اشـoshoـو:
انسان همیشه از دو چیز می ترسیده: #زندگی_و_مرگ
او از مرگ می ترسد زیرا،
زندگی مرگ را می آورد.
او از مرگ می ترسد زیرا،
مرگ به زندگی پایان می دهد.
پس همیشه در دنیا دو تابو وجود داشته، یکی نیروی جنسی که نماینده ی زندگی است.
و دیگری مرگ،
تمام جوامع دنیا این دو چیز را سرکوب کرده اند
اگر به صورت مردم نگاه کنی،
وجودشان را ببینی،
متوجه دو چیز خواهی شد.
آنان توجهی به مرگ ندارند و مرگ در همه جا هست.
مرگ راهی است که زندگی از آن راه روی زمین وجود دارد.
و مرگ زیباست؛
تنها از طریق مرگ است که زندگی خودش را تجدید میکند
وگرنه زندگی متعفن می گشت.
این مرگ است که به زندگی
جامه ای تازه می دهد. دانشی تازه، وگرنه زندگی گندیده می بود.
مرگ بسیار خلاق است.
تو فقط ناپدید شدن بدن را می بینی.
تو پیدایی و تازه را نمی بینی،
هر چیزی که مرگ در یک سو دارد
جنسیت در سویی دیگر دارد.
نیروی جنسی و مرگ دو روی یک سکه هستند
و آن ها همیشه با هم هستند.
اگر یکی را انکار کنی،
دیگری را انکار کرده ای
#اشو
#کتاب_راز
#هماهنگی_بین_اضداد
یک هماهنگی بین اضداد وجود دارد
درون و بیرون دشمن هم نیستند
آنها کاملا با هم هماهنگ هستند
در واقع نمی توانند جدا از هم وجود داشته باشند.
تنها میتوانند در یک پیوستگی با هم وجود داشته باشند
زن و مرد،
تاریکی و نور
تابستان و زمستان
مثبت و منفی
همه با هم وجود دارند، با وجودی که با هم مخالف هستند
ولی آن ها با هم دشمن نیستند.
این نکته باید درک شود.
#مخالف_ولی_مکمل.....
و برای همین است.
که جهان هستی در هماهنگی کامل وجود دارد.
#اشو
#کتاب_راز
انسان همیشه از دو چیز می ترسیده: #زندگی_و_مرگ
او از مرگ می ترسد زیرا،
زندگی مرگ را می آورد.
او از مرگ می ترسد زیرا،
مرگ به زندگی پایان می دهد.
پس همیشه در دنیا دو تابو وجود داشته، یکی نیروی جنسی که نماینده ی زندگی است.
و دیگری مرگ،
تمام جوامع دنیا این دو چیز را سرکوب کرده اند
اگر به صورت مردم نگاه کنی،
وجودشان را ببینی،
متوجه دو چیز خواهی شد.
آنان توجهی به مرگ ندارند و مرگ در همه جا هست.
مرگ راهی است که زندگی از آن راه روی زمین وجود دارد.
و مرگ زیباست؛
تنها از طریق مرگ است که زندگی خودش را تجدید میکند
وگرنه زندگی متعفن می گشت.
این مرگ است که به زندگی
جامه ای تازه می دهد. دانشی تازه، وگرنه زندگی گندیده می بود.
مرگ بسیار خلاق است.
تو فقط ناپدید شدن بدن را می بینی.
تو پیدایی و تازه را نمی بینی،
هر چیزی که مرگ در یک سو دارد
جنسیت در سویی دیگر دارد.
نیروی جنسی و مرگ دو روی یک سکه هستند
و آن ها همیشه با هم هستند.
اگر یکی را انکار کنی،
دیگری را انکار کرده ای
#اشو
#کتاب_راز
#هماهنگی_بین_اضداد
یک هماهنگی بین اضداد وجود دارد
درون و بیرون دشمن هم نیستند
آنها کاملا با هم هماهنگ هستند
در واقع نمی توانند جدا از هم وجود داشته باشند.
تنها میتوانند در یک پیوستگی با هم وجود داشته باشند
زن و مرد،
تاریکی و نور
تابستان و زمستان
مثبت و منفی
همه با هم وجود دارند، با وجودی که با هم مخالف هستند
ولی آن ها با هم دشمن نیستند.
این نکته باید درک شود.
#مخالف_ولی_مکمل.....
و برای همین است.
که جهان هستی در هماهنگی کامل وجود دارد.
#اشو
#کتاب_راز
#سوال_از_اشو
آیا فکر میکنید که نظام جدید آموزشی و موسسات آموزشی ما
هرگز قادر هستند تا این مشکل خشونت را حل کنند؟
#پاسخ
نخست سعی کنید بفهمید که من چه میگویم
باارزشتر این است که شما کاملاً از اینکه خشن هستید هشیار باشید
موضوع رسیدن به عدمخشونت نیست: فرد باید بداند که او در اکنون، امروز و در این لحظه چیست. اگر بتوانم به درستی ببینم که من در تمام بیستوچهار ساعت خشن هستم…..
و چنین نیست که گاهی خشن باشید و گاهی خشن نباشید؛ خشونت در وجود شما یک روند پیوسته و همیشگی است. هرآنچه که هستی، تقریباً در تمام بیستوچهار ساعت همان باقی میمانی ـــ گاهی بهنظر کمتر خشن هستی و گاهی بیشتر؛ گاهی بطور علنی خشن هستی و گاهی بطور ناشناس. درهرصورت همانی که هستی باقی می مانی
انسان خشن در تمام اعمالش خشن خواهد بود. حتی وقتی که نیایش میکند، اگر درون قلبش را نگاه کنی، مشغول خشونت است. حتی وقتی که اعانه میدهد، فقر دیگری برایش اهمیت ندارد، بلکه خودش، کسی که اعانه میدهد برایش اهمیت دارد، نه کسی که آن را دریافت میکند. وقتی که اعانه هم میدهد با این کار نفس خودش را تغذیه میکند. هرکاری که چنین شخصی بکند خشن خواهد بود.
