کشیش [یا هر نوع مُبلغ دینی] بسیار زود متوجه شد که میتوان از غریزهی ترس در انسان بهرهکشی کرد.
انسانها را میتوان چنان ترساند که به پای کشیشان بیفتند و بگویند: “ما را نجات بدهید! فقط شما میتوانید ما را نجات بدهید!” و کشیش به این شرط آنان را نجات خواهد داد که از او پیروی کنند و آیینهای مذهبی را طبق نسخهی کشیش انجام بدهند و آنوقت کشیش او را نجات خواهد داد! و مردم به سبب ترس از کشیشان و انواع حماقتها و خرافات از او پیروی کردهاند.
سیاستپیشه هم بزودی فهمید که مردم را میتوان بسیار ترساند. و اگر آنان را بترسانی، میتوانی بر آنان مسلط شوی.
ملتها به سبب ترس وجود دارند. ترس از آمریکا است که روسها را بردهی کمونیستها ساخته و ترس از روسهاست که آمریکاییان را بردگان دولت میسازد. ترس از همدیگر…. هندیها از پاکستانیها میترسند و پاکستانیها از هندیها وحشت دارند. این دنیایی بسیار احمق است! ما از همدیگر میترسیم و به سبب ترس ما است که سیاستپیشگان مهم میشوند. میگویند: “ما شما را در اینجا، در این دنیا نجات میدهیم؛” و کشیش هم میگوید: “ما شما را در دنیای دیگر نجات خواهیم داد!”
و این دو با هم توطئه میکنند.
[اکنون در ایران این دو گروه ریاکار در یک جایگاه نشستهاند؛ حالا ملاها سیاستپیشه هم شدهاند. ادمین]
#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
انسانها را میتوان چنان ترساند که به پای کشیشان بیفتند و بگویند: “ما را نجات بدهید! فقط شما میتوانید ما را نجات بدهید!” و کشیش به این شرط آنان را نجات خواهد داد که از او پیروی کنند و آیینهای مذهبی را طبق نسخهی کشیش انجام بدهند و آنوقت کشیش او را نجات خواهد داد! و مردم به سبب ترس از کشیشان و انواع حماقتها و خرافات از او پیروی کردهاند.
سیاستپیشه هم بزودی فهمید که مردم را میتوان بسیار ترساند. و اگر آنان را بترسانی، میتوانی بر آنان مسلط شوی.
ملتها به سبب ترس وجود دارند. ترس از آمریکا است که روسها را بردهی کمونیستها ساخته و ترس از روسهاست که آمریکاییان را بردگان دولت میسازد. ترس از همدیگر…. هندیها از پاکستانیها میترسند و پاکستانیها از هندیها وحشت دارند. این دنیایی بسیار احمق است! ما از همدیگر میترسیم و به سبب ترس ما است که سیاستپیشگان مهم میشوند. میگویند: “ما شما را در اینجا، در این دنیا نجات میدهیم؛” و کشیش هم میگوید: “ما شما را در دنیای دیگر نجات خواهیم داد!”
و این دو با هم توطئه میکنند.
[اکنون در ایران این دو گروه ریاکار در یک جایگاه نشستهاند؛ حالا ملاها سیاستپیشه هم شدهاند. ادمین]
#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
باغبانان در ژاپن به بعضی از درختان شکل خاصی میدهند.
سوامی رام در اولین بازدیدش از ژاپن،
از این موضوع شگفت زده شد.
او نمی توانست تصور کند که چگونه ممکن است این درخت ها زنده بمانند. درختانی که حدود سیصد سال عمر داشتند، در حالیکه ارتفاعشان فقط به هشت اینچ میرسید.
او از باغبانان علت را پرسید.
راز این کار را که درختی این همه قطور شود ولی اصلا قد نکشد!
تنه اش ضخیم بشود، ولی اصلا به سمت بالا رشد نکند!
باغبانان برای او توضیح دادند راز این کار در این است که آنها ریشه های درخت را قطع میکنند، به این ترتیب که درخت را در یک گلدان آهنی ته باز نگهداری میکنند و دایماً نوک ریشه ها را می چینند و اجازه نمی دهند آنها در خاک عمیق بشوند.
وقتی ریشه ها عمیقا در خاک نفوذ نکنند، درخت قد نمی کشد.
پیر و پیرتر میشود،
تنه اش ضخیم میشود، به نظر پیر وچروکیده میشود، ولی نمی تواند در طول رشد کند.
تنها راه چاره برای رشد درختان این است که ریشه هایش عمیقا در خاک نفوذ کنند. رشد طولی هر درخت متناسب است با عمق ریشه اش در خاک
اگر دایماً ریشه اش را هرس کنند،
رشد نکرده باقی می ماند.
تمامی نژاد بشر رشد نکرده، باقی مانده است، گویی همواره کسی ریشه های آنرا هرس کرده است.
درختان نمیدانند که چه بر سرشان می آید، ریشه هایشان در خاک مخفی اند.
اما ریشهها ی عشق در شما قطع شده است،
اگر در جهت رفع این نقصان قدمی بر ندارید، هرگز توفیق دستیابی دوباره به آن ریشه ها را نخواهید داشت، و آن وقت هرقدر که به کلیسا و معابد بروید، نماز بخوانید و روزه بگیرید و دعا کنید هیچ حاصلی نخواهد داشت.
هر نیایشی که بکنید، هر چقدر تلاش کنید، با هر باور و اعتقاد مذهبی، عبادت شما به خدا نمیرسد چون عمقی به وجود نمی یابد.
تنها عبادتی که میتواند به او برسد، عبادت عشق است
اگر عشق حضور داشته باشد، حتی لازم نیست عبادتی بکنید
در آن صورت حتی وقتی حرف هم نزنید، شنیده خواهد شد.
بدون عشق هیچ عملی به او نمیرسد.
#اشو
کتاب راز بزرگ
سوامی رام در اولین بازدیدش از ژاپن،
از این موضوع شگفت زده شد.
