📩 #سخن_نوشت | دوازده قانون امام علی علیهالسلام به فرماندهان جنگ جمل
💬 این دین و مذهب ما است.
#دین_من_زیباست
#مهربان_باشیم
🆔 t.me/nahadiransite
💬 این دین و مذهب ما است.
#دین_من_زیباست
#مهربان_باشیم
🆔 t.me/nahadiransite
📸 مراسم عزاداری امام حسین(ع) در ماسوله گیلان
#ایران_زیبا 😍
#دین_من_زیباست
#مهربان_باشیم
🆔 t.me/nahadiransite
#ایران_زیبا 😍
#دین_من_زیباست
#مهربان_باشیم
🆔 t.me/nahadiransite
📷 سازندگان کشتی تایتانیک بر این باور بودند که حتی خدا هم قادر به غرق کردن آن نیست؛ اما برای غرق کردن تایتانیک نیازی به خدا نبود؛ زیرا یک کوه یخی برای غرق کردن آن کافی شد.
🔹 تصویر بالا، یکی از بزرگترین تجمعهای حزب نازی است که در اوج قدرت هیتلر برگزار شد. گفته شده که مردم آلمان و اروپا بعد از برگزاری این تجمع مدام این جمله را تکرار میکردند حتی خدا هم قادر به نابودی هیتلر نخواهد بود.
اما برای نابودی هیتلر هم نیاز به خدا نبود؛ بلکه خودش، خودش را نابود کرد.
#خدا_هست
#دین_من_زیباست
#یک_عکس_یک_درس
🆔 t.me/nahadiransite
🔹 تصویر بالا، یکی از بزرگترین تجمعهای حزب نازی است که در اوج قدرت هیتلر برگزار شد. گفته شده که مردم آلمان و اروپا بعد از برگزاری این تجمع مدام این جمله را تکرار میکردند حتی خدا هم قادر به نابودی هیتلر نخواهد بود.
اما برای نابودی هیتلر هم نیاز به خدا نبود؛ بلکه خودش، خودش را نابود کرد.
#خدا_هست
#دین_من_زیباست
#یک_عکس_یک_درس
🆔 t.me/nahadiransite
📌 خاطرهای بسیار زیبا از دکتر عبدالحسین زرین کوب و عاشورا!
✍ روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم. مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم. دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم میگشتم. موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند. برای همین نمیخواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود. هرچه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم. ذهنم واقعاً مغشوش شده بود. پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشتهٔ افکار را پاره کرد:
«ببخشید شما استاد زرین کوب هستید؟!»
گفتم: «استاد که چه عرض کنم، ولی زرین کوب هستم!» خیلی خوشحال شد، مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند.
همینطور که صحبت میکرد، دقیق نگاهش میکردم. این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد؟
پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین، سنگین و باوقار. میگفت مکتب رفته و عم جزء خوانده و در اوقات بیکاری یا قرآن میخواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه و چه زیبا غزل حافظ را میخواند!
پرسیدم: «حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟» گفت: سؤالی داشتم. گفتم: بفرما! پرسید: شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟ گفتم: خب بله، صددرصد! گفت: ولی من اعتقاد ندارم. پرسیدم: من چه کاری میتوانم انجام بدم؟ از من چه خدمتی بر میاد؟ عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت میبردم.
گفت: خیلی دوست دارم معتقد شوم ، یک زحمتی برای من میکشید؟
گفتم: اگر از دستم بر بیاد، حتماً، چرا که نه؟
گفت: یک فال برام بگیرید.
گفتم: ولی من دیوان حافظ پیشم ندارم
بلافاصله دیوانی جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: بفرما!
مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم: نیت کنید.
فاتحهای ای زیر لب خواند و گفت : برای خودم نمیخوام ، میخوام ببینم حافظ در مورد امروز ( روز عاشورا ) چی میگوید؟
برای لحظهای ای کپ کردم و مردد در گرفتن فال.
حافظ، عاشورا، اگه جواب نداد چی؟ عشق و علاقهٔ این مرد به حافظ چی میشود؟
با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم ، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوع پرداخته باشد.
متوجه تردیدم شد، گفت: چی شد استاد؟
گفتم: هیچی ، الان، در خدمتتان هستم.
