🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ در دفاع از دموکراسی شورایی
نوشتهی: گابریل ولنر
ترجمهی: لیلا حبیبی
8 ژانویه 2023
🔸 در فلسفهی سیاسی معاصر دو ایراد دربارهی نقصانهای دموکراتیک سرمایهداری از همه برجستهتر مینماید. ایراد اول ناظر به تولید اقتصادی است و بر فقدان دموکراسی در محل کارانگشت میگذارد و ایراد دوم به سیاستهای دموکراتیک توجه دارد و کانون آن محدودیتهایی است که عاملان اقتصادی بر توانایی دولت در اجرای تصمیمهای دموکراتیک تحمیل میکنند. در این مقاله نشان خواهم داد که بینش نهادی مغفولی در تاریخ اندیشه وجود دارد که میتواند همزمان راهحل هر دو مسئله باشد؛ نسخهای اصلاحشدهی مناسبی از دموکراسی شورایی میتواند دو هدف را همزمان محقق کند: هم دموکراتیک کردن محل کار را و هم احیا کردن حاکمیت مؤثر سیاستهای دموکراتیک را؛ در این نسخه که هم با سنت کمونیسم شورایی پیوند دارد و هم با آنارکوسندیکالیسم، حدود خودمختاری شوراهای کارگری را دموکراسی سیاسی تعیین میکند و بخشهای مختلف حقوق مالکیت در دو ساحت تولید اقتصادی و دموکراسی سیاسی تقسیم میشود.
🔸 به این منظور، استدلالم را در چهار گام طرح میکنم. ابتدا تلاش میکنم نگرش دلخواه خود را به این دو ایراد اصلی تا جایی که میشود نظاممند و روشن ارائه کنم، سپس تصویری کلی و نیز تصویری خاص از دموکراسی شورایی به دست میدهم، بعد به تبیین این موضوع میپردازم که چگونه این نسخهی خاص از دموکراسی شورایی میتواند به هر دو مسئله پاسخ گوید، و بالاخره در مقام نتیجهگیری قدری به نقاط ضعف و قوت استدلالم میپردازم.
🔸 چطور باید بر این نقصان دوگانهی دموکراتیک فائق آمد؟ برخی با تمرکز به نقصانهای دموکراتیک بنگاههای سرمایهداری و با هدف احیای مرجعیت و مشروعیت در محل کار معتقدند باید فرایند دموکراتیکسازی را در سطح تولید آغاز کرد. به جای اینکه مالکان حق داشته باشند در مورد نحوهی استفاده از ابزارهای تولید تصمیم بگیرند، باید خود کسانی که عملاً با این ابزارها کار میکنند تصمیمات لازم را به نحو دموکراتیک اتخاذ کنند. راههای مختلفی برای تحقق این منظور وجود دارد.
🔸 از سوی دیگر برخی با تمرکز بر نواقص سیاست دموکراتیک و با هدف اعادهی مرجعیت و مشروعیت عاملان سیاسی معتقدند باید حقوق مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را محدود یا واگذار کرد. دولت برای اینکه واقعاً قدرتی عملی در اجرای سیاستهای دموکراتیک داشته باشد، باید بر حیات اقتصادی نظارت سیاسی داشته باشد. برای دستیابی به این هدف اشکال و درجات مختلف نظارت پیشنهاد شده است. اقدامهای ضعیفتر شامل وضع مقرراتی است که بعضی امکانها را از برخی مالکان سلب میکند، برای مثال اقدام به کنترل سرمایه حق مالکان را برای انتقال داراییهایشان به خارج از کشور محدود میکند. اقدامهای شدیدتر شامل انتقال حقوق مالکیت از مالکان به عاملان سیاسی است، مثلاً از طریق اجتماعی کردن یا ملی کردن ابزارهای تولید.
🔸 این راهحلها در عین داشتن نقاط قوت، نقاط ضعف مهمی نیز دارند. مشهودترین نقطه ضعف این است که راهحل پیشنهادی برای هر یک از این مشکلها، مشکل دیگر را حلوفصل نمیکند: دموکراتیک کردن محل کار به احیای مرجعیت و مشروعیت عاملان سیاسی در سطح دولتی منجر نمیشود و واگذاری حقوق مالکیت به این عاملان سیاسی نیز نمیتواند به مشروعیت و مرجعیت دموکراتیک در محل کار منجر شود. ولی مشکل عمیقتری هم وجود دارد: راهحلهای پیشنهادی برای حل هر یک از این مسئلهها عملاً حل آن یکی را غیرممکن میکند، آنهم به دو دلیل. اول اینکه هر کدام از این دو راهحل پاسخهای متفاوتی به یک پرسش هستند: چه کسی تصمیم میگیرد که ابزارهای تولید چگونه و در خدمت چه هدفی به کار گرفته شوند؟...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3mx
#گابریل_ولنر
#لیلا_حبیبی
#دموکراسی_شورایی
#شورا
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ در دفاع از دموکراسی شورایی
نوشتهی: گابریل ولنر
ترجمهی: لیلا حبیبی
8 ژانویه 2023
🔸 در فلسفهی سیاسی معاصر دو ایراد دربارهی نقصانهای دموکراتیک سرمایهداری از همه برجستهتر مینماید. ایراد اول ناظر به تولید اقتصادی است و بر فقدان دموکراسی در محل کارانگشت میگذارد و ایراد دوم به سیاستهای دموکراتیک توجه دارد و کانون آن محدودیتهایی است که عاملان اقتصادی بر توانایی دولت در اجرای تصمیمهای دموکراتیک تحمیل میکنند. در این مقاله نشان خواهم داد که بینش نهادی مغفولی در تاریخ اندیشه وجود دارد که میتواند همزمان راهحل هر دو مسئله باشد؛ نسخهای اصلاحشدهی مناسبی از دموکراسی شورایی میتواند دو هدف را همزمان محقق کند: هم دموکراتیک کردن محل کار را و هم احیا کردن حاکمیت مؤثر سیاستهای دموکراتیک را؛ در این نسخه که هم با سنت کمونیسم شورایی پیوند دارد و هم با آنارکوسندیکالیسم، حدود خودمختاری شوراهای کارگری را دموکراسی سیاسی تعیین میکند و بخشهای مختلف حقوق مالکیت در دو ساحت تولید اقتصادی و دموکراسی سیاسی تقسیم میشود.
🔸 به این منظور، استدلالم را در چهار گام طرح میکنم. ابتدا تلاش میکنم نگرش دلخواه خود را به این دو ایراد اصلی تا جایی که میشود نظاممند و روشن ارائه کنم، سپس تصویری کلی و نیز تصویری خاص از دموکراسی شورایی به دست میدهم، بعد به تبیین این موضوع میپردازم که چگونه این نسخهی خاص از دموکراسی شورایی میتواند به هر دو مسئله پاسخ گوید، و بالاخره در مقام نتیجهگیری قدری به نقاط ضعف و قوت استدلالم میپردازم.
🔸 چطور باید بر این نقصان دوگانهی دموکراتیک فائق آمد؟ برخی با تمرکز به نقصانهای دموکراتیک بنگاههای سرمایهداری و با هدف احیای مرجعیت و مشروعیت در محل کار معتقدند باید فرایند دموکراتیکسازی را در سطح تولید آغاز کرد. به جای اینکه مالکان حق داشته باشند در مورد نحوهی استفاده از ابزارهای تولید تصمیم بگیرند، باید خود کسانی که عملاً با این ابزارها کار میکنند تصمیمات لازم را به نحو دموکراتیک اتخاذ کنند. راههای مختلفی برای تحقق این منظور وجود دارد.
🔸 از سوی دیگر برخی با تمرکز بر نواقص سیاست دموکراتیک و با هدف اعادهی مرجعیت و مشروعیت عاملان سیاسی معتقدند باید حقوق مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را محدود یا واگذار کرد. دولت برای اینکه واقعاً قدرتی عملی در اجرای سیاستهای دموکراتیک داشته باشد، باید بر حیات اقتصادی نظارت سیاسی داشته باشد. برای دستیابی به این هدف اشکال و درجات مختلف نظارت پیشنهاد شده است. اقدامهای ضعیفتر شامل وضع مقرراتی است که بعضی امکانها را از برخی مالکان سلب میکند، برای مثال اقدام به کنترل سرمایه حق مالکان را برای انتقال داراییهایشان به خارج از کشور محدود میکند. اقدامهای شدیدتر شامل انتقال حقوق مالکیت از مالکان به عاملان سیاسی است، مثلاً از طریق اجتماعی کردن یا ملی کردن ابزارهای تولید.
🔸 این راهحلها در عین داشتن نقاط قوت، نقاط ضعف مهمی نیز دارند. مشهودترین نقطه ضعف این است که راهحل پیشنهادی برای هر یک از این مشکلها، مشکل دیگر را حلوفصل نمیکند: دموکراتیک کردن محل کار به احیای مرجعیت و مشروعیت عاملان سیاسی در سطح دولتی منجر نمیشود و واگذاری حقوق مالکیت به این عاملان سیاسی نیز نمیتواند به مشروعیت و مرجعیت دموکراتیک در محل کار منجر شود. ولی مشکل عمیقتری هم وجود دارد: راهحلهای پیشنهادی برای حل هر یک از این مسئلهها عملاً حل آن یکی را غیرممکن میکند، آنهم به دو دلیل. اول اینکه هر کدام از این دو راهحل پاسخهای متفاوتی به یک پرسش هستند: چه کسی تصمیم میگیرد که ابزارهای تولید چگونه و در خدمت چه هدفی به کار گرفته شوند؟...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3mx
#گابریل_ولنر
#لیلا_حبیبی
#دموکراسی_شورایی
#شورا
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
در دفاع از دموکراسی شورایی
نوشتهی: گابریل ولنر ترجمهی: لیلا حبیبی استدلال من در این مقاله این بود که دموکراسی شورایی باید دوباره مورد توجه قرار بگیرد چرا که میتواند پاسخی باشد به دو نقصان دموکراتیکی که نظریهپردازان دموکر…
▫️ جمعیت و سرمایهداری
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
11 ژانویه 2023
🔸 مارکسیستها همیشه توسل به «افزایش جمعیت» یا «انفجار جمعیت» را خواه در مقامِ تبیین اصلیِ انبوه مشکلات ناشی از توسعهی سرمایهداری (مانند بیکاری، فقر گسترده، قحطی، آلودگی محیط زیست و غیره) و خواه همچون مانع اصلیِ غلبه بر این مشکلات، امری غیرعلمی و توجیهتراشی دانسته و رد کردهاند. از سوی دیگر، رد تحلیلهای مالتوسی و نئومالتوسی دربارهی رابطهی بین رشد جمعیت، رشد اقتصادی، و کیفیت زندگی، با تکوین یک چارچوب نظریِ مارکسیستیِ بدیل و جامع برای مطالعهی جمعیت همراه نبوده است. من قصد دارم از طریق پویش رابطهی بین شیوهی تولید سرمایهداری (ساختارها، فرآیندها و تضادهای آن) و باروری، مرگومیر و مهاجرت، به شرح و بسط چنین چارچوبی کمک کنم. به دلیل محدودیتهای تعیینشده برای موضوع، به تحلیل عوامل سیاسی، قانونی و ایدئولوژیک رابطهی بین شیوهی تولید و جمعیت نمیپردازم. این عناصر روبنایی و همچنین شرایط ملی و بینالمللیِ هر صورتبندی اجتماعی بیانگر تنوع جمعیتیِ موجود در صورتبندیهای اجتماعی سرمایهداری است. من تحلیل خود را به سطح شیوهی تولید محدود خواهم کرد تا نقطه آغازی نظری در روند توسعهی نظریهی مارکسیستی جمعیت ایجاد کنم. با توجه به «افزایش جمعیت»، استدلال خواهم کرد که اگر تغییرات کیفی در شیوهی تولید اتفاق بیفتد و بهجای انباشت سرمایه، ارضای نیازهای مردم به هدف تولید تبدیل شود، رشد جمعیت میتواند در آینده به مشکلی بزرگ تبدیل شود. برخلاف تصور رایج در میان مارکسیستها مبنی بر اینکه مسئله جمعیت «ببری کاغذی» است، استدلال خواهم کرد که دقیقا در دوران گذار سوسیالیستی است که رشد جمعیت به مسئلهای مهم تبدیل خواهد شد.
🔸 از دیدگاه مارکسیستی، درک کامل از الگوهای باروری مستلزم آن است که از این بحث فراتر برویم که آیا رفتار تولیدمثلی با اِعمال واقعی انتخاب مرتبط است (همانگونه که اقتصاددانان میگویند) یا برعکس، از لحاظ اجتماعی تعیین میشود. در اصل، این مستلزم توسعهی تحلیلی مارکسیستی از پروناتالیسم و تولیدمثل است. در محدودهی این مقاله من دستکم فضای نظری لازم برای تحلیل مارکسیستی این موضوعات را ایجاد خواهم کرد.
🔸 من بدینجهت به ارتباط مارکسیسم با مطالعهی جمعیتشناسی علاقهمند شدم که در زمانیکه روشهای جمعیتشناختی را مطالعه میکردم، فقر و «توسعهنیافتگی» امریکای لاتین به اشتباه عمدتاً به «افزایش جمعیت» نسبت داده میشد. امروزه به نظر میرسد توضیحات مالتوسی بیاعتبار شده است، با این وجود، تصمیم گرفتم این اظهارات انتقادی را نیز درج کنم، زیرا برای مارکسیستها و فمنیستهای مارکسیستی مهم است که واقعیت مادی فرآیندهای جمعیتی و تاثیرات آن بر سرکوبِ زنان، بر فرصتهای طبقات کارگر برای بقای اقتصادی، و بر مشکلات پیشروی گذار به آن شیوهی تولیدی که هدف اصلی فعالیت اقتصادی را نه منفعت خصوصی بلکه ارضای نیازهای انسانی قرار دهد، را در نظر بگیرند.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3mM
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمنیسم #مارکسیسم
#جمعیت #سرمایهداری
👇🏼
🖋@naghd_com
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
11 ژانویه 2023
🔸 مارکسیستها همیشه توسل به «افزایش جمعیت» یا «انفجار جمعیت» را خواه در مقامِ تبیین اصلیِ انبوه مشکلات ناشی از توسعهی سرمایهداری (مانند بیکاری، فقر گسترده، قحطی، آلودگی محیط زیست و غیره) و خواه همچون مانع اصلیِ غلبه بر این مشکلات، امری غیرعلمی و توجیهتراشی دانسته و رد کردهاند. از سوی دیگر، رد تحلیلهای مالتوسی و نئومالتوسی دربارهی رابطهی بین رشد جمعیت، رشد اقتصادی، و کیفیت زندگی، با تکوین یک چارچوب نظریِ مارکسیستیِ بدیل و جامع برای مطالعهی جمعیت همراه نبوده است. من قصد دارم از طریق پویش رابطهی بین شیوهی تولید سرمایهداری (ساختارها، فرآیندها و تضادهای آن) و باروری، مرگومیر و مهاجرت، به شرح و بسط چنین چارچوبی کمک کنم. به دلیل محدودیتهای تعیینشده برای موضوع، به تحلیل عوامل سیاسی، قانونی و ایدئولوژیک رابطهی بین شیوهی تولید و جمعیت نمیپردازم. این عناصر روبنایی و همچنین شرایط ملی و بینالمللیِ هر صورتبندی اجتماعی بیانگر تنوع جمعیتیِ موجود در صورتبندیهای اجتماعی سرمایهداری است. من تحلیل خود را به سطح شیوهی تولید محدود خواهم کرد تا نقطه آغازی نظری در روند توسعهی نظریهی مارکسیستی جمعیت ایجاد کنم. با توجه به «افزایش جمعیت»، استدلال خواهم کرد که اگر تغییرات کیفی در شیوهی تولید اتفاق بیفتد و بهجای انباشت سرمایه، ارضای نیازهای مردم به هدف تولید تبدیل شود، رشد جمعیت میتواند در آینده به مشکلی بزرگ تبدیل شود. برخلاف تصور رایج در میان مارکسیستها مبنی بر اینکه مسئله جمعیت «ببری کاغذی» است، استدلال خواهم کرد که دقیقا در دوران گذار سوسیالیستی است که رشد جمعیت به مسئلهای مهم تبدیل خواهد شد.
🔸 از دیدگاه مارکسیستی، درک کامل از الگوهای باروری مستلزم آن است که از این بحث فراتر برویم که آیا رفتار تولیدمثلی با اِعمال واقعی انتخاب مرتبط است (همانگونه که اقتصاددانان میگویند) یا برعکس، از لحاظ اجتماعی تعیین میشود. در اصل، این مستلزم توسعهی تحلیلی مارکسیستی از پروناتالیسم و تولیدمثل است. در محدودهی این مقاله من دستکم فضای نظری لازم برای تحلیل مارکسیستی این موضوعات را ایجاد خواهم کرد.
🔸 من بدینجهت به ارتباط مارکسیسم با مطالعهی جمعیتشناسی علاقهمند شدم که در زمانیکه روشهای جمعیتشناختی را مطالعه میکردم، فقر و «توسعهنیافتگی» امریکای لاتین به اشتباه عمدتاً به «افزایش جمعیت» نسبت داده میشد. امروزه به نظر میرسد توضیحات مالتوسی بیاعتبار شده است، با این وجود، تصمیم گرفتم این اظهارات انتقادی را نیز درج کنم، زیرا برای مارکسیستها و فمنیستهای مارکسیستی مهم است که واقعیت مادی فرآیندهای جمعیتی و تاثیرات آن بر سرکوبِ زنان، بر فرصتهای طبقات کارگر برای بقای اقتصادی، و بر مشکلات پیشروی گذار به آن شیوهی تولیدی که هدف اصلی فعالیت اقتصادی را نه منفعت خصوصی بلکه ارضای نیازهای انسانی قرار دهد، را در نظر بگیرند.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3mM
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمنیسم #مارکسیسم
#جمعیت #سرمایهداری
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جمعیت و سرمایهداری
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی در طول این فصل من با تمرکز بر تحلیل رابطهی بین سرمایهداری و جمعیت، تاثیرات عملکرد شیوهی تولید را بر قلمروی اجتماعی-اقتصادی بررسی کردهام، قلمرویی …
به یاد رُزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت، مبارزان قهرمان راه رهایی
▫️چه کسانی بودند سنگدلانی که در ۱۵ ژانویهی ۱۹۱۹ رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت را بزدلانه و پنهان در تاریکی شب کشتند؟ چه کسانی بودند تاریکاندیشانی که کوردلانه میخواستند با خاموشکردن چراغ زندگیِ این مشعلداران روشنایی، راه را بر مبارزهی رهاییبخش ببندند؟ آیا از آنها نامی در تاریخ باقی است؟ و اگر هست؛ جز با بدنامی و ننگ و رسوایی؟ از تبار آنها نیستند آیا جلادانی که امروز از سر ترس و ننگ و رسواییْ چهرههایشان را پشت نقابهای چرکین پنهان میکنند و طناب دار به گردن قهرمانان دلاور مبارزه برای رهایی میاندازند؟ از تبار آنها نیستند آیا اینانی که امروز بزدلانه و پنهان در تاریکی، زندانیانِ چشمبسته را شکنجه میکنند؟ آیا از اینان نیز نامی در تاریخ باقی خواهد ماند، جز به بدنامی و ننگ و رسوایی؟ و فقط زمانیکه باید با نامهای ننگینشان از پسِ پردهی دخمههای تاریکشان بیرون بیایند و به مادران و پدران و خواهران و برادران و فرزندان و همسران و رفیقان دادخواه پاسخ دهند؟ زمانیکه «دختران دشت، دختران آرزوهای بیکران» سلاح «آبایی»ها را صیقل دادهاند و بیچشمبند و در روشنایی روز چشم در چشمشان دوختهاند و از آنها پاسخ میخواهند؟
▫️چه زبون و حقیر بودند آن بدسگالان و چه زبونتر و حقیرتر هستند نوادگان مرگآیین امروزشان در برابر سرود پرغوغای زندگی که از ژرفای سینهی مبارزان راه رهایی فریاد میکشد.
