🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ از بتوارهپرستی کالا تا عزمِ غایتشناختی
▫️ درک لوکاچ از کار و مناسبتِ آن
31 می 2023
نوشتهی: وانگ پو
ترجمهی: پارسا زنگنه
🔸 تطور نظری جورج لوکاچ در تمام سالهایی که مارکسیست شناخته میشد، حاملِ یک پروبلماتیک اساسی بود: مفهوم کار. لوکاچ در 1922 جستاری تحت عنوان «شیءوارگی و آگاهی پرولتاریا» نوشت. سرآغاز معروف این جستار که بهعنوان بخش اصلی کتابِ تاریخ و آگاهی طبقاتی شناخته میشود، عبارتِ عینیّت شبحوار است. ایدهی عینیّت شبحوار (یا شبحگون) نشأتگرفته از بحث کارل مارکس پیرامون کالا و کار در کتاب سرمایه است. مسئلهی کار بهویژه در بخش سوم تاریخ و آگاهی طبقاتی به مسئلهای بسیار مهم تبدیل میشود؛ یعنی جاییکه لوکاچِ جوان استدلال میکند که پرولتاریا سرانجام درمییابد که سوژه-ابژهی تاریخ است. از یک سو، کار، به انتزاعی بودگی نابِ زمانِ کار تقلیل مییابد که حضیضِ شیءوارگیِ سرمایهداری را نشان میدهد؛ و از سوی دیگر همین تجربهی بلاواسطه از کار شیواره است که آگاهی پرولتاریا را امکانپذیر میسازد. در یک کلام: کار تحت شرایط سرمایهداری نهتنها تعیّنبخشِ پستترین نقطهی فرایند شیءوارگی است بلکه «نظرگاه برتر پرولتاریا» را نیز شکل میدهد.
🔸 نقد بعدی لوکاچ از تاریخ و آگاهی طبقاتی بهطورکلی به کار و پراکسیس انسانی مرتبط بود. او در پیشگفتار نسخهی 1967 این کتاب نوشت که «حیطهی اقتصاد [در کتاب تاریخ و آگاهی طبقاتی] به این دلیل محدود شده که این کتاب مقولهی مبنایی و مارکسیستی کار را، که میانجی برهمکنشِ سوختوسازی میانِ جامعه و طبیعت است، کم دارد». بنابراین، مفهوم کار، نهتنها به پدیدار تاریخیِ شیءوارگی (یعنی کار مزدی) اشاره دارد، بلکه همچنین بیانگر مسئلهای کلیتر و حتی هستیشناختی است. لوکاچ بعداً در همان مقدمه نوشت که مفهوم کار، که با «نظام غایتشناختی» آن مشخص میشود، باید بهعنوان «شکل و الگوی اصلی» تمام پراکسیس انسانی در نظر گرفته شود.»
🔸 جستارِ «شیءوارگی و آگاهی پرولتاریا» که در سال 1923 نوشته شد، به همراه آثار بعدی لوکاچ، یعنی هگل جوان و هستیشناسی هستی اجتماعی، مسیر نظریهپردازی لوکاچ پیرامون مفهوم کار را تشکیل میدهند. اکنون میخواهم ظهورِ مسئلهی کار را در جستار «شیءوارگی و آگاهی پرولتاریا» و در ابهامی که در سنت هگلی-مارکسی ایجاد میکند، ردیابی کنم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3v2
#لوکاچ #نقد_بتوارگی #کار #عزم_غایتشناختی
#وانگ_پو #پارسا_زنگنه
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ از بتوارهپرستی کالا تا عزمِ غایتشناختی
▫️ درک لوکاچ از کار و مناسبتِ آن
31 می 2023
نوشتهی: وانگ پو
ترجمهی: پارسا زنگنه
🔸 تطور نظری جورج لوکاچ در تمام سالهایی که مارکسیست شناخته میشد، حاملِ یک پروبلماتیک اساسی بود: مفهوم کار. لوکاچ در 1922 جستاری تحت عنوان «شیءوارگی و آگاهی پرولتاریا» نوشت. سرآغاز معروف این جستار که بهعنوان بخش اصلی کتابِ تاریخ و آگاهی طبقاتی شناخته میشود، عبارتِ عینیّت شبحوار است. ایدهی عینیّت شبحوار (یا شبحگون) نشأتگرفته از بحث کارل مارکس پیرامون کالا و کار در کتاب سرمایه است. مسئلهی کار بهویژه در بخش سوم تاریخ و آگاهی طبقاتی به مسئلهای بسیار مهم تبدیل میشود؛ یعنی جاییکه لوکاچِ جوان استدلال میکند که پرولتاریا سرانجام درمییابد که سوژه-ابژهی تاریخ است. از یک سو، کار، به انتزاعی بودگی نابِ زمانِ کار تقلیل مییابد که حضیضِ شیءوارگیِ سرمایهداری را نشان میدهد؛ و از سوی دیگر همین تجربهی بلاواسطه از کار شیواره است که آگاهی پرولتاریا را امکانپذیر میسازد. در یک کلام: کار تحت شرایط سرمایهداری نهتنها تعیّنبخشِ پستترین نقطهی فرایند شیءوارگی است بلکه «نظرگاه برتر پرولتاریا» را نیز شکل میدهد.
🔸 نقد بعدی لوکاچ از تاریخ و آگاهی طبقاتی بهطورکلی به کار و پراکسیس انسانی مرتبط بود. او در پیشگفتار نسخهی 1967 این کتاب نوشت که «حیطهی اقتصاد [در کتاب تاریخ و آگاهی طبقاتی] به این دلیل محدود شده که این کتاب مقولهی مبنایی و مارکسیستی کار را، که میانجی برهمکنشِ سوختوسازی میانِ جامعه و طبیعت است، کم دارد». بنابراین، مفهوم کار، نهتنها به پدیدار تاریخیِ شیءوارگی (یعنی کار مزدی) اشاره دارد، بلکه همچنین بیانگر مسئلهای کلیتر و حتی هستیشناختی است. لوکاچ بعداً در همان مقدمه نوشت که مفهوم کار، که با «نظام غایتشناختی» آن مشخص میشود، باید بهعنوان «شکل و الگوی اصلی» تمام پراکسیس انسانی در نظر گرفته شود.»
🔸 جستارِ «شیءوارگی و آگاهی پرولتاریا» که در سال 1923 نوشته شد، به همراه آثار بعدی لوکاچ، یعنی هگل جوان و هستیشناسی هستی اجتماعی، مسیر نظریهپردازی لوکاچ پیرامون مفهوم کار را تشکیل میدهند. اکنون میخواهم ظهورِ مسئلهی کار را در جستار «شیءوارگی و آگاهی پرولتاریا» و در ابهامی که در سنت هگلی-مارکسی ایجاد میکند، ردیابی کنم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3v2
#لوکاچ #نقد_بتوارگی #کار #عزم_غایتشناختی
#وانگ_پو #پارسا_زنگنه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
از بتوارهپرستی کالا تا عزمِ غایتشناختی
درک لوکاچ از کار و مناسبتِ آن نوشتهی: وانگ پو ترجمهی: پارسا زنگنه دوگانهانگاریِ لوکاچْ دو شکل متناظر و در عینحال نامتجانس بهخود میگیرد: اولین شکل، همانطورکه در بالا هم مدلل شد، معنای دوگانه…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️دانیل بنسعید و الگوی استراتژی سوسیالیستی
4 ژوئن 2023
نوشتهی: جان ریدل
ترجمهی: بهروز دانش
🔸 سیاست بهمثابهی هنر استراتژیک اثر دانیل بنسعید که یک سال پس از مرگ نابهنگام نظریهپرداز سوسیالیست فرانسوی در سال 2010 انتشار یافت، پرسشهای مهمی را در باب سرشت پروژهی طبقهی کارگر برای دستیابی به قدرت سیاسی مطرح کرده است. بنسعید نظریهپرداز برجستهی حزب ضدسرمایهداری جدید فرانسه (NPA)، یکی از بانفوذترین سازمانهای چپ رادیکال اروپا و بینالملل چهارم بود.
🔸 در کانون این کتابِ فشردهی 139 صفحهای که هنوز به انگلیسی ترجمه نشده، مقالهای طولانی قرار دارد ذیل عنوان، استراتژی و سیاست از مارکس تا بینالملل سوم، که میکوشد چکیدهای از استراتژی سوسیالیستی از 1848 تا زمانهی ما بهدست دهد. بنسعید تصویری تاریک از چشمانداز سیاسی کنونی ترسیم میکند که آن را «توتالیتاریسم با چهرهی انسانی استوار بر استبداد بازار» مینامد. او در این مجموعه مقالاتِ دههی پایانی زندگیاش میکوشد اصول تاریخی مبارزهی سوسیالیستی را با واقعیتهای جدید پیوند زند.
🔸 با این وصف، در جای دیگری از این کتاب، بنسعید خاطرنشان میکند که مارکس به طبقهی کارگر توصیه کرد که رهبری سایر زحمتکشان استثمارشده را ــ مفهومی بیاندازه استراتژیک ــ بهعهده بگیرد. مارکس در 1852 از نیروهای انقلابی خردهبورژوازی و دهقانان خواست تا «با پرولتاریای انقلابی متحد شوند»، تا آنچه بنسعید ــ با الهام از آنتونیو گرامشی آن را «بلوک هژمونیک» نامید ــ شکل بگیرد. مارکس دو دههی بعد دربارهی کمون پاریس گفت که کمون نمایندهی «همهی طبقات اجتماعی است که از قِبل کار دیگران زندگی نمیکنند.» مفهوم هژمونیِ اجتماعیِ گرامشیْ ستون اصلی بحث بنسعید از استراتژی مارکسیستی است.
🔸 مطمئناً مانیفست کمونیست سندی است اساساً راهبردی که اعلام میکند: «هدف فوری کمونیستها… تشکل پرولتاریا بهصورت طبقه، سرنگونی سلطهی بورژوازی، تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا، با هدف ”الغای مالکیت بورژوایی“ است.» مارکس و انگلس نیز گامهای چندی را در مسیر رسیدن به این هدف مشخص کردهاند ... چرا بنسعید چنین مفاهیمی را در وارسی خود از امر استراتژی لحاظ نمیکند؟ این غفلت به ابهامهای موجود در درک مارکسیستی از استراتژی برمیگردد؛ اصطلاحی مبهم که معنای آن در طول قرن گذشته تغییر کرده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3vk
#جان_ریدل #بهروز_دانش
#دانیل_بنسعید
#انقلاب_سوسیالیستی #استراتژی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️دانیل بنسعید و الگوی استراتژی سوسیالیستی
4 ژوئن 2023
نوشتهی: جان ریدل
ترجمهی: بهروز دانش
🔸 سیاست بهمثابهی هنر استراتژیک اثر دانیل بنسعید که یک سال پس از مرگ نابهنگام نظریهپرداز سوسیالیست فرانسوی در سال 2010 انتشار یافت، پرسشهای مهمی را در باب سرشت پروژهی طبقهی کارگر برای دستیابی به قدرت سیاسی مطرح کرده است. بنسعید نظریهپرداز برجستهی حزب ضدسرمایهداری جدید فرانسه (NPA)، یکی از بانفوذترین سازمانهای چپ رادیکال اروپا و بینالملل چهارم بود.
🔸 در کانون این کتابِ فشردهی 139 صفحهای که هنوز به انگلیسی ترجمه نشده، مقالهای طولانی قرار دارد ذیل عنوان، استراتژی و سیاست از مارکس تا بینالملل سوم، که میکوشد چکیدهای از استراتژی سوسیالیستی از 1848 تا زمانهی ما بهدست دهد. بنسعید تصویری تاریک از چشمانداز سیاسی کنونی ترسیم میکند که آن را «توتالیتاریسم با چهرهی انسانی استوار بر استبداد بازار» مینامد. او در این مجموعه مقالاتِ دههی پایانی زندگیاش میکوشد اصول تاریخی مبارزهی سوسیالیستی را با واقعیتهای جدید پیوند زند.
🔸 با این وصف، در جای دیگری از این کتاب، بنسعید خاطرنشان میکند که مارکس به طبقهی کارگر توصیه کرد که رهبری سایر زحمتکشان استثمارشده را ــ مفهومی بیاندازه استراتژیک ــ بهعهده بگیرد. مارکس در 1852 از نیروهای انقلابی خردهبورژوازی و دهقانان خواست تا «با پرولتاریای انقلابی متحد شوند»، تا آنچه بنسعید ــ با الهام از آنتونیو گرامشی آن را «بلوک هژمونیک» نامید ــ شکل بگیرد. مارکس دو دههی بعد دربارهی کمون پاریس گفت که کمون نمایندهی «همهی طبقات اجتماعی است که از قِبل کار دیگران زندگی نمیکنند.» مفهوم هژمونیِ اجتماعیِ گرامشیْ ستون اصلی بحث بنسعید از استراتژی مارکسیستی است.
🔸 مطمئناً مانیفست کمونیست سندی است اساساً راهبردی که اعلام میکند: «هدف فوری کمونیستها… تشکل پرولتاریا بهصورت طبقه، سرنگونی سلطهی بورژوازی، تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا، با هدف ”الغای مالکیت بورژوایی“ است.» مارکس و انگلس نیز گامهای چندی را در مسیر رسیدن به این هدف مشخص کردهاند ... چرا بنسعید چنین مفاهیمی را در وارسی خود از امر استراتژی لحاظ نمیکند؟ این غفلت به ابهامهای موجود در درک مارکسیستی از استراتژی برمیگردد؛ اصطلاحی مبهم که معنای آن در طول قرن گذشته تغییر کرده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3vk
#جان_ریدل #بهروز_دانش
#دانیل_بنسعید
#انقلاب_سوسیالیستی #استراتژی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دانیل بنسعید و الگوی استراتژی سوسیالیستی
نوشتهی: جان ریدل ترجمهی: بهروز دانش طبقهی کارگر چگونه میتواند از حکومت سرمایهداری رهایی یابد؟ بنسعید میگوید مارکس بر «شرطبندی جامعهشناختی» تکیه میکند: با توسعهی صنعتْ پرولتاریا انبوهتر…
▫️ ترمیمپذیریِ اردوغان
7 ژوئن 2023
نوشتهی: جیهان توغال
ترجمهی: مهرداد امامی
🔸 ترکیه در آستانهی روزهای دشواری قرار دارد. رجب طیب اردوغان برای سومین مرتبه در دور دوم انتخابات در تاریخ 28 مه 2023 با کسب 52 درصد آرای مردمی بار دیگر رئیسجمهور شد، در حالی که نامزد مخالفان، کمال قلیچداراوغلو توانست 48 درصد رأی بیاورد. اگرچه اغلب نظرسنجیهای معتبر پیشبینی میکردند ائتلاف حاکم اسلامگرا-ناسیونالیست اکثریت خود را از دست خواهد داد، این ائتلاف اینک بیش از 320 کرسی از 600 صندلی پارلمانی را در اختیار دارد. و اگرچه آرای ریاستجمهوری قلیچداراوغلو بیش از سایر رقیبان قبلی اردوغان بود، حزب جمهوریخواه خلق (CHP) انتظارات را برآورده نکرد و در مقایسه با 30 درصد آرایی که در انتخابات محلی 2019 کسب کرده بود، توانست تنها 25 درصد آرای پارلمانی را از آنِ خود کند. مخالفان پس از یک دوره تورم غیرمعمول بالا و تلاشهای امدادی مرتبط با زلزلهی فاجعهبار متقاعد شده بودند که زمان انتخابات به نفع آنان خواهد بود. چرا امیدهای مخالفان برباد رفت؟
🔸 دلایل نهادی واضحی برای ترمیمپذیری اردوغانیسم وجود دارند. دولت اردوغان سالها تلاش کرد تا رسانههای جریان اصلی و دستگاه قضایی را به انحصار خود درآورد. زندانها مملو از فعالان، روزنامهنگاران و سیاستمداران هستند. مخالفان کُرد، تنها نیروی غیردستراستی واقعاً سازمانیافته در کشور، شاهد جایگزینی شهرداران منتخب دموکراتیک خود با مقامات انتصابی از جانب دولت بودهاند، کسانی که حکمرانی دولت بر استانهای شرقی و جنوب شرقی را تحکیم کردهاند. با این حال، این فقط نوک کوه یخ است. سرسختی رژیم صرفاً پیامد اقتدارگرایی آن نیست؛ محبوبیتش بسیار عمیقتر از آن است. برای فهم محبوبیت رژیم اردوغان باید سه عامل اساسی را درک کنیم که اغلب تحلیلگران و سیاستمداران مخالف از تصدیق آنها امتناع میورزند.
🔸 نخستین عامل اقتصادی است. دولت اردوغان علاوه بر استفاده از طرحهای رفاهی برای ایجاد اعتماد در میان بخشهای فقیرتر جمعیت، ابزارهای سرمایهداری دولتی را در برنامهی نولیبرالی خود ادغام کرد. این آمیزه ترکیه را در مسیری نامتعارف اما همچنان تاحدی پایدار نگه داشته است. رژیم اردوغان دست به بسیج صندوقهای ثروت ملی، جایگزینی واردات و مشوقهای گزینشی برای بخشهای معیّنی مثل امنیت و صنایع دفاعی زد. همچنین نرخهای بهره را کاهش و تولید را در صنایع دارای فناوری سطح پایین مثل صنعت ساختوساز ساختمانی افزایش داد. این اقدامات در حالی که موجب ناخشنودی اقتصاددانان ارتدوکس و طبقات متخصص شد، سیطرهی حزب عدالت و توسعه بر کسبوکارهای کوچک تا متوسطمقیاس و سرمایهداران وابسته به دولت را در کنار کارگرانشان شدیدتر کرد.
🔸 عامل دوم ژئوپولیتیکی است. سیاست خارجی دولت ــ که هدف آن تثبیت ترکیه همچون قدرتی بزرگ و یک واسطهی مستقل بین شرق و غرب است ــ ناسیونالیسم اقتصادی آن را تکمیل میکند. البته در واقعیت، ترکیه فاقد زمینهای مادی برای تغییر توازن قوای جهانی است. با این حال، حامیان اردوغان او را همچون شاهنشانی قدرتمند و متوهمترین ایدئولوگها وی را همچون پیامبر امپراتوری اسلامی آتی در نظر میگیرند. این امر به حفظ هالهی اردوغان و افزایش مشروعیت او بهویژه در میان پایگاه دستراستی حزب عدالت و توسعه کمک کرده است.
🔸 رکن سوم قدرت رژیم اردوغانْ اجتماعی-سیاسی است: توانایی آن برای سازماندهی تودهای. حزب عدالت و توسعه دارای نمایندگان محلی قوی است و مجموعهای از انجمنهای مدنی را شامل میشود...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3vx
#جیهان_توغال #مهرداد_امامی
#انتخابات_ترکیه #اردوغان
#ناسیونالیسم #لیبرالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
7 ژوئن 2023
نوشتهی: جیهان توغال
ترجمهی: مهرداد امامی
🔸 ترکیه در آستانهی روزهای دشواری قرار دارد. رجب طیب اردوغان برای سومین مرتبه در دور دوم انتخابات در تاریخ 28 مه 2023 با کسب 52 درصد آرای مردمی بار دیگر رئیسجمهور شد، در حالی که نامزد مخالفان، کمال قلیچداراوغلو توانست 48 درصد رأی بیاورد. اگرچه اغلب نظرسنجیهای معتبر پیشبینی میکردند ائتلاف حاکم اسلامگرا-ناسیونالیست اکثریت خود را از دست خواهد داد، این ائتلاف اینک بیش از 320 کرسی از 600 صندلی پارلمانی را در اختیار دارد. و اگرچه آرای ریاستجمهوری قلیچداراوغلو بیش از سایر رقیبان قبلی اردوغان بود، حزب جمهوریخواه خلق (CHP) انتظارات را برآورده نکرد و در مقایسه با 30 درصد آرایی که در انتخابات محلی 2019 کسب کرده بود، توانست تنها 25 درصد آرای پارلمانی را از آنِ خود کند. مخالفان پس از یک دوره تورم غیرمعمول بالا و تلاشهای امدادی مرتبط با زلزلهی فاجعهبار متقاعد شده بودند که زمان انتخابات به نفع آنان خواهد بود. چرا امیدهای مخالفان برباد رفت؟
🔸 دلایل نهادی واضحی برای ترمیمپذیری اردوغانیسم وجود دارند. دولت اردوغان سالها تلاش کرد تا رسانههای جریان اصلی و دستگاه قضایی را به انحصار خود درآورد. زندانها مملو از فعالان، روزنامهنگاران و سیاستمداران هستند. مخالفان کُرد، تنها نیروی غیردستراستی واقعاً سازمانیافته در کشور، شاهد جایگزینی شهرداران منتخب دموکراتیک خود با مقامات انتصابی از جانب دولت بودهاند، کسانی که حکمرانی دولت بر استانهای شرقی و جنوب شرقی را تحکیم کردهاند. با این حال، این فقط نوک کوه یخ است. سرسختی رژیم صرفاً پیامد اقتدارگرایی آن نیست؛ محبوبیتش بسیار عمیقتر از آن است. برای فهم محبوبیت رژیم اردوغان باید سه عامل اساسی را درک کنیم که اغلب تحلیلگران و سیاستمداران مخالف از تصدیق آنها امتناع میورزند.