او نمی توانست تصور کند که چگونه ممکن است این درخت ها زنده بمانند. درختانی که حدود سیصد سال عمر داشتند، در حالیکه ارتفاعشان فقط به هشت اینچ میرسید.
او از باغبانان علت را پرسید.
راز این کار را که درختی این همه قطور شود ولی اصلا قد نکشد!
تنه اش ضخیم بشود، ولی اصلا به سمت بالا رشد نکند!
باغبانان برای او توضیح دادند راز این کار در این است که آنها ریشه های درخت را قطع میکنند، به این ترتیب که درخت را در یک گلدان آهنی ته باز نگهداری میکنند و دایماً نوک ریشه ها را می چینند و اجازه نمی دهند آنها در خاک عمیق بشوند.
وقتی ریشه ها عمیقا در خاک نفوذ نکنند، درخت قد نمی کشد.
پیر و پیرتر میشود،
تنه اش ضخیم میشود، به نظر پیر وچروکیده میشود، ولی نمی تواند در طول رشد کند.
تنها راه چاره برای رشد درختان این است که ریشه هایش عمیقا در خاک نفوذ کنند. رشد طولی هر درخت متناسب است با عمق ریشه اش در خاک
اگر دایماً ریشه اش را هرس کنند،
رشد نکرده باقی می ماند.
تمامی نژاد بشر رشد نکرده، باقی مانده است، گویی همواره کسی ریشه های آنرا هرس کرده است.
درختان نمیدانند که چه بر سرشان می آید، ریشه هایشان در خاک مخفی اند.
اما ریشهها ی عشق در شما قطع شده است،
اگر در جهت رفع این نقصان قدمی بر ندارید، هرگز توفیق دستیابی دوباره به آن ریشه ها را نخواهید داشت، و آن وقت هرقدر که به کلیسا و معابد بروید، نماز بخوانید و روزه بگیرید و دعا کنید هیچ حاصلی نخواهد داشت.
هر نیایشی که بکنید، هر چقدر تلاش کنید، با هر باور و اعتقاد مذهبی، عبادت شما به خدا نمیرسد چون عمقی به وجود نمی یابد.
تنها عبادتی که میتواند به او برسد، عبادت عشق است
اگر عشق حضور داشته باشد، حتی لازم نیست عبادتی بکنید
در آن صورت حتی وقتی حرف هم نزنید، شنیده خواهد شد.
بدون عشق هیچ عملی به او نمیرسد.
#اشو
کتاب راز بزرگ
ممکن است خاموش باشی،
اما ساکت نباشی
ممکن است سخن بگویی،
اما ساکت باشی
ممکن است راه بروی و در عین حال منفعل باشی
ممکن است مجسمه وار بی حرکت بمانی ولی بی قرار و فعال باشی
ممکن است راه بروی ، بدوی ، حرکت کنی و در عین حال ساکن باشی و در ژرفای درونت قرار داشته باشی
من با تو سخن می گویم و ساکتم
اما تو خاموشی ولی ساکت نیستی
ذهن دست بردار نیست،
آرام نمی نشیند
سعی کن تفاوت اینها را مشاهده کنی
#اشو
ریشه ها و بالها
اما ساکت نباشی
ممکن است سخن بگویی،
اما ساکت باشی
ممکن است راه بروی و در عین حال منفعل باشی
ممکن است مجسمه وار بی حرکت بمانی ولی بی قرار و فعال باشی
ممکن است راه بروی ، بدوی ، حرکت کنی و در عین حال ساکن باشی و در ژرفای درونت قرار داشته باشی
من با تو سخن می گویم و ساکتم
اما تو خاموشی ولی ساکت نیستی
ذهن دست بردار نیست،
آرام نمی نشیند
سعی کن تفاوت اینها را مشاهده کنی
#اشو
ریشه ها و بالها
نقلاب در آموزشوپرورش
فصل هفتم
آموزشِ کامل
سخنرانی اشو در ۲۱ ژانویه ۱۹۶۸ برای آموزگاران در کالج پودار
انسان تحصیلنکرده نوعی تعادل دارد که در انسان تحصیل کرده وجود ندارد قبایل ابتدایی در جنگلها نوعی زیبایی، نوعی موسیقی و سرور دارند، در زندگیشان معنا و هدفی وجود دارد که در انسان تحصیلکرده وجود ندارد
این واقعاً شگفتانگیز است
آیا ما به هزینهی از دستدادن سرور و خوشی در زندگی، تحصیلکرده میشویم؟
آیا ظرفیت و شایستگی ما برای تجربهی سرور رو به افول است؟
آیا ما رابطهی خود را با ریشههای زندگیمان قطع میکنیم؟
اگر با چشمانی بدون تعصب به انسان تحصیلکرده نگاه کنیم ـــ کاری دشوار است زیرا ما خود نیز تحصیلکرده هستیم، پس بسیار دشوار است تا بتوانیم بیماریهای انسان تحصیلکرده را ببینیم
وقتی یک بیماری در سراسر دنیا شایع باشد، تشخیص آن بسیار دشوار است
همگی ما تحصیلکرده هستیم، و برای ما بسیار مشکل است تا ببینیم…
بسیار دشوار است که فکر کنیم که آنچه را که منتشر میکنیم انسان را سالم نمیکند
ولی آنان که چشم دارند و با گذر از این نظام آموزشی، تمام هوشمندی خودشان را از دست ندادهاند
آنان شاید قادر به دیدن چند چیز باشند
آمریکا دانشآموختهترین کشور در دنیا است، ولی بیشترین تعداد بیماران روانی هم در آمریکا هستند
آیا رابطهای بین این دو هست، یا که فقط تصادفی است؟
در کشورهایی که تعداد بیشتر و بیشتری انسانهای تحصیلکرده وجود دارند، به همان نسبت تنشهای روانی در مردم نیز بیشتر است
آیا از این آمار باخبر هستیم یا نه؟
یک کشور هرچه بیشتر در آموزش پیشرفت کند، آمار خودکشی در آن کشور بیشتر است
سایهی تاریک تنشهای روانی و بیقراری بر غرب نازل شده است
دلیل آن چیست؟
کسانیکه در سیصد سال گذشته سعی کردهاند تا غرب را دانشاموخته کنند، مردمان خوب با نیّتهای خوب بودهاند شاید آنان در مورد تمامی طبیعت زندگی چیزی نمیدانستند؛ شاید آنان چنین میپنداشتهاند که اگر انسان تنها در عقلانیت رشد کند، خوشبخت خواهد شد
البته که عقل و روشنفکری باید رشد کند، ولی باید در رابطه با سایر توانهای انسانی و در تعادل با آنها باشد
باید دستدردست سلامت، همراه با قلب، همراه با وجود انسان رشد کند
اگر بهتنهایی رشد کند، حتماًخطرآفرین خواهد شد
عقل هیچ قلب و احساسی ندارد
آن زندگی و آن دنیایی که توسط عقل خلق شود، دنیایی بدون احساس خواهد بود
عقل ریاضیات را دارد، نه عشق
عقل محاسبات و آمار را دارد، نه احساسات
عقل براساس منطق و اعداد کار میکند و زندگی به ورای منطق و اعداد و ریاضیات میرود
زندگی بسیار اسرارآمیز است؛ هیچ ریاضیاتی نمیتواند آن را توصیف کند
هیچ آمار و ارقامی قادر نیست زندگی را حل کند
ولی عقل وجود هیچگونه راز را نمیپذیرد
عقل میپندارد که همهچیز ساده و مستقیم است: مانند دو بعلاوه دو که میشود چهار!