ای کاش، ای کاش مبارزانی که امروز در دهلیزهای تاریک زندانها و شکنجهگاههای جمهوری اسلامی، این رژیم مرگ و رنج و تباهی، اسیرند، بهویژه زنان مبارز قهرمان، میتوانستند در گوشهی تنهاییِ دلگیرِ خود به نجوای رُزای قهرمان، به این غوغای رنگارنگ نور و شادی در سکوت، گوش کنند، زمانیکه مینوشت:
«اینجا، ساکت و بیکس دراز کشیدهام، پیچیده در تو-در-توی پیچانِ این پردهی سیاهِ ظلمتِ ملال و اسارتِ زمستان؛ و با همهی اینها، قلبم از زخمهی شعفی ناباورانه و ناشناخته میتپد، چنانکه گویی زیر پرتو درخشان نور آفتاب بر چمنزاری گلباران قدم میزنم. اینجا، در تاریکی، به زندگی لبخند میزنم، چنانکه گویی رازی سحرآمیز در دل دارم که میتواند به غمزهای، همهی این اهریمنیها و غمبارگیها را رسوا کند و آنها را به هیاهوی روشنی و شادی و خوشبختی بدل سازد. و غرقِ این حال و هوا، خودم در جستوجوی علت این شادیام، و چون هیچ علتی نمییابم، دوباره میخندم، اینبار بهخودم. بهنظر من، آن راز چیزی نیست جز خودِ زندگی؛ کافی است آدم خوب و دقیق نگاه کند: ژرفای ظلمت شبانه زیبا و دستنواز است همچون مخمل. و کافی است آدم خوب و دقیق گوش فرا دهد: خشخشِ شنِ نمناک زیر گامهای آرام و خستهی نگهبانِ شب، ترنم ترانهی کوچک و زیبایی از زندگی است.»
(رزا لوکزامبورگ، نامه به سونیا لیبکنشت، دسامبر ۱۹۱۷، زندان «برسلاو»)
📝متن کامل این نامه:
👉🏽 https://wp.me/p9vUft-1c6
▫️چه کسانی بودند سنگدلانی که در ۱۵ ژانویهی ۱۹۱۹ رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت را بزدلانه و پنهان در تاریکی شب کشتند؟ چه کسانی بودند تاریکاندیشانی که کوردلانه میخواستند با خاموشکردن چراغ زندگیِ این مشعلداران روشنایی، راه را بر مبارزهی رهاییبخش ببندند؟ آیا از آنها نامی در تاریخ باقی است؟ و اگر هست؛ جز با بدنامی و ننگ و رسوایی؟ از تبار آنها نیستند آیا جلادانی که امروز از سر ترس و ننگ و رسواییْ چهرههایشان را پشت نقابهای چرکین پنهان میکنند و طناب دار به گردن قهرمانان دلاور مبارزه برای رهایی میاندازند؟ از تبار آنها نیستند آیا اینانی که امروز بزدلانه و پنهان در تاریکی، زندانیانِ چشمبسته را شکنجه میکنند؟ آیا از اینان نیز نامی در تاریخ باقی خواهد ماند، جز به بدنامی و ننگ و رسوایی؟ و فقط زمانیکه باید با نامهای ننگینشان از پسِ پردهی دخمههای تاریکشان بیرون بیایند و به مادران و پدران و خواهران و برادران و فرزندان و همسران و رفیقان دادخواه پاسخ دهند؟ زمانیکه «دختران دشت، دختران آرزوهای بیکران» سلاح «آبایی»ها را صیقل دادهاند و بیچشمبند و در روشنایی روز چشم در چشمشان دوختهاند و از آنها پاسخ میخواهند؟
▫️چه زبون و حقیر بودند آن بدسگالان و چه زبونتر و حقیرتر هستند نوادگان مرگآیین امروزشان در برابر سرود پرغوغای زندگی که از ژرفای سینهی مبارزان راه رهایی فریاد میکشد.
ای کاش، ای کاش مبارزانی که امروز در دهلیزهای تاریک زندانها و شکنجهگاههای جمهوری اسلامی، این رژیم مرگ و رنج و تباهی، اسیرند، بهویژه زنان مبارز قهرمان، میتوانستند در گوشهی تنهاییِ دلگیرِ خود به نجوای رُزای قهرمان، به این غوغای رنگارنگ نور و شادی در سکوت، گوش کنند، زمانیکه مینوشت:
«اینجا، ساکت و بیکس دراز کشیدهام، پیچیده در تو-در-توی پیچانِ این پردهی سیاهِ ظلمتِ ملال و اسارتِ زمستان؛ و با همهی اینها، قلبم از زخمهی شعفی ناباورانه و ناشناخته میتپد، چنانکه گویی زیر پرتو درخشان نور آفتاب بر چمنزاری گلباران قدم میزنم. اینجا، در تاریکی، به زندگی لبخند میزنم، چنانکه گویی رازی سحرآمیز در دل دارم که میتواند به غمزهای، همهی این اهریمنیها و غمبارگیها را رسوا کند و آنها را به هیاهوی روشنی و شادی و خوشبختی بدل سازد. و غرقِ این حال و هوا، خودم در جستوجوی علت این شادیام، و چون هیچ علتی نمییابم، دوباره میخندم، اینبار بهخودم. بهنظر من، آن راز چیزی نیست جز خودِ زندگی؛ کافی است آدم خوب و دقیق نگاه کند: ژرفای ظلمت شبانه زیبا و دستنواز است همچون مخمل. و کافی است آدم خوب و دقیق گوش فرا دهد: خشخشِ شنِ نمناک زیر گامهای آرام و خستهی نگهبانِ شب، ترنم ترانهی کوچک و زیبایی از زندگی است.»
(رزا لوکزامبورگ، نامه به سونیا لیبکنشت، دسامبر ۱۹۱۷، زندان «برسلاو»)
📝متن کامل این نامه:
👉🏽 https://wp.me/p9vUft-1c6
Telegram
نقد
به یاد رُزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت، مبارزان قهرمان راه رهایی
🖋@naghd_com
🖋@naghd_com
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ چرا فمینیستها باید مخالف مجازات اعدام باشند
نوشتهی: سیلویا فدریچی
ترجمهی: کامران معتمدی ـ گلشن فیال
15 ژانویه 2023
🔸 در میان مسائل دنیای معاصر کماند مسائلی که فمینیستها به آن نپرداخته باشند؛ فقر، تبعیض نژادی، تخریب محیطزیست و جنگ تنها چند نمونه از مسائلیست که در مجموعهی آثار فمینیستی جای خود را دارند. در مقابل، اما اگر همین آثار را مرور کنیم حتی یک مقاله در مورد مجازات اعدام نمیتوان یافت. برای مثال، در یکی از شمارههای ویژه و اخیر هیپاتیا (که یک مجلهی مهم فلسفی فمینیستی است) با موضوع «زنان و خشونت» چندین مقاله به مسئلهی جنگ اختصاص دارد. اما تنها اشارهای گذرا به مجازات اعدام شده است آن هم در مقالهای از کلودیا کارت که نویسنده به نحوی دوپهلو امکان وضع حکم اعدام را بهعنوان مجازات تجاوز جنسی در جنگ متصور میشود و سپس نتیجهگیری میکند (بدون آنکه متاسفانه به استدلالها و پیامدهای آن پرداخته باشد) که زنان احتمالاً از چنین ایدهای حمایت نخواهند کرد.
🔸 در این نوشته نمیخواهم به این مسئله بپردازم که چرا فمینیستها در برابر مجازات اعدام ساکت بودهاند. قصد من در اینجا در واقع شکستن این سکوت است. هدفم مشخصاً این است که استدلال کنم دلایل متعددی وجود دارد که بر مبنای آن فمینیستها باید با مجازات اعدام مخالفت کنند. و برخی از این دلایل از نظام ارزشی نهفته در شیوهی کاربرد فمینیسم سرچشمه میگیرند. اشارهی من به آن تعهدی است که فمینیستها باید برای ارتقای ارزش زندگی انسانها در آن سهیم بشوند، درد دیگران را منبع رضایت خود قرار ندهند و تعهد متقابل خود و دیگری را به رسمیت بشناسند، تعهد به اینکه هر آسیب و تحقیر اعمالشده به دیگری به زخم واردشده به خود آدمی بدل میشود. همچنین به کارکرد سیاست فمینیستی به عنوان فعالیتی اشاره میکنم که وظیفهی آن زیر سؤال بردن همهی اشکال سلطه است و بنابراین باید نظام آپارتاید هستیشناختیای را که مجازات اعدام نهادینه میسازد، محکوم کند. منظورم از «آپارتاید هستیشناختی» این واقعیت است که مجازات اعدام به لحاظ هستیشناسی وجود دو نوع انسانیت متفاوت را مبنای خود قرار میدهد: از یک سو، شهروندان «معقول» که گویا اعدامها در راستای منفعت آنها انجام میشود و از دیگر سو، جنایتکاران وحشی که با آنها هر کاری میتوان کرد، چرا که آنها با رفتارشان ــ آنطور که همیشه به ما گفتهاند ــ خود را بیرون از مرزهای انسانیت ما قرار دادهاند.
🔸 با این حال، دلایل دیگری هم هست که چرا فمینیستها باید در حمایت از جامعهای عاری از طناب دار، صندلیهای برقی و تزریقات کشنده صحبت کنند. اول اینکه فمینیسم در پی تبیین نظام ارزشی نوینی است که زادهی تجربیات تاریخی زنان و متعهد به اعتراض به آن ارزشزدایی از زندگی است که مشخصهی سنت پدرسالارانهی ماست. از اینرو فمینیسم ناگزیر باید با مجازات اعدام مخالفت کند، چرا که در نهایت اعدام، همچون جنگ، یک آیین دولتی است که در آن زندگی و فعالیتهای زندگیبخش بیارزش و ارزشهای مردسالارانه ماندگار شدهاند. در واقع، اگر به فعالیتهای بازتولیدیِ مربوط به فرآیند تربیت کودک و نیز پیوندهای بین فرزندان و والدین کوچکترین توجهی شود، هرگز نمیتوان مجازات اعدام را حتی از دیدگاه ناپختهی قصاصگرایانه قابلقبول دانست. زیرا در این صورت، براساس نظام عدالت کیفری مجاز نخواهد بود زنانی نادیده گرفته شوند که زندگی بخشیده و کسانی را پرورش دادهاند که امروز محکوم به اعدامند؛ و هر بار که مرد یا زنی در صف اعدام جان میدهد، مادرش هم با او جان میسپارد. اگر قبول کنیم که فرزند ثمرهی زندگی مادرش، بدن او و کاری است که او برای فرزندش کرده، با اعدام فرزند مادر هم فنا میشود. با این حال، عواقب ویرانگر مجازات اعدام برای مادرانِ محکومان به چشم نمیآید. از درد آنها هرگز در دادگاه یا رسانهها حرفی به میان نمیآید و این در حالیست که این درد قاعدتاً فراتر از هر شکنجهایست که به ذهن بیاید، چرا که آنها نهفقط مجبورند با تصور مرگ قریبالوقوع فرزندشان با خود کلنجار بروند، بلکه مجبورند وحشت خود را روزها و گاه سالها در سینهی خود نگاه دارند و بعد از آن، با این اعدام به «زندگی» خود ادامه دهند و تا پایان عمر وحشت این تجربه را تاب بیاورند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3mZ
#سیلویا_فدریچی #فمینیسم
#کامران_معتمدی #گلشن_فیال #اعدام
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ چرا فمینیستها باید مخالف مجازات اعدام باشند
نوشتهی: سیلویا فدریچی
ترجمهی: کامران معتمدی ـ گلشن فیال
15 ژانویه 2023
🔸 در میان مسائل دنیای معاصر کماند مسائلی که فمینیستها به آن نپرداخته باشند؛ فقر، تبعیض نژادی، تخریب محیطزیست و جنگ تنها چند نمونه از مسائلیست که در مجموعهی آثار فمینیستی جای خود را دارند. در مقابل، اما اگر همین آثار را مرور کنیم حتی یک مقاله در مورد مجازات اعدام نمیتوان یافت. برای مثال، در یکی از شمارههای ویژه و اخیر هیپاتیا (که یک مجلهی مهم فلسفی فمینیستی است) با موضوع «زنان و خشونت» چندین مقاله به مسئلهی جنگ اختصاص دارد. اما تنها اشارهای گذرا به مجازات اعدام شده است آن هم در مقالهای از کلودیا کارت که نویسنده به نحوی دوپهلو امکان وضع حکم اعدام را بهعنوان مجازات تجاوز جنسی در جنگ متصور میشود و سپس نتیجهگیری میکند (بدون آنکه متاسفانه به استدلالها و پیامدهای آن پرداخته باشد) که زنان احتمالاً از چنین ایدهای حمایت نخواهند کرد.
🔸 در این نوشته نمیخواهم به این مسئله بپردازم که چرا فمینیستها در برابر مجازات اعدام ساکت بودهاند. قصد من در اینجا در واقع شکستن این سکوت است. هدفم مشخصاً این است که استدلال کنم دلایل متعددی وجود دارد که بر مبنای آن فمینیستها باید با مجازات اعدام مخالفت کنند. و برخی از این دلایل از نظام ارزشی نهفته در شیوهی کاربرد فمینیسم سرچشمه میگیرند. اشارهی من به آن تعهدی است که فمینیستها باید برای ارتقای ارزش زندگی انسانها در آن سهیم بشوند، درد دیگران را منبع رضایت خود قرار ندهند و تعهد متقابل خود و دیگری را به رسمیت بشناسند، تعهد به اینکه هر آسیب و تحقیر اعمالشده به دیگری به زخم واردشده به خود آدمی بدل میشود. همچنین به کارکرد سیاست فمینیستی به عنوان فعالیتی اشاره میکنم که وظیفهی آن زیر سؤال بردن همهی اشکال سلطه است و بنابراین باید نظام آپارتاید هستیشناختیای را که مجازات اعدام نهادینه میسازد، محکوم کند. منظورم از «آپارتاید هستیشناختی» این واقعیت است که مجازات اعدام به لحاظ هستیشناسی وجود دو نوع انسانیت متفاوت را مبنای خود قرار میدهد: از یک سو، شهروندان «معقول» که گویا اعدامها در راستای منفعت آنها انجام میشود و از دیگر سو، جنایتکاران وحشی که با آنها هر کاری میتوان کرد، چرا که آنها با رفتارشان ــ آنطور که همیشه به ما گفتهاند ــ خود را بیرون از مرزهای انسانیت ما قرار دادهاند.
🔸 با این حال، دلایل دیگری هم هست که چرا فمینیستها باید در حمایت از جامعهای عاری از طناب دار، صندلیهای برقی و تزریقات کشنده صحبت کنند. اول اینکه فمینیسم در پی تبیین نظام ارزشی نوینی است که زادهی تجربیات تاریخی زنان و متعهد به اعتراض به آن ارزشزدایی از زندگی است که مشخصهی سنت پدرسالارانهی ماست. از اینرو فمینیسم ناگزیر باید با مجازات اعدام مخالفت کند، چرا که در نهایت اعدام، همچون جنگ، یک آیین دولتی است که در آن زندگی و فعالیتهای زندگیبخش بیارزش و ارزشهای مردسالارانه ماندگار شدهاند. در واقع، اگر به فعالیتهای بازتولیدیِ مربوط به فرآیند تربیت کودک و نیز پیوندهای بین فرزندان و والدین کوچکترین توجهی شود، هرگز نمیتوان مجازات اعدام را حتی از دیدگاه ناپختهی قصاصگرایانه قابلقبول دانست. زیرا در این صورت، براساس نظام عدالت کیفری مجاز نخواهد بود زنانی نادیده گرفته شوند که زندگی بخشیده و کسانی را پرورش دادهاند که امروز محکوم به اعدامند؛ و هر بار که مرد یا زنی در صف اعدام جان میدهد، مادرش هم با او جان میسپارد. اگر قبول کنیم که فرزند ثمرهی زندگی مادرش، بدن او و کاری است که او برای فرزندش کرده، با اعدام فرزند مادر هم فنا میشود. با این حال، عواقب ویرانگر مجازات اعدام برای مادرانِ محکومان به چشم نمیآید. از درد آنها هرگز در دادگاه یا رسانهها حرفی به میان نمیآید و این در حالیست که این درد قاعدتاً فراتر از هر شکنجهایست که به ذهن بیاید، چرا که آنها نهفقط مجبورند با تصور مرگ قریبالوقوع فرزندشان با خود کلنجار بروند، بلکه مجبورند وحشت خود را روزها و گاه سالها در سینهی خود نگاه دارند و بعد از آن، با این اعدام به «زندگی» خود ادامه دهند و تا پایان عمر وحشت این تجربه را تاب بیاورند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3mZ
#سیلویا_فدریچی #فمینیسم
#کامران_معتمدی #گلشن_فیال #اعدام
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
چرا فمینیستها باید مخالف مجازات اعدام باشند
نوشتهی: سیلویا فدریچی ترجمهی: کامران معتمدی ـ گلشن فیال آنچه این بیانیه از ما میخواهد فراموش نکنیم این است که وقتی این مردان و زنانی که دولت قصد کشتنشان را دارد، فرزندان زنانی مثل ما هستند، مس…
▫️ پیش بهسوی پَسرفت
نوشتهی: نوربرت ترنکله
ترجمهی: کمال خسروی
18 ژانویه 2023
🔸 نقد متداول و عامیانهی سرمایهداری، گناه بحرانهای اقتصادی دهههای اخیر و بهویژه بحران مالی-اقتصادیِ بزرگ سال 2008 و پیآمدهای اجتماعی فاجعهبار آنرا به گردن سفتهبازیهای بازارهای مالی میاندازد. اما این برداشت در بنیاد خویش وارونه است. چنین رویکردی نه فقط علتهای واقعی بحران را نمیشناسد، بلکه فراتر از آن، از زاویهی پیآمدهای سیاسیاشْ خطرناک نیز هست، زیرا در پسِ پشت آن این تصور نهفته است که شیوهی کارا و خوبِ اقتصاد جامعه بهواسطهی اَعمال بیملاحظهی جمع بسیار کوچکی از الیگارشی مالیِ جهانیْ ویران شده است. به این ترتیب، اگر بتوانیم این دارودسته را سر جایشان بنشانیم ــ بهویژه با دستان توانای «مردی مقتدر» که با ایمان و ارادهای راسخ دست به عمل میزند ــ کار جهان سراسر بهراه و بهکام خواهد شد.