چشمانم را بستم و فاتحهای قرائت کردم و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحهای را باز کردم:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکتهدان عشقی خوش بشنو این حکایت
بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خدای من این غزل اگر موضوعش امام حسین و وقایع روز و شب یازدهم نباشد ، پس چه میتواند باشد. سالها خود را حافظ پژوه میدانستم و هیچ وقت حتی یکبار هم به این غزل از این زاویه نگاه نکرده بودم. این غزل ، ویژه برای همین مناسبت سروده شده
بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی میکرد و گریه میکرد طوری که چهار ستون بدنش میلرزید، انگار داشتم روضه میخواندم و او هم پای روضهٔ من بود.
متوجه شدم عدهای دارند ما را تماشا میکنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواهی که متوجه حضورم نشده. حالا دیگر میدانستم سخنرانی خود را چگونه شروع کنم .
بلند شدم، دستم را گرفت میخواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانهٔ ادب بوسیدم.
گفت: معتقد شدم استاد، معتقد بودم استاد، ایمان پیدا کردم استاد، گریه امانش نمیداد.
آن روز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضهٔ من گریه کردند که پای هیچ روضهای به قول خودشان گریه نکرده بودند.
#محرم
#دین_من_زیباست
✍ روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم. مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم. دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم میگشتم. موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند. برای همین نمیخواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود. هرچه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم. ذهنم واقعاً مغشوش شده بود. پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشتهٔ افکار را پاره کرد:
«ببخشید شما استاد زرین کوب هستید؟!»
گفتم: «استاد که چه عرض کنم، ولی زرین کوب هستم!» خیلی خوشحال شد، مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند.
همینطور که صحبت میکرد، دقیق نگاهش میکردم. این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد؟
پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین، سنگین و باوقار. میگفت مکتب رفته و عم جزء خوانده و در اوقات بیکاری یا قرآن میخواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه و چه زیبا غزل حافظ را میخواند!
پرسیدم: «حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟» گفت: سؤالی داشتم. گفتم: بفرما! پرسید: شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟ گفتم: خب بله، صددرصد! گفت: ولی من اعتقاد ندارم. پرسیدم: من چه کاری میتوانم انجام بدم؟ از من چه خدمتی بر میاد؟ عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت میبردم.
گفت: خیلی دوست دارم معتقد شوم ، یک زحمتی برای من میکشید؟
گفتم: اگر از دستم بر بیاد، حتماً، چرا که نه؟
گفت: یک فال برام بگیرید.
گفتم: ولی من دیوان حافظ پیشم ندارم
بلافاصله دیوانی جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: بفرما!
مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم: نیت کنید.
فاتحهای ای زیر لب خواند و گفت : برای خودم نمیخوام ، میخوام ببینم حافظ در مورد امروز ( روز عاشورا ) چی میگوید؟
برای لحظهای ای کپ کردم و مردد در گرفتن فال.
حافظ، عاشورا، اگه جواب نداد چی؟ عشق و علاقهٔ این مرد به حافظ چی میشود؟
با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم ، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوع پرداخته باشد.
متوجه تردیدم شد، گفت: چی شد استاد؟
گفتم: هیچی ، الان، در خدمتتان هستم.
چشمانم را بستم و فاتحهای قرائت کردم و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحهای را باز کردم:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکتهدان عشقی خوش بشنو این حکایت
بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خدای من این غزل اگر موضوعش امام حسین و وقایع روز و شب یازدهم نباشد ، پس چه میتواند باشد. سالها خود را حافظ پژوه میدانستم و هیچ وقت حتی یکبار هم به این غزل از این زاویه نگاه نکرده بودم. این غزل ، ویژه برای همین مناسبت سروده شده
بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی میکرد و گریه میکرد طوری که چهار ستون بدنش میلرزید، انگار داشتم روضه میخواندم و او هم پای روضهٔ من بود.
متوجه شدم عدهای دارند ما را تماشا میکنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواهی که متوجه حضورم نشده. حالا دیگر میدانستم سخنرانی خود را چگونه شروع کنم .
بلند شدم، دستم را گرفت میخواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانهٔ ادب بوسیدم.
گفت: معتقد شدم استاد، معتقد بودم استاد، ایمان پیدا کردم استاد، گریه امانش نمیداد.
آن روز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضهٔ من گریه کردند که پای هیچ روضهای به قول خودشان گریه نکرده بودند.
