با دروغهایت سازگار نباش این حقیقتِ عشق است که از دروغهای خودساخته ات با همه داستانها و قصه بافی های گذشته هایت ، رهایت میکند.
داستانهای قدیمی و تکراری ات را که در ذهنت هم برای خودت بازتعریفشان میکنی و هم برای دیگران بارها بارها بازگویایشان میکنی بنگر و گوش فرا ده تو داستان نیستی.
بدون، داستان هایت، کیستی؟
تو هشیاری در پس داستانهای ماجراجویانه منِ ذهنی ات هستی.
🌞💖
داستانهای قدیمی و تکراری ات را که در ذهنت هم برای خودت بازتعریفشان میکنی و هم برای دیگران بارها بارها بازگویایشان میکنی بنگر و گوش فرا ده تو داستان نیستی.
بدون، داستان هایت، کیستی؟
تو هشیاری در پس داستانهای ماجراجویانه منِ ذهنی ات هستی.
🌞💖
آن لحظه که کودکی متولد میشود،
فکر میکنید آغاز زندگی اوست؟
و آن لحظه که پیر مردی میمیرد،
فکر میکنید پایان زندگی اوست؟
چنین نیست،
زندگی بسیار بزرگ تر از تولد و مرگ است.
تولد و مرگ دو انتهای زندگی نیستند. تولد های بسیار، و مرگ های بسیار درون زندگی روی میدهند.
زندگی نه آغاز دارد و نه پایان.
اشو
نه تنها سکوت دھان،
که سکوت دل نیز ضروری است
آن گاه میتوانی خدا را در ھمه جا بشنوی:
در بسته شدن آن در،
در شخصی که نیازمند توست،
در نوای پرندگانی که میخوانند،
در گلها ، در حیوانات
سکوتی که شگفتی است و آسایش🍃🍃
اشو
ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﺑﯿﺪ،
ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﺷﻌﺮ ﻋﺸﻖ ﻓﺮﻭ ﺭﻭﯾﺪ،
ﺩﺭ آهنگ ﺁﻥ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﯿﺪ،
ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ ﺩﺭ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ شوید ، و دیگر ترس از دادن هیچ چیز را نداشته باشید.
اشو
فکر میکنید آغاز زندگی اوست؟
و آن لحظه که پیر مردی میمیرد،
فکر میکنید پایان زندگی اوست؟
چنین نیست،
زندگی بسیار بزرگ تر از تولد و مرگ است.
تولد و مرگ دو انتهای زندگی نیستند. تولد های بسیار، و مرگ های بسیار درون زندگی روی میدهند.
زندگی نه آغاز دارد و نه پایان.
اشو
نه تنها سکوت دھان،
که سکوت دل نیز ضروری است
آن گاه میتوانی خدا را در ھمه جا بشنوی:
در بسته شدن آن در،
در شخصی که نیازمند توست،
در نوای پرندگانی که میخوانند،
در گلها ، در حیوانات
سکوتی که شگفتی است و آسایش🍃🍃
اشو
ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﺑﯿﺪ،
ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﺷﻌﺮ ﻋﺸﻖ ﻓﺮﻭ ﺭﻭﯾﺪ،
ﺩﺭ آهنگ ﺁﻥ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﯿﺪ،
ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ ﺩﺭ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ شوید ، و دیگر ترس از دادن هیچ چیز را نداشته باشید.
اشو
آنانی که دنبالِ استادانِ معنوی میگردنند از استاد درونشان غافل میمانند.
استاد واقعی را چطور بشناسی
استاد واقعی نفست را حمایت نمیکند بلکه از تو میگیرد و به آتشکده کائنات می اندازد تا بسوزد. به همین سبب انسانهای نفسانی، درکی از استادانِ واقعی ندارند و از آنها میهراسند.
هرچقدر هم که به واقعی بودنِ نفست که در واقع "من دهنی ات" است، اصرار کنی که وجود دارد و دورش اسناد و مدارکِ منطقی بچینی و شروع به نظریه پردازی کنی، واقعی نیست. این را تو نمیدانی ولی استاد اینرا میداند و بتو کمک میکند تا به آن نچسبی و از شرش خلاص شوی☺️
🌞💖
استاد واقعی را چطور بشناسی
استاد واقعی نفست را حمایت نمیکند بلکه از تو میگیرد و به آتشکده کائنات می اندازد تا بسوزد. به همین سبب انسانهای نفسانی، درکی از استادانِ واقعی ندارند و از آنها میهراسند.
هرچقدر هم که به واقعی بودنِ نفست که در واقع "من دهنی ات" است، اصرار کنی که وجود دارد و دورش اسناد و مدارکِ منطقی بچینی و شروع به نظریه پردازی کنی، واقعی نیست. این را تو نمیدانی ولی استاد اینرا میداند و بتو کمک میکند تا به آن نچسبی و از شرش خلاص شوی☺️
🌞💖
نفْسِ طالبِ كمال
درد عاطفی، عنصر ذاتی ذهن نفسانیست. یکی از ابعاد این درد عاطفی احساس عمیق کمبود یا نقص است؛ احساس کامل نبودن. این احساس در بعضیها آگاهانه است و در بعضیها ناآگاهانه. این احساس زمانی که آگاهانه است، خود را بهصورت احساس شایسته نبودن و یا به اندازهی کافی خوب نبودن جلوه میدهد. اگر ناآگاهانه باشد، خود را بهصورت تمنایی شدید، خواهش و نیاز جلوهگر میسازد. در هر حال، حفرهای در درون آدمها هست که آنها را به سوی اشیاء و جاذبههای نفسانی میکشاند، بلکه این حفره را به شکلی پر کنند. بنابراین آنها حریصانه بر داشتههای خود میافزایند، بهدنبال پول میروند، خواهان موفقیت و قدرت میشوند، دوست دارند شناخته و مشهور شوند تا احساس بهتری نسبت به خود پیدا کنند و خود را کاملتر ببینند.
اما وقتی آنها به تمامی این چیزها میرسند، خیلی زود درمییابند که حفرهی درونشان هنوز خالیست و این حفره پرناشدنیست. آنگاه، گرفتاری آغاز میشود، زیرا آنها دیگر نمیتوانند خود را گول بزنند. البته سعی میکنند خود را گول بزنند، اما گرفتاری خود را چند برابر میکنند. تا وقتی که ذهنِ نفسانیِ تو عهدهدار زندگی توست، نمیتوانی احساس راحتی کنی، نمیتوانی آرامش را احساس کنی. البته در همان لحظهها یا روزهای نخست که به تمنا و آرزوی خود رسیدهای، کمی احساس خوشحالی میکنی، اما این خوشحالی دوامی ندارد. از آنجا که نفس یک حس اکتسابی از خود است، بنابراین محتاج است تا خود را با چیزهای بیرونی یکی بسازد. نفس محتاج آن است که مدام از خود دفاع کند و خود را تغذیه کند تا بماند.
شایعترین شکلِ همذاتپنداریِ نفس، جایی است که نفس خود را با داشتهها، مقام، شهرت، مدرک، دانش و اطلاعات، خوشگلی و خوشتیپی، رابطهها، اعتبار و شهرت خانواده، باورها و نژاد یکی میپندارد. هیچکدام از اینها، تو نیستی. آیا از دانستن این چیزها وحشت کردهای؟ آیا دانستن این چیزها به تو آرامش داده است؟ بالاخره چه بخواهی چه نخواهی، باید همهی این ارزشهای جعلی را بگذاری و از دنیا بروی. هویت اصلی تو در هیچیک از این ارزشهای جعلی پیدا نمیشود. بالأخره این حقیقت را خواهی فهمید، زمانی که لحظهی مرگ خویش را بهطور جدی احساس میکنی. مرگ، جدایی تو از همهی آن چیزهایی است که تو نیستند و تو خود را با آنها یکی میانگاری. راز زندگی این است: «بمیر، پیش از آنکه بمیری.» آنگاه درمییابی که مرگی وجود ندارد.