🔸 این نوع از «نقد سرمایهداری» را میتوان در میان همگی جریانهای سیاسی، از راستِ راستْ گرفته تا چپِ چپْ یافت و نتایج سیاسیای که آنها از این مواضع و رویکرد استنتاج میکنند، در اساس بسیار همانندند. این منتقدان به خیالبافی پیرامون بازگشتِ جامعهای میپردازند که بر «کار شرافتمندانه» و «تولید محصولات مورد نیاز انسانها» استوار است و در آن از بانکها سلب قدرت شده و پول دوباره به «خادم اقتصاد واقعی و تولیدی» بدل شده است. یدککشِ این برداشتْ هماره این نیز هست که «خلق» بهمثابه جماعتی استثمارشده در خیال میآید که مورد خیانت قرار گرفته است. تفاوت بین انواع رنگارنگ این پوپولیسم عمدتاً از آنجا ناشی میشود که این جماعت خیالیِ خلق چگونه تأویل شود و چه کسانی و به چه شیوهای بهمثابه اعضای آن یا بهمثابه افراد نامتعلق به آن مورد خطاب قرار گیرند. بلافاصله پس از بحران و سقوط 2008، انواع گوناگون پوپولیسم چپ به نوعی هژمونی در گفتمان عمومی دست یازیدند. برجستهترین و خوشنماترین آنها طبعاً شعار 99درصدیها بود که جنبش اشغال والاستریت توانست بهوسیلهی آن خط فاصلی بین تودهی عظیم جمعیت جهانی و گروه اندکْ شُماری از نخبگان صاحب قدرت در جهان پدید آورد.
🔸 بدتر از هر چیز دیگر اینکه بخشی از چپ سنتی نیز حالا ناسیونالیسم را دوباره کشف کرده است و میکوشد پوپولیسم راست را در میدانی که متعلق به خودِ این پوپولیسم است، شکست دهد. این کار، نه فقط اشتباه محاسبهای تاکتیکی است، بلکه اولاً دال بر درکی سرودُم بریده از نقد سرمایهداری در بخش گستردهای در مارکسیسم سنتی است؛ و ثانیاً در عطف به «خلق»، همواره در میان چپها مناقشهبرانگیز بوده است، زیرا آنرا بهنحوی غیرمجاز بهمثابه چیزی «خوب» تکریم میکرد (اندیشهای، که همانطور میدانیم، به روسو برمیگردد). نتیجهی این وضع، برخی اشتراک مواضع بنیادین با راستهای ناسیونالیست و پوپولیست بود، اما این چپها مایل به پذیرشش نبودند و میکوشیدند پنهانش کنند.
🔸 هدف ما در جستار پیشِ رو ترسیم دقیق این نقاط اشتراک و روشنکردنِ پیششرطهای نظری آنهاست. من خواهم کوشید اینکار را با استناد به نمونههایی نزد سارا واگنکنِشت، انجام دهم که یکی از پرنفوذترین شخصیتهای حزب چپ در آلمان است. واگنکنِشت از سالها پیش نمایندهی خطی چپ-ناسیونالیستی است که خوشبختانه تاکنون موفق به کرسینشاندن آن در کل حزب نشده است. با اینحال او نمونهای برجسته برای گرایشی نیرومند در چپ سنتی است که همتاهای متناظری در بسیاری از دیگر کشورهای اروپایی دارد (مثلاً جرمی کوربن، ژان-لوک ملانشون و غیره) ... سپس میکوشم توضیح دهم که چگونه این موضع بهرغم اینکه به نقد رادیکال سرمایهداری و با رهایی اجتماعی کوچکترین ربطی ندارد، در گفتمان اجتماعی جاری با چنین اقبالی روبهرو شده است.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3n9
#نوربرت_ترنکله #کمال_خسروی
#ناسیونالیسم #پوپولیسم #حزب_چپ
👇🏼
🖋@naghd_com
نوشتهی: نوربرت ترنکله
ترجمهی: کمال خسروی
18 ژانویه 2023
🔸 نقد متداول و عامیانهی سرمایهداری، گناه بحرانهای اقتصادی دهههای اخیر و بهویژه بحران مالی-اقتصادیِ بزرگ سال 2008 و پیآمدهای اجتماعی فاجعهبار آنرا به گردن سفتهبازیهای بازارهای مالی میاندازد. اما این برداشت در بنیاد خویش وارونه است. چنین رویکردی نه فقط علتهای واقعی بحران را نمیشناسد، بلکه فراتر از آن، از زاویهی پیآمدهای سیاسیاشْ خطرناک نیز هست، زیرا در پسِ پشت آن این تصور نهفته است که شیوهی کارا و خوبِ اقتصاد جامعه بهواسطهی اَعمال بیملاحظهی جمع بسیار کوچکی از الیگارشی مالیِ جهانیْ ویران شده است. به این ترتیب، اگر بتوانیم این دارودسته را سر جایشان بنشانیم ــ بهویژه با دستان توانای «مردی مقتدر» که با ایمان و ارادهای راسخ دست به عمل میزند ــ کار جهان سراسر بهراه و بهکام خواهد شد.
🔸 این نوع از «نقد سرمایهداری» را میتوان در میان همگی جریانهای سیاسی، از راستِ راستْ گرفته تا چپِ چپْ یافت و نتایج سیاسیای که آنها از این مواضع و رویکرد استنتاج میکنند، در اساس بسیار همانندند. این منتقدان به خیالبافی پیرامون بازگشتِ جامعهای میپردازند که بر «کار شرافتمندانه» و «تولید محصولات مورد نیاز انسانها» استوار است و در آن از بانکها سلب قدرت شده و پول دوباره به «خادم اقتصاد واقعی و تولیدی» بدل شده است. یدککشِ این برداشتْ هماره این نیز هست که «خلق» بهمثابه جماعتی استثمارشده در خیال میآید که مورد خیانت قرار گرفته است. تفاوت بین انواع رنگارنگ این پوپولیسم عمدتاً از آنجا ناشی میشود که این جماعت خیالیِ خلق چگونه تأویل شود و چه کسانی و به چه شیوهای بهمثابه اعضای آن یا بهمثابه افراد نامتعلق به آن مورد خطاب قرار گیرند. بلافاصله پس از بحران و سقوط 2008، انواع گوناگون پوپولیسم چپ به نوعی هژمونی در گفتمان عمومی دست یازیدند. برجستهترین و خوشنماترین آنها طبعاً شعار 99درصدیها بود که جنبش اشغال والاستریت توانست بهوسیلهی آن خط فاصلی بین تودهی عظیم جمعیت جهانی و گروه اندکْ شُماری از نخبگان صاحب قدرت در جهان پدید آورد.
🔸 بدتر از هر چیز دیگر اینکه بخشی از چپ سنتی نیز حالا ناسیونالیسم را دوباره کشف کرده است و میکوشد پوپولیسم راست را در میدانی که متعلق به خودِ این پوپولیسم است، شکست دهد. این کار، نه فقط اشتباه محاسبهای تاکتیکی است، بلکه اولاً دال بر درکی سرودُم بریده از نقد سرمایهداری در بخش گستردهای در مارکسیسم سنتی است؛ و ثانیاً در عطف به «خلق»، همواره در میان چپها مناقشهبرانگیز بوده است، زیرا آنرا بهنحوی غیرمجاز بهمثابه چیزی «خوب» تکریم میکرد (اندیشهای، که همانطور میدانیم، به روسو برمیگردد). نتیجهی این وضع، برخی اشتراک مواضع بنیادین با راستهای ناسیونالیست و پوپولیست بود، اما این چپها مایل به پذیرشش نبودند و میکوشیدند پنهانش کنند.
🔸 هدف ما در جستار پیشِ رو ترسیم دقیق این نقاط اشتراک و روشنکردنِ پیششرطهای نظری آنهاست. من خواهم کوشید اینکار را با استناد به نمونههایی نزد سارا واگنکنِشت، انجام دهم که یکی از پرنفوذترین شخصیتهای حزب چپ در آلمان است. واگنکنِشت از سالها پیش نمایندهی خطی چپ-ناسیونالیستی است که خوشبختانه تاکنون موفق به کرسینشاندن آن در کل حزب نشده است. با اینحال او نمونهای برجسته برای گرایشی نیرومند در چپ سنتی است که همتاهای متناظری در بسیاری از دیگر کشورهای اروپایی دارد (مثلاً جرمی کوربن، ژان-لوک ملانشون و غیره) ... سپس میکوشم توضیح دهم که چگونه این موضع بهرغم اینکه به نقد رادیکال سرمایهداری و با رهایی اجتماعی کوچکترین ربطی ندارد، در گفتمان اجتماعی جاری با چنین اقبالی روبهرو شده است.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3n9
#نوربرت_ترنکله #کمال_خسروی
#ناسیونالیسم #پوپولیسم #حزب_چپ
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
پیش بهسوی پَسرفت
نوشتهی: نوربرت ترنکله ترجمهی: کمال خسروی خیالبافیها پیرامون برقراری دوبارهی دوران ظاهراً طلاییِ سرمایهداری با مرکزیتِ دولت ملی یکی از موتورهای ایدئولوژیک تحولی است که نشانگر ورود به فرایند ب…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ فرازهایی از «دفترهای تدارکاتی رسالهی دکتری» مارکس
▫️ دربارهی افلاطون، ارسطو، هگل، سقراط و مسیح
نوشتهی: کارل مارکس
ترجمهی: علی رها
22 ژانویه 2023
🔸 متن پیشرو فرازهایی از دو دفتر از هفت دفتر تدارکاتی مارکس است. مارکس با این دفترها کار جدی پیرامون رسالهی دکتریاش را در 1839 آغاز کرد. ماحصل نهایی آنْ «اختلاف بین فلسفهی طبیعت دموکریتی و اپیکوری» بود که در آوریل 1841 به اتمام رساند و در همان ماه به اخذ دکترا از دانشگاه ینا نایل شد. در واقع موضوع خودِ رسالهی دکترا بخش نسبتاً کوچکتری از پژوهشی گسترده و عمیق دربارهی فلسفهی باستان است. مارکس در نظر داشت حاصل پژوهشهای خود را که بسیار فراتر از اپیکور و دموکریت بود منتشر کند، اما موفق نشد. متن انگلیسی دفترهای تدارکاتی مارکس حدود 76 صفحه است که ترجمهی من شامل 20 صفحه از آن میشود. بخشهایی را که به خود رسالهی دکترا منتقل شدهاند، با رجوع به ترجمهی فارسی آن حذف کردم. آنچه گلچین کردهام، خمیرمایهی این دفترهای تدارکاتی است. ترجمهی کنونی برگرفته از دفترهای دوم و ششم است که برای انعکاس افق اندیشهی مارکس عامدانه از پرداختن به اپیکور و دموکریت صرفنظر شده است.
🔸 بررسی دقیق این دفترها نشان میدهد که انگیزهی واقعی مارکس علاوه بر تاریخ دوران باستان، همچنین تاریخ زمان خود، هگلیهای جوان و «میانمایه»ی همدورهی خود بود که «استاد ما را بد فهمیدهاند.» همانطور که مارکس تشریح میکند «در تاریخ فلسفه گرهگاههایی وجود دارد که فلسفه را در خود به سطحی انضمامی برمیکشاند.» مارکس این گرهگاهها را در ارسطو و هگل شناسایی میکند. «به دنبال فلسفهای بزرگ، فلسفهای جهانی»، طوفانی فرا میرسد که ما را به کجراه میبرد، چراکه به واقعیت جهان بیرونی، به «پراکسیس»، روی نمیآورد. از اینرو، پس از ارسطو، یک زنون، و پس از هگل «تلاشهای غالباً ضعیف فیلسوفان مدرن» رخ میدهد. برعکس، مارکس وظیفهی فلسفه یعنی وظیفهی خود را اینگونه تبیین میکند: همانگونه که «پرومته با ربودن آتش از بهشت شروع به ساختن خانهها میکند و بر روی زمین مسکن میگزیند، فلسفه نیز که به کل جهان گسترش یافته است، علیه جهان پدیداری چرخش میکند. اکنون همین امر در خصوص فلسفهی هگل صدق میکند.» از این روست که مارکس بلافاصله پس از اتمام رسالهی دکترایش درگیر فعالیتی عملی-نظری میشود...
🔹 متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3nr
#مارکس #علی_رها
#رساله_دکتری
#هگل #افلاطون #ارسطو #سقراط
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ فرازهایی از «دفترهای تدارکاتی رسالهی دکتری» مارکس
▫️ دربارهی افلاطون، ارسطو، هگل، سقراط و مسیح
نوشتهی: کارل مارکس
ترجمهی: علی رها
22 ژانویه 2023
🔸 متن پیشرو فرازهایی از دو دفتر از هفت دفتر تدارکاتی مارکس است. مارکس با این دفترها کار جدی پیرامون رسالهی دکتریاش را در 1839 آغاز کرد. ماحصل نهایی آنْ «اختلاف بین فلسفهی طبیعت دموکریتی و اپیکوری» بود که در آوریل 1841 به اتمام رساند و در همان ماه به اخذ دکترا از دانشگاه ینا نایل شد. در واقع موضوع خودِ رسالهی دکترا بخش نسبتاً کوچکتری از پژوهشی گسترده و عمیق دربارهی فلسفهی باستان است. مارکس در نظر داشت حاصل پژوهشهای خود را که بسیار فراتر از اپیکور و دموکریت بود منتشر کند، اما موفق نشد. متن انگلیسی دفترهای تدارکاتی مارکس حدود 76 صفحه است که ترجمهی من شامل 20 صفحه از آن میشود. بخشهایی را که به خود رسالهی دکترا منتقل شدهاند، با رجوع به ترجمهی فارسی آن حذف کردم. آنچه گلچین کردهام، خمیرمایهی این دفترهای تدارکاتی است. ترجمهی کنونی برگرفته از دفترهای دوم و ششم است که برای انعکاس افق اندیشهی مارکس عامدانه از پرداختن به اپیکور و دموکریت صرفنظر شده است.
🔸 بررسی دقیق این دفترها نشان میدهد که انگیزهی واقعی مارکس علاوه بر تاریخ دوران باستان، همچنین تاریخ زمان خود، هگلیهای جوان و «میانمایه»ی همدورهی خود بود که «استاد ما را بد فهمیدهاند.» همانطور که مارکس تشریح میکند «در تاریخ فلسفه گرهگاههایی وجود دارد که فلسفه را در خود به سطحی انضمامی برمیکشاند.» مارکس این گرهگاهها را در ارسطو و هگل شناسایی میکند. «به دنبال فلسفهای بزرگ، فلسفهای جهانی»، طوفانی فرا میرسد که ما را به کجراه میبرد، چراکه به واقعیت جهان بیرونی، به «پراکسیس»، روی نمیآورد. از اینرو، پس از ارسطو، یک زنون، و پس از هگل «تلاشهای غالباً ضعیف فیلسوفان مدرن» رخ میدهد. برعکس، مارکس وظیفهی فلسفه یعنی وظیفهی خود را اینگونه تبیین میکند: همانگونه که «پرومته با ربودن آتش از بهشت شروع به ساختن خانهها میکند و بر روی زمین مسکن میگزیند، فلسفه نیز که به کل جهان گسترش یافته است، علیه جهان پدیداری چرخش میکند. اکنون همین امر در خصوص فلسفهی هگل صدق میکند.» از این روست که مارکس بلافاصله پس از اتمام رسالهی دکترایش درگیر فعالیتی عملی-نظری میشود...
🔹 متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3nr
#مارکس #علی_رها
#رساله_دکتری
#هگل #افلاطون #ارسطو #سقراط
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
فرازهایی از «دفترهای تدارکاتی رسالهی دکتری» مارکس دربارهی افلاطون، ارسطو، هگل، سقراط و مسیح
نوشتهی: کارل مارکس ترجمهی: علی رها مرگ و عشق، اسطوره ی دیالکتیک منفیاند، چرا که دیالکتیک، نور درونی و بسیط، چشم نافذ عشق، و روحی درونی است که پیکرهی تقسیم مادی، منزلگاه درونی روح آن را منهدم …
▫️جنبش دادخواهی در ایران: کدام استراتژی؟
نوشتهی: مژده ارسی و همایون ایوانی
25 ژانویه 2023
🔸 شکنجه و سرکوبِ زندانیان و مخالفان سیاسی پیامدهای مختلفی را در هر کشور به دنبال داشته و دارد. یکی از این پیامدها، پاسخ به پرسشهایی از این گونهاند که با شکنجهگران، آمران و عاملان سرکوبها، چگونه بایستی رفتار کرد؟ عدالت و یا دادخواهی چگونه برقرار میشود؟ پیامدهای درازمدت سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی سیاست بیرحمی در جامعه چگونه خواهد بود؟ برای این پرسشها، مطمئناً پاسخهای گوناگونی وجود داشته و دارد.
🔸 یکی از این پاسخها، مبارزهی بین المللیای است که تحت عنوان «مبارزه علیه معافیت از مجازات» شناخته شده است. مبارزهای که سالهاست در کشورهای مختلف آغاز شده و با افت و خیزهایی تداوم داشته است. رویکردهای مختلفی در این زمینه در آرژانتین، شیلی، اروگوئه، پاراگوئه، گوآتمالا، افریقای جنوبی، روآندا، سییرالئون و… تجربه شده است. در ایران، «مبارزه علیه معافیت از مجازات» و دادخواهی زیر پوشش جنبشی ناهمگون و گاه ناهمگرا شکل گرفته است. دربارهی این جنبش که به عنوان جنبش دادخواهی شناخته می شود؛ در میان کنشگران و اپوزیسیون ایران بحثهای متفاوتی جریان دارد. علاوه بر این، جمهوری اسلامی، با توجه به امکانات دولتی که در اختیار دارد، انواع بحثهای تحریف شده را نیز از سوی سخنگویان رسمی یا غیررسمیاش تبلیغ میکند تا سیطرهی خود را بر این مباحثات داشته باشد یا دستکم، از گسترش منسجم و یکدستِ جنبشی پیگیر برای دادخواهی جلوگیری کند. توضیحات بیشتر در این زمینه یکی از سرفصلهای نوشتهایست که پیشِ رو دارید.