همین راهکار بدون قلب و غیر اسرارآمیزبودن نسبت به زندگی است که زندگی را پدیدهای مکانیکی ساخته است
انسان هر روز بیشتر و بیشتر مانند یک ماشین میشود. ولی وقتی انسان یک ماشین میشود، ما او را کارآمد و ماهر میخوانیم
یک ماشین همیشه از انسان کارآمدتر است
و اگر تاکید ما روی کارآمدی انسان باقی بماند، یک روز انسان همچون ماشین کارآمد میشود ولی روح خودش را از دست خواهد داد
انسان اشتباه میکند، ماشینها اشتباه نمیکنند. ما سعی داریم که انسانی بسازیم که اشتباه نکند، انسانی که مطلقاً کارآمد باشد، کسی که روی خط بیاشتباه ریاضیات حرکت کند!
حرکت روی چنین خطی مانند قطاری است که روی یک ریل راهآهن حرکت میکند
ولی رودخانههای زندگی روی ریلها حرکت نمیکنند، آنها در مسیرهای ناشناخته و ناآشنا جاری هستند
پس نخستین چیزی که میخواهم به شما بگویم این است که آموزش عقلانیت به تنهایی نه هوشمندانه است و نه خردمندانه
زندگی جنبههای دیگری نیز دارد، و اهمیت آنها بیشتر از عقل است، زیرا انسان با عقل زنده نیست. منابع زندگی انسان بسیار عمیقتر از قوای عقلانی اوست
ما نه توسط عقل عاشق میشویم و نه توسط عقل خشمگین شده و یا متنفر میشویم. ما نه با عقلمان زیبایی را تشخیص می دهمی و نه با عقل ترانه و شعر میخوانیم
هیچیک از تجارب عمیق زندگی توسط عقل ممکن نمیشوند
تعجبی نیست که آموزش عقل انسان را از تمام تجربههای عمیق زندگی محروم کرده است
ولی ما تنها عقلانیت را در آموزش و پرورش رشد دادهایم
چنین آموزشی سبب خلق انسانی نامتعادل شده است
این انسان نامتعادل دست به هرکار و هرعملی میزند، هر دردسری توسط این انسان ایجاد میشود. آنگاه هیچ حرکتی، هیچ هدف روشنی، هیچ موسیقی و نظمی در زندگی او وجود ندارد
این نخستین بدبختی انسان است که ما آموزش را فقط آموختن عقلانیت پنداشتهایم و نه تمامی زندگی
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
فصل هفتم
آموزشِ کامل
سخنرانی اشو در ۲۱ ژانویه ۱۹۶۸ برای آموزگاران در کالج پودار
انسان تحصیلنکرده نوعی تعادل دارد که در انسان تحصیل کرده وجود ندارد قبایل ابتدایی در جنگلها نوعی زیبایی، نوعی موسیقی و سرور دارند، در زندگیشان معنا و هدفی وجود دارد که در انسان تحصیلکرده وجود ندارد
این واقعاً شگفتانگیز است
آیا ما به هزینهی از دستدادن سرور و خوشی در زندگی، تحصیلکرده میشویم؟
آیا ظرفیت و شایستگی ما برای تجربهی سرور رو به افول است؟
آیا ما رابطهی خود را با ریشههای زندگیمان قطع میکنیم؟
اگر با چشمانی بدون تعصب به انسان تحصیلکرده نگاه کنیم ـــ کاری دشوار است زیرا ما خود نیز تحصیلکرده هستیم، پس بسیار دشوار است تا بتوانیم بیماریهای انسان تحصیلکرده را ببینیم
وقتی یک بیماری در سراسر دنیا شایع باشد، تشخیص آن بسیار دشوار است
همگی ما تحصیلکرده هستیم، و برای ما بسیار مشکل است تا ببینیم…
بسیار دشوار است که فکر کنیم که آنچه را که منتشر میکنیم انسان را سالم نمیکند
ولی آنان که چشم دارند و با گذر از این نظام آموزشی، تمام هوشمندی خودشان را از دست ندادهاند
آنان شاید قادر به دیدن چند چیز باشند
آمریکا دانشآموختهترین کشور در دنیا است، ولی بیشترین تعداد بیماران روانی هم در آمریکا هستند
آیا رابطهای بین این دو هست، یا که فقط تصادفی است؟
در کشورهایی که تعداد بیشتر و بیشتری انسانهای تحصیلکرده وجود دارند، به همان نسبت تنشهای روانی در مردم نیز بیشتر است
آیا از این آمار باخبر هستیم یا نه؟
یک کشور هرچه بیشتر در آموزش پیشرفت کند، آمار خودکشی در آن کشور بیشتر است
سایهی تاریک تنشهای روانی و بیقراری بر غرب نازل شده است
دلیل آن چیست؟
کسانیکه در سیصد سال گذشته سعی کردهاند تا غرب را دانشاموخته کنند، مردمان خوب با نیّتهای خوب بودهاند شاید آنان در مورد تمامی طبیعت زندگی چیزی نمیدانستند؛ شاید آنان چنین میپنداشتهاند که اگر انسان تنها در عقلانیت رشد کند، خوشبخت خواهد شد
