است.
اگر به کسی آسیبی می رساندی قابل درک بود، اگر با کسی خشونت بورزی و عصبانی بشوی، سرزنش خود قابل درک است و معقول.
ولی این در مورد شادمانی و نشاط و خنده و آواز و رقص صدق نمی کند
#اشو
#روح_عصیانگر
#هشیاری_بدون_انتخاب
انسان هشیار را نمیتوان با انسان خوب مترادف پنداشت
او خوب هست، ولی به نوعی متفاوت و از زاویه ای متفاوت، او خوب است نه به این سبب که سعی دارد خوب باشد؛
او خوب است زیرا که هشیار است
و در هشیاری، بدی، اهریمنی و تمام آن واژگان محکوم کننده ناپدید می شوند، همچون تاریکی که در حضور نور ناپدید می شود.
مذاهب تصمیم گرفته اند که فقط در سطح اخلاقیات باقی بمانند
آن ها دستورات اخلاقی هستند و برای جامعه مفید است، ولی برای شما نه، برای فرد مفید نیستند. آن ها وسایل رفاه ساخته ی جامعه هستند. طبیعی است که اگر همه شروع کنند به دزدی کردن، زندگی غیرممکن می شود
و اگر همه شروع به دروغ گفتن کنند، زندگی ناممکن می گردد.
اگر همه ناصادق باشند، ابداٌ نمی توانی زندگی کنی
بنابراین در پایین ترین سطح، اخلاقیات برای جامعه مورد نیاز است
یک وسیله ی اجتماعی است ولی یک انقلاب مذهبی نیست.
فقط با خوب بودن راضی نباش
به یاد داشته باش:
باید به نقطه ای برسی که حتی نیاز نداشته باشی که در مورد خوب و بد فکر کنی
خود هشیاری تو، خود آگاهیت، تو را به سمت آنچه خوب است می برد ، هیچ سرکوبی وجود ندارد
من ماهاتما گاندی را یک انسان بادیانت نمی خوانم، فقط یک انسان خوب ، و او واقعاٌ کوشیده تا خوب باشد. من به نیت او شک ندارم، ولی او وسواس خوب بودن داشت.
انسان با دیانت وسواس هیچ چیز را ندارد. او فقط آسوده است، آرام و متین، ساکت و باصفا. از سکوت او هرآنچه که شکوفا شود خوب است. همیشه خوب است
او در #هشیاری_بدون_انتخابchoiceless awareness زندگی می کند.
#اشو
#روح_عصیانگر
انسان هشیار را نمیتوان با انسان خوب مترادف پنداشت
او خوب هست، ولی به نوعی متفاوت و از زاویه ای متفاوت، او خوب است نه به این سبب که سعی دارد خوب باشد؛
او خوب است زیرا که هشیار است
و در هشیاری، بدی، اهریمنی و تمام آن واژگان محکوم کننده ناپدید می شوند، همچون تاریکی که در حضور نور ناپدید می شود.
مذاهب تصمیم گرفته اند که فقط در سطح اخلاقیات باقی بمانند
آن ها دستورات اخلاقی هستند و برای جامعه مفید است، ولی برای شما نه، برای فرد مفید نیستند. آن ها وسایل رفاه ساخته ی جامعه هستند. طبیعی است که اگر همه شروع کنند به دزدی کردن، زندگی غیرممکن می شود
و اگر همه شروع به دروغ گفتن کنند، زندگی ناممکن می گردد.
اگر همه ناصادق باشند، ابداٌ نمی توانی زندگی کنی
بنابراین در پایین ترین سطح، اخلاقیات برای جامعه مورد نیاز است
یک وسیله ی اجتماعی است ولی یک انقلاب مذهبی نیست.
فقط با خوب بودن راضی نباش
به یاد داشته باش:
باید به نقطه ای برسی که حتی نیاز نداشته باشی که در مورد خوب و بد فکر کنی
خود هشیاری تو، خود آگاهیت، تو را به سمت آنچه خوب است می برد ، هیچ سرکوبی وجود ندارد
من ماهاتما گاندی را یک انسان بادیانت نمی خوانم، فقط یک انسان خوب ، و او واقعاٌ کوشیده تا خوب باشد. من به نیت او شک ندارم، ولی او وسواس خوب بودن داشت.