🔸 در دسامبر 2012، سندی جمعی از سوی گروهی از زندانیان سیاسی جانبهدربرده از کشتارهای رژیم جمهوری اسلامی، خانوادهها و وابستگان اعدامشدگان، جمعی از فعالان سیاسی و مدافعان حقوق زندانیان سیاسی، روشنفکران و هنرمندان تحت عنوان «جنبش دادخواهی از چشم انداز رهاییبخش» انتشار یافت. این سند حاصل بحث و توافقِ نظرِ افرادی بود که مستقیماً یا بهواسطهی یکی از بستگانشان در معرض آزار و آسیب حکومت جمهوری اسلامی قرار گرفته بودند. سند مشترک در 71 صفحه منتشر شد که بیان فشردهای از بحثهایی بود که در طول چند سال، توسط نیروهای چپ و زندانیان سیاسی جانبهدربرده از کشتارها مطرح شده بود و اینک به شکل منشوری برپایهی مباحثات پیشین در معرض دید عموم قرار میگرفت. پس از انتشار سند اصلی، منابع مربوط به این مباحث، در دو کتاب از طرف انتشارات گفتوگوهای زندان در شمارههای 11 (265 صفحه، 17 مقاله) و 12 (165 صفحه، 7 مقاله) تحت عنوان «جنبش دادخواهی و چالشهای پیش رو» منتشر شده است.
🔸 نکتهی کلیدی در دیدگاه جانبهدربردگان از کشتارهای جمهوری اسلامی ایران که این سند را منتشر کردهاند پیوند جداییناپذیر دگرگونی رهاییبخش در کل اجتماع با مسئلهی پیگرد و مجازات بهاصطلاح مجرمان سیاسی است. سند در جملهی آغازین خود موضوع را چنین فرموله میکند:
«به من بگو چگونه «داد» خواهی خواست تا به تو بگویم جامعهی فردای تو، چگونه عدالتی را حاکم خواهد ساخت.»...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3nA
#مژده_ارسی #همایون_ایوانی
#جنبش_دادخواهی #زندانی_سیاسی
#نه_به_شکنجه #نه_به_اعدام
👇🏼
🖋@naghd_com
نوشتهی: مژده ارسی و همایون ایوانی
25 ژانویه 2023
🔸 شکنجه و سرکوبِ زندانیان و مخالفان سیاسی پیامدهای مختلفی را در هر کشور به دنبال داشته و دارد. یکی از این پیامدها، پاسخ به پرسشهایی از این گونهاند که با شکنجهگران، آمران و عاملان سرکوبها، چگونه بایستی رفتار کرد؟ عدالت و یا دادخواهی چگونه برقرار میشود؟ پیامدهای درازمدت سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی سیاست بیرحمی در جامعه چگونه خواهد بود؟ برای این پرسشها، مطمئناً پاسخهای گوناگونی وجود داشته و دارد.
🔸 یکی از این پاسخها، مبارزهی بین المللیای است که تحت عنوان «مبارزه علیه معافیت از مجازات» شناخته شده است. مبارزهای که سالهاست در کشورهای مختلف آغاز شده و با افت و خیزهایی تداوم داشته است. رویکردهای مختلفی در این زمینه در آرژانتین، شیلی، اروگوئه، پاراگوئه، گوآتمالا، افریقای جنوبی، روآندا، سییرالئون و… تجربه شده است. در ایران، «مبارزه علیه معافیت از مجازات» و دادخواهی زیر پوشش جنبشی ناهمگون و گاه ناهمگرا شکل گرفته است. دربارهی این جنبش که به عنوان جنبش دادخواهی شناخته می شود؛ در میان کنشگران و اپوزیسیون ایران بحثهای متفاوتی جریان دارد. علاوه بر این، جمهوری اسلامی، با توجه به امکانات دولتی که در اختیار دارد، انواع بحثهای تحریف شده را نیز از سوی سخنگویان رسمی یا غیررسمیاش تبلیغ میکند تا سیطرهی خود را بر این مباحثات داشته باشد یا دستکم، از گسترش منسجم و یکدستِ جنبشی پیگیر برای دادخواهی جلوگیری کند. توضیحات بیشتر در این زمینه یکی از سرفصلهای نوشتهایست که پیشِ رو دارید.
🔸 در دسامبر 2012، سندی جمعی از سوی گروهی از زندانیان سیاسی جانبهدربرده از کشتارهای رژیم جمهوری اسلامی، خانوادهها و وابستگان اعدامشدگان، جمعی از فعالان سیاسی و مدافعان حقوق زندانیان سیاسی، روشنفکران و هنرمندان تحت عنوان «جنبش دادخواهی از چشم انداز رهاییبخش» انتشار یافت. این سند حاصل بحث و توافقِ نظرِ افرادی بود که مستقیماً یا بهواسطهی یکی از بستگانشان در معرض آزار و آسیب حکومت جمهوری اسلامی قرار گرفته بودند. سند مشترک در 71 صفحه منتشر شد که بیان فشردهای از بحثهایی بود که در طول چند سال، توسط نیروهای چپ و زندانیان سیاسی جانبهدربرده از کشتارها مطرح شده بود و اینک به شکل منشوری برپایهی مباحثات پیشین در معرض دید عموم قرار میگرفت. پس از انتشار سند اصلی، منابع مربوط به این مباحث، در دو کتاب از طرف انتشارات گفتوگوهای زندان در شمارههای 11 (265 صفحه، 17 مقاله) و 12 (165 صفحه، 7 مقاله) تحت عنوان «جنبش دادخواهی و چالشهای پیش رو» منتشر شده است.
🔸 نکتهی کلیدی در دیدگاه جانبهدربردگان از کشتارهای جمهوری اسلامی ایران که این سند را منتشر کردهاند پیوند جداییناپذیر دگرگونی رهاییبخش در کل اجتماع با مسئلهی پیگرد و مجازات بهاصطلاح مجرمان سیاسی است. سند در جملهی آغازین خود موضوع را چنین فرموله میکند:
«به من بگو چگونه «داد» خواهی خواست تا به تو بگویم جامعهی فردای تو، چگونه عدالتی را حاکم خواهد ساخت.»...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3nA
#مژده_ارسی #همایون_ایوانی
#جنبش_دادخواهی #زندانی_سیاسی
#نه_به_شکنجه #نه_به_اعدام
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جنبش دادخواهی در ایران: کدام استراتژی؟
نوشتهی: مژده ارسی و همایون ایوانی در نوشتهی کنونی تلاش کردیم با ترسیم شماتیک بحثهای جاری جنبش دادخواهی در ایران، تجربه و نگاه معینی به این جنبش را بهصورت فشرده توضیح دهیم. همانگونه که از ساختا…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ سیاست هویتی از دیدگاهی مارکسیستی
نوشتهی: راجو داس
ترجمهی ارغوان فراهانی
29 ژانویه 2023
🔸 سیاست طبقاتی، چنانکه در شکلهای متنوع مبارزهی اقتصادیِ کارگران و تولیدکنندگان خرد شاهدیم، اخیراً به شکل فزایندهای مشهود گردیده است. میلیونها مرد و زن، چه در چارچوب اتحادیهها و چه خارج از آن، دست به اعتصاب زده یا علیه سرمایهداری نئولیبرال به اعتراض برخاستهاند. در آمریکا تعداد اعتصابکنندگان افزایش یافته است: از میانگین سالانه 76 هزار اعتصابکننده طی سالهای 2007 تا 2017، به میانگین سالانه 475 هزار نفر طی 2018 تا 2019. این جریان در ایالات متحده بخشی از خیزشی جهانی است که بزرگترین اعتصاب عمومی در تاریخ را نیز دربرمیگیرد: اعتصاب ژانویهی 2020 در هند که بنابر گزارشها بیش از 250 میلیون مرد و زن در آن شرکت کردند. همزمان «سیاست هویتی» هم، خواه مبتنی بر مذهب و کاست باشد (همچون در هند) و خواه مبتنی بر نژاد و جنسیت (همچون در آمریکای شمالی)، با شدت، و شاید بتوان گفت حتی بیش از سیاست طبقاتی در جریان بوده است. مسئلهی سیاست طبقاتی در نسبتش با سیاست هویتی موضوعِ دائمی بحث در محافل دانشگاهی و سیاسی است. در این مقاله تأملاتی بر این موضوع ارائه میشود.
🔸 مقاله متشکل از سه بخش است: در بخش اول به این میپردازم که سیاست هویتی چیست و پیشانگاشتهای نظری آن کداماند. همچنین دربارهی ماهیت کنش سیاسی در سیاست هویتی و محدودیتهای چنین کنشی بحث خواهم کرد. در بخش دوم دیدگاه خود را دربارهی سیاست مارکسیستی ارائه میکنم؛ سیاستی که مبتنی است بر نظریهی طبقاتی و سیاست طبقاتی، در کنار نظریه و سیاست طبقاتیِ مربوط به مبارزه با ستم. توضیح میدهم که معنای مفاهیم مارکسیستی «وجه مشترک» و «اکثریت» که مؤلفههایی مهم در سیاست مارکسیستیاند از نظر من چیست: اکثریت، در معنای مارکسیستیاش، کسانیاند که بهطور عینی در معرض استثمار طبقاتی قرار میگیرند؛ وجه مشترک در سیاست از دو جنبه معنی میدهد: الف) اکثریت مردم یک سرنوشت مشترک دارند، یعنی تحت استثمار قرار میگیرند و ب) این اکثریتِ استثمارشده، از میان سازوکارهای متعدد ستم (نژادی، جنسیتی، مبتنی بر کاست و غیره) در معرض یک یا چند نوع آن قرار میگیرند که همگی حاکی از تجربهای واحدند: نقض حقوق دموکراتیک (یا بهتعبیر لنین، تجربهی «استبداد»). در بخش آخر، مقاله را به پایان برده به برخی از نتایجی میپردازم که از استدلالهای ارائهشده منتج میشود. از جمله بر این ایده تأکید میکنم که مارکسیسم باید مسئلهی ستم را جدی بگیرد و باید در زبانمان تغییراتی در رابطه با موضوع ستم اجتماعی ایجاد کنیم.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3nW
#راجو_داس #ارغوان_فراهانی
#سیاست_هویت
#طبقه
#مارکسیسم
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ سیاست هویتی از دیدگاهی مارکسیستی
نوشتهی: راجو داس
ترجمهی ارغوان فراهانی
29 ژانویه 2023
🔸 سیاست طبقاتی، چنانکه در شکلهای متنوع مبارزهی اقتصادیِ کارگران و تولیدکنندگان خرد شاهدیم، اخیراً به شکل فزایندهای مشهود گردیده است. میلیونها مرد و زن، چه در چارچوب اتحادیهها و چه خارج از آن، دست به اعتصاب زده یا علیه سرمایهداری نئولیبرال به اعتراض برخاستهاند. در آمریکا تعداد اعتصابکنندگان افزایش یافته است: از میانگین سالانه 76 هزار اعتصابکننده طی سالهای 2007 تا 2017، به میانگین سالانه 475 هزار نفر طی 2018 تا 2019. این جریان در ایالات متحده بخشی از خیزشی جهانی است که بزرگترین اعتصاب عمومی در تاریخ را نیز دربرمیگیرد: اعتصاب ژانویهی 2020 در هند که بنابر گزارشها بیش از 250 میلیون مرد و زن در آن شرکت کردند. همزمان «سیاست هویتی» هم، خواه مبتنی بر مذهب و کاست باشد (همچون در هند) و خواه مبتنی بر نژاد و جنسیت (همچون در آمریکای شمالی)، با شدت، و شاید بتوان گفت حتی بیش از سیاست طبقاتی در جریان بوده است. مسئلهی سیاست طبقاتی در نسبتش با سیاست هویتی موضوعِ دائمی بحث در محافل دانشگاهی و سیاسی است. در این مقاله تأملاتی بر این موضوع ارائه میشود.
🔸 مقاله متشکل از سه بخش است: در بخش اول به این میپردازم که سیاست هویتی چیست و پیشانگاشتهای نظری آن کداماند. همچنین دربارهی ماهیت کنش سیاسی در سیاست هویتی و محدودیتهای چنین کنشی بحث خواهم کرد. در بخش دوم دیدگاه خود را دربارهی سیاست مارکسیستی ارائه میکنم؛ سیاستی که مبتنی است بر نظریهی طبقاتی و سیاست طبقاتی، در کنار نظریه و سیاست طبقاتیِ مربوط به مبارزه با ستم. توضیح میدهم که معنای مفاهیم مارکسیستی «وجه مشترک» و «اکثریت» که مؤلفههایی مهم در سیاست مارکسیستیاند از نظر من چیست: اکثریت، در معنای مارکسیستیاش، کسانیاند که بهطور عینی در معرض استثمار طبقاتی قرار میگیرند؛ وجه مشترک در سیاست از دو جنبه معنی میدهد: الف) اکثریت مردم یک سرنوشت مشترک دارند، یعنی تحت استثمار قرار میگیرند و ب) این اکثریتِ استثمارشده، از میان سازوکارهای متعدد ستم (نژادی، جنسیتی، مبتنی بر کاست و غیره) در معرض یک یا چند نوع آن قرار میگیرند که همگی حاکی از تجربهای واحدند: نقض حقوق دموکراتیک (یا بهتعبیر لنین، تجربهی «استبداد»). در بخش آخر، مقاله را به پایان برده به برخی از نتایجی میپردازم که از استدلالهای ارائهشده منتج میشود. از جمله بر این ایده تأکید میکنم که مارکسیسم باید مسئلهی ستم را جدی بگیرد و باید در زبانمان تغییراتی در رابطه با موضوع ستم اجتماعی ایجاد کنیم.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3nW
#راجو_داس #ارغوان_فراهانی
#سیاست_هویت
#طبقه
#مارکسیسم
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سیاست هویتی از دیدگاهی مارکسیستی
نوشتهی: راجو داس ترجمهی: ارغوان فراهانی مقاله متشکل از سه بخش است: در بخش اول به این میپردازم که سیاست هویتی چیست و پیشانگاشتهای نظری آن کداماند. همچنین دربارهی ماهیت کنش سیاسی در سیاست هویت…
▪️جنگ، سرمایه و «آزادی»
این بخشی از پیام ولودمیر زلنسکی رئیس جمهور اوکراین خطاب به شرکتهای عظیم آمریکایی، مانند بلکراک(BlackRock) یا گلدمن ساکس (Goldman Sachs) است. بلکراک یکی از بزرگترین بنگاههای سرمایهگذاری جهان است و مدیریت سرمایه و ثروتی بالغ بر ۱۰ هزار میلیارد دلار را برعهده دارد. گلدمن ساکس بانکی است که به مثابهی یکی از پایههای انکارناپذیر نظام مالی و بانکی جهانی تلقی میشود، حجم معاملات سالانهاش در ۲۰۲۰ میلادی بیش از یکهزار میلیارد دلار بوده است و از میان روسای سابق آن میتوان از ماریو دراگی رئیس سابق بانک مرکزی اروپا و نخست وزیر پیشین ایتالیا یا ماریو مونتی وزیر اقتصاد و نخست وزیر اسبق ایتالیا نام برد. زلنسکی میگوید:
«ما تاکنون توجه شما را به همکاری با غولهای مالی و سرمایهگذاری بینالمللی در جهان، مانند بلکراک، جی.پی.مورگان و گلدمن ساکس جلب کردهایم. همچنین نامهای مشهوری مانند «اسمارت لینک» و «وستینگهاوس» پیشاپیش همراه و همکار اوکراین شدهاند. سیستمهای دفاعی درخشان شما ــ مانند [موشکاندازهای] «هیمارس» یا [زرهپوشهای] «برادلی» ــ متحدکنندهی تاریخ آزادی ما و شرکتهای شما هستند. ما در انتظار رسیدن سیستم دفاع ضدهوایی «پاتریوت» و در صدد دریافت [زرهپوشهای] «آبرام» در آیندهای بسیار نزدیک هستیم. هزاران نمونهی دیگر نیز ممکناند. هر یک از شما میتواند در همکاری با ما تجارت و درآمدی عظیم داشته باشد. در همهی حوزهها و بخشها: از تولید اسلحه و صنایع دفاعی گرفته تا تاسیسات و امور ساختمانی، از ارتباطات گرفته تا کشاورزی، و از حمل و نقل و تکنولوژی اینترنتی گرفته تا نظام بانکی و پزشکی و دارویی. به عقیدهی من آزادی باید همیشه پیروز شود. من شما را دقیقا در چنین لحظاتی به همکاری با ما دعوت میکنم.»
#اوکراین
#جنگ
#سرمایهداری
این بخشی از پیام ولودمیر زلنسکی رئیس جمهور اوکراین خطاب به شرکتهای عظیم آمریکایی، مانند بلکراک(BlackRock) یا گلدمن ساکس (Goldman Sachs) است. بلکراک یکی از بزرگترین بنگاههای سرمایهگذاری جهان است و مدیریت سرمایه و ثروتی بالغ بر ۱۰ هزار میلیارد دلار را برعهده دارد. گلدمن ساکس بانکی است که به مثابهی یکی از پایههای انکارناپذیر نظام مالی و بانکی جهانی تلقی میشود، حجم معاملات سالانهاش در ۲۰۲۰ میلادی بیش از یکهزار میلیارد دلار بوده است و از میان روسای سابق آن میتوان از ماریو دراگی رئیس سابق بانک مرکزی اروپا و نخست وزیر پیشین ایتالیا یا ماریو مونتی وزیر اقتصاد و نخست وزیر اسبق ایتالیا نام برد. زلنسکی میگوید:
«ما تاکنون توجه شما را به همکاری با غولهای مالی و سرمایهگذاری بینالمللی در جهان، مانند بلکراک، جی.پی.مورگان و گلدمن ساکس جلب کردهایم. همچنین نامهای مشهوری مانند «اسمارت لینک» و «وستینگهاوس» پیشاپیش همراه و همکار اوکراین شدهاند. سیستمهای دفاعی درخشان شما ــ مانند [موشکاندازهای] «هیمارس» یا [زرهپوشهای] «برادلی» ــ متحدکنندهی تاریخ آزادی ما و شرکتهای شما هستند. ما در انتظار رسیدن سیستم دفاع ضدهوایی «پاتریوت» و در صدد دریافت [زرهپوشهای] «آبرام» در آیندهای بسیار نزدیک هستیم. هزاران نمونهی دیگر نیز ممکناند. هر یک از شما میتواند در همکاری با ما تجارت و درآمدی عظیم داشته باشد. در همهی حوزهها و بخشها: از تولید اسلحه و صنایع دفاعی گرفته تا تاسیسات و امور ساختمانی، از ارتباطات گرفته تا کشاورزی، و از حمل و نقل و تکنولوژی اینترنتی گرفته تا نظام بانکی و پزشکی و دارویی. به عقیدهی من آزادی باید همیشه پیروز شود. من شما را دقیقا در چنین لحظاتی به همکاری با ما دعوت میکنم.»
