عشق و نور
1.11K subscribers
389 photos
1.26K videos
19 files
558 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
زندگی در عشق معنا دارد، 
زندگی در جاري شدن و داد و ستد
و #سهیم_شدن معنی دارد.

می توانید به یـک صـومعه جـین یـا معبـد جین بروید و راهبان را ببینید که با هم نشسته اند، میتوانید تماشا کنید
خواهید دید که دقیقاً هر کسی فقـط محـدود بـه خـودش است، هیچ رابطه اي وجود ندارد.
تمام تلاش این است:
چگونه رابطه نداشتن
تمام سعی شان این است که چگونه تمام روابط را قطـع کنند
ولی هرچه از زندگی و جمع بیشتر بریده باشی، بیجان تر خواهی بود.
بسیار دشوار است که یک راهب جین را پیدا کنیـد کـه هنوز زنده باشد. و من این را خوب میدانم زیرا در یک خانواده جین به دنیا آمده ام و از همان کودکی آنان را تماشـا کـرده ام
مـن فقط تعجب می کردم!
چه مصیبتی به این مردم واقع شده است؟
چه اتفاقی برایشان افتاده است؟
اینهـا مـرده انـد، ایـنهـا جسـد هستند
اگر پیشاپیش نسبت به آنان تعصبی نداشته باشی و فکر نکنی که قدیسـان بزرگـی هسـتند، اگـر نزدیکشـان بـروي و بـدون تعصب آنان را تماشا کنی، فقط تعجب و حیرت خواهی کرد.
این مردم چه مرضی به جانشان افتاده و چـه بـر سرشـان آمـده اسـت؟ ! 
آنان عصبی هستند.
توجه به شخص خودشان آنان را موجوداتی عصبی ساخته است.
براي آنان جمع کاملاً معنی خودش را از دست داده است.

به یاد داشته باشید:
وقتی عاشق کسی هستی، تنها چنین نیست که تو بـه دیگري عشق میدهی؛ در این #دهش، این تویی که #رشد میکنی. وقتی عشق میان دو نفر شروع به جاري شدن میکند، هر دو نفـع  میبرند، و در این تبادل عشق نیروهاي بالقوة دو طرف به فعلیت در می آید.
#رشد_فردیت چنین رخ مـیدهـد .

بیشـتر عشـق بـورز و بیشتر خواهی بود؛ 
کمتر عشق بورز و کمتر خواهی بود
شما همیشه نسبت به عشقی که میدهید وجود دارید
اندازة عشق شـما بـه مقدار و به نسبت اندازة وجود شماست
زندگی معمولی باید تقدیس شود و مقدس گردد،
حتی یک چپق. می توانی بـه نـوعی بسـیار نیایشگرانه چپق دود کنی؛
یا اینکه نماز بخوانی، ولی به نوعی بسیار غیر مقدس.
مسئله این نیست که چه میکنـی...
مـی تـوانی بـه معبد یا مسجد بروي و با این وجود میتوانی بسیار ناسپاسگزارانه دعا کنی.
بستگی به خودت دارد؛
بستگی به #کیفیتی دارد کـه وارد آن دعا میکنی.
می توانی غذا بخوري، میتوانی سیگار دود کنی، میتوانی نوشیدنی بنوشی، میتوانی تمـام ایـن اعمـال کوچـک را انجام دهی، کارهاي روزمره و خاکی؛ و میتوانی همگی را چنان با #سپاسگزاري انجام دهی که تبدیل به نیایش شوند.

#اشو
#هنر_مردن
#داشتن_تعادل_در_بین_اضداد

جهان هستی متناقض‌نما paradoxical است
ضدونقیض بودن ذات آن است
جهان هستی توسط اضداد موجود است؛ تعادلی میان اضداد است
و کسی که بیاموزد که تعادل داشته باشد قادر به شناخت زندگی، جهان هستی و خداوند خواهد بود

کلید رازها در #تعادل است.
ما در منطق ارسطویی آموزش داده شده‌ایم ، که زندگی خطیlinear  و تک بعدی است. زندگی منطق ارسطویی نیست، منطقش هگلیHegelian  است. منطق خطی نیست
بلکه دیالکتیکیdialectical  است
خود روند زندگی دیالکتیکی است: ملاقاتی بین اضداد ، برخوردی میان اضداد و بااین وجود، ملاقاتی بین آن‌ها

و زندگی روندی دیالکتیکی دارد:
از تزThesis به آنتی تزantithesis می رود و از آنتی‌تز به سنتز synthesis، و باردیگر آن سنتز یک تز می شود
تمام روند دوباره تکرار می شود.

