#آنچه منع میشود، جاذبه پیدا میکند.
#آنچه انکار میشود، به اشاره
فرا میخواندمان
تنها آگاهی به بازی های ذهن است
که آزادمان میکند
نفی و انکار، نفی و انکار نیست، برعکس فراخواندن و ترغیب است
ذهن همواره پیرامون آنچه که تحریم شده است میگردد.
مانند زبان دردهان که همواره با جای خالی دندان کشیده شده بازی میکند.
#اشو
#یک_فنجان_چای
#آنچه انکار میشود، به اشاره
فرا میخواندمان
تنها آگاهی به بازی های ذهن است
که آزادمان میکند
نفی و انکار، نفی و انکار نیست، برعکس فراخواندن و ترغیب است
ذهن همواره پیرامون آنچه که تحریم شده است میگردد.
مانند زبان دردهان که همواره با جای خالی دندان کشیده شده بازی میکند.
#اشو
#یک_فنجان_چای
دنیا توسط دو دسته از مردم،
شکنجه می شود:
سیاستمداران و روحانیون
هر دو دروغگو هستند
روحانی حقیقت را نمیداند، چونکه آن، در متون مقدس نوشته نشده است
و سیاستمداران فقط گدایان هستند،
و از عقدۀ حقارت رنج میبرند
آنها تلاش می کنند با گدایی کردنِ رأی، قدرتمند باشند تا خودشان را متقاعد کنند که حقیر نیستند،
بلکه موجوداتی برتر هستند.
آیا صدای پرندگان را میشنوید که حمایت خود را اعلام میکنند؟
متأسفانه حتی پرندگان از شما آزادتر هستند.
همۀ ادیان شما، زندانهای شما هستند،
زنجیرهای شما هستند. اگر واقعاً میخواهید مزۀ هستی و رقصِ آنرا بچشید، نباید جهان را ترک کنید،
بلکه باید ادیان و متون مقدس آنها را ترک کنید. باید روحانیون، معابد و
کنیسه ها را ترک کنید
باید در ارتباط مستقیم با وجود خودتان باشید. چونکه درب ملکوت خدا در آنجا قرار دارد. هر کسی بطور انفرادی قادر است در این هستی زیبا، در الوهیتِ هر چیزی که شما را در بر گرفته است، شادی کند.
به هیچ معبدی نیاز نیست،
به هیچ مجسمه ای نیاز نیست،
به هیچ متن مقدسی نیاز نیست
آنچه که نیاز است:
یک #سکوت_عمیق،
و یک
#جستجو_در_درون_خویش است.
#اشو
شکنجه می شود:
سیاستمداران و روحانیون
هر دو دروغگو هستند
روحانی حقیقت را نمیداند، چونکه آن، در متون مقدس نوشته نشده است
و سیاستمداران فقط گدایان هستند،
و از عقدۀ حقارت رنج میبرند
آنها تلاش می کنند با گدایی کردنِ رأی، قدرتمند باشند تا خودشان را متقاعد کنند که حقیر نیستند،
بلکه موجوداتی برتر هستند.
آیا صدای پرندگان را میشنوید که حمایت خود را اعلام میکنند؟
متأسفانه حتی پرندگان از شما آزادتر هستند.
همۀ ادیان شما، زندانهای شما هستند،
زنجیرهای شما هستند. اگر واقعاً میخواهید مزۀ هستی و رقصِ آنرا بچشید، نباید جهان را ترک کنید،
بلکه باید ادیان و متون مقدس آنها را ترک کنید. باید روحانیون، معابد و
کنیسه ها را ترک کنید
باید در ارتباط مستقیم با وجود خودتان باشید. چونکه درب ملکوت خدا در آنجا قرار دارد. هر کسی بطور انفرادی قادر است در این هستی زیبا، در الوهیتِ هر چیزی که شما را در بر گرفته است، شادی کند.
به هیچ معبدی نیاز نیست،
به هیچ مجسمه ای نیاز نیست،
به هیچ متن مقدسی نیاز نیست
آنچه که نیاز است:
یک #سکوت_عمیق،
و یک
#جستجو_در_درون_خویش است.
#اشو
ادامه
بودا نخستین فیزیکدان کوانتومی است. آلبرت اینشتن پس از بیستوپنج قرن او را دنبال کرد، ولی هر دو به یک زبان سخن میگویند. و من باز هم میگویم که بودا یک دانشمند است؛ زبان او همان زبان فیزیک معاصر است؛ او بیستوپنج قرن جلوتر از زمان خودش آمد.
وقتی شخصی میمیرد، بدنش از بین میرود، بخش مادّی ناپدید میشود، ولی آن بخش غیرمادّی، یک ارتعاش است. و آن ارتعاش آزاد میشود، منتشر میشود. حالا، هر کجا که یک زهدان مناسب و آماده برای این ارتعاش وجود داشته باشد، وارد آن زهدان میشود. هیچ self “خود”ی وارد نمیشود، نیاز به هیچ چیز مادّی نیست؛ این فقط یک فشار و یک انتقال انرژی است. یک خانه قابل زیستن نبوده، زندگی در آن بدن، دیگر امکان نداشته. ولی آن خواستههای قدیمی، آن شهوت برای زندگی ـــ واژهی بودا “تانها” tanha است: شهوت برای زندگی ـــ آن خواستهی شدید، زنده و سوزان است. بنابراین همان «خواسته» جهش را [به بدنی دیگر] انجام میدهد.
حالا به فیزیک معاصر گوش بدهید. آنان میگویند مادّه وجود ندارد. آیا این دیوار محکم را در پشت سر من میبینید؟ نمیتوانید از میان آن عبور کنید؛ اگر سعی کنید آسیب خواهید دید. ولی فیزیک مدرن میگوید که این دیوار چیزی نیست، جسمی ندارد. این دیوار فقط انرژی خالص است که با چنان سرعت بالایی حرکت میکند که خودِ این حرکت این توهم و این دروغ را برای شما خلق میکند که در ظاهر یک دیوار محکم و مادّی است.
گاهی یک پنکه سقفی را دیدهاید که با سرعت حرکت میکند: پرّههای آن دیده نمیشوند. فقط سه پرّه وجود دارد ولی چنان با سرعت حرکت میکنند که مانند یک دایره، یک صفحه بهنظر میرسد؛ فاصله بین پرّهها را نمیتوانید ببینید.
حالا اگر سرعت چرخش این پرّهها با شتاب چرخش الکترونها ـــ که بسیار بالاتر است ـــ مساوی باشد، آنوقت میتوانید روی آن پرّههای پنکهی سقفی بنشینید و سقوط نخواهید کرد! میتوانید مانند من که روی این صندلی نشستهام آنجا بنشینید و حرکتی احساس نخواهید کرد، زیرا حرکت بسیار بسیار سریع است.
دقیقاً همین چیز در این صندلی و در زمین کف پای شما نیز اتفاق میافتد. این یک کف از سنگ مرمر نیست، این فقط ظاهرش است؛ بلکه ذرّات انرژی چنان سریع حرکت میکنند که همان چرخش آنان و سرعت آنها توهم مادّه را برای شما ایجاد میکند. مادّه وجود ندارد، فقط انرژی خالص وجود دارد. علم معاصر میگوید مادّه وجود ندارد، فقط انرژیِ غیرمادّی وجود دارد.
بهاین دلیل میگویم که بودا بسیار علمی سخن میگوید. او در مورد خدا صحبت نمیکند، ولی در مورد بیخودِی غیرمادّی صحبت میکند. درست همانطور که علم معاصر مفهوم مادّه را از فیزیک حذف کرده، بودا نیز مفهوم “خود” را از متافیزیک خودش حذف کرده است.
خود self و مادّه substance به هم مربوط هستند. باور اینکه این دیوار غیرمادّی است دشوار است و بههمین ترتیب باور اینکه در شما یک خود وجود ندارد هم دشوار است.
حالا چند نکته دیگر که موضوع را روشنتر میکند: نمیگویم که شما دقیقاً آن را خواهید فهمید، ولی موضوع را روشنتر خواهد کرد:
تو راه میروی، در حال راهرفتن هستی؛ برای پیادهروی بامدادی رفتهای. خودِ این زبان که میگوید “در حال راهرفتن هستی،” مشکلزا است: در خود زبان ما مشکل ایجاد میکند. لحظهای که بگویی شخصی در حال راهرفتن است، ما فرض میگیریم که کسی هست که راه میرود: راهرونده walker. سپس میپرسیم: اگر راهروندهای وجود نداشته باشد، راهرفتن walking چگونه ممکن هست؟!
