روزی چند نفر نزد من آمدند. آنها به من گفتند:
برخی اشخاص تعابیر مختلفی در مورد تو کرده اند. یکی میگوید:
تو ملحد هستی.
دیگری میگوید:
تو بی دین هستی
و عده ای میگویند:
تو ترویج کننده سکس هستی
چرا تو همه این اظهار نظرهای بی فایده را نقض نمیکنی؟
چرا پاسخشان را نمیدهی و از خودت دفاع نمیکنی؟
من گفتم:
آنچه که بی فایده است، جوابی نمیطلبد
آیا ما خودمان با توجه کردن، آنرا مهم نمیکنیم؟
وقتیکه میپذیریم که ارزش نقض کردن دارد، و به دنبال دفاع از خود هستیم، به آنها و اتهاماتشان بها داده ایم
با شنیدن این سخن من، یکی از آنها گفت:
اما این هم درست نیست که اجازه دهیم که چیزهای نادرست در جهان رایج شوند
من گفتم:
تو درست میگویی.
اما آنهایی که باید نقد کنند و در تهمت زدن افراط کنند، هرگز امکان ندارد بتوان آنها متوقف کرد. آنها مخترعینی بزرگ هستند و همواره میتوانند راههای تازهای بیابند.
در زندگی، اگر میخواهید آرامش داشته باشید و به جایی برسید توجه به حرف هر کسی که در مسیر زندگی با شما دیدار میکند، خودکشی است.
در حقیقت، شخصی که عقیده و نظرش کوچکترین ارزشی داشته باشد:
هرگز آنرا بدون اینکه از او خواسته شود، بیان نخواهد کرد.
همچنین بیاد داشته باشید که:
حرکت شخصی که با رأی و نظر خودش عمل نمیکند و تابع نظرات دیگران است، مانند حرکت برگهای خشکی است که با نیروی باد پرواز میکنند.
#اشو
برخی اشخاص تعابیر مختلفی در مورد تو کرده اند. یکی میگوید:
تو ملحد هستی.
دیگری میگوید:
تو بی دین هستی
و عده ای میگویند:
تو ترویج کننده سکس هستی
چرا تو همه این اظهار نظرهای بی فایده را نقض نمیکنی؟
چرا پاسخشان را نمیدهی و از خودت دفاع نمیکنی؟
من گفتم:
آنچه که بی فایده است، جوابی نمیطلبد
آیا ما خودمان با توجه کردن، آنرا مهم نمیکنیم؟
وقتیکه میپذیریم که ارزش نقض کردن دارد، و به دنبال دفاع از خود هستیم، به آنها و اتهاماتشان بها داده ایم
با شنیدن این سخن من، یکی از آنها گفت:
اما این هم درست نیست که اجازه دهیم که چیزهای نادرست در جهان رایج شوند
من گفتم:
تو درست میگویی.
اما آنهایی که باید نقد کنند و در تهمت زدن افراط کنند، هرگز امکان ندارد بتوان آنها متوقف کرد. آنها مخترعینی بزرگ هستند و همواره میتوانند راههای تازهای بیابند.
در زندگی، اگر میخواهید آرامش داشته باشید و به جایی برسید توجه به حرف هر کسی که در مسیر زندگی با شما دیدار میکند، خودکشی است.
در حقیقت، شخصی که عقیده و نظرش کوچکترین ارزشی داشته باشد:
هرگز آنرا بدون اینکه از او خواسته شود، بیان نخواهد کرد.
همچنین بیاد داشته باشید که:
حرکت شخصی که با رأی و نظر خودش عمل نمیکند و تابع نظرات دیگران است، مانند حرکت برگهای خشکی است که با نیروی باد پرواز میکنند.
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
فصل هفتم
آموزشِ کامل
سخنرانی اشو در ۲۱ ژانویه ۱۹۶۸ برای آموزگاران در کالج پودار
تا سن بلوغ جنسی، تا وقتی که کودک( چه دختر و چه پسر) از نظر جنسی پخته میشود؛ تا آن زمان آموزش مرکزی کودک باید در مورد عشق و قلب باشد
زیرا بعدها تمامی زندگی حاصل اینها خواهد بود
آن کودک یک همسر یا شوهر میشود؛ او یک پدر یا مادر میشود ـــ آنگاه تمامی روابط عاطفی آنان، روابطی براساس عشق و احساسات هستند؛ نه براساس ریاضیات یا تاریخ و جغرافی.
هیچ مادری با مطالعهی تاریخ مادرِ بهتری نخواهد شد؛ و نه هیچ پدری میتواند با خواندن جغرافی پدری بهتر شود
چیزی دیگر مورد نیاز است تا بتواند مادری بهتر و پدری بهتر، زنی بهتر و شوهری بهتر را در آنان پرورش دهد.
امروزه در دنیا نه پدری وجود دارد و نه مادری؛ نه شوهری وجود دارد و نه زنی؛ فقط روابطی کاذب با این نامها وجود دارند
آیا به شخصی که او را همسر خود میخوانید نگاه کردهاید؟
ممکن است عاشق زنی شده باشید که همسر شما نیست، ولی هرگز عاشق کسی که او را همسر خود میخوانید نیستید!
آن شخصی که زنی او را “شوهر” میخواند ـــ آیا هرگز او را دوست داشته و به او احترام گذاشته است؟
آیا وجود او هرگز عاشق این مرد بوده و برای او دعا کرده است؟
آیا هرگز قدمی برداشته تا زندگی این مرد را غنی و پر از نوای موسیقی کند؟ ابداً نه!!!