🔸 نخستین عامل اقتصادی است. دولت اردوغان علاوه بر استفاده از طرحهای رفاهی برای ایجاد اعتماد در میان بخشهای فقیرتر جمعیت، ابزارهای سرمایهداری دولتی را در برنامهی نولیبرالی خود ادغام کرد. این آمیزه ترکیه را در مسیری نامتعارف اما همچنان تاحدی پایدار نگه داشته است. رژیم اردوغان دست به بسیج صندوقهای ثروت ملی، جایگزینی واردات و مشوقهای گزینشی برای بخشهای معیّنی مثل امنیت و صنایع دفاعی زد. همچنین نرخهای بهره را کاهش و تولید را در صنایع دارای فناوری سطح پایین مثل صنعت ساختوساز ساختمانی افزایش داد. این اقدامات در حالی که موجب ناخشنودی اقتصاددانان ارتدوکس و طبقات متخصص شد، سیطرهی حزب عدالت و توسعه بر کسبوکارهای کوچک تا متوسطمقیاس و سرمایهداران وابسته به دولت را در کنار کارگرانشان شدیدتر کرد.
🔸 عامل دوم ژئوپولیتیکی است. سیاست خارجی دولت ــ که هدف آن تثبیت ترکیه همچون قدرتی بزرگ و یک واسطهی مستقل بین شرق و غرب است ــ ناسیونالیسم اقتصادی آن را تکمیل میکند. البته در واقعیت، ترکیه فاقد زمینهای مادی برای تغییر توازن قوای جهانی است. با این حال، حامیان اردوغان او را همچون شاهنشانی قدرتمند و متوهمترین ایدئولوگها وی را همچون پیامبر امپراتوری اسلامی آتی در نظر میگیرند. این امر به حفظ هالهی اردوغان و افزایش مشروعیت او بهویژه در میان پایگاه دستراستی حزب عدالت و توسعه کمک کرده است.
🔸 رکن سوم قدرت رژیم اردوغانْ اجتماعی-سیاسی است: توانایی آن برای سازماندهی تودهای. حزب عدالت و توسعه دارای نمایندگان محلی قوی است و مجموعهای از انجمنهای مدنی را شامل میشود...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3vx
#جیهان_توغال #مهرداد_امامی
#انتخابات_ترکیه #اردوغان
#ناسیونالیسم #لیبرالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ترمیمپذیریِ اردوغان
نوشتهی: جیهان توغال ترجمهی: مهرداد امامی مسئلهی ترکیه این است که آیا امیدی به ایجاد یک بدیل غیرلیبرال و غیرناسیونالیست که رو بهسوی آینده داشته باشد و نه گذشته، وجود دارد یا نه. در طول سومین دور…
▫️ امپریالیسم و اقتصاد سیاسی جهانی
11 ژوئن 2023
نوشتهی: آلکس کالینیکوس
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 این سخن که مفاهیم امپراتوری و امپریالیسم در سالهای نخست سدهی بیستویکم از نوزایی برخوردار شدهاند، سخنی است کلیشهای. دلایل اصلی این امر البته تفوق جهانی ایالات متحد و خودستایی دولت بوشْ در به رخ کشیدن این تفوق بهویژه در قلمرو نظامی است. مارکسیستها با توجه به اهمیتی که سنتشان برای مفهوم امپریالیسم قائل بوده است، باید برای پاسخ به این تحول آماده باشند. نظریهی مارکسیستی امپریالیسم بهویژه از این جهت متمایز است که امپراتوری را صرفاً شکلی فراتاریخی از سلطهی سیاسی تلقی نمیکند ــ مانند تعریف موجز مایکل دویل از امپریالیسم بهعنوان «کنترل مؤثرِ، صوری یا غیرصوری یک جامعه، تحت انقیاد جامعهای امپراتوری» ــ بلکه امپریالیسم مدرن را در بافتار توسعهی تاریخی شیوهی تولید سرمایهداری قرار میدهد.
🔸 لئو پانیچ و سام گیندین نقدی بسیار دقیق و با پشتوانهی تجربی از نظریهی کلاسیک مارکسیستی در سالهای اخیر مطرح کردهاند. از آنجا که این نقد بخشی است از تلاشی گستردهتر برای دگرگونی درک ما از امپریالیسم آمریکایی و بازجهتگیری چپ رادیکال، به نظر میرسد توجه به آن ارزشمند است. مقالهی حاضر بر این اساس به ارزیابی این نقد و تحلیل بدیلی که میکوشد از آن حمایت کند اختصاص یافته است.
🔸 موضوع خاص بحث یادشده در این واقعیت نهفته است که درحالیکه ادعای قدرت جهانی ایالات متحد توسط دولت بوش بهطور گسترده بهعنوان رد نظریهی هارت و نگری لحاظ میشود (نظریهای که فراروی از تضادهای ملی را تحت امپراتوری اعلام میکند)، پانیچ و گیندین به افراط مخالف میغلتند و استدلال میکنند که دوران جهانی شدن شاهد استحکام «امپراتوری غیررسمی» آمریکا بود. همهنگام، آنها با فرضهایی متفاوت از فرضهای هارت و نگری به همان نتیجه میرسند: اینکه سرمایهداری معاصر تا حد زیادی از رقابت ژئوپلیتیکی فراتر رفته است.
🔸 به نظر من، پانیچ و گیندین هم در دفاع از نظریهی بیش از حد سیاسیشدهی بحران اشتباه میکنند و هم در این ادعا که سرمایهداری جهانی بهطور کلی، و ایالات متحد بهطور خاص، بر بحران سودآوری که در دههی 1970 شکل گرفت، غلبه کرده است... کار برنر، هاروی و دیگر اقتصادسیاسیدانان مارکسیست مانند جرار دومنیل و فرد موزلی شواهد فراوانی برای رد ادعاهای پانیچ و گیندین ارائه میدهند. اگر این استدلالها درست باشد، پیامدهای آن برای پانیچ و گیندین بسیار جدی است. روایت آنها از سرمایهداری پس از جنگ، به یک بازیگر واحد ــ دولت آمریکا ــ این برتری را میدهد که میتواند جهان را بهعنوان امپراتوری غیررسمی نسبتاً نامحدودش شکل و دوباره شکل دهد: هم به دلیل قدرتش نسبت به بازیگران دیگر و هم به دلیل قدرت مجموع دولتها و طبقات سرمایهدار در تعیین سرنوشت اقتصاد جهانی. اما اگر گرایشها به رونق و بحرانْ پیامد واقعیتهای ساختاری باشند ــ بهویژه رقابت نسبتاً غیرمتمرکز و آنارشیک میان سرمایهها ــ که بهراحتی پذیرای مداخلات جمعی حتی قدرتمندترین دولتهای سرمایهداری نیستند، آنگاه این دولتها، از جمله ایالات متحد، در اقدامات خود بسیار محدودتر از آن چیزی هستند که پانیچ و گیندین تصدیق میکنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3vW
#امپریالیسم #آلکس_کالینیکوس #حسن_مرتضوی
#ژئوپلیتیک #امپراتوری #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
11 ژوئن 2023
نوشتهی: آلکس کالینیکوس
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 این سخن که مفاهیم امپراتوری و امپریالیسم در سالهای نخست سدهی بیستویکم از نوزایی برخوردار شدهاند، سخنی است کلیشهای. دلایل اصلی این امر البته تفوق جهانی ایالات متحد و خودستایی دولت بوشْ در به رخ کشیدن این تفوق بهویژه در قلمرو نظامی است. مارکسیستها با توجه به اهمیتی که سنتشان برای مفهوم امپریالیسم قائل بوده است، باید برای پاسخ به این تحول آماده باشند. نظریهی مارکسیستی امپریالیسم بهویژه از این جهت متمایز است که امپراتوری را صرفاً شکلی فراتاریخی از سلطهی سیاسی تلقی نمیکند ــ مانند تعریف موجز مایکل دویل از امپریالیسم بهعنوان «کنترل مؤثرِ، صوری یا غیرصوری یک جامعه، تحت انقیاد جامعهای امپراتوری» ــ بلکه امپریالیسم مدرن را در بافتار توسعهی تاریخی شیوهی تولید سرمایهداری قرار میدهد.
🔸 لئو پانیچ و سام گیندین نقدی بسیار دقیق و با پشتوانهی تجربی از نظریهی کلاسیک مارکسیستی در سالهای اخیر مطرح کردهاند. از آنجا که این نقد بخشی است از تلاشی گستردهتر برای دگرگونی درک ما از امپریالیسم آمریکایی و بازجهتگیری چپ رادیکال، به نظر میرسد توجه به آن ارزشمند است. مقالهی حاضر بر این اساس به ارزیابی این نقد و تحلیل بدیلی که میکوشد از آن حمایت کند اختصاص یافته است.
🔸 موضوع خاص بحث یادشده در این واقعیت نهفته است که درحالیکه ادعای قدرت جهانی ایالات متحد توسط دولت بوش بهطور گسترده بهعنوان رد نظریهی هارت و نگری لحاظ میشود (نظریهای که فراروی از تضادهای ملی را تحت امپراتوری اعلام میکند)، پانیچ و گیندین به افراط مخالف میغلتند و استدلال میکنند که دوران جهانی شدن شاهد استحکام «امپراتوری غیررسمی» آمریکا بود. همهنگام، آنها با فرضهایی متفاوت از فرضهای هارت و نگری به همان نتیجه میرسند: اینکه سرمایهداری معاصر تا حد زیادی از رقابت ژئوپلیتیکی فراتر رفته است.
🔸 به نظر من، پانیچ و گیندین هم در دفاع از نظریهی بیش از حد سیاسیشدهی بحران اشتباه میکنند و هم در این ادعا که سرمایهداری جهانی بهطور کلی، و ایالات متحد بهطور خاص، بر بحران سودآوری که در دههی 1970 شکل گرفت، غلبه کرده است... کار برنر، هاروی و دیگر اقتصادسیاسیدانان مارکسیست مانند جرار دومنیل و فرد موزلی شواهد فراوانی برای رد ادعاهای پانیچ و گیندین ارائه میدهند. اگر این استدلالها درست باشد، پیامدهای آن برای پانیچ و گیندین بسیار جدی است. روایت آنها از سرمایهداری پس از جنگ، به یک بازیگر واحد ــ دولت آمریکا ــ این برتری را میدهد که میتواند جهان را بهعنوان امپراتوری غیررسمی نسبتاً نامحدودش شکل و دوباره شکل دهد: هم به دلیل قدرتش نسبت به بازیگران دیگر و هم به دلیل قدرت مجموع دولتها و طبقات سرمایهدار در تعیین سرنوشت اقتصاد جهانی. اما اگر گرایشها به رونق و بحرانْ پیامد واقعیتهای ساختاری باشند ــ بهویژه رقابت نسبتاً غیرمتمرکز و آنارشیک میان سرمایهها ــ که بهراحتی پذیرای مداخلات جمعی حتی قدرتمندترین دولتهای سرمایهداری نیستند، آنگاه این دولتها، از جمله ایالات متحد، در اقدامات خود بسیار محدودتر از آن چیزی هستند که پانیچ و گیندین تصدیق میکنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3vW
#امپریالیسم #آلکس_کالینیکوس #حسن_مرتضوی
#ژئوپلیتیک #امپراتوری #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
امپریالیسم و اقتصاد سیاسی جهانی
نوشتهی: آلکس کالینیکوس ترجمهی: حسن مرتضوی این سخن که مفاهیم امپراتوری و امپریالیسم در سالهای نخست سدهی بیستویکم از نوزایی برخوردار شدهاند، سخنی است کلیشهای. دلایل اصلی این امر البته تفوق جها…
▫️ نقش پویایی خواستها
▫️ پیرامون «منشور»ها و «برنامه»ها
14 ژوئن 2023
نوشتهی: کمال خسروی
🔸 تحلیل مشخص از شرایط مشخص به معنای عزیمت از وضع موجود نیست، عزیمت از امر مشخص است. تعّیناتی که همراهی، همهنگامی و همدوسیشان به امر مشخص در مقام مشخصِ اندیشیده هویت میبخشند، فقط مرکب از امور واقع نیستند. در ترکیب تعیّناتِ امر مشخصْ هم امور واقع دخیلاند، هم فرانمودهایی که خود را همچون امر واقع مینمایانند و هم، مهمتر از هر چیز دیگر، گرایشهای رو به زوال یا به سوی بالندگی، و بالقوگیهای رو به انکشاف. جایگزین کردن وضع موجود بهجای امر مشخص و عزیمت از آن با ادعای «واقعبینی»، نه فقط به ابتذالِ سطحینگری فرو میافتد و خودْ به جزئی ایدئولوژیک در ترکیب امر مشخص بدل میشود، بلکه مهمتر از هر چیز دیگر، گرایشها و بالقوگیهای پویای امر واقع را نادیده میگیرد. بیگمان بزرگترین دشواری تحلیل امر مشخص، تشخیص امور واقع از گرایشهای پویای آن است. اینجاست که خطاها ممکن، بسا گریزناپذیر، میشوند. یگانه راه تشخیص و تمایز گرایشها و بالقوگیها، تاریخیتِ امر مشخص است، بیآنکه تاریخیت به دام تاریخ و تاریخیگری افتد: چه در استناد به پیشینه و چه در عطف به پیشگوییِ غایتشناختی. کشف همدوسیهای بنیادینِ امر مشخص، و از آنجا، استنتاج چیزی که بتوان آن را منطق ویژهی موضوعِ ویژه نامید، کاری است دشوار و نه همواره قرین کامیابی. از این رو، چه در طرح تعیّنها و چه در نقد واکاویها چارهای جز تلاش و فروتنی نیست.
🔸 معضل فراهمآوری، تدوین و صورتبندی مواد «منشور»ها و «برنامه»ها و تناقضات صوری و محتواییِ مواد آنها در اساس ناشی از همین تنش بین تعین ناظر بر امر واقع و تعین معطوف به گرایش و بالقوگی در چارچوب یک بند یا بین بندهاست. حتی تناقضاتی صوری از این دست که روشن نیست مادهای از منشور یا برنامه بهمثابهی «خواسته» صورتبندی شده یا بهعنوان «فرمان»، یعنی روشن نیست که این ماده، صورتبندی «خواسته»ای از یک مرجع قدرت (نهادین، سیاسی یا اقتصادی) است یا فرمانی برنامهای برای وضع یا برنهادن موقعیتی نهادین، سیاسی یا اقتصادی، از این تنش منشاء میگیرند که نقطهی عزیمت آنها بین وضع جاری امور یا بالقوگیهای تحول و تطور آن در نوسان است. همین نوسان بین «خواسته» و «فرمان» است که به تناقضات صوری دیگر راه میبرد. مثلاً موجب میشود بندها یا موادی از منشور بهمثابهی «حداقل» توصیف شوند، در حالی که بنا بر ترکیب بانیان منشور، شکل «حداکثر» آنها قابل تصور نیست. یا موادی بهمثابهی «فرمان» طرح میشوند، در حالی که ضامن اجرایی یا نیروی سیاسی و اجتماعی پشتوانهی آنها بهروشنی تعریف نشده است. معضل از یک سو تلاش برای تقلیل نیافتن و محدود نماندن به بهاصطلاح «واقعبینی» و سطح موجود «خواست»هاست، و از سوی دیگر، فاصله گرفتن از خیالپردازیهای سیاسی و اجتماعیای که از افق مبارزهی سیاسی فراتر میروند یا چیزی جز تکرار کلیشههای بیهوده و بیمحتوا نیستند. حل این کشاکش از یک سو مستلزم به رسمیت شناختن مشروعیت منشورها و برنامههای مترقیِ متفاوت و گاه متناقض، و از سوی دیگر، گفتوگوی انتقادی بین آنها و پیرامون آنهاست.
🔸 تلاش جُستار پیشِ رو کاوش در سرشت خواستها و ژرفکاوی در معیارهای تمایز تعینات ناظر بر امر واقع و بر گرایشها و ادای سهمی در این گفتوگوی انتقادی است. هدفْ واکاوی و نقدِ چالشی است که رویکرد چپ انقلابی در کشاکش و تنش بین «وضع موجود» و چشمانداز رهایی با آن روبهروست و پیشنهادن معیار تازهای برای سرشتنشان خواستهای جنبش انقلابی، همراه با طرح نمونهوار صورتبندی برخی خواستها بر پایهی این معیار.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3wn
#کمال_خسروی
#قدرت_انقلابی #مبارزه_طبقاتی #چپ_رادیکال
#منشور #برنامه_حداقل
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ پیرامون «منشور»ها و «برنامه»ها
14 ژوئن 2023
نوشتهی: کمال خسروی
🔸 تحلیل مشخص از شرایط مشخص به معنای عزیمت از وضع موجود نیست، عزیمت از امر مشخص است. تعّیناتی که همراهی، همهنگامی و همدوسیشان به امر مشخص در مقام مشخصِ اندیشیده هویت میبخشند، فقط مرکب از امور واقع نیستند. در ترکیب تعیّناتِ امر مشخصْ هم امور واقع دخیلاند، هم فرانمودهایی که خود را همچون امر واقع مینمایانند و هم، مهمتر از هر چیز دیگر، گرایشهای رو به زوال یا به سوی بالندگی، و بالقوگیهای رو به انکشاف. جایگزین کردن وضع موجود بهجای امر مشخص و عزیمت از آن با ادعای «واقعبینی»، نه فقط به ابتذالِ سطحینگری فرو میافتد و خودْ به جزئی ایدئولوژیک در ترکیب امر مشخص بدل میشود، بلکه مهمتر از هر چیز دیگر، گرایشها و بالقوگیهای پویای امر واقع را نادیده میگیرد. بیگمان بزرگترین دشواری تحلیل امر مشخص، تشخیص امور واقع از گرایشهای پویای آن است. اینجاست که خطاها ممکن، بسا گریزناپذیر، میشوند. یگانه راه تشخیص و تمایز گرایشها و بالقوگیها، تاریخیتِ امر مشخص است، بیآنکه تاریخیت به دام تاریخ و تاریخیگری افتد: چه در استناد به پیشینه و چه در عطف به پیشگوییِ غایتشناختی. کشف همدوسیهای بنیادینِ امر مشخص، و از آنجا، استنتاج چیزی که بتوان آن را منطق ویژهی موضوعِ ویژه نامید، کاری است دشوار و نه همواره قرین کامیابی. از این رو، چه در طرح تعیّنها و چه در نقد واکاویها چارهای جز تلاش و فروتنی نیست.
🔸 معضل فراهمآوری، تدوین و صورتبندی مواد «منشور»ها و «برنامه»ها و تناقضات صوری و محتواییِ مواد آنها در اساس ناشی از همین تنش بین تعین ناظر بر امر واقع و تعین معطوف به گرایش و بالقوگی در چارچوب یک بند یا بین بندهاست. حتی تناقضاتی صوری از این دست که روشن نیست مادهای از منشور یا برنامه بهمثابهی «خواسته» صورتبندی شده یا بهعنوان «فرمان»، یعنی روشن نیست که این ماده، صورتبندی «خواسته»ای از یک مرجع قدرت (نهادین، سیاسی یا اقتصادی) است یا فرمانی برنامهای برای وضع یا برنهادن موقعیتی نهادین، سیاسی یا اقتصادی، از این تنش منشاء میگیرند که نقطهی عزیمت آنها بین وضع جاری امور یا بالقوگیهای تحول و تطور آن در نوسان است. همین نوسان بین «خواسته» و «فرمان» است که به تناقضات صوری دیگر راه میبرد. مثلاً موجب میشود بندها یا موادی از منشور بهمثابهی «حداقل» توصیف شوند، در حالی که بنا بر ترکیب بانیان منشور، شکل «حداکثر» آنها قابل تصور نیست. یا موادی بهمثابهی «فرمان» طرح میشوند، در حالی که ضامن اجرایی یا نیروی سیاسی و اجتماعی پشتوانهی آنها بهروشنی تعریف نشده است. معضل از یک سو تلاش برای تقلیل نیافتن و محدود نماندن به بهاصطلاح «واقعبینی» و سطح موجود «خواست»هاست، و از سوی دیگر، فاصله گرفتن از خیالپردازیهای سیاسی و اجتماعیای که از افق مبارزهی سیاسی فراتر میروند یا چیزی جز تکرار کلیشههای بیهوده و بیمحتوا نیستند. حل این کشاکش از یک سو مستلزم به رسمیت شناختن مشروعیت منشورها و برنامههای مترقیِ متفاوت و گاه متناقض، و از سوی دیگر، گفتوگوی انتقادی بین آنها و پیرامون آنهاست.