انسان با دیانت وسواس هیچ چیز را ندارد. او فقط آسوده است، آرام و متین، ساکت و باصفا. از سکوت او هرآنچه که شکوفا شود خوب است. همیشه خوب است
او در #هشیاری_بدون_انتخابchoiceless awareness زندگی می کند.
#اشو
#روح_عصیانگر
#یک_آینه_باش
در مراقبه تشخیص می دهی که آن آینه هستی. هرچیز دیگر در تو بازتاب دارد، ولی وقتی یک گاو وحشی به درون آینه نگاه می کند، آینه یک گاو وحشی نمی شود. وقتی که گاو وحشی برود، آینه باردیگر خالی است، حتی وقتی که آن گاو وحشی به آینه نگاه می کرد نیز آینه خالی بود. یک آینه ی کوچک نمی تواند آن حیوان بزرگ را در خودش جای بدهد!
شاید کودکان خردسال را مشاهده کرده باشی که برای نخستین بار یک آینه را می بینند: کودکان خیلی خردسال که چهاردست و پا می روند.... فقط جلویشان یک آینه بگذار و آنان از اینکه پسر دیگری را می ببینند خیلی تعجب خواهند کرد. با چشمانی شگفت زده نگاه خواهند کرد. و مطلقاٌ یقین است که آنان به پشت آینه می روند تا آن پسر دیگر را پیدا کنند که کجا پنهان شده است! آنان آینه را لمس می کنند تا ببینند و حیرت می کنند که آن پسر دیگر هم آینه را لمس می کند! آنوقت تنها راه این است که به پشت آینه بروند تا آن پسر را پیدا کنند. هرکودکی به پشت آینه خواهد رفت تا آن دیگری را که درآنجا پنهان شده پیدا کند.
یک آینه فقط یک پدیده ی بازتاب کننده است: تو نیز چنان هستی. یک آینه باش، آنوقت تمام این مشکلات، هرچه که نامشان باشد، شروع به ناپدیدشدن می کنند ، آن ها فقط بازتاب هستند. نیازی نیست از شر آن ها خلاص شوی.
خود همین مفهوم آزادشدن از آن ها و خلاص شدن از شر آن ها، این را قبول می کند که آن ها در وجود تو یک واقعیت هستند.
یک آینه برایش مهم نیست که آیا یک گاو وحشی به آن نگاه می کند یا یک الاغ به آن نگاه
می کند. اهمیتی ندارد، این کیفیت آینه را ابداٌ تغییر نخواهد داد. شاید بزرگترین نابغه به آن نگاه کند و یا احمق ترین فرد به آن نگاه کند؛ آینه یکسان باقی می ماند. بازتاب ها، کیفیت و وجود آن را تغییر نخواهند داد.
تو یک آینه هستی.
این آینه را کشف کن و خلاص شدن از حسادت، ناامنی و حقارت برایت مهم نباشد.
هزاران مشکل وجود دارد، اگر شروع کنی به تلاش برای خلاصی از آن ها، شاید به هزاران زندگانی نیاز داشته باشی. به سبب وجود مشکلات بسیار زیاد بود که شرق زندگانی های متعدد را باور کرد، زیرا یک زندگی کافی نیست. وقت زیادی نداری.
اگر بشماری، نیمی از زندگیت را در خواب و غذاخوردن و حمام گرفتن و تراشیدن صورت تلف می کنی...اگر این ها را در یک زندگی هفتاد ساله روی هم بگذاری زمان خیلی زیادی خواهد شد. رفتن بر سر یک شغل احمقانه، تماشای فیلم ها، بازی فوتبال و جنگیدن با زنت و نگرانی در مورد هزار و یک چیز که هرگز رخ نمی دهد، و یادآوری چیزهای کهنه که رخ داده....
فقط بشمار و تعجب خواهی کرد که اگر بتوانی در هفتاد سال، هفت دقیقه برای مراقبه پیدا کنی.
طبیعتاٌ، شرق چنین اختراع کرد که مشکلات در یک زندگی نمی توانند حل بشوند:
وقت نداری، به زندگانی های زیادی نیاز داری. ولی هیچکس عمیق تر از این نرفته است که:
در یک زندگی نمی توانی مشکلات را حل کنی، ولی مشکلات بسیاری را ایجاد خواهی کرد.