البته که عقل و روشنفکری باید رشد کند، ولی باید در رابطه با سایر توانهای انسانی و در تعادل با آنها باشد
باید دستدردست سلامت، همراه با قلب، همراه با وجود انسان رشد کند
اگر بهتنهایی رشد کند، حتماًخطرآفرین خواهد شد
عقل هیچ قلب و احساسی ندارد
آن زندگی و آن دنیایی که توسط عقل خلق شود، دنیایی بدون احساس خواهد بود
عقل ریاضیات را دارد، نه عشق
عقل محاسبات و آمار را دارد، نه احساسات
عقل براساس منطق و اعداد کار میکند و زندگی به ورای منطق و اعداد و ریاضیات میرود
زندگی بسیار اسرارآمیز است؛ هیچ ریاضیاتی نمیتواند آن را توصیف کند
هیچ آمار و ارقامی قادر نیست زندگی را حل کند
ولی عقل وجود هیچگونه راز را نمیپذیرد
عقل میپندارد که همهچیز ساده و مستقیم است: مانند دو بعلاوه دو که میشود چهار!
همین راهکار بدون قلب و غیر اسرارآمیزبودن نسبت به زندگی است که زندگی را پدیدهای مکانیکی ساخته است
انسان هر روز بیشتر و بیشتر مانند یک ماشین میشود. ولی وقتی انسان یک ماشین میشود، ما او را کارآمد و ماهر میخوانیم
یک ماشین همیشه از انسان کارآمدتر است
و اگر تاکید ما روی کارآمدی انسان باقی بماند، یک روز انسان همچون ماشین کارآمد میشود ولی روح خودش را از دست خواهد داد
انسان اشتباه میکند، ماشینها اشتباه نمیکنند. ما سعی داریم که انسانی بسازیم که اشتباه نکند، انسانی که مطلقاً کارآمد باشد، کسی که روی خط بیاشتباه ریاضیات حرکت کند!
حرکت روی چنین خطی مانند قطاری است که روی یک ریل راهآهن حرکت میکند
ولی رودخانههای زندگی روی ریلها حرکت نمیکنند، آنها در مسیرهای ناشناخته و ناآشنا جاری هستند
پس نخستین چیزی که میخواهم به شما بگویم این است که آموزش عقلانیت به تنهایی نه هوشمندانه است و نه خردمندانه
زندگی جنبههای دیگری نیز دارد، و اهمیت آنها بیشتر از عقل است، زیرا انسان با عقل زنده نیست. منابع زندگی انسان بسیار عمیقتر از قوای عقلانی اوست
ما نه توسط عقل عاشق میشویم و نه توسط عقل خشمگین شده و یا متنفر میشویم. ما نه با عقلمان زیبایی را تشخیص می دهمی و نه با عقل ترانه و شعر میخوانیم
هیچیک از تجارب عمیق زندگی توسط عقل ممکن نمیشوند
تعجبی نیست که آموزش عقل انسان را از تمام تجربههای عمیق زندگی محروم کرده است
ولی ما تنها عقلانیت را در آموزش و پرورش رشد دادهایم
چنین آموزشی سبب خلق انسانی نامتعادل شده است
این انسان نامتعادل دست به هرکار و هرعملی میزند، هر دردسری توسط این انسان ایجاد میشود. آنگاه هیچ حرکتی، هیچ هدف روشنی، هیچ موسیقی و نظمی در زندگی او وجود ندارد
این نخستین بدبختی انسان است که ما آموزش را فقط آموختن عقلانیت پنداشتهایم و نه تمامی زندگی
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
زندگی چیست؟
زندگی چیزی نیست که بتوان آن را تعریف کرد. و زندگی یک چیز هم نیست، به تعداد مردمان زنده زندگی وجود دارد
زندگی یک پدیده ی منفردsingular نیست.
زندگی من طعم خود مرا دارد،
زندگی تو فردیت خودش را دارد.
زندگی یک درخت، زندگی تو نیست،
و زندگی یک رودخانه زندگی یک درخت نیست.
زندگی یک تکثرmultiplicity است، زندگی میلیون ها شکل دارد.
چگونه می توانی آن را تعریف کنی؟ هیچ تعریفی حق مطلب را ادا نخواهد کرد.
آری،
#زندگی_را_می_توان_زندگی_کرد،
#میتوان_آن_را_چشید،
ولی نمی تواند تعریف شود
#اشو
#کتاب_خرد
زندگی چیزی نیست که بتوان آن را تعریف کرد. و زندگی یک چیز هم نیست، به تعداد مردمان زنده زندگی وجود دارد
زندگی یک پدیده ی منفردsingular نیست.
زندگی من طعم خود مرا دارد،
زندگی تو فردیت خودش را دارد.
زندگی یک درخت، زندگی تو نیست،
و زندگی یک رودخانه زندگی یک درخت نیست.
زندگی یک تکثرmultiplicity است، زندگی میلیون ها شکل دارد.
چگونه می توانی آن را تعریف کنی؟ هیچ تعریفی حق مطلب را ادا نخواهد کرد.
