انسان در مسیرِ عمرِ خود مگر چندبار میتواند به دوستانی بر بخورد که از میان آنها همزبانی بیاید؟ همزبانی که همدل باشد. و مگر دوستی، از آن مایه که به رفاقت بینجامد، چند بار میتواند رخ بدهد و در چند مقطع عمر؟
این اتفاق خجستهایست که از هفده تا بیست و چهار و پنج سالگی میتواند رخ بدهد و زمان، تاراجِ زمان مگر مجال تداوم رفاقت را میدهد؟
نه!
#محمود_دولت_آبادی
این اتفاق خجستهایست که از هفده تا بیست و چهار و پنج سالگی میتواند رخ بدهد و زمان، تاراجِ زمان مگر مجال تداوم رفاقت را میدهد؟
نه!
#محمود_دولت_آبادی
میراث دار نگاه تو
دل من است
و این دل
دوستت دارم را
روزی از لبان تو خواهد چید
آن روز
تمام کوچه پر از دل من میشود
و دل تو نیز
بر شاخه درختان نارون نشسته
دوستت دارم هایش
را میشمرد
و دل من
کوچه را از بوسه پر میکند
من و تو
یعنی دلهایمان
#جووانی_بوکاچو
دل من است
و این دل
دوستت دارم را
روزی از لبان تو خواهد چید
آن روز
تمام کوچه پر از دل من میشود
و دل تو نیز
بر شاخه درختان نارون نشسته
دوستت دارم هایش
را میشمرد
و دل من
کوچه را از بوسه پر میکند
من و تو
یعنی دلهایمان
#جووانی_بوکاچو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امشب مرا حوصله ای نیست ،
که نیست ...
همدلا جانی
شبتون رویایی
که نیست ...
همدلا جانی
شبتون رویایی
چرا مردم قفس را آفریدند؟
چرا پروانه را از شاخه چیدند؟
چرا پروازها را پر شکستند؟
چرا آوازها را سر بریدند؟
پس از کشف قفس، پرواز پژمرد
سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سر در گم فرو ماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد
چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میلههای سرد پیچید؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینهاش از درد پیچید؟
چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت؟
چه شد آن آرزوهای بهاری؟
چرا در پشت میله خط خطی شد
صدای صاف آواز قناری؟
چرا لای کتابی، خشک کردند
برای یادگاری پیچکی را؟
به دفترهای خود سنجاق کردند
پر پروانه و سنجاقکی را؟
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا میخواست باغ آسمانها
به روی ما همیشه باز باشد
خدا بال و پر و پروازشان داد
ولی مردم درون خود خزیدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند
#قیصر_امینپور
چرا پروانه را از شاخه چیدند؟
چرا پروازها را پر شکستند؟
چرا آوازها را سر بریدند؟
پس از کشف قفس، پرواز پژمرد
سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سر در گم فرو ماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد
چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میلههای سرد پیچید؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینهاش از درد پیچید؟
چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت؟
چه شد آن آرزوهای بهاری؟
چرا در پشت میله خط خطی شد
صدای صاف آواز قناری؟
چرا لای کتابی، خشک کردند
برای یادگاری پیچکی را؟
به دفترهای خود سنجاق کردند
پر پروانه و سنجاقکی را؟
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا میخواست باغ آسمانها
به روی ما همیشه باز باشد
خدا بال و پر و پروازشان داد
ولی مردم درون خود خزیدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند
#قیصر_امینپور
در اوج آگاهی، آدمی خود را زندانی چهار «زندگی» مییابد: طبیعت، تاریخ، جامعه و خویش! و سخن گفتن از «معانی و عواطف» و «دردها و نیازها»ی آدمی است که در هر یک ازین چهار زندگی، برگونهای است: گاه در «هستی» سخن میگوید، سخنش فلسفه است، گاه در تاریخ و سخنش انسان است؛ گاه در جامعه و سخنش سیاست و گاه در خویشتن و سخنش شعر
کویر
#دکتر_شریعتی
کویر
#دکتر_شریعتی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همیشه یک لیستِ سیاه برایِ
زندگیِ تان داشته باشید...
باور کنید خیلی به دردِتان می خورَد
و گاهی برایِ آرامشتان لازم است!
کسانی که شما را تنها گذاشته اند
دوستانی که خالی کرده اند پشتتان را
و عزیزانی که به ظاهر هستند اما
اصلا جویایِ احوالتان نمی شوند
این ها جایشان دقیقا اولِ همان
لیستِ سیاه است!
با کسی تعارف نکنید
بگذارید کنار آدم هایِ اضافی را
که نقشی در لحظه هایِ شما ندارند
و به یاد داشته باشید
اگر خاطرِتان را بخواهند هر طور شده
جایِ خودشان را میانِ زندگیِ شما
باز می کنند!