اگر منطق ارسطویی درست می بود، آنوقت فقط مردان وجود می‌داشتند و نه زنان؛ یا فقط زنان وجود می‌داشتند و نه مردان. اگر دنیا براساس منطق ارسطو حرکت می کرد آنوقت فقط نور وجودداشت و نه تاریکی، یا فقط تاریکی وجود داشت و نه روشنایی

منطق چنین بود:
یا زندگی بود و یا مرگ، ولی نه هردو
ولی زندگی براساس منطق ارسطویی جاری نیست، زندگی شامل دو قطب متضاد است
و زندگی واقعاٌ به سبب وجود هردو است که امکان دارد، به سبب وجود اضداد:
زن و مرد،
ین و یانگyin and yang، روز و شب، تولد و مرگ، عشق و نفرت
زندگی از هردو تشکیل یافته است.
این نخستین چیزی است که باید اجازه دهید تا عمیقاٌ در قلبتان جاخوش کند ، زیرا که منطق ارسطویی در ذهن همه نفوذ کرده است. تمام نظام تعلیم و تربیت دنیا ارسطو را باور دارد ، باوجودی که برای ذهن های پیشرفته ی علمی، ارسطو دیگر منسوخ شده است. دیگر کاربردی ندارد. علم به ورای ارسطو رفته است زیرا علم به هستی نزدیک تر شده است
و اینک علم درک می کند که زندگی دیالکتیکی است و منطق خطی ندارد.

به زندگی نگاه کن: زندگی غیرارسطویی و غیراقلیدسی است. اگر مفاهیم خودت را بر زندگی تحمیل نکنی، اگر فقط به چیز ها همانگونه که هستند نگاه کنی، آنوقت ناگهان متعجب خواهی شد از اینکه می بینی متضادها یکدیدگر را کامل می کنند و تنش بین اضداد، همان نیرویی است که زندگی را ممکن می سازد ، وگرنه زندگی ازبین می رفت
به دنیایی بیندیش که مرگ در آن وجود نداشته باشد.... شاید ذهنت بگوید "آنوقت زندگی برای ابد وجود خواهد داشت." ولی این اشتباه است. اگر مرگ وجود نداشته باشد زندگی به سادگی ازبین می رود. زندگی بدون مرگ نمی تواند وجود داشته باشد؛ مرگ به زندگی زمینه می دهد، به آن رنگ و غنا می بخشد، مرگ به آن شدت و لذت می بخشد.
بنابراین مرگ با زندگی مخالف نیست ، نخستین چیز این است ، مرگ در زندگی آمیخته است
و اگر بخواهی اصیل زندگی کنی باید بیاموزی که چگونه پیوسته اصیل بمیری. باید بین زایش و مرگ تعادلی را برقرار کنی و باید درست در وسط بمانی
این ماندن در وسط نمی‌تواند یک چیز ایستا و ثابت باشد:
چنین نیست که وقتی به آن تعادل رسیدی دیگر تمام است و دیگر نباید کاری بکنی. این بی معنی است. فرد هرگز برای همیشه به تعادل نمی رسد، باید بارها و بارها و بارها به تعادل برسد.
درک این بسیار دشوار است زیرا
ذهن های ما در چنان مفاهیمی آموخته شده که در زندگی واقعی کاربردی ندارند. شما فکر می کنید که زمانی که به مراقبهmeditation  دست یافتید دیگر نیازی نیست کاری بکنید و آنوقت در مراقبه خواهید بود. این اشتباه است. مراقبه یک امر ایستا نیست
مراقبه یک تعادل است: باید بارها و بارها و بارها به آن دست بیابید. شما بیشتر و بیشتر قادر به رسیدن به آن خواهید بود ولی برای همیشه باقی نخواهد ماند و چون شیئی نیست که در تصاحب شما بماند. باید هرلحظه آن را مطالبه کنی. نمی توانی استراحت کنی و بگویی، "من مراقبه را دارم و دریافته ام که اینک نیازی ندارم که کار دیگری انجام دهم. می توانم استراحت کنم."
زندگی استراحت را باور ندارد؛ زندگی حرکتی دایمی است از کامل بودن به کامل بودن بیشتر

#اشو
#هنر_مردن
مرشد مرشدان:
زندگی در عشق معنا دارد، 
زندگی در جاري شدن و داد و ستد
و #سهیم_شدن معنی دارد.