بنابراین چیزی که میخواهم به شما بگویم این است که:
لزومی ندارد که از عدمخشونت یک هدف درست کنید. این یک حقهی قدیمی بود ولی شکست خورده است. سبب آسیبهای بزرگ شده است
آنچه ضروری است شناخت خودم است، بدانم که کیستم و آن را تشخیص بدهم. من امروز چه هستم؟ هماکنون کیستم؟ اگر شناخت من از این پرسش کاملاًروشن و شفاف باشد، مجبور نیستم هیچ کار دیگری انجام دهم. هرچه شفافتر ببینم که خشونت هرلحظه در من هست، درک من عمیقتر خواهد بود
لحظهای که خشونت را همچون خشونت ببینم، خشونت غیرممکن میشود. خشونت ناپدید میشود
نشستن من، ایستادنم، غذاخوردن، نوشیدن، راهرفتن، صحبتکردن، دیدارهایم…. همهچیز، تمام حرکاتم تغییر خواهد کرد. من مجبور نیستم آنها را تغییر بدهم؛ هیچ چیز را تغییر نخواهم داد و عدمخشونت را بعنوان یک هدف در برابر خودم قرار نمیدهم
فقط باید این را تشخیص دهم که خشونت در من وجود دارد، و دگرگونی رخ خواهد داد. این ادراک من است که تغییر میدهد
درست همزمان با این تغییرات، خواهم دانست که خشونت درحال ناپدیدشدن است
وقتی خشونت ازبین رفت، آنچه باقی میماند عدم خشونت است
این یعنی که عدمخشونت یک هدف نیست که قرار است فردا به آن برسم. اگر امروز خشونت در ذهن من ازبین برود، آنوقت عدم خشونت نیز امروز بهدست میآید ـــ در همین لحظه
عدم خشونت نه باید از جایی آورده شود و نه باید به آن رسید. عدم خشونت در هیچکجای یک فاصلهی زمانی قرار ندارد، که پس از ده سال و یا پس از ده زندگانی به آن خواهم رسید؛ یک هدف نیست
اگر خشونت من امروز ازبین برود،
من همین امروز خشونت ندارم
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
آیا فکر میکنید که نظام جدید آموزشی و موسسات آموزشی ما
هرگز قادر هستند تا این مشکل خشونت را حل کنند؟
#پاسخ
نخست سعی کنید بفهمید که من چه میگویم
باارزشتر این است که شما کاملاً از اینکه خشن هستید هشیار باشید
موضوع رسیدن به عدمخشونت نیست: فرد باید بداند که او در اکنون، امروز و در این لحظه چیست. اگر بتوانم به درستی ببینم که من در تمام بیستوچهار ساعت خشن هستم…..
و چنین نیست که گاهی خشن باشید و گاهی خشن نباشید؛ خشونت در وجود شما یک روند پیوسته و همیشگی است. هرآنچه که هستی، تقریباً در تمام بیستوچهار ساعت همان باقی میمانی ـــ گاهی بهنظر کمتر خشن هستی و گاهی بیشتر؛ گاهی بطور علنی خشن هستی و گاهی بطور ناشناس. درهرصورت همانی که هستی باقی می مانی
انسان خشن در تمام اعمالش خشن خواهد بود. حتی وقتی که نیایش میکند، اگر درون قلبش را نگاه کنی، مشغول خشونت است. حتی وقتی که اعانه میدهد، فقر دیگری برایش اهمیت ندارد، بلکه خودش، کسی که اعانه میدهد برایش اهمیت دارد، نه کسی که آن را دریافت میکند. وقتی که اعانه هم میدهد با این کار نفس خودش را تغذیه میکند. هرکاری که چنین شخصی بکند خشن خواهد بود.
بنابراین چیزی که میخواهم به شما بگویم این است که:
لزومی ندارد که از عدمخشونت یک هدف درست کنید. این یک حقهی قدیمی بود ولی شکست خورده است. سبب آسیبهای بزرگ شده است
آنچه ضروری است شناخت خودم است، بدانم که کیستم و آن را تشخیص بدهم. من امروز چه هستم؟ هماکنون کیستم؟ اگر شناخت من از این پرسش کاملاًروشن و شفاف باشد، مجبور نیستم هیچ کار دیگری انجام دهم. هرچه شفافتر ببینم که خشونت هرلحظه در من هست، درک من عمیقتر خواهد بود
لحظهای که خشونت را همچون خشونت ببینم، خشونت غیرممکن میشود. خشونت ناپدید میشود
نشستن من، ایستادنم، غذاخوردن، نوشیدن، راهرفتن، صحبتکردن، دیدارهایم…. همهچیز، تمام حرکاتم تغییر خواهد کرد. من مجبور نیستم آنها را تغییر بدهم؛ هیچ چیز را تغییر نخواهم داد و عدمخشونت را بعنوان یک هدف در برابر خودم قرار نمیدهم
فقط باید این را تشخیص دهم که خشونت در من وجود دارد، و دگرگونی رخ خواهد داد. این ادراک من است که تغییر میدهد
درست همزمان با این تغییرات، خواهم دانست که خشونت درحال ناپدیدشدن است
وقتی خشونت ازبین رفت، آنچه باقی میماند عدم خشونت است
این یعنی که عدمخشونت یک هدف نیست که قرار است فردا به آن برسم. اگر امروز خشونت در ذهن من ازبین برود، آنوقت عدم خشونت نیز امروز بهدست میآید ـــ در همین لحظه
عدم خشونت نه باید از جایی آورده شود و نه باید به آن رسید. عدم خشونت در هیچکجای یک فاصلهی زمانی قرار ندارد، که پس از ده سال و یا پس از ده زندگانی به آن خواهم رسید؛ یک هدف نیست
اگر خشونت من امروز ازبین برود،
من همین امروز خشونت ندارم
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
من به اعمال، برچسب «خوب» یا «بد» نمیزنم
من نمیگویم خشونت بد است
گاهی خشونت میتواند خیر باشد.