درعوض، زن تا حد ممکن سر راه او خار پاشیده است؛ یا تا حد ممکن برای او مانع تراشیده است. و شوهر نیز همین کار را میکند؛ والدین هم همین کار را میکنند. آنان میگویند که فرزندانشان را دوست دارند؛
ولی ما عشق را نشناختهایم
چگونه میتوانیم عاشق فرزندان باشیم؟
اگر ما عاشق فرزندانمان بودیم، اینهمه جنگ در دنیا نمیتوانست وجود داشته باشد
کدام پدر یا مادر است که فرزندانش را به جنگ میفرستد؟
اگر ما عاشق فرندانمان بودیم دنیا اینگونه زشت نمیبود….
من تا آنجا پیش میروم که بگویم اگر ما عاشق فرزندانمان بودیم آنان را به دنیا نمیآوردیم! زیرا کدام پدر یا مادر است که آماده باشد که فرزندانش در این دنیای زشت و کثیف به دنیا بیاید؟ آنان خودشان را معذور میدارند و میگویند، “چگونه در چنین دنیایی فرزند بیاوریم؟ فردا وقتی با آنها روبهرو شویم، در برابرشان بسیار شرمنده خواهیم شد که آنان را به اینجا آوردهایم. چگونه آنان را به این دنیای زشت و پر از فساد و تاریکی بفرستیم؟”
اگر والدین عاشق فرزندانشان بودند، از آوردنشان به این دنیا امتناع میکردند.
ولی نه، آنان پیوسته مشغول فرزندآوری هستند! آنان ابداً هیچ توجهی به فرزندان ندارند
آنان مشغول آماده سازی فرزندانشان هستند گویی که گوشت دَمِ توپ و تفنگ آماده میکنند. آنان فرزندانشان را به سلاخخانه میفرستند تا برای نامها و حقههای متغیر و همیشگی بجنگند ـــ
به نام هندوستان، به نام پاکستان، به نام کمونیسم، به نام دموکراسی!
والدین همیشه آمادهاند تا فرزندانشان را برای هر شعار بزرگی قربانی کنند. این نامها و شعارها برای آنان بسیار بزرگ هستند ـــ کودکان بسیار کوچک هستند.
اگر در این دنیا در قلبهای والدین عشقی نسبت به فرزندانشان وجود داشت، دنیایی متفاوت زاده میشد که در آن هیچ جنگی نمیتوانست رخ بدهد
زیرا هر کودک فرزند مادری است و فرزند پدری هست. چه کسی موافق است تا فرزندانش را به جنگ بفرستد؟
ما میگفتیم، “بگذارید پاکستان نابود شود،بگذارید هندوستان نابود شود، ولی فرزندان ما نباید به جنگ بروند!
چه روسیه نجات پیدا کند یا نه،
چه چین نجات پیدا کند یا نه،
چه آمریکا نجات پیدا کند یا نکند؛
هیچ مادر نباید حاضر باشد که پسرش به جنگ برود. آنوقت جنگها در دنیا ازبین میرفتند، به همراه آن، سیاستها و سیاستمداران و ملیتها.
ولی والدین عاشق پسرهایشان نیستند، ما به سادگی عشق را نمیشناسیم؛ هیچ آشنایی با عشق نداریم. ما فقط هیچگونه برخوردی با عشق نداشتهایم.
آن لحظاتی را که میتوانست دوران دیدار با عشق باشد، ما آن اوقات باارزش را به یادگیری بسیاری از چیزهای بیفایده گذرانده و عمرشان را هدر دادهایم.
پس بهنظر من، اساس آموزش
باید عشق باشد و نه عقل
عقل فقط یک وسیله است
اگر در درون عشق وجود داشته باشد، آنوقت عقل فقط وسیلهای میشود برای انتشار و گسترش عشق
و اگر عشقی در درون نباشد،
آنگاه عقل وسیلهای میشود برای انتشار بیعشقی ـــ خشونت و نفرت و جنگ
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
فصل هفتم
آموزشِ کامل
سخنرانی اشو در ۲۱ ژانویه ۱۹۶۸ برای آموزگاران در کالج پودار
تا سن بلوغ جنسی، تا وقتی که کودک( چه دختر و چه پسر) از نظر جنسی پخته میشود؛ تا آن زمان آموزش مرکزی کودک باید در مورد عشق و قلب باشد
زیرا بعدها تمامی زندگی حاصل اینها خواهد بود
آن کودک یک همسر یا شوهر میشود؛ او یک پدر یا مادر میشود ـــ آنگاه تمامی روابط عاطفی آنان، روابطی براساس عشق و احساسات هستند؛ نه براساس ریاضیات یا تاریخ و جغرافی.
هیچ مادری با مطالعهی تاریخ مادرِ بهتری نخواهد شد؛ و نه هیچ پدری میتواند با خواندن جغرافی پدری بهتر شود
چیزی دیگر مورد نیاز است تا بتواند مادری بهتر و پدری بهتر، زنی بهتر و شوهری بهتر را در آنان پرورش دهد.
امروزه در دنیا نه پدری وجود دارد و نه مادری؛ نه شوهری وجود دارد و نه زنی؛ فقط روابطی کاذب با این نامها وجود دارند
آیا به شخصی که او را همسر خود میخوانید نگاه کردهاید؟
ممکن است عاشق زنی شده باشید که همسر شما نیست، ولی هرگز عاشق کسی که او را همسر خود میخوانید نیستید!
