کردها رفیقی جز مردم خاورمیانه ندارند
رژیم ترکیه در توافقی با دولتهای سوئد و فنلاند از حق وتوی خود بر عضویت این دو کشور در پیمان ناتو دست برداشت. چهرهی رسوای ریاکاران بازار اروپایی حقوق بشر، در پس پیمانه زدن به افتخار شرکای جنایتکار خاورمیانهایشان بار دیگر عیان میشود. رژیم ترکیه از این دو دولت اروپایی، لغو تحریمهای فروش اسلحه به ترکیه، عدم حمایت از ادارهی خودگردان شمال سوریه/ روژآوا، تحویل و استرداد افراد وابسته به گروههای «تروریستی» (بخوانید مخالفین سیاسی کرد در دیاسپورا) را درخواست کرده است. فهرست افرادی که سفیر ترکیه در سوئد ارائه کرده شامل افرادی همانند امینه کاکهباوه نیز میشود که اصالتا از کردستان ایران و نمایندهی پارلمان سوئد و برخوردار از مصونیت قضائی است!
دولتهای فنلاند و سوئد در قبال چنین تعهداتی، پیوستن خود را به ناتو میسر کردهاند.
گفته میشد «کردها رفیقی جز کوهستان ندارند.» ناتو در کنار حامیان باندهای مافیایی حاکم بر خاورمیانه، آنان که بنا به اقتضای بازارهای خود حتا قبای داعشی را که به مزایده گذاشته شده میخرند یا با الیگارشهای نفتی خاورمیانه که تنپوش ژندهی ارتجاع را به تن دارند دست دوستی میفشارند، موجودیت و حق زیست ملت کرد را در شمال سوریه و دیگر نقاط خاورمیانه به خطر انداختهاند.
شعار جنبش روژآوا که «مقاومت زندگی است» به ورای مرزهای کردستان میرسد چرا که مردم خاورمیانه همپیمانی جز خود ندارند. ملتهای منطقهی ما، منطقهای که هر روز خدایان کشتار و شکنجهاش «برای طناب دارشان به دنبال گردن میگردند»، رفیقی جز خود ندارند و روزی که مبارزهی این مردم بساط فاشیسم را در این منطقه برچیند، حق حیات خود را بیکسب اجازه از کاسبان حقوق بشر یا دلالان اسلحه تضمین خواهد کرد.
✊🏼✊🏼✊🏼
#مقاومت_زندگی_است
#ResistanceIsLife
#SaveShaker
🖋@naghd_com
رژیم ترکیه در توافقی با دولتهای سوئد و فنلاند از حق وتوی خود بر عضویت این دو کشور در پیمان ناتو دست برداشت. چهرهی رسوای ریاکاران بازار اروپایی حقوق بشر، در پس پیمانه زدن به افتخار شرکای جنایتکار خاورمیانهایشان بار دیگر عیان میشود. رژیم ترکیه از این دو دولت اروپایی، لغو تحریمهای فروش اسلحه به ترکیه، عدم حمایت از ادارهی خودگردان شمال سوریه/ روژآوا، تحویل و استرداد افراد وابسته به گروههای «تروریستی» (بخوانید مخالفین سیاسی کرد در دیاسپورا) را درخواست کرده است. فهرست افرادی که سفیر ترکیه در سوئد ارائه کرده شامل افرادی همانند امینه کاکهباوه نیز میشود که اصالتا از کردستان ایران و نمایندهی پارلمان سوئد و برخوردار از مصونیت قضائی است!
دولتهای فنلاند و سوئد در قبال چنین تعهداتی، پیوستن خود را به ناتو میسر کردهاند.
گفته میشد «کردها رفیقی جز کوهستان ندارند.» ناتو در کنار حامیان باندهای مافیایی حاکم بر خاورمیانه، آنان که بنا به اقتضای بازارهای خود حتا قبای داعشی را که به مزایده گذاشته شده میخرند یا با الیگارشهای نفتی خاورمیانه که تنپوش ژندهی ارتجاع را به تن دارند دست دوستی میفشارند، موجودیت و حق زیست ملت کرد را در شمال سوریه و دیگر نقاط خاورمیانه به خطر انداختهاند.
شعار جنبش روژآوا که «مقاومت زندگی است» به ورای مرزهای کردستان میرسد چرا که مردم خاورمیانه همپیمانی جز خود ندارند. ملتهای منطقهی ما، منطقهای که هر روز خدایان کشتار و شکنجهاش «برای طناب دارشان به دنبال گردن میگردند»، رفیقی جز خود ندارند و روزی که مبارزهی این مردم بساط فاشیسم را در این منطقه برچیند، حق حیات خود را بیکسب اجازه از کاسبان حقوق بشر یا دلالان اسلحه تضمین خواهد کرد.