و در زندگی دوم مشکلات بسیار بیشتر خواهند شد: مشکلات زندگی اول بعلاوه ی مشکلات زندگی دوم ، و بازهم برای مراقبه همان هفت دقیقه را خواهی داشت! اگر چنین نگاه کنی، حتی اگر هزار زندگی هم داشته باشی از مشکلات خلاص نخواهی شد. مشکلات رشد خواهند کرد و بزرگتر خواهند شد و ضخیم تر می گردند و تو بیشتر در چنگ آنان خواهی بود.... این نگرشی غلط است.
من نمی گویم که زندگانی های آتی وجود ندارند. می گویم که این مفهوم برای مردم جاذبه داشت زیرا آنان به زمان نیاز داشتند. مفهوم درست است ولی نباید به این دلیل قبول شود که تو برای حل مشکلات نیاز به زمان داری. مشکلات تو می تواند در همین لحظه حل شود
نیازی نیست منتظر فردا باشی.
#اشو
#روح_عصیانگر
در مراقبه تشخیص می دهی که آن آینه هستی. هرچیز دیگر در تو بازتاب دارد، ولی وقتی یک گاو وحشی به درون آینه نگاه می کند، آینه یک گاو وحشی نمی شود. وقتی که گاو وحشی برود، آینه باردیگر خالی است، حتی وقتی که آن گاو وحشی به آینه نگاه می کرد نیز آینه خالی بود. یک آینه ی کوچک نمی تواند آن حیوان بزرگ را در خودش جای بدهد!
شاید کودکان خردسال را مشاهده کرده باشی که برای نخستین بار یک آینه را می بینند: کودکان خیلی خردسال که چهاردست و پا می روند.... فقط جلویشان یک آینه بگذار و آنان از اینکه پسر دیگری را می ببینند خیلی تعجب خواهند کرد. با چشمانی شگفت زده نگاه خواهند کرد. و مطلقاٌ یقین است که آنان به پشت آینه می روند تا آن پسر دیگر را پیدا کنند که کجا پنهان شده است! آنان آینه را لمس می کنند تا ببینند و حیرت می کنند که آن پسر دیگر هم آینه را لمس می کند! آنوقت تنها راه این است که به پشت آینه بروند تا آن پسر را پیدا کنند. هرکودکی به پشت آینه خواهد رفت تا آن دیگری را که درآنجا پنهان شده پیدا کند.
یک آینه فقط یک پدیده ی بازتاب کننده است: تو نیز چنان هستی. یک آینه باش، آنوقت تمام این مشکلات، هرچه که نامشان باشد، شروع به ناپدیدشدن می کنند ، آن ها فقط بازتاب هستند. نیازی نیست از شر آن ها خلاص شوی.
خود همین مفهوم آزادشدن از آن ها و خلاص شدن از شر آن ها، این را قبول می کند که آن ها در وجود تو یک واقعیت هستند.
یک آینه برایش مهم نیست که آیا یک گاو وحشی به آن نگاه می کند یا یک الاغ به آن نگاه
می کند. اهمیتی ندارد، این کیفیت آینه را ابداٌ تغییر نخواهد داد. شاید بزرگترین نابغه به آن نگاه کند و یا احمق ترین فرد به آن نگاه کند؛ آینه یکسان باقی می ماند. بازتاب ها، کیفیت و وجود آن را تغییر نخواهند داد.
تو یک آینه هستی.
این آینه را کشف کن و خلاص شدن از حسادت، ناامنی و حقارت برایت مهم نباشد.
هزاران مشکل وجود دارد، اگر شروع کنی به تلاش برای خلاصی از آن ها، شاید به هزاران زندگانی نیاز داشته باشی. به سبب وجود مشکلات بسیار زیاد بود که شرق زندگانی های متعدد را باور کرد، زیرا یک زندگی کافی نیست. وقت زیادی نداری.
اگر بشماری، نیمی از زندگیت را در خواب و غذاخوردن و حمام گرفتن و تراشیدن صورت تلف می کنی...اگر این ها را در یک زندگی هفتاد ساله روی هم بگذاری زمان خیلی زیادی خواهد شد. رفتن بر سر یک شغل احمقانه، تماشای فیلم ها، بازی فوتبال و جنگیدن با زنت و نگرانی در مورد هزار و یک چیز که هرگز رخ نمی دهد، و یادآوری چیزهای کهنه که رخ داده....
فقط بشمار و تعجب خواهی کرد که اگر بتوانی در هفتاد سال، هفت دقیقه برای مراقبه پیدا کنی.