بودا میگوید راهرونده وجود ندارد، فقط راهرفتن هست. زندگی از «اشیاء» تشکلی نشده است. بودا میگوید زندگی از «وقایع» تشکیل شده. و این دقیقاً همان چیزی است که علم معاصر میگوید: فقط روندها ــ وقایع ـــ وجود دارند و نه اشیاء.
حتی گفتن اینکه زندگی وجود دارد هم درست نیست. فقط هزاران هزار روندهای زنده وجود دارند. زندگی یک مفهوم است. چیزی چون زندگی وجود ندارد. این دوگانگی توسط زبان ایجاد شده.
تو راه میروی ـــ بودا میگوید فقط راهرفتن وجود دارد. تو فکر میکنی ـــ بودا میگوید فقط فکرکردن وجود دارد و نه فکرکننده.
فکرکننده فقط توسط زبان ایجاد شده. چون ما از زبانی استفاده میکنیم که ریشه در دوگانگی دارد، هر چیزی را به دو تا تقسیم میکند.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
بودا نخستین فیزیکدان کوانتومی است. آلبرت اینشتن پس از بیستوپنج قرن او را دنبال کرد، ولی هر دو به یک زبان سخن میگویند. و من باز هم میگویم که بودا یک دانشمند است؛ زبان او همان زبان فیزیک معاصر است؛ او بیستوپنج قرن جلوتر از زمان خودش آمد.
وقتی شخصی میمیرد، بدنش از بین میرود، بخش مادّی ناپدید میشود، ولی آن بخش غیرمادّی، یک ارتعاش است. و آن ارتعاش آزاد میشود، منتشر میشود. حالا، هر کجا که یک زهدان مناسب و آماده برای این ارتعاش وجود داشته باشد، وارد آن زهدان میشود. هیچ self “خود”ی وارد نمیشود، نیاز به هیچ چیز مادّی نیست؛ این فقط یک فشار و یک انتقال انرژی است. یک خانه قابل زیستن نبوده، زندگی در آن بدن، دیگر امکان نداشته. ولی آن خواستههای قدیمی، آن شهوت برای زندگی ـــ واژهی بودا “تانها” tanha است: شهوت برای زندگی ـــ آن خواستهی شدید، زنده و سوزان است. بنابراین همان «خواسته» جهش را [به بدنی دیگر] انجام میدهد.
حالا به فیزیک معاصر گوش بدهید. آنان میگویند مادّه وجود ندارد. آیا این دیوار محکم را در پشت سر من میبینید؟ نمیتوانید از میان آن عبور کنید؛ اگر سعی کنید آسیب خواهید دید. ولی فیزیک مدرن میگوید که این دیوار چیزی نیست، جسمی ندارد. این دیوار فقط انرژی خالص است که با چنان سرعت بالایی حرکت میکند که خودِ این حرکت این توهم و این دروغ را برای شما خلق میکند که در ظاهر یک دیوار محکم و مادّی است.
گاهی یک پنکه سقفی را دیدهاید که با سرعت حرکت میکند: پرّههای آن دیده نمیشوند. فقط سه پرّه وجود دارد ولی چنان با سرعت حرکت میکنند که مانند یک دایره، یک صفحه بهنظر میرسد؛ فاصله بین پرّهها را نمیتوانید ببینید.
حالا اگر سرعت چرخش این پرّهها با شتاب چرخش الکترونها ـــ که بسیار بالاتر است ـــ مساوی باشد، آنوقت میتوانید روی آن پرّههای پنکهی سقفی بنشینید و سقوط نخواهید کرد! میتوانید مانند من که روی این صندلی نشستهام آنجا بنشینید و حرکتی احساس نخواهید کرد، زیرا حرکت بسیار بسیار سریع است.
دقیقاً همین چیز در این صندلی و در زمین کف پای شما نیز اتفاق میافتد. این یک کف از سنگ مرمر نیست، این فقط ظاهرش است؛ بلکه ذرّات انرژی چنان سریع حرکت میکنند که همان چرخش آنان و سرعت آنها توهم مادّه را برای شما ایجاد میکند. مادّه وجود ندارد، فقط انرژی خالص وجود دارد. علم معاصر میگوید مادّه وجود ندارد، فقط انرژیِ غیرمادّی وجود دارد.
بهاین دلیل میگویم که بودا بسیار علمی سخن میگوید. او در مورد خدا صحبت نمیکند، ولی در مورد بیخودِی غیرمادّی صحبت میکند. درست همانطور که علم معاصر مفهوم مادّه را از فیزیک حذف کرده، بودا نیز مفهوم “خود” را از متافیزیک خودش حذف کرده است.
خود self و مادّه substance به هم مربوط هستند. باور اینکه این دیوار غیرمادّی است دشوار است و بههمین ترتیب باور اینکه در شما یک خود وجود ندارد هم دشوار است.
حالا چند نکته دیگر که موضوع را روشنتر میکند: نمیگویم که شما دقیقاً آن را خواهید فهمید، ولی موضوع را روشنتر خواهد کرد:
تو راه میروی، در حال راهرفتن هستی؛ برای پیادهروی بامدادی رفتهای. خودِ این زبان که میگوید “در حال راهرفتن هستی،” مشکلزا است: در خود زبان ما مشکل ایجاد میکند. لحظهای که بگویی شخصی در حال راهرفتن است، ما فرض میگیریم که کسی هست که راه میرود: راهرونده walker. سپس میپرسیم: اگر راهروندهای وجود نداشته باشد، راهرفتن walking چگونه ممکن هست؟!
بودا میگوید راهرونده وجود ندارد، فقط راهرفتن هست. زندگی از «اشیاء» تشکلی نشده است. بودا میگوید زندگی از «وقایع» تشکیل شده. و این دقیقاً همان چیزی است که علم معاصر میگوید: فقط روندها ــ وقایع ـــ وجود دارند و نه اشیاء.
حتی گفتن اینکه زندگی وجود دارد هم درست نیست. فقط هزاران هزار روندهای زنده وجود دارند. زندگی یک مفهوم است. چیزی چون زندگی وجود ندارد. این دوگانگی توسط زبان ایجاد شده.
تو راه میروی ـــ بودا میگوید فقط راهرفتن وجود دارد. تو فکر میکنی ـــ بودا میگوید فقط فکرکردن وجود دارد و نه فکرکننده.
فکرکننده فقط توسط زبان ایجاد شده. چون ما از زبانی استفاده میکنیم که ریشه در دوگانگی دارد، هر چیزی را به دو تا تقسیم میکند.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
من از فنجان جهانهستی نوشیدهام.
آیا هرگز به معنی طعم فکر کردهاید؟ وقتی اسپاگتی میخورید آیا میپرسید که طعم آن چه معنایی دارد؟
وقتی یک دوش زیبا میگیرید با تمام تازگی آن، آیا هرگز معنی تازه شدن را پرسیدهاید؟
وقتی به غروب و رنگهای بسیاری که در افق منتشر میکند نگاه میکنید، آیا هرگز معنی غروب را پرسیدهاید؟
یک سوال اشتباه را بپرس و پاسخ اشتباه را خواهی یافت
وجودگرایان اروپایی سوالات مذهب را پذیرفته بودند، که همگی اشتباه هستند. طبیعی است که پاسخهای اشتباه پیدا کردند. آنان وجودگرا نیستند، من هستم ـــ زیرا من هیچ سوالی در مورد معنا نمیبینم
زندگی چنان تجربهی زیبایی است که:
چه کسی به خودش زحمت میدهد که بداند آیا این تجربهی زیبا معنایی دارد یا ندارد؟
عشق چنان شعفی است که چه کسی نگران این است که آیا معنایی دارد یا ندارد؟
ساکتبودن و مراقبهگون بودن چنان مسرورکننده است که تمام جستار برای معنی، حقیقت و خدا را فراموش خواهید کرد
و وقتی پرسشهای اشتباه را انداختید، پاسخهای اشتباه خودبهخود ازبین خواهند رفت. آنگاه بین تو و هستی پرسشی وجود ندارد، پاسخی وجود ندارد؛ بلکه یک ارتباط وجود دارد. قلب تو آهستهآهسته شروع میکند به تپیدن با همان آهنگ تمامی جهانهستی. شروع میکنی به این احساس که خودت بخشی از این تمامیت عظیم و زنده هستی
من میخواهم که شما به یاد داشته باشید که من تنها فرد اگزیستانسیالیست در تمام تاریخ هستم!