#اوکراین
#جنگ
#سرمایهداری
Telegram
نقد
جنگ، سرمایه و «آزادی»
🖋@naghd_com
🖋@naghd_com
▫️ ژانوس مدرن
نوشتهی: تام نیرن
ترجمهی: حسن مرتضوی
5 فوریه 2023
🔸 نظریهی ناسیونالیسم نشان از ناکامی تاریخی بزرگ مارکسیسم دارد. مارکسیسم ناکامیهای دیگری نیز داشته که برخی از آنها بیشتر بررسی شده است: کمبودهای مارکسیسم دربارهی امپریالیسم، دولت، گرایش نزولی نرخ سود و بینوایی فزایندهی تودهها بیگمان میدانهای نبردی قدیمی هستند. اما هیچیک از این کمبودها به اندازهی معضل ناسیونالیسم چه در نظریه و چه در پراتیک سیاسی مهم و بنیادی نبودهاند. در واقع، سایر سنتهای اندیشهی غربی نیز بهتر عمل نکردهاند. ایدهآلیسم، تاریخباوری آلمانی، لیبرالیسم، داروینیسم اجتماعی و جامعهشناسی مدرن نیز در این زمینه به همان اندازهی مارکسیسم به زانو در آمدهاند. اما این نمیتواند تسلای خاطری برای مارکسیستها باشد. ادعاهای علمی و اهمیت سیاسی ایدههای مارکسیستها بسیار بزرگتر از چنین رقبایی است و ناگزیر احساس میکنیم که آنها میبایست از پس این پدیدهی مرکزی و گریزناپذیر تاریخ مدرن برمیآمدند.
🔸 اگر باور داشته باشیم که این «ناکامی» اساساً ناکامی مفهومی و سوبژکتیو است، وسوسه میشویم که دست مساعدت گذشتهنگر را وام بگیریم. این رویه با قدرت تمام به وجه عبادی مارکسیستها متوسل میشود...اما احترام واقعی به پیشینیان ما این است که بیفایدهگی این مناسک و شعایر را به رسمیت بشناسیم. «ناکامی» آنها ابداً مفهومی یا سوبژکتیو نبود. هیچ میزان کپیکاری این ناکامی را جبران نمیکند. واقعیت این است که اگر آنان نتوانستند نظریهای نسبتاً خوب دربارهی ناسیونالیسم تدوین کنند، کس دیگری هم نمیتوانست یا نکرد. توسعهی تاریخی در آن زمان مصالح لازم را برای تدوین چنین «نظریهای» پدید نیاورده بود. زمان برای آن نظریه یا برای آنها مساعد نبود. زمان حتی برای دو نسل دیگرِ ترومای بعد از ۱۹۱۴ مساعد نبود. هرگز چیز رسواییآوری در این واقعیت برای ماتریالیسم تاریخی نیست، گرچه طبعاً برای «مارکسیسم» به معنای چشم خدا (God’s-eye) مهلک است.
🔸 از سویی، به زحمت میتوان مانع از آن شد که ناسیونالیسم همچون پدیدهای مطلوبی، بسان نیرویی اخلاقی و از لحاظ سیاسی مثبت در تاریخ مدرن، جلوهگر نشود. ناسیونالیسمْ ایدئولوژی کشورهای ضعیف و کمتر توسعهیافته در مبارزه برای آزادی خود از ستم بیگانه بوده است. به این معنا ناسیونالیسم از زمان جنگهای یونان و لاتینی- آمریکایی تا پیکار متأخر در هندوچینْ جنبهای از پیشرفت به نظر میرسد. اما از سوی دیگر به خوبی میدانیم که این اصطلاح به نحو نمونهواری به تاریخ فاشیسم ایتالیا و دولت نظامی ژاپن در دههی ۱۹۳۰، به فعالیتها و شخصیتهای ژنرال دوگل، ژنرال امین و شاه ایران نیز اطلاق میشود.
🔸 وظیفهی نظریهی ناسیونالیسم ــ متفاوت و متمایز از ترفندی برای زیستی تناقضمند ــ باید هر دو شاخهی این دوراهه را شامل شود. این نظریه باید پدیده را در کل ببیند، به نحوی که بر فراز این سویههای «ایجابی» و «سلبی» سربرفرازد. فقط به این طریق میتوان امیدوار بود که از چشماندازی غالباً اخلاقی دربارهی آن میگریزیم و دستکم به دیدگاه تاریخی بهتر و بیطرفانهتری از آن برسیم. نمیگویم نظریهای «علمی» چرا که این اصطلاح دستخوش سوءاستفادههای ایدئولوژیک فراوانی بوده است. بنابراین لازم است این پدیده را در چارچوب تبیینی بزرگتری قرار دهیم، چارچوبی که از این تناقضها سر درمیآورد.
🔹 در این مقاله میخوانیم:
▪️ ایدههای متداول ناسیونالیسم
▪️ بیماریهای توسعه
▪️ فانتزی مامشهری
▪️ توسل ضروری به پوپولیسم
▪️ نظریهی ضدامپریالیستی
▪️ ناسیونالیسم و امر خردستیز
▪️ ناآگاهی جمعی
▪️ پیروزیهای ملت بر طبقه
▪️ تضاد مسلط
▪️ ناسیونالیسم و فلسفه
▪️ فرشتهی تاریخ
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3oA
#تام_نیرن #حسن_مرتضوی
#ناسیونالیسم
#مارکسیسم
👇🏼
🖋@naghd_com
نوشتهی: تام نیرن
ترجمهی: حسن مرتضوی
5 فوریه 2023
🔸 نظریهی ناسیونالیسم نشان از ناکامی تاریخی بزرگ مارکسیسم دارد. مارکسیسم ناکامیهای دیگری نیز داشته که برخی از آنها بیشتر بررسی شده است: کمبودهای مارکسیسم دربارهی امپریالیسم، دولت، گرایش نزولی نرخ سود و بینوایی فزایندهی تودهها بیگمان میدانهای نبردی قدیمی هستند. اما هیچیک از این کمبودها به اندازهی معضل ناسیونالیسم چه در نظریه و چه در پراتیک سیاسی مهم و بنیادی نبودهاند. در واقع، سایر سنتهای اندیشهی غربی نیز بهتر عمل نکردهاند. ایدهآلیسم، تاریخباوری آلمانی، لیبرالیسم، داروینیسم اجتماعی و جامعهشناسی مدرن نیز در این زمینه به همان اندازهی مارکسیسم به زانو در آمدهاند. اما این نمیتواند تسلای خاطری برای مارکسیستها باشد. ادعاهای علمی و اهمیت سیاسی ایدههای مارکسیستها بسیار بزرگتر از چنین رقبایی است و ناگزیر احساس میکنیم که آنها میبایست از پس این پدیدهی مرکزی و گریزناپذیر تاریخ مدرن برمیآمدند.
🔸 اگر باور داشته باشیم که این «ناکامی» اساساً ناکامی مفهومی و سوبژکتیو است، وسوسه میشویم که دست مساعدت گذشتهنگر را وام بگیریم. این رویه با قدرت تمام به وجه عبادی مارکسیستها متوسل میشود...اما احترام واقعی به پیشینیان ما این است که بیفایدهگی این مناسک و شعایر را به رسمیت بشناسیم. «ناکامی» آنها ابداً مفهومی یا سوبژکتیو نبود. هیچ میزان کپیکاری این ناکامی را جبران نمیکند. واقعیت این است که اگر آنان نتوانستند نظریهای نسبتاً خوب دربارهی ناسیونالیسم تدوین کنند، کس دیگری هم نمیتوانست یا نکرد. توسعهی تاریخی در آن زمان مصالح لازم را برای تدوین چنین «نظریهای» پدید نیاورده بود. زمان برای آن نظریه یا برای آنها مساعد نبود. زمان حتی برای دو نسل دیگرِ ترومای بعد از ۱۹۱۴ مساعد نبود. هرگز چیز رسواییآوری در این واقعیت برای ماتریالیسم تاریخی نیست، گرچه طبعاً برای «مارکسیسم» به معنای چشم خدا (God’s-eye) مهلک است.
🔸 از سویی، به زحمت میتوان مانع از آن شد که ناسیونالیسم همچون پدیدهای مطلوبی، بسان نیرویی اخلاقی و از لحاظ سیاسی مثبت در تاریخ مدرن، جلوهگر نشود. ناسیونالیسمْ ایدئولوژی کشورهای ضعیف و کمتر توسعهیافته در مبارزه برای آزادی خود از ستم بیگانه بوده است. به این معنا ناسیونالیسم از زمان جنگهای یونان و لاتینی- آمریکایی تا پیکار متأخر در هندوچینْ جنبهای از پیشرفت به نظر میرسد. اما از سوی دیگر به خوبی میدانیم که این اصطلاح به نحو نمونهواری به تاریخ فاشیسم ایتالیا و دولت نظامی ژاپن در دههی ۱۹۳۰، به فعالیتها و شخصیتهای ژنرال دوگل، ژنرال امین و شاه ایران نیز اطلاق میشود.
🔸 وظیفهی نظریهی ناسیونالیسم ــ متفاوت و متمایز از ترفندی برای زیستی تناقضمند ــ باید هر دو شاخهی این دوراهه را شامل شود. این نظریه باید پدیده را در کل ببیند، به نحوی که بر فراز این سویههای «ایجابی» و «سلبی» سربرفرازد. فقط به این طریق میتوان امیدوار بود که از چشماندازی غالباً اخلاقی دربارهی آن میگریزیم و دستکم به دیدگاه تاریخی بهتر و بیطرفانهتری از آن برسیم. نمیگویم نظریهای «علمی» چرا که این اصطلاح دستخوش سوءاستفادههای ایدئولوژیک فراوانی بوده است. بنابراین لازم است این پدیده را در چارچوب تبیینی بزرگتری قرار دهیم، چارچوبی که از این تناقضها سر درمیآورد.
🔹 در این مقاله میخوانیم:
▪️ ایدههای متداول ناسیونالیسم
▪️ بیماریهای توسعه
▪️ فانتزی مامشهری
▪️ توسل ضروری به پوپولیسم
▪️ نظریهی ضدامپریالیستی
▪️ ناسیونالیسم و امر خردستیز
▪️ ناآگاهی جمعی
▪️ پیروزیهای ملت بر طبقه
▪️ تضاد مسلط
▪️ ناسیونالیسم و فلسفه
▪️ فرشتهی تاریخ
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3oA
#تام_نیرن #حسن_مرتضوی
#ناسیونالیسم
#مارکسیسم
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ژانوس مدرن
نوشتهی: تام نیرن ترجمهی: حسن مرتضوی «ناکامیهای» مارکسیستی دربارهی ناسیونالیسم در وهلهی نخست همچون ناکامیهای فلسفی و مفهومی به نظر میرسد. نامهای بزرگ از خود مارکس تا گرامشی توجه کافی به ا…
▫️در ستایش انقلاب▫️
امسال در شرایطی متفاوت به سالگرد انقلاب بهمن ۵۷ رسیدهایم. در چند ماه گذشته خیزش ستمدیدگان از کردستان زبانه کشید و تا دوردستهای شرق و جنوب و شمال، تا زاهدان و مشهد و ایذه و کرج و آمل رسید. حضور شجاعانهی مردم در قیام ژینا بار دیگر پدیدهای را پیش چشم آورد و برجسته کرد که نیروهای ارتجاع سالها آن را اسم اعظمِ شرّ میپنداشتند: «انقلاب». در چند دههی گذشته اصلاحطلبان حکومتی و شکستخوردگان رژیم پیشین، در مقام دو سیمای بهظاهر ناهمگونِ نظم پدرسالار استبدادی کهنسال، انقلاب را، هر نوع انقلابی را، زایندهی بیچونوچرای تمامی بدیها و عقبماندگیها میدانستند؛ تو گویی هر پدیدهای که مردم در آن قدرت بگیرند و در پی تعیین سرنوشت خود باشند و طبقات حاکم را به زیر بکشند به بستری برای تجلی جهل «ذاتی» تودهها بدل میشود. قیام ژینا، فارغ از هر نتیجهای که در آینده حاصل کند، تا همینجا توانسته زبانهای دراز ارتجاع را به حمایت ظاهری از پدیدهی انقلاب باز کند. اما در آستانهی سالگرد انقلاب بهمن باید یادآوری کرد که انقلاب، در مقام پهنهی بروز خواست مردم، در مقابل هر نیرویی قرار دارد که بخواهد آن را به عرصهای برای «بیعت» و «وکالت» فروبکاهد و در نظر داشته باشد انقلاب را نه از طریق سازمانیابی و قدرتگیری جامعه بلکه از مسیر دریوزگی از قدرتهای بینالمللی محقق کند. انقلاب مستلزم نقد مداوم نیروها و تاکتیکها و حرکتهاست، نه برقراری خفقان و بستن دهان مخالفان و ایجاد همصدایی کاذب. باید از نتیجهی انقلاب بهمن درس گرفت و به جای برجسته کردن نیروهایی که هدفی جز بازتولید استبداد و دستبهدست شدن قدرت در میان طبقات حاکم ندارند، بر لزوم پذیرش تکثر جامعه و سازمانیابی مردمان تحت ستم تأکید کرد.
خود رخداد انقلاب بهمن را نیز باید به تیغ تیز نقد کشید، نتیجهی آن را پیش چشم داشت و شباهتهای مدعیان فعلی با دارودستهی حاکم پس از انقلاب بهمن را برجسته کرد. اگر رژیم حاکم تثبیت قدرت خود را با سرکوب نیروهای مترقیِ مردمی در کردستان و ترکمنصحرا آغاز کرد، امروزه کسانی هنوز به قدرت نرسیده برای پیشروترین بخشهای قیام چنگ و دندان نشان میدهند و از زبان عاطلالسلطنهها و باطلالدولهها و چاکرالملکها «شرط» تعیین میکنند؛ هنوز هیچ نشده خود را در جایگاه اولین ولی فقیه میبینند، هیچ تکثر و تفاوتی را برنمیتابند و یکتنه ادعای رهبری دارند.
در مقابل این هیاهوها باید از انقلاب در مقام فوران ارادهی نیروها و گروههای اجتماعی دفاع کرد و با صدای بلند گفت که انقلاب نه در تالارهای مجلل طبقهی حاکم بینالمللی و نه در نماهای بستهی رسانههای وابسته به ارتجاع منطقهای و البته نه پشت تریبونهای اندیشکدههای نزدیک به ائتلافهای نظامی، بلکه در خیابان و محیط کار و دانشگاه رقم میخورد، به دست مردمان خشمگین و مصمم و سازمانیافتهای که باید تکثر و حقوقشان به رسمیت شناخته شود و ارادهشان به دست خودشان به کرسی بنشیند. مهمترین نکته دوری از هرگونه بازتولید استبداد یکدستساز تاریخی کشور است، و فهم این مسئله که قدرت جایی جز در دستان مردم ندارد.
انقلاب در هم کوفتنِ سرتاپای سازوبرگ سرکوب و ستم و استثمار است، جشن تودههاست، نه شلنگاندازیِ مستانهی لاشخوران و میراثبران استبداد!
✊🏼✊🏼✊🏼
#ژن_ژیان_ئازادی
#زن_زندگی_آزادی
امسال در شرایطی متفاوت به سالگرد انقلاب بهمن ۵۷ رسیدهایم. در چند ماه گذشته خیزش ستمدیدگان از کردستان زبانه کشید و تا دوردستهای شرق و جنوب و شمال، تا زاهدان و مشهد و ایذه و کرج و آمل رسید. حضور شجاعانهی مردم در قیام ژینا بار دیگر پدیدهای را پیش چشم آورد و برجسته کرد که نیروهای ارتجاع سالها آن را اسم اعظمِ شرّ میپنداشتند: «انقلاب». در چند دههی گذشته اصلاحطلبان حکومتی و شکستخوردگان رژیم پیشین، در مقام دو سیمای بهظاهر ناهمگونِ نظم پدرسالار استبدادی کهنسال، انقلاب را، هر نوع انقلابی را، زایندهی بیچونوچرای تمامی بدیها و عقبماندگیها میدانستند؛ تو گویی هر پدیدهای که مردم در آن قدرت بگیرند و در پی تعیین سرنوشت خود باشند و طبقات حاکم را به زیر بکشند به بستری برای تجلی جهل «ذاتی» تودهها بدل میشود. قیام ژینا، فارغ از هر نتیجهای که در آینده حاصل کند، تا همینجا توانسته زبانهای دراز ارتجاع را به حمایت ظاهری از پدیدهی انقلاب باز کند. اما در آستانهی سالگرد انقلاب بهمن باید یادآوری کرد که انقلاب، در مقام پهنهی بروز خواست مردم، در مقابل هر نیرویی قرار دارد که بخواهد آن را به عرصهای برای «بیعت» و «وکالت» فروبکاهد و در نظر داشته باشد انقلاب را نه از طریق سازمانیابی و قدرتگیری جامعه بلکه از مسیر دریوزگی از قدرتهای بینالمللی محقق کند. انقلاب مستلزم نقد مداوم نیروها و تاکتیکها و حرکتهاست، نه برقراری خفقان و بستن دهان مخالفان و ایجاد همصدایی کاذب. باید از نتیجهی انقلاب بهمن درس گرفت و به جای برجسته کردن نیروهایی که هدفی جز بازتولید استبداد و دستبهدست شدن قدرت در میان طبقات حاکم ندارند، بر لزوم پذیرش تکثر جامعه و سازمانیابی مردمان تحت ستم تأکید کرد.
خود رخداد انقلاب بهمن را نیز باید به تیغ تیز نقد کشید، نتیجهی آن را پیش چشم داشت و شباهتهای مدعیان فعلی با دارودستهی حاکم پس از انقلاب بهمن را برجسته کرد. اگر رژیم حاکم تثبیت قدرت خود را با سرکوب نیروهای مترقیِ مردمی در کردستان و ترکمنصحرا آغاز کرد، امروزه کسانی هنوز به قدرت نرسیده برای پیشروترین بخشهای قیام چنگ و دندان نشان میدهند و از زبان عاطلالسلطنهها و باطلالدولهها و چاکرالملکها «شرط» تعیین میکنند؛ هنوز هیچ نشده خود را در جایگاه اولین ولی فقیه میبینند، هیچ تکثر و تفاوتی را برنمیتابند و یکتنه ادعای رهبری دارند.
در مقابل این هیاهوها باید از انقلاب در مقام فوران ارادهی نیروها و گروههای اجتماعی دفاع کرد و با صدای بلند گفت که انقلاب نه در تالارهای مجلل طبقهی حاکم بینالمللی و نه در نماهای بستهی رسانههای وابسته به ارتجاع منطقهای و البته نه پشت تریبونهای اندیشکدههای نزدیک به ائتلافهای نظامی، بلکه در خیابان و محیط کار و دانشگاه رقم میخورد، به دست مردمان خشمگین و مصمم و سازمانیافتهای که باید تکثر و حقوقشان به رسمیت شناخته شود و ارادهشان به دست خودشان به کرسی بنشیند. مهمترین نکته دوری از هرگونه بازتولید استبداد یکدستساز تاریخی کشور است، و فهم این مسئله که قدرت جایی جز در دستان مردم ندارد.
انقلاب در هم کوفتنِ سرتاپای سازوبرگ سرکوب و ستم و استثمار است، جشن تودههاست، نه شلنگاندازیِ مستانهی لاشخوران و میراثبران استبداد!