من نمیگویم عشق خیر است
گاهی عشق میتواند شر باشد.
میتوان عاشق آدم عوضی شد
و عشق میتواند انگیزه شر باشد.
شخصی عاشق کشورش است،
این میتواند شر باشد و همه میدانیم که ملیگرایی سبب چه جنگها و کشتارهایی شده است
شخصی دیگر عاشق مذهب خودش است و به سادگی میتواند پرستشگاه دیگران را به آتش بکشد و پیروان فرقههای دیگر را به راحتی قتل عام کند.
عشق هیچ گاه همیشه خیر نیست
و خشم همیشه شر نیست
پس خیر و شر کدامند؟
به نظر من هشیاری خیر است.
اگر با هشیاری تمام خشمگین باشی،
حتی خشم نیز خیر است.
اگر با ناهشیاری عاشق باشی،
همین عشق نیز خیر نیست
پس بگذار هر عملت را، هر فکرت را و هر رویایت را کیفیت آگاهی فرا بگیرد
بگذار تا کیفیت هشیاری بیشتر و بیشتر در تو نفوذ کند
با کیفیت هشیاری پر شو
آنگاه هر کاری بکنی عین ثواب و صلاح است
آنگاه هر عملت رحمتی است برای خودت و دنیایی که در آن زندگی میکنی.
#اشو
من نمیگویم خشونت بد است
گاهی خشونت میتواند خیر باشد.
من نمیگویم عشق خیر است
گاهی عشق میتواند شر باشد.
میتوان عاشق آدم عوضی شد
و عشق میتواند انگیزه شر باشد.
شخصی عاشق کشورش است،
این میتواند شر باشد و همه میدانیم که ملیگرایی سبب چه جنگها و کشتارهایی شده است
شخصی دیگر عاشق مذهب خودش است و به سادگی میتواند پرستشگاه دیگران را به آتش بکشد و پیروان فرقههای دیگر را به راحتی قتل عام کند.
عشق هیچ گاه همیشه خیر نیست
و خشم همیشه شر نیست
پس خیر و شر کدامند؟
به نظر من هشیاری خیر است.
اگر با هشیاری تمام خشمگین باشی،
حتی خشم نیز خیر است.
اگر با ناهشیاری عاشق باشی،
همین عشق نیز خیر نیست
پس بگذار هر عملت را، هر فکرت را و هر رویایت را کیفیت آگاهی فرا بگیرد
بگذار تا کیفیت هشیاری بیشتر و بیشتر در تو نفوذ کند
با کیفیت هشیاری پر شو
آنگاه هر کاری بکنی عین ثواب و صلاح است
آنگاه هر عملت رحمتی است برای خودت و دنیایی که در آن زندگی میکنی.
#اشو
راهکار غلبه بر عصبانیت
گرجیف در خاطرات خود نقل می کند که نصیحت آخری پدرش تمام سیر زندگی اش را تغییر داد
او در آن وقت پسر کوچکی بود، جوانترین فرد در خانه. پدرش، که در بستر مرگ قرار داشت، تمام پسرهایش را فرا خواند و به هریک چیزی گفت، وقتی جوانترین را صدا زد، گفت:
نزدیک من بیا و سرت را بطرف من بگیر، می خواهم چیزی به تو بگویم که باید در طول زندگی ات آن را بکارگیری. می خواهم قولی به من بدهی -
هر وقت فرصتی پیش آمد که یک کار بد بکنی، بیست و چهار ساعت صبر کن. البته، شاید آن را انجام دهی، اما قبل از انجام دادنش بیست و چهار ساعت صبر کن. این قول را به من بده.
اگر خواستی عصبانی شوی، خیلی عصبانی؛ تو را منع نمی کنم، اما بعد از بیست و چهار ساعت انجامش بده
اگر خواستی کسی را بکشی، با تمام قلب خواستی این کار را بکنی، ولی بیست و چهار ساعت صبر کن."
گرجیف پرسید: "هدف از این کار چیست؟"
پدرش گفت: "با گوش دادن به این نصیحت، خواهی توانست تا این کار را به بهترین وجهی انجام دهی. قادر خواهی بود نقشه بهتری برایش بکشی، و این تجربه زندگی من است که و می دانم که اشتباهی در برنامه تو نخواهد بود. هدیه من به تو این تجربه است.
گرجیف نوشته است:
"این مقدار نصیحت، مسیر زندگی مرا تغییر داد، زیرا هیچکس نمی تواند کار ناشایستی را انجام دهد حتی اگر برای بیست و چهار دقیقه صبر نماید، چه رسد به بیست و چهار ساعت
زمانی که عصبانی می شوید، به ساعت خود نگاه کنید و به خود بگویيد:
"بعد از یک دقیقه عصبانی خواهم شد."
