عشق و نور
1.04K subscribers
336 photos
1.18K videos
19 files
527 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
#سوال_از_اشو

اشو ﻋﺰﻳﺰ، به نظر می رسد که مفهوم خدا از این احساس برمیخیزد که چیزی عظیم تر از ما وجود دارد
آیا این عظیم تر همان بی ذهنی است و یا چیزی دیگر است؟

#ﭘﺎﺳﺦ

هیچ چیز عظیم تر از تو وجود ندارد
هیچ چیز بزرگتر از خودت وجود ندارد
زیرا تو همان کاینات هستی.
تو جهان هستی هستی، هیچ چیز بزرگتر از تو وجود ندارد
این فکر نیز در تو کاشته شده است که قدیسان از تو مقدس تر هستند. من مطابق معرفت خودم زندگی می کنم و ادراک من این است که تمام مردم بزرگ دنیا سقراط یا بودا مطابق با نور خودشان زندگی کرده اند. این چیزی است که آنان را انسان هایی بزرگ ساخته و شکوهی را به زندگی آنان آورده است. انسان های معاصر آنان همانقدر با آنان مخالف بوده اند که انسان های معاصر با من مخالف هستند. آنان نمی توانند مردی را تحمل کنند که مطابق بینش خودش زندگی می کند بر اساس هشیاری خودش زندگی می کند کسی که از هیچکس پیروی نمی کند کسی که کتاب مقدسی ندارد و مذهبی ندارد. چنین مردی در میلیون ها نفر تولید عقده ی حقارت می کند و گرنه من به چه کسی آسیب میرسانم.

هیچ چیز از تو عظیم تر نیست مذاهب بشما می آموزند که شما همگی گناهکارید. قدیسان مقدس تر هستند و خدا بزرگتر است و شما فقط موجوداتی کوچک هستید که روی زمین می خزید. مذاهب به شما عقده ی حقارت داده اند. این عقده ی حقارت همیشه به دنبال کسی می گردد که باید بزرگتر باشد ولی این چیزی طبیعی نیست بلکه در شما برنامه ریزی شده است. کار گذاشته شده و کاشته شده است. شما به موجودات فرو انسانی تنزل داده شده اید. تمامی عزت نفس شما شرافت شما افتخار شما از شما گرفته شده است شما بدون افتخار بدون احترام به خود، بدون شرافت رها شده اید. این طبیعی است که فکر کنید کسی از شما بزرگتر است.

آیا هرگز فکر کرده اید که زمین گرد است؟
خدا در بالا قرار دارد ولی زمین گرد است، پس بالا چیست و پایین چیست؟
خدای کسانی که در سمت دیگر زمین زندگی می کنند زیر پاهای شما قرار دارد. بنابر این وقتی که دست هایتان را در دعا بلند می کنید فقط فکر کنید روی زمینی گرد زندگی می کنید. احمق نباشید هیچکس بالاتر نیست هیچکس پایین تر نیست این فقط یک جهان هستی است
ما تجلیات متفاوتی از یک حیات هستیم و این خوب است که تجلیات بسیار متفاوتی وجود دارند این زندگی را زیبا میسازد به آن تنوع می بخشد. به آن رنگ می دهد آنرا یک رنگین کمان میسازد یکنواخت و خسته کننده نیست بطور عظیمی جالب است
تمام مفاهیم شما از بالا و پایین نسبی تخیلی هستند زیرا پیوسته در حال مقایسه کردن هستید
هر انسان موجودی منحصر بفرد است بنابراین تمام مقایسات خطا هستند.

#اشو
آن لحظه که خودت را همانگونه که هستی، بپذیری زیبا خواهی شد

#اشو
                                                          
سرمست باش، با نشاط باش؛ در حال جشن و پایکوبی، در حال آواز خوانی، در حال رقص. بگذار کاینات از طریق تو مجال بازیگوشی بیابد
بگذار بازیگوشی تنها عبادت تو باشد
بگذار نشاط و شادمانی تنها نیایش تو باشد.