آری،
#زندگی_را_می_توان_زندگی_کرد،
#میتوان_آن_را_چشید،
ولی نمی تواند تعریف شود
#اشو
#کتاب_خرد
انسان آنقدرها که به نظر می آید، کوچک و حقیر نیست
او تمامی آسمان و کائنات را در خویشتن دارد؛
آری، او در ظاهر شبنمی بیش نیست، اما در دل اقیانوسی
بیکرانه را پنهان کرده است
علم، به همین ظاهر محدود پرداخته است، ظاهر شبنم...
آنهایی که به ژرفای هستی آدمی فرورفته اند،با شگفتی دریافته اند که هر چه بیشتر در این بی کرانه غرق شوند، او را بی کرا نه تر می یابند.
هنگامی که به هسته ی مرکزی وجود آدمی می رسی،در می یابی که او با هستی یگانه است.
او همه ی جهان است
به درون خویش سفر کن.
به ژرفای خود برو، خدا در توست.
کشف اش کن
#اشو
او تمامی آسمان و کائنات را در خویشتن دارد؛
آری، او در ظاهر شبنمی بیش نیست، اما در دل اقیانوسی
بیکرانه را پنهان کرده است
علم، به همین ظاهر محدود پرداخته است، ظاهر شبنم...
آنهایی که به ژرفای هستی آدمی فرورفته اند،با شگفتی دریافته اند که هر چه بیشتر در این بی کرانه غرق شوند، او را بی کرا نه تر می یابند.
هنگامی که به هسته ی مرکزی وجود آدمی می رسی،در می یابی که او با هستی یگانه است.
او همه ی جهان است
به درون خویش سفر کن.
به ژرفای خود برو، خدا در توست.
کشف اش کن
#اشو
#مرداب_یا_رودخانه
انسان میتواند به دو راه زندگی کند:
یا میتواند مرداب راکد انرژی شود
یا این که میتواند جریانی پویا و روخانه ی انرژی شود.
مرداب راکد چیزی فراتر از خودش را نمی شناسد، زیرا هرگز از چارچوب خودش فراتر نمی رود.
در مرداب راکد انرژی به خود تبدیل میشود
انرژی ای که همچون رودخانه روان است به تو کمک می کند همواره از خودت فراتر بروی.
همواره درحال فراتر رفتن است.
حرکتش به سوی دریاست
به سوی بی نهایت
به سوی بی حدو مرز
زندگی باید همچون رودخانه باشد، همیشه روان،بدون توقف.
همیشه آماده ی رفتن به سوی ناشناخته ، همیشه آماده ی دست شستن از آشنا واستقبال از خطر ناآشنا
راه درست زندگی، دل به دریا زدن است
همیشه درحال اکتشاف بودن
همیشه به ستاره ها رسیدن
آن گاه زندگی به گونه ای طبیعی مراقبه گرانه میشود.
زیرا هر لحظه با خود شگفتی فراوان می آورد.
هر لحظه تازه است.
تو نمی توانی به چیزی بیندیشی
مجبوری با آن رو در رو شوی
انسان تکراری میتواند
در مورد زندگی اش بیندیشد.
میتواند برای زندگی اش طرح و نقشه بکشد زیرا او پیش بینی پذیر است.
همه می دانند که قرار است فردا و پس فردا چه بکنند.
اما انسان مراقبه گر پیش بینی ناپذیر است.
نه فقط برای دیگران ،
بلکه برای خودش نیز
نمی داند که لحظه ای بعد چه اتفاقی خواهد افتاد، از این رو با طرح ونقشه کشیدن و اندیشیدن ناآشناست، زندگی او باز و پذیراست. شاداب تر و تازه به استقبال لحظات می رود.
با آن قلب پذیرا، تو آهسته آهسته از چیزی آگاه میشوی که خدا، حقیقت،
فرا گاهی (نيروانا) یا روشنی می خوانيش
نام هایی مختلف برای یک چیز واحد.
#اشو
#کتاب_پرواز_درتنهايي
انسان میتواند به دو راه زندگی کند:
یا میتواند مرداب راکد انرژی شود
یا این که میتواند جریانی پویا و روخانه ی انرژی شود.
مرداب راکد چیزی فراتر از خودش را نمی شناسد، زیرا هرگز از چارچوب خودش فراتر نمی رود.
در مرداب راکد انرژی به خود تبدیل میشود
انرژی ای که همچون رودخانه روان است به تو کمک می کند همواره از خودت فراتر بروی.
همواره درحال فراتر رفتن است.
حرکتش به سوی دریاست
به سوی بی نهایت
به سوی بی حدو مرز
زندگی باید همچون رودخانه باشد، همیشه روان،بدون توقف.
همیشه آماده ی رفتن به سوی ناشناخته ، همیشه آماده ی دست شستن از آشنا واستقبال از خطر ناآشنا
راه درست زندگی، دل به دریا زدن است
همیشه درحال اکتشاف بودن
همیشه به ستاره ها رسیدن
آن گاه زندگی به گونه ای طبیعی مراقبه گرانه میشود.
زیرا هر لحظه با خود شگفتی فراوان می آورد.
هر لحظه تازه است.
تو نمی توانی به چیزی بیندیشی
مجبوری با آن رو در رو شوی
انسان تکراری میتواند
در مورد زندگی اش بیندیشد.
میتواند برای زندگی اش طرح و نقشه بکشد زیرا او پیش بینی پذیر است.
همه می دانند که قرار است فردا و پس فردا چه بکنند.
اما انسان مراقبه گر پیش بینی ناپذیر است.
نه فقط برای دیگران ،
بلکه برای خودش نیز
نمی داند که لحظه ای بعد چه اتفاقی خواهد افتاد، از این رو با طرح ونقشه کشیدن و اندیشیدن ناآشناست، زندگی او باز و پذیراست. شاداب تر و تازه به استقبال لحظات می رود.