✊🏼✊🏼✊🏼
#مقاومت_زندگی_است
#ResistanceIsLife
#SaveShaker
🖋@naghd_com
Telegram
نقد
کردها رفیقی جز مردم خاورمیانه ندارند
🖋@naghd_com
🖋@naghd_com
▫️نظریهی «بسطیافتهی» دولت
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: تارا بهروزیان
2 ژوئیه 2022
🔸 گرامشی نظریهی مارکسیستی «کلاسیک» دولت را چگونه با برداشت خود از جامعهی مدنی «گسترش» داد؟ کشف بزرگ مارکس و انگلس در حوزهی نظریهی سیاسی، تأیید ماهیت طبقاتی همهی انواع پدیدهی دولت بود؛ این کشف منجر به مخالفت آنان با هگل و «تقدسزدایی» و بتوارهزدایی از دولت شد، و نشان داد که چگونه منشاء و توضیح استقلال ظاهری و «تفوق» دولت در تضادهای درونماندگار کل جامعهی مدنی نهفته است. منشاء دولت در تقسیم جامعه به طبقات نهفته است، و به همین دلیل دولت فقط در زمانی و در صورتی به وجود میآید که چنین تقسیمی (که خود از روابط اجتماعی تولید ناشی میشود) برقرار شده باشد؛ کارکرد دولت دقیقاً حفظ و بازتولید این تقسیمبندی است، که اجازه میدهد منافع مشترک طبقهای خاص به گونهای تحمیل شود که گویی منافع عموم جامعه است. مارکس، انگلس و لنین ساختار دولت را نیز بررسی کردند: آنها سرکوب ــ انحصار قانونی و/یا غیررسمی قهر و خشونت ــ را مهمترین وسیلهای میدانستند که دولت بهطور اعم (و نیز دولت لیبرال ـ سرمایهداری به طور خاص) ماهیت طبقاتی خود را از طریق آن اعمال میکند. به طور خلاصه، مارکس و بهویژه لنین تمایل داشتند که دولت ــ ماشین دولت ــ را با مجموعه دستگاههای سرکوبگرش همسان بدانند.
🔸 اگر این خصلتنمایی دولت را نتیجهی نگاه تکبعدی مارکس به دولت جلوه دهیم، ظاهری ضدتاریخگرایانه پیدا خواهد کرد، درست همانطور که ضدتاریخی است اگر مارکس را متهم کنیم که چرا در آثارش به بحث دربارهی امپریالیسم نپرداخته است. این دیدگاه دربارهی وجه سرکوبگر (یا دیکتاتوری) به مثابهی وجه اصلی سلطهی طبقاتی تا اندازهی زیادی با ماهیت واقعی دولتهای زمان مارکس و انگلس، شاید بیش از همه لنین و بلشویکها، مطابقت دارد. در زمانهای که مشارکت سیاسی بسیار ناچیز بود، و کنش پرولتاریا از طریق پیشتازانی به بیان در میآمد که اگرچه مبارز بودند، اما تعدادشان اندک بود و ناگزیر بودند به صورت مخفیانه عمل کنند، بسیار طبیعی بود که وجه سرکوبگرانهی دولت عرصهی واقعیت را اشغال کند، و از این رو بخش عمدهی توجه «نویسندگان کلاسیک» را به خود اختصاص دهد. اما گرامشی در زمانه و بافتار جغرافیاییای کار میکرد که در آن پیچیدگی پدیدهی دولت بیشتر بود: او میتوانست ببیند که تشدید فرایندهای اجتماعی شدن و مشارکت سیاسی که در کشورهای «غربی» رخ داده و اغلب از یکسوم پایانی قرن نوزدهم آغاز شده بود (شکلگیری اتحادیهها و احزاب تودهای بزرگ، دستیابی به حق رای و غیره) منجر به ایجاد قلمرو اجتماعی جدیدی شده که دارای قوانین و کارکردهای خاص و نسبتاً مستقل از جهان اقتصادی و دستگاههای سرکوبگر دولتی است.