من از فنجان جهانهستی نوشیدهام. زندگی معنایی ندارد
و بیمعنا هم نیست
امیدی نیست. ناامیدی نیز وجود ندارد
این چیزها مطلقاً بیربط هستند
اگر وارد جهانهستی شوید…. و معجزه در اینجاست که نمیتوانید توسط ذهن وارد جهانهستی شوید. ذهن فقط از گذشته و آینده تشکیل شده ـــ هردو بیوجود non-existential هستند
اگر بخواهی وارد جهانهستی شوی، باید ذهن خود را کاملاً خاموش کنی. و در آن فاصلهی کوچک، وقتی هیچ خاطرهای از گذشته آگاهی تو را احاطه نکرده باشد؛ و هیچ تخیلی از آینده و یا امیدی حاضر نباشد
در آن لحظهی کوتاه از سکوت خالص، برای نخستین بار با جهانهستی دیدار خواهی کرد. و تمام سوالات بیدرنگ ناپدید میشوند. تو چنان راضی و مسرور هستی که چه کسی نگران معنی است؟
آیا نکتهای ساده را تماشا کردهاید؟
وقتی بیمار میشوی، آنوقت میپرسی، “چرا مریض شدم؟ علتّش چیست؟” سپس نزد پزشک میروی تا علّت آن را پیدا کنی و دارویی به تو داده شود
ولی وقتی سالم هستی، آیا هرگز سوال میکنی، “چرا سالم هستم؟”! آیا نگران میشوی که “چرا سالم هستم؟” آیا نزد پزشک میروی تا بگویی، “لطفاً علت سلامتی مرا به من بگویید!؟” نه؛ وقتی سالم هستی و سلامت را در درونت احساس میکنی، چنین سوالاتی نمیپرسی. سلامت طبیعی است؛ بیماری یک اختلال در سلامت است
تنظیمبودن با جهانهستی، سالمترین تجربه است. هیچ چیز بیشتر از آن وجود ندارد، چنان وسیع است که نمیتوانی آن را مصرف و تمام کنی
وجودگرایی من فقط به معنی مراقبهگون بودن است
#اشو
از مرگ به جاودانگی
آیا هرگز به معنی طعم فکر کردهاید؟ وقتی اسپاگتی میخورید آیا میپرسید که طعم آن چه معنایی دارد؟
وقتی یک دوش زیبا میگیرید با تمام تازگی آن، آیا هرگز معنی تازه شدن را پرسیدهاید؟
وقتی به غروب و رنگهای بسیاری که در افق منتشر میکند نگاه میکنید، آیا هرگز معنی غروب را پرسیدهاید؟
یک سوال اشتباه را بپرس و پاسخ اشتباه را خواهی یافت
وجودگرایان اروپایی سوالات مذهب را پذیرفته بودند، که همگی اشتباه هستند. طبیعی است که پاسخهای اشتباه پیدا کردند. آنان وجودگرا نیستند، من هستم ـــ زیرا من هیچ سوالی در مورد معنا نمیبینم
زندگی چنان تجربهی زیبایی است که:
چه کسی به خودش زحمت میدهد که بداند آیا این تجربهی زیبا معنایی دارد یا ندارد؟
عشق چنان شعفی است که چه کسی نگران این است که آیا معنایی دارد یا ندارد؟
ساکتبودن و مراقبهگون بودن چنان مسرورکننده است که تمام جستار برای معنی، حقیقت و خدا را فراموش خواهید کرد
و وقتی پرسشهای اشتباه را انداختید، پاسخهای اشتباه خودبهخود ازبین خواهند رفت. آنگاه بین تو و هستی پرسشی وجود ندارد، پاسخی وجود ندارد؛ بلکه یک ارتباط وجود دارد. قلب تو آهستهآهسته شروع میکند به تپیدن با همان آهنگ تمامی جهانهستی. شروع میکنی به این احساس که خودت بخشی از این تمامیت عظیم و زنده هستی
من میخواهم که شما به یاد داشته باشید که من تنها فرد اگزیستانسیالیست در تمام تاریخ هستم!
من از فنجان جهانهستی نوشیدهام. زندگی معنایی ندارد
و بیمعنا هم نیست
امیدی نیست. ناامیدی نیز وجود ندارد
این چیزها مطلقاً بیربط هستند
اگر وارد جهانهستی شوید…. و معجزه در اینجاست که نمیتوانید توسط ذهن وارد جهانهستی شوید. ذهن فقط از گذشته و آینده تشکیل شده ـــ هردو بیوجود non-existential هستند
اگر بخواهی وارد جهانهستی شوی، باید ذهن خود را کاملاً خاموش کنی. و در آن فاصلهی کوچک، وقتی هیچ خاطرهای از گذشته آگاهی تو را احاطه نکرده باشد؛ و هیچ تخیلی از آینده و یا امیدی حاضر نباشد
در آن لحظهی کوتاه از سکوت خالص، برای نخستین بار با جهانهستی دیدار خواهی کرد. و تمام سوالات بیدرنگ ناپدید میشوند. تو چنان راضی و مسرور هستی که چه کسی نگران معنی است؟
آیا نکتهای ساده را تماشا کردهاید؟
وقتی بیمار میشوی، آنوقت میپرسی، “چرا مریض شدم؟ علتّش چیست؟” سپس نزد پزشک میروی تا علّت آن را پیدا کنی و دارویی به تو داده شود
ولی وقتی سالم هستی، آیا هرگز سوال میکنی، “چرا سالم هستم؟”! آیا نگران میشوی که “چرا سالم هستم؟” آیا نزد پزشک میروی تا بگویی، “لطفاً علت سلامتی مرا به من بگویید!؟” نه؛ وقتی سالم هستی و سلامت را در درونت احساس میکنی، چنین سوالاتی نمیپرسی. سلامت طبیعی است؛ بیماری یک اختلال در سلامت است
تنظیمبودن با جهانهستی، سالمترین تجربه است. هیچ چیز بیشتر از آن وجود ندارد، چنان وسیع است که نمیتوانی آن را مصرف و تمام کنی
وجودگرایی من فقط به معنی مراقبهگون بودن است
#اشو
از مرگ به جاودانگی
دیانت انفرادی است
و دیانت انقلابی است
دیانت تنها انقلاب در دنیا است
تمام انقلابهای دیگر دروغین هستند، شِبهانقلاب هستند، بازی هستند،
نه انقلاب
درواقع، به سبب آن انقلابهای دروغین است که انقلاب واقعی همیشه به تعویق میافتد. اینها ضدانقلابی هستند.
یک کمونیست میآید و میگوید:
”تا تمامی جامعه تغییر نکند، چگونه میتوانی خودت را تغییر بدهی؟“
و تو احساس میکنی، ”درست است، من چگونه خودم را تغییر بدهم؟
چگونه در یک جامعهی غیرآزاد میتوانم آزاد زندگی کنم؟“
این منطقی به نظر مربوط میرسد. چگونه در یک جامعهی ناشاد می توانی شاد باشی؟ چگونه میتوانی مسرور باشی وقتی که تمام جامعه در مصیبت است؟
آن کمونیست نکته ای دارد و تو میگویی، ”بله، تا تمام جامعه خوشبخت نباشد من چگونه میتوانم خوش باشم؟“
سپس آن کمونیست میگوید، ”بیا، بگذار اول در جامعه انقلاب کنیم.“ و آنگاه تو شروع میکنی به راهپیمایی، تظاهرات، انواع کارهای بیمعنی. در دام گرفتار شدهای. اینک میروی تا تمام دنیا را عوض کنی! ولی آیا از یاد بردهای که چقدر می توانی زنده بمانی؟
و زمانی که تمام دنیا عوض شد، تا آن زمان تو وجود نخواهی داشت
زندگیت را از دست داده ای. مردمان احمق بسیاری تمام زندگیشان را در راهپیمایی در مخالفت با این و آن و برای این چیز و آن چیز از دست میدهند؛ میکوشند که تمام دنیا را عوض کنند
و اینگونه تنها دگرگونی ممکن را از کف میدهند
تنها دگرگونی، دگرگون سازی خویشتن است.