📗 کتاب نیروی حال از اکهارت تله
درد عاطفی، عنصر ذاتی ذهن نفسانیست. یکی از ابعاد این درد عاطفی احساس عمیق کمبود یا نقص است؛ احساس کامل نبودن. این احساس در بعضیها آگاهانه است و در بعضیها ناآگاهانه. این احساس زمانی که آگاهانه است، خود را بهصورت احساس شایسته نبودن و یا به اندازهی کافی خوب نبودن جلوه میدهد. اگر ناآگاهانه باشد، خود را بهصورت تمنایی شدید، خواهش و نیاز جلوهگر میسازد. در هر حال، حفرهای در درون آدمها هست که آنها را به سوی اشیاء و جاذبههای نفسانی میکشاند، بلکه این حفره را به شکلی پر کنند. بنابراین آنها حریصانه بر داشتههای خود میافزایند، بهدنبال پول میروند، خواهان موفقیت و قدرت میشوند، دوست دارند شناخته و مشهور شوند تا احساس بهتری نسبت به خود پیدا کنند و خود را کاملتر ببینند.
اما وقتی آنها به تمامی این چیزها میرسند، خیلی زود درمییابند که حفرهی درونشان هنوز خالیست و این حفره پرناشدنیست. آنگاه، گرفتاری آغاز میشود، زیرا آنها دیگر نمیتوانند خود را گول بزنند. البته سعی میکنند خود را گول بزنند، اما گرفتاری خود را چند برابر میکنند. تا وقتی که ذهنِ نفسانیِ تو عهدهدار زندگی توست، نمیتوانی احساس راحتی کنی، نمیتوانی آرامش را احساس کنی. البته در همان لحظهها یا روزهای نخست که به تمنا و آرزوی خود رسیدهای، کمی احساس خوشحالی میکنی، اما این خوشحالی دوامی ندارد. از آنجا که نفس یک حس اکتسابی از خود است، بنابراین محتاج است تا خود را با چیزهای بیرونی یکی بسازد. نفس محتاج آن است که مدام از خود دفاع کند و خود را تغذیه کند تا بماند.
شایعترین شکلِ همذاتپنداریِ نفس، جایی است که نفس خود را با داشتهها، مقام، شهرت، مدرک، دانش و اطلاعات، خوشگلی و خوشتیپی، رابطهها، اعتبار و شهرت خانواده، باورها و نژاد یکی میپندارد. هیچکدام از اینها، تو نیستی. آیا از دانستن این چیزها وحشت کردهای؟ آیا دانستن این چیزها به تو آرامش داده است؟ بالاخره چه بخواهی چه نخواهی، باید همهی این ارزشهای جعلی را بگذاری و از دنیا بروی. هویت اصلی تو در هیچیک از این ارزشهای جعلی پیدا نمیشود. بالأخره این حقیقت را خواهی فهمید، زمانی که لحظهی مرگ خویش را بهطور جدی احساس میکنی. مرگ، جدایی تو از همهی آن چیزهایی است که تو نیستند و تو خود را با آنها یکی میانگاری. راز زندگی این است: «بمیر، پیش از آنکه بمیری.» آنگاه درمییابی که مرگی وجود ندارد.
📗 کتاب نیروی حال از اکهارت تله
مقلد بودن شیوه دیرینه ماست دائما با الگو برداری از دیگران می خواهیم مثل دیگران شویم میمون همیشه میمون باقی می ماند ولی برای انسان شدن باید از مقلد بودن بزنیم بیرون شعور جمعی ما مقلد هستند واین شعور هزاران سال است که مقلد بودن وهنوز هم در تکرار این الگوها قرار دارند فردیت درجمع نیست انسان نمیتواند درجمع به فردیت به آگاهی برسد چون آگاهی دانستن ها دانش نیست آگاهی با یکپارچگی خودت بدست میاد ولی انسان ها تحمل خودشان را ندارند بخاطر همین همیشه درحال فرار از خودت بسر میبرند کسی که نمیتواند با خودش خلوت کند وازتنهایی خودش واهمه دارد نمیتواند به درک وشناخت خود برسد وراه تقلیدی کپی گری را می پیماید وبا پرکردن حافظه اش میخواهد به آگاهی برسد آگاهی در شهود است که شخص باید به تنهایی بهش برسد زمانی که خودش را بشناسد آگاهی کتاب ودانش نیست زمانی که ادراک ت باز نشود نمیتوانی ببینی وقتی چیزی رو نمی بینی فقط درکلمات والفاظ ازدیگران باقی میمانی چون شهامت نداری از منطقه امن ت فراتر روی منیت های اجازه نمیدهند تو جلوتر روی تا به آب برسی درسطح باقی میمانی آگاهی در سرزمین ناشناخته هاست آنجایی که نه فکر است نه ذهن آنچه میپنداری اگاهیست داده واطلاعات دیگران است انسان با کندوکاوه درونش میتواند به سرچشمه برسد نه با حرف زدن وتقلید گری
حقیقت انسان در سر نمی گنجد آنجا که سر است حرف است حقیقت را با ید مزه کنید تجربه کنید اونم انفرادی ست نه دست جمعی آنان که از تنهایی خودشان گریزانند هیچوقت به وحدت وجودی خودشان پی نخواهند برد وهمیشه ازدیگران بیان حقیقت می کنند چیزی می گویند که هنوز به شناخت ودرک ش نرسیده اند ونمی خواهند برسند درکودکستان باقی خواهند ماند وهیچوقت به فردیت آگاهی نخواهند رسید تا ازخواب وخیال نفس تان خالی نشوید دیوارها فرو نریزد نور نمیتواند وارد شود تا نفس تان نمیرد نمیتوانید وارد بهشت آگاهی شوید امیالها آرزوها خواسته ها همه غذای نفس است که انسان را سیری ناپذیر ساخته است وچنان این نفس درون انسان فربه شده است که قادر نیستند حتی حقیقت را تجربه کنند چون نفس ازحقیقت گریزان هست نور تاریکی رو ازبین میبرد بخاطر همین همه درانکار هستند وخودشان را درلایه های نفس پنهان می کنند.
کوروش
حقیقت انسان در سر نمی گنجد آنجا که سر است حرف است حقیقت را با ید مزه کنید تجربه کنید اونم انفرادی ست نه دست جمعی آنان که از تنهایی خودشان گریزانند هیچوقت به وحدت وجودی خودشان پی نخواهند برد وهمیشه ازدیگران بیان حقیقت می کنند چیزی می گویند که هنوز به شناخت ودرک ش نرسیده اند ونمی خواهند برسند درکودکستان باقی خواهند ماند وهیچوقت به فردیت آگاهی نخواهند رسید تا ازخواب وخیال نفس تان خالی نشوید دیوارها فرو نریزد نور نمیتواند وارد شود تا نفس تان نمیرد نمیتوانید وارد بهشت آگاهی شوید امیالها آرزوها خواسته ها همه غذای نفس است که انسان را سیری ناپذیر ساخته است وچنان این نفس درون انسان فربه شده است که قادر نیستند حتی حقیقت را تجربه کنند چون نفس ازحقیقت گریزان هست نور تاریکی رو ازبین میبرد بخاطر همین همه درانکار هستند وخودشان را درلایه های نفس پنهان می کنند.
کوروش
مطالبِ معنوی، بزبانهایی که انسانهای بیدار گشته به آن زبان سخن گفته و میگویند وقتی به زبانهای مختلف ترجمه میشوند، بخاطره نبوده واژگانی هموزن و مترادف در همه زبانها، کسانی که این بیانات، مقاله ها و کتابها را ترجمه میکنند اغلب در انتخابِ کلماتِ کلیدی ناتوان میمانند و کلی از حقیقت از دست میرود و این بهایی ست که در کتابهای تألیف و ترجمه شده پرداخته میشود که در فیلترینگِ مؤلفانشان هم در چاپِ اینگونه کتابها مجددا متونِ کلیدی، تصحیح و ویرایش میشوند تا اجازه چاپش را بگیرند.