طبیعتاٌ، شرق چنین اختراع کرد که مشکلات در یک زندگی نمی توانند حل بشوند:
وقت نداری، به زندگانی های زیادی نیاز داری. ولی هیچکس عمیق تر از این نرفته است که:
در یک زندگی نمی توانی مشکلات را حل کنی، ولی مشکلات بسیاری را ایجاد خواهی کرد.
و در زندگی دوم مشکلات بسیار بیشتر خواهند شد: مشکلات زندگی اول بعلاوه ی مشکلات زندگی دوم ، و بازهم برای مراقبه همان هفت دقیقه را خواهی داشت! اگر چنین نگاه کنی، حتی اگر هزار زندگی هم داشته باشی از مشکلات خلاص نخواهی شد. مشکلات رشد خواهند کرد و بزرگتر خواهند شد و ضخیم تر می گردند و تو بیشتر در چنگ آنان خواهی بود.... این نگرشی غلط است.
من نمی گویم که زندگانی های آتی وجود ندارند. می گویم که این مفهوم برای مردم جاذبه داشت زیرا آنان به زمان نیاز داشتند. مفهوم درست است ولی نباید به این دلیل قبول شود که تو برای حل مشکلات نیاز به زمان داری. مشکلات تو می تواند در همین لحظه حل شود
نیازی نیست منتظر فردا باشی.
#اشو
#روح_عصیانگر
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، چند روز پیش به من گفتید که گوریل من به یک گل نیلوفر ، یک بودا تبدیل شده است.
می دانم که شوخی کرده اید و منظورتان این بوده که مانند تمام سالکان شما، من یک بودا هستم ولی هنوز خفته ام. ولی گفته ی شما چیزی را در من به جریان انداخت. گوریل من واقعاٌ از لباس پشم آلود خود بیرون آمده و کسی که مانند هلو صورتی رنگ است و چون صبح زود تازه است به من نگاه می کند و به من جرات می دهد که به وقایعی که رخ می دهد اعتماد کنم.
اشو، حتی شوخی های شما هم اتمی هستند ، یا اینکه من خیلی ساده لوح هستم؟
#پاسخ
دواگیت، شوخی های من شوخی نیستند؛ روش من برای غافلگیر کردن شما است
وقتی به یک لطیفه گوش می دهی، بیشتر متوجه هستی که نکته ی اصلی را ازدست ندهی... و آن برای من فرصت خوبی است تا عمل جراحی خودم را انجام بدهم.
گوریل تو مرده است. یک لباس پشم آلود نبود؛ چیزی در قلب تو بود ، ولی بیرون آورده شده است
تو از آن آزاد شده ای.
گاهی چیزهای ساده برای شما تجربه های بزرگی را می آورند ، زیرا جهان هستی تفاوتی بین ساده و بزرگ نمی گذارد. تاکنون هرگز از لطیفه ها برای رشد روحانی استفاده نشده بود
از انواع روش ها استفاده شده، ولی هیچکس جرات نکرده از شوخی و لطیفه بعنوان روش استفاده کند...
ترس از اینکه شوخی تمام آن تلاش را به نظر بی معنی جلوه دهد.
من می توانم از شوخی بعنوان روش استفاده کنم زیرا به نظر من
جدی بودن، روحانی بودن نیست،
فقط روانپریشی است
بازیگوش بودن، لبخند زدن، خندیدن... وقتی از خنده منفجر می شوی، نفس تو ازبین می رود
یک لطیفه بدون کشتار و خونریزی نفس را می کشد
فقط با خندیدن ناگهان تازه می شوی؛ تمام گردوغباری که روی تو جمع شده پاک می شود.
من در عجب بودم که آیا عمل جراحی موفقیت آمیز بوده یا نه، زیرا دواگیت برای چند روزی ساکت بود. گوریل ها نمی توانند برای مدت زیادی ساکت بمانند؛ حتی نمی توانند برای لحظاتی در یک محل بنشینند. آن ها واقعاٌ مردمانی فعال هستند... ولی دواگیت از گوریل خودش آزاد شده است.
و بوداگونگی یک دستیابی نیست، فقط آزادشدن از آن گوریل است و نه هیچ چیز دیگر
آن حیوان در تو ناپدید می شود....
