Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📹 صحبتهای فوقالعاده «شورانگیز» و شنیدنی کشیش برجسته آمریکایی، پدر «کِنِث جی. فلاورز» درباره جاذبه الهی حرم امام حسین(ع)
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
وین چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
#امام_حسین
#محرم
🆔 t.me/nahadiransite
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
وین چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
#امام_حسین
#محرم
🆔 t.me/nahadiransite
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
◾️دختری که برنامه معلی را بهم ریخت!
🎥روضهخوانی دختربچه ترک از زبان حضرت رقیه(س) در برنامه حسینیه معلی
💬 ادمین: برنامهٔ حسینه معلی هر شب از شبکه ۳ پخش میشود.(تقریباً از ساعت ۲۲ به بعد)
#محرم
#امام_حسین
🆔 t.me/nahadiransite
🎥روضهخوانی دختربچه ترک از زبان حضرت رقیه(س) در برنامه حسینیه معلی
💬 ادمین: برنامهٔ حسینه معلی هر شب از شبکه ۳ پخش میشود.(تقریباً از ساعت ۲۲ به بعد)
#محرم
#امام_حسین
🆔 t.me/nahadiransite
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔹 داستان کربلا،ثابت کرد، که بشر به بلوغ امامداری نرسیده است!
🎙 استاد محمد شجاعی
#محرم
🆔 t.me/nahadiransite
🎙 استاد محمد شجاعی
#محرم
🆔 t.me/nahadiransite
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📺 #ببینید| والله لا اُفارِقُ عَمّی، روایت شهید مطهری از حماسه عبدالله بن حسن در صحرای کربلا
#محرم
#امام_حسین
🆔 t.me/nahadiransite
#محرم
#امام_حسین
🆔 t.me/nahadiransite
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔹 معنای «کلّ یومٍ عاشورا و کل أرضٍ کربلا»
⚠️ درس عاشورا
🔰 شکستی در کار نیست وقتی کار برای خدا باشد!
#محرم
#امام_حسین
🆔 t.me/nahadiransite
⚠️ درس عاشورا
🔰 شکستی در کار نیست وقتی کار برای خدا باشد!
#محرم
#امام_حسین
🆔 t.me/nahadiransite
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 از نزار فرانسیس، شاعر مشهور مسیحی لبنانی بشنویم:
«اگر حسین از ما مسیحیان بود...»
#محرم
#امام_حسین
🆔 t.me/nahadiransite
«اگر حسین از ما مسیحیان بود...»
#محرم
#امام_حسین
🆔 t.me/nahadiransite
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📹 مرد هزار چهره صدر اسلام کیست؟!// او اگر الان هم زنده بود در جمهوری اسلامی هم مسئولیت میگرفت!!
💬 استاد حجتالاسلام راجی
#تاریخ
#محرم
🆔 t.me/nahadiransite
💬 استاد حجتالاسلام راجی
#تاریخ
#محرم
🆔 t.me/nahadiransite
📌 خاطرهای بسیار زیبا از دکتر عبدالحسین زرین کوب و عاشورا!
✍ روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم. مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم. دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم میگشتم. موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند. برای همین نمیخواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود. هرچه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم. ذهنم واقعاً مغشوش شده بود. پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشتهٔ افکار را پاره کرد:
«ببخشید شما استاد زرین کوب هستید؟!»
گفتم: «استاد که چه عرض کنم، ولی زرین کوب هستم!» خیلی خوشحال شد، مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند.
همینطور که صحبت میکرد، دقیق نگاهش میکردم. این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد؟
پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین، سنگین و باوقار. میگفت مکتب رفته و عم جزء خوانده و در اوقات بیکاری یا قرآن میخواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه و چه زیبا غزل حافظ را میخواند!
پرسیدم: «حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟» گفت: سؤالی داشتم. گفتم: بفرما! پرسید: شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟ گفتم: خب بله، صددرصد! گفت: ولی من اعتقاد ندارم. پرسیدم: من چه کاری میتوانم انجام بدم؟ از من چه خدمتی بر میاد؟ عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت میبردم.
گفت: خیلی دوست دارم معتقد شوم ، یک زحمتی برای من میکشید؟
گفتم: اگر از دستم بر بیاد، حتماً، چرا که نه؟
گفت: یک فال برام بگیرید.
گفتم: ولی من دیوان حافظ پیشم ندارم
بلافاصله دیوانی جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: بفرما!
مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم: نیت کنید.
فاتحهای ای زیر لب خواند و گفت : برای خودم نمیخوام ، میخوام ببینم حافظ در مورد امروز ( روز عاشورا ) چی میگوید؟
برای لحظهای ای کپ کردم و مردد در گرفتن فال.