وقتی روی مطالبِ معنویِ نوشته و ترجمه شده، تعمق و تامل و مراقبه میکنید سعی کنید در کلمات گیر نکنید و فقط جوهره آگاهی نهفته در متنها را درک و دریافت کنید و مابقی را مثل تفاله دور بریزید!
وقتی روی مطالبِ معنویِ نوشته و ترجمه شده، تعمق و تامل و مراقبه میکنید سعی کنید در کلمات گیر نکنید و فقط جوهره آگاهی نهفته در متنها را درک و دریافت کنید و مابقی را مثل تفاله دور بریزید!
كسی كه مدیتیشن میکند، دیر یا زود عاشق میشود. كیفیتی كه شاید تاكنون تجربه نکردهاید. عشقی كه حاصل مدیتیشن است در واقع یك رابطه نیست بلكه كیفیتی است كه گرداگرد شما را میگیرد و هیچ كاری با شخص خاصی ندارد.
شما عشق میورزید چون خود تبدیل به عشق شدهاید. عشقی جاودان و همیشگی كه با عشق میلیونها زن و مرد در زندگی که وانمود میکنند عشقشان واقعی است زمین تا آسمان متفاوت است.
چرا كه عشق آنها محصول ذهن آنهاست و ذهن نمیتواند محصولی جاودان داشته باشد به همین خاطر دیری نمیگذرد كه این عشق مصنوعی باعث خستگی، یك نواختی، غرغر كردن، بهانه و دعوا بین عشاق میشود.
عشق حقیقی مثل هالهای گرداگرد شما را فرا میگیرد و نیازی به جبران و تلافی ندارد شما آماهاید تا فقط ببخشید. عشق حقیقی باعث میشود كه شما آرزو و تصاحب دیگری را نداشته باشید و فقط خواستار مهرورزی هستید، بی آن كه مالك کسی باشید. این موضوع باعث محبتی میشود كه والاترین پدیده در هستی است. عشق در لایه روان و مهر در لایه معنویت روی میدهد.
🕊️💫🕊️💫🕊️
شما عشق میورزید چون خود تبدیل به عشق شدهاید. عشقی جاودان و همیشگی كه با عشق میلیونها زن و مرد در زندگی که وانمود میکنند عشقشان واقعی است زمین تا آسمان متفاوت است.
چرا كه عشق آنها محصول ذهن آنهاست و ذهن نمیتواند محصولی جاودان داشته باشد به همین خاطر دیری نمیگذرد كه این عشق مصنوعی باعث خستگی، یك نواختی، غرغر كردن، بهانه و دعوا بین عشاق میشود.
عشق حقیقی مثل هالهای گرداگرد شما را فرا میگیرد و نیازی به جبران و تلافی ندارد شما آماهاید تا فقط ببخشید. عشق حقیقی باعث میشود كه شما آرزو و تصاحب دیگری را نداشته باشید و فقط خواستار مهرورزی هستید، بی آن كه مالك کسی باشید. این موضوع باعث محبتی میشود كه والاترین پدیده در هستی است. عشق در لایه روان و مهر در لایه معنویت روی میدهد.
🕊️💫🕊️💫🕊️
شعوره جمعی بشری، هزاران سال است که در هیپنوتیزمِ اندیشه های شخصیِ روحانیونِ به اصطلاح مقدسش است و تا بشریت از این هیپنوتیزم های مردسالارانه طولانی مدت، بیرون نزد و با خودآگاهی، ره بسوی تعالی فردی نجوید، باره سنگینِ گذشته ها را بردوش حمل میکند !!!
راه رهایی از گذشته ها، مراقبه و مشاهده خلا و تاریکی های ناخودآگاه است.
خلا و تاریکی، سرچشمه خلقت و آفرینش است.
🌞💖
راه رهایی از گذشته ها، مراقبه و مشاهده خلا و تاریکی های ناخودآگاه است.
خلا و تاریکی، سرچشمه خلقت و آفرینش است.
🌞💖
آگاهی کیهانی، هر لحظه داره وارده دنیای ما میشه و زیر و روش میکنه فرومیپاشه تا از نو بسازه و ما هم هر روز هرجای دنیا که زندگی کنیم، شاهده فروپاشی های ساختارهای ذهنِ جمعی و جوامع و اذهان شخصی بشری هستیم.
ذهن، باید با مراقبه و مشاهده، از همه محتویاتِ گذشته های شرطی شده، توسط اندیشه ها و تعلیمات غلط روحانیت با همه احساساتِ گناه آلود و همه تصورات از بهشت و جهنم، خالی بشه☺️
دنبال پاسخهای منطقی نگردید کسی با منطق به تعالی نمیرسه، مهم درک شهودیست که از طریق الهامات قلبی میشه.
انسانها با شيوه ناسالم زندگی با دانش آلودگی ها و تعالیم غلطِ روحانیون، از کودکی، صاحب ذهنی غیره شهودی و شرطی شده از گذشته ها میشن و در خردسالی، ارتباط با قلب و همینطور طبیعت و مادر زمین رو از دست میدن و اسیر هویتِ های شخصی ذهنی شون میشن☺️
راه بازگشت به قلب، راه رهایی از نفسِ.
عشقِ الهی، نفسِ رو رفته رفته میسوزونه و از میان برمیداره. راه تعالی راه عشقِ
عشقِ بیشرطه الهی☺️
🌞💖
ذهن، باید با مراقبه و مشاهده، از همه محتویاتِ گذشته های شرطی شده، توسط اندیشه ها و تعلیمات غلط روحانیت با همه احساساتِ گناه آلود و همه تصورات از بهشت و جهنم، خالی بشه☺️
دنبال پاسخهای منطقی نگردید کسی با منطق به تعالی نمیرسه، مهم درک شهودیست که از طریق الهامات قلبی میشه.
انسانها با شيوه ناسالم زندگی با دانش آلودگی ها و تعالیم غلطِ روحانیون، از کودکی، صاحب ذهنی غیره شهودی و شرطی شده از گذشته ها میشن و در خردسالی، ارتباط با قلب و همینطور طبیعت و مادر زمین رو از دست میدن و اسیر هویتِ های شخصی ذهنی شون میشن☺️
راه بازگشت به قلب، راه رهایی از نفسِ.
عشقِ الهی، نفسِ رو رفته رفته میسوزونه و از میان برمیداره. راه تعالی راه عشقِ
عشقِ بیشرطه الهی☺️
🌞💖
شما آن کسی که فکر می کنید، هستید
احساس شما از این که چه کسی هستید، تعیین کننـده چیزی ست که در زندگی به آن نیاز دارید و برایتان با اهمیت است. هر آن چه برایتان مهـم باشـد، می تواند موجب آشفتگی و ناخشنودی شما شود و از این معیار می توانیـد بـرای سنجش ژرفای شناختتان از خود استفاده کنید. آن چه برایتان مهـم است، الزامـاً
آن چه که می گویید یا به آن اعتقاد دارید نیست، بلکه کنش و واکنش هـای شما است که اهمیت و جدی بودن آن را برایتان روشن می کند. از این رو شاید بخواهید این سؤال را از خود بپرسید: چه مسایلی موجب ناراحتی و پریشانی من می شود؟ اگر موضوعات کم اهمیتی توان ناراحت کردن شما را دارد، پس آن کسی که فکر می کنید هستید، دقیقاً همان است؛ ناچیز و حقیـر ایـن، آن بـاور نا آگاهانه شما خواهد بود. مسائل کوچک و حقیر چیستند؟ در نهایت همه چیز ها کوچک ند، زیرا تمامی آن ها نا پایدار هستند.