آن شخصی که زنی او را “شوهر” میخواند ـــ آیا هرگز او را دوست داشته و به او احترام گذاشته است؟
آیا وجود او هرگز عاشق این مرد بوده و برای او دعا کرده است؟
آیا هرگز قدمی برداشته تا زندگی این مرد را غنی و پر از نوای موسیقی کند؟ ابداً نه!!!
درعوض، زن تا حد ممکن سر راه او خار پاشیده است؛ یا تا حد ممکن برای او مانع تراشیده است. و شوهر نیز همین کار را میکند؛ والدین هم همین کار را میکنند. آنان میگویند که فرزندانشان را دوست دارند؛
ولی ما عشق را نشناختهایم
چگونه میتوانیم عاشق فرزندان باشیم؟
اگر ما عاشق فرزندانمان بودیم، اینهمه جنگ در دنیا نمیتوانست وجود داشته باشد
کدام پدر یا مادر است که فرزندانش را به جنگ میفرستد؟
اگر ما عاشق فرندانمان بودیم دنیا اینگونه زشت نمیبود….
من تا آنجا پیش میروم که بگویم اگر ما عاشق فرزندانمان بودیم آنان را به دنیا نمیآوردیم! زیرا کدام پدر یا مادر است که آماده باشد که فرزندانش در این دنیای زشت و کثیف به دنیا بیاید؟ آنان خودشان را معذور میدارند و میگویند، “چگونه در چنین دنیایی فرزند بیاوریم؟ فردا وقتی با آنها روبهرو شویم، در برابرشان بسیار شرمنده خواهیم شد که آنان را به اینجا آوردهایم. چگونه آنان را به این دنیای زشت و پر از فساد و تاریکی بفرستیم؟”
اگر والدین عاشق فرزندانشان بودند، از آوردنشان به این دنیا امتناع میکردند.
ولی نه، آنان پیوسته مشغول فرزندآوری هستند! آنان ابداً هیچ توجهی به فرزندان ندارند
آنان مشغول آماده سازی فرزندانشان هستند گویی که گوشت دَمِ توپ و تفنگ آماده میکنند. آنان فرزندانشان را به سلاخخانه میفرستند تا برای نامها و حقههای متغیر و همیشگی بجنگند ـــ
به نام هندوستان، به نام پاکستان، به نام کمونیسم، به نام دموکراسی!
والدین همیشه آمادهاند تا فرزندانشان را برای هر شعار بزرگی قربانی کنند. این نامها و شعارها برای آنان بسیار بزرگ هستند ـــ کودکان بسیار کوچک هستند.
اگر در این دنیا در قلبهای والدین عشقی نسبت به فرزندانشان وجود داشت، دنیایی متفاوت زاده میشد که در آن هیچ جنگی نمیتوانست رخ بدهد
زیرا هر کودک فرزند مادری است و فرزند پدری هست. چه کسی موافق است تا فرزندانش را به جنگ بفرستد؟
ما میگفتیم، “بگذارید پاکستان نابود شود،بگذارید هندوستان نابود شود، ولی فرزندان ما نباید به جنگ بروند!
چه روسیه نجات پیدا کند یا نه،
چه چین نجات پیدا کند یا نه،
چه آمریکا نجات پیدا کند یا نکند؛
هیچ مادر نباید حاضر باشد که پسرش به جنگ برود. آنوقت جنگها در دنیا ازبین میرفتند، به همراه آن، سیاستها و سیاستمداران و ملیتها.
ولی والدین عاشق پسرهایشان نیستند، ما به سادگی عشق را نمیشناسیم؛ هیچ آشنایی با عشق نداریم. ما فقط هیچگونه برخوردی با عشق نداشتهایم.
آن لحظاتی را که میتوانست دوران دیدار با عشق باشد، ما آن اوقات باارزش را به یادگیری بسیاری از چیزهای بیفایده گذرانده و عمرشان را هدر دادهایم.
پس بهنظر من، اساس آموزش
باید عشق باشد و نه عقل
عقل فقط یک وسیله است
اگر در درون عشق وجود داشته باشد، آنوقت عقل فقط وسیلهای میشود برای انتشار و گسترش عشق
و اگر عشقی در درون نباشد،
آنگاه عقل وسیلهای میشود برای انتشار بیعشقی ـــ خشونت و نفرت و جنگ
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
هرجا كه در موقعیتی سرگردان هستی و نمیتوانی ببینی كه چگونه از آن بیرون بیایی؛ فكر نكن،
در یك بیفكری عمیق فرو برو و بگذار كه هادی درون، راهنماییت كند
در ابتدا میترسی و احساس ناامنی میكنی، ولی به زودی، وقتی هربار به نتیجه گیری درستی رسیدی، وقتی هربار بر دری درست وارد شدی، شهامت پیدا میكنی و اعتماد خواهی كرد.
اگر چنین اعتمادی روی بدهد،
من آن را ایمان میخوانم.
ایمان مذهبی درحقیقت همین است، اعتماد به هادی درون
تعقل بخشی از نفس است؛
این تویی كه خودت را باور كرده ای.
لحظه ای كه عمیقا وارد وجود خودت شوی، وارد روح كائنات گشته ای،
هادی درونی تو بخشی از هدایت الهی است. وقتی از آن پیروی میكنی، از الوهیت تبعیت میكنی
وقتی از خودت پیروی میكنی، چیزها را پیچیده میكنی و نمیدانی كه چه كار میكنی.
میتوانی فكر كنی كه خیلی زرنگ هستی، ولی نیستی،
خرد wisdom از قلب می آید،
مربوط به عقل نیست.
سرت را قطع كن، بی َسر شو و وجود را دنبال كن، به هركجا و هر چیز كه رهنمون شود.