زمانی که ثانیه شمار دور کامل ساعت را زد، آن را روی زمین بگذارید و شروع کنید به عصبانی شدن." قادر به عصبانیت نخواهید بود، زیرا انعکاس و نگاه شرایط گذشته عصبانی شدن در طول شصت ثانیه وقفه از ذهنتان خواهد گذاشت. تمام توبه های گذشته، تمام قسم هایی را که خوردید، تمام تصمیم هایتان که این کار را دیگر نخواهید کرد، تمام اینها دوباره جلو شما ظاهر خواهند شد و شما ناتوان از عصبانی شدن خواهید بود.
اما مادر موقع انجام کار بد صبر نمی کنیم؛ فقط به هنگام کار خوب مکث میکنیم
#اشو
کتابِ ضربان قلب، حقیقت مطلق
گرجیف در خاطرات خود نقل می کند که نصیحت آخری پدرش تمام سیر زندگی اش را تغییر داد
او در آن وقت پسر کوچکی بود، جوانترین فرد در خانه. پدرش، که در بستر مرگ قرار داشت، تمام پسرهایش را فرا خواند و به هریک چیزی گفت، وقتی جوانترین را صدا زد، گفت:
نزدیک من بیا و سرت را بطرف من بگیر، می خواهم چیزی به تو بگویم که باید در طول زندگی ات آن را بکارگیری. می خواهم قولی به من بدهی -
هر وقت فرصتی پیش آمد که یک کار بد بکنی، بیست و چهار ساعت صبر کن. البته، شاید آن را انجام دهی، اما قبل از انجام دادنش بیست و چهار ساعت صبر کن. این قول را به من بده.
اگر خواستی عصبانی شوی، خیلی عصبانی؛ تو را منع نمی کنم، اما بعد از بیست و چهار ساعت انجامش بده
اگر خواستی کسی را بکشی، با تمام قلب خواستی این کار را بکنی، ولی بیست و چهار ساعت صبر کن."
گرجیف پرسید: "هدف از این کار چیست؟"
پدرش گفت: "با گوش دادن به این نصیحت، خواهی توانست تا این کار را به بهترین وجهی انجام دهی. قادر خواهی بود نقشه بهتری برایش بکشی، و این تجربه زندگی من است که و می دانم که اشتباهی در برنامه تو نخواهد بود. هدیه من به تو این تجربه است.
گرجیف نوشته است:
"این مقدار نصیحت، مسیر زندگی مرا تغییر داد، زیرا هیچکس نمی تواند کار ناشایستی را انجام دهد حتی اگر برای بیست و چهار دقیقه صبر نماید، چه رسد به بیست و چهار ساعت
زمانی که عصبانی می شوید، به ساعت خود نگاه کنید و به خود بگویيد:
"بعد از یک دقیقه عصبانی خواهم شد."
زمانی که ثانیه شمار دور کامل ساعت را زد، آن را روی زمین بگذارید و شروع کنید به عصبانی شدن." قادر به عصبانیت نخواهید بود، زیرا انعکاس و نگاه شرایط گذشته عصبانی شدن در طول شصت ثانیه وقفه از ذهنتان خواهد گذاشت. تمام توبه های گذشته، تمام قسم هایی را که خوردید، تمام تصمیم هایتان که این کار را دیگر نخواهید کرد، تمام اینها دوباره جلو شما ظاهر خواهند شد و شما ناتوان از عصبانی شدن خواهید بود.
اما مادر موقع انجام کار بد صبر نمی کنیم؛ فقط به هنگام کار خوب مکث میکنیم
#اشو
کتابِ ضربان قلب، حقیقت مطلق
خشونت چگونه ازبین میرود؟
نمیتواند توسط هیچ وسیلهی خشونت ازبین برود. اگر شخص فکر کند که با روزههای طولانی خشونت او ازبین میرود….. خودِ روزه گرفتن یک وسیلهی خشن است، یک شکنجه است، خودکشی است. با روزهگرفتن نه خشونت ازبین میرود و نه عدمخشونت اتفاق میافتد
شاید کسی فکر کند، “من باید روی سرم بایستم یا روی تختی ازخارها بخوابم.” ـــ تمام اینها وسیلههای خشن هستند. توسط اینها فرد نمیتواند غیرخشن شود.
آنوقت سوال پیش میآید:
وسایل رسیدن به عدمخشونت چیست؟
نخستین چیز:
ادراک اولین وسیله است
هیچ روش دیگری در دنیا بخوبیِ ادراک نیست ـــ زیرا برای کسی که ادراک او افزایش مییابد، خشونت غیرممکن میگردد. ادراک چنان غیرخشن است که خشونت امکان ندارد. وقتی قادر بشوید که ببینید این خشونت است، ازبین خواهد رفت
آن لحظهی دیدن(مشاهده) شما همان لحظهی ناپدیدشدن خشونت است
هیچ کار بیشتری نباید انجام شود.
نظام فعلی آموزشی ما هیچ کاری نمیتواند بکند، زیرا تمام این سیستم براساس:
نگهداشتن هدف در ذهن استوار است
ما هدفمندی و هدفگذاری را به کودکان آموزش میدهیم. ما به کودکان میآموزیم که دزدی نکنند ـــ دزدینکردن هدف شده است. هدف جایی در آینده است. کودکان امروز دزدی میکنند. معلم امروز دزدی می کند، پدر دزدی میکند، مادر نیز دزدی میکند، شهر دزدی میکند….
