جهنّم، جهل انسان است...!
و بهشت فهم انسان...!
فریب وعده دهندگان بهشتی نامرئی را مخورید،
که بهشتی جز خِرد و اندیشه، که در ما نهان شده است، وجود ندارد..!!!
هیچ جهنمی سوزاننده تر از جهل نیست.
که اگر مراقب خودتان نباشید،
شما را در تنور خود، کباب خواهند کرد...!
به قول عطار:
هر چه در فهم تو آید ؛ آن بود مفهوم تو...
و بهشت فهم انسان...!
فریب وعده دهندگان بهشتی نامرئی را مخورید،
که بهشتی جز خِرد و اندیشه، که در ما نهان شده است، وجود ندارد..!!!
هیچ جهنمی سوزاننده تر از جهل نیست.
که اگر مراقب خودتان نباشید،
شما را در تنور خود، کباب خواهند کرد...!
به قول عطار:
هر چه در فهم تو آید ؛ آن بود مفهوم تو...
🪻مارو برگردونید به اون زمان که توی حیاط خونه ها حوض داشت !
آن زمانها که کسی نمیدانست برونگراست یا درونگرا. آن زمان که حال بد آدمها فقط یک چاره داشت، گل گاوزبان. آن زمان که دخترها یا زید کسی بودند یا زنش. آن زمان که مردها سبیل داشتند و دستهای بزرگ و شانههای پهن. آن زمان که تنهایی هیچ آدمی با مفهومی به اسم رابطه گره نخورده بود. آن زمان که دوری معشوق و فراق یار میسوزاند. آن زمان که هیچ کس برچسب دوقطبی و اسکیزوفرن و دگرباش و دپرسیون و بیشفعالی و اوتیسم و ... نداشت. آن زمان که آدمها یا با هم ازدواج میکردند یا هم را طلاق میدادند. آن زمان که مردی به نمکرده مرد دیگری (یعنی کنار گذاشته کسی که اسم روش گذاشتن)نگاه هم نمیکرد.
آن زمان که کسی یا ترسو بود و یا شجاع و کسی نمیدانست فوبیا یعنی چه. آن زمان که شغلی به اسم تراپیست نداشتیم. آن زمان که زن کمالگرایی که همهچیز برایش کم بود، زن نمونهای میشد که قرار بود شوهرش را تاج به سر و حاجی کند. آن زمان که کسی نمیدانست پارتنر یعنی چه. آن زمان که به سکس میگفتند خاکبرسری. آن زمان که عرقخورها عرقشان را میخوردند، روسپیها شهر نو را داشتند، عاشقها خواستگاری میرفتند، بچهها خیاری توی یکدانه اتاق خانه رج میشدند برای خواب!
آن زمانها که باید برف بام را پسرها میروفتند و تیان رب و آبغوره را دخترها هم میزدند که ته نگیرد، آن زمان که عشق آدمی آدم دیگر را دیوانه میکرد، زمانی که سلی میخواند و دخترها نمیدانستند به عشق یکطرفهشان به ستار و سلی و عارف میگویند کراش... آن روزها رفتند. ما آگاهتر شدیم. خودمان را شکافتیم. ته و توه خودمان را درآوردیم. خودمان را عوض کردیم. همه چیز عوض شد. تروماها را شناختیم. تنها و خسته شدیم. ما حرف زدن یادمان رفت. زندگی کردن هم...
الهام فلاح💎
آن زمانها که کسی نمیدانست برونگراست یا درونگرا. آن زمان که حال بد آدمها فقط یک چاره داشت، گل گاوزبان. آن زمان که دخترها یا زید کسی بودند یا زنش. آن زمان که مردها سبیل داشتند و دستهای بزرگ و شانههای پهن. آن زمان که تنهایی هیچ آدمی با مفهومی به اسم رابطه گره نخورده بود. آن زمان که دوری معشوق و فراق یار میسوزاند. آن زمان که هیچ کس برچسب دوقطبی و اسکیزوفرن و دگرباش و دپرسیون و بیشفعالی و اوتیسم و ... نداشت. آن زمان که آدمها یا با هم ازدواج میکردند یا هم را طلاق میدادند. آن زمان که مردی به نمکرده مرد دیگری (یعنی کنار گذاشته کسی که اسم روش گذاشتن)نگاه هم نمیکرد.