✊🏼✊🏼✊🏼
#ژن_ژیان_ئازادی
#زن_زندگی_آزادی
Telegram
نقد
در ستایش انقلاب
🖋@naghd_com
🖋@naghd_com
▫️ آیندهی تورم
نوشتهی: ارنست لوهوف
ترجمهی: کمال خسروی
12 فوریه 2023
📝 توضیح مترجم: یادداشت کوتاه ارنست لوهوف، هرچند حدود یک سال پیش انتشار یافته است، بهخوبی رابطهی بحران سرمایهداری و بحران سرمایهی مالی را با سیاست اعتباری تازهی آمریکا و تنشهای آن با سرمایهداری اروپا روشن میکند. بر اساس استدلالهای این نوشته، آنچه دولت آمریکا سیاست «باززایی صنعت» مینامد و با اتکا به سرمایهی مجازی غولآسایی در پی تحقق آن است، نه فقط به حل بحران کنونی سرمایهی جهانی و سرمایهداری در آمریکا کمک نمیکند، بلکه خود منتج از این بحران است و بهناگزیر و بنا بر منطق سرمایه به بحرانهای هولناکتری راه میبرد.
🔹 گزیدههایی از متن مقاله:
🔸 گذار از یک نظام پولی، که کالای پولِ آن عبارت از سرمایهی مجازی است، بهسوی کالازدایی از پول نشانگر نقطه عطفی در دورانهای سرمایهداری است. برای واکاوی فرآیند تاریخیْ تعیین جایگاه این نقطه عطف در دستگاه مختصات تاریخی اهمیت دارد. بسته به اینکه کدام کالا در موضعِ کالای پول قرار گرفته است، نتایجی گوناگون بهدست میآید. اینکه زمانی بانکهای تجاریْ اعتبارات را فقط با تکیه به ضمانتها و وثیقههای مطمئن و استوار بهدست میآورند، تا بحران مالی اخیر، امری کاملاً عادی و رایج بود؛ امری که امروز نمیتوان آن را حتمی تلقی کرد. در چارچوب کشورهای اتحادیهی اروپا بهویژه اعتباراتِ مرکب از کمکهای نقدی اضطراری در بحران مالی اخیر نقش تعیینکنندهای در نجات نظام بانکی ایفا کردند. کسیکه کالای پول و ضمانتها و وثیقهها را یکی و همان بداند، بهناگزیر باید عبور از مرز و نقطهی عطف دورانها را امری انجامیافته تلقی کند. اما اگر کالای پول با مطالبات پولی بانک مرکزی در قبال بانکهای تجاری یکی و همان تصور شود، وضع قطعاً طور دیگری است. در حالت دوم، نقطهی عطف دورانها با آشکارشدن ارزشزدایی، یا به عبارت دیگر، سرمایهزدایی از این مطالبات یکسان تلقی میشود، یعنی با ورشکستگی نظام بانکهای تجاری. بدیهی است که این رویداد هنوز بانگی است که از آینده به گوش میرسد. ... با برتخت نشاندنِ مطالبات پولی در جایگاه کالای پول، تورمِ تکاثری و کالازدایی همزمان روی میدهند، در حالیکه با تلقی ضمانتها و وثیقهها در مقام پادشاه کالاها، این رویداد در زمانهای متفاوتی صورت میگیرد. گذار از مرز نظام پولیِ مبتنی بر پشتوانهای استوار و گستردهْ پیشاپیش در آخرین تکانهای بحران صورت پذیرفت، بیآنکه این گذار به گرایشهای تورمی راه برده باشد. بدیهی است که این پدیداری آشکار از بحران است، زمانیکه بانکهای مرکزی خود را ناگزیر ببینند بانکهای تجاری را بدون ضمانتهای جدی و معتبر با اعتبارات تأمین کنند. این پدیده را میتوان نخستین گام در فرآیند کالازدایی از پول تلقی کرد؛ گامی که بیگمان چیزی است غیر از عملی انجامشده.
🔸 تصور افواهی از چرخهی پول چیزی شبیه به چرخهی جهانیِ آب است. پولی که روزی جایی در جهان پدید آمده است، همانجا میماند و خودبهخود ناپدید نمیشود. نظام کلاسیک پشتوانهی پولی نیز بهواقع بر اساس همین الگو عمل میکند. بیگمان در مورد پول معاصر و کالای معاصر پولْ وضع بهنحو دیگری است. اینجا قضیه مربوط است به مناسبتی به حد اعلاْ شبحوار. پول و کالای پول دائماً در حال پدیدآمدن و ناپدیدشدن هستند، زیرا روابط اعتباری گوناگونی که از آنها منشأ میگیرند، همگی مدتزمانی محدود دارند و این مدتزمان همواره پایان مییابد. برای آنکه نظام پولی باثبات باقی بماند، ضرورت دارد که کالای پولِ تازهْ ناپدیدشدن دائمیِ کالای تاکنونیِ پول را جبران، یا بهعبارت دیگر، فراتر از قبل جبران کند. در پاسخ به این پرسش که گذار به تحولات تورمی (تکاثری) چگونه میتوانند پای بگیرند، باید همواره این نیاز به جایگزینیِ جبران کالای پولِ قدیمی را در مرکز محاسبات و استدلالها قرار داد. فقدان ثبات در مطالبات پولیِ بانکهای مرکزی را بیشتر باید بهمثابه نشانههای بیماری بهشُمار آورد و نه بهعنوان حلقهی تعیینکنندهای که فرآیند تورم تکاثری را موجب میشود، تلقی کرد. گذار به تورمِ بزرگْ نخست زمانی روی میدهد که بانکهای تجاری بهعنوان شرکای بانک مرکزی قادر به تولید سرمایهی مجازی نباشند. این وضع بانکهای مرکزی را ناگزیر میکند بهطور کامل، یا بعضاً، جریان مضاعف گردش پول را ترک کنند و پول بانک مرکزی را مستقیماً در اختیار عاملان اقتصادیای بگذارند که بیرون از بخش بانکی فعالیت میکنند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3oO
#ارنست_لوهوف #کمال_خسروی
#نظریه_پول #بحران_سرمایهداری #سرمایه_مالی
👇🏼
🖋@naghd_com
نوشتهی: ارنست لوهوف
ترجمهی: کمال خسروی
12 فوریه 2023
📝 توضیح مترجم: یادداشت کوتاه ارنست لوهوف، هرچند حدود یک سال پیش انتشار یافته است، بهخوبی رابطهی بحران سرمایهداری و بحران سرمایهی مالی را با سیاست اعتباری تازهی آمریکا و تنشهای آن با سرمایهداری اروپا روشن میکند. بر اساس استدلالهای این نوشته، آنچه دولت آمریکا سیاست «باززایی صنعت» مینامد و با اتکا به سرمایهی مجازی غولآسایی در پی تحقق آن است، نه فقط به حل بحران کنونی سرمایهی جهانی و سرمایهداری در آمریکا کمک نمیکند، بلکه خود منتج از این بحران است و بهناگزیر و بنا بر منطق سرمایه به بحرانهای هولناکتری راه میبرد.
🔹 گزیدههایی از متن مقاله:
🔸 گذار از یک نظام پولی، که کالای پولِ آن عبارت از سرمایهی مجازی است، بهسوی کالازدایی از پول نشانگر نقطه عطفی در دورانهای سرمایهداری است. برای واکاوی فرآیند تاریخیْ تعیین جایگاه این نقطه عطف در دستگاه مختصات تاریخی اهمیت دارد. بسته به اینکه کدام کالا در موضعِ کالای پول قرار گرفته است، نتایجی گوناگون بهدست میآید. اینکه زمانی بانکهای تجاریْ اعتبارات را فقط با تکیه به ضمانتها و وثیقههای مطمئن و استوار بهدست میآورند، تا بحران مالی اخیر، امری کاملاً عادی و رایج بود؛ امری که امروز نمیتوان آن را حتمی تلقی کرد. در چارچوب کشورهای اتحادیهی اروپا بهویژه اعتباراتِ مرکب از کمکهای نقدی اضطراری در بحران مالی اخیر نقش تعیینکنندهای در نجات نظام بانکی ایفا کردند. کسیکه کالای پول و ضمانتها و وثیقهها را یکی و همان بداند، بهناگزیر باید عبور از مرز و نقطهی عطف دورانها را امری انجامیافته تلقی کند. اما اگر کالای پول با مطالبات پولی بانک مرکزی در قبال بانکهای تجاری یکی و همان تصور شود، وضع قطعاً طور دیگری است. در حالت دوم، نقطهی عطف دورانها با آشکارشدن ارزشزدایی، یا به عبارت دیگر، سرمایهزدایی از این مطالبات یکسان تلقی میشود، یعنی با ورشکستگی نظام بانکهای تجاری. بدیهی است که این رویداد هنوز بانگی است که از آینده به گوش میرسد. ... با برتخت نشاندنِ مطالبات پولی در جایگاه کالای پول، تورمِ تکاثری و کالازدایی همزمان روی میدهند، در حالیکه با تلقی ضمانتها و وثیقهها در مقام پادشاه کالاها، این رویداد در زمانهای متفاوتی صورت میگیرد. گذار از مرز نظام پولیِ مبتنی بر پشتوانهای استوار و گستردهْ پیشاپیش در آخرین تکانهای بحران صورت پذیرفت، بیآنکه این گذار به گرایشهای تورمی راه برده باشد. بدیهی است که این پدیداری آشکار از بحران است، زمانیکه بانکهای مرکزی خود را ناگزیر ببینند بانکهای تجاری را بدون ضمانتهای جدی و معتبر با اعتبارات تأمین کنند. این پدیده را میتوان نخستین گام در فرآیند کالازدایی از پول تلقی کرد؛ گامی که بیگمان چیزی است غیر از عملی انجامشده.
🔸 تصور افواهی از چرخهی پول چیزی شبیه به چرخهی جهانیِ آب است. پولی که روزی جایی در جهان پدید آمده است، همانجا میماند و خودبهخود ناپدید نمیشود. نظام کلاسیک پشتوانهی پولی نیز بهواقع بر اساس همین الگو عمل میکند. بیگمان در مورد پول معاصر و کالای معاصر پولْ وضع بهنحو دیگری است. اینجا قضیه مربوط است به مناسبتی به حد اعلاْ شبحوار. پول و کالای پول دائماً در حال پدیدآمدن و ناپدیدشدن هستند، زیرا روابط اعتباری گوناگونی که از آنها منشأ میگیرند، همگی مدتزمانی محدود دارند و این مدتزمان همواره پایان مییابد. برای آنکه نظام پولی باثبات باقی بماند، ضرورت دارد که کالای پولِ تازهْ ناپدیدشدن دائمیِ کالای تاکنونیِ پول را جبران، یا بهعبارت دیگر، فراتر از قبل جبران کند. در پاسخ به این پرسش که گذار به تحولات تورمی (تکاثری) چگونه میتوانند پای بگیرند، باید همواره این نیاز به جایگزینیِ جبران کالای پولِ قدیمی را در مرکز محاسبات و استدلالها قرار داد. فقدان ثبات در مطالبات پولیِ بانکهای مرکزی را بیشتر باید بهمثابه نشانههای بیماری بهشُمار آورد و نه بهعنوان حلقهی تعیینکنندهای که فرآیند تورم تکاثری را موجب میشود، تلقی کرد. گذار به تورمِ بزرگْ نخست زمانی روی میدهد که بانکهای تجاری بهعنوان شرکای بانک مرکزی قادر به تولید سرمایهی مجازی نباشند. این وضع بانکهای مرکزی را ناگزیر میکند بهطور کامل، یا بعضاً، جریان مضاعف گردش پول را ترک کنند و پول بانک مرکزی را مستقیماً در اختیار عاملان اقتصادیای بگذارند که بیرون از بخش بانکی فعالیت میکنند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3oO
#ارنست_لوهوف #کمال_خسروی
#نظریه_پول #بحران_سرمایهداری #سرمایه_مالی
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
آیندهی تورم
نوشتهی: ارنست لوهوف ترجمهی: کمال خسروی موضوع تورم از همان آغازهها در شکلگیری نظریهی انتقادی ارزش نقش ایفا کرد. در همان آثار مشهورِ انتشاریافته در دههی 90 قرن بیستم این تز طرح شد که مسئولیت پس…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ ترانهی «برای»: به نام انقلاب، برای ضدانقلاب
نوشتهی: بهنام امینی
15 فوریه 2023
🔸 ترانهی «برای» شروین حاجیپور برندهی جایزهی موسیقایی گِرَمی شده است و بسیاری از دوستداران موسیقی در غرب این ترانه را به دلیل تحولخواهی و ترقیگراییاش واجد تحسین و پاداش دانستهاند. واکنش اکثریت قاطعی از جامعهی ایرانی هم به شکل پیشبینیپذیری مثبت و پر از شور و شعف بوده است.
🔸 البته از همان زمان انتشار این ترانه برخی از گروههای اجتماعی، بهویژه فمینیستها و چپها، از وجود شعار مرد-میهن-آبادی در آن ناخرسند بودند. برخی دیگر نیز از مرکزگرایانه بودن محتوای ترانه شکایت داشتند و در ادامه چنین نارضایتیهایی، نسخههای دیگری از این ترانه نیز توسط هنرمندان دیگری منتشر شدند. با این حال، بسیاری از این ناراضیان هم در نهایت کلّیت این ترانه را با چشم پوشیدن بر بعضی اجزاء به زعم آنان ناپسندش، قابلقبول و مثبت ارزیابی کردند، با این استدلال که گویا ترانه به بهترین شکل بازگوکننده دردها و مطالبات جامعهی ایرانی و قیام زن-زندگی-آزادی است.
🔸 مدعای اصلی این نوشته اینست که طرفداران میلیونی این ترانه بهدرستی آن را راوی نگرش منتقدانه اکثریت جامعهی ایرانی میدانند اما برخلاف نظر آنها نه تنها کلیت این ترانه و شکل و محتوای آن مترقی نیست بلکه در مجموع منعکسکنندهی ماهیت ضدانقلابی اکثریت جامعهی ایرانی است. به عبارت دیگر، ترانه «برای» همچون ایدئولوژی لیبرالی حاکم بر جامعهی ایرانی، ظاهری مترقی و اغواگرانه اما ماهیتی ضدانقلابی و منطبق با نظم سیاسی-اجتماعی ناعادلانهی جهان امروز دارد که شوربختانه پژواکی پربسامد و غالب در قیام زن-زندگی-آزادی هم پیدا کرده است. بررسی ترانهی عامهپسند «برای» با هوادارانی دهها میلیونی حقایق بسیاری دربارهی جامعهی ایرانی به ما میگوید که هزاران نظرسنجی بهاصطلاح علمی اما در واقع بازاری و کالایی قادر به بازتاب حتی قطرهای از دریای واقعیتهای این جامعه نخواهد بود. ترانه «برای» به خوبی بازتابدهندهی فهم غالب و عمومی ضدانقلابی از زن-زندگی-آزادی است.
🔹 متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3p0
#قیام_ژینا
#مهسا_امینی
#ژن_ژیان_ئازادی
#زن_زندگی_آزادی
#انقلاب
#طبقه
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ ترانهی «برای»: به نام انقلاب، برای ضدانقلاب
نوشتهی: بهنام امینی
15 فوریه 2023
🔸 ترانهی «برای» شروین حاجیپور برندهی جایزهی موسیقایی گِرَمی شده است و بسیاری از دوستداران موسیقی در غرب این ترانه را به دلیل تحولخواهی و ترقیگراییاش واجد تحسین و پاداش دانستهاند. واکنش اکثریت قاطعی از جامعهی ایرانی هم به شکل پیشبینیپذیری مثبت و پر از شور و شعف بوده است.
🔸 البته از همان زمان انتشار این ترانه برخی از گروههای اجتماعی، بهویژه فمینیستها و چپها، از وجود شعار مرد-میهن-آبادی در آن ناخرسند بودند. برخی دیگر نیز از مرکزگرایانه بودن محتوای ترانه شکایت داشتند و در ادامه چنین نارضایتیهایی، نسخههای دیگری از این ترانه نیز توسط هنرمندان دیگری منتشر شدند. با این حال، بسیاری از این ناراضیان هم در نهایت کلّیت این ترانه را با چشم پوشیدن بر بعضی اجزاء به زعم آنان ناپسندش، قابلقبول و مثبت ارزیابی کردند، با این استدلال که گویا ترانه به بهترین شکل بازگوکننده دردها و مطالبات جامعهی ایرانی و قیام زن-زندگی-آزادی است.
🔸 مدعای اصلی این نوشته اینست که طرفداران میلیونی این ترانه بهدرستی آن را راوی نگرش منتقدانه اکثریت جامعهی ایرانی میدانند اما برخلاف نظر آنها نه تنها کلیت این ترانه و شکل و محتوای آن مترقی نیست بلکه در مجموع منعکسکنندهی ماهیت ضدانقلابی اکثریت جامعهی ایرانی است. به عبارت دیگر، ترانه «برای» همچون ایدئولوژی لیبرالی حاکم بر جامعهی ایرانی، ظاهری مترقی و اغواگرانه اما ماهیتی ضدانقلابی و منطبق با نظم سیاسی-اجتماعی ناعادلانهی جهان امروز دارد که شوربختانه پژواکی پربسامد و غالب در قیام زن-زندگی-آزادی هم پیدا کرده است. بررسی ترانهی عامهپسند «برای» با هوادارانی دهها میلیونی حقایق بسیاری دربارهی جامعهی ایرانی به ما میگوید که هزاران نظرسنجی بهاصطلاح علمی اما در واقع بازاری و کالایی قادر به بازتاب حتی قطرهای از دریای واقعیتهای این جامعه نخواهد بود. ترانه «برای» به خوبی بازتابدهندهی فهم غالب و عمومی ضدانقلابی از زن-زندگی-آزادی است.
🔹 متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3p0
#قیام_ژینا
#مهسا_امینی
#ژن_ژیان_ئازادی
#زن_زندگی_آزادی
#انقلاب
#طبقه
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ترانهی «برای»: به نام انقلاب، برای ضدانقلاب
نوشتهی: بهنام امینی اما آیا جریانهای ضدانقلابی تمامی مخالفان جمهوری اسلامی را به صف خود کشاندهاند؟ چندماه اعتراضات قیام ژینا نشان داد که مقاومت انقلابی، گرچه پراکنده، اما هنوز زنده است. جریانها…
▫️ فراسوی قطعهی ماشینها:
▫️ پساکارگرباوری، پساسرمایهداریباوری و «یادداشتهای ماشینها»ی مارکس پس از 45 سال
نوشتهی: فردریک هری پیتس
ترجمهی: سهراب نیکزاد
19 فوریه 2023
🔸 سال 2017 {سال انتشار این نوشته} چهلوپنج سال میشود که از نخستین انتشار «یادداشتهایی دربارهی ماشینها»ی مارکس به زبان انگلیسی در نشریهی اقتصاد و جامعه میگذرد. در مقالهی پیش رو نقد میشود که «قطعه»ی مارکس از آن پس چگونه در اندیشهی پساکارگرباور کاربرد دیگری یافت و چگونه همین مسئله از رهگذر آثار پل میسون بر اندیشهی چپ امروزین اثرگذار شده است. تغییرات کار سبب شده است که هواداران قطعهی ماشینها نوعی «بحران سنجشپذیری» و کمونیسمی آغازین را مسلم بدانند. من برای بحث در اینباره از جریان «بازخوانی جدید مارکس» بهره میگیرم، جریانی که بحث را از جایی از سر میگیرد که بحثوجدلهای نشریهی اقتصاد و جامعه در دههی 1970 متوقف شده بود. من با تکیه بر نوعی واکاوی ارزش در حکم شکلی اجتماعی که پشت به روابط اجتماعی ستیزآمیز دارد استدلال میکنم که چنان دریافتی از قطعهی ماشینها با نقد اقتصاد سیاسی مارکس بهمثابهی نظریهای انتقادی دربارهی جامعه مغایر است و پیامدهایی برای پراکسیس چپ زمانهی ما دارد.