حتی اگر تو را به خطر بكشاند، وارد خطر شو، زیرا راه تو و رشد تو در آن خواهد
بود.
به وسیله ی آن خطر، تو رشد خواهی كرد و بالغ میگردی.
حتی اگر هادی درون تو را به سوی مرگ راهنمایی كند، واردش شو، زیرا راه تو این خواهد بود.
از آن پیروی كن، به آن اعتماد كن و با آن حركت كن.
#اشو
در یك بیفكری عمیق فرو برو و بگذار كه هادی درون، راهنماییت كند
در ابتدا میترسی و احساس ناامنی میكنی، ولی به زودی، وقتی هربار به نتیجه گیری درستی رسیدی، وقتی هربار بر دری درست وارد شدی، شهامت پیدا میكنی و اعتماد خواهی كرد.
اگر چنین اعتمادی روی بدهد،
من آن را ایمان میخوانم.
ایمان مذهبی درحقیقت همین است، اعتماد به هادی درون
تعقل بخشی از نفس است؛
این تویی كه خودت را باور كرده ای.
لحظه ای كه عمیقا وارد وجود خودت شوی، وارد روح كائنات گشته ای،
هادی درونی تو بخشی از هدایت الهی است. وقتی از آن پیروی میكنی، از الوهیت تبعیت میكنی
وقتی از خودت پیروی میكنی، چیزها را پیچیده میكنی و نمیدانی كه چه كار میكنی.
میتوانی فكر كنی كه خیلی زرنگ هستی، ولی نیستی،
خرد wisdom از قلب می آید،
مربوط به عقل نیست.
سرت را قطع كن، بی َسر شو و وجود را دنبال كن، به هركجا و هر چیز كه رهنمون شود.
حتی اگر تو را به خطر بكشاند، وارد خطر شو، زیرا راه تو و رشد تو در آن خواهد
بود.
به وسیله ی آن خطر، تو رشد خواهی كرد و بالغ میگردی.
حتی اگر هادی درون تو را به سوی مرگ راهنمایی كند، واردش شو، زیرا راه تو این خواهد بود.
از آن پیروی كن، به آن اعتماد كن و با آن حركت كن.
#اشو
#سوال_از_اشو
مراقبه چیست؟
#پاسخ
هشیاری نسبت به آنچه که انجام می دهی، هشیاری از اینکه در اطرافت چه رخ می دهد و چه اتفاقی برایت می افتد.
کسی به تو توهین می کند و هشیار می شوی.
وقتی توهین را می شنوی چه اتفاقی می افتد؟
روی این اتفاق مراقبه کن،
و این کل موضوع را تغییر می دهد،
وقتی شخصی توهین می کند روی آن شخص متمرکز می شوی که چرا توهین کرد؟
فکر می کند که کیست؟
چگونه می توانم انتقام بگیرم؟
اگر خیلی قوی باشد تسلیم می شوی، برایش دم تکان می دهی.
اما اگر ضعیف باشد، ضربه وارد می کنی.
ولی در این لحظه خودت را به کلی فراموش می کنی،
و بر دیگری متمرکز می شوی.
و این از دست دادن فرصت مراقبه است.
وقتی کسی توهین می کند مراقبه کن
گرجیف(عارف و استاد معنوی اهل قفقاز، که در لباس مبدل و در نقش های متفاوت به کشورها سفر می کرد و از اساتید معنوی می آموخت گاهی در نقش تاجر و گاهی در نقش دوره گرد)
می گفت:
وقتی پدرم رو به مرگ بود، نه سال داشتم.
مرا به کنار تختخوابش صدا کرد و در گوشم زمزمه کرد:
فرزندم از مال دنیا ارثیه ی دندان گیری برایت به جا نگذاشته ام ولی حرفی برایت می گویم که از اجدادم سینه به سینه به من رسیده و گره گشای مسیر زندگی ام بوده،
حکم گنج برایم داشته است تو به حد کافی بزرگ نشده ای شاید درست متوجه منظورم نشوی ولی این سخن را آویزه ی گوشت کن،
به یاد داشته باش روزی به دردت خواهد خورد.
این کلیدی است که در همه ی صندوقچه های گنج را باز می کند
پدرش گفت:
هرکس به تو توهین کرد به آن شخص بگو بیست و چهار ساعت مراقبه می کنم و بعد جوابت را می دهم.
گرجیف باور نداشت که این جمله ای پر مغز باشد.
ولی علی رغم اینکه متوجه منظور پدرش نشده بود به دستور او عمل می کرد.
اگر کسی توهین می کرد، می گفت:
به من بیست و چهار ساعت فرصت بدهید بعد جوابتان را بدهم.
پس از بیست و چهار ساعت می آمد و می گفت:
بیست و چهار ساعت مراقبه روی توهین شما، بینش عظیمی در وجودم ایجاد کرد. گاهی هم حق با توهین کننده بود پس پیش آن شخص می رفت و میگفت: ممنون حق با شما بود و حرف شما توهین نبود، بلکه عین حقیقت بود شما به من احمق گفتید و من احمق هستم
و گاهی پس از بیست و چهار ساعت مراقبه متوجه می شد
که حرف طرف مقابل دروغی بیش نبوده است
و زمانی که حرفی دروغ است چه لزومی دارد که به خودم بگیرم و ناراحت شوم؟
حتی لزومی ندارد به شخص مقابل بفهمانم که حرفش دروغ بوده دروغ دروغ است
چرا خودم را ناراحت کنم؟
ولی شاهد بودن و مراقبه کردن آرام آرام انسان را متوجه اعمال و رفتارش می کند و او را نسبت به رفتارهای #خودش هشیارتر می کند. نه رفتار دیگران.