شاید بگویید: «من می دانم که روحی فنا ناپذیر هستم» یا «من از این دنیای دیوانه به ستوه آمده ام و آرامش، تنها چیزی است که می خواهم.»... تا این که زنگ تلفن به صدا در می آید و خبری ناگوار می رسد: «بازار بورس سقوط کرده است، معامله شما فسخ شده است، اتومبیل شما را دزدیده اند، مادر همسرتان به دیدن شما می آید، برنامه سفرتان به هم خورده است، شریک زندگی تـان شـما را ترک کرده است، پول بیشتری خواسته اند یا می گویند که شما مقصر هستید.» ناگهـان موجی از خشم و نگرانی شما را فرا می گیرد و صدایتان خشن می شود: «من دیگر نمی توانم هیچ کدام از این مشکلات را تحمل کنم!» آن گاه شروع می کنیـد بـه تهمت زدن، ایراد گیری، حمله، دفاع، توجیه خود و همه این واکنش ها به گونه ای خودکار روی می دهد.
اکهارت تله
جهانی نو
احساس شما از این که چه کسی هستید، تعیین کننـده چیزی ست که در زندگی به آن نیاز دارید و برایتان با اهمیت است. هر آن چه برایتان مهـم باشـد، می تواند موجب آشفتگی و ناخشنودی شما شود و از این معیار می توانیـد بـرای سنجش ژرفای شناختتان از خود استفاده کنید. آن چه برایتان مهـم است، الزامـاً
آن چه که می گویید یا به آن اعتقاد دارید نیست، بلکه کنش و واکنش هـای شما است که اهمیت و جدی بودن آن را برایتان روشن می کند. از این رو شاید بخواهید این سؤال را از خود بپرسید: چه مسایلی موجب ناراحتی و پریشانی من می شود؟ اگر موضوعات کم اهمیتی توان ناراحت کردن شما را دارد، پس آن کسی که فکر می کنید هستید، دقیقاً همان است؛ ناچیز و حقیـر ایـن، آن بـاور نا آگاهانه شما خواهد بود. مسائل کوچک و حقیر چیستند؟ در نهایت همه چیز ها کوچک ند، زیرا تمامی آن ها نا پایدار هستند.
شاید بگویید: «من می دانم که روحی فنا ناپذیر هستم» یا «من از این دنیای دیوانه به ستوه آمده ام و آرامش، تنها چیزی است که می خواهم.»... تا این که زنگ تلفن به صدا در می آید و خبری ناگوار می رسد: «بازار بورس سقوط کرده است، معامله شما فسخ شده است، اتومبیل شما را دزدیده اند، مادر همسرتان به دیدن شما می آید، برنامه سفرتان به هم خورده است، شریک زندگی تـان شـما را ترک کرده است، پول بیشتری خواسته اند یا می گویند که شما مقصر هستید.» ناگهـان موجی از خشم و نگرانی شما را فرا می گیرد و صدایتان خشن می شود: «من دیگر نمی توانم هیچ کدام از این مشکلات را تحمل کنم!» آن گاه شروع می کنیـد بـه تهمت زدن، ایراد گیری، حمله، دفاع، توجیه خود و همه این واکنش ها به گونه ای خودکار روی می دهد.
اکهارت تله
جهانی نو
پیشگفتار اشو قبل از تفسیر(سوترای دل) سخنان بودا:
قسمت دوم
قبل از اینکه وارد سوتراها شویم،
درک قدری از ساختارها و چهارچوبها مفید خواهد بود.
متون باستانی بوداییان در مورد هفت معبد Seven Temples صحبت میکند. درست مانند اینکه صوفیان از هفت درّه Valleys صحبت میکنند و هندوها از هفت چاکرا Chakras میگویند،
بوداییان از هفت معبد سخن گفتهاند.
معبد اول جسمانی physical است، دومین معبد روانتنی psycho-somatic است، سومین معبد روانی psychological است، چهارمین معبد روانی-روحی psycho-spiritual است، پنجمین معبد روحانی spiritual است، ششمین معبد روحانی-ماورایی spiritual-transcendental است و هفتمین و آخرین معبد، فراسویی transcendental است.
این سوتراها به هفتمین معبد تعلق دارند. اینها بیانات کسی است که وارد هفتمین معبد، معبد فراسویی، آن مطلق گشته است. معنی واژهی سانسکریت پراگیاپارامیتا همین است ــ خِرَدِ ماورایی، از فراسو، در ماوراء؛
خردی که فقط وقتی به دست میآید که از انواع هویتها فراتر رفته باشی ـــ هویتهای بالا یا پَست، ایندنیایی یا آندنیایی؛
وقتی که از انواع هویتگیریها فراتر رفته باشی؛
وقتیکه ابداً هویت نداشته باشی،
وقتی که فقط یک شعلهی خالص از آگاهی باقی مانده باشد، بدون هیچ دودی در اطراف آن. به این خاطر است که بوداییان این کتاب بسیار بسیار کوتاه و کوچک را میپرستند؛ و آن را سوترای دل خواندهاند ـــ خودِ قلب دین،
خودِ هستهی باطنی دیانت.
نخستین معبد میتواند به نقشهی هندوان در مورد چاکرای مولادار Muladhar مرتبط باشد.
دومین معبد، روانتنی، با چاکرای سوادیستان Svadisthan؛
سومین، معبد روانی به مانیپورا Manupura؛
چهارمین، روانی-روحی به چاکرای آناهاتا Anahatta؛
پنجمین، معبد روحی، به ویشودا Vishudha؛
ششمین، روحی- ماورایی، به چاکرای آگیا Agya؛
و هفتمین، معبد فراسویی به چاکرای هفتم یا ساهاسار Sahasrar مرتبط باشد.
ساهاسرار یعنی گل نیلوفرین هزار گلبرگ. این نماد شکوفایی غایی است؛ هیچ چیز پنهان باقی نمانده، همه چیز آشکار و هویدا شده است. آن گل نیلوفرین هزار گلبرگ شکفته شده
تمام آسمان از عطر آن، از زیبایی و از برکت آن پر شده است.
در دنیای معاصر یک کار بزرگ در جستجوی درونیترین هستهی وجود انسان انجام شده است
درک اینکه چگونه این تلاش ما را راهنمایی میکند خوب است.
پاولف Pavlov، ب. ف. اسکینر B.F. Slinner و سایر رفتارشناسها، پیوسته در اطراف جسم و بدن، مولادار Muladhar، چرخ میزنند. آنان فکر میکنند که انسان فقط بدن است. آنان بسیار درگیرِ نخستین معبد شدهاند، بسیار درگیر بدن هستند و هرچیز دیگر را فراموش میکنند. این افراد سعی دارند انسان را توسط بدن و مادّه توضیح دهند. چنین نگرشی یک مانع میشود زیرا آنان باز نیستند.
وقتی از همان ابتدا انکار کنید که هیچ چیز دیگر جز بدن وجود ندارد، آنگاه خودِ اکتشاف را انکار کردهاید
به یاد داشته باشید که:
بدن هیچ اشکالی ندارد. من با بدن مخالف نیستم، بدن یک معبد زیباست. زشتی آنگاه وارد میشود که فکر کنید بدن همه چیز است.
انسان را میتواند همچون یک نردبام تصور کرد با هفت پلّه، و شما با اولین پلّه هویت گرفتهاید. آنگاه هیچکجا نمیروید. و آن نردبام وجود دارد، و این نردبام پلی است بین این دنیا و دنیای دیگر، پلی بین مادّه و خداوند. نخستین پلّه، اگر در رابطه با تمام نردبام به کار رود، کاملاً خوب است. اگر بعنوان نخستین پلّه عمل کند بسیار زیباست: انسان باید از بدن تشکر کند
ولی اگر شروع کنید به پرستش پلّهی اول و باقی شش پلّه را فراموش کنید، ازیاد ببرید که تمام نردبام وجود دارد و آنگاه بسته بمانید و در همان نخستین پلّه محصور باشید، آنوقت دیگر بدن یک پلّه نیست…..