حافظ، عاشورا، اگه جواب نداد چی؟ عشق و علاقهٔ این مرد به حافظ چی میشود؟
با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم ، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوع پرداخته باشد.
متوجه تردیدم شد، گفت: چی شد استاد؟
گفتم: هیچی ، الان، در خدمتتان هستم.
چشمانم را بستم و فاتحهای قرائت کردم و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحهای را باز کردم:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکتهدان عشقی خوش بشنو این حکایت
بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خدای من این غزل اگر موضوعش امام حسین و وقایع روز و شب یازدهم نباشد ، پس چه میتواند باشد. سالها خود را حافظ پژوه میدانستم و هیچ وقت حتی یکبار هم به این غزل از این زاویه نگاه نکرده بودم. این غزل ، ویژه برای همین مناسبت سروده شده
بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی میکرد و گریه میکرد طوری که چهار ستون بدنش میلرزید، انگار داشتم روضه میخواندم و او هم پای روضهٔ من بود.
متوجه شدم عدهای دارند ما را تماشا میکنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواهی که متوجه حضورم نشده. حالا دیگر میدانستم سخنرانی خود را چگونه شروع کنم .
بلند شدم، دستم را گرفت میخواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانهٔ ادب بوسیدم.
گفت: معتقد شدم استاد، معتقد بودم استاد، ایمان پیدا کردم استاد، گریه امانش نمیداد.
آن روز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضهٔ من گریه کردند که پای هیچ روضهای به قول خودشان گریه نکرده بودند.
#محرم
#دین_من_زیباست
✍ روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم. مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم. دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم میگشتم. موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند. برای همین نمیخواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود. هرچه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم. ذهنم واقعاً مغشوش شده بود. پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشتهٔ افکار را پاره کرد:
«ببخشید شما استاد زرین کوب هستید؟!»
گفتم: «استاد که چه عرض کنم، ولی زرین کوب هستم!» خیلی خوشحال شد، مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند.
همینطور که صحبت میکرد، دقیق نگاهش میکردم. این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد؟
پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین، سنگین و باوقار. میگفت مکتب رفته و عم جزء خوانده و در اوقات بیکاری یا قرآن میخواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه و چه زیبا غزل حافظ را میخواند!
پرسیدم: «حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟» گفت: سؤالی داشتم. گفتم: بفرما! پرسید: شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟ گفتم: خب بله، صددرصد! گفت: ولی من اعتقاد ندارم. پرسیدم: من چه کاری میتوانم انجام بدم؟ از من چه خدمتی بر میاد؟ عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت میبردم.
گفت: خیلی دوست دارم معتقد شوم ، یک زحمتی برای من میکشید؟
گفتم: اگر از دستم بر بیاد، حتماً، چرا که نه؟
گفت: یک فال برام بگیرید.
گفتم: ولی من دیوان حافظ پیشم ندارم
بلافاصله دیوانی جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: بفرما!
مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم: نیت کنید.
فاتحهای ای زیر لب خواند و گفت : برای خودم نمیخوام ، میخوام ببینم حافظ در مورد امروز ( روز عاشورا ) چی میگوید؟
برای لحظهای ای کپ کردم و مردد در گرفتن فال.
حافظ، عاشورا، اگه جواب نداد چی؟ عشق و علاقهٔ این مرد به حافظ چی میشود؟
با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم ، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوع پرداخته باشد.
متوجه تردیدم شد، گفت: چی شد استاد؟
گفتم: هیچی ، الان، در خدمتتان هستم.
چشمانم را بستم و فاتحهای قرائت کردم و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحهای را باز کردم:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکتهدان عشقی خوش بشنو این حکایت
بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خدای من این غزل اگر موضوعش امام حسین و وقایع روز و شب یازدهم نباشد ، پس چه میتواند باشد. سالها خود را حافظ پژوه میدانستم و هیچ وقت حتی یکبار هم به این غزل از این زاویه نگاه نکرده بودم. این غزل ، ویژه برای همین مناسبت سروده شده
بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی میکرد و گریه میکرد طوری که چهار ستون بدنش میلرزید، انگار داشتم روضه میخواندم و او هم پای روضهٔ من بود.
متوجه شدم عدهای دارند ما را تماشا میکنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواهی که متوجه حضورم نشده. حالا دیگر میدانستم سخنرانی خود را چگونه شروع کنم .
بلند شدم، دستم را گرفت میخواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانهٔ ادب بوسیدم.