#اشو
#یوگا_ابتدا_و_انتها
و دیانت انقلابی است
دیانت تنها انقلاب در دنیا است
تمام انقلابهای دیگر دروغین هستند، شِبهانقلاب هستند، بازی هستند،
نه انقلاب
درواقع، به سبب آن انقلابهای دروغین است که انقلاب واقعی همیشه به تعویق میافتد. اینها ضدانقلابی هستند.
یک کمونیست میآید و میگوید:
”تا تمامی جامعه تغییر نکند، چگونه میتوانی خودت را تغییر بدهی؟“
و تو احساس میکنی، ”درست است، من چگونه خودم را تغییر بدهم؟
چگونه در یک جامعهی غیرآزاد میتوانم آزاد زندگی کنم؟“
این منطقی به نظر مربوط میرسد. چگونه در یک جامعهی ناشاد می توانی شاد باشی؟ چگونه میتوانی مسرور باشی وقتی که تمام جامعه در مصیبت است؟
آن کمونیست نکته ای دارد و تو میگویی، ”بله، تا تمام جامعه خوشبخت نباشد من چگونه میتوانم خوش باشم؟“
سپس آن کمونیست میگوید، ”بیا، بگذار اول در جامعه انقلاب کنیم.“ و آنگاه تو شروع میکنی به راهپیمایی، تظاهرات، انواع کارهای بیمعنی. در دام گرفتار شدهای. اینک میروی تا تمام دنیا را عوض کنی! ولی آیا از یاد بردهای که چقدر می توانی زنده بمانی؟
و زمانی که تمام دنیا عوض شد، تا آن زمان تو وجود نخواهی داشت
زندگیت را از دست داده ای. مردمان احمق بسیاری تمام زندگیشان را در راهپیمایی در مخالفت با این و آن و برای این چیز و آن چیز از دست میدهند؛ میکوشند که تمام دنیا را عوض کنند
و اینگونه تنها دگرگونی ممکن را از کف میدهند
تنها دگرگونی، دگرگون سازی خویشتن است.
#اشو
#یوگا_ابتدا_و_انتها
اشـoshoـو:
ذهن چند لحظه هم تو را رها نمیکند
تا آسمان صاف و بی ابر را ببینی،
تا بتوانی واقعیت را همان طور که هست ببینی، چشمانت را ابر آلود نگه میدارد.
پر از غبار آرزوها و افکار و خاطرات و تصورات. و این لایه های گرد و غبار،
#آگاهی_آینه_گون تو را کامل پوشانده اند.
ذهن همیشه تو را در جای دیگر
نگه می دارد.
هرگز اجازه نمی دهد در اینک اینجا باشی، زیرا در اینک اینجا بودن یعنی
دل مشغول نبودن.
پافشاری تمام بوداها به بودن در لحظه حال به همین خاطر است.
ذهن فقط می تواند در گذشته یا آینده مشغول بماند.
چطور می تواند در لحظه حال مشغول بماند؟
غیرممکن است.
لحظه حال به سادگی نفس را از بین میبرد، لحظه حال تمام زباله های ذهنت را از تو میگیرد. به سادگی تو را باز و در دسترس و آسیب پذیر و پذیرا رها میکند.
البته که با وجد و هیجان اما نه دلمشغولی
هر وقت در اینک اینجا هستی،
#نیستی.
بگذار تکرار کنم:
هر وقت در اینک اینجا هستی، #تو_نیستی، #خدا_هست،
بوداگونگی هست...
زیرا در اینک اینجا، ذهن کوچک تو نمیتواند وجود داشته باشد، محو و ناپدید میشود.
ذهن فقط با چیزهایی که وجودین نیستند می تواند وجود داشته باشد. پدیده ای نادر، در ظاهر برعکس است زیرا ذهن خودش وجود مستقل ندارد به همین خاطر از #ناوجود تغذیه میکند.
دو چیز در دنیا از ناوجود ترین ها هستند: یکی گذشته است و دیگری آینده.
ذهن درست در بین این دو است. چیزی که دیگر نیست و چیزی که هنوز نیامده است
بین این دو یک شکاف کوچک وجود دارد؛ آنقدر کوچک است که تا زمانی که کامل آگاه و بیدار نشوی آن را از دست میدهی.
#اشو
#نیلوفرسفیدجلد۲
تو زماني پاك و خالص هستي كه:
در آگاهي محض به سر مي بري
نه خوب براي تو اهميت دارد نه بد
تو به هيچ وجه دو قطبي نيستي.
هرچيزي را امري الهي مي شماري
دست از مرزبندي برداشته اي
فقط يكي بودن را مي بيني
حتي در شيطان خدا را مي بيني.
در تاريكي نور را و در مرگ، زندگي جاودان را...
آنگاه كه روش معمول دوقطبي و دوگانه ديدن را كنار بگذاري پاك و خالص مي شوي، زيرا ديگر هيچ چيزي نمي تواند تو را آلوده كند.
اين نهايت حالت #خودآگاهي است.
تو بايد از تمام دوگانگيها فراتر روي: اخلاقي_ غيراخلاقي،
خوب_ بد،
زندگي_مرگ،
تابستان_زمستان،
بايد از تمام اينها فراتر بروي تا بتواني
يكي بودن را ببيني.
تو مي تواني يكي بودن را در ميليونها شكل ببيني. مي تواني يكي بودن را همه جا و در هر شكلي كه ظاهر مي شود تشخيص دهي، اين كار شدني است
تلاشي اندك براي بيدارتر شدن و برنگزيدن لازم است
فقط در درون نشستن، و تماشا كردن ذهن، بدون برگزيدن چيزي،رفت و آمدها ادامه دارد. تو در گوشه اي بي توجه و بي تفاوت نشسته اي،آرام آرام پاكي و خلوص در تو فرود مي ايد
اين پاكي و خلوص عين رهايي است.
#اشو
ذهن چند لحظه هم تو را رها نمیکند
تا آسمان صاف و بی ابر را ببینی،
تا بتوانی واقعیت را همان طور که هست ببینی، چشمانت را ابر آلود نگه میدارد.
پر از غبار آرزوها و افکار و خاطرات و تصورات. و این لایه های گرد و غبار،
#آگاهی_آینه_گون تو را کامل پوشانده اند.
ذهن همیشه تو را در جای دیگر
نگه می دارد.
هرگز اجازه نمی دهد در اینک اینجا باشی، زیرا در اینک اینجا بودن یعنی
دل مشغول نبودن.
پافشاری تمام بوداها به بودن در لحظه حال به همین خاطر است.
ذهن فقط می تواند در گذشته یا آینده مشغول بماند.
چطور می تواند در لحظه حال مشغول بماند؟
غیرممکن است.
لحظه حال به سادگی نفس را از بین میبرد، لحظه حال تمام زباله های ذهنت را از تو میگیرد. به سادگی تو را باز و در دسترس و آسیب پذیر و پذیرا رها میکند.
البته که با وجد و هیجان اما نه دلمشغولی
هر وقت در اینک اینجا هستی،
#نیستی.
بگذار تکرار کنم:
هر وقت در اینک اینجا هستی، #تو_نیستی، #خدا_هست،
بوداگونگی هست...
زیرا در اینک اینجا، ذهن کوچک تو نمیتواند وجود داشته باشد، محو و ناپدید میشود.
ذهن فقط با چیزهایی که وجودین نیستند می تواند وجود داشته باشد. پدیده ای نادر، در ظاهر برعکس است زیرا ذهن خودش وجود مستقل ندارد به همین خاطر از #ناوجود تغذیه میکند.
دو چیز در دنیا از ناوجود ترین ها هستند: یکی گذشته است و دیگری آینده.
ذهن درست در بین این دو است. چیزی که دیگر نیست و چیزی که هنوز نیامده است
بین این دو یک شکاف کوچک وجود دارد؛ آنقدر کوچک است که تا زمانی که کامل آگاه و بیدار نشوی آن را از دست میدهی.
#اشو
#نیلوفرسفیدجلد۲
تو زماني پاك و خالص هستي كه:
در آگاهي محض به سر مي بري
نه خوب براي تو اهميت دارد نه بد
تو به هيچ وجه دو قطبي نيستي.
هرچيزي را امري الهي مي شماري
دست از مرزبندي برداشته اي
فقط يكي بودن را مي بيني
حتي در شيطان خدا را مي بيني.
در تاريكي نور را و در مرگ، زندگي جاودان را...