زیرا پلّه فقط وقتی پلّه است که به یک پلّهی دیگر منتهی شود، یک پلّه فقط وقتی وجوددارد که بخشی از یک نردبام باشد. اگر پلّه دیگر نباشد، آنگاه با آن گیر کردهاید.
بنابراین، مردمان مادّهگرا همیشه گیر کردهاند، همیشه احساس میکنند چیزی کسر است، احساس نمیکنند که جایی میروند. آنان در چرخهها دایرهوار میچرخند و بارها و بارها به همان نقطه میرسند. سپس خسته و کسِل میشوند؛ شروع میکنند به این فکر که چگونه خودکشی کنند. و تمام تلاش آنان در زندگی این است که احساسی پیدا کنند تا چیزی جدید بتواند اتفاق بیفتد. ولی چه چیز “جدید” میتواند برایشان رخ بدهد؟ تمام چیزهایی که با آن مشغول هستیم چیزی جز اسباببازی و بازیچه نیستند.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
قسمت دوم
قبل از اینکه وارد سوتراها شویم،
درک قدری از ساختارها و چهارچوبها مفید خواهد بود.
متون باستانی بوداییان در مورد هفت معبد Seven Temples صحبت میکند. درست مانند اینکه صوفیان از هفت درّه Valleys صحبت میکنند و هندوها از هفت چاکرا Chakras میگویند،
بوداییان از هفت معبد سخن گفتهاند.
معبد اول جسمانی physical است، دومین معبد روانتنی psycho-somatic است، سومین معبد روانی psychological است، چهارمین معبد روانی-روحی psycho-spiritual است، پنجمین معبد روحانی spiritual است، ششمین معبد روحانی-ماورایی spiritual-transcendental است و هفتمین و آخرین معبد، فراسویی transcendental است.
این سوتراها به هفتمین معبد تعلق دارند. اینها بیانات کسی است که وارد هفتمین معبد، معبد فراسویی، آن مطلق گشته است. معنی واژهی سانسکریت پراگیاپارامیتا همین است ــ خِرَدِ ماورایی، از فراسو، در ماوراء؛
خردی که فقط وقتی به دست میآید که از انواع هویتها فراتر رفته باشی ـــ هویتهای بالا یا پَست، ایندنیایی یا آندنیایی؛
وقتی که از انواع هویتگیریها فراتر رفته باشی؛
وقتیکه ابداً هویت نداشته باشی،
وقتی که فقط یک شعلهی خالص از آگاهی باقی مانده باشد، بدون هیچ دودی در اطراف آن. به این خاطر است که بوداییان این کتاب بسیار بسیار کوتاه و کوچک را میپرستند؛ و آن را سوترای دل خواندهاند ـــ خودِ قلب دین،
خودِ هستهی باطنی دیانت.
نخستین معبد میتواند به نقشهی هندوان در مورد چاکرای مولادار Muladhar مرتبط باشد.
دومین معبد، روانتنی، با چاکرای سوادیستان Svadisthan؛
سومین، معبد روانی به مانیپورا Manupura؛
چهارمین، روانی-روحی به چاکرای آناهاتا Anahatta؛
پنجمین، معبد روحی، به ویشودا Vishudha؛
ششمین، روحی- ماورایی، به چاکرای آگیا Agya؛
و هفتمین، معبد فراسویی به چاکرای هفتم یا ساهاسار Sahasrar مرتبط باشد.
ساهاسرار یعنی گل نیلوفرین هزار گلبرگ. این نماد شکوفایی غایی است؛ هیچ چیز پنهان باقی نمانده، همه چیز آشکار و هویدا شده است. آن گل نیلوفرین هزار گلبرگ شکفته شده
تمام آسمان از عطر آن، از زیبایی و از برکت آن پر شده است.
در دنیای معاصر یک کار بزرگ در جستجوی درونیترین هستهی وجود انسان انجام شده است
درک اینکه چگونه این تلاش ما را راهنمایی میکند خوب است.
پاولف Pavlov، ب. ف. اسکینر B.F. Slinner و سایر رفتارشناسها، پیوسته در اطراف جسم و بدن، مولادار Muladhar، چرخ میزنند. آنان فکر میکنند که انسان فقط بدن است. آنان بسیار درگیرِ نخستین معبد شدهاند، بسیار درگیر بدن هستند و هرچیز دیگر را فراموش میکنند. این افراد سعی دارند انسان را توسط بدن و مادّه توضیح دهند. چنین نگرشی یک مانع میشود زیرا آنان باز نیستند.
وقتی از همان ابتدا انکار کنید که هیچ چیز دیگر جز بدن وجود ندارد، آنگاه خودِ اکتشاف را انکار کردهاید
به یاد داشته باشید که:
بدن هیچ اشکالی ندارد. من با بدن مخالف نیستم، بدن یک معبد زیباست. زشتی آنگاه وارد میشود که فکر کنید بدن همه چیز است.
انسان را میتواند همچون یک نردبام تصور کرد با هفت پلّه، و شما با اولین پلّه هویت گرفتهاید. آنگاه هیچکجا نمیروید. و آن نردبام وجود دارد، و این نردبام پلی است بین این دنیا و دنیای دیگر، پلی بین مادّه و خداوند. نخستین پلّه، اگر در رابطه با تمام نردبام به کار رود، کاملاً خوب است. اگر بعنوان نخستین پلّه عمل کند بسیار زیباست: انسان باید از بدن تشکر کند
ولی اگر شروع کنید به پرستش پلّهی اول و باقی شش پلّه را فراموش کنید، ازیاد ببرید که تمام نردبام وجود دارد و آنگاه بسته بمانید و در همان نخستین پلّه محصور باشید، آنوقت دیگر بدن یک پلّه نیست…..
زیرا پلّه فقط وقتی پلّه است که به یک پلّهی دیگر منتهی شود، یک پلّه فقط وقتی وجوددارد که بخشی از یک نردبام باشد. اگر پلّه دیگر نباشد، آنگاه با آن گیر کردهاید.
بنابراین، مردمان مادّهگرا همیشه گیر کردهاند، همیشه احساس میکنند چیزی کسر است، احساس نمیکنند که جایی میروند. آنان در چرخهها دایرهوار میچرخند و بارها و بارها به همان نقطه میرسند. سپس خسته و کسِل میشوند؛ شروع میکنند به این فکر که چگونه خودکشی کنند. و تمام تلاش آنان در زندگی این است که احساسی پیدا کنند تا چیزی جدید بتواند اتفاق بیفتد. ولی چه چیز “جدید” میتواند برایشان رخ بدهد؟ تمام چیزهایی که با آن مشغول هستیم چیزی جز اسباببازی و بازیچه نیستند.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
وقتی در ژرفای وجودت با خودت در صلح باشی و جنگهای درونت را خاتمه داده باشی و هيچ چيز آرامش تو را بهم نزند، به خانه رسیدی ... به حقيقتِ غایی(بی نفسی)، به سرور و آگاهی و شادمانی.
اینها سه چهرۀ خداوندند. همان لحظه كه تو به صلح و آرامش كامل برسی، اين سه چهره از آن تو میشود. تو الهی میشوی. در حقيقت، تو همواره الهی بودهای، اما اينك از آن آگاه میشوی☺️
اینها سه چهرۀ خداوندند. همان لحظه كه تو به صلح و آرامش كامل برسی، اين سه چهره از آن تو میشود. تو الهی میشوی. در حقيقت، تو همواره الهی بودهای، اما اينك از آن آگاه میشوی☺️
شهود چیست 🧖🏻♀✨💜
شهود درونی و باطنی وسیله ارتباط انسان با وجود اصلی خود میباشد، این وجود با عالم هستی مرتبط بوده و به آن راه دارد. اصطلاح سادهای که ما را به این مفهوم نزدیک میکند این است: به دلم افتاد! یعنی، چیزی را عمیقاً با قلب خود و بدون دخالت ذهن استدلالی حس میکنیم.