🔸 ساختار مقالهی حاضر چنین است: در بخش اول سه جنبهی اصلی را در نوع برداشت معاصر از قطعهی ماشینها، در آغاز در نگری و اینک میسون، شناسایی میکنم؛ یکم، این باور که شرایط توصیفشده در این قطعه همین حالا و نه برای آیندهای دور وجود دارد. دوم، استفاده از نوعی نظریهی سنتی کار پایهی ارزش برای فهم اینکه این شرایط چرا و چگونه به توانایی سرمایه برای فراهم کردن سنجهای برای کار انجامشده در شکلهای تازهی «تولید غیرمادی» لطمه میزند. سوم، اینکه همین مسئله به نوعی بحرانِ قانون ارزش میانجامد که اینک در جریان است و سبب فروپاشی سرمایهداری میشود. در بخش سوم، پیشتر میروم و پیامدهای نظری خاصِ این ایدهها را با نگاهی به یک بازخوانی بدیل از رابطهی بین ارزش و کار بررسی میکنم که در «بازخوانی جدید مارکس» ارائه شده است: شاخهای طرفدار بازنگری در تفسیر مارکس که از نو سراغ بحثهای مربوط به ارزش، پول و کار میرود که در اوایل دههی 1970 در نشریهی اقتصاد و جامعه مطرح شده بود. شاخهی بازخوانی جدید مارکس بر این نکته دست میگذارد که قطعهی ماشینها چگونه با سیر تکامل نظریهی ارزش مارکس در سرمایه و جاهای دیگر همخوانی چندانی ندارد و چرا آن نوع بحرانی که پیشبینی میکند بهطور منطقی به درک چگونگی پیوند کار و ارزش در آثار بعدی او متکی است. در بخش چهارم مقالهی حاضر، خطاهای نظریای که این مسئله به بار میآورد نظر به پیامدهای سیاسی مخربشان بررسی شده است. در این بخش بررسی میکنم که چرا قطعهی ماشینها با فراهم آوردن دلالتهایی برای نوع درک و پیادهسازی پروژههای تغییر اجتماعی که در آثار نگری، میسن و دیگر نمونههای اندیشهی «پساسرمایهداریباور» از جمله سرنیچک و ویلیامز شاهدیم، قوهی خیال چپ امروزی را تسخیر میکند. در پایان، نتیجهگیری میکنم که روشهای محتاطانهتر و انتقادیتری برای نظریهپردازی و ایستادگی در برابر توسعهی سرمایهداری لازم است تا تکمیلکنندهی آن نوسازی در سیاستورزی چپ باشد که هواداران قطعهی ماشینها خواهان تحقق آن هستند.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3pb
#فردریک_هری_پیتس #سهراب_نیکزاد
#گروندریسه #قطعهی_ماشینها #سرمایه #مارکس
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ پساکارگرباوری، پساسرمایهداریباوری و «یادداشتهای ماشینها»ی مارکس پس از 45 سال
نوشتهی: فردریک هری پیتس
ترجمهی: سهراب نیکزاد
19 فوریه 2023
🔸 سال 2017 {سال انتشار این نوشته} چهلوپنج سال میشود که از نخستین انتشار «یادداشتهایی دربارهی ماشینها»ی مارکس به زبان انگلیسی در نشریهی اقتصاد و جامعه میگذرد. در مقالهی پیش رو نقد میشود که «قطعه»ی مارکس از آن پس چگونه در اندیشهی پساکارگرباور کاربرد دیگری یافت و چگونه همین مسئله از رهگذر آثار پل میسون بر اندیشهی چپ امروزین اثرگذار شده است. تغییرات کار سبب شده است که هواداران قطعهی ماشینها نوعی «بحران سنجشپذیری» و کمونیسمی آغازین را مسلم بدانند. من برای بحث در اینباره از جریان «بازخوانی جدید مارکس» بهره میگیرم، جریانی که بحث را از جایی از سر میگیرد که بحثوجدلهای نشریهی اقتصاد و جامعه در دههی 1970 متوقف شده بود. من با تکیه بر نوعی واکاوی ارزش در حکم شکلی اجتماعی که پشت به روابط اجتماعی ستیزآمیز دارد استدلال میکنم که چنان دریافتی از قطعهی ماشینها با نقد اقتصاد سیاسی مارکس بهمثابهی نظریهای انتقادی دربارهی جامعه مغایر است و پیامدهایی برای پراکسیس چپ زمانهی ما دارد.
🔸 ساختار مقالهی حاضر چنین است: در بخش اول سه جنبهی اصلی را در نوع برداشت معاصر از قطعهی ماشینها، در آغاز در نگری و اینک میسون، شناسایی میکنم؛ یکم، این باور که شرایط توصیفشده در این قطعه همین حالا و نه برای آیندهای دور وجود دارد. دوم، استفاده از نوعی نظریهی سنتی کار پایهی ارزش برای فهم اینکه این شرایط چرا و چگونه به توانایی سرمایه برای فراهم کردن سنجهای برای کار انجامشده در شکلهای تازهی «تولید غیرمادی» لطمه میزند. سوم، اینکه همین مسئله به نوعی بحرانِ قانون ارزش میانجامد که اینک در جریان است و سبب فروپاشی سرمایهداری میشود. در بخش سوم، پیشتر میروم و پیامدهای نظری خاصِ این ایدهها را با نگاهی به یک بازخوانی بدیل از رابطهی بین ارزش و کار بررسی میکنم که در «بازخوانی جدید مارکس» ارائه شده است: شاخهای طرفدار بازنگری در تفسیر مارکس که از نو سراغ بحثهای مربوط به ارزش، پول و کار میرود که در اوایل دههی 1970 در نشریهی اقتصاد و جامعه مطرح شده بود. شاخهی بازخوانی جدید مارکس بر این نکته دست میگذارد که قطعهی ماشینها چگونه با سیر تکامل نظریهی ارزش مارکس در سرمایه و جاهای دیگر همخوانی چندانی ندارد و چرا آن نوع بحرانی که پیشبینی میکند بهطور منطقی به درک چگونگی پیوند کار و ارزش در آثار بعدی او متکی است. در بخش چهارم مقالهی حاضر، خطاهای نظریای که این مسئله به بار میآورد نظر به پیامدهای سیاسی مخربشان بررسی شده است. در این بخش بررسی میکنم که چرا قطعهی ماشینها با فراهم آوردن دلالتهایی برای نوع درک و پیادهسازی پروژههای تغییر اجتماعی که در آثار نگری، میسن و دیگر نمونههای اندیشهی «پساسرمایهداریباور» از جمله سرنیچک و ویلیامز شاهدیم، قوهی خیال چپ امروزی را تسخیر میکند. در پایان، نتیجهگیری میکنم که روشهای محتاطانهتر و انتقادیتری برای نظریهپردازی و ایستادگی در برابر توسعهی سرمایهداری لازم است تا تکمیلکنندهی آن نوسازی در سیاستورزی چپ باشد که هواداران قطعهی ماشینها خواهان تحقق آن هستند.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3pb
#فردریک_هری_پیتس #سهراب_نیکزاد
#گروندریسه #قطعهی_ماشینها #سرمایه #مارکس
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
فراسوی قطعهی ماشینها:
پساکارگرباوری، پساسرمایهداریباوری و «یادداشتهای ماشینها»ی مارکس پس از 45 سال نوشتهی: فردریک هری پیتس ترجمهی: سهراب نیکزاد سال 2017 {سال انتشار این نوشته} چهلوپنج سال میشود که از نخستین ان…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ آفرینش امر نو
نوشتهی: ناصر برین
22 فوریه 2023
🔸 انقلاب 57 توانست رختِ وجهی از دوگانهی قرنها سلطهی امپراتوران و پادشاهان را از تن برکَند، اما موفق به نقد وجه دیگر آن نشد، یعنی نتوانست دینِ تشخصیافته در هیئت روحانیت را جامه بدرد و جامهی جمهوری بر تن کُند. انقلاب 57 نتوانست گذشته را به نفی مطلق بسپارد و چنین شد که روحانی خدعهگری با تردستیْ خلافت را نقاب جمهوریت پوشاند و انقلاب را در اوج ازخودبیگانگی «تودهها» شکست داد و جامعه را به جایی عقبتر از نقطهی آغازش برگرداند تا چکامهی خود را از گذشته برگیرد. آن انقلاب نتوانست خرافات گذشته را همراه با نفی آخرین شاه بروبد و نابود سازد و برای همین نتوانست به کار خویش بپردازد. جامعه برای فهم و درک نقصانهای خیزشهای متوالی بعد از آنْ به زمان نیاز داشت تا بازایستد و بار دیگر با نیرویی تازه برگرفته از خاک خونین و با عزیمتی انقلابی برای پایاندادن به نفی نیمهی بازمانده از انقلاب 57 برخیزد و محتوای خویش را در حیات سیاسی مدرن بیافریند؛ و از درون آن، شرایط، موقعیت و مناسبات جدیدی پدید آورد که جامعه به آن نیاز دارد.
🔸 آنچه اکنون شگفتی جهانیان را در توالی خیزشهای پیشین برانگیخته، خودنمایندگی کسانی است که به خیابانها آمدهاند تا در نخستین اقدام خویش به رابطهی یکسویهی قدرتِ بازنمایی نمایندهبودن پایان نهند. شعار «نه شاه میخواهیم، نه رهبر» نشان میدهد که آنها دیگر خویش را به هیچ بازنماییکنندهای تفویض نمیکنند. این انسانها دریافتهاند که میتوان رابطهی یکسویهی سلسلهمراتبی قدرت بازنمایی را نقض کنند و خود صدای خویش باشند. حکومتشوندگان به خیابان آمدهاند تا دیگر فقط «سخن نگویند» بلکه اقدام کنند، به همین دلیل اقدامشان برای برمصدرنشستگان قدرتْ تهدیدگر و ناشناخته است. آنان صدای هیچیک از اپوزیسیون درونحکومتی را بازتاب نمیدهند و خودْ صداهایی برخاسته از پایینترین ردهی سلسلهمراتب جامعهایاند که برساختهی نظام استبدادی سرمایه است.
🔸 نخستین ضرورت در فهم معنایِ «انقلابی» وضعیتِ جاری با مانیفست «زن، زندگی، آزادی» که بیانی فشرده اما شکوهمند است و تا اعماق جامعه رسوخ کرده، تلاش برای شناخت ریشهی آن است. این جنبش ریزومیْ بازگشایندهی دورانی انقلابی است که در بستری بسیار پایهایتر رخ میدهد و نزاع آن بر سر «حیاتی سیاسی» است و قوامبخش «آزادی» ــ برآمده از پیکارهای رنسانسی ــ و ضامن برابری و وفاق جامعه.
🔸 برای بازشناسی مفهوم «انقلاب»ْ نخست باید گفت برخلاف تصور ذهنی شناختهشدهی کلاسیک از مفهوم مدرسی «انقلاب» که با شکست نظم اقتصاد سیاسی همراه با سوژهای دگرگونساز ــ رهبر، حزب یا پیشوا ــ مرتبط است، انقلابی در مرحلهی (تداوم در انقطاع) کنونی و با رجوع به پایهی بنیادین این مانیفستْ در حال رخ دادن است؛ از همینروست که امروز در این جامعه با وجود شرایط انحطاط زیستی و فلاکت اقتصادی، انقیاد «تنانگی زن» از اقتصاد مهمتر شده و بر آن اولویت مییابد! با نگرشی تکراستایی نمیتوان درک کرد که اگرچه اقتصاد زیربنای سپهر اجتماعی طبقات است، اما خود سپهر اجتماعیْ ابزارِ زندگی برای کمال آن است... در سپهر اجتماعی، در کف خیابان و محل کار و فعالیت که همان «شهر» است، آنجا که «زن» در انقیاد است، «زندگی» رو به مرگ است و جاییکه زندگی پژمرده میشود، «آزادی» به خطر میافتد و زمانیکه آزادی در معرض انحطاط باشد، استبدادْ «حیات سپهر اجتماعی» را به ژرفای تباهی میکشاند. با توالی این حرکت بنیادی است که مفهوم انقلاب در تأسیس امر مشترک اجتماعی میتواند به پرسش اجتماعی درآید.
🔸 استراتژی سیاسی این جنبش در حال تکامل همانا نفی حاکمیت جمهوری اسلامی با تمام مقدمات ارتجاعی و مؤخرات استبدادی و استثماریاش است. وجه ایجابی آن برای تأسیس امر مشترک اجتماعی با اطلاق تکوجهی «انقلاب زنانه» به حرکت اجتماعی مردم ایران در منطقهای که همواره کانون مرد/پدرسالاری و تبعیض جنسیتی بوده، حاکی از اهمیت بسیار آن است؛ اما، بدون تأکید به وجه دیگر این سیاست جاری اجتماعی مبتنی بر محور زندگی، که همانا بنیان اقتصادی و تولید شرایط مادی آن خاصه حیات زیستی کارگران و تهیدستان را در تأسیس امر مشترک اجتماعی بیان میدارد، بنای وجه سلبی را نیز دچار بیآلترناتیوی ایجابی خواهد کرد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3po
#ناصر_برین
#قیام_ژینا #مهسا_امینی
#ژن_ژیان_ئازادی #زن_زندگی_آزادی
#انقلاب_بهمن
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ آفرینش امر نو
نوشتهی: ناصر برین
22 فوریه 2023
🔸 انقلاب 57 توانست رختِ وجهی از دوگانهی قرنها سلطهی امپراتوران و پادشاهان را از تن برکَند، اما موفق به نقد وجه دیگر آن نشد، یعنی نتوانست دینِ تشخصیافته در هیئت روحانیت را جامه بدرد و جامهی جمهوری بر تن کُند. انقلاب 57 نتوانست گذشته را به نفی مطلق بسپارد و چنین شد که روحانی خدعهگری با تردستیْ خلافت را نقاب جمهوریت پوشاند و انقلاب را در اوج ازخودبیگانگی «تودهها» شکست داد و جامعه را به جایی عقبتر از نقطهی آغازش برگرداند تا چکامهی خود را از گذشته برگیرد. آن انقلاب نتوانست خرافات گذشته را همراه با نفی آخرین شاه بروبد و نابود سازد و برای همین نتوانست به کار خویش بپردازد. جامعه برای فهم و درک نقصانهای خیزشهای متوالی بعد از آنْ به زمان نیاز داشت تا بازایستد و بار دیگر با نیرویی تازه برگرفته از خاک خونین و با عزیمتی انقلابی برای پایاندادن به نفی نیمهی بازمانده از انقلاب 57 برخیزد و محتوای خویش را در حیات سیاسی مدرن بیافریند؛ و از درون آن، شرایط، موقعیت و مناسبات جدیدی پدید آورد که جامعه به آن نیاز دارد.
🔸 آنچه اکنون شگفتی جهانیان را در توالی خیزشهای پیشین برانگیخته، خودنمایندگی کسانی است که به خیابانها آمدهاند تا در نخستین اقدام خویش به رابطهی یکسویهی قدرتِ بازنمایی نمایندهبودن پایان نهند. شعار «نه شاه میخواهیم، نه رهبر» نشان میدهد که آنها دیگر خویش را به هیچ بازنماییکنندهای تفویض نمیکنند. این انسانها دریافتهاند که میتوان رابطهی یکسویهی سلسلهمراتبی قدرت بازنمایی را نقض کنند و خود صدای خویش باشند. حکومتشوندگان به خیابان آمدهاند تا دیگر فقط «سخن نگویند» بلکه اقدام کنند، به همین دلیل اقدامشان برای برمصدرنشستگان قدرتْ تهدیدگر و ناشناخته است. آنان صدای هیچیک از اپوزیسیون درونحکومتی را بازتاب نمیدهند و خودْ صداهایی برخاسته از پایینترین ردهی سلسلهمراتب جامعهایاند که برساختهی نظام استبدادی سرمایه است.
🔸 نخستین ضرورت در فهم معنایِ «انقلابی» وضعیتِ جاری با مانیفست «زن، زندگی، آزادی» که بیانی فشرده اما شکوهمند است و تا اعماق جامعه رسوخ کرده، تلاش برای شناخت ریشهی آن است. این جنبش ریزومیْ بازگشایندهی دورانی انقلابی است که در بستری بسیار پایهایتر رخ میدهد و نزاع آن بر سر «حیاتی سیاسی» است و قوامبخش «آزادی» ــ برآمده از پیکارهای رنسانسی ــ و ضامن برابری و وفاق جامعه.
🔸 برای بازشناسی مفهوم «انقلاب»ْ نخست باید گفت برخلاف تصور ذهنی شناختهشدهی کلاسیک از مفهوم مدرسی «انقلاب» که با شکست نظم اقتصاد سیاسی همراه با سوژهای دگرگونساز ــ رهبر، حزب یا پیشوا ــ مرتبط است، انقلابی در مرحلهی (تداوم در انقطاع) کنونی و با رجوع به پایهی بنیادین این مانیفستْ در حال رخ دادن است؛ از همینروست که امروز در این جامعه با وجود شرایط انحطاط زیستی و فلاکت اقتصادی، انقیاد «تنانگی زن» از اقتصاد مهمتر شده و بر آن اولویت مییابد! با نگرشی تکراستایی نمیتوان درک کرد که اگرچه اقتصاد زیربنای سپهر اجتماعی طبقات است، اما خود سپهر اجتماعیْ ابزارِ زندگی برای کمال آن است... در سپهر اجتماعی، در کف خیابان و محل کار و فعالیت که همان «شهر» است، آنجا که «زن» در انقیاد است، «زندگی» رو به مرگ است و جاییکه زندگی پژمرده میشود، «آزادی» به خطر میافتد و زمانیکه آزادی در معرض انحطاط باشد، استبدادْ «حیات سپهر اجتماعی» را به ژرفای تباهی میکشاند. با توالی این حرکت بنیادی است که مفهوم انقلاب در تأسیس امر مشترک اجتماعی میتواند به پرسش اجتماعی درآید.