آنگاه كه روش معمول دوقطبي و دوگانه ديدن را كنار بگذاري پاك و خالص مي شوي، زيرا ديگر هيچ چيزي نمي تواند تو را آلوده كند.
اين نهايت حالت #خودآگاهي است.
تو بايد از تمام دوگانگيها فراتر روي: اخلاقي_ غيراخلاقي،
خوب_ بد،
زندگي_مرگ،
تابستان_زمستان،
بايد از تمام اينها فراتر بروي تا بتواني
يكي بودن را ببيني.
تو مي تواني يكي بودن را در ميليونها شكل ببيني. مي تواني يكي بودن را همه جا و در هر شكلي كه ظاهر مي شود تشخيص دهي، اين كار شدني است
تلاشي اندك براي بيدارتر شدن و برنگزيدن لازم است
فقط در درون نشستن، و تماشا كردن ذهن، بدون برگزيدن چيزي،رفت و آمدها ادامه دارد. تو در گوشه اي بي توجه و بي تفاوت نشسته اي،آرام آرام پاكي و خلوص در تو فرود مي ايد
اين پاكي و خلوص عين رهايي است.
#اشو
ذهن چند لحظه هم تو را رها نمیکند
تا آسمان صاف و بی ابر را ببینی،
تا بتوانی واقعیت را همان طور که هست ببینی، چشمانت را ابر آلود نگه میدارد.
پر از غبار آرزوها و افکار و خاطرات و تصورات. و این لایه های گرد و غبار،
#آگاهی_آینه_گون تو را کامل پوشانده اند.
ذهن همیشه تو را در جای دیگر
نگه می دارد.
هرگز اجازه نمی دهد در اینک اینجا باشی، زیرا در اینک اینجا بودن یعنی
دل مشغول نبودن.
پافشاری تمام بوداها به بودن در لحظه حال به همین خاطر است.
ذهن فقط می تواند در گذشته یا آینده مشغول بماند.
چطور می تواند در لحظه حال مشغول بماند؟
غیرممکن است.
لحظه حال به سادگی نفس را از بین میبرد، لحظه حال تمام زباله های ذهنت را از تو میگیرد. به سادگی تو را باز و در دسترس و آسیب پذیر و پذیرا رها میکند.
البته که با وجد و هیجان اما نه دلمشغولی
هر وقت در اینک اینجا هستی،
#نیستی.
بگذار تکرار کنم:
هر وقت در اینک اینجا هستی، #تو_نیستی، #خدا_هست،
بوداگونگی هست...
زیرا در اینک اینجا، ذهن کوچک تو نمیتواند وجود داشته باشد، محو و ناپدید میشود.
ذهن فقط با چیزهایی که وجودین نیستند می تواند وجود داشته باشد. پدیده ای نادر، در ظاهر برعکس است زیرا ذهن خودش وجود مستقل ندارد به همین خاطر از #ناوجود تغذیه میکند.
دو چیز در دنیا از ناوجود ترین ها هستند: یکی گذشته است و دیگری آینده.
ذهن درست در بین این دو است. چیزی که دیگر نیست و چیزی که هنوز نیامده است
بین این دو یک شکاف کوچک وجود دارد؛ آنقدر کوچک است که تا زمانی که کامل آگاه و بیدار نشوی آن را از دست میدهی.
#اشو
#نیلوفرسفید
تو زماني پاك و خالص هستي كه:
در آگاهي محض به سر مي بري
نه خوب براي تو اهميت دارد نه بد
تو به هيچ وجه دو قطبي نيستي.
هرچيزي را امري الهي مي شماري
دست از مرزبندي برداشته اي
فقط يكي بودن را مي بيني
حتي در شيطان خدا را مي بيني.
در تاريكي نور را و در مرگ، زندگي جاودان را...
آنگاه كه روش معمول دوقطبي و دوگانه ديدن را كنار بگذاري پاك و خالص مي شوي، زيرا ديگر هيچ چيزي نمي تواند تو را آلوده كند.
اين نهايت حالت #خودآگاهي است.
تو بايد از تمام دوگانگيها فراتر روي:
اخلاقي_ غيراخلاقي،
خوب_ بد،
زندگي_مرگ،
تابستان_زمستان،
بايد از تمام اينها فراتر بروي تا بتواني
يكي بودن را ببيني.
تو مي تواني يكي بودن را در ميليونها شكل ببيني. مي تواني يكي بودن را همه جا و در هر شكلي كه ظاهر مي شود تشخيص دهي، اين كار شدني است
تلاشي اندك براي بيدارتر شدن و برنگزيدن لازم است
فقط در درون نشستن، و تماشا كردن ذهن، بدون برگزيدن چيزي،رفت و آمدها ادامه دارد. تو در گوشه اي بي توجه و بي تفاوت نشسته اي،آرام آرام پاكي و خلوص در تو فرود مي ايد
اين پاكي و خلوص عين رهايي است.
#اشو
تا آسمان صاف و بی ابر را ببینی،
تا بتوانی واقعیت را همان طور که هست ببینی، چشمانت را ابر آلود نگه میدارد.
پر از غبار آرزوها و افکار و خاطرات و تصورات. و این لایه های گرد و غبار،
#آگاهی_آینه_گون تو را کامل پوشانده اند.
ذهن همیشه تو را در جای دیگر
نگه می دارد.
هرگز اجازه نمی دهد در اینک اینجا باشی، زیرا در اینک اینجا بودن یعنی
دل مشغول نبودن.
پافشاری تمام بوداها به بودن در لحظه حال به همین خاطر است.
ذهن فقط می تواند در گذشته یا آینده مشغول بماند.
چطور می تواند در لحظه حال مشغول بماند؟
غیرممکن است.
لحظه حال به سادگی نفس را از بین میبرد، لحظه حال تمام زباله های ذهنت را از تو میگیرد. به سادگی تو را باز و در دسترس و آسیب پذیر و پذیرا رها میکند.
البته که با وجد و هیجان اما نه دلمشغولی
هر وقت در اینک اینجا هستی،
#نیستی.
بگذار تکرار کنم:
هر وقت در اینک اینجا هستی، #تو_نیستی، #خدا_هست،
بوداگونگی هست...
زیرا در اینک اینجا، ذهن کوچک تو نمیتواند وجود داشته باشد، محو و ناپدید میشود.
ذهن فقط با چیزهایی که وجودین نیستند می تواند وجود داشته باشد. پدیده ای نادر، در ظاهر برعکس است زیرا ذهن خودش وجود مستقل ندارد به همین خاطر از #ناوجود تغذیه میکند.
دو چیز در دنیا از ناوجود ترین ها هستند: یکی گذشته است و دیگری آینده.
ذهن درست در بین این دو است. چیزی که دیگر نیست و چیزی که هنوز نیامده است
بین این دو یک شکاف کوچک وجود دارد؛ آنقدر کوچک است که تا زمانی که کامل آگاه و بیدار نشوی آن را از دست میدهی.
#اشو
#نیلوفرسفید
تو زماني پاك و خالص هستي كه:
در آگاهي محض به سر مي بري
نه خوب براي تو اهميت دارد نه بد
تو به هيچ وجه دو قطبي نيستي.
هرچيزي را امري الهي مي شماري
دست از مرزبندي برداشته اي
فقط يكي بودن را مي بيني
حتي در شيطان خدا را مي بيني.
در تاريكي نور را و در مرگ، زندگي جاودان را...
آنگاه كه روش معمول دوقطبي و دوگانه ديدن را كنار بگذاري پاك و خالص مي شوي، زيرا ديگر هيچ چيزي نمي تواند تو را آلوده كند.
اين نهايت حالت #خودآگاهي است.
تو بايد از تمام دوگانگيها فراتر روي:
اخلاقي_ غيراخلاقي،
خوب_ بد،
زندگي_مرگ،
تابستان_زمستان،
بايد از تمام اينها فراتر بروي تا بتواني
يكي بودن را ببيني.
تو مي تواني يكي بودن را در ميليونها شكل ببيني. مي تواني يكي بودن را همه جا و در هر شكلي كه ظاهر مي شود تشخيص دهي، اين كار شدني است
تلاشي اندك براي بيدارتر شدن و برنگزيدن لازم است
فقط در درون نشستن، و تماشا كردن ذهن، بدون برگزيدن چيزي،رفت و آمدها ادامه دارد. تو در گوشه اي بي توجه و بي تفاوت نشسته اي،آرام آرام پاكي و خلوص در تو فرود مي ايد
اين پاكي و خلوص عين رهايي است.