با آن قلب پذیرا، تو آهسته آهسته از چیزی آگاه میشوی که خدا، حقیقت،
فرا گاهی (نيروانا) یا روشنی می خوانيش
نام هایی مختلف برای یک چیز واحد.
#اشو
#کتاب_پرواز_درتنهايي
#انقلاب_روحانی
انقلاب روحانی را میتوان در یک جمله خلاصه کرد:
تو از میان برو، و بگذار خداوند باشد
تو و خداوند نمیتوانید با همدیگر وجود داشته باشید.
اگر تو باشی تمام فضا را اشغال میکنی، و تو یک ماهیت کاذب هستی،وجود تو فقط یک نسخهی کاربنی است و تو به آن چسبیدهای
تا وقتی که آن را دور نیندازی، آن چهرهی اصیل تو هویدا نخواهد شد
اگر بتوانی نفْست را، و شخصیتت را دور بیندازی و به جهان هستی اجازه دهی تا جای آن را بگیرد،
بهترین و زیباترین کیفیت ها به خودیِ خود از پی آن خواهند آمد.
دیگر مجبور نیستی که خوب باشی، درخواهی یافت که:
خوب هستی
مجبور نیستی که عاشقانه رفتار کنید، درخواهی یافت که:
عشق هستی
مجبور به مراقبه کردن نیستی، درخواهی یافت که:
مراقبه هستی
فقط با نفست وداع کن. نفْست را رها کن و آنگاه چنان پاک و خالص میشوی که خداوند نمیتواند در برابر ورود به درونت مقاومت کند. یک معبد خواهی شد
از آنچه که هستی غایب شو تا خداوند بتواند با تمام رایحه اش،
با تمام زیبایی اش، با تمام شکوهش و با تمام جاودانگی اش در تو حاضر شود.
#اشو
انقلاب روحانی را میتوان در یک جمله خلاصه کرد:
تو از میان برو، و بگذار خداوند باشد
تو و خداوند نمیتوانید با همدیگر وجود داشته باشید.
اگر تو باشی تمام فضا را اشغال میکنی، و تو یک ماهیت کاذب هستی،وجود تو فقط یک نسخهی کاربنی است و تو به آن چسبیدهای
تا وقتی که آن را دور نیندازی، آن چهرهی اصیل تو هویدا نخواهد شد
اگر بتوانی نفْست را، و شخصیتت را دور بیندازی و به جهان هستی اجازه دهی تا جای آن را بگیرد،
بهترین و زیباترین کیفیت ها به خودیِ خود از پی آن خواهند آمد.
دیگر مجبور نیستی که خوب باشی، درخواهی یافت که:
خوب هستی
مجبور نیستی که عاشقانه رفتار کنید، درخواهی یافت که:
عشق هستی
مجبور به مراقبه کردن نیستی، درخواهی یافت که:
مراقبه هستی
فقط با نفست وداع کن. نفْست را رها کن و آنگاه چنان پاک و خالص میشوی که خداوند نمیتواند در برابر ورود به درونت مقاومت کند. یک معبد خواهی شد
از آنچه که هستی غایب شو تا خداوند بتواند با تمام رایحه اش،
با تمام زیبایی اش، با تمام شکوهش و با تمام جاودانگی اش در تو حاضر شود.
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
فصل هفتم
آموزشِ کامل
سخنرانی اشو در ۲۱ ژانویه ۱۹۶۸ برای آموزگاران در کالج پودار
بهنظر من ـــ این برای شما بسیار عجیب خواهد بود که:
تا سن دوازده یا چهارده سالگی، هیچگونه وزنهای روی توان عقلانی کودک نباید اضافه شود
این وزنه فقط پس از چهارده سالگی باید اضافه شود
تا چهارده سالگی تمام تلاشها باید برای رشد و پرورش بدن و احساسات مصرف شود.
چهارده سال اول زندگی انسان مهمترین سالهای زندگی برای شکلگیری تمام وجود او هستند
وقتی کودک به بلوغ جنسی میرسد، فقط پس از این دوره است که پرورش عقلانیت او آسان و مناسب خواهد بود. قبل از آن، سایر بخشهای باارزش وجود او هستند که باید پرورش پیدا کنند. سلامت بدن او باید تقویت شود، احساسات کودک باید رشد و تقویت شود، ظرفیت او برای عشق باید پرورده شود، زیرا وقتی در کودکی ظرفیت انسان برای عشق رشد نکند، حتی اگر به کهنسالی هم برسد هیچ رشدی در عشق برای او وجود نخواهد داشت
کودکی دلپذیرترین و بهترین فرصت است برای رشد و پرورش عشق در کودکان
ولی ما این زمان باارزش را با تدریس ریاضیات و جغرافی و حماقتهای تاریخی هدر میدهیم
هدف تمام این آموزشها چیست؟!
اگر کودک چیز زیادی از جغرافی نداند، ضرر و آسیبی متوجه او نیست؛ و اگر کودک نام انسانهای دیوانهای چون اکبرشاه و ناپلئون و اسکندر را نشنود، هیچ اثر منفی در زندگی او ندارد
اگر کودک آمار اینکه چه کسانی چه تعداد آدم را کشتهاند نداند، هیچ اشکالی پیش نمیآید. و تدریس بیمعنی اینکه کدام امپراطور در چه سالی به دنیا آمد و در چه سالی از دنیا رفته، هیچ معنا و اهمیتی در زندگی او نخواهد داشت
ولی تمام آن لحظاتی در زندگی کودک که برای پرورش عشق میتوانست مورد استفاده قرار گیرد، با آموزش این حماقتها بههدر خواهد رفت.
آیا هشیار هستید که تمام عشقهای پس از کودکی شما دروغین و توخالی و فریبنده از کار درمیآیند؟
یک تفاوت اساسی وجود دارد بین عشقی که در کودکی به کسی داشتهاید و عشقی که پس از بلوغ داشتهاید
آن مقدسبودن عشق کودکی، وقتی که گم شود ـــ وقتی آن معصومیت ازبین برود ـــ بازپسگیری آن بسیار طاقتفرسا و تقریباً غیرممکن خواهد بود.