#اشو
مراقبه چیست؟
#پاسخ
هشیاری نسبت به آنچه که انجام می دهی، هشیاری از اینکه در اطرافت چه رخ می دهد و چه اتفاقی برایت می افتد.
کسی به تو توهین می کند و هشیار می شوی.
وقتی توهین را می شنوی چه اتفاقی می افتد؟
روی این اتفاق مراقبه کن،
و این کل موضوع را تغییر می دهد،
وقتی شخصی توهین می کند روی آن شخص متمرکز می شوی که چرا توهین کرد؟
فکر می کند که کیست؟
چگونه می توانم انتقام بگیرم؟
اگر خیلی قوی باشد تسلیم می شوی، برایش دم تکان می دهی.
اما اگر ضعیف باشد، ضربه وارد می کنی.
ولی در این لحظه خودت را به کلی فراموش می کنی،
و بر دیگری متمرکز می شوی.
و این از دست دادن فرصت مراقبه است.
وقتی کسی توهین می کند مراقبه کن
گرجیف(عارف و استاد معنوی اهل قفقاز، که در لباس مبدل و در نقش های متفاوت به کشورها سفر می کرد و از اساتید معنوی می آموخت گاهی در نقش تاجر و گاهی در نقش دوره گرد)
می گفت:
وقتی پدرم رو به مرگ بود، نه سال داشتم.
مرا به کنار تختخوابش صدا کرد و در گوشم زمزمه کرد:
فرزندم از مال دنیا ارثیه ی دندان گیری برایت به جا نگذاشته ام ولی حرفی برایت می گویم که از اجدادم سینه به سینه به من رسیده و گره گشای مسیر زندگی ام بوده،
حکم گنج برایم داشته است تو به حد کافی بزرگ نشده ای شاید درست متوجه منظورم نشوی ولی این سخن را آویزه ی گوشت کن،
به یاد داشته باش روزی به دردت خواهد خورد.
این کلیدی است که در همه ی صندوقچه های گنج را باز می کند
پدرش گفت:
هرکس به تو توهین کرد به آن شخص بگو بیست و چهار ساعت مراقبه می کنم و بعد جوابت را می دهم.
گرجیف باور نداشت که این جمله ای پر مغز باشد.
ولی علی رغم اینکه متوجه منظور پدرش نشده بود به دستور او عمل می کرد.
اگر کسی توهین می کرد، می گفت:
به من بیست و چهار ساعت فرصت بدهید بعد جوابتان را بدهم.
پس از بیست و چهار ساعت می آمد و می گفت:
بیست و چهار ساعت مراقبه روی توهین شما، بینش عظیمی در وجودم ایجاد کرد. گاهی هم حق با توهین کننده بود پس پیش آن شخص می رفت و میگفت: ممنون حق با شما بود و حرف شما توهین نبود، بلکه عین حقیقت بود شما به من احمق گفتید و من احمق هستم
و گاهی پس از بیست و چهار ساعت مراقبه متوجه می شد
که حرف طرف مقابل دروغی بیش نبوده است
و زمانی که حرفی دروغ است چه لزومی دارد که به خودم بگیرم و ناراحت شوم؟
حتی لزومی ندارد به شخص مقابل بفهمانم که حرفش دروغ بوده دروغ دروغ است
چرا خودم را ناراحت کنم؟
ولی شاهد بودن و مراقبه کردن آرام آرام انسان را متوجه اعمال و رفتارش می کند و او را نسبت به رفتارهای #خودش هشیارتر می کند. نه رفتار دیگران.
#اشو
انسان بدون مراقبه هيچ چيز از شكوه هستي نمي داند و از فرصت بي نظيري كه در اختيار دارد هيچ چيز نمي داند
او در خوابي عميق و در بي خبري از نغمه ها و ترانه ها به سر مي برد.
گلها شكوفه كرده اند اما او در خواب است. در خود بهشت عدن به خواب رفته است!
انسان بايد بيدار شود
تا بتواند گلها، ستارگان، پرندگان، درختان و شكوه فراوان هستي را ببيند
باور كردني نيست!
به ما زيباترين و كامل ترين هستي ممكن ارزاني شده است.
هستي كاملتر از اين نمي تواند باشد
ولي ما بايد آنرا كشف كنيم
اين يك ماجراجويي است
و بسيار خوب است كه زندگي پر ماجراست و گرنه مرده و بي روح مي بود.
ماجراهاي زندگي است كه آنرا زنده و پويا مي سازد.
و مراقبه بزرگترين ماجراجويي زندگي است، مراقبه تو را بيدار مي كند.
خواب را از سرت مي پراند و خواب نمايي تو را از بين مي برد.
مراقبه بيدار ساختن كامل روح است.
#اشو
او در خوابي عميق و در بي خبري از نغمه ها و ترانه ها به سر مي برد.
گلها شكوفه كرده اند اما او در خواب است. در خود بهشت عدن به خواب رفته است!
انسان بايد بيدار شود
تا بتواند گلها، ستارگان، پرندگان، درختان و شكوه فراوان هستي را ببيند
باور كردني نيست!
به ما زيباترين و كامل ترين هستي ممكن ارزاني شده است.
هستي كاملتر از اين نمي تواند باشد
ولي ما بايد آنرا كشف كنيم
اين يك ماجراجويي است
و بسيار خوب است كه زندگي پر ماجراست و گرنه مرده و بي روح مي بود.