#اشو
ادامه پاسخ 👇👇
شاید در شعر قدری روانشناسی باشد، ولی نه در روانشناسی!
در روانشناسی، روانشناسهایی را پیدا میکنید که در مورد کابوسها، شکاف شخصیتی، خودارضایی و انواع دیوانگیها صحبت میکنند
فکر نمیکنم که بتوانی هیچ شعری در تمام اینها پیدا کنی. هیچکس در کتابهای پزشکی شعری پیدا نکرده است؛ و روانشناسها با امراضی بسیار بدتر در کتابهای پزشکی سروکار دارند!
ولی سیاستمداران دریافتند که یک جایگزین برای کشیش بسیار ضرورت دارد و روانشناسی در سراسر دنیا به یک نهضت عمومی تبدیل شد. باید که چنین میشد.
با دیدن اینکه روانشناسی به سرعت منتشر میروشد و مردم میکوشند تا معنی زندگی را پیدا کنند و امیدی برای ناامیدیهایشان پیدا کنند، برای سیاستمداران آسان بود تا از روانشناسی و روانکاوی و تحلیل روانی استفاده کنند که همگی اینها در خدمت صاحبان منافع در جامعه است. این کاری است که آنان کردهاند.
تو اینک قدری بالغتر شدهای. با دیدن اینکه روانشناسان چه چیزهایی در مورد فرقهها و نهضتهای جدید مینویسند ـــ همگی آنان با نهضتهای جدید، با شروع دیانتهای تازه مخالف هستند ـــ
بسیار آسان است که ببینی آنان در خدمت گذشته هستند، نه در خدمت آیندهی انسانها. آنان خریداری شدهاند. آنها کشیشان عصر جدید هستند! مراقب این افراد باشید. چون جدید هستند، بیشتر خطرناک هستند.
امروزه شما راهکار درست را نسبت به این افراد پیدا کردهاید
آنان هیچ انقلابی را در دنیا نمیخواهند. آنان خواهان هیچگونه دیانتی در دنیا نیستند
آنان خواهان انسان نوین در دنیا نیستند. و آنان با بشریت مخالف هستند،
زیرا تنها انسان نوین است که میتواند دنیا را نجات دهد. فقط انسان جدید است که میتواند این سیاستمداران را با سلاحهای اتمیشان به اقیانوس ساکن بیندازد تا بتوانند تا ابد در آرامش باشند!
این خوب است که تو فهمیدهای که این روانشناسها زندانبانهای جدید هستند. مراقب آنها باش.
اگر هرکسی نیاز به برنامهزدایی داشته باشد، این روانشناسان هستند که نیاز دارند.
پس اگر یکی از آن برنامهزداها را پیدا کردی، او را به اینجا بیاور. ما باید شروع کنیم تا کشیشان جدید را برنامهزدایی کنیم، زیرا میخواهیم که تمام بشریت یگانه شوند
ما هیچ کشیشی را نمیخواهیم،
هیچ مذهبی را نمیخواهیم و هیچ ملّیتی را نمیخواهیم. ما میخواهیم تمام دنیا یکی باشد، زیرا فقط در یک دنیا یگانه است که نیازی به سلاحهای اتمی نیست و نیازی به هیچ جنگی وجود ندارد.
هماکنون، ۷۵٪ از انرژی انسان، درآمدها و منابع بشری صرف ساخت سلاحهای بیشتر و بیشتر اتمی میشود. و این سیاستبازهایی که سلاحهای اتمی را انباشت میکنند، همچنین برای مردم اتیوپی اشک تمساح میریزند.
اتیوپی، با تمام زخمهایش میتوان بیدرنگ بهبود پیدا کند. نیمی از جمعتیت هندوستان نیاز ندارد که زیر خط فقر مطلق زندگی کند. در خودِ آمریکا، سی میلیون نفر چنان فقیر هستند که برای رییسجمهور آمریکا فقط زشت و جنونامیز است که پول بیشتری صرف سلاحهای اتمی کند.
و شگفتآور اینکه شما بقدر کافی سلاح اتمی دارید که بشریت را هفتصد بار ازبین ببرید! عجیب است!
من این محاسبه را درک نمیکنم!
آمریکا و شوروی میتوانند هفتصدبار این زمین را نابود کنند. نیازی نیست، یک بار کافی است! شما پیشاپیش هفتصد برابر بیش از نیاز سلاح در اختیار دارید!
فقط یک ذهن متوسط میتواند حماقت این را ببیند.
این سلاحهای اتمی را متوقف کنید، تمام این مفهوم جنگ را متوقف کنید. ولی سیاستمدار میداند که اگر کشیش ازبین برود، دچار مشکل خواهد بود. او میخواهد روانشناس را جایگزین کشیش کند ـــ یک نسخهی بهروزشدهتر از همان کاسبی کشیش. تفاوتی وجود ندارد
ولی هیچکس نمیتواند سالکان مرا برنامهزدایی کند، زیرا ما پیشاپیش چنین کردهایم و هرگز برنامهی دیگری به مردم نمیدهیم
ما آنان را کاملاً آزاد میگذاریم تا فردیت خودشان را داشته باشند. ما شرافت انسانی و فردیت را به آنان میدهیم بدون اینکه عضوی از یک مذهب باشند. ما به آنان این افتخار را میدهیم تا خودشان باشند و نه یک آمریکایی یا یک آلمانی باشند.
هیچکس قادر نیست سانیاسینها مرا برنامهزدایی کند.
#اشو
از مرگ به جاودانگی
سخنان اشو از دوم آگوست تا ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۵
#برگردان: محسن خاتمی
شاید در شعر قدری روانشناسی باشد، ولی نه در روانشناسی!
در روانشناسی، روانشناسهایی را پیدا میکنید که در مورد کابوسها، شکاف شخصیتی، خودارضایی و انواع دیوانگیها صحبت میکنند
فکر نمیکنم که بتوانی هیچ شعری در تمام اینها پیدا کنی. هیچکس در کتابهای پزشکی شعری پیدا نکرده است؛ و روانشناسها با امراضی بسیار بدتر در کتابهای پزشکی سروکار دارند!
ولی سیاستمداران دریافتند که یک جایگزین برای کشیش بسیار ضرورت دارد و روانشناسی در سراسر دنیا به یک نهضت عمومی تبدیل شد. باید که چنین میشد.
با دیدن اینکه روانشناسی به سرعت منتشر میروشد و مردم میکوشند تا معنی زندگی را پیدا کنند و امیدی برای ناامیدیهایشان پیدا کنند، برای سیاستمداران آسان بود تا از روانشناسی و روانکاوی و تحلیل روانی استفاده کنند که همگی اینها در خدمت صاحبان منافع در جامعه است. این کاری است که آنان کردهاند.
تو اینک قدری بالغتر شدهای. با دیدن اینکه روانشناسان چه چیزهایی در مورد فرقهها و نهضتهای جدید مینویسند ـــ همگی آنان با نهضتهای جدید، با شروع دیانتهای تازه مخالف هستند ـــ
بسیار آسان است که ببینی آنان در خدمت گذشته هستند، نه در خدمت آیندهی انسانها. آنان خریداری شدهاند. آنها کشیشان عصر جدید هستند! مراقب این افراد باشید. چون جدید هستند، بیشتر خطرناک هستند.
امروزه شما راهکار درست را نسبت به این افراد پیدا کردهاید
آنان هیچ انقلابی را در دنیا نمیخواهند. آنان خواهان هیچگونه دیانتی در دنیا نیستند
آنان خواهان انسان نوین در دنیا نیستند. و آنان با بشریت مخالف هستند،
زیرا تنها انسان نوین است که میتواند دنیا را نجات دهد. فقط انسان جدید است که میتواند این سیاستمداران را با سلاحهای اتمیشان به اقیانوس ساکن بیندازد تا بتوانند تا ابد در آرامش باشند!
این خوب است که تو فهمیدهای که این روانشناسها زندانبانهای جدید هستند. مراقب آنها باش.
اگر هرکسی نیاز به برنامهزدایی داشته باشد، این روانشناسان هستند که نیاز دارند.
پس اگر یکی از آن برنامهزداها را پیدا کردی، او را به اینجا بیاور. ما باید شروع کنیم تا کشیشان جدید را برنامهزدایی کنیم، زیرا میخواهیم که تمام بشریت یگانه شوند
ما هیچ کشیشی را نمیخواهیم،
هیچ مذهبی را نمیخواهیم و هیچ ملّیتی را نمیخواهیم. ما میخواهیم تمام دنیا یکی باشد، زیرا فقط در یک دنیا یگانه است که نیازی به سلاحهای اتمی نیست و نیازی به هیچ جنگی وجود ندارد.