#محرم
#دین_من_زیباست
💬 نصیحت پدر به فرزند شهیدش:
بابا! اوّل شهید شو، بعد به جبهه برو!
(عین-صاد)
پ.ن: جالب است شهید سلیمانی بعدها جملهای شبیه این گفت که بسیار بازتاب داشت: «تا کسی شهید نبود، شهید نمیشود. شرط شهید شدن، شهید بودن است.»
#دین_من_زیباست
#مهربان_باشیم
🆔 t.me/nahadiransite
بابا! اوّل شهید شو، بعد به جبهه برو!
(عین-صاد)
پ.ن: جالب است شهید سلیمانی بعدها جملهای شبیه این گفت که بسیار بازتاب داشت: «تا کسی شهید نبود، شهید نمیشود. شرط شهید شدن، شهید بودن است.»
#دین_من_زیباست
#مهربان_باشیم
🆔 t.me/nahadiransite
💠 #حدیث روز 💠
🏴 مقام و منزلت حضرت عباس (ع)
🔻امام سجاد علیهالسلام:
أنَّ لِلعَبّاسِ عِندَاللّهِ مَنزِلَةٌ يَغبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهداءِ يَومَ القيامَةِ
❇️ عبّاس را نزد خداوند منزلتى است كه در روز قيامت همه شهيدان بر آن رشک میبرند.
📚 بحارالأنوار: ج ٢٢، ص ٢٧٤
#حدیث_روز
#دین_من_زیباست
#مهربان_باشیم
🏴 مقام و منزلت حضرت عباس (ع)
🔻امام سجاد علیهالسلام:
أنَّ لِلعَبّاسِ عِندَاللّهِ مَنزِلَةٌ يَغبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهداءِ يَومَ القيامَةِ
❇️ عبّاس را نزد خداوند منزلتى است كه در روز قيامت همه شهيدان بر آن رشک میبرند.
📚 بحارالأنوار: ج ٢٢، ص ٢٧٤
#حدیث_روز
#دین_من_زیباست
#مهربان_باشیم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 خدمت پلیس به یک ایستگاه صلواتی کودکانه!💐
#ایران_زیبا 😍
#دین_من_زیباست
#مهربان_باشیم
🆔 t.me/nahadiransite
#ایران_زیبا 😍
#دین_من_زیباست
#مهربان_باشیم
🆔 t.me/nahadiransite
📸 تصویر سیارههای کشف شده خارج از منظومه شمسی، در دو مجموعه سیارههای گازی و سیارههای جامد، به ترتیب رنگ و با مقیاس سایز واقعی!
🪐
✨ چقدر زیباست ...
#خدا_هست
#آیات_آفاقی
#دین_من_زیباست
🆔 t.me/nahadiransite
🪐
✨ چقدر زیباست ...
#خدا_هست
#آیات_آفاقی
#دین_من_زیباست
🆔 t.me/nahadiransite
🍂 ابوسعید ابوالخیر را گفتند:
«خدا را کجا جوییم؟»
گفت:
«کجا جُستید که نیافتید؟»
أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ(بقره، ۱۱۵)
#خدا_هست
#دین_من_زیباست
«خدا را کجا جوییم؟»
گفت:
«کجا جُستید که نیافتید؟»
أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ(بقره، ۱۱۵)
#خدا_هست
#دین_من_زیباست
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📹 شب جمعه و شب زیارتی امام حسین(ع)
مداحی بسیار زیبا با صدای حسین ستوده👌
#امام_حسین
#مهربان_باشیم
#دین_من_زیباست
🆔 t.me/nahadiransite
مداحی بسیار زیبا با صدای حسین ستوده👌
#امام_حسین
#مهربان_باشیم
#دین_من_زیباست
🆔 t.me/nahadiransite
🍂 احتیاط و دوراندیشی آن است که با صاحبنظر مشورت کنی و به نظر او عمل نمایی.
🍃 پیامبر خدا(ص)
📚 بحار الأنوار، ج ۴۱، ص ۱۰۵.
#حدیث_روز
#دین_من_زیباست
🆔 t.me/nahadiransite
🍃 پیامبر خدا(ص)
📚 بحار الأنوار، ج ۴۱، ص ۱۰۵.
#حدیث_روز
#دین_من_زیباست
🆔 t.me/nahadiransite