و یا به عبارت دیگر همان ندای درون که ما را به انجام کاری فراخوانده یا از کاری باز میدارد یا قبل از انجام حس خاصی (بد یا خوب) به ما میدهد. شهود به معنای گواهی دل است. این تجربه شهود را هر کسی داشته و دارد. اما کیفیت آن در افراد متفاوت است. قطعاً استفاده بهینه و ارتباط بیشتر با این شهود مرتبه و درجه بالایی را میطلبد که همراه با آگاهی عظیم است.
خالی کردن ذهن (مراقبه) و تعطیل کردن آن قدمی برای رسیدن به درون خود و کسب آگاهی و ارتباط قوی با شهود است. ذهن استدلالی (برخلاف تصور عوام) نه تنها چیزی غیر از درون واقعی ما بوده بلکه در اصل مانع ارتباط با درون میباشد که دراین باره عرفا و شعرا مطالب زیادی بیان کردهاند.
مولانا روش خموشی (سکوت) و عرفای دیگر مانند بودا ناظر بودن بر ذهن (مراقبه) و برخی دیگر خوب گوش دادن را بعنوان راهکار ارائه دادهاند که این روشها به یکدیگر خیلی نزدیک است. روشهای دیگری هم وجود دارد اما همگی با آرامش و تعادل جسمی و روحی و رها و شناور بودن سرو کار دارند و از آنها کمک میگیرند. این روشها به هماهنگی درونی و همسویی با قوانین هستی و کائنات منتهی میگردند. توانایی در انجام مراقبه قدرت مکاشفه و دریافت الهام و تعامل با عالم درون را میسر میسازد. شهود نیرویی است معنوی که برتر از عقل و ذهن است.
اسکاول شین در آثار خود تعریف جالبی از خوش شانسی و بد شانسی دارد. وی میگویند: خوش شانسی و خوشبختی همان موفقیت در پیروی از شهود و بد شانسی و بدبختی همان شکست در پیروی نکردن از شهود باطنی است ! به بیان دیگر هماهنگی بیرونی (اوضاع مرتب و هنجار) ناشی از هماهنگی درونی و ناهماهنگی و ناهنجاری بیرونی (اوضاع خراب) ناشی از ناهماهنگی درونی است.
👈ا ندیشمندان احترام به شهود و پیروی از آن را راز موفقیت و شادمانی میدانند. این همان ارتباط واقعی بین انسان و خداست که در فرهنگهای مختلف به اشکال گوناگون بیان شده است. تکیه بر شهود همان خود را به خدا سپردن یعنی: توکل است.
اسکاولین شین در کتاب "چهار اثر..." خود چنین میگوید: " دعا تلفن شما به خدا و شهود تلفن خدا به شماست." اگر این تلفن اشغال باشد ما پیامی دریافت نمیکنیم. بزرگترین مانع در این راه عواطف منفی (خشم / یاس / نفرت / اندوه...) میباشد. هر رنجی زاییده نافرمانی از شهود است.
شهود درونی و باطنی وسیله ارتباط انسان با وجود اصلی خود میباشد، این وجود با عالم هستی مرتبط بوده و به آن راه دارد. اصطلاح سادهای که ما را به این مفهوم نزدیک میکند این است: به دلم افتاد! یعنی، چیزی را عمیقاً با قلب خود و بدون دخالت ذهن استدلالی حس میکنیم.
و یا به عبارت دیگر همان ندای درون که ما را به انجام کاری فراخوانده یا از کاری باز میدارد یا قبل از انجام حس خاصی (بد یا خوب) به ما میدهد. شهود به معنای گواهی دل است. این تجربه شهود را هر کسی داشته و دارد. اما کیفیت آن در افراد متفاوت است. قطعاً استفاده بهینه و ارتباط بیشتر با این شهود مرتبه و درجه بالایی را میطلبد که همراه با آگاهی عظیم است.
خالی کردن ذهن (مراقبه) و تعطیل کردن آن قدمی برای رسیدن به درون خود و کسب آگاهی و ارتباط قوی با شهود است. ذهن استدلالی (برخلاف تصور عوام) نه تنها چیزی غیر از درون واقعی ما بوده بلکه در اصل مانع ارتباط با درون میباشد که دراین باره عرفا و شعرا مطالب زیادی بیان کردهاند.
مولانا روش خموشی (سکوت) و عرفای دیگر مانند بودا ناظر بودن بر ذهن (مراقبه) و برخی دیگر خوب گوش دادن را بعنوان راهکار ارائه دادهاند که این روشها به یکدیگر خیلی نزدیک است. روشهای دیگری هم وجود دارد اما همگی با آرامش و تعادل جسمی و روحی و رها و شناور بودن سرو کار دارند و از آنها کمک میگیرند. این روشها به هماهنگی درونی و همسویی با قوانین هستی و کائنات منتهی میگردند. توانایی در انجام مراقبه قدرت مکاشفه و دریافت الهام و تعامل با عالم درون را میسر میسازد. شهود نیرویی است معنوی که برتر از عقل و ذهن است.
اسکاول شین در آثار خود تعریف جالبی از خوش شانسی و بد شانسی دارد. وی میگویند: خوش شانسی و خوشبختی همان موفقیت در پیروی از شهود و بد شانسی و بدبختی همان شکست در پیروی نکردن از شهود باطنی است ! به بیان دیگر هماهنگی بیرونی (اوضاع مرتب و هنجار) ناشی از هماهنگی درونی و ناهماهنگی و ناهنجاری بیرونی (اوضاع خراب) ناشی از ناهماهنگی درونی است.
👈ا ندیشمندان احترام به شهود و پیروی از آن را راز موفقیت و شادمانی میدانند. این همان ارتباط واقعی بین انسان و خداست که در فرهنگهای مختلف به اشکال گوناگون بیان شده است. تکیه بر شهود همان خود را به خدا سپردن یعنی: توکل است.
اسکاولین شین در کتاب "چهار اثر..." خود چنین میگوید: " دعا تلفن شما به خدا و شهود تلفن خدا به شماست." اگر این تلفن اشغال باشد ما پیامی دریافت نمیکنیم. بزرگترین مانع در این راه عواطف منفی (خشم / یاس / نفرت / اندوه...) میباشد. هر رنجی زاییده نافرمانی از شهود است.
شفا در حالاتِ ذهنی
1~ آلفا 2~ بتا 3~ تتا 4~دلتا 5~ گاما
آلفا: آلفا حالتی بسط یافته ما بین بتا و تتا است. این یک حالت بی قاعده و تصادفی است، جایی است که امواج مغزی ما بین 8 تا 13 هرتز هستند. در این حالت ما نسبت به محیط اطرافمان بیشتر هوشیاریم. وضعیت ذهنی آلفا بسیار اتفاقی و تصادفی و خیالیست، ذهنیتی جداگانه با چشم اندازی متفکرانه میباشد. این یک حالت ایده آل برای بهره برداری از تواناییهای خلاقانه ی درونی شماست. زمانی که قصد داریم از حالت استراحت خارج شویم ما وارد این حالت میشویم.
بتا: بتا حالتی است که شما در آن پویا هستید. در هر نقطهای که هوشیار باشید، گفتگو میکنید و جابجا میشوید، روان شما در حالت بتا است. ما قسمت اعظمی از زندگی خودمان را در حالت بتا میگذرانیم. امواج بتا دوره تناوبی با 14 تا 28 سیکل در ثانیه دارند.
تتا: این یک حالت وهم و رویایی است، جایی که مغز ما در آن در 4 تا 8 هرتز در حال فعالیت است. بطور معمول زمان عمدهای که ما در آن هستیم زمانی است که خوابیدهایم، این حالتی است که رویاها ذهن ما را پر کردهاند. تتا یک حالت عمیق آرامش و تمدد اعصاب است. این یک حالت بهره برداری از خلسه و تجسم است.