🔸 تلاش جُستار پیشِ رو کاوش در سرشت خواستها و ژرفکاوی در معیارهای تمایز تعینات ناظر بر امر واقع و بر گرایشها و ادای سهمی در این گفتوگوی انتقادی است. هدفْ واکاوی و نقدِ چالشی است که رویکرد چپ انقلابی در کشاکش و تنش بین «وضع موجود» و چشمانداز رهایی با آن روبهروست و پیشنهادن معیار تازهای برای سرشتنشان خواستهای جنبش انقلابی، همراه با طرح نمونهوار صورتبندی برخی خواستها بر پایهی این معیار.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3wn
#کمال_خسروی
#قدرت_انقلابی #مبارزه_طبقاتی #چپ_رادیکال
#منشور #برنامه_حداقل
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقش پویایی خواستها
پیرامون «منشور»ها و «برنامه»ها نوشتهی: کمال خسروی میتوان با عزیمت از امر مشخص، بهمثابهی همدوسیِ تعینات ناظر بر امر واقع و تعینات معطوف بر بالقوگیها، اهمیت نقش پویاییِ خواستها را طرح و تعریف …
▫️ سادهترین و بیواسطهترین تصویر از وضع موجود زندگی اکثریت قریب به اتفاق مردم، حکایت از چیزی جز فشار اقتصادی، تا سرحد فقر مطلق، و حذف و سرکوبِ بدیهیترین حقوق انسانی ندارد. در هر حیطهای سرکوب سیاسی، زندان و شکنجه و اعدام تنها پاسخ رژیمی ستمگر به بدیهیترین خواستههای انسانی است، از آزادی پوشش گرفته تا آزادی بیان، اندیشه، تجمع و تشکل. حتی روزنامهنگاران مطبوعات رسمی و علنی و مجاز در زندان و زیر فشار و شکنجهاند. در چنین شرایطی که چرخ تاریخ و تمدنْ قرنها به عقب برگردانده شده است، به نظر میآید طرح خواستههای «حداقل» که حداقلْ ساعت زمان را به زمان حالِ جوامع موجود دیگر بازگردانند، امری بدیهی و قابل تحقق باشد. ... به عبارت دیگر، خواستههای «حداقل»، تصویر و تصور بدیلی برای زندگی اجتماعی ارائه میدهند که تحقق آن بدون تغییر در بنیادهای اقتصادی و اجتماعی جامعه ممکن به نظر میآید؛ آنهم با این استدلال که بدیل مذکور در جوامع دیگر تحقق یافته و واقعیتی جاری و انکارناپذیر است. بنابراین، حذف بدیهیترین حقوق انسانی در جامعهی موجود ایران، تحقق شرایطی را نیز که تأمینکنندهی این حقوق است، بدیهی تلقی میکند و خود را موظف به سنجش اجتماعی و تاریخی مشخصِ چنین تغییر و تحولی نمیبیند.
▫️ از سوی دیگر، در حالی که سلب و پایمال شدن بدیهیترین حقوق انسانی زیر تازیانهی فشار اقتصادی و سرکوب سیاسی، طرح بدیهیترین خواستها را عاجل، مشروع و ضروری میکند، خواستهایی را به حاشیه میراند که دارای افق و چشمانداز سیاسیِ دوردستتر یا دورپروازتر از عاجلترین خواستههای جاریاند و چندوچونِ عملی و واقعیِ دستیابی به همین خواستههای بلافصل را به چالش میکشند. در شرایطی که کارگر نان خالی برای پر کردن شکم خود و خانوادهاش را ندارد و مزد ناچیزش ماهها به تأخیر افتاده است و گاه از سر فقر و عزت نفس خود را ناگزیر از خودکشی میبیند، یا در شرایطی که کارگران برای سادهترین شکل همکاری و همراهیِ جمعی برای دفاع از حقوق خود، باید تاوان این بدیهیترین خواسته را با توهین و تحقیر و شلاق و زندان بپردازند، کسیکه با شعار دریافت «ثروت تولیدشدهی کارگر» بهعنوان مزد به میدان میآید یا خواستار حکومت کارگری و شورایی میشود، میتواند با سادهترین آغالشگریهای عوامفریبانه از میدان بهدر شود. از اینرو به نظر میآید که عاجلبودن خواستها، دستکم بهطور بیواسطه، مجالی برای طرح و تسلط چشمانداز چپ رادیکال نیست و جامعه بهطور واقعی نه تصوری از بدیل چپ دارد و نه بیواسطه ضرورت آن را احساس میکند. آنچه هست، در بهترین حالت آرزوهای زندگی «عادی» و جولان آرمانهای ایدئولوژی طبقهی «متوسط» است.
▫️ برای فراتر رفتن از داعیهی صِرف و برای برداشتن گامی در راستای خلاصی از دو معضل فوقالذکر، میتوان با عزیمت از امر مشخص، بهمثابهی همدوسیِ تعینات ناظر بر امر واقع و تعینات معطوف بر بالقوگیها، اهمیت نقش پویاییِ خواستها را طرح و تعریف کرد. میتوان در صورتبندی خواستها چه در «منشور»های افراد یا گروههای اجتماعی و چه در «برنامه»ی احزاب و سازمانهای سیاسی با اتکا به معیارهای روند مبارزهی طبقاتی و فرآیند قدرت انقلابیِ منتج از آن، پویایی خواستها را ملاک و محور کار قرار داد. به این ترتیب نقطه رجوع اجتماعیِ خواستها و نیروهایی که بر آن تکیه دارند، تاریخیتی معین خواهد بود که از شرایط اجتماعی و تاریخی معینی برخاسته و استنتاج شده است و فقط تکرار و بازنویسی صِرف شعارها و خواستهای عام نیست.
▫️ بهعنوان نمونه هنگامیکه خواست آزادی پوشش صورتبندی میشود، این خواستْ فقط صورتبندی حقی عام نیست، بلکه نقطهی رجوع و اتکای آن امر مشخصی است که از همدوسی و همهنگامیِ یک حق عام انسانی و از مبارزهی روزانه، قهرمانانه و اجتماعاً و تاریخاً معین زنان و ظرفیتهای بسیار پردامنهی انکشاف این مبارزه شکل گرفته است. در نظر گرفتن این مبارزهی جاری و دستآوردها و نیز بالقوگیهای آن، برای این خواستْ سرشتی پویا فراهم میآورد که دیگر نمیتواند به مرزهای «حداقل» محدود بماند و در روند تحقق خود در برابر موانع سیاسی یا ایدئولوژیک دیگری نیز که ممکن است در آینده بر سر راه آن قرار گیرد، مقاوم خواهد بود. همین پویایی را میتوان برای صورتبندی خواست شکلهای سازمانیابی لحاظ کرد. شکلهایی که در روند واقعی مبارزهی طبقاتی و مبارزهی اجتماعاً و تاریخاً مشخص پدید میآیند، میتوانند به اعتبار قدرت انقلابیِ مقطعی و مشخصی که کسب میکنند، به این خواستها سرشتی پویا اعطا کنند و دقیقاً با تکیه بر همان قدرت انقلابی، ضامن انکشافشان رو به سوی آینده باشند...
🔹 متن کامل مقالهی کمال خسروی با عنوانِ
"نقش پویایی خواستها - پیرامون «منشور»ها و «برنامه»ها"
را در سایت نقد بخوانید.
🖋@naghd_com
▫️ از سوی دیگر، در حالی که سلب و پایمال شدن بدیهیترین حقوق انسانی زیر تازیانهی فشار اقتصادی و سرکوب سیاسی، طرح بدیهیترین خواستها را عاجل، مشروع و ضروری میکند، خواستهایی را به حاشیه میراند که دارای افق و چشمانداز سیاسیِ دوردستتر یا دورپروازتر از عاجلترین خواستههای جاریاند و چندوچونِ عملی و واقعیِ دستیابی به همین خواستههای بلافصل را به چالش میکشند. در شرایطی که کارگر نان خالی برای پر کردن شکم خود و خانوادهاش را ندارد و مزد ناچیزش ماهها به تأخیر افتاده است و گاه از سر فقر و عزت نفس خود را ناگزیر از خودکشی میبیند، یا در شرایطی که کارگران برای سادهترین شکل همکاری و همراهیِ جمعی برای دفاع از حقوق خود، باید تاوان این بدیهیترین خواسته را با توهین و تحقیر و شلاق و زندان بپردازند، کسیکه با شعار دریافت «ثروت تولیدشدهی کارگر» بهعنوان مزد به میدان میآید یا خواستار حکومت کارگری و شورایی میشود، میتواند با سادهترین آغالشگریهای عوامفریبانه از میدان بهدر شود. از اینرو به نظر میآید که عاجلبودن خواستها، دستکم بهطور بیواسطه، مجالی برای طرح و تسلط چشمانداز چپ رادیکال نیست و جامعه بهطور واقعی نه تصوری از بدیل چپ دارد و نه بیواسطه ضرورت آن را احساس میکند. آنچه هست، در بهترین حالت آرزوهای زندگی «عادی» و جولان آرمانهای ایدئولوژی طبقهی «متوسط» است.
▫️ برای فراتر رفتن از داعیهی صِرف و برای برداشتن گامی در راستای خلاصی از دو معضل فوقالذکر، میتوان با عزیمت از امر مشخص، بهمثابهی همدوسیِ تعینات ناظر بر امر واقع و تعینات معطوف بر بالقوگیها، اهمیت نقش پویاییِ خواستها را طرح و تعریف کرد. میتوان در صورتبندی خواستها چه در «منشور»های افراد یا گروههای اجتماعی و چه در «برنامه»ی احزاب و سازمانهای سیاسی با اتکا به معیارهای روند مبارزهی طبقاتی و فرآیند قدرت انقلابیِ منتج از آن، پویایی خواستها را ملاک و محور کار قرار داد. به این ترتیب نقطه رجوع اجتماعیِ خواستها و نیروهایی که بر آن تکیه دارند، تاریخیتی معین خواهد بود که از شرایط اجتماعی و تاریخی معینی برخاسته و استنتاج شده است و فقط تکرار و بازنویسی صِرف شعارها و خواستهای عام نیست.
▫️ بهعنوان نمونه هنگامیکه خواست آزادی پوشش صورتبندی میشود، این خواستْ فقط صورتبندی حقی عام نیست، بلکه نقطهی رجوع و اتکای آن امر مشخصی است که از همدوسی و همهنگامیِ یک حق عام انسانی و از مبارزهی روزانه، قهرمانانه و اجتماعاً و تاریخاً معین زنان و ظرفیتهای بسیار پردامنهی انکشاف این مبارزه شکل گرفته است. در نظر گرفتن این مبارزهی جاری و دستآوردها و نیز بالقوگیهای آن، برای این خواستْ سرشتی پویا فراهم میآورد که دیگر نمیتواند به مرزهای «حداقل» محدود بماند و در روند تحقق خود در برابر موانع سیاسی یا ایدئولوژیک دیگری نیز که ممکن است در آینده بر سر راه آن قرار گیرد، مقاوم خواهد بود. همین پویایی را میتوان برای صورتبندی خواست شکلهای سازمانیابی لحاظ کرد. شکلهایی که در روند واقعی مبارزهی طبقاتی و مبارزهی اجتماعاً و تاریخاً مشخص پدید میآیند، میتوانند به اعتبار قدرت انقلابیِ مقطعی و مشخصی که کسب میکنند، به این خواستها سرشتی پویا اعطا کنند و دقیقاً با تکیه بر همان قدرت انقلابی، ضامن انکشافشان رو به سوی آینده باشند...
🔹 متن کامل مقالهی کمال خسروی با عنوانِ
"نقش پویایی خواستها - پیرامون «منشور»ها و «برنامه»ها"
را در سایت نقد بخوانید.
🖋@naghd_com
▫️بیگمان پایمال شدن حقوق زنان و اِعمال سلطهی ماقبل قرون وسطایی بر زندگی نیمی از انسانهای جامعه، طرح خواستهای ناظر بر رهایی از این ستم و سلطه را نیز اجتنابناپذیر میکند. اما ضرورت صورتبندی این خواستهها با عطف به بالقوگیهای شگفتآور مبارزهی زنان تا سرحد به استیصال کشاندن کارگزاران رژیم، و تعیین پویایی این خواستها، وظیفهی کسانی است که دانش و تجربهی زیستی و مبارزاتی درخور این وظیفه را دارند. طرح دقیق و شاخص جزئیات این خواستها، بیگمان گامی درست و ضروری در برشُماری تعیناتی است که در تعریف امر مشخصِ مسئلهی جنبش زنان دخیلاند، اما تعریف و تعیین بالقوگیها و عناصر پویای این خواست، وظیفهی ضروری دیگری است.
▫️وظیفهی روشنفکر چپ و آگاهی انتقادی نهادینشده در سازمانهای سیاسی، روشنگری دربارهی چشماندازها و امکان تحقق روابط اجتماعی رها از سلطه و استثمار و همهنگام ستیزه با بانیانِ سلطه و استثمارِ مسلط و موجود است. وظیفه، نه ایجاد جنبش است، نه ابراز ناامیدی از افتها و اغراق در خیزهایش. کار چپْ روشنگری پیرامون سرشت پویای خواستها در شرایط اجتماعی و تاریخی مشخص است. وظیفهی چپْ نسخه پیچیدن برای حل بحرانهای سرمایهداری نیست، بلکه مداخلهی فعال در واژگونی و سپری شدنِ آن است.
از مقالهی "نقش پویایی خواستها - پیرامون «منشور»ها و «برنامه»ها" نوشتهی کمال خسروی
🖋@naghd_com
▫️وظیفهی روشنفکر چپ و آگاهی انتقادی نهادینشده در سازمانهای سیاسی، روشنگری دربارهی چشماندازها و امکان تحقق روابط اجتماعی رها از سلطه و استثمار و همهنگام ستیزه با بانیانِ سلطه و استثمارِ مسلط و موجود است. وظیفه، نه ایجاد جنبش است، نه ابراز ناامیدی از افتها و اغراق در خیزهایش. کار چپْ روشنگری پیرامون سرشت پویای خواستها در شرایط اجتماعی و تاریخی مشخص است. وظیفهی چپْ نسخه پیچیدن برای حل بحرانهای سرمایهداری نیست، بلکه مداخلهی فعال در واژگونی و سپری شدنِ آن است.
از مقالهی "نقش پویایی خواستها - پیرامون «منشور»ها و «برنامه»ها" نوشتهی کمال خسروی
🖋@naghd_com
▫️انتشار مقالهی «کار مجرد و سوسیالیسم» نوشتهی کمال خسروی، در شمارهی تازهی نشریهی معتبر «ماتریالیسم تاریخی»
در چکیدهای که پیشاپیش دربارهی این مقاله انتشار یافته، آمده است:
«آیا تنظیم تولید و توزیع در جامعهای سوسیالیستی باید بر اساس قانون ارزش باشد؟ ما در این جستار میپرسیم: 1) آیا این پرسش بر پایهی درکی هستیشناختی از کار، بر اساس شالودهای عقلانی و بنابراین، در چارچوبی مفهومی از مقولهی کار مجرد مطرح نشده است که در تحلیل نهایی دریافتی فراتاریخی از ارزش و بهاصطلاح «قانون ارزش» دارد؟ 2) آیا این دقیقاً فریفتاری و قدرت بتوارگی کالاها نیست که با جاودانه کردن ارزش و «قانون ارزش» افق و چشمانداز ما را به «مصحلت سیاسی» (Realpolitik) محدود میکند؟ و 3) آیا رویکرد این پرسش به سوسیالیسم به مثابهی اوضاع و احوالی سیاسی نیست که گویی حل معضل «اقتصادی»اش ربطی به هویتش ندارد؟ در پاسخ به این پرسشها ما با یاری مقولهی «محتوای شکلی»(Formgehalt) دریافت نوینی از مقولهی بنیادین مارکسی ارزش، جوهر، شکل و مقدارش تدارک میبینیم.»
https://brill.com/view/journals/hima/aop/article-10.1163-1569206x-bja10004/article-10.1163-1569206x-bja10004.xml?language=en&fbclid=IwAR1UCMjhClrlSTv0vIcROTwd2qjkxdLcf-M5zh-hYfmy33b4nozKH8ybTIE&ebody=abstract%2Fexcerpt
🖋@naghd_com
در چکیدهای که پیشاپیش دربارهی این مقاله انتشار یافته، آمده است:
«آیا تنظیم تولید و توزیع در جامعهای سوسیالیستی باید بر اساس قانون ارزش باشد؟ ما در این جستار میپرسیم: 1) آیا این پرسش بر پایهی درکی هستیشناختی از کار، بر اساس شالودهای عقلانی و بنابراین، در چارچوبی مفهومی از مقولهی کار مجرد مطرح نشده است که در تحلیل نهایی دریافتی فراتاریخی از ارزش و بهاصطلاح «قانون ارزش» دارد؟ 2) آیا این دقیقاً فریفتاری و قدرت بتوارگی کالاها نیست که با جاودانه کردن ارزش و «قانون ارزش» افق و چشمانداز ما را به «مصحلت سیاسی» (Realpolitik) محدود میکند؟ و 3) آیا رویکرد این پرسش به سوسیالیسم به مثابهی اوضاع و احوالی سیاسی نیست که گویی حل معضل «اقتصادی»اش ربطی به هویتش ندارد؟ در پاسخ به این پرسشها ما با یاری مقولهی «محتوای شکلی»(Formgehalt) دریافت نوینی از مقولهی بنیادین مارکسی ارزش، جوهر، شکل و مقدارش تدارک میبینیم.»
https://brill.com/view/journals/hima/aop/article-10.1163-1569206x-bja10004/article-10.1163-1569206x-bja10004.xml?language=en&fbclid=IwAR1UCMjhClrlSTv0vIcROTwd2qjkxdLcf-M5zh-hYfmy33b4nozKH8ybTIE&ebody=abstract%2Fexcerpt
🖋@naghd_com
Brill
Abstract Labour and Socialism
Abstract Should the regulation of production and distribution in a socialist society be based on the law of value? In this article we ask (1) Is this question not based on an ontological understanding of labour, on a rational and therefore conceptual understanding…
▫️بازنگری مارکسیسم و امپریالیسم برای سدهی بیستویکم
21 ژوئن 2023
نوشتهی: لئو پانیچ
ترجمهی: دلشاد عبادی
🔸 نفوذ گستردهی مارکسیسم در سراسر جهان در بخش اعظم سدهی بیستمْ ارتباط زیادی با تبیینی داشت که از رابطهی جدید سرمایهداری و امپریالیسم به دست میداد، رابطهای که منجر به جنگ بزرگ در سدهی قبل شد. ما نمیتوانیم بدانیم مارکس چه نظری دربارهی این تز لنین میداشت که امپریالیسم را «بالاترین مرحلهی سرمایهداری» تلقی میکرد، اما بیتردید بین توصیف معروف داس کاپیتال که «سرمایه در حالي زاده ميشود كه از فرق سر تا نوك پا و از تمام منافذش، چرک و خون بيرون ميزند» و انتظار لنین که سرمایه به همین شکل جهان را ترک کند تقارن خاصی وجود دارد.
🔸 امروز میتوانیم ببینیم که سرمایهداری با وجود جنگها، انقلابها و رکودهایی که در نیمهی اول سدهی بیستم ایجاد کرد، چقدر زمان بیشتری ادامه یافت و فضای بیشتری را میبایست تسخیر کند. اما پیوندی که نظریهپردازان مارکسیست امپریالیسم بین صدور سرمایه و رقابت بین امپریالیستی آن سالها ایجاد کردند، در واقع حتی در زمان خود مشکلساز بود. این رویکرد اهمیت زیادی برای نقش مستمر طبقات حاکم پیشاسرمایهداری در گرایش به گسترش سرزمینی و نظامیگری قائل نبود، به نحو بسیار محدودی رفتار دولت را تابع کنترل انحصاری و مستقیم سرمایهداران میدانست و به طور بسیار مستقیمی صدور سرمایه را با تاریخ قدیمی امپریالیسم به منزلهی بسط حاکمیت از طریق فتوحات نظامی قلمروها گره میزد.
🔸 نکتهی کاملاً چشمگیر این است که بسیاری از پیشفرضهای زیربنایی نظریهی قدیمی هنوز راهنمای تحلیلها از امپریالیسم در زمان ما هستند. صادرات و جریانهای سرمایهای، اول از آلمان، بعد ژاپن، و اخیراً چین بارها بهعنوان چالشهایی برای هژمونی آمریکا بررسی شدهاند. و هنوز مداخلات نظامی ایالات متحد اغلب ادعاهای یک «منطق سرزمینی» امپراتوری در امتداد خطوط قدیمی و/یا تلاش برای جبران کاهش قدرت اقتصادی ایالات متحد تلقی میشود که رقابتجویی اقتصادی بینالمللی بازنمود آن است.
🔸 در واقع، آنچه روابط بین دولتهای سرمایهداری بزرگ را مشخص میکند ــ همانطور که واکنش آنها به بحران اقتصادی جهانی دههی 1970 نشان داد و دوباره در بحران فعلی تأیید میشود ــ حاکمیت موقت و گذرا در میان طبقات سرمایهدارشان نیست، نظیر آنچه کائوتسکی پیشبینی کرد ــ و مایهی خشم شدید لنین شد ــ که شاید پس از جنگ جهانی اول ظهور کند. برعکس، آنچه رخ داده ادغامی بسیار عمیقتر است. این ادغام با روندهای زیر مشخص میشود: ایجاد شبکههای بینالمللی تولید یکپارچه؛ محوریت دلار و اوراق قرضهی خزانهداری ایالات متحد (پیش و بعد از دورهی نرخهای شناور ارز) در تجارت بینالمللی و جریانهای سرمایهای، با وال استریت و اقمار آن در لندن بهعنوان مراکز مالی بینالمللی برجسته؛ و گسترش عمومی قوانین داخلی، تجاری و بینالمللی که بسیار مشابه خطمشی ایالات متحد هستند، اما مهمتر از همه برای تضمین این موضوع طراحی شدهاند که با سرمایهی خارجی همانند سرمایهی داخلی رفتار شود.