گفت: معتقد شدم استاد، معتقد بودم استاد، ایمان پیدا کردم استاد، گریه امانش نمیداد.
آن روز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضهٔ من گریه کردند که پای هیچ روضهای به قول خودشان گریه نکرده بودند.
#محرم
#دین_من_زیباست
📌اوّلین اقدامِ رضاخان برای منعِ دینداری!
🔺در اهمیت روضهخوانی همین بس که رضاخان وقتی میخواست جلو دین را بگیرد و ایران را به سمت غرب سوق دهد، اوّل روضهخوانی را غدغن کرد و جلو مجالس روضه را گرفت.
📚 آیتالله شبیری زنجانی، جرعهای از دریا، جلد ۳، صفحه ۶۱۷.
#جهاد_تبیین
#محرم
🆔 t.me/nahadiransite
🔺در اهمیت روضهخوانی همین بس که رضاخان وقتی میخواست جلو دین را بگیرد و ایران را به سمت غرب سوق دهد، اوّل روضهخوانی را غدغن کرد و جلو مجالس روضه را گرفت.
📚 آیتالله شبیری زنجانی، جرعهای از دریا، جلد ۳، صفحه ۶۱۷.
#جهاد_تبیین
#محرم
🆔 t.me/nahadiransite
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📌 موشن گرافیک| دلائل قرآنی عزاداری کردن بر امام حسین علیه السلام!
❕در کلیپ فوق در پاسخ به وهابیت به برخی از دلائل قرآنی بر مشروعیت گریه و عزاداری بر #امام_حسین علیه السلام استدلال شده است .
#محرم
#ایستگاه_جواب
🆔 t.me/nahadiransite
❕در کلیپ فوق در پاسخ به وهابیت به برخی از دلائل قرآنی بر مشروعیت گریه و عزاداری بر #امام_حسین علیه السلام استدلال شده است .
#محرم
#ایستگاه_جواب
🆔 t.me/nahadiransite
شیری اُفتاد زِ پا وَ هَمِگے شیر شُدَند
گُـذَر گُرگ بـه آهوی حَـرَمهـا اُفـتـاد
💔
#محرم
#امام_حسین
#تاسوعا
🆔 t.me/nahadiransite
گُـذَر گُرگ بـه آهوی حَـرَمهـا اُفـتـاد
💔
#محرم
#امام_حسین
#تاسوعا
🆔 t.me/nahadiransite
✍حضرت اباعبدالله الحسین(ع) فرمودند:
من كشته اشكم؛ هر مؤمنى مرا ياد كند، اشكش روان شود.
📚بحارالأنوار، جلد ۴۴، صفحه ۲۴۸.
🏴 فرارسیدن عاشورای حسینی تسلیت
#محرم
#امام_حسین
🆔 t.me/nahadiransite
من كشته اشكم؛ هر مؤمنى مرا ياد كند، اشكش روان شود.
📚بحارالأنوار، جلد ۴۴، صفحه ۲۴۸.
🏴 فرارسیدن عاشورای حسینی تسلیت
#محرم
#امام_حسین
🆔 t.me/nahadiransite
🔹امام حسین علیه السلام در شب عاشورا یک جور سخن گفت و در روز عاشورا یک جور دیگر. شب عاشورا، سخن از «نمیخواهم، احتیاج ندارم، بروید، بیعتم را برداشتم» بود.
🔸روز عاشورا میگوید: «بیائید به من کمک کنید، آیا یاور و مددکاری هست؟ هل من ناصر ینصرنی؟»
🔸شب صحبت میکند تا مبادا خبیثی در بین طیّبها باشد، و روز سخن میگوید تا مبادا طیّبی در بین خبیثها مانده باشد.
🔸شب غربال میکند تا فقط «صالحان» بمانند و روز غربال میکند تا فقط «اشقیاء» در مقابل او ایستاده باشند.
💬 آیتاللّه حائری شیرازی(ره)
#محرم
#امام_حسین
🆔 t.me/nahadiransite
🔸روز عاشورا میگوید: «بیائید به من کمک کنید، آیا یاور و مددکاری هست؟ هل من ناصر ینصرنی؟»
🔸شب صحبت میکند تا مبادا خبیثی در بین طیّبها باشد، و روز سخن میگوید تا مبادا طیّبی در بین خبیثها مانده باشد.
🔸شب غربال میکند تا فقط «صالحان» بمانند و روز غربال میکند تا فقط «اشقیاء» در مقابل او ایستاده باشند.
💬 آیتاللّه حائری شیرازی(ره)
#محرم
#امام_حسین
🆔 t.me/nahadiransite