آن زمان که کسی یا ترسو بود و یا شجاع و کسی نمیدانست فوبیا یعنی چه. آن زمان که شغلی به اسم تراپیست نداشتیم. آن زمان که زن کمالگرایی که همهچیز برایش کم بود، زن نمونهای میشد که قرار بود شوهرش را تاج به سر و حاجی کند. آن زمان که کسی نمیدانست پارتنر یعنی چه. آن زمان که به سکس میگفتند خاکبرسری. آن زمان که عرقخورها عرقشان را میخوردند، روسپیها شهر نو را داشتند، عاشقها خواستگاری میرفتند، بچهها خیاری توی یکدانه اتاق خانه رج میشدند برای خواب!
آن زمانها که باید برف بام را پسرها میروفتند و تیان رب و آبغوره را دخترها هم میزدند که ته نگیرد، آن زمان که عشق آدمی آدم دیگر را دیوانه میکرد، زمانی که سلی میخواند و دخترها نمیدانستند به عشق یکطرفهشان به ستار و سلی و عارف میگویند کراش... آن روزها رفتند. ما آگاهتر شدیم. خودمان را شکافتیم. ته و توه خودمان را درآوردیم. خودمان را عوض کردیم. همه چیز عوض شد. تروماها را شناختیم. تنها و خسته شدیم. ما حرف زدن یادمان رفت. زندگی کردن هم...
الهام فلاح💎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نه عمر خضر بماند ، نه مُلکِ اسکندر
نزاع بر سر دنییِ دون مکن، درویش!
#حافظ
آواز: #محمد_رضا_شجریان
تار: غلامحسین بیگجه خانی
آلبوم بیداد
گوشهی عشاق و فرود به دشتی
#شجریان❤️
نزاع بر سر دنییِ دون مکن، درویش!
#حافظ
آواز: #محمد_رضا_شجریان
تار: غلامحسین بیگجه خانی
آلبوم بیداد
گوشهی عشاق و فرود به دشتی
#شجریان❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃💚🍃
رقص رنگین شکفتن را
در چشمه نور
مژده دادم به بهار
من به باغ
زیر آن ساقهی تر
عطر را زمزمه کردم تا صبح
من در تمام شب سرد
روشنایی را خواندم با آب
و سحر را
به گُل و سبزه بشارت دادم!
#هوشنگ_ابتهاج
🍃درود.. صبحتون بهخیر و نیکی
رقص رنگین شکفتن را
در چشمه نور
مژده دادم به بهار
من به باغ
زیر آن ساقهی تر
عطر را زمزمه کردم تا صبح
من در تمام شب سرد
روشنایی را خواندم با آب
و سحر را
به گُل و سبزه بشارت دادم!
#هوشنگ_ابتهاج
🍃درود.. صبحتون بهخیر و نیکی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری
درویشی اختیار کنی بر توانگری
ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد
تو نیز با گدای محلت برابری
گر پنج نوبتت به در قصر میزنند
نوبت به دیگری بگذاری و بگذری
دنیا زنی ست عشوهده و دلستان ولیک
با کس به سر همی نبرد عهد شوهری
آهسته رو که بر سر بسیار مردم است
این جرم خاک را که تو امروز بر سری
آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت
دیگر که چشم دارد از او مهر مادری؟
این غولِ رویبستهٔ کوتهنظرفریب
دل میبرد به غالیهاندوده چادری
هاروت را که خلق جهان سِحر از او برند
در چه فکند غمزهٔ خوبان به ساحری
مردی گمان مبر که به پنجه است و زور کتف
با نفس اگر برآیی، دانم که شاطری
با شیرمردیَت سگِ ابلیس صید کرد
ای بیهنر بمیر که از گربه کمتری
هشدار تا نیفکندت پیروی نفس
در ورطهای که سود ندارد شناوری
#سعدی
درویشی اختیار کنی بر توانگری
ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد
تو نیز با گدای محلت برابری
گر پنج نوبتت به در قصر میزنند
نوبت به دیگری بگذاری و بگذری
دنیا زنی ست عشوهده و دلستان ولیک
با کس به سر همی نبرد عهد شوهری
آهسته رو که بر سر بسیار مردم است
این جرم خاک را که تو امروز بر سری
آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت
دیگر که چشم دارد از او مهر مادری؟
این غولِ رویبستهٔ کوتهنظرفریب
دل میبرد به غالیهاندوده چادری
هاروت را که خلق جهان سِحر از او برند
در چه فکند غمزهٔ خوبان به ساحری
مردی گمان مبر که به پنجه است و زور کتف
با نفس اگر برآیی، دانم که شاطری
با شیرمردیَت سگِ ابلیس صید کرد
ای بیهنر بمیر که از گربه کمتری
هشدار تا نیفکندت پیروی نفس
در ورطهای که سود ندارد شناوری
#سعدی
last night
Sina bathaei
- یکی عشق را زندگی میداند
دیگری آن را دروغ پندارد
هر دو بر حقند
آن یک ، جانِ خویش را باز یافته
و ایندیگری ، بر باد داده ...