یکی از اساسی ترین تو همات آدمی،
این است که:
گمان می کند عشق را می شناسد؛
به همین سبب از تجربه ی عشق عاجز است.
هرکسی می پندارد که می دا ند عشق چیست؛ بنابراین، نیازی به تجربه ی آن احساس نمی کند
به همین دلیل عشق با دنیای ما قهر کرده است
ما با عاشقانی روبرو هستیم که از عشق تهی اند
والدین ما تظاهر می کنند که
فرزندانشان را دوست دارند،
شوهران تظاهر می کنند
تظاهر و تظاهر، البته هیچ کس به عمد این کار را نمی کند،
بسیاری از آنها  نمی دا نند که چنین می کنند
ای کاش از همان ابتدا آ دمها می آموختتند که:
عشق بر ترین هنر زندگی ست،
به جادو می ماند و معجزه می کند.

ای کاش می آموختتند که:
عشق را باید کشف کرد،
باید برای کشف آن زحمت کشید،
باید به ژرفای آن رفت و شیوه های آن را آموخت،

عشق، هنر است
عشق ورزیدن، مهارت نیست،
بلکه امکانی بالقوه در همگان است؛
به همین سبب امید آن هست که
روزی همگان به بلندای بلند عشق صعود کنند.
در واقع تنها در چنان روزی ست که
انسانیت حقیقی زاده می شود
ما هنوز پیش از آن واقعه عظیم زندگی می کنیم.
آن واقعه ی بزرگ و با شکو ه هنوز رخ نداده است

اشو
عشق_پرنده_آزاد_و_رها
                                                          
سرمست باش، با نشاط باش؛ در حال جشن و پایکوبی، در حال آواز خوانی، در حال رقص. بگذار کاینات از طریق تو مجال بازیگوشی بیابد
بگذار بازیگوشی تنها عبادت تو باشد
بگذار نشاط و شادمانی تنها نیایش تو باشد.

یکی از اساسی ترین تو همات آدمی،
این است که:
گمان می کند عشق را می شناسد؛
به همین سبب از تجربه ی عشق عاجز است.
هرکسی می پندارد که می دا ند عشق چیست؛ بنابراین، نیازی به تجربه ی آن احساس نمی کند
به همین دلیل عشق با دنیای ما قهر کرده است
ما با عاشقانی روبرو هستیم که از عشق تهی اند
والدین ما تظاهر می کنند که
فرزندانشان را دوست دارند،
شوهران تظاهر می کنند
تظاهر و تظاهر، البته هیچ کس به عمد این کار را نمی کند،
بسیاری از آنها  نمی دا نند که چنین می کنند
ای کاش از همان ابتدا آ دمها می آموختتند که:
عشق بر ترین هنر زندگی ست،
به جادو می ماند و معجزه می کند.

ای کاش می آموختتند که:
عشق را باید کشف کرد،
باید برای کشف آن زحمت کشید،
باید به ژرفای آن رفت و شیوه های آن را آموخت،

عشق، هنر است
عشق ورزیدن، مهارت نیست،
بلکه امکانی بالقوه در همگان است؛
به همین سبب امید آن هست که
روزی همگان به بلندای بلند عشق صعود کنند.
در واقع تنها در چنان روزی ست که
انسانیت حقیقی زاده می شود
ما هنوز پیش از آن واقعه عظیم زندگی می کنیم.
آن واقعه ی بزرگ و با شکو ه هنوز رخ نداده است

اشو
عشق_پرنده_آزاد_و_رها
Audio
مراقبه_شبانه سیزدهم اردیبهشت
احساسی در درونم هست که می‌خواهد بیرون بیاید، احساسی که می‌خواهد زنان را به چنگ آورد و لذت جنسی ببرد.

پاسخ:
عشق سازنده است؛ جنسیت ویرانگر است؛ و تفاوت ‌بسیاری بین این دو هست. گاهی فکر می‌کنی که جنسیتِ تو عشقِ تو است. آنوقت فریب خورده‌ای. جنسیت می‌تواند بازی عشق را بازی کند، ولی یک بازی تقلبی است.

من با سکس مخالف نیستم، ولی به‌یقین با سکس‌گرایی مخالف هستم. و تفاوت در این است که سکس چیزی طبیعی است و سکس‌گرایی چیزی ذهنی است.