اهل تصوف، عرفا و یوگیها ... مدت زمان قابل توجهی و ساعتها برای رسیدن به این حالت به مراقبه میپردازند. چون آنها خودشان را قادر به دریافت نهایت آرامش مییابند. امواج ذهنی تتا را میتوان همچون ذهن درونی در نظر گرفت. آنها قسمتی از ذهن ما را که لایهای بین خودآگاه و ناخودآگاه است را کنترل میکنند. آنها خاطرات و احساسات را نگهداری میکنند.
دلتا: این یک حالت عمیق استراحت است. جایی که امواج ذهنی ما دارای طول موج پایینتر از 4 هرتزند. هنگامی که ما در این حالت هستیم ما ناخودآگاه هستیم. اگر چه ادعاهایی وجود دارد که در این حالت امکان پذیر است که خودآگاه باشیم.
گاما: امواج ذهنی گاما حالتی است که ما در زمان یادگیری یا پردازش اطلاعات هستیم. امواج گاما موجب آزاد شدن اندورفینهای بتا میشوند. آنها احساس و تاثیری رو تسلیم میکنند که مشمول یک حرکت روحی بالاتر و دارای شهود و شناخت هست. بر اساس این اظهارات، چرخه امواج مغزی شما جایی در حوالی 40 تا 5000 سیکل در ثانیه است.
به عنوان یک شفا دهنده این بسیار مهم است که ذهن در حالت آلفا باشد و اگر امکان داشته باشد در حالت تتا در زمان شفا قرار گیرد، چون این به ما اجازه استفاده از قسمت توانمند خودمان، دسترسی به خود برترمان، ناخودآگاه و دارایی بیکران که ما در درون خودمان داریم را میدهد.
1~ آلفا 2~ بتا 3~ تتا 4~دلتا 5~ گاما
آلفا: آلفا حالتی بسط یافته ما بین بتا و تتا است. این یک حالت بی قاعده و تصادفی است، جایی است که امواج مغزی ما بین 8 تا 13 هرتز هستند. در این حالت ما نسبت به محیط اطرافمان بیشتر هوشیاریم. وضعیت ذهنی آلفا بسیار اتفاقی و تصادفی و خیالیست، ذهنیتی جداگانه با چشم اندازی متفکرانه میباشد. این یک حالت ایده آل برای بهره برداری از تواناییهای خلاقانه ی درونی شماست. زمانی که قصد داریم از حالت استراحت خارج شویم ما وارد این حالت میشویم.
بتا: بتا حالتی است که شما در آن پویا هستید. در هر نقطهای که هوشیار باشید، گفتگو میکنید و جابجا میشوید، روان شما در حالت بتا است. ما قسمت اعظمی از زندگی خودمان را در حالت بتا میگذرانیم. امواج بتا دوره تناوبی با 14 تا 28 سیکل در ثانیه دارند.
تتا: این یک حالت وهم و رویایی است، جایی که مغز ما در آن در 4 تا 8 هرتز در حال فعالیت است. بطور معمول زمان عمدهای که ما در آن هستیم زمانی است که خوابیدهایم، این حالتی است که رویاها ذهن ما را پر کردهاند. تتا یک حالت عمیق آرامش و تمدد اعصاب است. این یک حالت بهره برداری از خلسه و تجسم است.
اهل تصوف، عرفا و یوگیها ... مدت زمان قابل توجهی و ساعتها برای رسیدن به این حالت به مراقبه میپردازند. چون آنها خودشان را قادر به دریافت نهایت آرامش مییابند. امواج ذهنی تتا را میتوان همچون ذهن درونی در نظر گرفت. آنها قسمتی از ذهن ما را که لایهای بین خودآگاه و ناخودآگاه است را کنترل میکنند. آنها خاطرات و احساسات را نگهداری میکنند.
دلتا: این یک حالت عمیق استراحت است. جایی که امواج ذهنی ما دارای طول موج پایینتر از 4 هرتزند. هنگامی که ما در این حالت هستیم ما ناخودآگاه هستیم. اگر چه ادعاهایی وجود دارد که در این حالت امکان پذیر است که خودآگاه باشیم.
گاما: امواج ذهنی گاما حالتی است که ما در زمان یادگیری یا پردازش اطلاعات هستیم. امواج گاما موجب آزاد شدن اندورفینهای بتا میشوند. آنها احساس و تاثیری رو تسلیم میکنند که مشمول یک حرکت روحی بالاتر و دارای شهود و شناخت هست. بر اساس این اظهارات، چرخه امواج مغزی شما جایی در حوالی 40 تا 5000 سیکل در ثانیه است.
به عنوان یک شفا دهنده این بسیار مهم است که ذهن در حالت آلفا باشد و اگر امکان داشته باشد در حالت تتا در زمان شفا قرار گیرد، چون این به ما اجازه استفاده از قسمت توانمند خودمان، دسترسی به خود برترمان، ناخودآگاه و دارایی بیکران که ما در درون خودمان داریم را میدهد.
در استفاده از رسانه های مجازی، هشیار و آگاه باشید.
در همه رسانه های مجازیِ دنیای ما، نیروهای اهریمنی و تاریکی نفوذ دارند. بگذاريد قلبتان هدایتگرتان باشد. بدون قلبتان وارده رسانه های اجتماعی نشوید.
ذهنتان، زباله دان نیست. مراقب ذهنتان باشید.
در همه رسانه های مجازیِ دنیای ما، نیروهای اهریمنی و تاریکی نفوذ دارند. بگذاريد قلبتان هدایتگرتان باشد. بدون قلبتان وارده رسانه های اجتماعی نشوید.
ذهنتان، زباله دان نیست. مراقب ذهنتان باشید.
با خودت روراست و صادق باش تا حقیقتِ هستی و زندگی را خودت دریابی.
دنباله رو دیگران مباش زیرا ارزش هر آنچه که خودت به آن برسی، خیلی خیلی بالاتر از هر شنیده دیگریست که هنوز آنرا خودت تجربه نکرده ای.
با درک شهودی، شناخت و افزایشِ آگاهیِ هر انسانی، زندگی و جهان، برای میلیونها انسان زیباتر میشود. پس به جوهره آگاهی ات بیفزا.
دنباله رو دیگران مباش زیرا ارزش هر آنچه که خودت به آن برسی، خیلی خیلی بالاتر از هر شنیده دیگریست که هنوز آنرا خودت تجربه نکرده ای.
با درک شهودی، شناخت و افزایشِ آگاهیِ هر انسانی، زندگی و جهان، برای میلیونها انسان زیباتر میشود. پس به جوهره آگاهی ات بیفزا.
رابطه عاشقانه با پدر و مادر 💯
همواره تفاهم داشتن با والدین خوب است. این یکی از اساسیترین اصول در زندگی آدمهاست. گورجیف همیشه میگفت: " تا وقتی ارتباط خوبی با پدر و مادرت برقرار نکنی ، زندگیات را باختهای."
چون این چیزی بسیار عمیق و ریشه دار است. اگر بین تو و پدر و مادرت نارضایتی و کدورتی باشد، تو هرگز احساس راحتی نخواهی کرد. هر جا که باشی خود را کمی گناهکار احساس میکنی. رابطه والد-فرزند فقط یک رابطه اجتماعی نیست. تو از آنها بوجود آمدهای. تو پاره تن آنها هستی. تو شاخهای از درخت زندگی آنها هستی. تو هنوز در آنها ریشه داری.
وقتی والدین از دنیا میروند، چیزی بسیار عمیق و ریشه دار در درون تو میمیرد. وقتی پدر و مادر میمیرند برای نخستین بار خود را تنها و ریشه کن شده احساس میکنی. بنابراین تا وقتی زندهاند، باید هرچه از دستت بر میآید انجام دهی تا آن تفاهمی را که باید، ایجاد کرده و ارتباطی دو سویه با آنها بر قرار کنی. آن وقت همه چیز روبراه شده و حسابها بسته میشوند.