🔸 استراتژی سیاسی این جنبش در حال تکامل همانا نفی حاکمیت جمهوری اسلامی با تمام مقدمات ارتجاعی و مؤخرات استبدادی و استثماریاش است. وجه ایجابی آن برای تأسیس امر مشترک اجتماعی با اطلاق تکوجهی «انقلاب زنانه» به حرکت اجتماعی مردم ایران در منطقهای که همواره کانون مرد/پدرسالاری و تبعیض جنسیتی بوده، حاکی از اهمیت بسیار آن است؛ اما، بدون تأکید به وجه دیگر این سیاست جاری اجتماعی مبتنی بر محور زندگی، که همانا بنیان اقتصادی و تولید شرایط مادی آن خاصه حیات زیستی کارگران و تهیدستان را در تأسیس امر مشترک اجتماعی بیان میدارد، بنای وجه سلبی را نیز دچار بیآلترناتیوی ایجابی خواهد کرد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3po
#ناصر_برین
#قیام_ژینا #مهسا_امینی
#ژن_ژیان_ئازادی #زن_زندگی_آزادی
#انقلاب_بهمن
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
آفرینش امر نو
نوشتهی: ناصر برین انقلاب 57 توانست رختِ وجهی از دوگانهی قرنها سلطهی امپراتوران و پادشاهان را از تن برکَند، اما موفق به نقد وجه دیگر آن نشد، یعنی نتوانست دینِ تشخصیافته در هیئت روحانیت را جامه …
📝دو نکته پیرامون «منشور مطالبات حداقلی تشکلهای صنفی و مدنی ایران»:
▫️نخست: معیار تعیینکننده در ارزیابی این منشور خاستگاه و بستر اجتماعی آن و جهتگیری سیاسی عمومیای است که از این خاستگاه منتج میشود. این منشور در اساس ثمرهی کار برخی از نیروها و گرایشهای سیاسی است که زیست و مبارزهشان در متن و برخاسته از یک جنبش اجتماعی واقعی و زنده و جاری است و مشروعیتش را از همین مبارزه کسب میکند. جنبشی علیه سرکوب و اختناق و استبداد نه میتواند در چارچوب رژیم خفقان و شکنجه و مرگ جمهوری اسلامی باقی بماند و نه به طریق اولی میتواند خواستار بازگشت و استقرار انواع ارتجاع سلطنتی و دینی باشد. این دو خصیصه ویژگیهای مثبت «منشور»اند. ابهام گریزناپذیر «منشور» در بیان آشکار چشماندازهای سیاسی خود و بازتاب سویههای انکارناپذیر ضداستثماری جنبش، ناشی از عدمتفاهم تنظیمکنندگان بر سر وضوحی سیاسی و طبقاتی است که از چنین منشورهایی غیرقابل انتظار نیست.
▫️دو: میتوان امیدوار بود که دستاندرکاران تدارک و تدوین این منشور انتقادهای مشروع و بجایی را که تاکنون نسبت به فرآیند شکلگیری آن و به محتوای مفاد آن طرح شده است جدی بگیرند و در تصحیح آن بکوشند. بدیهی است که میتوان افراد و نیروهای دیگر موافق با منشور، و حتی منتقدان آن را، به حمایت از آن و در یاری رساندن به بهتر شدن شکل و محتوای طرح و تنظیم اهداف آن دعوت کرد. نکتهی به مراتب مهمتر اما این است که نباید فقط به اتکای تقویت یک مرکز ثقل سیاسی و توهم «اتحاد»ی تصنعی یا کاذب، شکلگیری و انتشار بیانیههای دیگری از این دست، از سوی نیروها و جریانهای سیاسی دیگر را، و چه بسا با همکاری برخی از نیروهای دستاندرکار در همین منشور، مذموم قلمداد کرد. برعکس باید نیروها و جریانهای سیاسی دیگری را که به دلایل گوناگون با شکل و محتوای این «منشور» توافق نداشتهاند، یا اساساً شکل و محتوای دیگری را درست میدانند، به تدارک و تدوین بیانیههایی از این دست ترغیب کرد. جنبش و خیزش انقلابی جاری جلوهها و سویههای سیاسی و اجتماعی بسیار متفاوتی دارد که میتوانند و باید به انحای گوناگون بیان شوند. حضور و کشاکش سیاسی و نظری این بیانیهها، نشان زیست حقیقی آزادی بیان و اندیشهای است که مبارزان رهایی در پی آنند.
✊🏼✊🏼✊🏼
#زن_زندگی_آزادی
#منشور_مطالبات_حداقلی
▫️نخست: معیار تعیینکننده در ارزیابی این منشور خاستگاه و بستر اجتماعی آن و جهتگیری سیاسی عمومیای است که از این خاستگاه منتج میشود. این منشور در اساس ثمرهی کار برخی از نیروها و گرایشهای سیاسی است که زیست و مبارزهشان در متن و برخاسته از یک جنبش اجتماعی واقعی و زنده و جاری است و مشروعیتش را از همین مبارزه کسب میکند. جنبشی علیه سرکوب و اختناق و استبداد نه میتواند در چارچوب رژیم خفقان و شکنجه و مرگ جمهوری اسلامی باقی بماند و نه به طریق اولی میتواند خواستار بازگشت و استقرار انواع ارتجاع سلطنتی و دینی باشد. این دو خصیصه ویژگیهای مثبت «منشور»اند. ابهام گریزناپذیر «منشور» در بیان آشکار چشماندازهای سیاسی خود و بازتاب سویههای انکارناپذیر ضداستثماری جنبش، ناشی از عدمتفاهم تنظیمکنندگان بر سر وضوحی سیاسی و طبقاتی است که از چنین منشورهایی غیرقابل انتظار نیست.
▫️دو: میتوان امیدوار بود که دستاندرکاران تدارک و تدوین این منشور انتقادهای مشروع و بجایی را که تاکنون نسبت به فرآیند شکلگیری آن و به محتوای مفاد آن طرح شده است جدی بگیرند و در تصحیح آن بکوشند. بدیهی است که میتوان افراد و نیروهای دیگر موافق با منشور، و حتی منتقدان آن را، به حمایت از آن و در یاری رساندن به بهتر شدن شکل و محتوای طرح و تنظیم اهداف آن دعوت کرد. نکتهی به مراتب مهمتر اما این است که نباید فقط به اتکای تقویت یک مرکز ثقل سیاسی و توهم «اتحاد»ی تصنعی یا کاذب، شکلگیری و انتشار بیانیههای دیگری از این دست، از سوی نیروها و جریانهای سیاسی دیگر را، و چه بسا با همکاری برخی از نیروهای دستاندرکار در همین منشور، مذموم قلمداد کرد. برعکس باید نیروها و جریانهای سیاسی دیگری را که به دلایل گوناگون با شکل و محتوای این «منشور» توافق نداشتهاند، یا اساساً شکل و محتوای دیگری را درست میدانند، به تدارک و تدوین بیانیههایی از این دست ترغیب کرد. جنبش و خیزش انقلابی جاری جلوهها و سویههای سیاسی و اجتماعی بسیار متفاوتی دارد که میتوانند و باید به انحای گوناگون بیان شوند. حضور و کشاکش سیاسی و نظری این بیانیهها، نشان زیست حقیقی آزادی بیان و اندیشهای است که مبارزان رهایی در پی آنند.
✊🏼✊🏼✊🏼
#زن_زندگی_آزادی
#منشور_مطالبات_حداقلی
Telegram
نقد
دو نکته پیرامون «منشور مطالبات حداقلی تشکلهای صنفی و مدنی ایران»
🖋@naghd_com
🖋@naghd_com
▫️ روایت رنج و خشم
▫️ ابعاد غیرطبیعی زلزلهی ترکیه و سوریه
نوشتهی: آرش اسدی
26 فوریه 2023
🔸 آنچه در میان تصاویر زلزلهی اخیرِ ترکیه و سوریه بیش از همه جلبنظر میکند، سرنوشت غمبار «روایتِ انقلاب» مردم سوریه است. انقلابی که اکنون بخشی از بازماندگان آن با فاجعهای طبیعی به عینیترین شکل ممکن حذف و ناپدید شدهاند، در اعماق زمین و گوشههای تاریکِ تاریخ فرو بلعیده شدهاند. گشوده شدن زمین، تجسد رنج و خشمی است که عمق و انتهایِ وادیِ آن ناپیداست.
🔸 «روایتِ انقلاب» مردم سوریه در طول تاریخ ۱۲ سالهیِ آن در مقاطع مختلف انقلاب، کنترل گفتمان خود را به ضدانقلاب سوریه واگذار کرد. با افول تدریجی انقلاب، «روایتِ انقلاب» سوریه در بنگاههای خبری به داعش، سکولاربودن حداقلی رژیم اسد در قیاس با مخالفان جهادیاش، غرقشدن زنان و مردان سوری در دریا، کوچ عظیم پناهندگان و... تقلیل یافت. در زبان دیپلماتیک و رسانهای «روایتِ انقلابِ» مردم سوریه به دال اعظم ویرانی و تلاشی یا جاهطلبی مردمانی ناشکیبا بدل شد؛ اینکه انقلاب یعنی تباهی، و هر انقلابی به انهدام و قحطی و خشکسالی سیاسی میانجامد؛ اینکه مردم سوریه به جای انقلاب باید به اصلاحات سیاسی رژیم اسد دل میبستند و بدین طریق از بازار هزارسالهی حلبِ زیبا، تلی آوار نمیساختند. از شوراهای انقلاب در منبیج یا درعا تنها «روایت» تباهی و شکست و ویرانی برجای ماند. ما شاهدان دور انقلاب سوریه، آگاهانه و ناآگاهانه روایتِ رژیم جمهوری اسلامی، رژیمِ اسد و پروپاگاندای روسیه را پذیرفتیم که تمامی این هیاهو برای هیچ بود، که مردم سوریه از اساس مسلمانانی افراطی هستند، که تمام بازماندگان و آوارگان سوری هواداران فعال داعش بوده و هستند و لاجرم مستحق مرگ و عقوبتاند. به این ترتیب از نگاه رسانهای و بیطرف، از نگاه «روایتِ رسمی» از انقلاب سوریه، عجیب نیست که زلزله این میراث شکست را به زیر خاک کشید؛ گویا طبیعت در پیِ تطهیر پلشتیهای تاریخ معاصر خاورمیانه بوده است. از این جهت، «روایتِ رسمی» انقلاب سوریه، بیانِ سکولار باوری مذهبی به جبر مکانیکیِ تاریخ است، اینکه «تقدیر» با ایجاد بلا و جنگ و مصیبت نهایتاً تعیینکنندهی غایی است.
🔸 روایتهای فردی با هر فراز و فرودیْ ردای ناخواستنیِ اجبار و سکوت را کنار میزنند و لحظهای از روایت جمعیِ سرکوبشده یا بهحاشیهرفته را آشکار میکنند. اگرکه کامیاب باشند به تجسمِ تصویری کوچک یا بزرگْ در ذهن مخاطبان خود یاری میدهند. اما زمانی که دست قهار شرایط راویان را میبلعد، چه کسی زحمت یادآوری قصهی گاه پررنج بازماندگان را به خود میدهد؟ چه بستری برای مبارزهی علیه فراموشی بر جای میماند؟ پس از اندک زمانی، داستان کسانی مثل یارا و باسل از آنِ دنیای دیگری میشود، بیربط به زندگی روزمرهی دیگران و بهآهستگی بیاهمیت و فراموش میشود.
🔸 شاید برجسته ساختن یا اشاره به وجوهِ غیرطبیعیِ زلزلهی اخیر به تلاش برای بازیابی «روایت انقلاب» مردم سوریه کمک کند. نشان دادن ابعاد غیرطبیعی این زلزله و تمایز نهادن میان شکست انقلابی و بیحاصل بودن انقلاب (فرمول روایت رسمی) گام برداشتن در مسیر برهم زدنِ معادل بدشگون و افواهی از قیام مردم سوریه است، اینکه «انقلاب سوریه معادلِ شومِ تباهی است». اشارات کوچکی که ابعاد مصنوعی و ساختهشدهیِ این زلزله را نشان دهند، تلاشی است بیاندازه ناچیز برای بازیابی روایتهای فردی جانباختگان این زلزله؛ کوششی است برای نشانه رفتن رنج و خشم آنها، اما نه به سوی انقلاب بلکه به سوی شرایط همچنان پابرجایی که زمینهساز انقلاب شدند.
🔸 این جستار کوتاه توان و امکان بررسی همهجانبه و دقیق ابعاد غیرطبیعی زلزلهیِ اخیر را ندارد، پرداختن به تبعات سیاستهای سرمایهداری در ترکیه که منجر به این فاجعهی بزرگ شد خارج از توان این مقاله است. در اینجا موضوع بحث تنها به برجسته ساختن نقش رژیم ترکیه و پروژهی اشغالگری این رژیم در تعمیق فاجعهیِ اخیر در جغرافیای سوریه محدود میشود...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3pC
📷 ترجمهی دیوارنوشتهروی آوارهای زلزله در تصویری که برای این مقاله انتخاب کردهایم: «ما مُردیم ... سپاس از یارینکردنتان.»
#آرش_اسدی
#زلزله_ترکیه_سوریه
#اقتصاد_سیاسی #خاورمیانه
#انقلاب_سوریه
#عفرین #روژاوا
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ ابعاد غیرطبیعی زلزلهی ترکیه و سوریه
نوشتهی: آرش اسدی
26 فوریه 2023
🔸 آنچه در میان تصاویر زلزلهی اخیرِ ترکیه و سوریه بیش از همه جلبنظر میکند، سرنوشت غمبار «روایتِ انقلاب» مردم سوریه است. انقلابی که اکنون بخشی از بازماندگان آن با فاجعهای طبیعی به عینیترین شکل ممکن حذف و ناپدید شدهاند، در اعماق زمین و گوشههای تاریکِ تاریخ فرو بلعیده شدهاند. گشوده شدن زمین، تجسد رنج و خشمی است که عمق و انتهایِ وادیِ آن ناپیداست.
🔸 «روایتِ انقلاب» مردم سوریه در طول تاریخ ۱۲ سالهیِ آن در مقاطع مختلف انقلاب، کنترل گفتمان خود را به ضدانقلاب سوریه واگذار کرد. با افول تدریجی انقلاب، «روایتِ انقلاب» سوریه در بنگاههای خبری به داعش، سکولاربودن حداقلی رژیم اسد در قیاس با مخالفان جهادیاش، غرقشدن زنان و مردان سوری در دریا، کوچ عظیم پناهندگان و... تقلیل یافت. در زبان دیپلماتیک و رسانهای «روایتِ انقلابِ» مردم سوریه به دال اعظم ویرانی و تلاشی یا جاهطلبی مردمانی ناشکیبا بدل شد؛ اینکه انقلاب یعنی تباهی، و هر انقلابی به انهدام و قحطی و خشکسالی سیاسی میانجامد؛ اینکه مردم سوریه به جای انقلاب باید به اصلاحات سیاسی رژیم اسد دل میبستند و بدین طریق از بازار هزارسالهی حلبِ زیبا، تلی آوار نمیساختند. از شوراهای انقلاب در منبیج یا درعا تنها «روایت» تباهی و شکست و ویرانی برجای ماند. ما شاهدان دور انقلاب سوریه، آگاهانه و ناآگاهانه روایتِ رژیم جمهوری اسلامی، رژیمِ اسد و پروپاگاندای روسیه را پذیرفتیم که تمامی این هیاهو برای هیچ بود، که مردم سوریه از اساس مسلمانانی افراطی هستند، که تمام بازماندگان و آوارگان سوری هواداران فعال داعش بوده و هستند و لاجرم مستحق مرگ و عقوبتاند. به این ترتیب از نگاه رسانهای و بیطرف، از نگاه «روایتِ رسمی» از انقلاب سوریه، عجیب نیست که زلزله این میراث شکست را به زیر خاک کشید؛ گویا طبیعت در پیِ تطهیر پلشتیهای تاریخ معاصر خاورمیانه بوده است. از این جهت، «روایتِ رسمی» انقلاب سوریه، بیانِ سکولار باوری مذهبی به جبر مکانیکیِ تاریخ است، اینکه «تقدیر» با ایجاد بلا و جنگ و مصیبت نهایتاً تعیینکنندهی غایی است.
🔸 روایتهای فردی با هر فراز و فرودیْ ردای ناخواستنیِ اجبار و سکوت را کنار میزنند و لحظهای از روایت جمعیِ سرکوبشده یا بهحاشیهرفته را آشکار میکنند. اگرکه کامیاب باشند به تجسمِ تصویری کوچک یا بزرگْ در ذهن مخاطبان خود یاری میدهند. اما زمانی که دست قهار شرایط راویان را میبلعد، چه کسی زحمت یادآوری قصهی گاه پررنج بازماندگان را به خود میدهد؟ چه بستری برای مبارزهی علیه فراموشی بر جای میماند؟ پس از اندک زمانی، داستان کسانی مثل یارا و باسل از آنِ دنیای دیگری میشود، بیربط به زندگی روزمرهی دیگران و بهآهستگی بیاهمیت و فراموش میشود.
🔸 شاید برجسته ساختن یا اشاره به وجوهِ غیرطبیعیِ زلزلهی اخیر به تلاش برای بازیابی «روایت انقلاب» مردم سوریه کمک کند. نشان دادن ابعاد غیرطبیعی این زلزله و تمایز نهادن میان شکست انقلابی و بیحاصل بودن انقلاب (فرمول روایت رسمی) گام برداشتن در مسیر برهم زدنِ معادل بدشگون و افواهی از قیام مردم سوریه است، اینکه «انقلاب سوریه معادلِ شومِ تباهی است». اشارات کوچکی که ابعاد مصنوعی و ساختهشدهیِ این زلزله را نشان دهند، تلاشی است بیاندازه ناچیز برای بازیابی روایتهای فردی جانباختگان این زلزله؛ کوششی است برای نشانه رفتن رنج و خشم آنها، اما نه به سوی انقلاب بلکه به سوی شرایط همچنان پابرجایی که زمینهساز انقلاب شدند.
🔸 این جستار کوتاه توان و امکان بررسی همهجانبه و دقیق ابعاد غیرطبیعی زلزلهیِ اخیر را ندارد، پرداختن به تبعات سیاستهای سرمایهداری در ترکیه که منجر به این فاجعهی بزرگ شد خارج از توان این مقاله است. در اینجا موضوع بحث تنها به برجسته ساختن نقش رژیم ترکیه و پروژهی اشغالگری این رژیم در تعمیق فاجعهیِ اخیر در جغرافیای سوریه محدود میشود...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3pC
📷 ترجمهی دیوارنوشتهروی آوارهای زلزله در تصویری که برای این مقاله انتخاب کردهایم: «ما مُردیم ... سپاس از یارینکردنتان.»
#آرش_اسدی
#زلزله_ترکیه_سوریه
#اقتصاد_سیاسی #خاورمیانه
#انقلاب_سوریه
#عفرین #روژاوا
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
روایت رنج و خشم
ابعاد غیرطبیعی زلزلهی ترکیه و سوریه نوشتهی: آرش اسدی آنچه در میان تصاویر زلزلهی اخیرِ ترکیه و سوریه بیش از همه جلبنظر میکند، سرنوشت غمبار «روایتِ انقلاب» مردم سوریه است. انقلابی که اکنون بخش…