🔸 در حالی که این امر رقابت اقتصادی بین مراکز مختلف انباشت را از بین نمیبرد، اما تا حد زیادی منافع و ظرفیت عمل هر «بورژوازی ملی» را بهعنوان نیروی منسجم برای به چالشکشیدن امپراتوری غیررسمی آمریکا از بین میبرد، بهویژه به این دلیل که آنها آمریکا را ضامن نهایی منافع سرمایهداری در سطح جهانی میدانند. و در حالی که نقش امپریالیستی دولت آمریکا در سطح بینالمللی قطعاً نمایندگی منافع سرمایهدارانش را در خارج از کشور در بر میگیرد، «منافع ملی» ایالات متحد در قالب نگرانیهای اساسیتر در زمینهی گسترش و دفاع از سرمایهداری جهانی تعریف میشود...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3wS
#امپریالیسم
#لئو_پانیچ #دلشاد_عبادی
#مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
21 ژوئن 2023
نوشتهی: لئو پانیچ
ترجمهی: دلشاد عبادی
🔸 نفوذ گستردهی مارکسیسم در سراسر جهان در بخش اعظم سدهی بیستمْ ارتباط زیادی با تبیینی داشت که از رابطهی جدید سرمایهداری و امپریالیسم به دست میداد، رابطهای که منجر به جنگ بزرگ در سدهی قبل شد. ما نمیتوانیم بدانیم مارکس چه نظری دربارهی این تز لنین میداشت که امپریالیسم را «بالاترین مرحلهی سرمایهداری» تلقی میکرد، اما بیتردید بین توصیف معروف داس کاپیتال که «سرمایه در حالي زاده ميشود كه از فرق سر تا نوك پا و از تمام منافذش، چرک و خون بيرون ميزند» و انتظار لنین که سرمایه به همین شکل جهان را ترک کند تقارن خاصی وجود دارد.
🔸 امروز میتوانیم ببینیم که سرمایهداری با وجود جنگها، انقلابها و رکودهایی که در نیمهی اول سدهی بیستم ایجاد کرد، چقدر زمان بیشتری ادامه یافت و فضای بیشتری را میبایست تسخیر کند. اما پیوندی که نظریهپردازان مارکسیست امپریالیسم بین صدور سرمایه و رقابت بین امپریالیستی آن سالها ایجاد کردند، در واقع حتی در زمان خود مشکلساز بود. این رویکرد اهمیت زیادی برای نقش مستمر طبقات حاکم پیشاسرمایهداری در گرایش به گسترش سرزمینی و نظامیگری قائل نبود، به نحو بسیار محدودی رفتار دولت را تابع کنترل انحصاری و مستقیم سرمایهداران میدانست و به طور بسیار مستقیمی صدور سرمایه را با تاریخ قدیمی امپریالیسم به منزلهی بسط حاکمیت از طریق فتوحات نظامی قلمروها گره میزد.
🔸 نکتهی کاملاً چشمگیر این است که بسیاری از پیشفرضهای زیربنایی نظریهی قدیمی هنوز راهنمای تحلیلها از امپریالیسم در زمان ما هستند. صادرات و جریانهای سرمایهای، اول از آلمان، بعد ژاپن، و اخیراً چین بارها بهعنوان چالشهایی برای هژمونی آمریکا بررسی شدهاند. و هنوز مداخلات نظامی ایالات متحد اغلب ادعاهای یک «منطق سرزمینی» امپراتوری در امتداد خطوط قدیمی و/یا تلاش برای جبران کاهش قدرت اقتصادی ایالات متحد تلقی میشود که رقابتجویی اقتصادی بینالمللی بازنمود آن است.
🔸 در واقع، آنچه روابط بین دولتهای سرمایهداری بزرگ را مشخص میکند ــ همانطور که واکنش آنها به بحران اقتصادی جهانی دههی 1970 نشان داد و دوباره در بحران فعلی تأیید میشود ــ حاکمیت موقت و گذرا در میان طبقات سرمایهدارشان نیست، نظیر آنچه کائوتسکی پیشبینی کرد ــ و مایهی خشم شدید لنین شد ــ که شاید پس از جنگ جهانی اول ظهور کند. برعکس، آنچه رخ داده ادغامی بسیار عمیقتر است. این ادغام با روندهای زیر مشخص میشود: ایجاد شبکههای بینالمللی تولید یکپارچه؛ محوریت دلار و اوراق قرضهی خزانهداری ایالات متحد (پیش و بعد از دورهی نرخهای شناور ارز) در تجارت بینالمللی و جریانهای سرمایهای، با وال استریت و اقمار آن در لندن بهعنوان مراکز مالی بینالمللی برجسته؛ و گسترش عمومی قوانین داخلی، تجاری و بینالمللی که بسیار مشابه خطمشی ایالات متحد هستند، اما مهمتر از همه برای تضمین این موضوع طراحی شدهاند که با سرمایهی خارجی همانند سرمایهی داخلی رفتار شود.
🔸 در حالی که این امر رقابت اقتصادی بین مراکز مختلف انباشت را از بین نمیبرد، اما تا حد زیادی منافع و ظرفیت عمل هر «بورژوازی ملی» را بهعنوان نیروی منسجم برای به چالشکشیدن امپراتوری غیررسمی آمریکا از بین میبرد، بهویژه به این دلیل که آنها آمریکا را ضامن نهایی منافع سرمایهداری در سطح جهانی میدانند. و در حالی که نقش امپریالیستی دولت آمریکا در سطح بینالمللی قطعاً نمایندگی منافع سرمایهدارانش را در خارج از کشور در بر میگیرد، «منافع ملی» ایالات متحد در قالب نگرانیهای اساسیتر در زمینهی گسترش و دفاع از سرمایهداری جهانی تعریف میشود...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3wS
#امپریالیسم
#لئو_پانیچ #دلشاد_عبادی
#مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بازنگری مارکسیسم و امپریالیسم برای سدهی بیستویکم
نوشتهی: لئو پانیچ ترجمهی: دلشاد عبادی مداخلات نظامی ایالات متحد در خارج از کشور، در واقع، شاید به بهترین شکل به شیوهای کاملاً مشابه با نقش خشونتآمیز ادارهی پلیس لسآنجلس در جنوب مرکزی لسآنجلس …
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️واکاوی جنبش انقلابی، کنش طبقات اجتماعی و گروهبندیهای سیاسی
25 ژوئن 2023
نوشتهی: ناصر پیشرو
🔸 جنبشهای انقلابی و انقلابها با شکاف در «شرایط عادی» آغاز میشوند و اغلب ازدورههای افت و خیز و فازهای مختلف عبور میکنند. هم اکنون در جنبش انقلابی از دامنه اعتراضات بهطور محسوسی کاسته شده و تداوم و گسترش آن با مانع سرکوب مواجه شده است. با وجود اینکه «پائینیها نشان دادند که وضع موجود را نمیخواهد و حاضرند برای تغییر آن جانفشانی کنند» و علیرغم شکاف کمدامنه در ساخت سیاسی هنوز «بالاییها میتوانند با حربهی سرکوب به حکومت خود ادامه دهند.» با این همه اما بههیچوجه نشانهای از «عادی شدن شرایط سیاسی» مشاهده نمیشود. عوامل برسازندهی برآمد جنبش انقلابی نیز نهتنها کاهش نیافته بلکه در ابعاد درهمتنیدهای گسترش یافته و برآمد فاز دیگری از تداوم و گسترش جنبش را امکانپذیر میکند.
🔸 خودویژگی شرایط کنونی را شاید بتوان یک دورهی گذار نامید. دورهای که یک جنبش خوانگیخته با خواستههای سلبی به سمت بدیلهای ایجابی رانده میشود. تلاشهای گروهبندیهای سیاسی راست، مرکز و چپ برای هژمونی بر جنبش نمونهی روشن این شرایط است. در این دورهی متنوع و سیال آنها با بدیلها و استراتژیهای متفاوت در صحنه ظاهر میشوند و نمایشی چندگانه از چرخشها و جابهجایی را بازتاب میدهند و این در شرایطی است که گروهبندیهای سیاسی به علت دیکتاتوری سیاسی و مذهبی (که مهمترین مانع هر نوع تشکلیابی است) و نیز نابسامانی درونیشان نتوانستهاند بر پایهی اجتماعی و طبقاتی خود مستقر شوند. اینکه ورود به فازهای بالاتر جنبش انقلابی چگونه و در کدام راستا پیش برود را عوامل درهمتنیدهای همچون شکنندگی ساختار سیاسی، توازن قوای طبقاتی و اجتماعی، کارکرد گروهبندیهای سیاسی و نیز شرایط بینالمللی تعیین میکند.
🔸 برای بررسی شرایط کنونی و مختصات جنبش انقلابی در زمینههای مختلف، روش مارکسیستی شناخت از پدیدهی انقلاب و فرآیندهای جنبشانقلابی، مناسبترین روش است. یعنی روشی که چندوجهی و لایهبندیشده از پدیدههایی اجتماعی و تاثیرات متقابل این پدیدهها بر یکدیگر در فرایندهای انقلاب است. برای بررسی این امر پدیدههایی همچون، شیوهی تولید مسلط و شکل بندیهای اجتماعی-اقتصادی و اشکال تحول تاریخی آنها در یک جامعهی معین، دولت، موقعیت طبقات و گروههای اجتماعی و میانجیهای سیاسی آنها (گروهبندیهای سیاسی)، میزان آگاهی و بازنمایی آن در سازمانیابی و سوژههای برسازندهی انقلاب، خواستگاه جنبشهای اجتماعی، فرهنگ و میزان تجربهی تاریخی و اثرات شرایط بینالمللی است.
🔸 در این نوشته با بهکارگیری برخی از جنبههای روش مارکس، جنبش انقلابی کنونی را بررسی میکنیم. ابتدا به مختصات جنبش انقلابی اشاره نموده، سپس برخی از جنبشهای اجتماعی را که در جنبش انقلابی تحرک معینی داشتهاند واکاوی میکنیم. آنگاه به کنش طبقات اجتماعی در جنبش انقلابی پرداخته و دستآخر به گروهبندیهای سیاسی و تلاش اپوزیسیون راست، مرکز و چپ برای هژمونی بر جنبش، یعنی رژیم چنج (به معنای تغییر از بالا) از یکسو و یا امکان تداوم انقلاب و تغییر از پایین برای رهایی اجتماعی از سوی دیگر میپردازیم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3xg
#ناصر_پیشرو
#قیام_ژینا #زن_زندگی_آزادی
#مبارزه_طبقاتی #جنبش_انقلابی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️واکاوی جنبش انقلابی، کنش طبقات اجتماعی و گروهبندیهای سیاسی
25 ژوئن 2023
نوشتهی: ناصر پیشرو
🔸 جنبشهای انقلابی و انقلابها با شکاف در «شرایط عادی» آغاز میشوند و اغلب ازدورههای افت و خیز و فازهای مختلف عبور میکنند. هم اکنون در جنبش انقلابی از دامنه اعتراضات بهطور محسوسی کاسته شده و تداوم و گسترش آن با مانع سرکوب مواجه شده است. با وجود اینکه «پائینیها نشان دادند که وضع موجود را نمیخواهد و حاضرند برای تغییر آن جانفشانی کنند» و علیرغم شکاف کمدامنه در ساخت سیاسی هنوز «بالاییها میتوانند با حربهی سرکوب به حکومت خود ادامه دهند.» با این همه اما بههیچوجه نشانهای از «عادی شدن شرایط سیاسی» مشاهده نمیشود. عوامل برسازندهی برآمد جنبش انقلابی نیز نهتنها کاهش نیافته بلکه در ابعاد درهمتنیدهای گسترش یافته و برآمد فاز دیگری از تداوم و گسترش جنبش را امکانپذیر میکند.
🔸 خودویژگی شرایط کنونی را شاید بتوان یک دورهی گذار نامید. دورهای که یک جنبش خوانگیخته با خواستههای سلبی به سمت بدیلهای ایجابی رانده میشود. تلاشهای گروهبندیهای سیاسی راست، مرکز و چپ برای هژمونی بر جنبش نمونهی روشن این شرایط است. در این دورهی متنوع و سیال آنها با بدیلها و استراتژیهای متفاوت در صحنه ظاهر میشوند و نمایشی چندگانه از چرخشها و جابهجایی را بازتاب میدهند و این در شرایطی است که گروهبندیهای سیاسی به علت دیکتاتوری سیاسی و مذهبی (که مهمترین مانع هر نوع تشکلیابی است) و نیز نابسامانی درونیشان نتوانستهاند بر پایهی اجتماعی و طبقاتی خود مستقر شوند. اینکه ورود به فازهای بالاتر جنبش انقلابی چگونه و در کدام راستا پیش برود را عوامل درهمتنیدهای همچون شکنندگی ساختار سیاسی، توازن قوای طبقاتی و اجتماعی، کارکرد گروهبندیهای سیاسی و نیز شرایط بینالمللی تعیین میکند.
🔸 برای بررسی شرایط کنونی و مختصات جنبش انقلابی در زمینههای مختلف، روش مارکسیستی شناخت از پدیدهی انقلاب و فرآیندهای جنبشانقلابی، مناسبترین روش است. یعنی روشی که چندوجهی و لایهبندیشده از پدیدههایی اجتماعی و تاثیرات متقابل این پدیدهها بر یکدیگر در فرایندهای انقلاب است. برای بررسی این امر پدیدههایی همچون، شیوهی تولید مسلط و شکل بندیهای اجتماعی-اقتصادی و اشکال تحول تاریخی آنها در یک جامعهی معین، دولت، موقعیت طبقات و گروههای اجتماعی و میانجیهای سیاسی آنها (گروهبندیهای سیاسی)، میزان آگاهی و بازنمایی آن در سازمانیابی و سوژههای برسازندهی انقلاب، خواستگاه جنبشهای اجتماعی، فرهنگ و میزان تجربهی تاریخی و اثرات شرایط بینالمللی است.
🔸 در این نوشته با بهکارگیری برخی از جنبههای روش مارکس، جنبش انقلابی کنونی را بررسی میکنیم. ابتدا به مختصات جنبش انقلابی اشاره نموده، سپس برخی از جنبشهای اجتماعی را که در جنبش انقلابی تحرک معینی داشتهاند واکاوی میکنیم. آنگاه به کنش طبقات اجتماعی در جنبش انقلابی پرداخته و دستآخر به گروهبندیهای سیاسی و تلاش اپوزیسیون راست، مرکز و چپ برای هژمونی بر جنبش، یعنی رژیم چنج (به معنای تغییر از بالا) از یکسو و یا امکان تداوم انقلاب و تغییر از پایین برای رهایی اجتماعی از سوی دیگر میپردازیم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3xg
#ناصر_پیشرو
#قیام_ژینا #زن_زندگی_آزادی
#مبارزه_طبقاتی #جنبش_انقلابی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
واکاوی جنبش انقلابی، کنش طبقات اجتماعی و گروهبندیهای سیاسی
نوشتهی:ناصر پیشرو جامعهی ایران در متن شرایط متحولی قرار دارد. هماکنون جمهوری اسلامی کوشش میکند از یک سو با حربهی سرکوب و اعدام جنبش انقلابی را منکوب کند و از سوی دیگر با «چرخش بزدلانه» از تر…
▫️ نقدی بر نظریهی امپراتوری آمریکای پانیچ و گیندین
28 ژوئن 2023
نوشتهی: جی. زد. جرود
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 کتاب «ساختن سرمایهداری جهانی: اقتصاد سیاسی امپراتوری آمریکا» نشاندهندهی جدیدترین تلاش لئو پانیچ و سام گیندین برای پیشبرد این تزشان است که جهانی شدن را باید بهسان امپراتوری غیررسمی آمریکا درک کرد. با این حال، سه موضوع کلی که ناشی از بیتوجهیشان به بسیاری از احکام ماتریالیسم تاریخی است، سد راه تحلیل آنها میشود. یکم، به رغم شواهد قاطع و مخالف، سرمایه را عمدتاً ملّی میدانند. دوم، دولت-ملت را کنشگر تلقی میکنند. و سوم، از مسئلهی فضای سیاسی و گسترهای غفلت میکنند که روابط اجتماعی باید ضرورتاً ساختار و شکل نهادهای سیاسی موجود را نیز دگرگون کند، روابط اجتماعیای که جهانی شدن بر آن استوار است. به این ترتیب، پانیچ و گیندین به اشتباه جهانی شدن را شکلی از امپریالیسم آمریکا میخوانند، بدون اینکه پیرامون مفاهیمی که استفاده میکنند و چارچوب خاص دولت-ملتمدار که از طریق آن چنین مفاهیمی عمل میکنند، تأمل انتقادی داشته باشند.
🔸 مشکل این است که صرفاً با برچسبزدن به شرکتها بهعنوان چندملیّتی در مقابل شرکتهای فراملیّتی نمیتوان در وهلهی نخست به موضوع یکپارچگی جهانی پرداخت. همانطور که رابینسون خاطرنشان میکند: «توانایی شرکتهای فراملیّتی برای برنامهریزی، سازماندهی، هماهنگی و کنترل فعالیتها در سراسر کشورها، آنها را به عامل اصلی جهانیسازی و فرایندهای فراملّیتی تبدیل میکند. آنها شکل نهادیاند که انباشت سرمایهی جهانی در آن سازماندهی شده است، تجسم سرمایهی فراملّیتی.» در واقع، با توجه به اینکه انباشت سرمایه بهطور فزایندهای در و از طریق حوزههای حقوقی متعدد ملّی صورت میگیرد، به نظر میرسد این پرسش مهم باشد که تا چه حد منافع ملّی به بازی گرفته میشود... با توجه به مقیاس فعالیتهای کنونی شرکتهای فراملیّتی مشخص نیست که آیا شبکههای بیشازپیش گیجکنندهی سرمایهگذاری فراملیّتی را میتوان شکلی از امپریالیسم ریشهدار ملی درک کرد. در نتیجه، فکر میکنم منصفانه باشد این سوال را مطرح کنیم که آیا میتوان نقش دولت ایالات متحد را در ساخت و بازتولید سرمایهداری جهانی بهسان شکلی از امپریالیسم توضیح داد. اگر سرمایه دیگر ملّی نیست، به این معنا که مدارهای تولید و توزیع دیگر اساساً در صورتبندیهای اجتماعی ملّی رخ نمیدهند، بلکه در سراسر، و در نتیجه این مدارها در عمل و از طریق این صورتبندیها تغییر میکنند، این مسئله مطرح میشود که با توجه به شبکههای همپوشان سرمایهگذاری و هماهنگی فراملّی و روابط مالکیتی ذاتی در ایجاد آنها، آیا منافع دولت-ملتْ تحت سلطهی سرمایهی «امپریالیستی» ریشهدار «داخلی» یا ملی است. و از این گذشته، این سؤال مطرح میشود که آیا شکلِ معاصرِ «دولتْ» صرفاً دولت-ملت است یا یک دستگاه بزرگتر، پیچیدهتر و نهادینه؟
🔸 تلقی دولت-ملت بهمثابه مانعی که نه تنها «پیوسته بر آن غلبه میشود»، بلکه پیوسته «برپا میشود»، به معنای نادیده گرفتن دیالکتیک تاریخی واقعی بازقلمروزایی در مقیاسی چندگانه است. در واقع، همانطور که دمیروویچ اشاره میکند: «هیچ دلیلی برای ایجاد پیوند مفهومی ضروری بین دولت سرمایهداری و فضایی سازمانیافته و همگن بهعنوان دولت ملی وجود ندارد.» این که پانیچ و گیندین این موضوع را درک نمیکنند، با توجه به پایبندی آنها به درک پولانزاسی از دولت سرمایهداریْ کاملاً شگفتانگیز است... تبیین مفهومی پانیچ و گیندین از امپراتوری آمریکا در ارائهی دیدگاه دیالکتیکی از تاریخ درمیماند. این امر بهویژه با توجه به این که پانیچ پیشتر نوشته بود که از طریق موافقتنامههای تجاری مختلف مانند نفتا، دولت-ملتها اساساً «رژیمی را ایجاد کردهاند که از طریق معاهدات بینالمللی با تاثیری بهسان قانون اساسی، حقوق جهانی و داخلی سرمایه را تعریف و تضمین میکنند»، شگفتانگیز است. اگر «دولت» صرفاً آن مجموعه نهادی است که حقوق طبقات مسلط را تضمین میکند، پس آیا این جنبش نشاندهندهی دگرگونی آینده نظم جهانی و بنابراین، یک تغییر تجربی نیست که مفاهیم کنونی ما به آن پایبند نیستند؟ درحالیکه قطعاً دولت-ملت باقی میماند، پرسشم این است که آیا نحوهی کارکرد یا عملکرد آن در پاسخ به شرایط متغیر تغییر کرده است؟ اگر چنین است، چه پیامدهایی دارد؟ و اگر نه، چرا نه؟...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3xu
#امپریالیسم #جی_زد_جرود #حسن_مرتضوی
#لئو_پانیچ #سام_گیندین
#امپراتوری_آمریکا
👇🏽
🖋@naghd_com
28 ژوئن 2023
نوشتهی: جی. زد. جرود
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 کتاب «ساختن سرمایهداری جهانی: اقتصاد سیاسی امپراتوری آمریکا» نشاندهندهی جدیدترین تلاش لئو پانیچ و سام گیندین برای پیشبرد این تزشان است که جهانی شدن را باید بهسان امپراتوری غیررسمی آمریکا درک کرد. با این حال، سه موضوع کلی که ناشی از بیتوجهیشان به بسیاری از احکام ماتریالیسم تاریخی است، سد راه تحلیل آنها میشود. یکم، به رغم شواهد قاطع و مخالف، سرمایه را عمدتاً ملّی میدانند. دوم، دولت-ملت را کنشگر تلقی میکنند. و سوم، از مسئلهی فضای سیاسی و گسترهای غفلت میکنند که روابط اجتماعی باید ضرورتاً ساختار و شکل نهادهای سیاسی موجود را نیز دگرگون کند، روابط اجتماعیای که جهانی شدن بر آن استوار است. به این ترتیب، پانیچ و گیندین به اشتباه جهانی شدن را شکلی از امپریالیسم آمریکا میخوانند، بدون اینکه پیرامون مفاهیمی که استفاده میکنند و چارچوب خاص دولت-ملتمدار که از طریق آن چنین مفاهیمی عمل میکنند، تأمل انتقادی داشته باشند.