می توانید به یـک صـومعه جـین یـا معبـد جین بروید و راهبان را ببینید که با هم نشسته اند، میتوانید تماشا کنید
خواهید دید که دقیقاً هر کسی فقـط محـدود بـه خـودش است، هیچ رابطه اي وجود ندارد.
تمام تلاش این است:
چگونه رابطه نداشتن
تمام سعی شان این است که چگونه تمام روابط را قطـع کنند
ولی هرچه از زندگی و جمع بیشتر بریده باشی، بیجان تر خواهی بود.
بسیار دشوار است که یک راهب جین را پیدا کنیـد کـه هنوز زنده باشد. و من این را خوب میدانم زیرا در یک خانواده جین به دنیا آمده ام و از همان کودکی آنان را تماشـا کـرده ام
مـن فقط تعجب می کردم!
چه مصیبتی به این مردم واقع شده است؟
چه اتفاقی برایشان افتاده است؟
اینهـا مـرده انـد، ایـنهـا جسـد هستند
اگر پیشاپیش نسبت به آنان تعصبی نداشته باشی و فکر نکنی که قدیسـان بزرگـی هسـتند، اگـر نزدیکشـان بـروي و بـدون تعصب آنان را تماشا کنی، فقط تعجب و حیرت خواهی کرد.
این مردم چه مرضی به جانشان افتاده و چـه بـر سرشـان آمـده اسـت؟ ! 
آنان عصبی هستند.
توجه به شخص خودشان آنان را موجوداتی عصبی ساخته است.
براي آنان جمع کاملاً معنی خودش را از دست داده است.

به یاد داشته باشید:
وقتی عاشق کسی هستی، تنها چنین نیست که تو بـه دیگري عشق میدهی؛ در این #دهش، این تویی که #رشد میکنی. وقتی عشق میان دو نفر شروع به جاري شدن میکند، هر دو نفـع  میبرند، و در این تبادل عشق نیروهاي بالقوة دو طرف به فعلیت در می آید.
#رشد_فردیت چنین رخ مـیدهـد .

بیشـتر عشـق بـورز و بیشتر خواهی بود؛ 
کمتر عشق بورز و کمتر خواهی بود
شما همیشه نسبت به عشقی که میدهید وجود دارید
اندازة عشق شـما بـه مقدار و به نسبت اندازة وجود شماست
زندگی معمولی باید تقدیس شود و مقدس گردد،
حتی یک چپق. می توانی بـه نـوعی بسـیار نیایشگرانه چپق دود کنی؛
یا اینکه نماز بخوانی، ولی به نوعی بسیار غیر مقدس.
مسئله این نیست که چه میکنـی...
مـی تـوانی بـه معبد یا مسجد بروي و با این وجود میتوانی بسیار ناسپاسگزارانه دعا کنی.
بستگی به خودت دارد؛
بستگی به #کیفیتی دارد کـه وارد آن دعا میکنی.
می توانی غذا بخوري، میتوانی سیگار دود کنی، میتوانی نوشیدنی بنوشی، میتوانی تمـام ایـن اعمـال کوچـک را انجام دهی، کارهاي روزمره و خاکی؛ و میتوانی همگی را چنان با #سپاسگزاري انجام دهی که تبدیل به نیایش شوند.

#هنر مردن



حيات در بدن مادي، بسيار متزلزل و نامطمئن است.
هر لحظه ممكن است با اندكي اكسيژن بيشتر يا كمتر، از دست برويد...
كمي قند خونتان بالا و پايين شود و بميريد...
اندكي اشتباه در عملكرد مغز و ... كارتان تمام است!
زندگي بسيار آسيب پذير و نامطمئن است.
زندگي هيچ امنيتي ندارد و
نمي تواند داشته باشد.
تنها مردگان امنيت دارند و امنيت آنها بسيار مطمئن است.
آيا مي توانيد مرده اي را بكشيد؟‌ هرگز!
مردگان از امنيت بالايي برخوردارند.
هرچه كيفيت زندگي بالاتر باشد، شكنندگي و آسيب پذيري آن بيشتر است.
به يك شعر يا يك موسيقي دقت كنيد؛‌
براي يك لحظه مي آيد و مي رود. عشق و مديتيشن نيز به همين شكل، ‌لحظه اي هستند و لحظه اي ديگر از دست رفته اند.
آسيب پذيري هيچ اشكالي ندارد. تظاهر به قدرت، احمقانه است. هيچكس قوي نيست.
هيچكس نمي تواند قوي باشد. قدرت فريب نفس است.
حتي اسكندر هم قوي نبود؛ ‌
روزي به دنيا آمد و روزي با همه جاه و جلال و قدرتش اين دنيا را ترك كرد.
ياد بگيريد كه آسيب پذيري را در خود بپذيريد.
دراينصورت، از دركي عميق برخوردار خواهيد شد و جرياني تازه از انرژي را در وجودتان حس مي كنيد.
آسيب پذيري نقص نيست.