عشق‌ورزیدن به یک زن، به یک مرد طبیعی است. تولید مثل طبیعی است، هیچ اشکالی در آن نیست. ولی فکر کردن به زن، دیدن تصاویر برهنه، هر شب خوابیدن و فکرکردن در مورد زنان ـــ زنان و زنان و زنان ـــ ‌این سکس‌گرایی است........

عاشق زنی شدن هیچ اشکالی ندارد، ولی چنگ‌زدن به یک زن زشت است. قدری جوانمرد باش و هنرمندانه رفتار کن!

«به‌چنگ آوردن!» خود این واژه تهاجمی و خشن است: گویی که هیچ حرمتی برای زنان نداری: “چنگ آوردن؟” آیا او یک شئ است؟ آیا می‌خواهی تجاوز کنی؟

این چیزی است که در ذهن معمولی رخ می‌دهد: از سکس سقوط کرده و به سکس‌گرایی تبدیل شده.

سکس طبیعی و عادی است؛ مردی را دوست داری، زنی را دوست داری ــ‌ خوب است. ولی سپس کار تمام است؛ اگر حقیقتاً عاشق زنی باشی دیگر توجهی به زنان دیگر نداری. آنگاه آن یک زن، نماینده‌ی تمام زنان است؛ آنگاه آن یک مرد، یعنی تمام مردان در همان مرد. آنگاه تمام بشریت در آنجاست.

وقتی عاشق زنی باشی، آن زن اساسی را که دنبالش می‌گشتی پیدا کرده‌ای. حالا دیگر به هیچ رهگذری نگاه نمی‌کنی و ذهنت در پی چنگ‌زدن به این و آن نیست.

می‌خواهد زنان را به‌چنگ بیاورد و لذت جنسی ببرد.

نخستین چیزی که باید به یاد داشته باشی این است: اگر زنی را به چنگ بیاوری، هرگز لذت نخواهی برد. زیرا لذت‌بردن نمی‌تواند تحمیلی و با زور باشد. این یک آهنگ ظریف است. وقتی زن هم عاشق تو باشد، فقط آنوقت است که این موسیقی بین دو نفر ایجاد می‌شود که سبب خوشی و لذت است.

می‌توانی زنی را به‌چنگ آوری، این کاری است که مردم می‌کنند: کسی فقط با زورِ جسمانی چنین می‌کند، دیگری با قدرت پول…. چون پول دارد می‌تواند زنان را بخرد….. دیگری با وسایل دیگر چنین می‌کند... آنطور که من می‌بینم از هر صد نفر، ۹۹ نفر زن یا مردی را به چنگ آورده‌اند. عاشق‌بودن بسیار به ندرت رخ می‌دهد.

وقتی عاشق باشی، زن یا مردی را به‌چنگ نمی‌آوری. وقتی عاشق باشی، این عشق است که هر دو را تسخیر می‌کند. وقتی عاشق باشید هرگز همدیگر را تصاحب نمی‌کنید. ابداً احساس مالکیت بر دیگری ندارید.

و وقتی عاشق باشید، به‌فکر لذت‌بردن نیستید؛ [زیرا لذت در هر لحظه بین شما] وجود دارد. تمام فکرکردن‌ها در مورد لذت‌بردن به‌این سبب است که وجود ندارد؛ کسر است.

می‌خواهد زنان را به‌چنگ بیاورد و لذت جنسی ببرد.

اگر زنی را به‌چنگ بیاوری، یک جسد در دست‌هایت داری، نه یک بدن انسان. آیا می‌توانی با جسد عشقبازی کنی؟

مردمانی هستند که….. گفته شده که وقتی کلئوپاترا مُرد، مردان احمقی جسد او را از گور بیرون آوردند و به او تجاوز کردند… با یک بدن مرده! آری کلئوپاترا بسیار زیبا بود و چند احمق به جسد آن زن تجاوز کردند. ولی این خیلی عجیب نیست. آنگونه که من می‌بینم، مردم چنین کاری می‌کنند. خیلی عجیب نیست.