تمام دنیا دزدی میکند! و همه آموزشِ دزدینکردن میدهند و اینکه دزدی را باید ترک کرد! کودک نیز پیمان میبندد که دزدی را ترک کند، ولی لحظهای که این پیمان بسته شده، در همان لحظه دزدیکردن پذیرفته شده است؛ دزدی ادامه خواهد داشت ـــ زیرا کودک میگوید که او دزدی را ترک خواهد کرد! آنچه قولش در فردا داده شده یک دروغ میشود؛ پس امروز نباید کاری کرد! امروز دزدی انجام میشود، باید انجام شود! ـــ ولی باید ترک شود:
این هدف انسان است!
صحبت در مورد اهداف زندگی در انسان بسیار ناصادقانه است.
مسئولان آموزشی از یک سو می گویند که دروغ نگویید؛ ولی از سوی دیگر همان چیزهایی را آموزش میدهند که سبب وسوسهشدن برای دروغگویی میشوند! برای نمونه:
دلیل اساسی برای دروغگویی، ترس است
اگر خواست ما این باشد که هیچ دروغی نباید وجود داشته باشد،
پس باید ترس را ازبین ببریم
ولی آموزگار چوبی در دست دارد و تهدید میکند که اگر کسی دروغ بگوید او را تنبیه خواهد کرد! حالا این آموزگار هم نمیداند که چکار می کند. او از یک سو ترس را در ذهن کودک جامیاندازد، و از سوی دیگر میگوید که اگر کودک دروغ بگوید سخت تنبیه خواهد شد! همان ترس کودک را وادار به دروغگویی می کند.
درواقع، ما از یک سو آموزش میدهیم که دروغ نگویند و از سوی دیگر ترس را برای پیامدهای دروغگویی در انسان جامیاندازیم. اگر بخواهیم انسان را به سمت حقیقت هدایت کنیم و اگر بخواهیم به او نشان بدهیم که گفتن حقیقت چقدر شادیآور است،
باید ارزشهای جدیدی خلق کنیم
باید نترس بودن را آموزش دهیم و
باید حقیقت را مستقیم، همانگونه که هست، بپذیریم
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
نمیتواند توسط هیچ وسیلهی خشونت ازبین برود. اگر شخص فکر کند که با روزههای طولانی خشونت او ازبین میرود….. خودِ روزه گرفتن یک وسیلهی خشن است، یک شکنجه است، خودکشی است. با روزهگرفتن نه خشونت ازبین میرود و نه عدمخشونت اتفاق میافتد
شاید کسی فکر کند، “من باید روی سرم بایستم یا روی تختی ازخارها بخوابم.” ـــ تمام اینها وسیلههای خشن هستند. توسط اینها فرد نمیتواند غیرخشن شود.
آنوقت سوال پیش میآید:
وسایل رسیدن به عدمخشونت چیست؟
نخستین چیز:
ادراک اولین وسیله است
هیچ روش دیگری در دنیا بخوبیِ ادراک نیست ـــ زیرا برای کسی که ادراک او افزایش مییابد، خشونت غیرممکن میگردد. ادراک چنان غیرخشن است که خشونت امکان ندارد. وقتی قادر بشوید که ببینید این خشونت است، ازبین خواهد رفت
آن لحظهی دیدن(مشاهده) شما همان لحظهی ناپدیدشدن خشونت است
هیچ کار بیشتری نباید انجام شود.
نظام فعلی آموزشی ما هیچ کاری نمیتواند بکند، زیرا تمام این سیستم براساس:
نگهداشتن هدف در ذهن استوار است
ما هدفمندی و هدفگذاری را به کودکان آموزش میدهیم. ما به کودکان میآموزیم که دزدی نکنند ـــ دزدینکردن هدف شده است. هدف جایی در آینده است. کودکان امروز دزدی میکنند. معلم امروز دزدی می کند، پدر دزدی میکند، مادر نیز دزدی میکند، شهر دزدی میکند….
تمام دنیا دزدی میکند! و همه آموزشِ دزدینکردن میدهند و اینکه دزدی را باید ترک کرد! کودک نیز پیمان میبندد که دزدی را ترک کند، ولی لحظهای که این پیمان بسته شده، در همان لحظه دزدیکردن پذیرفته شده است؛ دزدی ادامه خواهد داشت ـــ زیرا کودک میگوید که او دزدی را ترک خواهد کرد! آنچه قولش در فردا داده شده یک دروغ میشود؛ پس امروز نباید کاری کرد! امروز دزدی انجام میشود، باید انجام شود! ـــ ولی باید ترک شود:
این هدف انسان است!
صحبت در مورد اهداف زندگی در انسان بسیار ناصادقانه است.
مسئولان آموزشی از یک سو می گویند که دروغ نگویید؛ ولی از سوی دیگر همان چیزهایی را آموزش میدهند که سبب وسوسهشدن برای دروغگویی میشوند! برای نمونه:
دلیل اساسی برای دروغگویی، ترس است
اگر خواست ما این باشد که هیچ دروغی نباید وجود داشته باشد،
پس باید ترس را ازبین ببریم
ولی آموزگار چوبی در دست دارد و تهدید میکند که اگر کسی دروغ بگوید او را تنبیه خواهد کرد! حالا این آموزگار هم نمیداند که چکار می کند. او از یک سو ترس را در ذهن کودک جامیاندازد، و از سوی دیگر میگوید که اگر کودک دروغ بگوید سخت تنبیه خواهد شد! همان ترس کودک را وادار به دروغگویی می کند.