#اشو
هنر زندگی ژاپنی: وابی‌سابی (مشاهدۀ زیبایی در کاستی و پذیرش فناپذیری زندگی)

از آنجا که زندگی مملو از بی‌ثباتی است،
باید رویدادهای امروز را چنانکه گویی فردایی وجود ندارد در قلب خویش حک کنیم. (سن‌ نو ریکیو)


وابی‌سابی
«وابی» به معنای  ساده، بی‌آلایش، سکون و سکوت است. برای مثال، خصیصۀ وابی را می‌توان در طراحی مینیمال داخلی، در صرفه‌جویی و در زمان‌هایی بیابید که در طبیعت خلوت کرده‌اید. «سابی» کشف زیبایی و ویژگی خاص در اشیایی کهنه و قدیمی است؛ این ویژگی را می‌توان در عطف کتابی یافت که در اثر بازوبسته‌شدن ترک خورده، یا در درختی که در سنین کهنسالی پرپیچ و گره است.
اگرچه تعریف خاصی وجود ندارد، اما در اصل وابی‌‌سابی کشف زیبایی در کاستی و نقص است؛ پذیرش این موضوع که همه‌چیز در زندگی، گذرا  و همواره درحال تغییر است. وابی‌‌‌سابی به‌معنای کشف زیبایی در چیزهای ساده، بی‌آلایش و حقیر، و همچنین در چیزهایی است که به ارتباط‌شان با طبیعت و سرگذشت‌شان اشاره دارد.
فلسفۀ وابی‌‌‌سابی ارتباط عمیقی با بودیسم دارد. بودیسم تعلیم‌دهندۀ سه ویژگی است: ناپایداری، رنج و این اندیشه که هیچ خودِ دائمی و تغییرناپذیری وجود ندارد. وابی‌‌سابی نیز روشی برای تداعی این تعالیم است.
کشف زیبایی در اشیایی که در آن نشانه‌هایی از سن و تجربه وجود دارد، راهی برای پذیرش رنج است. با کنار آمدن با این واقعیت که خود ما نیز دگرگون‌پذیر و متغیر هستیم، همواره ناقص و ناکاملیم، می‌توانیم بپذیریم که چیزی به‌عنوان «خودِ» همیشگی یا عینی وجود ندارد. بنابراین، وابی‌‌سابی نه‌تنها به ما کمک می‌کند تا راه وجودی خود را در جهان هستی درک کنیم، بلکه به ما این امکان را می‌دهد تا احساس حقیقت و صلح را کشف کنیم.

وابی‌‌سابی می‌تواند به ما در تغییر نوع نگاه‌مان به جهان و نحوۀ درک جایگاه‌مان در آن کمک کند. این نوع نگاه می‌تواند ما را به‌سوی لحظات شادمانی، شعف و رضایت سوق دهد.

🪷پذیرش خود
ما می‌توانیم خودمان و همۀ عادات عجیب‌مان را بپذیریم، زیرا ما دارای کاستی و نقص هستیم. «کاستی» اصطلاح منفی نیست: بلکه صرفاً اصطلاح صادقانه و توصیفی است که نشان می‌دهد اوضاع همواره درحال پیشرفت و تغییر است.

🪷رو به سوی کمال
هرآنچه که برای آن تلاش می‌کنید ـ شغل، خانه، محبوبیت خود ـ میل به کمال است. رسیدن به کمال غیرممکن است، زیرا این بدان معناست که چیزی تمام شده است، درحالی‌که هیچ‌چیز تمام‌شدنی نیست. زندگی همواره دارای کاستی و نقص خواهد بود.

🪷عادتِ شادمانی
همین که شروع به دیدن زیبایی می‌کنید، به عادت تبدیل می‌شود. شما با لحظات شادمانی وفق می‌یابید و کاملاً قادر خواهید بود به آن لحظات توجه کنید. توانایی درک این لحظات کوچک به شما کمک می‌کند تا نسبت به مکانی که هستید سپاس‌گزار باشید و جهان را با دید مثبت‌تری مشاهده کنید.

🪷چشم‌انداز جدید
هیچ‌چیز همیشگی نیست، حتّی شکست یا نومیدی. وابی‌سابی به ما کمک می‌کند تا شکست را به‌مثابۀ اتفاقی که رخ‌داده،  و می‌توان از آن گذشت، درنظر بگیریم، نه وزنه‌ای که تا ابد ما را به سمت پایین می‌کشد.

🪷مقاومت
وابی‌سابی به ما کمک می‌کند تا مقام باشیم. اگر بتوانیم بپذیریم که همه‌چیز تغییر می‌کند، آنگاه از تغییر آن‌ها کمتر شوکه می‌شویم. به‌جای آنکه اجازه دهید تغییرات شما را سرنگون کند، می‌توانید با آن‌ها کنار بیاید.

وابی‌‌‌سابی می‌تواند نحوۀ نگرش روابط ما با دیگران را تغییر دهد و به ما کمک کند تا برای آن‌ها ارزش بیشتری قائل شویم. روابط  از میان خواهند رفت و همواره ثابت نخواهند بود، بنابراین از زمان اکنون  و لحظات خوشی که دارید لذّت ببرید.