و خداوند درون تو کشف می شود. باورش سخت است، دواگیت، ولی چه باور کنی و چه نکنی، اتفاق افتاده است. من مسئول کشتن آن گوریل بیچاره هستم
آن گوریل هیچ اشکالی نداشت، ولی مانع بوداگونگی تو و رشد آن بود
آن گوریل باید برداشته می شد.
من با عشقی زیاد آن را با یک شوخی ساده برداشتم
اینک باید قدری هشیار باشی، زیرا دنیا پر از گوریل است. من یکی را برداشتم؛ یکی دیگر ممکن است وارد تو شود. گوریل های زیادی در جست و جوی مکانی هستند، یک پناهگاه؛ و تو یک پناهگاه کامل هستی... و آن جایگاه خالی است، پس هشیار باش!
درها را ببند. فقط روی در بنویس:
"گوریل ها دیگر مجاز به ورود نیستند."
چیزی زیبا برای تو رخ داده است. انفجار روحانی همیشه بصورت یک پدیده ی ساده اتفاق می افتد
این افراد نفسانی هستند که سعی دارند اثبات کنند که روحانی بودن چیزی بسیار بزرگ است و چیزی طاقت فرسا است و راهی سربالا و زندگانی های متعدد لازم است تا به آن دست پیدا کنی
چنین نیست، شما همگی بودا هستید، پوشیده شده با چیزی که باید برداشته شود:
چیزی که بخشی از طبیعت شما نیست. این جامعه ی اطراف شما است که نمی خواهد شما یک بودا باشید. اگر یک گوریل باشی، کاملاٌ خوب است، هیچکس نگران تو نیست. یک گوریل خطرناک نیست ، فوقش این است که سرگرمی خوبی است،
ولی یک بودا واقعاٌ خطرناک است.
خود حضور او یک آتش است که نیروی جاذبه دارد. او مردم را جذب می کند: حتی تا جایی که آنان توسط آتش سوخته شوند.
بودا خطرناک ترین انسان روی زمین است.
برای همین است که دنیا یا بوداها را به قتل می رساند و یا آنان را می پرستد
و این دو مترادف هستند:
کشتن راهی برای خلاص شدن از آنان است؛ پرستیدن نیزراهی برای خلاصی از آنان است.
پاسخ کامل در کلیپ زیر👇👇👇👇
#اشو
#روح_عصیانگر
اشو عزیز، چند روز پیش به من گفتید که گوریل من به یک گل نیلوفر ، یک بودا تبدیل شده است.
می دانم که شوخی کرده اید و منظورتان این بوده که مانند تمام سالکان شما، من یک بودا هستم ولی هنوز خفته ام. ولی گفته ی شما چیزی را در من به جریان انداخت. گوریل من واقعاٌ از لباس پشم آلود خود بیرون آمده و کسی که مانند هلو صورتی رنگ است و چون صبح زود تازه است به من نگاه می کند و به من جرات می دهد که به وقایعی که رخ می دهد اعتماد کنم.
اشو، حتی شوخی های شما هم اتمی هستند ، یا اینکه من خیلی ساده لوح هستم؟
#پاسخ
دواگیت، شوخی های من شوخی نیستند؛ روش من برای غافلگیر کردن شما است
وقتی به یک لطیفه گوش می دهی، بیشتر متوجه هستی که نکته ی اصلی را ازدست ندهی... و آن برای من فرصت خوبی است تا عمل جراحی خودم را انجام بدهم.
گوریل تو مرده است. یک لباس پشم آلود نبود؛ چیزی در قلب تو بود ، ولی بیرون آورده شده است
تو از آن آزاد شده ای.
گاهی چیزهای ساده برای شما تجربه های بزرگی را می آورند ، زیرا جهان هستی تفاوتی بین ساده و بزرگ نمی گذارد. تاکنون هرگز از لطیفه ها برای رشد روحانی استفاده نشده بود
از انواع روش ها استفاده شده، ولی هیچکس جرات نکرده از شوخی و لطیفه بعنوان روش استفاده کند...
ترس از اینکه شوخی تمام آن تلاش را به نظر بی معنی جلوه دهد.
من می توانم از شوخی بعنوان روش استفاده کنم زیرا به نظر من
جدی بودن، روحانی بودن نیست،
فقط روانپریشی است
بازیگوش بودن، لبخند زدن، خندیدن... وقتی از خنده منفجر می شوی، نفس تو ازبین می رود
یک لطیفه بدون کشتار و خونریزی نفس را می کشد
فقط با خندیدن ناگهان تازه می شوی؛ تمام گردوغباری که روی تو جمع شده پاک می شود.