چنین چیزی در مقیاس بسیار بزرگ هر روز رخ می‌دهد. اگر زن تو برای عشق‌بازی آماده نباشد، تو در همان موقعیت [تجاوز] هستی… شاید همسرت باشد؛ این تفاوتی ندارد…. اگر او در قلب خودش آماده نباشد، اگر تمایلی در قلبش نباشد، تو با یک بدن مرده عشقبازی می‌کنی. اگر مرد تو آماده نباشد و کاملاً در آن غرق نباشد و در آن گم نشود، تو با یک بدن مرده عشقبازی می‌کنی.

می‌توانی زنی را به چنگ بیاوری ولی هرگز به آن زن دسترسی نداری. زن یا مرد هرگز نمی‌توانند به‌چنگ آورده شوند. و می‌توانی سعی کنی که لذت ببری ولی فقط ناکام خواهی شد، زیرا هیچکس هرگز اینگونه لذت نبرده است. تمام تلاش تو مسخره و بیهوده است.

هرگز به این فکر نکن که زنی یا مردی را بقاپی. عشق بورز. عشق زیباست. ولی عشق نیازمند یک دگرگونی عظیم در تو است، زیرا عشق یک تسلیم است. باید تسلیم شوی، باید احترام بگذاری. باید حرمت دیگری را حفظ کنی، به وجود او احترام بگذاری. عشق یک نیایش است. و اگر سکس بخشی از آن باشد، آن سکس هم عملی روحانی است. آنگاه دیگر عملی شهوانی نیست، بلکه شعفی روحانی است؛ مراقبه‌گون و نیایش‌گونه است.

اشو
«آموزش فراسو»
آن کسی که می‌فهمد موعظه نمی‌کند ;
آن کسی که موعظه می‌کند نمی‌فهمد .
...
قضاوت‌ها و کلامت را حفظ کن ;
تفاوت‌ها را ملایم کن و ناموافقت ها را فراموش کن ,
بذله گویی هایت را کند کن و هدف خود را ساده کن ;
جهان را بپذیر.
آنگاه ,
دوستی و دشمنی ,
سود و زیان ,
تمجید و رسوایی ,
تو را متأثر نخواهند ساخت ;
جهان تو را خواهد پذیرفت.

تائو ته چینگ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈

🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
به شما میگویم اینقدر خودتان و زندگی تان را جدی نگیرید. گاهی وقتها سعی کنید فقط برای یک دقیقه هم که شده، نباشید... این یکی از شیوه های قدیمی مراقبه است که هنوز در برخی از  صومعه های تبت مورد استفاده قرار میگیرد.

گاهی وقتها این مراقبه را در خانه ات انجام بده. در خانه خودت طوری باش که گویی نیستی. تصور کن که از دنیا رفته ای و مرده ای....به شبحی تبدیل شو، روی کاناپه بنشین و ناپدید شو، تصور کن که دیگر نیستی و در سکوت نگاه کن...

رادیو روشن است، همسرت مشغول آماده کردن صبحانه است و بچه ها دارند لباس می پوشند که به مدرسه بروند. و همه چیز طبق روال پیش،میرود. انگار نه انگار که تو دیگر نیستی....

ببین در منزل اوضاع چطوری پیش میرود؟ آرامش و سکوتی عظیم حکم فرماست. بدون تو همه چیز طبق روال سابق پیش میرود و آب از آب تکان نخورده است. پس فایده این همه هیاهو برای چیست که همیشه خود را به کاری مشغول میکنی و دغدغه انجام کارها را داری؟ که چی...؟ این همه شتاب برای چه؟

تو از دنیا خواهی رفت و هرچه کرده ای به باد خواهد رفت، درست مثل امضایی که روی شنهای بیابان با وزش باد ناپدید میشود و اثری هم از خود بر جای نمیگذارد. پس خوب است که گاهی چنان باشی که گویی هرگز وجود نداشته ای.
این شیوه به راستی زیباست و میتواند چیزی را در وجودت منفجر سازد. 

تو در طی بیست و چهار ساعت میتوانی این مراقبه را انجام دهی، حتی یک دقیقه نیز تأثیر خود را برجای میگذارد برای یک دقیقه فقط دست از کار بکش و متوقف شو... تو نیستی.... و  خواهی دید که چرخ روزگار در گردش است.