🔸 مشکل این است که صرفاً با برچسبزدن به شرکتها بهعنوان چندملیّتی در مقابل شرکتهای فراملیّتی نمیتوان در وهلهی نخست به موضوع یکپارچگی جهانی پرداخت. همانطور که رابینسون خاطرنشان میکند: «توانایی شرکتهای فراملیّتی برای برنامهریزی، سازماندهی، هماهنگی و کنترل فعالیتها در سراسر کشورها، آنها را به عامل اصلی جهانیسازی و فرایندهای فراملّیتی تبدیل میکند. آنها شکل نهادیاند که انباشت سرمایهی جهانی در آن سازماندهی شده است، تجسم سرمایهی فراملّیتی.» در واقع، با توجه به اینکه انباشت سرمایه بهطور فزایندهای در و از طریق حوزههای حقوقی متعدد ملّی صورت میگیرد، به نظر میرسد این پرسش مهم باشد که تا چه حد منافع ملّی به بازی گرفته میشود... با توجه به مقیاس فعالیتهای کنونی شرکتهای فراملیّتی مشخص نیست که آیا شبکههای بیشازپیش گیجکنندهی سرمایهگذاری فراملیّتی را میتوان شکلی از امپریالیسم ریشهدار ملی درک کرد. در نتیجه، فکر میکنم منصفانه باشد این سوال را مطرح کنیم که آیا میتوان نقش دولت ایالات متحد را در ساخت و بازتولید سرمایهداری جهانی بهسان شکلی از امپریالیسم توضیح داد. اگر سرمایه دیگر ملّی نیست، به این معنا که مدارهای تولید و توزیع دیگر اساساً در صورتبندیهای اجتماعی ملّی رخ نمیدهند، بلکه در سراسر، و در نتیجه این مدارها در عمل و از طریق این صورتبندیها تغییر میکنند، این مسئله مطرح میشود که با توجه به شبکههای همپوشان سرمایهگذاری و هماهنگی فراملّی و روابط مالکیتی ذاتی در ایجاد آنها، آیا منافع دولت-ملتْ تحت سلطهی سرمایهی «امپریالیستی» ریشهدار «داخلی» یا ملی است. و از این گذشته، این سؤال مطرح میشود که آیا شکلِ معاصرِ «دولتْ» صرفاً دولت-ملت است یا یک دستگاه بزرگتر، پیچیدهتر و نهادینه؟
🔸 تلقی دولت-ملت بهمثابه مانعی که نه تنها «پیوسته بر آن غلبه میشود»، بلکه پیوسته «برپا میشود»، به معنای نادیده گرفتن دیالکتیک تاریخی واقعی بازقلمروزایی در مقیاسی چندگانه است. در واقع، همانطور که دمیروویچ اشاره میکند: «هیچ دلیلی برای ایجاد پیوند مفهومی ضروری بین دولت سرمایهداری و فضایی سازمانیافته و همگن بهعنوان دولت ملی وجود ندارد.» این که پانیچ و گیندین این موضوع را درک نمیکنند، با توجه به پایبندی آنها به درک پولانزاسی از دولت سرمایهداریْ کاملاً شگفتانگیز است... تبیین مفهومی پانیچ و گیندین از امپراتوری آمریکا در ارائهی دیدگاه دیالکتیکی از تاریخ درمیماند. این امر بهویژه با توجه به این که پانیچ پیشتر نوشته بود که از طریق موافقتنامههای تجاری مختلف مانند نفتا، دولت-ملتها اساساً «رژیمی را ایجاد کردهاند که از طریق معاهدات بینالمللی با تاثیری بهسان قانون اساسی، حقوق جهانی و داخلی سرمایه را تعریف و تضمین میکنند»، شگفتانگیز است. اگر «دولت» صرفاً آن مجموعه نهادی است که حقوق طبقات مسلط را تضمین میکند، پس آیا این جنبش نشاندهندهی دگرگونی آینده نظم جهانی و بنابراین، یک تغییر تجربی نیست که مفاهیم کنونی ما به آن پایبند نیستند؟ درحالیکه قطعاً دولت-ملت باقی میماند، پرسشم این است که آیا نحوهی کارکرد یا عملکرد آن در پاسخ به شرایط متغیر تغییر کرده است؟ اگر چنین است، چه پیامدهایی دارد؟ و اگر نه، چرا نه؟...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3xu
#امپریالیسم #جی_زد_جرود #حسن_مرتضوی
#لئو_پانیچ #سام_گیندین
#امپراتوری_آمریکا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقدی بر نظریهی امپراتوری آمریکای پانیچ و گیندین
نوشتهی: جی. زد. جرود ترجمهی: حسن مرتضوی نظریهی پانیچ و گیندین پیرامون امپراتوری غیررسمی آمریکا از حد قابلقبولی برخوردار نیست. دلیل اصلی، که امیدوارم اکنون روشن شده باشد، این است که محتوای تجربی…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ دربارهی بازتولید «مکتب دیکتاتورها»:
▫️ تانگوی قدرتهای جهانی با حاکمان ایران
2 ژوئیه 2023
نوشتهی: امین حصوری
🔸 طی هفتههای اخیر شاهد بودهایم که چگونه دولت آمریکا و همتایان غربیاش بار دیگر از هر سو برای رژیم جمهوری اسلامی ایران فرش قرمز پهن میکنند. طی کمتر از یک ماه با زنجیرهی رویدادهایی مواجه شدهایم که گرچه فینفسه مغایرتی با سازوکارهای معمول در مناسبات جهانی قدرت ندارند، اما با نظر به فضایی که با قیام ژینا گشوده شد، موجی از سردرگمی و ناباوری و خشم و سرخوردگی را برانگیختهاند. چون با توجه به مختصات این فضا، که دامنهاش از سپهر سیاسی ایران فراتر میرود، این رویدادها نابهنگام و ظاهراً متناقض به نظر میرسند. خصوصاً که درست بهموازات این همسازی بینالمللی با حاکمان جمهوری اسلامی، دامنهی سرکوبها و اعدامهای دولتی در ایران بهطرز چشمگیری افزایش یافتهاند؛ طوریکه در سطح جهانی هم بازتاب وسیعی داشته است.
🔸 در این نوشتار به این موضوع میپردازیم که ماهعسل کنونی قدرتهای غربی و حاکمان جمهوری اسلامی چه محدودیتها و مازادهای ممکنی برای پراتیک آتی مبارزات جاری در ایران خواهد داشت. برای شروع، به برخی زمینههایی اشاره میکنیم که رویکرد توسل به «نجاتدهنده»های دروغین را خلق کردهاند و کماکان بازتولید میکنند و به دلالتهای وضعیت حاضر در پیوند با رویکرد فوق میپردازیم.
🔸 تا جایی که به اعتراضات تودهای و مستمر خیابانی مربوط است، باید اذعان کرد که قیام ژینا از مدتی پیش بهراستی وارد فاز افول خود شده است. اما تفسیر این وضعیت بهمنزلهی شکست قیام ژینا مستلزم انکار و نادیدهگرفتن مازادهای قیام ژیناست؛ یعنی همهی اشکال متنوعی از مقاومت که با الهام از قیام ژینا و تجارب آن، افق عبور از نظام جمهوری اسلامی و دگرگونی بنیادین آن را دنبال میکنند. اما این خود بحث مستقل دیگری میطلبد. پس به این پرسش بازگردیم که در وضعیت مشخص کنونی که تأمین ثبات نظام جمهوری اسلامی در دستور کار قدرتهای جهانی قرار گرفته و حاکمان ایران آشکارا مارش پیروزی ساز کردهاند، پیشبرد مبارزات پراتیک برای تداوم و فراروی از قیام ژینا با چه محدودیتها و امکاناتی روبهروست؟ خاطرنشان میکنم که خصوصاً در حوزهی امکاناتْ تنها برخی بالقوهگیهای شرایط کنونی را برخواهم شمرد، نه تغییرات بالفعل یا محتوم. افزون بر این، واکاوی محدودیتها و امکانات مبارزات پراتیک در مقطع کنونی و حول این موضوع مشخص تنها میتواند بخش محدودی از یک واکاوی انتقادیِ ضروری دربارهی کل مسیر تاکنونیِ قیام ژینا باشد؛ چون فراروی از خیزش انقلابی ژینا مستلزم آسیبشناسی جامع و انتقادی و جمعی از نقاط قوت و ضعف آن و چرایی آنهاست.
🔸 بسیاری از مردمانِ ستمدیدهی ایران در نبودِ حداقل آزادیهای سیاسی و امکانات تشکلیابی، و متأثر از فضای تاریخی یادشده در سپهر سیاسی ایران و بافتار مسلط جهانی، رژیم ایران را استثنایی بر نظم جهانی و رویاروی آن تلقی میکردند. در نتیجه، در ذهنیت عمومی عمدتاً معقول بهنظر میرسید که با کمک همپیمانان خارجی بتوان این نظام شر را ساقط کرد تا بتوان برای آتیهي کشور «جایگاهی معقول» در نظم جهانی جستوجو کرد. در همین راستا، بسیاری از مردم (تحتتأثیر فضای مسلط تاریخی و گفتار بورژوایی) آموزهی امپریالیسم در گفتمان چپ را بخشی از یک نظریهی توطئه (توهم توطئه) تلقی میکردند که با «جزماندیشی چپها» پیوند داشت. اکنون اما با معلوم شدن اینکه «دشمن دشمن ما لزوماً دوست ما نیست»، نهفقط آن رؤیای توهمآمیز («نجاتدهندهی خارجی») عمدتاً بر فنا رفته، بلکه خود شالودهی نظم جهانی که موجد چنین همدستی شومی با جنایتکاران بوده نیز تاحدی مورد پرسش قرار گرفته است. در نتیجه، بزنگاه تاریخی مهمی برای تقویت و فراگیرسازیِ این آموزه فراهم شده که مردمان تحتستم هیچ دوستی در میان دولتها ندارند؛ بلکه تنها یاور آنان سایر ستمدیدگان بهپاخاسته در سراسر جهان هستند. تکثیر و گسترش این درک میتواند تکیهگاه خوبی برای پسزدن انگارههای ناسیونالیستی و ــ در مقابل ــ برجستهسازیِ ضرورت همبستگیهای انترناسیونالیستی باشد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3xV
#امین_حصوری
#قیام_ژینا #زن_زندگی_آزادی
#جنبش_انقلابی #امپریالیسم #قدرتهای_جهانی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ دربارهی بازتولید «مکتب دیکتاتورها»:
▫️ تانگوی قدرتهای جهانی با حاکمان ایران
2 ژوئیه 2023
نوشتهی: امین حصوری
🔸 طی هفتههای اخیر شاهد بودهایم که چگونه دولت آمریکا و همتایان غربیاش بار دیگر از هر سو برای رژیم جمهوری اسلامی ایران فرش قرمز پهن میکنند. طی کمتر از یک ماه با زنجیرهی رویدادهایی مواجه شدهایم که گرچه فینفسه مغایرتی با سازوکارهای معمول در مناسبات جهانی قدرت ندارند، اما با نظر به فضایی که با قیام ژینا گشوده شد، موجی از سردرگمی و ناباوری و خشم و سرخوردگی را برانگیختهاند. چون با توجه به مختصات این فضا، که دامنهاش از سپهر سیاسی ایران فراتر میرود، این رویدادها نابهنگام و ظاهراً متناقض به نظر میرسند. خصوصاً که درست بهموازات این همسازی بینالمللی با حاکمان جمهوری اسلامی، دامنهی سرکوبها و اعدامهای دولتی در ایران بهطرز چشمگیری افزایش یافتهاند؛ طوریکه در سطح جهانی هم بازتاب وسیعی داشته است.
🔸 در این نوشتار به این موضوع میپردازیم که ماهعسل کنونی قدرتهای غربی و حاکمان جمهوری اسلامی چه محدودیتها و مازادهای ممکنی برای پراتیک آتی مبارزات جاری در ایران خواهد داشت. برای شروع، به برخی زمینههایی اشاره میکنیم که رویکرد توسل به «نجاتدهنده»های دروغین را خلق کردهاند و کماکان بازتولید میکنند و به دلالتهای وضعیت حاضر در پیوند با رویکرد فوق میپردازیم.
🔸 تا جایی که به اعتراضات تودهای و مستمر خیابانی مربوط است، باید اذعان کرد که قیام ژینا از مدتی پیش بهراستی وارد فاز افول خود شده است. اما تفسیر این وضعیت بهمنزلهی شکست قیام ژینا مستلزم انکار و نادیدهگرفتن مازادهای قیام ژیناست؛ یعنی همهی اشکال متنوعی از مقاومت که با الهام از قیام ژینا و تجارب آن، افق عبور از نظام جمهوری اسلامی و دگرگونی بنیادین آن را دنبال میکنند. اما این خود بحث مستقل دیگری میطلبد. پس به این پرسش بازگردیم که در وضعیت مشخص کنونی که تأمین ثبات نظام جمهوری اسلامی در دستور کار قدرتهای جهانی قرار گرفته و حاکمان ایران آشکارا مارش پیروزی ساز کردهاند، پیشبرد مبارزات پراتیک برای تداوم و فراروی از قیام ژینا با چه محدودیتها و امکاناتی روبهروست؟ خاطرنشان میکنم که خصوصاً در حوزهی امکاناتْ تنها برخی بالقوهگیهای شرایط کنونی را برخواهم شمرد، نه تغییرات بالفعل یا محتوم. افزون بر این، واکاوی محدودیتها و امکانات مبارزات پراتیک در مقطع کنونی و حول این موضوع مشخص تنها میتواند بخش محدودی از یک واکاوی انتقادیِ ضروری دربارهی کل مسیر تاکنونیِ قیام ژینا باشد؛ چون فراروی از خیزش انقلابی ژینا مستلزم آسیبشناسی جامع و انتقادی و جمعی از نقاط قوت و ضعف آن و چرایی آنهاست.
🔸 بسیاری از مردمانِ ستمدیدهی ایران در نبودِ حداقل آزادیهای سیاسی و امکانات تشکلیابی، و متأثر از فضای تاریخی یادشده در سپهر سیاسی ایران و بافتار مسلط جهانی، رژیم ایران را استثنایی بر نظم جهانی و رویاروی آن تلقی میکردند. در نتیجه، در ذهنیت عمومی عمدتاً معقول بهنظر میرسید که با کمک همپیمانان خارجی بتوان این نظام شر را ساقط کرد تا بتوان برای آتیهي کشور «جایگاهی معقول» در نظم جهانی جستوجو کرد. در همین راستا، بسیاری از مردم (تحتتأثیر فضای مسلط تاریخی و گفتار بورژوایی) آموزهی امپریالیسم در گفتمان چپ را بخشی از یک نظریهی توطئه (توهم توطئه) تلقی میکردند که با «جزماندیشی چپها» پیوند داشت. اکنون اما با معلوم شدن اینکه «دشمن دشمن ما لزوماً دوست ما نیست»، نهفقط آن رؤیای توهمآمیز («نجاتدهندهی خارجی») عمدتاً بر فنا رفته، بلکه خود شالودهی نظم جهانی که موجد چنین همدستی شومی با جنایتکاران بوده نیز تاحدی مورد پرسش قرار گرفته است. در نتیجه، بزنگاه تاریخی مهمی برای تقویت و فراگیرسازیِ این آموزه فراهم شده که مردمان تحتستم هیچ دوستی در میان دولتها ندارند؛ بلکه تنها یاور آنان سایر ستمدیدگان بهپاخاسته در سراسر جهان هستند. تکثیر و گسترش این درک میتواند تکیهگاه خوبی برای پسزدن انگارههای ناسیونالیستی و ــ در مقابل ــ برجستهسازیِ ضرورت همبستگیهای انترناسیونالیستی باشد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3xV
#امین_حصوری
#قیام_ژینا #زن_زندگی_آزادی
#جنبش_انقلابی #امپریالیسم #قدرتهای_جهانی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دربارهی بازتولید «مکتب دیکتاتورها»:
تانگوی قدرتهای جهانی با حاکمان ایران نوشتهی: امین حصوری در وضعیت مشخص کنونی که تأمین ثبات نظام جمهوری اسلامی در دستور کار قدرتهای جهانی قرار گرفته و حاکمان ایران آشکارا مارش پیروزی ساز کردهاند،…
▫️ دگردیسیهای خدا
▫️ پیرامون پیوستگی درونی دین و سرمایهداری
5 ژوئیه 2023
نوشتهی: نوربرت ترنکله
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 افکار عمومی چپ و لیبرال-دمکرات، نخست با شگفتزدگی بزرگی با نیرومند شدن شکلهای آگاهی نو-دینی و جنبشها و بنیادگراییهای دهههای اخیر روبهرو شد. تا دههی 80 و 90 سدهی بیستم این تصور غالب بود که با عمومیت یافتن شیوهی زیست و تولید سرمایهدارانه، دین و اندیشهورزی دینی نیز گامبهگام پس رانده شده است. پسِ پشت این تصور، نظریهی کلاسیک مدرنیزاسیون قرار داشت که بر اساس آن، سرمایهداریْ سراسر نظامی عقلایی تصور میشد که با شیوهای از زندگی سکولار همراه و همساز است که در نهایت به ناپدید شدن دین میانجامد. بنا بر این پسزمینه، قابلفهم است که آنچه «بازگشت دین» نامیده میشود، بهمثابهی ظهور شکلهای اندیشهورزی و آگاهی پیشامدرن و سنتی در فرآیند دوران مدرن ادراک شود.
🔸 لیبرالها و بخشی از چپ سنتی این وضع را مناسبتی تلقی میکنند برای آنکه دقیقاً امروز و دقیقاً به همین دلیلْ سرافرازانه بر آنچه دستاوردهای کانونی دوران مدرن تلقی میکنند، تأکید کنند: همانا بر سکولارسیون و «ارزشهای دوران روشنگری». بنا بر این رویکرد، در صورت لزوم باید از این دستاوردها در برابر آن نیروهایی که بهظاهر نمایندهی سقوط به دوران پیشامدرن و الگوی عتیقاند، بهویژه در برابر «اسلام» ــ که بهمثابهی تهدیدی خاص برشناخته میشود ــ با تمام قوا دفاع کرد.
🔸 اما در سویهی دیگر، موقعیت آنهایی نیز تقویت شده است که نسبت به پیشتازی شیوههای اندیشهورزی و ایدئولوژیهای دینی و ظاهراً پیشامدرن در اساس رویکرد مثبتی دارند، زیرا در آنها تصدیق تصویر ضدمدرنیستی خویش از جهان را بازمیشناسند، که بر اساس آن، عقلانیت مدرن چیزی است «بیروح» و «بیریشه» و جایش زبالهدان تاریخ است. مخالفتشان با «اسلام» (یا آنچه از اسلام میفهمند) نیز فقط از اینروست که در اسلام تهدیدی برای «غرب» میبینند. آنها رویارویی با اسلام را بیدارباشی میدانند که سرانجام بار دیگر هستهی دگرگونیناپذیر فرهنگ و تمدن «خویش» (یعنی فرهنگ مسیحی-غربی، آلمانی، لهستانی، مجاری، روسی و غیره) را پاس دارند.
🔸 کار هر دو نگرش به پدیدهی بنیادگرایی دینی، هریک بهشیوهی خویش، ایدئولوژیک کردن آن است. در حقیقت شکلهای مدرن دینمداری رجعت به الگوهای رفتاری و اندیشهورزی سنتی نیستند و فقط میتوانند از طریق شکل تاریخاً مشخص اجتماعیت یافتنِ سرمایهدارانه تبیین شوند...