من در عجب بودم که آیا عمل جراحی موفقیت آمیز بوده یا نه، زیرا دواگیت برای چند روزی ساکت بود. گوریل ها نمی توانند برای مدت زیادی ساکت بمانند؛ حتی نمی توانند برای لحظاتی در یک محل بنشینند. آن ها واقعاٌ مردمانی فعال هستند... ولی دواگیت از گوریل خودش آزاد شده است.
و بوداگونگی یک دستیابی نیست، فقط آزادشدن از آن گوریل است و نه هیچ چیز دیگر
آن حیوان در تو ناپدید می شود....
و خداوند درون تو کشف می شود. باورش سخت است، دواگیت، ولی چه باور کنی و چه نکنی، اتفاق افتاده است. من مسئول کشتن آن گوریل بیچاره هستم
آن گوریل هیچ اشکالی نداشت، ولی مانع بوداگونگی تو و رشد آن بود
آن گوریل باید برداشته می شد.
من با عشقی زیاد آن را با یک شوخی ساده برداشتم
اینک باید قدری هشیار باشی، زیرا دنیا پر از گوریل است. من یکی را برداشتم؛ یکی دیگر ممکن است وارد تو شود. گوریل های زیادی در جست و جوی مکانی هستند، یک پناهگاه؛ و تو یک پناهگاه کامل هستی... و آن جایگاه خالی است، پس هشیار باش!
درها را ببند. فقط روی در بنویس:
"گوریل ها دیگر مجاز به ورود نیستند."
چیزی زیبا برای تو رخ داده است. انفجار روحانی همیشه بصورت یک پدیده ی ساده اتفاق می افتد
این افراد نفسانی هستند که سعی دارند اثبات کنند که روحانی بودن چیزی بسیار بزرگ است و چیزی طاقت فرسا است و راهی سربالا و زندگانی های متعدد لازم است تا به آن دست پیدا کنی
چنین نیست، شما همگی بودا هستید، پوشیده شده با چیزی که باید برداشته شود:
چیزی که بخشی از طبیعت شما نیست. این جامعه ی اطراف شما است که نمی خواهد شما یک بودا باشید. اگر یک گوریل باشی، کاملاٌ خوب است، هیچکس نگران تو نیست. یک گوریل خطرناک نیست ، فوقش این است که سرگرمی خوبی است،
ولی یک بودا واقعاٌ خطرناک است.
خود حضور او یک آتش است که نیروی جاذبه دارد. او مردم را جذب می کند: حتی تا جایی که آنان توسط آتش سوخته شوند.
بودا خطرناک ترین انسان روی زمین است.
برای همین است که دنیا یا بوداها را به قتل می رساند و یا آنان را می پرستد
و این دو مترادف هستند:
کشتن راهی برای خلاص شدن از آنان است؛ پرستیدن نیزراهی برای خلاصی از آنان است.
پاسخ کامل در کلیپ زیر👇👇👇👇
#اشو
#روح_عصیانگر
تو باید هنر مراقبه را بیاموزی
تمام این هنر از یک واقعیت ساده تشکیل شده:
به سمت درون برو، زیرا در آنجا جامعه وجود ندارد، پدری نیست، مادری نیست؛ تو تنها هستی. ، مطلقاٌ تنها. به دورن حرکت کن و خودت را پیدا کن
و ناگهان تنهایی تو دستخوش یک دگرگونی می شود: تنهاییloneliness تو به تنها بودنaloneness بدل می گردد.
تنهایی بیمارگونه است
تنهابودن زیباست، بسیار زیبا
#اشو
#روح_عصیانگر
تمام این هنر از یک واقعیت ساده تشکیل شده:
به سمت درون برو، زیرا در آنجا جامعه وجود ندارد، پدری نیست، مادری نیست؛ تو تنها هستی. ، مطلقاٌ تنها. به دورن حرکت کن و خودت را پیدا کن
و ناگهان تنهایی تو دستخوش یک دگرگونی می شود: تنهاییloneliness تو به تنها بودنaloneness بدل می گردد.
تنهایی بیمارگونه است
تنهابودن زیباست، بسیار زیبا
#اشو
#روح_عصیانگر