دیگری آن را دروغ پندارد
هر دو بر حقند
آن یک ، جانِ خویش را باز یافته
و ایندیگری ، بر باد داده ...
چون سحر واکرده بر آفاق بال اقتدار
شور عالمگیری از فتح نمایان شما
#بیدل_دهلوی
جان به یاد دوست میرفت از تنم
این چنین جان دادنی ارزان نبود
#اوحدی
خرمشهر آزاد شد اما آباد نشد..👌
آزادسازی خرمشهر پس از ۵۷۷ روز اسارت طی عمليات بيت المقدس توسط دلاورمردان ایران زمین در جریان جنگ تحمیلی. (۱۳۶۱ ه.ش)
سالروز این فتح تاریخی مبارک🌹
شور عالمگیری از فتح نمایان شما
#بیدل_دهلوی
جان به یاد دوست میرفت از تنم
این چنین جان دادنی ارزان نبود
#اوحدی
خرمشهر آزاد شد اما آباد نشد..👌
آزادسازی خرمشهر پس از ۵۷۷ روز اسارت طی عمليات بيت المقدس توسط دلاورمردان ایران زمین در جریان جنگ تحمیلی. (۱۳۶۱ ه.ش)
سالروز این فتح تاریخی مبارک🌹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یکی از عجیب ترین رستوران های جهان در ایران در #تهران خودمان
Divaneh Bazar
Emad Ram
🎤 زندهیاد عماد رام
🎶 دیوانه بازی
شعر: پرویز وکیلی
آهنگساز: عماد رام
🎶 دیوانه بازی
شعر: پرویز وکیلی
آهنگساز: عماد رام
به قول #مرصاد_اعرابی :
بعضیا مثل بهشتِ متحرکن
اونقدر باصفا هستن که باهاشون لبِ جدولم بشینی خوش میگذره
در واقع مهمتر از جا ؛ آدمشه ...
بعضیا مثل بهشتِ متحرکن
اونقدر باصفا هستن که باهاشون لبِ جدولم بشینی خوش میگذره
در واقع مهمتر از جا ؛ آدمشه ...
سوم خرداد، محسن چاوشی و شهرِ سالی یکبار...
اگر «معین» سر جهازی اصفهان است، یا اگر اهواز شهرِ «مهدی یراحی» باشد، بندر را مالِ «ناصر عبداللهی» و «رضا صادقی» بدانیم و بوشهر با «محسن شریفیان» تعریف میشود، «خرمشهر » را شش دانگ باید به نام «محسن چاوشی» سند زد...
چاوشی ست که خرمشهر را با «نخلای بی سر» و «بازار خرمشهر» به رخ کشید. با «خرابم مثل خرمشهر، ولی تو خرم آبادی...» زانوهای خیلی ها شُل شد.
اگر «ممد نبودی» با صدای غلام کویتی پور تصویری پر درد و حسرت بار از خرمشهر را به جهان مخابره کرد و ماندگار شد، حالا چاوشی با «نخلای بی سر» خرمشهر را «شهرِ سالی یکبار» معرفی میکند و این تلخی و گزندگی، اجتناب ناپذیر است...
سوم خرداد، سالروز آزادی خرمشهر...
شهرِ سالی یکبار....