🔹 نکتهی قابلتوجه در این نوشتهی کوتاه، و انگیزهی ترجمهی آن، تأکیدش بر ماهیت سرمایهدارانه و «مدرن» ایدئولوژیها و بنیادگراییهای دینی، بهرغم شیوههای انسانستیزانه و سرکوبگرانهی آنهاست. از این دید، نمیتوان با دستاویز پیشاتاریخی بودنِ هنجارهای این جریانها، هویتی «ضدسرمایهدارانه»، و بنابراین، «چپ»، «رادیکال» یا «ضدامپریالیستی» برای آنها دستوپا کرد. متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3yp
#نوربرت_ترنکله #کمال_خسروی
#نقد_دین #نقد_ایدئولوژی #نقد_بتوارگی
#سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ پیرامون پیوستگی درونی دین و سرمایهداری
5 ژوئیه 2023
نوشتهی: نوربرت ترنکله
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 افکار عمومی چپ و لیبرال-دمکرات، نخست با شگفتزدگی بزرگی با نیرومند شدن شکلهای آگاهی نو-دینی و جنبشها و بنیادگراییهای دهههای اخیر روبهرو شد. تا دههی 80 و 90 سدهی بیستم این تصور غالب بود که با عمومیت یافتن شیوهی زیست و تولید سرمایهدارانه، دین و اندیشهورزی دینی نیز گامبهگام پس رانده شده است. پسِ پشت این تصور، نظریهی کلاسیک مدرنیزاسیون قرار داشت که بر اساس آن، سرمایهداریْ سراسر نظامی عقلایی تصور میشد که با شیوهای از زندگی سکولار همراه و همساز است که در نهایت به ناپدید شدن دین میانجامد. بنا بر این پسزمینه، قابلفهم است که آنچه «بازگشت دین» نامیده میشود، بهمثابهی ظهور شکلهای اندیشهورزی و آگاهی پیشامدرن و سنتی در فرآیند دوران مدرن ادراک شود.
🔸 لیبرالها و بخشی از چپ سنتی این وضع را مناسبتی تلقی میکنند برای آنکه دقیقاً امروز و دقیقاً به همین دلیلْ سرافرازانه بر آنچه دستاوردهای کانونی دوران مدرن تلقی میکنند، تأکید کنند: همانا بر سکولارسیون و «ارزشهای دوران روشنگری». بنا بر این رویکرد، در صورت لزوم باید از این دستاوردها در برابر آن نیروهایی که بهظاهر نمایندهی سقوط به دوران پیشامدرن و الگوی عتیقاند، بهویژه در برابر «اسلام» ــ که بهمثابهی تهدیدی خاص برشناخته میشود ــ با تمام قوا دفاع کرد.
🔸 اما در سویهی دیگر، موقعیت آنهایی نیز تقویت شده است که نسبت به پیشتازی شیوههای اندیشهورزی و ایدئولوژیهای دینی و ظاهراً پیشامدرن در اساس رویکرد مثبتی دارند، زیرا در آنها تصدیق تصویر ضدمدرنیستی خویش از جهان را بازمیشناسند، که بر اساس آن، عقلانیت مدرن چیزی است «بیروح» و «بیریشه» و جایش زبالهدان تاریخ است. مخالفتشان با «اسلام» (یا آنچه از اسلام میفهمند) نیز فقط از اینروست که در اسلام تهدیدی برای «غرب» میبینند. آنها رویارویی با اسلام را بیدارباشی میدانند که سرانجام بار دیگر هستهی دگرگونیناپذیر فرهنگ و تمدن «خویش» (یعنی فرهنگ مسیحی-غربی، آلمانی، لهستانی، مجاری، روسی و غیره) را پاس دارند.
🔸 کار هر دو نگرش به پدیدهی بنیادگرایی دینی، هریک بهشیوهی خویش، ایدئولوژیک کردن آن است. در حقیقت شکلهای مدرن دینمداری رجعت به الگوهای رفتاری و اندیشهورزی سنتی نیستند و فقط میتوانند از طریق شکل تاریخاً مشخص اجتماعیت یافتنِ سرمایهدارانه تبیین شوند...
🔹 نکتهی قابلتوجه در این نوشتهی کوتاه، و انگیزهی ترجمهی آن، تأکیدش بر ماهیت سرمایهدارانه و «مدرن» ایدئولوژیها و بنیادگراییهای دینی، بهرغم شیوههای انسانستیزانه و سرکوبگرانهی آنهاست. از این دید، نمیتوان با دستاویز پیشاتاریخی بودنِ هنجارهای این جریانها، هویتی «ضدسرمایهدارانه»، و بنابراین، «چپ»، «رادیکال» یا «ضدامپریالیستی» برای آنها دستوپا کرد. متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3yp
#نوربرت_ترنکله #کمال_خسروی
#نقد_دین #نقد_ایدئولوژی #نقد_بتوارگی
#سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دگردیسیهای خدا
پیرامون پیوستگی درونی دین و سرمایهداری نوشتهی: نوربرت ترنکله ترجمهی: کمال خسروی از این لحاظ میتوان گفت که نهادهای نودینی، از هر رنگ و قماشی، حفرههایی را پر میکنند که دولتِ غایب برجای نهاده اس…
▫️ نظریهای مارکسیستی دربارهی طبیعت زنان
12 ژوئیه 2023
نوشتهی: نانسی هولمستروم
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 بحثها در مورد طبیعت زنان گرچه بسیار قدیمی است اما به پایان نرسیده است. در واقع این بحثها با ظهور جنبش زنان و افزایش چشمگیر تعداد زنان در نیروی کار اهمیت تازهای یافته است. محافظهکاران ادعا میکنند که زنان طبیعت متمایزی دارند که در مورد میزانی که نقشهای جنسی/اجتماعی سنتی باید و میتوانند تغییر کنند، محدودیتهایی ایجاد میکند. فمینیستها معمولاً این ایده را رد میکنند و بهدرستی اشاره میکنند که این ایده هزاران سال است که برای توجیه ستم بر زنان استفاده میشود.
🔸 در این مقاله تلاش میکنم رویکردی مارکسیستی به این مسئله توسعه بدهم. اگرچه چنین رویکردی هیچجا بهصراحت توسط مارکس یا انگلس اتخاذ نشده است، اما تکوینِ قابلقبولی از دیدگاههای آنهاست. مارکس معتقد بود که طبیعتِ انسان را شکلهای اجتماعیِ کار انسانی تعیین میکند. من روششناسی کلیِ رئالیستی و دیدگاههای او را در مورد رابطهی بین امر زیستی و امر اجتماعی بیان خواهم کرد. با توجه به تفسیر من از حقایق مربوط به تفاوتهای روانی بین جنسیتها و وابستگی احتمالی آن تفاوتها به تقسیم کار جنسی، این رویکرد مستلزم این است که زنان احتمالاً طبیعت متفاوتی دارند. (بهطور مشابه مستلزم این است که مردان نیز احتمالاً طبیعت متمایزی داشته باشند، زیرا دلیلی وجود ندارد که مردان را هنجار تلقی کنیم.) با این حال، برخلاف تصور معمول، نتیجه نمیشود که نقشهای جنسی/اجتماعی نمیتوانند یا نباید بهطور بنیادی تغییر کنند، زیرا طبیعت مردان و زنان بهطور اجتماعی شکل گرفته و به لحاظ تاریخی در حال تکامل است. رویکرد مارکس اگرچه از جهات خاصی بدیع است، اما با روششناسی بهکاررفته در طبقهبندیهای زیستشناسی مطابقت دارد. من دو ایراد را مورد بحث قرار خواهم داد: اینکه روایت من بر واقعیتهای زیستشناسی و نیز بر عوامل اجتماعی/تاریخی تأکید کمتری دارد. در روایت من از طبیعت زنان، این طبیعت میتواند تغییر کند، هر چند که آسان نیست، اما هیچچیز در مورد اینکه زنان چگونه باید یا نباید زندگی کنند را به دنبال ندارد. مقاله را با بررسی تضادهای بین رویکرد مارکسیستیِ خود به طبیعت زنان و رویکرد مارکس به طبیعت انسانی به پایان خواهم رساند.
🔸 دیدگاه مارکسیستی این نیست که بین نوع کاری که افراد انجام میدهند و ساختار شخصیتی آنها رابطهی علی مستقیم وجود دارد. بلکه نوع کاری که افراد انجام میدهند آنها را وارد مناسبات اجتماعی خاصی میکند و این مناسبات در مجموعههایی از عملکردها، نهادها، دایرههای فرهنگی و غیره نهادینه میشوند. در موردِ تقسیم جنسی کار، مهمترین این نهادها خانواده است. زنان در درجهی اول توسط یک زن در خانواده بزرگ میشوند. آنها معمولاً برای خود خانوادهای دارند. اگر چه امروزه نسبت به گذشته زنان کمتری کارگر تماموقت کار خانگی هستند اما هنوز گرایش دارند که کار و نقش اصلی خود را نقش همسری و مادری بدانند. نقش آنها در خانواده کمک میکند تا در موقعیت اقتصادی و اجتماعی پایینی قرار بگیرند. کار آنها در خارج از خانواده، در صورت وجود، اغلب به نقش آنها در داخل خانواده مربوط میشود. حتی زنی غیرمعمول که هم شغلی غیرسنتی دارد و هم خانواده ندارد، هنوز تحتتأثیر نهادهای اجتماعی و فرهنگیای است که از آنها روی برگردانده است. مردانی که مدتی طولانی کار غیرماهرانه انجام میدهند و در محل کار با آنها رفتاری پدرانه میشود نیز از نظر روانی تحتتأثیر قرار میگیرند اما با نقش مسلط آنها در خانواده و ایدئولوژی برتری مردانه این تأثیر خنثی میشود.
🔸 طبیعتِ زنانهی مورد بحث در این مقاله از بسیاری جهات با طبیعت انسان ناسازگار است. مهمتر از همه این واقعیت است که بهرغم وجودِ همیشگی یک طبیعتِ شاخصِ انسانی، حتی در سوسیالیسم/کمونیسم، بعید به نظر میرسد که همیشه یک طبیعت متمایز زنانه نیز وجود داشته باشد. بهجز بهعنوان بازماندهای از گذشته، به نظر میرسد دلیل کمی وجود داشته باشد که فکر کنیم در سوسیالیسم/کمونیسم هنوز طبیعتی زنانه وجود خواهد داشت، چه طبیعتِ کنونی و چه طبیعتی خاصِ آن جامعه. تفاوتهای زیستشناختی بین زن و مرد باقی میماند، اما به دلایلی که قبلا ذکر شد، این تفاوت طبیعتی ایجاد نمیکند. افزون بر این، تفاوتهای زیستشناختی بهخودیخود تفاوتهای روانشناختی موجود بین زن و مرد را تعیین نمیکنند. بلکه این تقسیم جنسی/اجتماعی کار و مناسبات اجتماعی و اجتماعیشدن متمایزِ جنسی ناشی از آن است که تفاوتها را توضیح میدهد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3yU
#نانسی_هولمستروم #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #طبیعت_زنان
👇🏽
🖋@naghd_com
12 ژوئیه 2023
نوشتهی: نانسی هولمستروم
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 بحثها در مورد طبیعت زنان گرچه بسیار قدیمی است اما به پایان نرسیده است. در واقع این بحثها با ظهور جنبش زنان و افزایش چشمگیر تعداد زنان در نیروی کار اهمیت تازهای یافته است. محافظهکاران ادعا میکنند که زنان طبیعت متمایزی دارند که در مورد میزانی که نقشهای جنسی/اجتماعی سنتی باید و میتوانند تغییر کنند، محدودیتهایی ایجاد میکند. فمینیستها معمولاً این ایده را رد میکنند و بهدرستی اشاره میکنند که این ایده هزاران سال است که برای توجیه ستم بر زنان استفاده میشود.
🔸 در این مقاله تلاش میکنم رویکردی مارکسیستی به این مسئله توسعه بدهم. اگرچه چنین رویکردی هیچجا بهصراحت توسط مارکس یا انگلس اتخاذ نشده است، اما تکوینِ قابلقبولی از دیدگاههای آنهاست. مارکس معتقد بود که طبیعتِ انسان را شکلهای اجتماعیِ کار انسانی تعیین میکند. من روششناسی کلیِ رئالیستی و دیدگاههای او را در مورد رابطهی بین امر زیستی و امر اجتماعی بیان خواهم کرد. با توجه به تفسیر من از حقایق مربوط به تفاوتهای روانی بین جنسیتها و وابستگی احتمالی آن تفاوتها به تقسیم کار جنسی، این رویکرد مستلزم این است که زنان احتمالاً طبیعت متفاوتی دارند. (بهطور مشابه مستلزم این است که مردان نیز احتمالاً طبیعت متمایزی داشته باشند، زیرا دلیلی وجود ندارد که مردان را هنجار تلقی کنیم.) با این حال، برخلاف تصور معمول، نتیجه نمیشود که نقشهای جنسی/اجتماعی نمیتوانند یا نباید بهطور بنیادی تغییر کنند، زیرا طبیعت مردان و زنان بهطور اجتماعی شکل گرفته و به لحاظ تاریخی در حال تکامل است. رویکرد مارکس اگرچه از جهات خاصی بدیع است، اما با روششناسی بهکاررفته در طبقهبندیهای زیستشناسی مطابقت دارد. من دو ایراد را مورد بحث قرار خواهم داد: اینکه روایت من بر واقعیتهای زیستشناسی و نیز بر عوامل اجتماعی/تاریخی تأکید کمتری دارد. در روایت من از طبیعت زنان، این طبیعت میتواند تغییر کند، هر چند که آسان نیست، اما هیچچیز در مورد اینکه زنان چگونه باید یا نباید زندگی کنند را به دنبال ندارد. مقاله را با بررسی تضادهای بین رویکرد مارکسیستیِ خود به طبیعت زنان و رویکرد مارکس به طبیعت انسانی به پایان خواهم رساند.
🔸 دیدگاه مارکسیستی این نیست که بین نوع کاری که افراد انجام میدهند و ساختار شخصیتی آنها رابطهی علی مستقیم وجود دارد. بلکه نوع کاری که افراد انجام میدهند آنها را وارد مناسبات اجتماعی خاصی میکند و این مناسبات در مجموعههایی از عملکردها، نهادها، دایرههای فرهنگی و غیره نهادینه میشوند. در موردِ تقسیم جنسی کار، مهمترین این نهادها خانواده است. زنان در درجهی اول توسط یک زن در خانواده بزرگ میشوند. آنها معمولاً برای خود خانوادهای دارند. اگر چه امروزه نسبت به گذشته زنان کمتری کارگر تماموقت کار خانگی هستند اما هنوز گرایش دارند که کار و نقش اصلی خود را نقش همسری و مادری بدانند. نقش آنها در خانواده کمک میکند تا در موقعیت اقتصادی و اجتماعی پایینی قرار بگیرند. کار آنها در خارج از خانواده، در صورت وجود، اغلب به نقش آنها در داخل خانواده مربوط میشود. حتی زنی غیرمعمول که هم شغلی غیرسنتی دارد و هم خانواده ندارد، هنوز تحتتأثیر نهادهای اجتماعی و فرهنگیای است که از آنها روی برگردانده است. مردانی که مدتی طولانی کار غیرماهرانه انجام میدهند و در محل کار با آنها رفتاری پدرانه میشود نیز از نظر روانی تحتتأثیر قرار میگیرند اما با نقش مسلط آنها در خانواده و ایدئولوژی برتری مردانه این تأثیر خنثی میشود.
🔸 طبیعتِ زنانهی مورد بحث در این مقاله از بسیاری جهات با طبیعت انسان ناسازگار است. مهمتر از همه این واقعیت است که بهرغم وجودِ همیشگی یک طبیعتِ شاخصِ انسانی، حتی در سوسیالیسم/کمونیسم، بعید به نظر میرسد که همیشه یک طبیعت متمایز زنانه نیز وجود داشته باشد. بهجز بهعنوان بازماندهای از گذشته، به نظر میرسد دلیل کمی وجود داشته باشد که فکر کنیم در سوسیالیسم/کمونیسم هنوز طبیعتی زنانه وجود خواهد داشت، چه طبیعتِ کنونی و چه طبیعتی خاصِ آن جامعه. تفاوتهای زیستشناختی بین زن و مرد باقی میماند، اما به دلایلی که قبلا ذکر شد، این تفاوت طبیعتی ایجاد نمیکند. افزون بر این، تفاوتهای زیستشناختی بهخودیخود تفاوتهای روانشناختی موجود بین زن و مرد را تعیین نمیکنند. بلکه این تقسیم جنسی/اجتماعی کار و مناسبات اجتماعی و اجتماعیشدن متمایزِ جنسی ناشی از آن است که تفاوتها را توضیح میدهد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3yU
#نانسی_هولمستروم #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #طبیعت_زنان
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نظریهای مارکسیستی دربارهی طبیعت زنان
نوشتهی: نانسی هولمستروم ترجمهی: فرزانه راجی حقایق زیستشناختی ــ صرفاً به این دلیل که جهانی هستند ــ نمیتوانند این تنوعهای اجتماعی و تاریخی را توضیح دهند. نظریهای که بتواند آنها را توضیح دهد …
▫️ مارکس و نظریهی انقلاب
16 ژوئیه 2023
نوشتهی: حسن آزاد
🔸این نوشته تلاشی است برای طرح و بررسی روشی که مارکس در تحلیل انقلاب 1848 فرانسه در دو اثر مشهور خود مبارزهی طبقاتی در فرانسه و هجدهم برومر لوئی بناپارت بهکار برده است، روشی که در مورد بسیاری از انقلابها میتوان از آن بهره گرفت.
🔸 مارکس و انگلس در همان دوره نیز دریافته بودند که درجهی آگاهی و سازمانیافتگی طبقهی انقلابی نیز به اندازهی بحرانهای ادواری در پیدایش و روند انقلاب حایز اهمیت است. بحران 1857 در مدتی کوتاه خاتمه یافت، بدون آنکه به انقلابی منجر شود. دیدگاهی که بر رابطهی ضروری بین بحران و انقلاب پافشاری میکرد بهتدریج جنبهی ضروری خود را از دست داد و بعد از 1862 بهعنوان عاملی موثر بر شکلگیری انقلاب درکنار عوامل دیگری مانند گرایشهای درازمدت انباشت سرمایه و درجهی آگاهی، سازمانیافتگی و مبارزات کارگری قرار گرفت. در سخنرانیهای مارکس در انترناسیونال اول و گفتارهای آموزشی او که بهصورت مزد، قیمت و سود انتشار یافته است، دیگر نشانی از رابطهی ضروری بین بحران و انقلاب دیده نمیشود.
🔸 روش مارکس در تحلیل انقلاب فرانسه 1848 از سطوح تجرید مختلفی تشکیل میشود، با حرکت از مجرد به مشخص که عوامل متعددی را دربرمیگیرد و نمیتوان آن را به یک عامل و یک نقلقول تقلیل داد. او بررسی خود را از شیوهی تولید آغاز میکند سپس به مفصلبندی شیوههای تولید مختلف در شکلبندی اجتماعی فرانسه در همان مقطع تاریخی میپردازد. بعد مسالهی طبقات اجتماعی طرح میشود: نخست هستی اقتصادی طبقات، سپس سطح آگاهی، فرهنگ، سازمانیافتگی و سنتهای مبارزاتی. آنگاه ساختار دولت و سرانجام رقابت دولتها در فضای بینالمللی. پلههای این روش را میتوان به شکل زیر نشان داد:
▪️شیوههای تولید- شکلبندی اجتماعی
▪️جایگاه اقتصادی طبقات- آگاهی طبقاتی، سازمانیافتگی
▪️دولت- مناسبات بینالمللی
من در این نوشته با حفظ وفاداری نسبت به روش مارکس تلاش میکنم تا حد امکان از اطلاعات و تحقیقات بعدی نیز استفاده کنم...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3zs
#حسن_آزاد #مارکس
#مبارزه_طبقاتی #نیروهای_تولید #انقلاب
👇🏽
🖋@naghd_com
16 ژوئیه 2023
نوشتهی: حسن آزاد
🔸این نوشته تلاشی است برای طرح و بررسی روشی که مارکس در تحلیل انقلاب 1848 فرانسه در دو اثر مشهور خود مبارزهی طبقاتی در فرانسه و هجدهم برومر لوئی بناپارت بهکار برده است، روشی که در مورد بسیاری از انقلابها میتوان از آن بهره گرفت.
🔸 مارکس و انگلس در همان دوره نیز دریافته بودند که درجهی آگاهی و سازمانیافتگی طبقهی انقلابی نیز به اندازهی بحرانهای ادواری در پیدایش و روند انقلاب حایز اهمیت است. بحران 1857 در مدتی کوتاه خاتمه یافت، بدون آنکه به انقلابی منجر شود. دیدگاهی که بر رابطهی ضروری بین بحران و انقلاب پافشاری میکرد بهتدریج جنبهی ضروری خود را از دست داد و بعد از 1862 بهعنوان عاملی موثر بر شکلگیری انقلاب درکنار عوامل دیگری مانند گرایشهای درازمدت انباشت سرمایه و درجهی آگاهی، سازمانیافتگی و مبارزات کارگری قرار گرفت. در سخنرانیهای مارکس در انترناسیونال اول و گفتارهای آموزشی او که بهصورت مزد، قیمت و سود انتشار یافته است، دیگر نشانی از رابطهی ضروری بین بحران و انقلاب دیده نمیشود.