وقتی این حقیقت مثل روز برایت روشن شد که تو هم که نباشی باز در به روی همان پاشنه می گردد، از بخش دیگری از وجودت که مدتها برای یک عمر به خاطر آنهمه دغدغه و مشغولیت های احمقانه مورد غفلت قرار گرفته بود خبردار میشوی، و این شیوه یک آسودگی عمیق در تو بوجود می آورد.

اشو
زندگی بسیار اسرارآمیز است، 
هیچ قانون ریاضی قادر به توصیف آن نیست. 
هیچ رقمی، هیچ آماری قادر به حل زندگی نیست. 
ولی ذهن وجود هیچ رازی را نمی‌پذیرد، ذهن فکر می‌کند همه چيز ساده و مستقيم مانند 4=2 + 2 است.
همین رویکرد غیر رازگونه و بی احساس ذهن به زندگی است که زندگی را چيزی مکانیکی کرده است. 
انسان روز به روز بیشتر شبیه يک ماشین می شود. 
ولی وقتی انسان يک ماشین شود، او را کارآمد و ماهر می خوانیم. 
يک ماشین همیشه از يک انسان کارآمدتر است. 
و اگر تاکید ما فقط روی کارآیی باقی بماند، يک روز انسان همچون ماشین کارآمد می شود، ولی روحش را از دست خواهد داد. 
انسان خطا می‌کند، ماشین خطا نمی کند. ما در پی انسانی هستیم که خطا نکند، کسی که مطلقاً کارآمد است، کسی که در خطوط بی تردید ریاضیات حرکت کند. حرکت در میان خطوط بی تردید ریاضی، مانند قطاری است که روی ریل‌ها حرکت می‌کند. 
ولی رودخانه‌های زندگی روی ریل‌ها جاری نیستند، 
زندگی در جاده‌های ناشناس و راه‌های ناشناخته جریان دارند. 
رودخانه‌ی زندگی چنان آزاد است که نمی تواند در ساختار ثابت عقل بگنجد،

ولی این کاری است که ما تا به امروز انجام داده ایم.
بنابراین نخستین چيزی که مایلم به شما بگویم این است که:
آموزش دادن به ذهن، نه هوشمندانه است و نه خردمندانه.
زندگی جنبه‌های دیگر نیز دارد ،
انسان فقط با ذهن زنده نیست.
منابع حیات انسان بسیار ژرف‌تر از ذهن هستند.

اشو
درست همانگونه كه تنفس، گردش خون و مواد غذايي براي زندگي بدن لازم اند #شادماني براي روح لازم است.

اما براي اينكه لايه هاي زيرين شادي و نشاط را آشكار كني بايد اندكي به درون خود فرو روي، سرچشمه شادماني خود را كه بشناسي، نگاهت كاملا دگرگون مي شود. دورنمايي تازه در برابرت گسترده مي شود
آنگاه كه با نگاهي ديگر به هستي مي نگري
هرچه را كه در درونت يافته اي در همه جا مي يابي، زيرا ما هرچه كه باشيم آنرا در هستي مي يابيم.
هستي آيينه اي است كه چهره واقعي ما را و هر آنچه كه هست منعكس مي سازد
اگر ما بر چهره خود صورتكي گذاشته باشيم، آن صورتك در آيينه هستي منعكس مي شود
هستي فقط وجود ما را باز مي تاباند. آنگاه كه دريابي طبيعت تو شادماني است، كل جهان شادي آفرين مي شود. اين همان معناي واقعي و رهايي است.

اﺷﻮ
ای دوست قبولم کن و جانم بستان

مستــم کـــن و از هر دو جهانم بستان

بـا هــرچــه دلم قــرار گیـــرد بــی تـــو

آتش بــه مـــن انـــدر زن و آنـــم بستـان...