هیچ وقت خودتان را به کسی یاد آوری نکنید!
#علی_کشاورز
زندگیِ تان داشته باشید...
باور کنید خیلی به دردِتان می خورَد
و گاهی برایِ آرامشتان لازم است!
کسانی که شما را تنها گذاشته اند
دوستانی که خالی کرده اند پشتتان را
و عزیزانی که به ظاهر هستند اما
اصلا جویایِ احوالتان نمی شوند
این ها جایشان دقیقا اولِ همان
لیستِ سیاه است!
با کسی تعارف نکنید
بگذارید کنار آدم هایِ اضافی را
که نقشی در لحظه هایِ شما ندارند
و به یاد داشته باشید
اگر خاطرِتان را بخواهند هر طور شده
جایِ خودشان را میانِ زندگیِ شما
باز می کنند!
هیچ وقت خودتان را به کسی یاد آوری نکنید!
#علی_کشاورز
چه جوانانی! اسماعیل
میبینی؟
چه جوانانی!
بسیاریشان هنوز
صورت عشق را بر سینه نفشردهاند.
#رضا_براهنی
میبینی؟
چه جوانانی!
بسیاریشان هنوز
صورت عشق را بر سینه نفشردهاند.
#رضا_براهنی
حاضرم جز این جمله تمامی کتابهایم و کتاب بعدی ام از میان برود:
«یقین به اینکه روزی، کسی مارا برای یک بار هم که شده دوست داشته است، سبب پرکشیدن قطعی دل در نور میشود.»
ممکن است همه چیز از من گرفته شود، اما این جمله در من به همان اندازه نگاشته شده که در کتابهایم ..
کریستین بوبن🍎
عکس رو دارین؟ اون صندلیه ؟ دستای مامانش؟ پستونک قرمز بزرگ که گاو رو خفه میکرد ؟ اون گلای کاغذی ؟
«یقین به اینکه روزی، کسی مارا برای یک بار هم که شده دوست داشته است، سبب پرکشیدن قطعی دل در نور میشود.»
ممکن است همه چیز از من گرفته شود، اما این جمله در من به همان اندازه نگاشته شده که در کتابهایم ..
کریستین بوبن🍎
عکس رو دارین؟ اون صندلیه ؟ دستای مامانش؟ پستونک قرمز بزرگ که گاو رو خفه میکرد ؟ اون گلای کاغذی ؟
دیروز مطمئن شدم که ماسک زدن خیلی ام ربطی به شعور نداره...
سر ظهر بود و ظل گرما، تو تاکسی که سه نفر رو بیشتر سوار نمی کنه، نشسته بودم، آقایی هم بیرون تاکسی ایستاده بود، دیرم شده بود، به راننده گفتم بگو سوار بشه تا بریم دیگه...گفت ماسک نزده، سوارش نمی کنم، بعد اضافه کرد: خیلی وقته وایستاده، بدون ماسک کسی سوارش نمی کنه، اتوبوس هم نیست!
تو کیفم ماسک اضافه داشتم، بهش دادم و سوار شد.
کلی تشکر کرد و همش خودشو گوشه ی تاکسی جمع می کرد تا فاصله رو بیشتر رعایت کرده باشه، سر صحبت رو باز کردم و گفتم: اگه ماسک بزنین خودتون سلامت می مونین...
گفت: کارگرم، هزینه ی زندگی نمی رسه که بخوام ماسک و اسپری ضد عفونی هم بخرم، بعد به یه روسری که دور گردنش بود اشاره کرد و گفت، همینو می زنم، هر شب هم می شورمش.
گفتم: خوب به خانمت بگو از همین روسری برات ماسک درست کنه!
با تعجب گفت: مگه می شه؟ چجوری؟
تو دلم گفتم اینهمه کلیپ تو فضای مجازی که طرز تهیه ی ماسک رو آموزش داده، یعنی به اینها هم دسترسی نداره، بعد من براش نسخه ی بی فرهنگی و بی شعوری می پیچم!
با دستمال و نایلونی که همراهم بود، طرز درست کردن ماسک رو بهش یاد دادم، خیلی دقت کرد و خودش هم امتحان کرد تا مطمئن بشه یاد گرفته.
نزدیکای میدون، پولشو در اورد و به راننده گفت: کرایه ی این آبجی رو من حساب می کنم.
شوکه شدم، گفتم دلیلی نداره که شما کرایه ی منو حساب کنین...
گفت: درسته انسانیت شما رو نمی شه با کرایه ماشین جبران کرد، ولی من بیشتر از نیم ساعت زیر آفتاب وایستاده بودم، خیلی ها فهمیدن که به خاطر ماسک کسی سوارم نمی کنه، شایدم ماسک اضافی داشتن، اما به خاطر قیافه و ظاهرم بهم ندادن، تنها کاری که می تونم براتون بکنم، دعا کردن و حساب کردن کرایتونه.
خلاصه از او اصرار و از من انکار که تیر خلاص رو راننده زد که کرایه ی هر کسی رو از خودش می گیرم.
وقتی پیاده شدم دلم سوخت، شاید پول ماسک برای من پول خرد بود، اما برای خیلی ها بار اضافه است، شرمنده بودم از قضاوت زود هنگامم و خوشحال از این که ماسک اضافی داشتم.
الهام عشقی
پ.ن: شاید صدقه ی این روزهامون، دادن ماسک به افراد بدون ماسک و دو تا پیس کوچک، اسپری ضد عفونی کف دستاشون باشه...
#فرهنگ_سازى
#تلنگر
بياييم سفير مهربانىِ او باشيم🔻
سر ظهر بود و ظل گرما، تو تاکسی که سه نفر رو بیشتر سوار نمی کنه، نشسته بودم، آقایی هم بیرون تاکسی ایستاده بود، دیرم شده بود، به راننده گفتم بگو سوار بشه تا بریم دیگه...گفت ماسک نزده، سوارش نمی کنم، بعد اضافه کرد: خیلی وقته وایستاده، بدون ماسک کسی سوارش نمی کنه، اتوبوس هم نیست!
تو کیفم ماسک اضافه داشتم، بهش دادم و سوار شد.
کلی تشکر کرد و همش خودشو گوشه ی تاکسی جمع می کرد تا فاصله رو بیشتر رعایت کرده باشه، سر صحبت رو باز کردم و گفتم: اگه ماسک بزنین خودتون سلامت می مونین...
گفت: کارگرم، هزینه ی زندگی نمی رسه که بخوام ماسک و اسپری ضد عفونی هم بخرم، بعد به یه روسری که دور گردنش بود اشاره کرد و گفت، همینو می زنم، هر شب هم می شورمش.
گفتم: خوب به خانمت بگو از همین روسری برات ماسک درست کنه!
با تعجب گفت: مگه می شه؟ چجوری؟
تو دلم گفتم اینهمه کلیپ تو فضای مجازی که طرز تهیه ی ماسک رو آموزش داده، یعنی به اینها هم دسترسی نداره، بعد من براش نسخه ی بی فرهنگی و بی شعوری می پیچم!
با دستمال و نایلونی که همراهم بود، طرز درست کردن ماسک رو بهش یاد دادم، خیلی دقت کرد و خودش هم امتحان کرد تا مطمئن بشه یاد گرفته.
نزدیکای میدون، پولشو در اورد و به راننده گفت: کرایه ی این آبجی رو من حساب می کنم.
شوکه شدم، گفتم دلیلی نداره که شما کرایه ی منو حساب کنین...
گفت: درسته انسانیت شما رو نمی شه با کرایه ماشین جبران کرد، ولی من بیشتر از نیم ساعت زیر آفتاب وایستاده بودم، خیلی ها فهمیدن که به خاطر ماسک کسی سوارم نمی کنه، شایدم ماسک اضافی داشتن، اما به خاطر قیافه و ظاهرم بهم ندادن، تنها کاری که می تونم براتون بکنم، دعا کردن و حساب کردن کرایتونه.
خلاصه از او اصرار و از من انکار که تیر خلاص رو راننده زد که کرایه ی هر کسی رو از خودش می گیرم.
وقتی پیاده شدم دلم سوخت، شاید پول ماسک برای من پول خرد بود، اما برای خیلی ها بار اضافه است، شرمنده بودم از قضاوت زود هنگامم و خوشحال از این که ماسک اضافی داشتم.
الهام عشقی
پ.ن: شاید صدقه ی این روزهامون، دادن ماسک به افراد بدون ماسک و دو تا پیس کوچک، اسپری ضد عفونی کف دستاشون باشه...
#فرهنگ_سازى
#تلنگر
بياييم سفير مهربانىِ او باشيم🔻
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ؛
ﺑﻪ ﯾﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺧﻨﺪﻡ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ
ﮐﻪ ﻣﯿﺸﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ،ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﺵ ﺍﺷﻐﺎﻝﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﺮﺩ!!
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺳﺎﺩﻩﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ!
ﻣﮕﻪ ﻣﺎ ﺟﺎﺭﻭ ﺑﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؟!
آﺧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯾﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ آﺷﻐﺎﻝﻫﺎ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﻨﻪ...؟؟
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻏﺼﻪﻫﺎﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ مشکلاﺗﻢ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ،
ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ آﺷﻐﺎﻟﻪ...
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺖ ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺸﮑﻼﺗﺶ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻩ...
#پرویز_پرستویی
ﺑﻪ ﯾﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺧﻨﺪﻡ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ
ﮐﻪ ﻣﯿﺸﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ،ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﺵ ﺍﺷﻐﺎﻝﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﺮﺩ!!
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺳﺎﺩﻩﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ!
ﻣﮕﻪ ﻣﺎ ﺟﺎﺭﻭ ﺑﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؟!
آﺧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯾﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ آﺷﻐﺎﻝﻫﺎ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﻨﻪ...؟؟
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻏﺼﻪﻫﺎﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ مشکلاﺗﻢ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ،
ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ آﺷﻐﺎﻟﻪ...
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺖ ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺸﮑﻼﺗﺶ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻩ...
#پرویز_پرستویی
فریدون مشیری چه نکو گفت:
«تو از آیین انسانی چه میدانی؟
اگر جان را خدا دادهست،
چرا باید تو بستانی؟»
#اعدام_نکنید
«تو از آیین انسانی چه میدانی؟
اگر جان را خدا دادهست،
چرا باید تو بستانی؟»
#اعدام_نکنید
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
راست میگین برای این افتخار کن!!
#مترو_ماركت
#مترو_ماركت
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بازخوانی شعری زیبا از زنده یاد مهدی نیکبخت (بی تو اصفهانی) توسط جمعی از شاعران و هنرمندان ایران زمین
طرح کلیپ : رضا خیری (اشکین)
ساخت کلیپ : احسان ظاهری (اهورا)
طرح کلیپ : رضا خیری (اشکین)
ساخت کلیپ : احسان ظاهری (اهورا)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حس خوب اون موقعی که
بری خودتو یه گوشه ای گم کنی ،
اما یکی یادش باشه بیاد پیدات کنه
ببینی
و
حس کنی که
حواسش بهت هست ...!
حس خوب اون وقتی كه
محو بشی توی بودنش
و
آروم باشی از دقایقی كه كنارته !
حس خوب اون لحظه ای كه
دستت ميره لای موهاشو
بوی عطرش کل وجودتو آروم می کنه !
حس خوب رو
وقتی لمس ميكنی كه حتی
به وقت دلگیری ،
لبخند رو لبش باشه
و
از زبونش بشنوی
ممنونم که هستی ، که کنارمی ..!
حس خوب داشتن همین لحظاتی که
می تونیم قدر با هم بودنامون رو بدونیم
و
به سادگی
از کنارش رد نشیم ...!
بری خودتو یه گوشه ای گم کنی ،
اما یکی یادش باشه بیاد پیدات کنه
ببینی
و
حس کنی که
حواسش بهت هست ...!
حس خوب اون وقتی كه
محو بشی توی بودنش
و
آروم باشی از دقایقی كه كنارته !
حس خوب اون لحظه ای كه
دستت ميره لای موهاشو
بوی عطرش کل وجودتو آروم می کنه !
حس خوب رو
وقتی لمس ميكنی كه حتی
به وقت دلگیری ،
لبخند رو لبش باشه
و
از زبونش بشنوی
ممنونم که هستی ، که کنارمی ..!
حس خوب داشتن همین لحظاتی که
می تونیم قدر با هم بودنامون رو بدونیم
و
به سادگی
از کنارش رد نشیم ...!
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 من تو این شهر زندگی کردم
از ته زینبیه تا هفتون
از ملکشهر تا پل مارنون
از توی دور دور مرداویج
تا نظربازیای پنهونیش
بیشه و روزهای بارونیش
خاطراتی که رفته رفته دارن
دفن میشن تو قلب گاوخونیش
من تو این شهر گریهها کردم
سر قبرای تخت فولادش
توی پسکوچههای مهردادش
توی فیض و پزشکی قانونیش...
مترو هم زخمشو بخیه نزد
این شکاف عمیق و چرکینو
فقر پس کوچههای غمگینو
چارباغ بالا و پایینو
دردهایی که روز به روز دارن
جمع میشن رو قلب گاوخونیش
🎤 بابک رجبی
از ته زینبیه تا هفتون
از ملکشهر تا پل مارنون
از توی دور دور مرداویج
تا نظربازیای پنهونیش
بیشه و روزهای بارونیش
خاطراتی که رفته رفته دارن
دفن میشن تو قلب گاوخونیش
من تو این شهر گریهها کردم
سر قبرای تخت فولادش
توی پسکوچههای مهردادش
توی فیض و پزشکی قانونیش...
مترو هم زخمشو بخیه نزد
این شکاف عمیق و چرکینو
فقر پس کوچههای غمگینو
چارباغ بالا و پایینو
دردهایی که روز به روز دارن
جمع میشن رو قلب گاوخونیش
🎤 بابک رجبی