ماجراهاي زندگي است كه آنرا زنده و پويا مي سازد.
و مراقبه بزرگترين ماجراجويي زندگي است، مراقبه تو را بيدار مي كند.
خواب را از سرت مي پراند و خواب نمايي تو را از بين مي برد.
مراقبه بيدار ساختن كامل روح است.
#اشو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مراقبه تسلیم است، نه تقاضا
مراقبه تحمیل کردن مسیر خود به هستی نیست
بلکه آرام گرفتن در مسیری است که هستی می خواهد در آن باشی
#اشو
مراقبه تحمیل کردن مسیر خود به هستی نیست
بلکه آرام گرفتن در مسیری است که هستی می خواهد در آن باشی
#اشو
#سوال_از_اشو
کجا میتوان شادی را ابدی یافت؟
#پاسخ
اگر در لغت نامه، درون مدخل حرف "ش" نگاه کنی، فقط آنجاست که شادی همیشگی و ماندگار است.
در زندگی همه چیز در هم بر هم است. همانطور که شب و روز با هماند،
شادی و غم نیز با هماند.
همانطور که مرگ و زندگی با هم است، هر چیز دیگر نیز اینگونه است.
غنای زندگی بخاطر همین تضادهاست.
صرف فکر اینکه، شخصی همیشه شاد باشد، کاملا احمقانه است.
این نوع نگرش فقط غم تولید میکند و نه چیزی دیگر و رفته رفته پوکیده و غمناک میشوید چون بیشتر و بیشتر از شادی به اصطلاح همیشگی خودتان دور میشوید.
این طمعی بیش از حد است.
پس شخص شاد کیست؟
شخص شاد آنکسی نیست که همیشه شاد است.
شخص شاد کسی است که حتی زمانی که دور و بر او غم است، شاد باشد.
سعی کنید این را بفهمید.
شخص شاد کسی است که زندگی را درک میکند و تضادهایش را میپذیرد.
#اشو
کجا میتوان شادی را ابدی یافت؟
#پاسخ
اگر در لغت نامه، درون مدخل حرف "ش" نگاه کنی، فقط آنجاست که شادی همیشگی و ماندگار است.
در زندگی همه چیز در هم بر هم است. همانطور که شب و روز با هماند،
شادی و غم نیز با هماند.
همانطور که مرگ و زندگی با هم است، هر چیز دیگر نیز اینگونه است.
غنای زندگی بخاطر همین تضادهاست.
صرف فکر اینکه، شخصی همیشه شاد باشد، کاملا احمقانه است.
این نوع نگرش فقط غم تولید میکند و نه چیزی دیگر و رفته رفته پوکیده و غمناک میشوید چون بیشتر و بیشتر از شادی به اصطلاح همیشگی خودتان دور میشوید.
این طمعی بیش از حد است.
پس شخص شاد کیست؟
شخص شاد آنکسی نیست که همیشه شاد است.
شخص شاد کسی است که حتی زمانی که دور و بر او غم است، شاد باشد.
سعی کنید این را بفهمید.
شخص شاد کسی است که زندگی را درک میکند و تضادهایش را میپذیرد.
#اشو
انسان به دلیل مفاهیم آرمانی و ایده آل های احمقانه ای که برای خودش ساخته نمیتواند با خودش آسوده باشد، همیشه خود را محکوم می کند و هیچگاه خود را آنگونه که هست نمی پذیرد و برای خودش سردرگمی و زنجیره ای از هرج و مرج درونی و بدبختی ایجاد میکند.
همه ایدئولوژی ها، همه آرمان ها محکوم کننده هستند، زیرا همواره تصویری در ذهن ایجاد میکنند، و وقتی به مقایسه خود با آن تصویر ادامه دهید، همیشه احساس خواهید کرد که چیزی کم است و حس ناکامی خواهید داشت.
اما هیچ چیز کم نیست، و تا جایی که امکان کمال وجود دارد، شما کامل هستید.
سعی کنید این را بفهمید....
چرا از آنچه هستی راضی نیستی؟
در این لحظه چرا خوشحال نیستی؟
چه کسی مانع توست؟
چه چیزی راه شما را بسته است؟
همین لحظه چرا نمی توانید لذت ببرید و خوشبخت باشید؟
مانع در کجاست؟
من به شما میگویم....
مانع از طریق ایده آل پردازی می آید
آیده آل میگوید: چگونه می توانید لذت ببرید؟
تو پر از خشم و نفرت هستی، ابتدا عصبانیت باید از بین برود.
چگونه می توانی سعادتمند باشی؟
تو پر از تمایلات جنسی هستی.
ابتدا جنسیت باید از بین برود.
چگونه می توانی مانند روشن ضمیران و بوداها باشی که همین لحظه را جشن می گیرند؟
در صورتی که وجود تو پر از حرص، شهوت و حسادت است.
اول باید این معایب از بین بروند، آنگاه مانند خدایان خواهی بود. آنگاه انسانی واقعی خواهی بود. آرمان و آینده اینگونه ایجاد می شود و محکومتان میکند.
اگر مدام خودتان را با ایده آل ها مقایسه کنید، هرگز کامل نخواهید بود، غیرممکن است. لحظه ای که بگویید "اگر..." سعادت غیرممکن میشود، زیرا "اگر..." بزرگترین مانع است.
زمانی که بگویید: «اگر آن شرائط برآورده شود، من سعادتمند خواهم بود»، آن شرایط هرگز برآورده نمی شود. و ثانیاً، حتی اگر آن شرایط برآورده شود، تا آن زمان شما ظرفیت جشن گرفتن و لذت بردن را از دست خواهید داد. و حتی آرمانی دیگر و "اگر" دیگر سر بلند میکند.