درواقع، ما از یک سو آموزش میدهیم که دروغ نگویند و از سوی دیگر ترس را برای پیامدهای دروغگویی در انسان جامیاندازیم. اگر بخواهیم انسان را به سمت حقیقت هدایت کنیم و اگر بخواهیم به او نشان بدهیم که گفتن حقیقت چقدر شادیآور است،
باید ارزشهای جدیدی خلق کنیم
باید نترس بودن را آموزش دهیم و
باید حقیقت را مستقیم، همانگونه که هست، بپذیریم
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
خدا نداي باطن توست:
تو به هيچ راهنما و به هيچ آموزشي در مورد زندگي خود احتياج نداري.
اما بايد يك كار را انجام دهي:
بايد به درون خويش روي آوري تا بتواني آن نداي آرام و آهسته را بشنوي.
زماني كه آن صدا را شنيدي و دانستي چگونه مي توان آنرا شنيد، زندگي ات كاملا دگرگون مي شود.
آنگاه هركاري انجام دهي درست و شايسته خواهد بود.
انساني كه ندای باطن مي داند و مي تواند آنرا بشنود ناگزير از فضيلت و پاكدامني است.
وقتي آن ندا را بشنوي نمي تواني در خلاف جهت آن گام برداري، زيرا هيچكس تا به آن حد احمق نيست.
چنين حماقتي در تصور نمي گنجد.
تو فقط بايد به درونت گوش دهي و از قلبت پيروي كني.
اين كار فضيلت واقعي، اخلاق و خوش اخلاقي واقعي است كه از عمق باطن تو برمي خيزد و چيزي نيست كه از بيرون بر تو تحميل شود.
#اشو
تو به هيچ راهنما و به هيچ آموزشي در مورد زندگي خود احتياج نداري.
اما بايد يك كار را انجام دهي:
بايد به درون خويش روي آوري تا بتواني آن نداي آرام و آهسته را بشنوي.
زماني كه آن صدا را شنيدي و دانستي چگونه مي توان آنرا شنيد، زندگي ات كاملا دگرگون مي شود.
آنگاه هركاري انجام دهي درست و شايسته خواهد بود.
انساني كه ندای باطن مي داند و مي تواند آنرا بشنود ناگزير از فضيلت و پاكدامني است.
وقتي آن ندا را بشنوي نمي تواني در خلاف جهت آن گام برداري، زيرا هيچكس تا به آن حد احمق نيست.
چنين حماقتي در تصور نمي گنجد.
تو فقط بايد به درونت گوش دهي و از قلبت پيروي كني.
اين كار فضيلت واقعي، اخلاق و خوش اخلاقي واقعي است كه از عمق باطن تو برمي خيزد و چيزي نيست كه از بيرون بر تو تحميل شود.
#اشو
اشـoshoـو:
یک نفر عنان خشم خود را رها می کند، دیگری خشم خویش را سرکوب می کند،
کسی می ترسد و دیگری ترس خود را سرکوب می کند و نمایشی از شهامت ارائه می کند
اما هیچ یک از اینها به دگرگونی منجر نمی شود. وقتی که ترس وجود دارد:
باید مورد پذیرش قرار بگیرد،
سرکوب آن بیهوده است.
اگر درونت خشونتی هست، پوشاندنش با لایه ی عدم خشونت هیچ فایده ای ندارد.
فریاد کردن شعارهای عدم خشونت هیچ تغییری در وضعیت خشونت پدید نمی آورد. خشونت همچنان خشونت باقی میماند.
خشونت و بخشش دو روی یک سکه اند،
وقتی خشونت پذیرفته می شود روی دیگر سکه نمایان می شود،
وگرنه با سرکوب یا انکار آن همیشه آن روی سکه پنهان می ماند.
نفس، آدمی است،
بی نفسی، الوهیت،
نفس، جهنم است،
فقدان نفس، بهشت.
#اشو
یک نفر عنان خشم خود را رها می کند، دیگری خشم خویش را سرکوب می کند،
کسی می ترسد و دیگری ترس خود را سرکوب می کند و نمایشی از شهامت ارائه می کند
اما هیچ یک از اینها به دگرگونی منجر نمی شود. وقتی که ترس وجود دارد:
باید مورد پذیرش قرار بگیرد،
سرکوب آن بیهوده است.
اگر درونت خشونتی هست، پوشاندنش با لایه ی عدم خشونت هیچ فایده ای ندارد.
فریاد کردن شعارهای عدم خشونت هیچ تغییری در وضعیت خشونت پدید نمی آورد. خشونت همچنان خشونت باقی میماند.
خشونت و بخشش دو روی یک سکه اند،
وقتی خشونت پذیرفته می شود روی دیگر سکه نمایان می شود،
وگرنه با سرکوب یا انکار آن همیشه آن روی سکه پنهان می ماند.
نفس، آدمی است،
بی نفسی، الوهیت،
نفس، جهنم است،
فقدان نفس، بهشت.
#اشو
#راستگویی
دنیای زیبایی خواهد بود اگر ما قادر باشیم فرزندان خود را به پذیرش حقیقت دعوت کنیم
چنین واقعهای رخ داد. چهار سال پیش زنی در بمبئی نزد من آمد. به من گفت که دچار مشکل بزرگی شده است. مشکل این بود که شوهرش او را خیلی دوست داشت، عشق او پایانی نداشت؛ ولی او ابداً قادر نبود شوهرش را دوست بدارد. عشق او هنوز با مردی بود که قبل از ازدواج او را میشناخت ـــ امروز هم عاشق آن مرد بود. آن مرد در آفریقا زندگی میکرد. این زن قادر نبود پس از ازدواج آن مرد را ببیند زیرا فقط پس از چهار یا شش سال توانسته بود برای چند روز به بمبئی بیاید.
آن زن به من گفت:
”شوهرم آنقدر مرا دوست دارد که این برای من یک بار گران شده است!