تمام ظرفیتهای کودکی باید وقف پرورش عشق شود، نه پرورش عقل
زیرا فقط آن کاخ زندگی که بر پایههای عشق کودکی بنا میشود، میتواند به سرور دست بیابد. سرور هیچگونه ربطی بههیچوجه با عقل و منطق ندارد
ولی ما عقل را خودِ پایه قرار میدهیم و آنگاه ساختمانی که بر پایهی آن بنا میشود، یک معبد نیست، بلکه یک کارخانه است
اگر قرار باشد زندگی انسان یک کارخانه باشد، ساختمان آن باید براساس تعقل بنا شود
و اگر زندگی انسان بخواهد یک پرستشگاه گردد، پایههای آن باید روی عشق مستقر شوند.
تمام اوقات کودکی باید صرف پرورش عشق شود، تمام تلاشها باید برای تقویت و توسعهی قلب مصرف شوند
و برای پرورش قلب فرصتهای کاملاً متفاوتی باید مورد استفاده قرار بگیرند، نه فرصتهایی که ما در مدارس و کالجها به دنبال آن هستیم
برای پرورش قلب ضرورت دارد که کودک زیر آسمان باز، نزدیک درختان، زیر پناهگاه ستارگان و ماه قرار بگیرد؛ باید در ساحل رودخانهها و دریاها باشد؛ با زمین و خاک در تماس باشد. هرچه کودک به طبیعت پهناور نزدیکتر باشد، عشق بیشتری در او پرورش مییابد؛ و حس و معنای زیبایی بیشتر در او شکل خواهد گرفت و پایدار خواهد ماند.
این جنایتی در حق کودکان خردسال است که ما آنان را در درون دیوارها و روبروی تختهسیاه مینشانیم
ما به نام آموزش، قبل از اینکه هیچگونه معرفت و آگاهی در کودکان شکل بگیرد، آنان را در اتاقهای دربسته به نام “کلاس درس” زندانی میکنیم
و در آنجا چه به آنان تدریس میکنیم؟ چه ارزشهایی در زندگی را به آنان میآموزیم؟
اینگونه لحظات شگفتانگیز کودکی، وقتی که تماس با زندگی میتوانست برقرار شود، همه از دست میرود.
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
فصل هفتم
آموزشِ کامل
سخنرانی اشو در ۲۱ ژانویه ۱۹۶۸ برای آموزگاران در کالج پودار
بهنظر من ـــ این برای شما بسیار عجیب خواهد بود که:
تا سن دوازده یا چهارده سالگی، هیچگونه وزنهای روی توان عقلانی کودک نباید اضافه شود
این وزنه فقط پس از چهارده سالگی باید اضافه شود
تا چهارده سالگی تمام تلاشها باید برای رشد و پرورش بدن و احساسات مصرف شود.
چهارده سال اول زندگی انسان مهمترین سالهای زندگی برای شکلگیری تمام وجود او هستند
وقتی کودک به بلوغ جنسی میرسد، فقط پس از این دوره است که پرورش عقلانیت او آسان و مناسب خواهد بود. قبل از آن، سایر بخشهای باارزش وجود او هستند که باید پرورش پیدا کنند. سلامت بدن او باید تقویت شود، احساسات کودک باید رشد و تقویت شود، ظرفیت او برای عشق باید پرورده شود، زیرا وقتی در کودکی ظرفیت انسان برای عشق رشد نکند، حتی اگر به کهنسالی هم برسد هیچ رشدی در عشق برای او وجود نخواهد داشت
کودکی دلپذیرترین و بهترین فرصت است برای رشد و پرورش عشق در کودکان
ولی ما این زمان باارزش را با تدریس ریاضیات و جغرافی و حماقتهای تاریخی هدر میدهیم
هدف تمام این آموزشها چیست؟!
اگر کودک چیز زیادی از جغرافی نداند، ضرر و آسیبی متوجه او نیست؛ و اگر کودک نام انسانهای دیوانهای چون اکبرشاه و ناپلئون و اسکندر را نشنود، هیچ اثر منفی در زندگی او ندارد
اگر کودک آمار اینکه چه کسانی چه تعداد آدم را کشتهاند نداند، هیچ اشکالی پیش نمیآید. و تدریس بیمعنی اینکه کدام امپراطور در چه سالی به دنیا آمد و در چه سالی از دنیا رفته، هیچ معنا و اهمیتی در زندگی او نخواهد داشت
ولی تمام آن لحظاتی در زندگی کودک که برای پرورش عشق میتوانست مورد استفاده قرار گیرد، با آموزش این حماقتها بههدر خواهد رفت.
آیا هشیار هستید که تمام عشقهای پس از کودکی شما دروغین و توخالی و فریبنده از کار درمیآیند؟
یک تفاوت اساسی وجود دارد بین عشقی که در کودکی به کسی داشتهاید و عشقی که پس از بلوغ داشتهاید
آن مقدسبودن عشق کودکی، وقتی که گم شود ـــ وقتی آن معصومیت ازبین برود ـــ بازپسگیری آن بسیار طاقتفرسا و تقریباً غیرممکن خواهد بود.
تمام ظرفیتهای کودکی باید وقف پرورش عشق شود، نه پرورش عقل
زیرا فقط آن کاخ زندگی که بر پایههای عشق کودکی بنا میشود، میتواند به سرور دست بیابد. سرور هیچگونه ربطی بههیچوجه با عقل و منطق ندارد
ولی ما عقل را خودِ پایه قرار میدهیم و آنگاه ساختمانی که بر پایهی آن بنا میشود، یک معبد نیست، بلکه یک کارخانه است
اگر قرار باشد زندگی انسان یک کارخانه باشد، ساختمان آن باید براساس تعقل بنا شود
و اگر زندگی انسان بخواهد یک پرستشگاه گردد، پایههای آن باید روی عشق مستقر شوند.