ضرب‌المثل ژاپنی: شاخۀ بامبویی که خم می‌شود از بلوطی که مقاومت می‌کند قوی‌تر است.

#کتاب‌_خوانی
#هنر_زندگی_ژاپنی
#خواسته

این نکته باید درک شود:
خواسته همیشه در آینده است،
ولی آینده هرگز در آنجا وجود ندارد.
آینده چیزی است که وجود ندارد،
و خواسته همیشه و فقط در آینده است. و خواسته از گذشته می آید که آن نیز وجود ندارد. گذشته رفته است و آینده هنوز نیامده.
خواسته از گذشته می آید زیرا تو باید به نوعی می دانسته ای که در گذشته چه خواهشی داشته ای. چگونه می توانی چیزی کاملاٌ تازه را بخواهی؟
چیز جدید را نمی توان خواست. فقط می توانی چیزی تکراری را درخواست کنی.
تو پول داشته ای و درخواست پول بیشتر داری ، ولی پول را می‌شناسی.
قدرت داشته ای وحالا بیشتر می خواهی، ولی خود قدرت را قبلاٌ شناخته ای. انسان نمی‌تواند خواسته ی چیزی ناشناخته را داشته باشد،خواسته فقط تکرار چیزی شناخته شده است
فقط نگاهش کن.  تو آن را شناخته ای و تو را ارضاء نکرده است، پس دوباره و بیشتر آن را می خواهی
آیا فکر می کنی که ارضاء خواهی شد؟ فوقش این است که مقدار بیشتری بخواهی، ولی اگر یک روپیه ارضاء کننده نباشد، هزار روپیه چگونه می تواند ارضاکننده باشد؟
اگر یک روپیه ارضاکننده نیست، پس ده هزار روپیه،ده هزاربار بیشتر ارضاکننده نیست ، این منطقی ساده است.
اگر یک زن تو را ارضا نکرده باشد، آنوقت ده هزار زن هم تو را ارضاء نخواهند کرد. اگر یک زن چنان جهنمی برایت خلق کرده باشد، آنوقت ده هزار زن....
فقط فکرش را بکن!
یک ریاضیات ساده است.
می توانی حلش کنی!
فقط می توانی به سبب گذشته درخواست کنی و فقط می توانی در آینده تقاضا کنی، و هردو ناموجود هستند

آنچه که وجود دارد زمان حال است
این لحظه تنها لحظه ای است که وجود دارد. نمی توانی دراین زمان حال خواهشی داشته باشی، فقط می توانی در آن باشی. فقط می‌توانی از آن لذت ببری.
و من هرگز با کسی برخورد نداشته ام که بتواند در زمان حال بدبخت باشد
بارها مردم نزد من می آیند و می گویند که رنجور و بدبخت هستند و چنین و چنان هستند، و من به آنان می گویم: "فقط چشم ها را ببند و در همین لحظه ی حال ببین که آیا بدبخت هستی یا نه." آنان چشم ها را می بندند و سپس چشم ها را باز می کنند و می گویند:
"در همین لحظه بدبخت نیستم."
هیچکس در همین لحظه ی حال بدبخت نیست. هیچ امکانی وجود ندارد. طبیعت امور چنین اجازه ای نمی‌دهد
آیا در همین لحظه ی حال بدبخت هستی؟ در همین لحظه؟
آری، شاید لحظه‌ای پیش بدبخت بوده ای ، این درست است. و یا لحظه ای بعد بدبخت باشی ، این نیز مجاز است. ولی همین لحظه: در میان این دو چیز ناموجود، آیا بدبخت هستی؟
هیچکس تاکنون چنین نبوده است.
این لحظه همیشه سعادت خالص است؛ این لحظه همیشه شعف است و برکتی عظیم؛ این لحظه، لحظه ی خداوند است. گذشته مال تو است، آینده مال تو است؛ حال به خداوند تعلق دارد
ما زمان را به سه بخش تقسیم می کنیم: گذشته حال و آینده ، ولی ما نباید آن را چنین تقسیم کنیم. این یک تقسیم بندی درست نیست. زمان باید به دو بخش گذشته و آینده تقسیم شود
ولی زمان حال بخشی از زمان نیست، بخشی از جاودانگی است
خداوند گذشته ای ندارد، یادت باشد: نمی توانی بگویی خدا بود.
خداوند آینده ای ندارد: نمی توانی بگویی خدا خواهد بود.
خداوند فقط یک زمان دارد ، #حال
خداوند هست. خداوند همیشه هست. درواقع، خداوند فقط نام دیگری برای بودشisness  است، برای وجود.
هرگاه تو نیز در زمان حال باشی، هرگاه تو نیز در این "بودش" باشی، خوشبختی و برکت یافته ای. نیایشی برمی خیزد. یک محراب می‌شوی

#اشو
#هنر_مردن
یاد بگیر هیچکس شوی، نامرئی.....
اینگونه بزرگترین هنر زندگی را آموخته ای، #هنر_نبودن !
زیرا کسی که آماده ناپدید شدن است،
خدا در او آشکار می شود.