هماکنون، ۷۵٪ از انرژی انسان، درآمدها و منابع بشری صرف ساخت سلاحهای بیشتر و بیشتر اتمی میشود. و این سیاستبازهایی که سلاحهای اتمی را انباشت میکنند، همچنین برای مردم اتیوپی اشک تمساح میریزند.
اتیوپی، با تمام زخمهایش میتوان بیدرنگ بهبود پیدا کند. نیمی از جمعتیت هندوستان نیاز ندارد که زیر خط فقر مطلق زندگی کند. در خودِ آمریکا، سی میلیون نفر چنان فقیر هستند که برای رییسجمهور آمریکا فقط زشت و جنونامیز است که پول بیشتری صرف سلاحهای اتمی کند.
و شگفتآور اینکه شما بقدر کافی سلاح اتمی دارید که بشریت را هفتصد بار ازبین ببرید! عجیب است!
من این محاسبه را درک نمیکنم!
آمریکا و شوروی میتوانند هفتصدبار این زمین را نابود کنند. نیازی نیست، یک بار کافی است! شما پیشاپیش هفتصد برابر بیش از نیاز سلاح در اختیار دارید!
فقط یک ذهن متوسط میتواند حماقت این را ببیند.
این سلاحهای اتمی را متوقف کنید، تمام این مفهوم جنگ را متوقف کنید. ولی سیاستمدار میداند که اگر کشیش ازبین برود، دچار مشکل خواهد بود. او میخواهد روانشناس را جایگزین کشیش کند ـــ یک نسخهی بهروزشدهتر از همان کاسبی کشیش. تفاوتی وجود ندارد
ولی هیچکس نمیتواند سالکان مرا برنامهزدایی کند، زیرا ما پیشاپیش چنین کردهایم و هرگز برنامهی دیگری به مردم نمیدهیم
ما آنان را کاملاً آزاد میگذاریم تا فردیت خودشان را داشته باشند. ما شرافت انسانی و فردیت را به آنان میدهیم بدون اینکه عضوی از یک مذهب باشند. ما به آنان این افتخار را میدهیم تا خودشان باشند و نه یک آمریکایی یا یک آلمانی باشند.
هیچکس قادر نیست سانیاسینها مرا برنامهزدایی کند.
#اشو
از مرگ به جاودانگی
سخنان اشو از دوم آگوست تا ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۵
#برگردان: محسن خاتمی
زندگی ات را جشن بگیر
وقتی میگویم جشن بگیر، منظورم این است که:
نسبت به همه چیز، بیشتر و بیشتر حساس شو
در زندگی، رقص نباید جدا باشد.
تمامی زندگی باید یک رقص شود؛ باید یک رقص باشد.
میتوانی برای پیادهروی بامدادی بروی و برقصی.
به زندگی اجازه بده تا واردت شود،
بیشتر و بیشتر آسیبپذیر شو،
بیشتر احساس کن،
بیشتر حس بگیر.
چیزهای کوچک با شگفتیهای عظیم در همه جا در اطرافت پراکنده هستند. کودکی خردسال را تماشا کن. او را در باغی قرار بده و فقط #تماشا_کن.
این باید راه تو نیز باشد؛
بسیار شگفتزده، در عجب است:
او میدود تا این پراونه را بگیرد،
میدود تا آن گل را بگیرد،
با خاک بازی میکند،
در ماسهها میغلطد.
الوهیت از هر سو آن کودک را لمس میکند.
اگر بتوانی در #شگفتی زندگی کنی قادر به جشن گرفتن خواهی بود.
در دانش زندگی نکن،
در شگفتی زندگی کن.
تو هیچ چیز نمی دانی.
زندگی اعجابآور است:
در همه جا؛ زندگی یک اعجاب پیوسته است.
زندگی را همچون یک اتفاقی غیرمنتظره زندگی کن،
یک پدیدهی غیرقابل پیشبینی:
هر لحظه تازه است.
فقط آزمایش کن؛
امتحانش کن!
اگر این را آزمایش کنی چیزی از دست نخواهی داد، و شاید همه چیز به دست بیاوری.
ولی شما به بدبختی معتاد شدهاید. شما چنان به بدبختیهایتان چسبیدهاید که گویی بسیار گرانبها هستند!!!!
به چسبیدنهای خودت نگاه کن!!!
#اشو
#یوگا_ابتدا_و_انتها_جلد۴
#برگردان : محسن خاتمی
وقتی میگویم جشن بگیر، منظورم این است که:
نسبت به همه چیز، بیشتر و بیشتر حساس شو
در زندگی، رقص نباید جدا باشد.
تمامی زندگی باید یک رقص شود؛ باید یک رقص باشد.
میتوانی برای پیادهروی بامدادی بروی و برقصی.
به زندگی اجازه بده تا واردت شود،
بیشتر و بیشتر آسیبپذیر شو،
بیشتر احساس کن،
بیشتر حس بگیر.
چیزهای کوچک با شگفتیهای عظیم در همه جا در اطرافت پراکنده هستند. کودکی خردسال را تماشا کن. او را در باغی قرار بده و فقط #تماشا_کن.
این باید راه تو نیز باشد؛
بسیار شگفتزده، در عجب است:
او میدود تا این پراونه را بگیرد،
میدود تا آن گل را بگیرد،
با خاک بازی میکند،
در ماسهها میغلطد.
الوهیت از هر سو آن کودک را لمس میکند.
اگر بتوانی در #شگفتی زندگی کنی قادر به جشن گرفتن خواهی بود.
در دانش زندگی نکن،
در شگفتی زندگی کن.
تو هیچ چیز نمی دانی.
زندگی اعجابآور است:
در همه جا؛ زندگی یک اعجاب پیوسته است.
زندگی را همچون یک اتفاقی غیرمنتظره زندگی کن،
یک پدیدهی غیرقابل پیشبینی:
هر لحظه تازه است.
فقط آزمایش کن؛
امتحانش کن!
اگر این را آزمایش کنی چیزی از دست نخواهی داد، و شاید همه چیز به دست بیاوری.
ولی شما به بدبختی معتاد شدهاید. شما چنان به بدبختیهایتان چسبیدهاید که گویی بسیار گرانبها هستند!!!!
به چسبیدنهای خودت نگاه کن!!!
#اشو
#یوگا_ابتدا_و_انتها_جلد۴
#برگردان : محسن خاتمی
ادامه
وقتی فکر میکنی، تودهای از افکار وجود دارند، درست است ـــ ولی فکرکنندهای وجود ندارد. اگر بخواهی واقعاً این را درک کنی باید عمیقاً مراقبه کنی و به نقطهای برسی که فکرکردن از بین میرود.
لحظهای که فکرکردن متوقف شود، تعجب خواهی کرد ـــ فکرکننده نیز رفته است. همراه با فکرکردن، فکرکننده نیز از بین میرود. آن فقط ظاهرِ افکار در حالِ حرکت بوده است.
رودخانهای را میبینی. آیا رودخانه واقعاً وجود دارد، یا فقط یک حرکت است؟ اگر حرکت را از آن بیرون بیاوری، آیا رودخانهای وجود خواهد داشت؟ وقتی حرکت از آن گرفته شود، رودخانه از بین میرود. چنین نیست که رودخانه در حال حرکت باشد؛ رودخانه river چیزی نیست جز همان حرکتِ رودخانه rivering.
زبان تولید مشکل میکند.
شاید به سبب این ساختار خاص در برخی زبانهاست که بودا فقط در کشورهایی مانند ژاپن، چین و برمه ریشه گرفت؛ زیرا آنها یک زبان کاملاً متفاوت دارند. بسیار اهمیت دارد که درک کنید چرا بودا اینهمه در ذهن چینیها اهمیت یافت، چرا چین توانست بودا را درک کند و چرا هند نتوانست.
چین زبانی کاملاً متفاوت دارد که مطلقاً با مفاهیم بودایی سازگار است. زبان چینی چیزها را به دو قسمت تقسیم نمیکند. ساختار زبانهای چینی، کُرهای، ژاپنی یا برمهای کاملاً با زبان سانسکریت، هندی، انگلیسی، یونانی، فرانسوی و آلمانی تفاوت دارد ـــ ساختاری تماماً متفاوت دارند.