رابطه عاشقانه با پدر و مادر آغاز شده و با آنها نیز خاتمه مییابد و این دایره کامل میشود. اگر جایی از این دایره نیمه کاره باشد، تمام زندگیات آشفته و پریشان باقی خواهد ماند. کسی که بتواند با پدر و مادرش ارتباط برقرار کند، فوق العاده احساس خوشبختی و شادمانی میکند. این دشوارترین کار در این عالم است. چون شکاف بس عمیق و بزرگ است.
باید بر روی این شکاف پل زد. اگر توانستی بین خود و مادرت پل بزنی، ناگهان احساس خواهی کرد که پلی بین تو و این کره خاکی هم برقرار شده است. تو بیشتر در زمین ریشه میدونی و بیشتر پا میگیری و اگر بین خودت و پدرت پل زدی دیگر در آسمانها پرواز میکنی. پدر و مادر نمادند. نمایندهی آسمان و زمین. و انسان درختی است که هم به آسمان نیاز دارد و هم به زمین.
اشو
تنها راه رهایی از نفس، آگاهیست
همواره تفاهم داشتن با والدین خوب است. این یکی از اساسیترین اصول در زندگی آدمهاست. گورجیف همیشه میگفت: " تا وقتی ارتباط خوبی با پدر و مادرت برقرار نکنی ، زندگیات را باختهای."
چون این چیزی بسیار عمیق و ریشه دار است. اگر بین تو و پدر و مادرت نارضایتی و کدورتی باشد، تو هرگز احساس راحتی نخواهی کرد. هر جا که باشی خود را کمی گناهکار احساس میکنی. رابطه والد-فرزند فقط یک رابطه اجتماعی نیست. تو از آنها بوجود آمدهای. تو پاره تن آنها هستی. تو شاخهای از درخت زندگی آنها هستی. تو هنوز در آنها ریشه داری.
وقتی والدین از دنیا میروند، چیزی بسیار عمیق و ریشه دار در درون تو میمیرد. وقتی پدر و مادر میمیرند برای نخستین بار خود را تنها و ریشه کن شده احساس میکنی. بنابراین تا وقتی زندهاند، باید هرچه از دستت بر میآید انجام دهی تا آن تفاهمی را که باید، ایجاد کرده و ارتباطی دو سویه با آنها بر قرار کنی. آن وقت همه چیز روبراه شده و حسابها بسته میشوند.
رابطه عاشقانه با پدر و مادر آغاز شده و با آنها نیز خاتمه مییابد و این دایره کامل میشود. اگر جایی از این دایره نیمه کاره باشد، تمام زندگیات آشفته و پریشان باقی خواهد ماند. کسی که بتواند با پدر و مادرش ارتباط برقرار کند، فوق العاده احساس خوشبختی و شادمانی میکند. این دشوارترین کار در این عالم است. چون شکاف بس عمیق و بزرگ است.
باید بر روی این شکاف پل زد. اگر توانستی بین خود و مادرت پل بزنی، ناگهان احساس خواهی کرد که پلی بین تو و این کره خاکی هم برقرار شده است. تو بیشتر در زمین ریشه میدونی و بیشتر پا میگیری و اگر بین خودت و پدرت پل زدی دیگر در آسمانها پرواز میکنی. پدر و مادر نمادند. نمایندهی آسمان و زمین. و انسان درختی است که هم به آسمان نیاز دارد و هم به زمین.
اشو
تنها راه رهایی از نفس، آگاهیست
هیچ آرزویی نمیتواند برآورده شود
تا زمانی که یک آرزو برآورده گردد
ده آرزوی دیگر بوجود می آید
و این همچنان ادامه میابد
و زندگی کوتاه است، و مرگ ممکن است در هر لحظه از راه برسد و شما را به زمین بکوبد
شما به دنیا می آیید تا ارضا شوید
اما با دستانی خالی میروید
شما ارضا نشده میروید
از این رو مجبور خواهید بود دوباره بیایید.
تا درس را یاد نگیرید، مجبور خواهید بود دوباره و دوباره به این دنیا برگردید
شما مجبور خواهید بود دوباره متولد شوید
شما به مدرسه برگردانده خواهید شد تا درستان را یاد بگیرید
میلیونها بار شما فرستاده شده اید،
و اگر توجه نکنید، در این زندگی هم قطار را از کف خواهید داد
#اشو
تا زمانی که یک آرزو برآورده گردد
ده آرزوی دیگر بوجود می آید
و این همچنان ادامه میابد
و زندگی کوتاه است، و مرگ ممکن است در هر لحظه از راه برسد و شما را به زمین بکوبد
شما به دنیا می آیید تا ارضا شوید
اما با دستانی خالی میروید
شما ارضا نشده میروید
از این رو مجبور خواهید بود دوباره بیایید.
تا درس را یاد نگیرید، مجبور خواهید بود دوباره و دوباره به این دنیا برگردید
شما مجبور خواهید بود دوباره متولد شوید
شما به مدرسه برگردانده خواهید شد تا درستان را یاد بگیرید
میلیونها بار شما فرستاده شده اید،
و اگر توجه نکنید، در این زندگی هم قطار را از کف خواهید داد
#اشو
انسان همیشه از دو چیز می ترسیده:
زندگی و مرگ.
او از مرگ می ترسد زیرا،
زندگی مرگ را می آورد.
او از مرگ می ترسد زیرا،
مرگ به زندگی پایان میدهد.
پس همیشه در دنیا دو تابو وجود داشته.
یکی نیروی جنسی که نمایندهی زندگی است. و دیگری مرگ،
تمام جوامع دنیا این دو چیز را سرکوب کرده اند.
اگر به صورت مردم نگاه کنی،
وجودشان را ببینی،
متوجه دو چیز خواهی شد.
آنان توجهی به مرگ ندارند و مرگ در همه جا هست.
مرگ راهی است که زندگی از آن راه روی زمین وجود دارد.
و مرگ زیباست؛ تنها از طریق مرگ است که زندگی خودش را تجدید میکند.
وگرنه زندگی متعفن می گشت.
این مرگ است که به زندگی جامه ای تازه می دهد. دانشی تازه، وگرنه زندگی گندیده میبود.
مرگ بسیار خلاق است.
تو فقط ناپدید شدن بدن را می بینی.
تو پیدایی و تازه را نمی بینی،
هر چیزی که مرگ در یک سو دارد.
جنسیت در سویی دیگر دارد.
نیروی جنسی و مرگ دو روی یک سکه هستند. و آن ها همیشه با هم هستند.
اگر یکی را انکار کنی،
دیگری را انکار کرده ای
#اشو
زندگی و مرگ.
او از مرگ می ترسد زیرا،
زندگی مرگ را می آورد.
او از مرگ می ترسد زیرا،
مرگ به زندگی پایان میدهد.
پس همیشه در دنیا دو تابو وجود داشته.
یکی نیروی جنسی که نمایندهی زندگی است. و دیگری مرگ،
تمام جوامع دنیا این دو چیز را سرکوب کرده اند.
اگر به صورت مردم نگاه کنی،
وجودشان را ببینی،
متوجه دو چیز خواهی شد.
آنان توجهی به مرگ ندارند و مرگ در همه جا هست.
مرگ راهی است که زندگی از آن راه روی زمین وجود دارد.
و مرگ زیباست؛ تنها از طریق مرگ است که زندگی خودش را تجدید میکند.
وگرنه زندگی متعفن می گشت.
این مرگ است که به زندگی جامه ای تازه می دهد. دانشی تازه، وگرنه زندگی گندیده میبود.
مرگ بسیار خلاق است.
تو فقط ناپدید شدن بدن را می بینی.
تو پیدایی و تازه را نمی بینی،
هر چیزی که مرگ در یک سو دارد.
جنسیت در سویی دیگر دارد.
نیروی جنسی و مرگ دو روی یک سکه هستند. و آن ها همیشه با هم هستند.
اگر یکی را انکار کنی،
دیگری را انکار کرده ای
#اشو