#اشو
اگر به چیزی بچسبی #ثابت می شوی.

#آینه_گون_باش، آینه به چیزی نمی چسبد. جلوی آینه می ایستی و آینه تو را منعکس می کند، کامل منعکس می کند.
آینه از منعکس کردن تو خوشحال است.
آینه تو را جشن می گیرد.
حضورت را جشن می گیرد.
اما لحظه ای که می روی، دیگر رفته ای
آینه به تصویرت نمی چسبد.
آیینه از تو یاد و خاطره نمی آفریند؛
آینه دیگر به تو فکر نمی کند.
هیچ نوستالوژی نمی آفریند.
فکر نمی کند که:
اوه، او چقدر زیبا بود، کی بر می گردد؟
آینه تو را دنبال نمی کند.
نه در فکرش و نه در رویاهایش.
لحظه ای که ناپدید می شوی، دیگر ناپدید شده ای.
این #عدم_وابستگی است.
وقتی آنجایی، آنجا هستی.
آینه تو را زندگی میکند، به تو عشق می ورزد، به تو خوشامد می گوید، تو را در قلبش می گذارد. اما لحظه ای که می روی دیگر رفته ای و آینه دوباره خالی می شود.
این کل راز عدم وابستگی است.
زندگی در دنیا اما به دنیا تعلق نداشتن.

به مردم عشق بورز اما وابستگی نیافرین
زیبایی های دنیا را منعکس کن، زیبایی های این جهان بسیار زیاد است اما #نچسب.
ذهن چسبناک، آینه گونگی اش را از دست می دهد.
آینه گونگی بوداگونگی است .
اگر کیفیت آینه گون را مدام تازه نگه داری، جوان ماندن و خالص ماندن و معصوم ماندن است. 

بشناس اما دانش نیافرین،
عشق بورز اما تمایل نیافرین .
زندگی کن به زیبایی و تمام و کمال زندگی کن، خودت را در لحظه رها کن اما به عقب بازنگرد.
این #هنر_وابسته_نبودن است
و این همان جایی است که نکته را از دست می دهی.
تو زنی را دوست داری و یک روز او می رود. با کسی دیگر می رود.
یا شاید همچنان با توست اما دیگر با تو نیست. دیگر قلبش برای تو نمی تپد،
پل شکسته شده است یا شاید بمیرد، هزار و یک اتفاق ممکن است بیفتد. ناگهان آن لذتی که از تو در وجودش بوده، ناپدید شده است.
یکروز آنجا بوده اما ناگهان روز دیگر نیست.
چه باید کرد ؟
باید چسبید ؟
باید به گذشته فکر کرد ؟
باید درباره آینده تصویر سازی کرد ؟
باید امیدوار بود که باز اتفاق دیگری بیفتد ؟
باید امیدوار بود که باز باد بیاید و ابرها بروند و خورشید بدرخشد؟
سپس درگیر می شوی و خلوص آینه بودن را از دست می دهی.
#تمام_بدبختی_ها_از_این_می_آیند.

بدبختی چیزی نیست جز:
#سایه_وابستگی
انسان وابسته به برکه ای راکد تبدیل می شود و دیر یا زود می گندد. دیگر جاری نیست...

#اشو
در نفس بودن

در نفس، تو درون یک چرخه‌ی باطل قرار داری، هرگز نمی توانی جلوتر از بقیه باشی، هرگز....
همیشه کسی هست که به نوعی از تو جلوتر باشد،
نمی توانی منحصربه فرد باشی.
برای همین است که نفس هرگز نمی تواند رضایت داشته باشد.
نفس همیشه ناقص باقی می‌ماند و همیشه نیز تقاضای کامل بودن دارد.

تمام پیام من، حقیقت را دیدن است،
دیدن آن جهنم که نفس به نام کامل بودن و منحصربه‌ فردبودن خلق می کند ،
همینکه این نفس را رها کنید. آنگاه زیبایی عظیمی وجود خواهد داشت،
#بدون_نفس،
#بی_خود،
#فقط_یک_تهیای_ژرف.

و از درون این تهیا خلاقیت برمی‌خیزد،
از این تهیا سرور پدیدار می شود؛
و از آن حقیقت-وجود- برمی‌خیزد،
همه چیز از همین خلوص مطلق سرچشمه می گیرد.