تمام اوقات کودکی باید صرف پرورش عشق شود، تمام تلاشها باید برای تقویت و توسعهی قلب مصرف شوند
و برای پرورش قلب فرصتهای کاملاً متفاوتی باید مورد استفاده قرار بگیرند، نه فرصتهایی که ما در مدارس و کالجها به دنبال آن هستیم
برای پرورش قلب ضرورت دارد که کودک زیر آسمان باز، نزدیک درختان، زیر پناهگاه ستارگان و ماه قرار بگیرد؛ باید در ساحل رودخانهها و دریاها باشد؛ با زمین و خاک در تماس باشد. هرچه کودک به طبیعت پهناور نزدیکتر باشد، عشق بیشتری در او پرورش مییابد؛ و حس و معنای زیبایی بیشتر در او شکل خواهد گرفت و پایدار خواهد ماند.
این جنایتی در حق کودکان خردسال است که ما آنان را در درون دیوارها و روبروی تختهسیاه مینشانیم
ما به نام آموزش، قبل از اینکه هیچگونه معرفت و آگاهی در کودکان شکل بگیرد، آنان را در اتاقهای دربسته به نام “کلاس درس” زندانی میکنیم
و در آنجا چه به آنان تدریس میکنیم؟ چه ارزشهایی در زندگی را به آنان میآموزیم؟
اینگونه لحظات شگفتانگیز کودکی، وقتی که تماس با زندگی میتوانست برقرار شود، همه از دست میرود.
ادامه دارد.....
#اشو
انقلاب در آموزشوپرورش
گردآوری سخنان اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
چرا #انسان_تمام می تواند مسرور باشد؟
زیرا با تمامیت زندگی می کند با شدت و تمامیت زندگی می کند و در هرلحظه عصاره زندگی را می نوشد.
زندگیش یک رقص است.
زندگیش یک جشن است.
ناگهان وقتی که زندگیت یک جشن باشد نمی توانی باور کنی که این یک تنبیه است.
آنگاه می توانی دروغ های کشیش ها را کاملا روشن بینی و آنگاه نیازی به بهشت نداری،
زیرا که در اینک و اینجا آن را داری،
نیازی نیست رسیدن به بهشت را به پیش از مرگ به تعویق بیندازی.
آنچه ما بشریت می خوانیم یک سلاخ خانه است .
هرکسی به نوعی نابود شده است همه به نوعی از رشد کردن باز مانده اند. هرکسی چیزی را کسر دارد که مطلقا مورد نیاز است و حق مادرزادی اوست که آن را داشته باشد .
#سرزنشگران، تمام کشیش ها سرزنشگر هستند.
نمی توانند کسی را شاد ببینند.
نمی توانند کسی را سرور ببینند.
آنان استدلال های بزرگی در رد و تخریب و شادی مردم آفریده اند.
بزرگترین استدلال آنان این است که:
"این زندگی بسیارکوچک است ولذت بردن از آن بسیار ناپایدار است وهمیشه در تغيير است. فریب لذت ها را نخورید زیرا اگر فریب بخورید ،لذت جاودانه بهشت را ازدست خواهید داد."
طبیعتا این یک قماربسیارسنگین است .
زندگی از لذت هایی کوچک تشکیل شده است و اگر تمام این لذت ها را با هم جمع کنی، زندگیت خودش یک لذت میشود.
انسان نیازبه لذت های بزرگ ندارد.
به جز طبیعت مذهبی وجود ندارد.
و نیازی نیست که بیاموزی طبیعت چیست، وقتی تشنه وگرسنه میشوید به سوی آب وخوراکی می روید .
طبیعت وجودت پیوسته تو را هدایت میکند.
هیچ راهنمایی به جز #طبیعت وجود ندارد.
#اشو
مافیای روح
زیرا با تمامیت زندگی می کند با شدت و تمامیت زندگی می کند و در هرلحظه عصاره زندگی را می نوشد.
زندگیش یک رقص است.
زندگیش یک جشن است.
ناگهان وقتی که زندگیت یک جشن باشد نمی توانی باور کنی که این یک تنبیه است.
آنگاه می توانی دروغ های کشیش ها را کاملا روشن بینی و آنگاه نیازی به بهشت نداری،
زیرا که در اینک و اینجا آن را داری،
نیازی نیست رسیدن به بهشت را به پیش از مرگ به تعویق بیندازی.
آنچه ما بشریت می خوانیم یک سلاخ خانه است .
هرکسی به نوعی نابود شده است همه به نوعی از رشد کردن باز مانده اند. هرکسی چیزی را کسر دارد که مطلقا مورد نیاز است و حق مادرزادی اوست که آن را داشته باشد .
#سرزنشگران، تمام کشیش ها سرزنشگر هستند.
نمی توانند کسی را شاد ببینند.
نمی توانند کسی را سرور ببینند.
آنان استدلال های بزرگی در رد و تخریب و شادی مردم آفریده اند.
بزرگترین استدلال آنان این است که:
"این زندگی بسیارکوچک است ولذت بردن از آن بسیار ناپایدار است وهمیشه در تغيير است. فریب لذت ها را نخورید زیرا اگر فریب بخورید ،لذت جاودانه بهشت را ازدست خواهید داد."
طبیعتا این یک قماربسیارسنگین است .
زندگی از لذت هایی کوچک تشکیل شده است و اگر تمام این لذت ها را با هم جمع کنی، زندگیت خودش یک لذت میشود.
انسان نیازبه لذت های بزرگ ندارد.
به جز طبیعت مذهبی وجود ندارد.
و نیازی نیست که بیاموزی طبیعت چیست، وقتی تشنه وگرسنه میشوید به سوی آب وخوراکی می روید .
طبیعت وجودت پیوسته تو را هدایت میکند.
هیچ راهنمایی به جز #طبیعت وجود ندارد.
#اشو
مافیای روح