بهتر است که شوهرم مرا دوست نداشته باشد. من قادر نیستم به او عشق بدهم، زیرا تصویر آن مردی که عاشقش هستم هنوز در ذهن من نقش بسته. من حالا هیچ کاری با آن مرد ندارم و هیچ فایدهای ندارد و موضوع آن مرد نیست. من حالا برای شوهرم بسیار متاسف هستم؛ چکار باید بکنم؟”
و سپس با تلخی شروع کرد به گریستن!
به او گفتم که همه چیز را به شوهرش بگوید. با این عمل بسیار سبک خواهد شد
او پاسخ داد:
“شوهرم چه فکر خواهد کرد؟
او بسیار عاشق من بوده، و بیست سال از ازدواج ما گذشته است. این چیز تازهای نیست. ولی ذهن من هنوز درگیر آن مرد است!”
من بازهم سعی کردم برایش توضیح دهم و او را متقاعد کنم که با گفتن حقیقت به شوهرش عملی بسیار عاشقانه برای خودش و شوهرش انجام خواهد داد. همچنین به او گفتم که من شوهرش را خوب میشناسم و او نزد من میآمده. زن بسیار ترسید!
عاقبت قبول کرد که تمام داستان را برای شوهرش بگوید…. و چنین هم کرد.
سپس وقتی باردیگر به بمبئی رفتم با آن زن ملاقاتی داشتم
او گفت:
“چیز بسیار عجیبی اتفاق افتاد. هرگز انتظارش را نداشتم. پس از اینکه تمام داستان را برای شوهرم گفتم، از همانروز عشق او به من بسیار عمیقتر و بیشتر شد. ما هرگز قبلاً اینگونه به هم نزدیک نبودیم و پس از گفتن حقیقت به او بسیار سبک شدم. پس از آن، وقتی آن مرد از آفریقا بازگشت، شوهرم از او دعوت کرد در خانهی ما اقامت کند
او هفت روز در خانهی ما بود و شوهرم در آن هفت روز سعی داشت تا حد ممکن ما را تنها بگذارد تا بتوانیم بنشینیم و صحبت کنیم
بااینحال پس از هفت روز آن مرد از ذهن من بیرون رفت و آنچه در این بیست سال اتفاق نیفتاده بود، در آن هفت روز اتفاق افتاد؛ و علت آن تلاش قلبی شوهرم بود تا اجازه دهد نزدیک همدیگر زندگی کنیم.
زن ادامه داد، “شوهرم شروع کرد که تا جای ممکن از خانه دور باشد. درنتیجه، تصویر آن مرد در ذهنم پاک شد، زیرا هرآنچه که در مورد آن مرد تصور کرده بودم….
او یک مرد بسیار معمولی بود و من چیزی در شوهرم دیدم که هرگز قبلاً نمیتوانستم ببینم، زیرا هرگز سعی نکرده بود ـــ عشق او در تمام این مدت پایدار و مقاوم باقی ماند. اینک عشق او برای من کاملاً روشن شده است.”
اگر نتوانیم معنی واقعی راستگویی را آموزش بدهیم….
و من یقین دارم که پدیدهای که در زندگی این زن اتفاق افتاد، هرگز نمیتوانست اتفاق بیفتد اگر او حقیقت را به شوهرش نمیگفت. درجایی که لایههای دروغ دستنخورده باقی مانده بود چنین اتفاقی نمیتوانست بیفتد
آن مرد برای همیشه ذهن این زن را ترک کرد، آن موضوع تمام شده بود
و مهمترین اتفاقی که افتاد این بود که شوهرش به او بسیار نزدیک شده بود
آن مرد دیگر رفته بود و وضعیت چنان روشن شده بود که آن دیواری که قبلاً بین او و شوهرش وجود داشت نابود شده بود. هیچ احساس گناهی وجود نداشت، نه زخمی و نه رازی بین آنها باقی نمانده بود. همهچیز سبک شده بود
فقط وقتی که ما چیزها را پنهان میکنیم، بر قلب ما سنگینی میکنند.
بنابراین، من احساس میکنم که تمام سیستم آموزشی ما بر دروغ استوار است و ما در این نظام هیچ فضایی به حقیقت نمیدهیم
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
دنیای زیبایی خواهد بود اگر ما قادر باشیم فرزندان خود را به پذیرش حقیقت دعوت کنیم
چنین واقعهای رخ داد. چهار سال پیش زنی در بمبئی نزد من آمد. به من گفت که دچار مشکل بزرگی شده است. مشکل این بود که شوهرش او را خیلی دوست داشت، عشق او پایانی نداشت؛ ولی او ابداً قادر نبود شوهرش را دوست بدارد. عشق او هنوز با مردی بود که قبل از ازدواج او را میشناخت ـــ امروز هم عاشق آن مرد بود. آن مرد در آفریقا زندگی میکرد. این زن قادر نبود پس از ازدواج آن مرد را ببیند زیرا فقط پس از چهار یا شش سال توانسته بود برای چند روز به بمبئی بیاید.
آن زن به من گفت:
”شوهرم آنقدر مرا دوست دارد که این برای من یک بار گران شده است!
بهتر است که شوهرم مرا دوست نداشته باشد. من قادر نیستم به او عشق بدهم، زیرا تصویر آن مردی که عاشقش هستم هنوز در ذهن من نقش بسته. من حالا هیچ کاری با آن مرد ندارم و هیچ فایدهای ندارد و موضوع آن مرد نیست. من حالا برای شوهرم بسیار متاسف هستم؛ چکار باید بکنم؟”
و سپس با تلخی شروع کرد به گریستن!