من دقیقا برعکسش رو به شما میگویم....
همین لحظه مثل خدایان باش
بگذار خشم وجود داشته باشد،
بگذار رابطه جنسی وجود داشته باشد،
بگذار طمع وجود داشته باشد
با وجود همین مثلا معایب زندگی را جشن بگیر
و خواهی دید که هر لحظه جشن بیشتری احساس خواهی کرد و خشم کمتری خواهی داشت.
سعادت بیشتر و طمع کمتر
عشق بیشتر و شهوت کمتر
طمع کمتر و شادی بیشتر
سپس شما به راه راست وارد خواهید شد.
غیر از این نیست....
وقتی یک نفر بتواند زندگی را در کلیتش جشن بگیرد، همه چیزهای نادرست ناپدید می شود، اما اگر ابتدا سعی کنید اول مقدمات ناپدید شدن اشتباه را فراهم کنید، هرگز ناپدید نمی شود و در دور باطل رنج آفرین گرفتار خواهید شد.
درست مثل جنگیدن با تاریکی است. خانه شما پر از تاریکی است و می پرسید: چگونه می توانم یک شمع روشن کنم؟ قبل از اینکه شمعی روشن کنم این تاریکی باید از بین برود. این کاری است که شما انجام میدهید. شما می گویید اول طمع باید برود، بعد آرامش و سرور وارد می شود.
تو احمقی... شمع را روشن کن و تاریکی نخواهد بود.
پس، جشن بگیرید، شعلهای از سعادت و آسودگی باشید و خواهید دید که همه چیزهای نادرست ناپدید میشود. خشم، حرص، شهوت، یا هر چیز دیگری که شما نام میبرید، همه آنچه عیب مینامید فقط فقدان یک زندگی سعادتآمیز و مسرورانه و راحت هستند.
#اشو
همه ایدئولوژی ها، همه آرمان ها محکوم کننده هستند، زیرا همواره تصویری در ذهن ایجاد میکنند، و وقتی به مقایسه خود با آن تصویر ادامه دهید، همیشه احساس خواهید کرد که چیزی کم است و حس ناکامی خواهید داشت.
اما هیچ چیز کم نیست، و تا جایی که امکان کمال وجود دارد، شما کامل هستید.
سعی کنید این را بفهمید....
چرا از آنچه هستی راضی نیستی؟
در این لحظه چرا خوشحال نیستی؟
چه کسی مانع توست؟
چه چیزی راه شما را بسته است؟
همین لحظه چرا نمی توانید لذت ببرید و خوشبخت باشید؟
مانع در کجاست؟
من به شما میگویم....
مانع از طریق ایده آل پردازی می آید
آیده آل میگوید: چگونه می توانید لذت ببرید؟
تو پر از خشم و نفرت هستی، ابتدا عصبانیت باید از بین برود.
چگونه می توانی سعادتمند باشی؟
تو پر از تمایلات جنسی هستی.
ابتدا جنسیت باید از بین برود.
چگونه می توانی مانند روشن ضمیران و بوداها باشی که همین لحظه را جشن می گیرند؟
در صورتی که وجود تو پر از حرص، شهوت و حسادت است.
اول باید این معایب از بین بروند، آنگاه مانند خدایان خواهی بود. آنگاه انسانی واقعی خواهی بود. آرمان و آینده اینگونه ایجاد می شود و محکومتان میکند.
اگر مدام خودتان را با ایده آل ها مقایسه کنید، هرگز کامل نخواهید بود، غیرممکن است. لحظه ای که بگویید "اگر..." سعادت غیرممکن میشود، زیرا "اگر..." بزرگترین مانع است.
زمانی که بگویید: «اگر آن شرائط برآورده شود، من سعادتمند خواهم بود»، آن شرایط هرگز برآورده نمی شود. و ثانیاً، حتی اگر آن شرایط برآورده شود، تا آن زمان شما ظرفیت جشن گرفتن و لذت بردن را از دست خواهید داد. و حتی آرمانی دیگر و "اگر" دیگر سر بلند میکند.
من دقیقا برعکسش رو به شما میگویم....
همین لحظه مثل خدایان باش
بگذار خشم وجود داشته باشد،
بگذار رابطه جنسی وجود داشته باشد،
بگذار طمع وجود داشته باشد
با وجود همین مثلا معایب زندگی را جشن بگیر
و خواهی دید که هر لحظه جشن بیشتری احساس خواهی کرد و خشم کمتری خواهی داشت.
سعادت بیشتر و طمع کمتر
عشق بیشتر و شهوت کمتر
طمع کمتر و شادی بیشتر
سپس شما به راه راست وارد خواهید شد.
غیر از این نیست....
وقتی یک نفر بتواند زندگی را در کلیتش جشن بگیرد، همه چیزهای نادرست ناپدید می شود، اما اگر ابتدا سعی کنید اول مقدمات ناپدید شدن اشتباه را فراهم کنید، هرگز ناپدید نمی شود و در دور باطل رنج آفرین گرفتار خواهید شد.
درست مثل جنگیدن با تاریکی است. خانه شما پر از تاریکی است و می پرسید: چگونه می توانم یک شمع روشن کنم؟ قبل از اینکه شمعی روشن کنم این تاریکی باید از بین برود. این کاری است که شما انجام میدهید. شما می گویید اول طمع باید برود، بعد آرامش و سرور وارد می شود.
تو احمقی... شمع را روشن کن و تاریکی نخواهد بود.