#اشو
#هنر_مردن
Forwarded from Narmin Clauß
مردم خود را به ديگران مي چسبانند،
و تو هرقدر بيشتر به ديگران بچسبي، آنان هراسناك تر مي شوند. 
خواهند خواست از تو بگريزند، 
زيرا هركس نياز دروني شديدي براي #آزاد_بودن دارد. 
ميل و آرزوي آزادي، برتر و ژرف تر از هر ميل و آرزوي ديگري است. 
بنابراين تو حتي عشق را مي تواني قرباني كني، اما نمي تواني آزادي را قرباني كني. طبيعت امور اينگونه نيست. 
به همين دليل شادماني واقعي فقط در تنها بودن تو مي تواند رخ دهد. 
تنها بودن، هنر است. و با خود شادماني به همراه مي آورد. 
اگر تو نخست در وجود خويش ريشه بدواني و سپس به برقراري ارتباط با ديگران اقدام كني، اين پديده اي كاملا متفاوت است.
اينك تو مي تواني مشاركت كني.
مي تواني عشق بورزي و از اين عشق لذت ببري.
با وجود زودگذر بودن آن، تو مي تواني به رقص درآيي، آواز بخواني و هرگاه كه آن لحظه بگذرد، ديگر گذشته است.
تو به عقب نمي نگري... 

تو اين توانايي را داري كه عشق ديگري را بيافريني.
پس هيچ نيازي نيست به كسي بچسبي.
تو از آن عاشق و از آن عشق سپاسگزاري كه ديگر وجود ندارد، 
زيرا تو را غني ساخته. به تو شمه اي از زندگي بخشيده و پخته ترت كرده است. اما اين زماني امكانپذير است كه تو برخي زمينه سازيها را در وجود خويش انجام داده باشي. 
اگر عشق همه آن چيزي باشد كه تو داري، بدون هيچ زمينه اي براي مراقبه، 
آنگاه گرفتار رنج و عذاب خواهي شد.
هر عشق بازي اي دير يا زود به يك كابوس تبديل خواهد شد. 
#هنر_تنها_بودن
#و_
#در_تنهايي_خوش_و_خرم_بودن را بياموز تا همه چيز امكانپذير شود.

#اشو
#هنر_زندگی

همیشه خلاق باش، و از بدترین، بهترین را بساز؛ من به این می گویم: هنر زندگی.

اگر آدم تمام لحظات و مراحل زندگی اش را صرف خلق زیبایی، عشق و شادی بکند، مرگ به نقطه ی اوج زندگی او تبدیل خواهد شد.
مرگ او زشت، آنطور که هر روز برای همه اتفاق می افتد نخواهد بود.
اگر مرگ زشت باشد، بدین معنی ست که تمام زندگی بیهوده تلف شده بوده است.

در هستی همه چیز یکی و یکسان است عصاره ی کل فلسفه و تعالیم بودا چنین بود:
"بزرگ و کوچک و مهم و غیر مهم وجود ندارد؛"
این برداشت و تعابیر انسانهاست که به این عبارت ها موجودیت می بخشد.

با مراقبه شروع کن و شاهد رشد و شکوفایی سکوت، زیبایی، شادی، رهایی و حساسیت درونت باش.
هر چه از مراقبه بدست می آوری، سعی کن به زندگی روزمره انتقال دهی.
آن را با دیگران تقسیم کن،
زیرا هر چه را تقسیم کنی به زودی فزونی می یابد،
پس حساس و مراقب باش که چه چیز را تقسیم می کنی.
و زمانی که به نقطه ی مرگ رسیدی، متوجه خواهی شد که مرگ وجود ندارد. تو می توانی با دنیا وداع کنی، بدون اینکه نیازی به اشک غم باشد. شاید اشک شادی ولی اشک غم نه،
و این قصه و فسانه و آرمان نیست،
این چیزیست که آن را از ما گرفته اند، چیزی که همین جاست، دور نیست،
آرزو و حسرت نیست.
واقعیت لحظه لحظه هایی ست که در آن حضور نداریم.
ولی برای رسیدن به چنین مرحله ای، باید #معصومیت_و_مراقبه را عنوان نقطه ی شروع قرار دهی.