وقتی برای نخستین بار انجیل به زبان برمهای ترجمه میشد، مشکلات بسیار وجود داشت؛ زیرا برخی از جملات نمیتوانستند ترجمه شوند! لحظهای که ترجمه کنی تمام معنای آن گم میشود. برای نمونه، یک جمله ساده: “خدا هست؛ God is” را نمیتوانید به زبان برمهای ترجمه کنید. اگر آن را ترجمه کنید چنین میشود: “خدا میشود! God becomes”
“خدا هست” را نمیتوان ترجمه کرد زیرا معادلی برای “هست is” وجود ندارد، زیرا “هست” ایستابودن را نشان میدهد.
ما میتوانیم بگوییم “درخت هست،” ولی در زبان برمهای باید بگویید “درخت میشود،” نه، “هست.” هیچ معادلی برای “هست” وجود ندارد. درخت “میشود” زیرا به محضی که بگویی “درخت هست،” آن درخت همانی نیست که بوده، پس چرا میگویی “هست”؟ واژهی “هست” مفهوم ثبات و ایستایی را میرساند.
درخت پدیدهای مانند “رودخانهبودن” است ـــ “درخت در حال شدن است.” من باید بگویم “درخت در حال شدن است،” پس در زبان برمهای فقط “درخت میشود” است؛ آن “هست” وجود نخواهد داشت. و اگر بخواهید “رودخانه هست” را ترجمه کنید، “رودخانه حرکت میکند،” خواهد شد. ترجمه دقیق به زبان برمهای میشود: “رودخانهشدن”!
ولی اینکه بگوییم “خدا میشود” God becoming بسیار دشوار است زیرا مسیحیان نمیتوانند این را بگویند. برای آنان خدا کامل هست و نمیتواند بشود! او یک روند نیست، هیچ امکان رشد ندارد! او مطلق است ـــ منظورت چیست که میگویی “میشود؟” شدن فقط برای کسی است که کامل نیست. خدا کامل است، نمیتواند بشود! پس چطور ترجمه کنی؟ بسیار دشوار است.
ولی بودا بیدرنگ در ذهن برمهای، چینی، ژاپنی و کرهای نفوذ کرد؛ فوری جذب شد. خودِ ساختار زبان این را ممکن ساخت، آنان میتوانستند بودا را به آسانی درک کنند.
در زندگی فقط رویدادها وجود دارند. خوردن وجود دارد ولی خورنده وجود ندارد. فقط روندِ خوردن را تماشا کن: آیا خورندهای وجود دارد؟ گرسنه هستی، اشکالی نیست ـــ گرسنگی وجود دارد، ولی کسی نیست که گرسنه باشد. سپس غذا میخوری ـــ خوردن هست ولی کسی که خورنده باشد وجود ندارد. سپس گرسنگی برطرف شده است، احساس سیربودن میکنی ـــ این رضایت وجود دارد ولی کسی وجود ندارد که سیر شده باشد.
بودا میگوید زندگی از وقایع و رویدادها تشکیل شده. زندگی یعنی زندگیکردن. زندگی یک اسم نیست، یک فعل است. و همهچیز یک فعل است. تماشا کن و قادر به دیدن خواهی بود: همهچیز در حال شدن است، هیچچیز ایستا نیست.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
وقتی فکر میکنی، تودهای از افکار وجود دارند، درست است ـــ ولی فکرکنندهای وجود ندارد. اگر بخواهی واقعاً این را درک کنی باید عمیقاً مراقبه کنی و به نقطهای برسی که فکرکردن از بین میرود.
لحظهای که فکرکردن متوقف شود، تعجب خواهی کرد ـــ فکرکننده نیز رفته است. همراه با فکرکردن، فکرکننده نیز از بین میرود. آن فقط ظاهرِ افکار در حالِ حرکت بوده است.
رودخانهای را میبینی. آیا رودخانه واقعاً وجود دارد، یا فقط یک حرکت است؟ اگر حرکت را از آن بیرون بیاوری، آیا رودخانهای وجود خواهد داشت؟ وقتی حرکت از آن گرفته شود، رودخانه از بین میرود. چنین نیست که رودخانه در حال حرکت باشد؛ رودخانه river چیزی نیست جز همان حرکتِ رودخانه rivering.
زبان تولید مشکل میکند.
شاید به سبب این ساختار خاص در برخی زبانهاست که بودا فقط در کشورهایی مانند ژاپن، چین و برمه ریشه گرفت؛ زیرا آنها یک زبان کاملاً متفاوت دارند. بسیار اهمیت دارد که درک کنید چرا بودا اینهمه در ذهن چینیها اهمیت یافت، چرا چین توانست بودا را درک کند و چرا هند نتوانست.
چین زبانی کاملاً متفاوت دارد که مطلقاً با مفاهیم بودایی سازگار است. زبان چینی چیزها را به دو قسمت تقسیم نمیکند. ساختار زبانهای چینی، کُرهای، ژاپنی یا برمهای کاملاً با زبان سانسکریت، هندی، انگلیسی، یونانی، فرانسوی و آلمانی تفاوت دارد ـــ ساختاری تماماً متفاوت دارند.
وقتی برای نخستین بار انجیل به زبان برمهای ترجمه میشد، مشکلات بسیار وجود داشت؛ زیرا برخی از جملات نمیتوانستند ترجمه شوند! لحظهای که ترجمه کنی تمام معنای آن گم میشود. برای نمونه، یک جمله ساده: “خدا هست؛ God is” را نمیتوانید به زبان برمهای ترجمه کنید. اگر آن را ترجمه کنید چنین میشود: “خدا میشود! God becomes”
“خدا هست” را نمیتوان ترجمه کرد زیرا معادلی برای “هست is” وجود ندارد، زیرا “هست” ایستابودن را نشان میدهد.
ما میتوانیم بگوییم “درخت هست،” ولی در زبان برمهای باید بگویید “درخت میشود،” نه، “هست.” هیچ معادلی برای “هست” وجود ندارد. درخت “میشود” زیرا به محضی که بگویی “درخت هست،” آن درخت همانی نیست که بوده، پس چرا میگویی “هست”؟ واژهی “هست” مفهوم ثبات و ایستایی را میرساند.
درخت پدیدهای مانند “رودخانهبودن” است ـــ “درخت در حال شدن است.” من باید بگویم “درخت در حال شدن است،” پس در زبان برمهای فقط “درخت میشود” است؛ آن “هست” وجود نخواهد داشت. و اگر بخواهید “رودخانه هست” را ترجمه کنید، “رودخانه حرکت میکند،” خواهد شد. ترجمه دقیق به زبان برمهای میشود: “رودخانهشدن”!
ولی اینکه بگوییم “خدا میشود” God becoming بسیار دشوار است زیرا مسیحیان نمیتوانند این را بگویند. برای آنان خدا کامل هست و نمیتواند بشود! او یک روند نیست، هیچ امکان رشد ندارد! او مطلق است ـــ منظورت چیست که میگویی “میشود؟” شدن فقط برای کسی است که کامل نیست. خدا کامل است، نمیتواند بشود! پس چطور ترجمه کنی؟ بسیار دشوار است.
ولی بودا بیدرنگ در ذهن برمهای، چینی، ژاپنی و کرهای نفوذ کرد؛ فوری جذب شد. خودِ ساختار زبان این را ممکن ساخت، آنان میتوانستند بودا را به آسانی درک کنند.
در زندگی فقط رویدادها وجود دارند. خوردن وجود دارد ولی خورنده وجود ندارد. فقط روندِ خوردن را تماشا کن: آیا خورندهای وجود دارد؟ گرسنه هستی، اشکالی نیست ـــ گرسنگی وجود دارد، ولی کسی نیست که گرسنه باشد. سپس غذا میخوری ـــ خوردن هست ولی کسی که خورنده باشد وجود ندارد. سپس گرسنگی برطرف شده است، احساس سیربودن میکنی ـــ این رضایت وجود دارد ولی کسی وجود ندارد که سیر شده باشد.
بودا میگوید زندگی از وقایع و رویدادها تشکیل شده. زندگی یعنی زندگیکردن. زندگی یک اسم نیست، یک فعل است. و همهچیز یک فعل است. تماشا کن و قادر به دیدن خواهی بود: همهچیز در حال شدن است، هیچچیز ایستا نیست.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید