Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
◾️مهدى شيعيان، شخصيتى موهوم، يا امام منتظر؟
#قسمت_نهم
💥 داستان ازدواج #حسن_عسکری با مادر مهدی
آرام و قرار نداشت تا وقتی که نامه مولایمان را از جیبش بیرون آورد و آن را بوسید و بر روی چشمانش گذاشت و آن را روی صـورتش قـرار داد و آن را بـه بدنش میمالید و
گفتم: نامه ای را میبوسی که نمیدانی صاحبش کیست؟
گفـت: ای فرد عاجز و ناتوانی که شناخت ضعیفی از محـل #اولاد_انبیـاء داری، گوشـت را بـه مـن بسپار و قلبت را برای من خالی کن.
من #ملیکه دختر #یشوع پسر #پادشـاه_روم ھسـتم و مادرم از فرزندان حواریون است که به جانشین #مسیح یعنی #شمعون منتسب است.
بـا تعجب به تو میگویم که جدم قیصر خواست که مرا به برادر زاده اش بدھد، در حالی که من دختری ١٣ ساله بودم پس سیصد نفر از نسل #حواریون از #کشیشیان و راھبان را در قصرش جمع کرد و ھفتصد نفر از افراد مھم و خطرناک و #چھار_ھزار نفر از فرمانـدھان لشکر و رئیس عشایر را جمع کرد و از زیباترین چیزھایش تختـی را از جـواھر درسـت کرد و به اندازه #چھل_پلکان آن را بلند کرد وقتی که برادر زاده اش بـالا رفـت و صـلیبھا افراشته شدند
و اسقفان ایستاده بودند و اسفار انجیل بـاز شـده بودنـد، صـلیب از بـالا سقوط کرد و به زمین چسبید و پایه ھای تخت را از ھم جـدا کـرد و کسـی کـه بـالای تخت بود افتاد و بیھوش شد،
رنگ اسقفھا تغییر کرد و ترس شدیدی وجودشان را فـرا گرفت، بزرگ آنھا به پدر بزرگم گفت:
ای پادشاه بـزرگ مـا را بخـاطر ایـن اتفـاق نحـس ببخش، اتفاقی که بر زوال این دلالت میکند.
ادامه دارد ....
#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://telegram.me/joinchat/As5Azz1Qdgei1tKR5VztMA
#قسمت_نهم
💥 داستان ازدواج #حسن_عسکری با مادر مهدی
آرام و قرار نداشت تا وقتی که نامه مولایمان را از جیبش بیرون آورد و آن را بوسید و بر روی چشمانش گذاشت و آن را روی صـورتش قـرار داد و آن را بـه بدنش میمالید و
گفتم: نامه ای را میبوسی که نمیدانی صاحبش کیست؟
گفـت: ای فرد عاجز و ناتوانی که شناخت ضعیفی از محـل #اولاد_انبیـاء داری، گوشـت را بـه مـن بسپار و قلبت را برای من خالی کن.
من #ملیکه دختر #یشوع پسر #پادشـاه_روم ھسـتم و مادرم از فرزندان حواریون است که به جانشین #مسیح یعنی #شمعون منتسب است.
بـا تعجب به تو میگویم که جدم قیصر خواست که مرا به برادر زاده اش بدھد، در حالی که من دختری ١٣ ساله بودم پس سیصد نفر از نسل #حواریون از #کشیشیان و راھبان را در قصرش جمع کرد و ھفتصد نفر از افراد مھم و خطرناک و #چھار_ھزار نفر از فرمانـدھان لشکر و رئیس عشایر را جمع کرد و از زیباترین چیزھایش تختـی را از جـواھر درسـت کرد و به اندازه #چھل_پلکان آن را بلند کرد وقتی که برادر زاده اش بـالا رفـت و صـلیبھا افراشته شدند
و اسقفان ایستاده بودند و اسفار انجیل بـاز شـده بودنـد، صـلیب از بـالا سقوط کرد و به زمین چسبید و پایه ھای تخت را از ھم جـدا کـرد و کسـی کـه بـالای تخت بود افتاد و بیھوش شد،
رنگ اسقفھا تغییر کرد و ترس شدیدی وجودشان را فـرا گرفت، بزرگ آنھا به پدر بزرگم گفت:
ای پادشاه بـزرگ مـا را بخـاطر ایـن اتفـاق نحـس ببخش، اتفاقی که بر زوال این دلالت میکند.
ادامه دارد ....
#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://telegram.me/joinchat/As5Azz1Qdgei1tKR5VztMA
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
◾️مهدى شيعيان، شخصيتى موهوم، يا امام منتظر؟
#قسمت_دهم
💥 داستان ازدواج #حسن_عسکری با مادر مهدی
پدربزرگم این اتفاق را شدیدًا به فـال بـد گرفت و به اسقفھا گفت:
این پایه ھا را درست کنید و صلیبھا را بالا ببرید و بـرادر ایـن جـد بخت برگشته را احضار کنید،
تا این #دختر را به او بدھم تا بـا خوشـبختی اش، نحـس بـودن
شما را از بین ببرد.
وقتی که این کار را انجام دادند، اتفاقی که برای اولی افتاده بود، بـرای دومـی نیـز
افتاد و مردم پراکنده شدند و جدم بسیار ناراحـت بـود،
در آن شـب خـواب دیـدم کـه #مسیح و #شمعون و عده ای از #حواریون در قصر پدر بزرگم جمع شده اند و منبری از نور را در آن نصب کرده اند در ھمان جایی که پدر بزرگم تختش را نصـب کـرده بـود و #پیـامبر
و دامادش و جانشینش و عده ای از انبیاء بر او وارد شدند.
#مسیح نزد او آمـد و او را در آغوش گرفت و محمد به او گفت:
ای روح خدا من آمده ام تـا ملیکـه دختـر
شمعون جانشینت را برای این پسرم خواستگاری کنم. و با انگشتش به #ابومحمـد پسر صاحب این نامه اشاره کرد.
#مسیح به شمعون نگاه کرد و گفت: شرف و افتخار نزد تو آمده است، پس رحمت را به رحم و مھربانی #آل_محمد وصل کن، گفت: چنین کرد
پس محمد از آن منبر بالا رفت و مرا برای پسرش خواستگاری کرد و به عقد او در آورد و مسیح و فرزندان #محمد و حواریون شاھد آن بودند.
وقتی که بیدار شدم ترسیدم کـه این خواب را برای پدر و پدربزرگم تعریف کنم و مرا بکشـند.
پـس سـینه ام بـه محبـت #ابومحمد گرفتار شد تا جایی که نمیتوانستم آب و غذا بخـورم و شـدیدًا بیمـار شدم و پزشکی در شھرھای روم باقی نمانده بود که پدربزرگم آن را بـرای مـن نیـاورد، وقتی که نا امید شد
گفت: ای نور چشـمانم آیـا اشـتھای چیـزی را داری؟
گفـتم: ای پدر بزرگم اگر اسیران #مسلمان را که در زندان تو ھستند، عذاب ندھی و صدقه ای به آنھا
بدھی
امیدوارم که مسیح و مادرش سلامتی را به من برگردانند.
ادامه دارد ....
#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://telegram.me/joinchat/As5Azz1Qdgei1tKR5VztMA
#قسمت_دهم
💥 داستان ازدواج #حسن_عسکری با مادر مهدی
پدربزرگم این اتفاق را شدیدًا به فـال بـد گرفت و به اسقفھا گفت:
این پایه ھا را درست کنید و صلیبھا را بالا ببرید و بـرادر ایـن جـد بخت برگشته را احضار کنید،
تا این #دختر را به او بدھم تا بـا خوشـبختی اش، نحـس بـودن
شما را از بین ببرد.
وقتی که این کار را انجام دادند، اتفاقی که برای اولی افتاده بود، بـرای دومـی نیـز
افتاد و مردم پراکنده شدند و جدم بسیار ناراحـت بـود،
در آن شـب خـواب دیـدم کـه #مسیح و #شمعون و عده ای از #حواریون در قصر پدر بزرگم جمع شده اند و منبری از نور را در آن نصب کرده اند در ھمان جایی که پدر بزرگم تختش را نصـب کـرده بـود و #پیـامبر
و دامادش و جانشینش و عده ای از انبیاء بر او وارد شدند.
#مسیح نزد او آمـد و او را در آغوش گرفت و محمد به او گفت:
ای روح خدا من آمده ام تـا ملیکـه دختـر
شمعون جانشینت را برای این پسرم خواستگاری کنم. و با انگشتش به #ابومحمـد پسر صاحب این نامه اشاره کرد.
#مسیح به شمعون نگاه کرد و گفت: شرف و افتخار نزد تو آمده است، پس رحمت را به رحم و مھربانی #آل_محمد وصل کن، گفت: چنین کرد
پس محمد از آن منبر بالا رفت و مرا برای پسرش خواستگاری کرد و به عقد او در آورد و مسیح و فرزندان #محمد و حواریون شاھد آن بودند.
وقتی که بیدار شدم ترسیدم کـه این خواب را برای پدر و پدربزرگم تعریف کنم و مرا بکشـند.
پـس سـینه ام بـه محبـت #ابومحمد گرفتار شد تا جایی که نمیتوانستم آب و غذا بخـورم و شـدیدًا بیمـار شدم و پزشکی در شھرھای روم باقی نمانده بود که پدربزرگم آن را بـرای مـن نیـاورد، وقتی که نا امید شد
گفت: ای نور چشـمانم آیـا اشـتھای چیـزی را داری؟
گفـتم: ای پدر بزرگم اگر اسیران #مسلمان را که در زندان تو ھستند، عذاب ندھی و صدقه ای به آنھا
بدھی
امیدوارم که مسیح و مادرش سلامتی را به من برگردانند.
ادامه دارد ....
#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://telegram.me/joinchat/As5Azz1Qdgei1tKR5VztMA
💥 چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟#بخش_دوم
#قسمت_سوم
البته اعلام جهانی تولد پیامبر از سوی خدا، یک موضوع بسیار شناخته شده در تاریخ رستگاری بوده است. تولد #مسیح نیز اعلام جهانی شد. در انجیل متا آمده است:
«عیسی در زمان سلطنت #هیرودویس، در شهر بیت لحم یهودیه به دنیا آمد.
در آن موقع چند ستارهشناس [مجوس] از مشرق به #اورشلیم آمده پرسیدند: کجاست آن کودکی که باید پادشاه یهود شود؟
ما ستاره او را در سرزمینهای دور دست شرق دیدهایم و آمدهایم او را بپرستیم.» (۳)
شباهت بیاندازهی قصهی تولد مسیح و تولد #محمد شگفتانگیز است. #ابن_اسحاق برای تکمیل قصهی تولد محمد دوباره پای «مجوسان» یعنی ایرانیان را در این «اعلام جهانی» تولد محمد باز میکند. البته او یگ گام فراتر میگذارد و «اعلام جهانی پیامبر جدید» را دیگر موکول به تولد نمیکند بلکه با نطفه بستن پیامبر گره میزند. او مینویسد:
«در دلایل نبوت آمده است که آن شب که سید به وجود خواست آمد، چهارده برج از ایوان کسرا بیفتاد و آتش مجوس در پارس کُشته شد و هزار سال بود تا آن آتش افروخته بودند و هرگز نمُرده بود.» (۴)
در قصهی تولد مسیح، همهی جهانیان - به ویژه مجوسان شرق، بخوان ایرانیان- از طریق برآمد ستارگان میفهمند که مسیح متولد شده است. در قصهی ابن اسحاق، یهودیان از طریق برآمدن «ستاره» و مجوسان از طریق ویران شدن ایوان کسرا و خاموش شدن آتش مجوسان به این قضیه پی میبرند.
پیش از آن که وارد دیگر معجزات شویم به سه نکتهی بالا برگردیم:
۱- اعلام نام پیامبر به مادرش آمنه توسط خدا، ۲- دیدن کوشکهای بٌصرا توسط آمنه و
۳- خراب شدن ایوان کسرا به هنگام تولد محمد.
این که خدا از پیش نام پیامبر را تعیین میکند و به پدر یا مادرش اعلام مینماید، باز هم یک موضوع شناخته شدهی دینی بود. برای نمونه در انجیل عهد جدید، کتاب لوقا ما با همین داستان رو به رو میشویم. وقتی الیزابت، همسر زکریای پسرش را به دنیا آورد، خدا برای او نام «یحیی» (یحیی تعمیدکننده) را انتخاب کرده بود.
«#زکریا همین که نام یحیی را نوشت به حرف آمد و خدا را شکر کرد. تمام همسایهها دهانشان از تعجب باز ماند. این خبر در سرتاسر کوهستان یهودیه پخش شد. هر کس آن را میشنید به فکر فرو میرفت و میپرسید: این بچه چه میشود؟ چون شکی نیست که دست خدا به طرز خاصی بر اوست.»(۵)
تعیین نام توسط خدا یک عنصر داستانی- دینی کهن است که ابن اسحاق یک بار دیگر آن بازنویسی کرده است.
ولی حالا چرا باید آمنه شهر بٌصرا یعنی بزرگترین مرکز مسیحی شرق، را میدید؟ چون نویسنده میخواست در ادامهی داستانش از آن استفاده کند [در پایین به آن اشاره میکنم]. این همان شهری است که بعدها خلفای عباسی در رقابت با آن، شهر بصره در عراق را ساختند. گفتنی که #خلفای_عباسی در رقابت با مراکز دینی یهودی و مسیحی، در برابر اورشلیم نام شهر #بغداد را به مدینهالسلام (شهر صلح) تغییر دادند، و شهر نجف را در برابر شهر نگب / نگو (Negev)، #سامره را در برابر سامریه و بصره را در رقابت با بُصرا (بزرگترین مرکز مسیحیان شرق) ساختند.
ادامه دارد ...
#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm/22535
#قسمت_سوم
البته اعلام جهانی تولد پیامبر از سوی خدا، یک موضوع بسیار شناخته شده در تاریخ رستگاری بوده است. تولد #مسیح نیز اعلام جهانی شد. در انجیل متا آمده است:
«عیسی در زمان سلطنت #هیرودویس، در شهر بیت لحم یهودیه به دنیا آمد.
در آن موقع چند ستارهشناس [مجوس] از مشرق به #اورشلیم آمده پرسیدند: کجاست آن کودکی که باید پادشاه یهود شود؟
ما ستاره او را در سرزمینهای دور دست شرق دیدهایم و آمدهایم او را بپرستیم.» (۳)
شباهت بیاندازهی قصهی تولد مسیح و تولد #محمد شگفتانگیز است. #ابن_اسحاق برای تکمیل قصهی تولد محمد دوباره پای «مجوسان» یعنی ایرانیان را در این «اعلام جهانی» تولد محمد باز میکند. البته او یگ گام فراتر میگذارد و «اعلام جهانی پیامبر جدید» را دیگر موکول به تولد نمیکند بلکه با نطفه بستن پیامبر گره میزند. او مینویسد:
«در دلایل نبوت آمده است که آن شب که سید به وجود خواست آمد، چهارده برج از ایوان کسرا بیفتاد و آتش مجوس در پارس کُشته شد و هزار سال بود تا آن آتش افروخته بودند و هرگز نمُرده بود.» (۴)
در قصهی تولد مسیح، همهی جهانیان - به ویژه مجوسان شرق، بخوان ایرانیان- از طریق برآمد ستارگان میفهمند که مسیح متولد شده است. در قصهی ابن اسحاق، یهودیان از طریق برآمدن «ستاره» و مجوسان از طریق ویران شدن ایوان کسرا و خاموش شدن آتش مجوسان به این قضیه پی میبرند.
پیش از آن که وارد دیگر معجزات شویم به سه نکتهی بالا برگردیم:
۱- اعلام نام پیامبر به مادرش آمنه توسط خدا، ۲- دیدن کوشکهای بٌصرا توسط آمنه و
۳- خراب شدن ایوان کسرا به هنگام تولد محمد.
این که خدا از پیش نام پیامبر را تعیین میکند و به پدر یا مادرش اعلام مینماید، باز هم یک موضوع شناخته شدهی دینی بود. برای نمونه در انجیل عهد جدید، کتاب لوقا ما با همین داستان رو به رو میشویم. وقتی الیزابت، همسر زکریای پسرش را به دنیا آورد، خدا برای او نام «یحیی» (یحیی تعمیدکننده) را انتخاب کرده بود.
«#زکریا همین که نام یحیی را نوشت به حرف آمد و خدا را شکر کرد. تمام همسایهها دهانشان از تعجب باز ماند. این خبر در سرتاسر کوهستان یهودیه پخش شد. هر کس آن را میشنید به فکر فرو میرفت و میپرسید: این بچه چه میشود؟ چون شکی نیست که دست خدا به طرز خاصی بر اوست.»(۵)
تعیین نام توسط خدا یک عنصر داستانی- دینی کهن است که ابن اسحاق یک بار دیگر آن بازنویسی کرده است.
ولی حالا چرا باید آمنه شهر بٌصرا یعنی بزرگترین مرکز مسیحی شرق، را میدید؟ چون نویسنده میخواست در ادامهی داستانش از آن استفاده کند [در پایین به آن اشاره میکنم]. این همان شهری است که بعدها خلفای عباسی در رقابت با آن، شهر بصره در عراق را ساختند. گفتنی که #خلفای_عباسی در رقابت با مراکز دینی یهودی و مسیحی، در برابر اورشلیم نام شهر #بغداد را به مدینهالسلام (شهر صلح) تغییر دادند، و شهر نجف را در برابر شهر نگب / نگو (Negev)، #سامره را در برابر سامریه و بصره را در رقابت با بُصرا (بزرگترین مرکز مسیحیان شرق) ساختند.
ادامه دارد ...
#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm/22535
Telegram
نقدى بر اسلام
آيا روايات اسلامى اعتبار تاريخى دارند؟
آيا ميشود به روايات اسلامى به عنوان منابع تاريخى معتبر نگاه كرد؟
پاسخ را در مقاله اى كه بزودى در كانال قرار خواهد گرفت، دريافت كنيد.
www.eslam.nu
آيا ميشود به روايات اسلامى به عنوان منابع تاريخى معتبر نگاه كرد؟
پاسخ را در مقاله اى كه بزودى در كانال قرار خواهد گرفت، دريافت كنيد.
www.eslam.nu