🔸 روش مارکس در تحلیل انقلاب فرانسه 1848 از سطوح تجرید مختلفی تشکیل میشود، با حرکت از مجرد به مشخص که عوامل متعددی را دربرمیگیرد و نمیتوان آن را به یک عامل و یک نقلقول تقلیل داد. او بررسی خود را از شیوهی تولید آغاز میکند سپس به مفصلبندی شیوههای تولید مختلف در شکلبندی اجتماعی فرانسه در همان مقطع تاریخی میپردازد. بعد مسالهی طبقات اجتماعی طرح میشود: نخست هستی اقتصادی طبقات، سپس سطح آگاهی، فرهنگ، سازمانیافتگی و سنتهای مبارزاتی. آنگاه ساختار دولت و سرانجام رقابت دولتها در فضای بینالمللی. پلههای این روش را میتوان به شکل زیر نشان داد:
▪️شیوههای تولید- شکلبندی اجتماعی
▪️جایگاه اقتصادی طبقات- آگاهی طبقاتی، سازمانیافتگی
▪️دولت- مناسبات بینالمللی
من در این نوشته با حفظ وفاداری نسبت به روش مارکس تلاش میکنم تا حد امکان از اطلاعات و تحقیقات بعدی نیز استفاده کنم...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3zs
#حسن_آزاد #مارکس
#مبارزه_طبقاتی #نیروهای_تولید #انقلاب
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکس و نظریهی انقلاب
نوشتهی: حسن آزاد روش مارکس در تحلیل انقلاب فرانسه 1848 از سطوح تجرید مختلفی تشکیل میشود، با حرکت از مجرد به مشخص که عوامل متعددی را دربرمیگیرد و نمیتوان آن را به یک عامل و یک نقلقول تقلیل داد.…
📚 انتشار کتاب «دربارهی خاورمیانه- مجموعه مقالات»
هرچند ظرفِ تحولات اجتماعی/سیاسی، مرزهای «ملی» است و پیآمد این تحولات در نخستین گام بر زندگی مردمان ساکن در این مرزها اثر میگذارد، اما ریشهیابی و تبیین و نقد آنها، بدون در نظر گرفتن عوامل موثر در سطوح منطقهای و بینالمللی ممکن نیست؛ بسا که این عوامل و مناسبات خود پدیدآورندهی همان ظرفهایی است که با مرزهای «ملی» تعریف و مشخص میشوند. برای ایران، آشنایی با تحولات منطقه و بهویژه خاورمیانه از اهمیتی غیرقابل انکار برخوردار است. امروز بیش از هر زمان دیگری روشن است که شکلگیری هر بدیل رهاییبخش در این منطقه از مسیر همبستگی میان مردمان تحت ستم این جغرافیای خونین میگذرد. برای رویکردی نقادانه و رهاییبخش، آشنایی با اقتصاد سیاسی منطقه، شناسایی پیوندهای آن با مناسبات جهانی، و نقش گرایشهای اجتماعی و نیروهای سیاسی جایگاه ویژهای دارد. از همین رو از سال ۱۴۰۰ انتشار مجموعهای تازه را در «نقد» آغاز کردیم و کوشیدیم با ترجمه و نشر آثاری که به بررسی و واکاوی زمینهها، گرایشها، نیروها و جنبشهای اجتماعی و سیاسی خاورمیانه پرداختهاند، سهمی کوچک در این راستا ادا کنیم. اینک مجموعه مقالات منتشرشده را در قالب یک کتاب گردآوری کردهایم.
▫️با آثاری از (به ترتیب حروف الفبا):
زینب ابوالمجد، زیاد ابو ریش، آرش اسدی، توماس اشمیدینگر، کریستین آلف، آن الکساندر، زیدون الکینانی، جووی ایوب، جوئل بنین، جیهان توغال، جاد ثاب، آرون جیکز، بسام حداد، عبدالسلام دلال، احمد شکر، ماکس عجل، شَنا مارشال، تیموتی میچل، جولیا هرن، آدام هنیه
▫️مترجمان (به ترتیب حروف الفبا):
مهرداد امامی، مژگان بدیعی، تارا بهروزیان، خورشید سیادتی، دلشاد عبادی، مریم فرهمند، حسن مرتضوی، سهراب نیکزاد
بدیهی است ترجمهی این آثار نشانهی موافقت مترجم یا «نقد» با آرای نویسندگان آنها نیست و فقط در راستای آگاهیرسانی پیرامون دیدگاهها و استدلالهای گوناگون و گاه متناقض است. شایان ذکر است که مجموعه مقالات پیشرو مقدمهای برای ورود به مباحث گستردهی مربوط به خاورمیانه است و بیگمان بسیاری از مسائل کلیدی و شماری از کشورها و ملتهای منطقه را دربرنمیگیرد. امیدواریم در آینده با مشارکت پژوهشگران و علاقهمندان، از راه تالیف و ترجمه، این مجموعه کاملتر شود.
🔹این کتاب در لینک زیر برای دانلود در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است:
👇🏽👇🏽👇🏽
https://www.naghd.info/About-MiddleEast-Naghd-1402.pdf
#کتاب_نقد
#خاور_میانه
🖋@naghd_com
هرچند ظرفِ تحولات اجتماعی/سیاسی، مرزهای «ملی» است و پیآمد این تحولات در نخستین گام بر زندگی مردمان ساکن در این مرزها اثر میگذارد، اما ریشهیابی و تبیین و نقد آنها، بدون در نظر گرفتن عوامل موثر در سطوح منطقهای و بینالمللی ممکن نیست؛ بسا که این عوامل و مناسبات خود پدیدآورندهی همان ظرفهایی است که با مرزهای «ملی» تعریف و مشخص میشوند. برای ایران، آشنایی با تحولات منطقه و بهویژه خاورمیانه از اهمیتی غیرقابل انکار برخوردار است. امروز بیش از هر زمان دیگری روشن است که شکلگیری هر بدیل رهاییبخش در این منطقه از مسیر همبستگی میان مردمان تحت ستم این جغرافیای خونین میگذرد. برای رویکردی نقادانه و رهاییبخش، آشنایی با اقتصاد سیاسی منطقه، شناسایی پیوندهای آن با مناسبات جهانی، و نقش گرایشهای اجتماعی و نیروهای سیاسی جایگاه ویژهای دارد. از همین رو از سال ۱۴۰۰ انتشار مجموعهای تازه را در «نقد» آغاز کردیم و کوشیدیم با ترجمه و نشر آثاری که به بررسی و واکاوی زمینهها، گرایشها، نیروها و جنبشهای اجتماعی و سیاسی خاورمیانه پرداختهاند، سهمی کوچک در این راستا ادا کنیم. اینک مجموعه مقالات منتشرشده را در قالب یک کتاب گردآوری کردهایم.
▫️با آثاری از (به ترتیب حروف الفبا):
زینب ابوالمجد، زیاد ابو ریش، آرش اسدی، توماس اشمیدینگر، کریستین آلف، آن الکساندر، زیدون الکینانی، جووی ایوب، جوئل بنین، جیهان توغال، جاد ثاب، آرون جیکز، بسام حداد، عبدالسلام دلال، احمد شکر، ماکس عجل، شَنا مارشال، تیموتی میچل، جولیا هرن، آدام هنیه
▫️مترجمان (به ترتیب حروف الفبا):
مهرداد امامی، مژگان بدیعی، تارا بهروزیان، خورشید سیادتی، دلشاد عبادی، مریم فرهمند، حسن مرتضوی، سهراب نیکزاد
بدیهی است ترجمهی این آثار نشانهی موافقت مترجم یا «نقد» با آرای نویسندگان آنها نیست و فقط در راستای آگاهیرسانی پیرامون دیدگاهها و استدلالهای گوناگون و گاه متناقض است. شایان ذکر است که مجموعه مقالات پیشرو مقدمهای برای ورود به مباحث گستردهی مربوط به خاورمیانه است و بیگمان بسیاری از مسائل کلیدی و شماری از کشورها و ملتهای منطقه را دربرنمیگیرد. امیدواریم در آینده با مشارکت پژوهشگران و علاقهمندان، از راه تالیف و ترجمه، این مجموعه کاملتر شود.
🔹این کتاب در لینک زیر برای دانلود در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است:
👇🏽👇🏽👇🏽
https://www.naghd.info/About-MiddleEast-Naghd-1402.pdf
#کتاب_نقد
#خاور_میانه
🖋@naghd_com
▫️ بتوارهپرستی امپراتوری
▫️ مرور و بررسی انتقادی کتاب «ساختن سرمایهداری جهانگیر» اثر پانیچ و گیندین
23 ژوئیه 2023
نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون
ترجمهی: سهراب نیکزاد
🔸 شاید تضاد اساسی نظام سرمایهداری جهانگیر (global capitalism)، گسست بین اقتصادی جهانگیر و نظام قدرت سیاسی مبتنی بر دولت-ملت باشد. این گسست چالشهای بزرگی را برای تبیین مفهومی و تحلیلِ رابطهی دولت ایالات متحد با سرمایهداری جهانگیر ایجاد میکند. در واقع، این موضوعِ بحثهای بزرگی در دو دههی گذشته بوده و هدف اصلی تحقیق جدید لئو پانیچ و سام گیندین، ساختن سرمایهداری جهانگیر: اقتصاد سیاسی امپراتوری آمریکا است. من با بسیاری از نکات در کار تأثیرگذار و کاملاً تحقیقی آنها موافق هستم. مهمتر از همه، آنها دو تصحیح برای بخش اعظم نوشتههای معاصر دربارهی جهانی شدن (globalization) و سرمایهداری جهانی (world capitalism) ارائه میدهند. اولاً، آنها اشاره میکنند که جهانی شدن به جای کنار گذاشتن دولت، متضمن نقشی بزرگتر برای دولت در تسهیل و تنظیم انباشت گستردهی سرمایه در مقیاس جهانی و مدیریت بحرانها بوده است. ثانیاً، آنها نقش دولت ایالات متحد را در این فرایند بهعنوان یکی از «سرپرستان» سرمایهداری جهانگیر مشخص میکنند. آنها اظهار میکنند که دولت ایالات متحد «در همان فرآیند حمایت از صدور سرمایه و گسترش شرکتهای چندملیتی، بهطور فزایندهای مسئولیت ایجاد شرایط سیاسی و حقوقی برای گسترش و بازتولید کلی سرمایهداری در سطح بینالمللی را بر عهده گرفت.»
🔸 این اظهارات جدید نیستند. من همراه با دیگران به همین نکات اشاره کردهایم. این نکات در شرح پانیچ و گیندین از نقش اساسی ایالات متحد در ظهور سرمایهداری جهانگیر پس از ظهورش بهعنوان قدرتی امپریالیستی در اواخر سدهی نوزدهم جایگاه مرکزی دارند. در حالی که نکات زیاد قابل ستایشی در اثر پانیچ و گیندین وجود دارد و نیز همگرایی چشمگیری با نظریهی من دربارهی سرمایهداری جهانگیر و رویکردشان در آن به چشم میخورد، من با برساختهی آنها از چندین جنبه مخالفم که چهار مورد از آنها را در اینجا برجسته میکنم: معضلات تعریفی/مفهومی، یعنی ابهام و فقدان تعریف از مفاهیم اصلیای که آنها به کار میبرند از جمله امپراتوری، جهانی شدن، سرمایهداری جهانگیر و دولت؛ نادیده گرفتن سرمایهی فراملیّتی و طبقهی سرمایهدار فراملّی؛ ناکامی در ارائهی تحلیلی از سرمایهی جهانگیر؛ و شیواره کردن دولت.
🔸 قبل از توضیح بیشتر دربارهی این ایرادات، اجازه دهید بگویم که پانیچ و گیندین دانشمندان و فعالان سوسیالیست مادامالعمری هستند که عمیقاً میستایمشان. چند سال است که آنها را میشناسم و این امتیاز را داشتهام که بهعنوان دوست با آنها معاشرت کنم و همچنین در چندین فروم عمومی با آنها بحث کنم. اجازه میخواهم پیشاپیش بگویم آنچه در ادامه میآید، نقدی است تند بر کتاب ساختن سرمایهداری جهانگیر. اگر تصمیم گرفتهام که به جای ستایشْ بر نقد آخرین اثر آنها متمرکز شوم، دقیقاً به این دلیل است که تحقیقشان را برای بحث جاری دربارهی ماهیت نظم سرمایهداری جهانگیر سدهی بیستویکم حیاتی میدانم. اگر هدف ما فراتر از درک این نظم، جایگزینی آن با نظمی دیگر باشد که انسانیتر است، پس نقد و مناظرهْ فرآیندی است حیاتی در دستیابی به شفافیت لازم برای چنین کاری.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3A1
#امپریالیسم #ویلیام_آی_رابینسون #سهراب_نیکزاد
#لئو_پانیچ #سام_گیندین
#امپراتوری
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ مرور و بررسی انتقادی کتاب «ساختن سرمایهداری جهانگیر» اثر پانیچ و گیندین
23 ژوئیه 2023
نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون
ترجمهی: سهراب نیکزاد
🔸 شاید تضاد اساسی نظام سرمایهداری جهانگیر (global capitalism)، گسست بین اقتصادی جهانگیر و نظام قدرت سیاسی مبتنی بر دولت-ملت باشد. این گسست چالشهای بزرگی را برای تبیین مفهومی و تحلیلِ رابطهی دولت ایالات متحد با سرمایهداری جهانگیر ایجاد میکند. در واقع، این موضوعِ بحثهای بزرگی در دو دههی گذشته بوده و هدف اصلی تحقیق جدید لئو پانیچ و سام گیندین، ساختن سرمایهداری جهانگیر: اقتصاد سیاسی امپراتوری آمریکا است. من با بسیاری از نکات در کار تأثیرگذار و کاملاً تحقیقی آنها موافق هستم. مهمتر از همه، آنها دو تصحیح برای بخش اعظم نوشتههای معاصر دربارهی جهانی شدن (globalization) و سرمایهداری جهانی (world capitalism) ارائه میدهند. اولاً، آنها اشاره میکنند که جهانی شدن به جای کنار گذاشتن دولت، متضمن نقشی بزرگتر برای دولت در تسهیل و تنظیم انباشت گستردهی سرمایه در مقیاس جهانی و مدیریت بحرانها بوده است. ثانیاً، آنها نقش دولت ایالات متحد را در این فرایند بهعنوان یکی از «سرپرستان» سرمایهداری جهانگیر مشخص میکنند. آنها اظهار میکنند که دولت ایالات متحد «در همان فرآیند حمایت از صدور سرمایه و گسترش شرکتهای چندملیتی، بهطور فزایندهای مسئولیت ایجاد شرایط سیاسی و حقوقی برای گسترش و بازتولید کلی سرمایهداری در سطح بینالمللی را بر عهده گرفت.»
🔸 این اظهارات جدید نیستند. من همراه با دیگران به همین نکات اشاره کردهایم. این نکات در شرح پانیچ و گیندین از نقش اساسی ایالات متحد در ظهور سرمایهداری جهانگیر پس از ظهورش بهعنوان قدرتی امپریالیستی در اواخر سدهی نوزدهم جایگاه مرکزی دارند. در حالی که نکات زیاد قابل ستایشی در اثر پانیچ و گیندین وجود دارد و نیز همگرایی چشمگیری با نظریهی من دربارهی سرمایهداری جهانگیر و رویکردشان در آن به چشم میخورد، من با برساختهی آنها از چندین جنبه مخالفم که چهار مورد از آنها را در اینجا برجسته میکنم: معضلات تعریفی/مفهومی، یعنی ابهام و فقدان تعریف از مفاهیم اصلیای که آنها به کار میبرند از جمله امپراتوری، جهانی شدن، سرمایهداری جهانگیر و دولت؛ نادیده گرفتن سرمایهی فراملیّتی و طبقهی سرمایهدار فراملّی؛ ناکامی در ارائهی تحلیلی از سرمایهی جهانگیر؛ و شیواره کردن دولت.
🔸 قبل از توضیح بیشتر دربارهی این ایرادات، اجازه دهید بگویم که پانیچ و گیندین دانشمندان و فعالان سوسیالیست مادامالعمری هستند که عمیقاً میستایمشان. چند سال است که آنها را میشناسم و این امتیاز را داشتهام که بهعنوان دوست با آنها معاشرت کنم و همچنین در چندین فروم عمومی با آنها بحث کنم. اجازه میخواهم پیشاپیش بگویم آنچه در ادامه میآید، نقدی است تند بر کتاب ساختن سرمایهداری جهانگیر. اگر تصمیم گرفتهام که به جای ستایشْ بر نقد آخرین اثر آنها متمرکز شوم، دقیقاً به این دلیل است که تحقیقشان را برای بحث جاری دربارهی ماهیت نظم سرمایهداری جهانگیر سدهی بیستویکم حیاتی میدانم. اگر هدف ما فراتر از درک این نظم، جایگزینی آن با نظمی دیگر باشد که انسانیتر است، پس نقد و مناظرهْ فرآیندی است حیاتی در دستیابی به شفافیت لازم برای چنین کاری.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3A1
#امپریالیسم #ویلیام_آی_رابینسون #سهراب_نیکزاد
#لئو_پانیچ #سام_گیندین
#امپراتوری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بتوارهپرستی امپراتوری
مرور و بررسی انتقادی کتاب پانیچ و گیندین نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون ترجمهی: :سهراب نیکزاد عملکرد دولت ایالات متحد در جهانْ چه منافع طبقاتی و اجتماعی را برآورده میکند؟ روایت پانیچ و گیندین دربار…
▫️علیه ماتریالیسم تاریخی
▫️ مارکسیسم همچون گفتمانی مرتبهی اول
30 ژوئیه 2023
نوشتهی: ریچارد گان
ترجمهی: ن. ناجی
🔸 مارکس بهعنوان نظریهپردازی اجتماعی معروف است، به این معنا که «جامعه» را موضوعِ تأملِ نظری قرار داده است. هدف نوشتهی حاضر این است که مستدل کند مارکس نه نظریهپردازی اجتماعی است و نه اساساً «نظریهپرداز» در این معنای مشخص. (من «نظریهپرداز» را کسی میدانم که موضوعی را، حالا هر موضوعی که میخواهد باشد، مورد تأمل قرار میدهد و آن موضوع نیز ذیل مجموعهای از مفاهیم یا مقولات یا اصطلاحات مشخص میشود.) شکل اولیهی بحثم را میتوان اینطور روایت کرد: مارکس نظریهای اجتماعی ارائه نمیدهد بلکه نقد آن را به دست میدهد، به همان معنا که نقدِ فلسفه (در آثار اولیهاش) و نقدِ اقتصاد سیاسی را (که در 1844 آغاز شد و در دستنوشتههای 1858-1857 گروندریسه و کاپیتال از سر گرفته شد) در اختیار میگذارد. همین نکته را میتوان این طور بیان کرد که مارکس جامعهشناس نبود بلکه منتقد جامعهشناسی بود: «جامعهشناسی مارکسیستی» اصطلاحی است متناقض. (منظورم از «جامعهشناسی» فقط دانشرشتهای نیست که بر شالودههای نوکانتی در نیمهی دوم سدهی نوزدهم بنا شده است بلکه منظورم هرگونه نظریهی عام جامعه از هر قسمی است) توضیح بیشتر ادعایم از این قرار خواهد بود: ماتریالیسم تاریخی غیرمارکسیستی است، آنهم نه فقط از منظر اصطلاحشناسی یا از منظر جبرباوری اقتصادی که مثلاً صورتبندیهای مارکس در پیشگفتار 1859 پیرامون نقد اقتصاد سیاسی به آن درمیغلتد.
🔸 اما از چه چیزهایی باید دست کشید؟ قبل از هر چیزی و بنا به تعریف اولیهام، باید جامعهشناسی را کنار گذاشت. جامعهشناسی (بهعنوان هر نظریهی عامی دربارهی هر گونه جامعه، فارغ از اینکه نظریهای ارادهباور یا جبرباور، فردگرا یا ساختارگرا، وبری یا دورکهایمی و «بورژوایی» یا «مارکسیستی» باشد) به محض کنار گذاشتن مفهوم نظریهی عام خودبهخود از بین میرود. بار دیگر بنا به همان تعریف اولیهام، مارکس چنانچه تز وحدت عمل نظریهی خودش را جدی بگیرد، دیگر نمیتواند نظریهپردازی اجتماعی باشد. در حقیقت مارکس نظریهپرداز اجتماعی نیست، چرا که (در «تزهایی دربارهی فوئرباخ»، تز هشتم) اعلام میکند که «همهی زندگی اجتماعی اساساً پراتیکی است» و همچنین به همین سیاق در دستنوشتههای 1844 اذعان میکند کلید درک نهاد مالکیت خصوصیْ کار بیگانه است و نه برعکس. تأکید چنین مقولاتی بر کنش، یا پراتیک، در تقابل با ساختارهای اجتماعی است: به نظر میرسد که مارکس میگوید اگر میخواهید «جامعه» را بفهمید، باید به پراکسیسی بنگرید که جامعه (در حال حاضر و زیر نفوذ بیگانگی) از آن بر آمده است و نه به خودِ جامعه بهصورت فینفسه.