مولانا
‌صدای «من»


از وقتی به خاطر می آورید، ایـن شـمـا بـودیـد کـه قـدرت تعیین واقعیت خود را به شخصیت اصلی داستانتان دادیـد. شخصیت اصلی داستان شما، اختيار سخن گفتن، اندیشیدن و همچنین تصمیم گیری هایی را که بر بدن و دنیایتان تأثیر می گذارد، بر عهده دارد. شخصیت اصلی داستان به شما می گوید چه چیز را باور کنید و چگونه نیروی احساسی تان را صرف باورهای خود کنید. شما شخصیت اصلی داستانتان را «من» می خوانید
اجازه دهید چند دقیقه معنای واژه «مـن» را در این متن بررسی کنیم. الامن ال شخصیتی ست که شـمـا بـه عـنـوان خـود واقعی تان پذیرفته اید. شما همواره درباره خودتان حرف می زنید؛ درست است؟ شما در طول یک گفت و گوی معمولی، بارهـا واژه هـای من، مـال من و خودم را تکرار می کنید. شما جمله هایی مانند «این موضـوع بـرای مـن مـهـم اسـت!»، «آیا به حرف مـن گـوش می دهی؟» یا «آنها در بـاره مـن چـه می گویند؟» را با واژه «من» بیان می کنید. «من» همه آن چیزی ست کـه بـاور دارید هستید. «من» همه ویژگی های مرتبط با شخصیتی ست که شما از عمق باورها و تجربه های بی شمارتان آفریده اید.
واژه «من» یا کلمه های هم معنای آن در هر زبانی، ضمیـری سـاده است که ماننـد هـر کـلـمـه دیگر در زبـان مـا، تا وقتی در مورد معنای آن به توافق نرسیم، بی معناست. تفاوت در این است که «من»، بار سنگین خاطرات گذشته، قضاوت هـا و فرضیه بافی های غیر ارادی را بر دوش می کشد. ما برای هویت خودربهایی فراوان قایل هستیم و انتظار داریـم ایـن هـويـت بـرای دیگران هـم اهمیت داشـته باشـد. کسی که فکر می کنیم هستیم، به اسطوره تبدیل می شود. ما اسـطـوره «مـن» را با دوستان قدیمی و آشنایان جدید به اشتراک می گذاریم. ما داستان هایی جـالـب در باره خودمان تعریف می کنیم و گاهی برای تأیید داستانمان، عکس هم می فرستیم. مـا ایـن «من» را به شکل های گوناگون گرامی می داریم.
«من» همیشه به کسی که در حال سخن گفتن است، اشاره می کند، اما ما به این موضوع که این «من» چه کسی می تواند باشـد، توجه چندانی نداریم. وقتی می گویم «به من نگاه کن!»، یعنی می خواهیم به این انسان توجه کنید. همچنین به این فراینـد فـکـری، ایـن توقع هـا و ایـن ناامیدی هـا توجـه کنید. مـا دلمان به حال خود می سوزد، اما « به من نگاه کن!» می تواند عواطفی دیگر را در شنونده بیدار کنـد. نگرشی که ما در مورد خودمان داریم، همان نگرش دیگران در باره ما نیست. حتی شاید دیدگاه هیچ کس دیگری در باره ما نباشـد.
«مـن»، به بدنی که درون آن هستیم، اشاره نمی کند. «مـن»، نیرویی را که در ما جریان دارد، توصیف نمی کند. «من»، یک ویژگی اولیه نیست، زیرا تا وقتی سخن گفتن را نیاموخته بودیم، هیـچ «خودی» را اختراع نکرده بودیم. پیش از آن که دنیا را توسط نمادها و معنایشان تجربه کنیم، «من» وجود نداشت. اگر بخواهم خلاصه بگویم، «من» به هیچ چیز واقعی اشاره نمی کند. «من» به تصویر و ایـده ای که ما از خودمان داریم اشاره می کند، یعنی «خـودی» که کوشیده ایم آن را به واژه تبديـل سـازیم. البته واژگانی که برای توصیف خود به کار می بریم، لحظه به لحظه در حال تغییر هستند، چرا که ما در هر وضعیت دگرگون شـونده ای، همه چیز را به گونه ای متفاوت می بینیم. آن کسی که فکر می کنیم هستیم، از زمان کودکی، از وقتی شروع به حرف زدن و اندیشیدن کرده ایم، تکامل یافته است. آن کسی که تصور می کنیم هستیم، با گذشت زمان، با تغییر حالت های روحی و با بازخوردهایی که از آدم هـای مـهـم زندگی مان می گیریم، همچنان در حال دگرگونی ست.