اگر «معین» سر جهازی اصفهان است، یا اگر اهواز شهرِ «مهدی یراحی» باشد، بندر را مالِ «ناصر عبداللهی» و «رضا صادقی» بدانیم و بوشهر با «محسن شریفیان» تعریف میشود، «خرمشهر » را شش دانگ باید به نام «محسن چاوشی» سند زد...
چاوشی ست که خرمشهر را با «نخلای بی سر» و «بازار خرمشهر» به رخ کشید. با «خرابم مثل خرمشهر، ولی تو خرم آبادی...» زانوهای خیلی ها شُل شد.
اگر «ممد نبودی» با صدای غلام کویتی پور تصویری پر درد و حسرت بار از خرمشهر را به جهان مخابره کرد و ماندگار شد، حالا چاوشی با «نخلای بی سر» خرمشهر را «شهرِ سالی یکبار» معرفی میکند و این تلخی و گزندگی، اجتناب ناپذیر است...
سوم خرداد، سالروز آزادی خرمشهر...
شهرِ سالی یکبار....
📚 #کتاب_بخوانیم
قورباغه ای در همسایگی ماری لانه داشت، هرگاه قورباغه بچه ای به دنیا میآورد، مار آمدی و بخوردی.
قورباغه با خرچنگی دوست بود.
به پیش خرچنگ رفت و گفت: ای برادر! تدبیری اندیش که مرا خصمی قوی و دشمنی بیرحم است؛ نه در برابرش مقاومت می توانم کرد و نه توان مهاجرت دارم، چرا که اینجا مکانی است خرم و زیبا و در نهایتِ آسایش.
خرچنگ گفت:
قوی پنجگان توانا را جز با مکر نتوان شکست داد. در این اطراف راسویی زندگی میکند، چند ماهی بگیر و بکش و از جلوی خانه ی راسو تا لانه ی مار بیافکن، راسو یکی یکی میخورد و چون به مار رسد او را هم میبلعد و تو را از رنج می رهاند.
قورباغه با این حیله مار را هلاک کرد.
چند روزی بگذشت، راسو دوباره هوس ماهی کرد، بار دیگر به دنبال ماهی در آن مسیر راهی شد، پس قورباغه و همه بچه هایش را خورد.
این افسانه گفته شد تا بدانیم که حیله و مکر بسیار بر خلق خدا موجب هلاکت است!
📚 #کلیله_و_دمنه
قورباغه ای در همسایگی ماری لانه داشت، هرگاه قورباغه بچه ای به دنیا میآورد، مار آمدی و بخوردی.
قورباغه با خرچنگی دوست بود.
به پیش خرچنگ رفت و گفت: ای برادر! تدبیری اندیش که مرا خصمی قوی و دشمنی بیرحم است؛ نه در برابرش مقاومت می توانم کرد و نه توان مهاجرت دارم، چرا که اینجا مکانی است خرم و زیبا و در نهایتِ آسایش.
خرچنگ گفت:
قوی پنجگان توانا را جز با مکر نتوان شکست داد. در این اطراف راسویی زندگی میکند، چند ماهی بگیر و بکش و از جلوی خانه ی راسو تا لانه ی مار بیافکن، راسو یکی یکی میخورد و چون به مار رسد او را هم میبلعد و تو را از رنج می رهاند.
قورباغه با این حیله مار را هلاک کرد.
چند روزی بگذشت، راسو دوباره هوس ماهی کرد، بار دیگر به دنبال ماهی در آن مسیر راهی شد، پس قورباغه و همه بچه هایش را خورد.
این افسانه گفته شد تا بدانیم که حیله و مکر بسیار بر خلق خدا موجب هلاکت است!
📚 #کلیله_و_دمنه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هوای خرداد
جان میدهد به آغوشت
کوچ کنم
و غوطه ور شوم
در بندرِ چشمانت
تو ناخدای کشتی رویای منی
و من در دریای نیلگون
چشمانت
سکانِ آرزوهایم را
به تومی سپارم...
#شهاب_شهابی
جان میدهد به آغوشت
کوچ کنم
و غوطه ور شوم
در بندرِ چشمانت
تو ناخدای کشتی رویای منی
و من در دریای نیلگون
چشمانت
سکانِ آرزوهایم را
به تومی سپارم...
#شهاب_شهابی