زندگی زندان نیست، زندگی مجازات نیست. زندگی یک پاداش است و به آنهایی تقدیم می شود که لیاقتش را دارند . این حق توست که از زندگی لذت ببری؛ اگر اینکار را نکنی، گناه کرده ای. اگر جهان هستی را همانگونه که یافته ای ترک کنی و آن را زیباتر نسازی، بر علیه آن کار کرده ای.
قبل از اینکه آن را ترک کنی، آن را اندکی شادتر، زیباتر و دلپذیرتر ساز

#اشو
#عشق_رقص_زندگی
سعی نکن زندگی را درک کنی. آن را زندگی کن!
سعی نکن عشق را بفهمی. وارد عشق بشو، آنوقت خواهی فهمید ،
و آن شناخت از تجربه ی خودت می آید. آن شناخت هرگز آن راز را نابود نمی کند: هرچه بیشتر بشناسی، بیشتر خواهی فهمید که هنوز برای شناختن خیلی باقی مانده است.
زندگی یک مشکل نیست. نگاه کردن به زندگی همچون یک مشکل یعنی گامی خطا برداشتن. زندگی یک راز است که باید زندگی بشود، دوست داشته شود و تجربه شود.
درواقع، ذهنی که همیشه درپی توضیحات باشد، ذهنی ترسو است. 
به دلیل ترسی بزرگ او همیشه می خواهد تا همه چیز توضیح داده شود.
او نمی تواند وارد هیچ چیزی شود بدون اینکه قبلاٌ توضیح داده شده باشد. 
با توضیحات او احساس می کند که این آن سرزمینی آشنا است، حالا جغرافیا را می داند و اینک می تواند با نقشه و کتاب راهنما و جدول زمانی وارد آن سرزمین شود.
او هرگز آماده نیست تا بدون نقشه و راهنما وارد سرزمینی بکر و ناآشنا شود.
ولی زندگی چنین نیست. و داشتن هیچ نقشه ای ممکن نیست زیرا زندگی به تغییرکردن ادامه می دهد. هرلحظه تازه است. به شما می گویم که در زیر این آسمان هیچ چیزی کهنه نیست. همه چیز جدید است. یک پویایی عظیم است؛
یک حرکت مطلق، فقط تغییر است که پایدار است، فقط تغییر است که تغییر نمی کند. هر چیز دیگر به تغییر کردن ادامه می دهد.
بنابراین نمی توانی یک نقشه داشته باشی، تا زمانی که نقشه تهیه شود، از رده خارج و منسوخ شده است. تا زمانی که نقشه آماده شود، دیگر بیفایده خواهد بود. زندگی شیارهایش را تغییر داده است. زندگی بازی تازه ای را آغاز کرده است. نمی توانی با نقشه ها با زندگی برخورد کنی زیرا زندگی چیزی قابل اندازه گیری نیست. و نمی توانی با کتاب های راهنما با زندگی برخورد کنی،
زیرا کتاب های راهنما فقط وقتی کاربرد دارند که چیزها ثابت باشند.
زندگی ایستا نیست یک پویایی است، یک روند است. نمی توانی از آن نقشه ای بسازی، قابل اندازه گیری نیست؛ زندگی یک راز غیرقابل اندازه گیری است. درخواست توضیحات نکن.
برای همین است که با وجودی که من به پرسش های شما پاسخ می دهم، شما نباید پاسخ های مرا به عنوان توضیحات قبول کنید ،_ زیرا این بخشی از توافق در این بازی جنون آسا است: شما سوال می کنید و من پاسخ می دهم. پاسخ های من فقط مقدماتی هستند بر این راز، پیشگفتاری بر این اسرار، ترغیب هایی به سوی این راز. این ها واقعاٌ پاسخ نیستند.
پاسخ های من پاسخ نیستند: فقط وسایل کمکی هستند تا شما از پرسش هایتان بیرون بیایید و شروع کنید به زندگی کردن، پاسخ وقتی پاسخ است که فقط پرسش ها را روشن کند و شما راضی شوید که حالا اطلاعاتی را دارید که نیاز داشتید و پرسش هایتان دیگر وجود ندارند. اینک آن فضایی که توسط پرسش اشغال شده بود توسط پاسخ اشغال شده است.
پاسخ های من با این تعریف، پاسخ نیستند.
پاسخ های من به شما کمک می کنند تا پرسش ها را رها کنید،
ولی آن ها به پرسش های شما پاسخ نمی دهند. و زمانی که پرسش انداخته شد درخواهید یافت که هیچ پاسخی جای آن را نگرفته. پاسخی وجود نخواهد داشت. تمام روش پاسخگویی من این است که من پاسخ می دهم ولی درعین‌حال هرگز پاسخ نمی دهم.
من پاسخ می دهم تا به شما برنخورد ، باید به پرسش شما احترام گذاشته شود، بنابراین من احترام می گذارم ، ولی من نمیتوانم به آنها پاسخ بدهم زیرا زندگی پاسخی ندارد.

و من این را بلوغ ذهن می خوانم:
وقتی کسی به نقطه ای می رسد که به‌ زندگی طوری نگاه کند که سوالی وجود نداشته باشد و فقط با شهامت و بی‌باکی درآن شیرجه بزند.

#اشو
#هنر_مردن