به او گفتم که همه چیز را به شوهرش بگوید. با این عمل بسیار سبک خواهد شد
او پاسخ داد:
“شوهرم چه فکر خواهد کرد؟
او بسیار عاشق من بوده، و بیست سال از ازدواج ما گذشته است. این چیز تازهای نیست. ولی ذهن من هنوز درگیر آن مرد است!”
من بازهم سعی کردم برایش توضیح دهم و او را متقاعد کنم که با گفتن حقیقت به شوهرش عملی بسیار عاشقانه برای خودش و شوهرش انجام خواهد داد. همچنین به او گفتم که من شوهرش را خوب میشناسم و او نزد من میآمده. زن بسیار ترسید!
عاقبت قبول کرد که تمام داستان را برای شوهرش بگوید…. و چنین هم کرد.
سپس وقتی باردیگر به بمبئی رفتم با آن زن ملاقاتی داشتم
او گفت:
“چیز بسیار عجیبی اتفاق افتاد. هرگز انتظارش را نداشتم. پس از اینکه تمام داستان را برای شوهرم گفتم، از همانروز عشق او به من بسیار عمیقتر و بیشتر شد. ما هرگز قبلاً اینگونه به هم نزدیک نبودیم و پس از گفتن حقیقت به او بسیار سبک شدم. پس از آن، وقتی آن مرد از آفریقا بازگشت، شوهرم از او دعوت کرد در خانهی ما اقامت کند
او هفت روز در خانهی ما بود و شوهرم در آن هفت روز سعی داشت تا حد ممکن ما را تنها بگذارد تا بتوانیم بنشینیم و صحبت کنیم
بااینحال پس از هفت روز آن مرد از ذهن من بیرون رفت و آنچه در این بیست سال اتفاق نیفتاده بود، در آن هفت روز اتفاق افتاد؛ و علت آن تلاش قلبی شوهرم بود تا اجازه دهد نزدیک همدیگر زندگی کنیم.
زن ادامه داد، “شوهرم شروع کرد که تا جای ممکن از خانه دور باشد. درنتیجه، تصویر آن مرد در ذهنم پاک شد، زیرا هرآنچه که در مورد آن مرد تصور کرده بودم….
او یک مرد بسیار معمولی بود و من چیزی در شوهرم دیدم که هرگز قبلاً نمیتوانستم ببینم، زیرا هرگز سعی نکرده بود ـــ عشق او در تمام این مدت پایدار و مقاوم باقی ماند. اینک عشق او برای من کاملاً روشن شده است.”
اگر نتوانیم معنی واقعی راستگویی را آموزش بدهیم….
و من یقین دارم که پدیدهای که در زندگی این زن اتفاق افتاد، هرگز نمیتوانست اتفاق بیفتد اگر او حقیقت را به شوهرش نمیگفت. درجایی که لایههای دروغ دستنخورده باقی مانده بود چنین اتفاقی نمیتوانست بیفتد
آن مرد برای همیشه ذهن این زن را ترک کرد، آن موضوع تمام شده بود
و مهمترین اتفاقی که افتاد این بود که شوهرش به او بسیار نزدیک شده بود
آن مرد دیگر رفته بود و وضعیت چنان روشن شده بود که آن دیواری که قبلاً بین او و شوهرش وجود داشت نابود شده بود. هیچ احساس گناهی وجود نداشت، نه زخمی و نه رازی بین آنها باقی نمانده بود. همهچیز سبک شده بود
فقط وقتی که ما چیزها را پنهان میکنیم، بر قلب ما سنگینی میکنند.
بنابراین، من احساس میکنم که تمام سیستم آموزشی ما بر دروغ استوار است و ما در این نظام هیچ فضایی به حقیقت نمیدهیم
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
دیانت واقعی یك روند دگرگونی است،
مسئلهی باور داشتن به عیسی مسیح یا باورداشتن محمد یا باورداشتن كریشنا نیست كه بتوانند تو را نجات دهند.
این فقط یك تسلی است تا تو بتوانی با آن تسلی، زندگیت را همانطور كه مایلی ادامه بدهی.
یك سالك اصیل میكوشد روشهایی بیابد تا زشتیهایش را به زیباییها، خشونتهایش را به عدم خشونت و بیرحمیهایش را به مهربانی
و نفرتش را به عشق متحول سازد.
معجزهی واقعی، تبدیل آب به شراب نیست
معجزهی واقعی تبدیل نفرت به عشق است، تغییردادن ناخودآگاهیات است به خودآگاهی
معجزهی واقعی این است و این باید توسط خودت انجام شود. هیچكس دیگر نمیتواند آن را انجام دهد
چیزهایی وجود دارند كه نمیتواند از طرف تو انجام شوند.
#اشو
مسئلهی باور داشتن به عیسی مسیح یا باورداشتن محمد یا باورداشتن كریشنا نیست كه بتوانند تو را نجات دهند.
این فقط یك تسلی است تا تو بتوانی با آن تسلی، زندگیت را همانطور كه مایلی ادامه بدهی.
یك سالك اصیل میكوشد روشهایی بیابد تا زشتیهایش را به زیباییها، خشونتهایش را به عدم خشونت و بیرحمیهایش را به مهربانی
و نفرتش را به عشق متحول سازد.
معجزهی واقعی، تبدیل آب به شراب نیست
معجزهی واقعی تبدیل نفرت به عشق است، تغییردادن ناخودآگاهیات است به خودآگاهی
معجزهی واقعی این است و این باید توسط خودت انجام شود. هیچكس دیگر نمیتواند آن را انجام دهد
چیزهایی وجود دارند كه نمیتواند از طرف تو انجام شوند.
#اشو