دُن میگل روییز
سه پرسش
‌تا اندازه ای به دلیل آموزه های معنوی ای که بیرون از چارچوب ادیان رسمی به وجود آمده و نیز بنا بر راه یافتن تعالیم خردمندانه شرق باستان است که شمار فزاینده ای از پیروان مذاهب سنتی توانسته اند هویت سازی با شکل، نظام عقیدتی و باور های خشک را رها کنند و آن راه اصلی را که در آیین های معنوی خودشان پنهان است همزمان با دیدن ژرفای درون خود بیابند. آن ها دریافته اند که معنوی بودن شما هیچ ارتباطی به باورتان ندارد و به حالت آگاهی شما مربوط می شود. چنین برداشتی چگونگی رفتار شما را در جهان و با دیگران تعیین می کند.
آن هایی که نمی توانند فراتر از شکل را ببینند، بیشتر در سنگر ژرف باور های خود، یعنی ذهنشان فرو می روند. ما اکنون نه تنها شاهد جریان بی سابقه آگاهی که شاهد نیرومند تر شدن و سنگر بندی «من درون» نیز هستیم. برخی از نهاد های مذهبی در برابر آگاهی جدید گشاده هستند، ولی بعضی دیگر موقعیت بینشی خود را محکم تر می طازند و به بخشی از ساخته های دیگر بشر تبدیل می شوند که من درون جمعی به کمک آن ها از خود دفاع و مبارزه می کند. برخی کلیسا ها فرقه ها یا جنبش های مذهبی اساساً موجودیت «من» درون جمعی هستند و با خشک اندیشی خود را با موضع ذهنی شان، به عنوان پیروان هر گروه عقیدتی و سیاسی یکی می دانند و نسبت به هر گونه تفسیر دیگری از حقیقت چشم بسته اند.
اما من درون محکوم به فروپاشی لست و سازه عای سخت شده آن خواه مذهبی، خواه مربوط به نهاد ها با شرکت های دیگر یا دولت با وجود ظاهر استوارشان از درون فرو خواهند ریخت. چنین فروپاشی ای در نظام کمونیسم شوروی که هیچ کسی تصور آن را هم نمی کرد روی داد و موجب حیرت همگان شد. اینک خبر های شگفت آور بیش تری در راه است.

اکهارت تله
جهانی نو
عشق بی قید و شرط به معنای حمایت از حماقت و خطای دیگران یا نادیده گرفتن رفتار آسیب زننده آنها نیست. عشق بی قید و شرط یعنی نگریستن به فراسوی جسم و رفتار آن و دیدن جوهر عشقی که هویت الهی انسان است. عشق بی قید و شرط به معنای سازش با همه رفتارهای مردم نیست.
بیشتر اوقات برداشت نادرستی از عشق بی قید و شرط مـی شـود. بـه عنـوان نمونه زنی که با یک معتاد ازدواج کرده و مورد سوءاستفاده فیزیکی و عاطفی قـرار گرفته است، به این زندگی تن می دهد و پیوسته تنبیه می شود. او تصور می کند برای عشق به این زندگی ادامه می دهد، اما در واقع این توهمی از عشق است. آن زن معمولاً از روی ترس و احساس گناهی عمیق در چنین وضعیتی باقی می ماند و باور دارد که به نوعی سزاوار ضرب و شتم است.
کسی که از خویشتن ارزیابی درستی دارد و بی قید و شرط عشق می ورزد، به زندگی کردن در موقعیتی که از او سوءاستفاده می شـود ادامـه نمـی دهـد. جوهر حقیقی عشق را نمی توان با توهماتی که بر اساس تمایل «به دست آوردن» قرار دارد و یا از طریق عشقی که بر پایه هر نوع مجازات بنا شده است، تجربه کرد.
عشق بی قید و شرط به «محتوای» عشق ما اشاره دارد، نه به «صورت» و شکل آن. عشق بی قید و شرط، یعنی پذیرفتن عشقی که در ضمیر الهی هر کس نهفته است. عشق بی قید و شرط نگریستن فراسوی جسم و شخصیت انسان، به منظـور دیدن جوهر الهی درون اوست.

جرالد جمپالسکی
فقط عشق