پس، جشن بگیرید، شعلهای از سعادت و آسودگی باشید و خواهید دید که همه چیزهای نادرست ناپدید میشود. خشم، حرص، شهوت، یا هر چیز دیگری که شما نام میبرید، همه آنچه عیب مینامید فقط فقدان یک زندگی سعادتآمیز و مسرورانه و راحت هستند.
#اشو
خوشبختی مشروط نیست
برای خوشبخت بودن هیچ چیز مورد نیاز نیست. فقط زنده بودن مورد نیاز است ــ و آن را هم پیشاپیش داری، زنده هستی. فقط آگاه بودن مورد نیاز است ــ و آن هم پیشاپیش هستی
برای همین است که عارفان و بوداها میگویند که سرور خودِ طبیعت ما است. ولی ذهن یک دونده است
ذهن پیوسته در حال دویدن است. هرگز نمینشیند، نمیتواند بنشیند
برای ذهن نشستن حکم مرگ را دارد
و به نوعی چنین هم هست. برای همین است که اهل ذن میگویند که اگر بتوانی هر روز چند ساعت فقط بنشینی و کاری نکنی و حتی یک ذکر را هم تکرار نکنی ــ زیرا ذکر نیز بار دیگر دویدن ذهن است فرقی ندارد، میتواند آهنگ شاد بخواند و یا یک ذکر مذهبی را تکرار کند ـــ ذهن خواهان کار است، فعالیت میخواهد، خواهان مشغولیت است، میخواهد بدود!
زندگیِ ذهن در دویدن است
اهل ذن می گویند:
“فقط بنشین؛ هیچ کاری نکن!”
این مشکلترین کار در دنیا است نشستن و هیچ کاری نکردن. ولی وقتی قلق آن را بهدست آوردی… اگر هر روز چند ساعت و برای چند ماه نشستی و هیچ کاری نکردی، آهستهآهسته بسیاری اتفاقات رخ خواهند دارد
در ابتدا احساس خوابآلودگی میکنی، رویا میبینی. افکار بسیاری به ذهنت هجوم میآورند. ذهن میگوید:
چرا وقتت را هدر میدهی؟
میتوانستی قدری پول بسازی. دستکم میتوانستی بروی و فیلمی را ببینی و خودت را سرگرم کنی؛ یا میتوانستی بروی و غیبت کنی! میتوانستی تلویزیون تماشا کنی یا به رادیو گوش بدهی؛ یا دست کم میتوانستی روزنامه بخوانی. چرا وقتت را هدر میدهی؟
ذهن هزارویک دلیل میآورد،
ولی اگر ادامه بدهی، اگر پشتکار داشته باشی، یک روز خورشید طلوع خواهد کرد.
جشن گرفتن یعنی شکر گذاری بابت :
هرآنچه که زندگی،
هر آنچه که خداوند،
به تو اعطا می کند.
جشن گرفتن یعنی:
حق شناسی، یعنی سپاسگزاری.
#اشو
#عشق_رقص_زندگی
برای خوشبخت بودن هیچ چیز مورد نیاز نیست. فقط زنده بودن مورد نیاز است ــ و آن را هم پیشاپیش داری، زنده هستی. فقط آگاه بودن مورد نیاز است ــ و آن هم پیشاپیش هستی
برای همین است که عارفان و بوداها میگویند که سرور خودِ طبیعت ما است. ولی ذهن یک دونده است
ذهن پیوسته در حال دویدن است. هرگز نمینشیند، نمیتواند بنشیند
برای ذهن نشستن حکم مرگ را دارد
و به نوعی چنین هم هست. برای همین است که اهل ذن میگویند که اگر بتوانی هر روز چند ساعت فقط بنشینی و کاری نکنی و حتی یک ذکر را هم تکرار نکنی ــ زیرا ذکر نیز بار دیگر دویدن ذهن است فرقی ندارد، میتواند آهنگ شاد بخواند و یا یک ذکر مذهبی را تکرار کند ـــ ذهن خواهان کار است، فعالیت میخواهد، خواهان مشغولیت است، میخواهد بدود!
زندگیِ ذهن در دویدن است
اهل ذن می گویند:
“فقط بنشین؛ هیچ کاری نکن!”
این مشکلترین کار در دنیا است نشستن و هیچ کاری نکردن. ولی وقتی قلق آن را بهدست آوردی… اگر هر روز چند ساعت و برای چند ماه نشستی و هیچ کاری نکردی، آهستهآهسته بسیاری اتفاقات رخ خواهند دارد
در ابتدا احساس خوابآلودگی میکنی، رویا میبینی. افکار بسیاری به ذهنت هجوم میآورند. ذهن میگوید:
چرا وقتت را هدر میدهی؟
میتوانستی قدری پول بسازی. دستکم میتوانستی بروی و فیلمی را ببینی و خودت را سرگرم کنی؛ یا میتوانستی بروی و غیبت کنی! میتوانستی تلویزیون تماشا کنی یا به رادیو گوش بدهی؛ یا دست کم میتوانستی روزنامه بخوانی. چرا وقتت را هدر میدهی؟
ذهن هزارویک دلیل میآورد،
ولی اگر ادامه بدهی، اگر پشتکار داشته باشی، یک روز خورشید طلوع خواهد کرد.
جشن گرفتن یعنی شکر گذاری بابت :
هرآنچه که زندگی،
هر آنچه که خداوند،
به تو اعطا می کند.
جشن گرفتن یعنی:
حق شناسی، یعنی سپاسگزاری.
#اشو
#عشق_رقص_زندگی