🔸 در گام دوم ماتریالیسم تاریخی را نیز باید کنار گذاشت. آنچه بهاصطلاح ماتریالیسم تاریخی نام گرفته، نزدیکترین رویکرد به یک نظریهی عام جامعه است که نوشتههای مارکس ــ بهخصوص پارهی اول ایدئولوژی آلمانی و پیشگفتار 1859 ــ شامل بود... ماتریالیسم تاریخی قربانی نقد مارکسیستی (مشتق از تز وحدت نظریه/عمل) از نظریه بهمثابهی «نظریهای دربارهی …» میشود. ایدههای لنینیستی و انگلسی از کاپیتال بهمثابهی نوعی کاربستِ مشخصِ برداشت نوعی ماتریالیستی تاریخی (همراه با خود روابط میان جنس/نوع) نیز همگی نقش بر آب شدند... نقد ماتریالیسم تاریخی که اینجا طرح شده کمتر به محتوای آن و بیشتر به شکل آن مربوط است. مشاجرات درون ماتریالیسم تاریخی و دربارهی آن البته پرشمار بودهاند. برای مثال، پرسشی همیشگی وجود دارد که ماتریالیسم تاریخی کلیتبخش است یا علّیتباور؛ دیگر پرسش مرتبط این است که آیا «زیربنا»ی اقتصادی را میتوان مستقل از «روبنا»ی سیاسی و حقوقی و ایدئولوژیک مفهومپردازی کرد یا خیر؛ و مشاجرهای در مورد این مسئله که آیا «نیروهای» مولد بر «مناسبات» تولید اولویت دارند یا برعکس. مسئلهی تدقیق تعریف نیروها و مناسباتِ تولید نیز کماکان به همین اندازه مناقشهبرانگیز است. هیچیک از این مناقشات به جایگاه یا شکل ماتریالیسم تاریخی نمیپردازند. پس از نظرگاه فعلی ما همگی ثانوی محسوب میشوند. شاید تنها حرف معقولی که در مسیر این مباحثات گفته شده این باشد که در پیشگفتار 1859 مارکس (در مسیر توضیح «سرنخ راهنمای» مطالعاتش) هیچ اشارهای به طبقه نیست، در حالی که درجملهی آغازین مانیفست کمونیست این سرنخ منحصراً همانا پراکسیس مبارزهی طبقاتی توصیف میشود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3AA
#ریچارد_گان #ن_ناجی
#فرانظریه #ماتریالیسم_تاریخی #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ مارکسیسم همچون گفتمانی مرتبهی اول
30 ژوئیه 2023
نوشتهی: ریچارد گان
ترجمهی: ن. ناجی
🔸 مارکس بهعنوان نظریهپردازی اجتماعی معروف است، به این معنا که «جامعه» را موضوعِ تأملِ نظری قرار داده است. هدف نوشتهی حاضر این است که مستدل کند مارکس نه نظریهپردازی اجتماعی است و نه اساساً «نظریهپرداز» در این معنای مشخص. (من «نظریهپرداز» را کسی میدانم که موضوعی را، حالا هر موضوعی که میخواهد باشد، مورد تأمل قرار میدهد و آن موضوع نیز ذیل مجموعهای از مفاهیم یا مقولات یا اصطلاحات مشخص میشود.) شکل اولیهی بحثم را میتوان اینطور روایت کرد: مارکس نظریهای اجتماعی ارائه نمیدهد بلکه نقد آن را به دست میدهد، به همان معنا که نقدِ فلسفه (در آثار اولیهاش) و نقدِ اقتصاد سیاسی را (که در 1844 آغاز شد و در دستنوشتههای 1858-1857 گروندریسه و کاپیتال از سر گرفته شد) در اختیار میگذارد. همین نکته را میتوان این طور بیان کرد که مارکس جامعهشناس نبود بلکه منتقد جامعهشناسی بود: «جامعهشناسی مارکسیستی» اصطلاحی است متناقض. (منظورم از «جامعهشناسی» فقط دانشرشتهای نیست که بر شالودههای نوکانتی در نیمهی دوم سدهی نوزدهم بنا شده است بلکه منظورم هرگونه نظریهی عام جامعه از هر قسمی است) توضیح بیشتر ادعایم از این قرار خواهد بود: ماتریالیسم تاریخی غیرمارکسیستی است، آنهم نه فقط از منظر اصطلاحشناسی یا از منظر جبرباوری اقتصادی که مثلاً صورتبندیهای مارکس در پیشگفتار 1859 پیرامون نقد اقتصاد سیاسی به آن درمیغلتد.
🔸 اما از چه چیزهایی باید دست کشید؟ قبل از هر چیزی و بنا به تعریف اولیهام، باید جامعهشناسی را کنار گذاشت. جامعهشناسی (بهعنوان هر نظریهی عامی دربارهی هر گونه جامعه، فارغ از اینکه نظریهای ارادهباور یا جبرباور، فردگرا یا ساختارگرا، وبری یا دورکهایمی و «بورژوایی» یا «مارکسیستی» باشد) به محض کنار گذاشتن مفهوم نظریهی عام خودبهخود از بین میرود. بار دیگر بنا به همان تعریف اولیهام، مارکس چنانچه تز وحدت عمل نظریهی خودش را جدی بگیرد، دیگر نمیتواند نظریهپردازی اجتماعی باشد. در حقیقت مارکس نظریهپرداز اجتماعی نیست، چرا که (در «تزهایی دربارهی فوئرباخ»، تز هشتم) اعلام میکند که «همهی زندگی اجتماعی اساساً پراتیکی است» و همچنین به همین سیاق در دستنوشتههای 1844 اذعان میکند کلید درک نهاد مالکیت خصوصیْ کار بیگانه است و نه برعکس. تأکید چنین مقولاتی بر کنش، یا پراتیک، در تقابل با ساختارهای اجتماعی است: به نظر میرسد که مارکس میگوید اگر میخواهید «جامعه» را بفهمید، باید به پراکسیسی بنگرید که جامعه (در حال حاضر و زیر نفوذ بیگانگی) از آن بر آمده است و نه به خودِ جامعه بهصورت فینفسه.
🔸 در گام دوم ماتریالیسم تاریخی را نیز باید کنار گذاشت. آنچه بهاصطلاح ماتریالیسم تاریخی نام گرفته، نزدیکترین رویکرد به یک نظریهی عام جامعه است که نوشتههای مارکس ــ بهخصوص پارهی اول ایدئولوژی آلمانی و پیشگفتار 1859 ــ شامل بود... ماتریالیسم تاریخی قربانی نقد مارکسیستی (مشتق از تز وحدت نظریه/عمل) از نظریه بهمثابهی «نظریهای دربارهی …» میشود. ایدههای لنینیستی و انگلسی از کاپیتال بهمثابهی نوعی کاربستِ مشخصِ برداشت نوعی ماتریالیستی تاریخی (همراه با خود روابط میان جنس/نوع) نیز همگی نقش بر آب شدند... نقد ماتریالیسم تاریخی که اینجا طرح شده کمتر به محتوای آن و بیشتر به شکل آن مربوط است. مشاجرات درون ماتریالیسم تاریخی و دربارهی آن البته پرشمار بودهاند. برای مثال، پرسشی همیشگی وجود دارد که ماتریالیسم تاریخی کلیتبخش است یا علّیتباور؛ دیگر پرسش مرتبط این است که آیا «زیربنا»ی اقتصادی را میتوان مستقل از «روبنا»ی سیاسی و حقوقی و ایدئولوژیک مفهومپردازی کرد یا خیر؛ و مشاجرهای در مورد این مسئله که آیا «نیروهای» مولد بر «مناسبات» تولید اولویت دارند یا برعکس. مسئلهی تدقیق تعریف نیروها و مناسباتِ تولید نیز کماکان به همین اندازه مناقشهبرانگیز است. هیچیک از این مناقشات به جایگاه یا شکل ماتریالیسم تاریخی نمیپردازند. پس از نظرگاه فعلی ما همگی ثانوی محسوب میشوند. شاید تنها حرف معقولی که در مسیر این مباحثات گفته شده این باشد که در پیشگفتار 1859 مارکس (در مسیر توضیح «سرنخ راهنمای» مطالعاتش) هیچ اشارهای به طبقه نیست، در حالی که درجملهی آغازین مانیفست کمونیست این سرنخ منحصراً همانا پراکسیس مبارزهی طبقاتی توصیف میشود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3AA
#ریچارد_گان #ن_ناجی
#فرانظریه #ماتریالیسم_تاریخی #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
علیه ماتریالیسم تاریخی
مارکسیسم همچون گفتمانی مرتبهی اول نوشتهی: ریچارد گان ترجمهی: ن. ناجی اما مارکسیسم منهای ماتریالیسم تاریخی چه میتواند باشد؟ پاسخ کلی به این پرسش در آنچه تا به اینجا گفتیم مستتر است. مارکسیسم…
▫️ کار
▫️ هستیشناسیِ هستیِ اجتماعی
2 اوت 2023
نوشتهی: جُرج لوکاچ
ترجمهی: کمال خسروی
📝 توضیح مترجم: در مجموعهی عظیم «هستیشناسی هستی اجتماعی»، اثر جُرج لوکاچ، بخشی نیز به مقولهی «کار» اختصاص دارد. این بخش شامل مقدمهای کوتاه و سه مبحث «کار بهمثابهی عزم غایتشناختی»، «کار بهمثابهی الگوی کردار [پراکسیس] اجتماعی» و «رابطهی سوژه-ابژه در کار و پیآمدهای آن» است. از مجموعهی «هستیشناسی» لوکاچ، پیشتر ترجمهی بخش مربوط به مارکس، زیر عنوان «اصول هستیشناختی بنیادین مارکس»، نخست در «نقد» و سپس بهطور کامل در کتابی مستقل از سوی «نشر چرخ» در سال 1400 انتشار یافت. اینک با انتشار ترجمهی مقدمهی کوتاه بخش «کار»، که پیش روست، خوشحالم به اطلاع برسانم که ترجمهی این بخش از مجموعهی ارزشمند لوکاچ را آغاز کردهام. (ک.خ.)
***
🔸 اگر قصدْ بازنمایی هستیشناختی مقولههای ویژهی هستی اجتماعی، روئیدن و برآمدنشان از درون شکلهای هستی پیشین، پیوندشان با آنها، استواریشان بر آنها و تمایزشان با آنها باشد، آنگاه باید این تلاش را با واکاوی کار آغاز کرد. بیگمان هرگز نباید فراموش کرد که هر مرتبهی هستی، چه در تمامیت و چه در جزئیات، سرشتی پیچیده دارد، یعنی حتی کانونیترین و تعیینکنندهترین مقولههایش فقط میتوانند در، و از، کل سامانیافتگیِ هر سطح مورد نظرِ هستیِ معطوف به آن مرتبه به شایستگی ادراک شوند. و حتی نگاهی سطحی به هستی اجتماعیْ پیشاپیش گرهخوردگیِ بازناشدنی مقولههای تعیینکنندهاش، مانند کار، زبان، همکاری و تقسیم کار را نشان میدهد و رابطههای تازهی آگاهی با واقعیت، و از آنجا با خودِ آگاهی را آشکار میکند. هیچیک از این مقولهها نمیتوانند در بررسیای منفک از دیگری به شایستگی دریافت شوند؛ کافی است مثلاً به بتوارهکردن فن بیاندیشیم که از سوی تحصلگروی «کشف» شده است و با اثرگذاریای ژرف بر برخی مارکسیستها (بهعنوان نمونه بوخارین)، حتی امروزه نیز نقشی نه چندان اندک ایفا میکند؛ آنهم نه فقط در شکوهمندنمایی کورکورانهی فراگیریِ سراسریِ دستکاری [افکار]، که امروز چنین پرنفوذ و قدرتمند است، بلکه نزد حریفانِ انتزاعاً و اخلاقاً جزمگرایش، نیز.
🔸 از اینرو باید برای گرهگشایی از مسئلهْ به روشِ مسیر دوگانهی مارکس رجوع کنیم که پیشتر مورد واکاوی قرار گرفت، یعنی مجموعهی پیچیدهی تازهای از هستی را نخست به شیوهی انتزاعی-تحلیلی بشکافیم تا بر پایهی شالودهای که از این راه به چنگ میآید بتوانیم به مجموعهی پیچیدهی هستی اجتماعی بهمثابهی چیزی نه فقط مفروض، و از آنرو صرفاً متّصور، بلکه ادراکشده در کلیت واقعیاش نیز بازگردیم (همانا رسوخ کنیم). در این راه گرایشهای رو به انکشاف انواع گوناگون هستی ــ که پیشتر واکاوی شدند ــ نیز تا اندازهای یاوریْ روششناختی برای ما خواهند بود. علم امروزین بهطور مشخص با جستوجوی رد و نشان زایش و پیدایش [هستیِ] انداموار از درون [هستیِ] ناانداموار آغاز میکند، از اینطریق که نشان میدهد تحت شرایط معینی (اتمسفر، فشار هوا و غیره) میتوانند برخی از مجموعههای پیچیدهی معین و به حد اعلاء ابتداییای پدید آیند که در آنها شاخصههای بنیادین [هستیِ] انداموار بهگونهای نطفهای گنجیده است. این مجموعهها بیگمان دیگر نمیتوانند تحت شرایط مشخص و حاضر وجود داشته باشند و وجودشان فقط میتواند از طریق تولید آزمایشیشان ثبت، و نشان داده شود. و آموزهی تکوین ارگانیسمها به ما نشان میدهد که تسلطیابی مقولههای مختص به بازتولیدِ انداموار در درون ارگانیسمها، چگونه سیری تدریجی، پُرتناقض و همراه با بسیاری بنبستها را طی میکند. بهعنوان نمونه، سرشتنماست که گیاهان ــ بنا بر قاعده، زیرا استثناءها در اینجا بیاهمیتاند ــ کل بازتولیدشان را بر پایهی سوختوساز با طبیعتِ ناانداموار متحقق میکنند. نخست در قلمرو حیوانات است که شرایطی مهیا میشود که این سوختوساز خالصاً، یا دستکم عمدتاً، در قلمرو انداموارگان صورت میپذیرد؛ و ــ باز هم بنا بر قاعده ــ حتی مواد ضروری ناانداموار نیز نخست از مجرای وساطتِ [انداموارگان]، موضوعِ عمل قرار میگیرند. مسیر تکوین [انواع]، مسیر بیشینهترین سلطهی مقولههای ویژهی یک سپهر زیستی بر آن سپهرهایی است که وجود و حضور کارایشان را بهشیوهای توقفناپذیر از سپهرهای پستترِ هستی بهدست میآورند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3AW
#جرج_لوکاچ #کمال_خسروی #هستیشناسی #کار
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ هستیشناسیِ هستیِ اجتماعی
2 اوت 2023
نوشتهی: جُرج لوکاچ
ترجمهی: کمال خسروی
📝 توضیح مترجم: در مجموعهی عظیم «هستیشناسی هستی اجتماعی»، اثر جُرج لوکاچ، بخشی نیز به مقولهی «کار» اختصاص دارد. این بخش شامل مقدمهای کوتاه و سه مبحث «کار بهمثابهی عزم غایتشناختی»، «کار بهمثابهی الگوی کردار [پراکسیس] اجتماعی» و «رابطهی سوژه-ابژه در کار و پیآمدهای آن» است. از مجموعهی «هستیشناسی» لوکاچ، پیشتر ترجمهی بخش مربوط به مارکس، زیر عنوان «اصول هستیشناختی بنیادین مارکس»، نخست در «نقد» و سپس بهطور کامل در کتابی مستقل از سوی «نشر چرخ» در سال 1400 انتشار یافت. اینک با انتشار ترجمهی مقدمهی کوتاه بخش «کار»، که پیش روست، خوشحالم به اطلاع برسانم که ترجمهی این بخش از مجموعهی ارزشمند لوکاچ را آغاز کردهام. (ک.خ.)
***
🔸 اگر قصدْ بازنمایی هستیشناختی مقولههای ویژهی هستی اجتماعی، روئیدن و برآمدنشان از درون شکلهای هستی پیشین، پیوندشان با آنها، استواریشان بر آنها و تمایزشان با آنها باشد، آنگاه باید این تلاش را با واکاوی کار آغاز کرد. بیگمان هرگز نباید فراموش کرد که هر مرتبهی هستی، چه در تمامیت و چه در جزئیات، سرشتی پیچیده دارد، یعنی حتی کانونیترین و تعیینکنندهترین مقولههایش فقط میتوانند در، و از، کل سامانیافتگیِ هر سطح مورد نظرِ هستیِ معطوف به آن مرتبه به شایستگی ادراک شوند. و حتی نگاهی سطحی به هستی اجتماعیْ پیشاپیش گرهخوردگیِ بازناشدنی مقولههای تعیینکنندهاش، مانند کار، زبان، همکاری و تقسیم کار را نشان میدهد و رابطههای تازهی آگاهی با واقعیت، و از آنجا با خودِ آگاهی را آشکار میکند. هیچیک از این مقولهها نمیتوانند در بررسیای منفک از دیگری به شایستگی دریافت شوند؛ کافی است مثلاً به بتوارهکردن فن بیاندیشیم که از سوی تحصلگروی «کشف» شده است و با اثرگذاریای ژرف بر برخی مارکسیستها (بهعنوان نمونه بوخارین)، حتی امروزه نیز نقشی نه چندان اندک ایفا میکند؛ آنهم نه فقط در شکوهمندنمایی کورکورانهی فراگیریِ سراسریِ دستکاری [افکار]، که امروز چنین پرنفوذ و قدرتمند است، بلکه نزد حریفانِ انتزاعاً و اخلاقاً جزمگرایش، نیز.
🔸 از اینرو باید برای گرهگشایی از مسئلهْ به روشِ مسیر دوگانهی مارکس رجوع کنیم که پیشتر مورد واکاوی قرار گرفت، یعنی مجموعهی پیچیدهی تازهای از هستی را نخست به شیوهی انتزاعی-تحلیلی بشکافیم تا بر پایهی شالودهای که از این راه به چنگ میآید بتوانیم به مجموعهی پیچیدهی هستی اجتماعی بهمثابهی چیزی نه فقط مفروض، و از آنرو صرفاً متّصور، بلکه ادراکشده در کلیت واقعیاش نیز بازگردیم (همانا رسوخ کنیم). در این راه گرایشهای رو به انکشاف انواع گوناگون هستی ــ که پیشتر واکاوی شدند ــ نیز تا اندازهای یاوریْ روششناختی برای ما خواهند بود. علم امروزین بهطور مشخص با جستوجوی رد و نشان زایش و پیدایش [هستیِ] انداموار از درون [هستیِ] ناانداموار آغاز میکند، از اینطریق که نشان میدهد تحت شرایط معینی (اتمسفر، فشار هوا و غیره) میتوانند برخی از مجموعههای پیچیدهی معین و به حد اعلاء ابتداییای پدید آیند که در آنها شاخصههای بنیادین [هستیِ] انداموار بهگونهای نطفهای گنجیده است. این مجموعهها بیگمان دیگر نمیتوانند تحت شرایط مشخص و حاضر وجود داشته باشند و وجودشان فقط میتواند از طریق تولید آزمایشیشان ثبت، و نشان داده شود. و آموزهی تکوین ارگانیسمها به ما نشان میدهد که تسلطیابی مقولههای مختص به بازتولیدِ انداموار در درون ارگانیسمها، چگونه سیری تدریجی، پُرتناقض و همراه با بسیاری بنبستها را طی میکند. بهعنوان نمونه، سرشتنماست که گیاهان ــ بنا بر قاعده، زیرا استثناءها در اینجا بیاهمیتاند ــ کل بازتولیدشان را بر پایهی سوختوساز با طبیعتِ ناانداموار متحقق میکنند. نخست در قلمرو حیوانات است که شرایطی مهیا میشود که این سوختوساز خالصاً، یا دستکم عمدتاً، در قلمرو انداموارگان صورت میپذیرد؛ و ــ باز هم بنا بر قاعده ــ حتی مواد ضروری ناانداموار نیز نخست از مجرای وساطتِ [انداموارگان]، موضوعِ عمل قرار میگیرند. مسیر تکوین [انواع]، مسیر بیشینهترین سلطهی مقولههای ویژهی یک سپهر زیستی بر آن سپهرهایی است که وجود و حضور کارایشان را بهشیوهای توقفناپذیر از سپهرهای پستترِ هستی بهدست میآورند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3AW
#جرج_لوکاچ #کمال_خسروی #هستیشناسی #کار
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کار
هستیشناسیِ هستیِ اجتماعی نوشتهی: جُرج لوکاچ ترجمهی: کمال خسروی فقط کار است که بنا بر گوهر هستیشناختیاش موکداً از سرشت گذار برخوردار است: کار بنا بر گوهر خویش رابطهای متقابل است بین انسان (جام…