🔸 آنچه گرامشی «دستگاههای خصوصی هژمونی» مینامد، بهمثابهی حاملان مادی دیدگاهها دربارهی دنیایی پدید میآیند که برای کسب هژمونی مبارزه میکنند. نه تنها «دستگاههای هژمونیک» جدیدی که از طریق مبارزهی تودهها (مانند اتحادیهها، احزاب، و روزنامههای عقیدتی) ایجاد میشوند، بلکه «دستگاههای کهن ایدئولوژیک دولت» که سرمایهداری به ارث برده است نیز به چیزی «خصوصی» تبدیل میشوند و جای خود را در جامعهی مدنی به معنای مدرن آن پیدا میکنند (مانند مورد کلیساها و حتی نظام مدارس). امکانی که آلتوسر مستقیماً آن را انکار میکرد، سرآغازی دارد: ایدئولوژی (یا نظام ایدئولوژیهای) طبقات فرودست اکنون قادر است در یک یا چند دستگاه هژمونیک خصوصی به هژمونی دست یابد، حتی پیش از آنکه این طبقات به معنای دقیق کلمه به قدرت دولتی دست یابند، یعنی پیش آنکه به طبقات حاکم تبدیل شوند. این امکانی است که گرامشی پیشبینی کرده بود، آنجا که نوشت: «یک گروه اجتماعی میتواند و در واقع باید پیش از کسب قدرت دولتی، «رهبری» هژمونیک داشته باشد.» در درون جوامع پیچیده که در آنها دولت «بسطیافته» است، این امکان یک ضرورت هم هست، گرامشی این گونه ادامه میدهد: «این در واقع یکی از شرایط اصلی برای کسب چنین قدرتی است.»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-31P
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #تارا_بهروزیان
#جامعه_مدنی #نظریه_دولت
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: تارا بهروزیان
2 ژوئیه 2022
🔸 گرامشی نظریهی مارکسیستی «کلاسیک» دولت را چگونه با برداشت خود از جامعهی مدنی «گسترش» داد؟ کشف بزرگ مارکس و انگلس در حوزهی نظریهی سیاسی، تأیید ماهیت طبقاتی همهی انواع پدیدهی دولت بود؛ این کشف منجر به مخالفت آنان با هگل و «تقدسزدایی» و بتوارهزدایی از دولت شد، و نشان داد که چگونه منشاء و توضیح استقلال ظاهری و «تفوق» دولت در تضادهای درونماندگار کل جامعهی مدنی نهفته است. منشاء دولت در تقسیم جامعه به طبقات نهفته است، و به همین دلیل دولت فقط در زمانی و در صورتی به وجود میآید که چنین تقسیمی (که خود از روابط اجتماعی تولید ناشی میشود) برقرار شده باشد؛ کارکرد دولت دقیقاً حفظ و بازتولید این تقسیمبندی است، که اجازه میدهد منافع مشترک طبقهای خاص به گونهای تحمیل شود که گویی منافع عموم جامعه است. مارکس، انگلس و لنین ساختار دولت را نیز بررسی کردند: آنها سرکوب ــ انحصار قانونی و/یا غیررسمی قهر و خشونت ــ را مهمترین وسیلهای میدانستند که دولت بهطور اعم (و نیز دولت لیبرال ـ سرمایهداری به طور خاص) ماهیت طبقاتی خود را از طریق آن اعمال میکند. به طور خلاصه، مارکس و بهویژه لنین تمایل داشتند که دولت ــ ماشین دولت ــ را با مجموعه دستگاههای سرکوبگرش همسان بدانند.
🔸 اگر این خصلتنمایی دولت را نتیجهی نگاه تکبعدی مارکس به دولت جلوه دهیم، ظاهری ضدتاریخگرایانه پیدا خواهد کرد، درست همانطور که ضدتاریخی است اگر مارکس را متهم کنیم که چرا در آثارش به بحث دربارهی امپریالیسم نپرداخته است. این دیدگاه دربارهی وجه سرکوبگر (یا دیکتاتوری) به مثابهی وجه اصلی سلطهی طبقاتی تا اندازهی زیادی با ماهیت واقعی دولتهای زمان مارکس و انگلس، شاید بیش از همه لنین و بلشویکها، مطابقت دارد. در زمانهای که مشارکت سیاسی بسیار ناچیز بود، و کنش پرولتاریا از طریق پیشتازانی به بیان در میآمد که اگرچه مبارز بودند، اما تعدادشان اندک بود و ناگزیر بودند به صورت مخفیانه عمل کنند، بسیار طبیعی بود که وجه سرکوبگرانهی دولت عرصهی واقعیت را اشغال کند، و از این رو بخش عمدهی توجه «نویسندگان کلاسیک» را به خود اختصاص دهد. اما گرامشی در زمانه و بافتار جغرافیاییای کار میکرد که در آن پیچیدگی پدیدهی دولت بیشتر بود: او میتوانست ببیند که تشدید فرایندهای اجتماعی شدن و مشارکت سیاسی که در کشورهای «غربی» رخ داده و اغلب از یکسوم پایانی قرن نوزدهم آغاز شده بود (شکلگیری اتحادیهها و احزاب تودهای بزرگ، دستیابی به حق رای و غیره) منجر به ایجاد قلمرو اجتماعی جدیدی شده که دارای قوانین و کارکردهای خاص و نسبتاً مستقل از جهان اقتصادی و دستگاههای سرکوبگر دولتی است.
🔸 آنچه گرامشی «دستگاههای خصوصی هژمونی» مینامد، بهمثابهی حاملان مادی دیدگاهها دربارهی دنیایی پدید میآیند که برای کسب هژمونی مبارزه میکنند. نه تنها «دستگاههای هژمونیک» جدیدی که از طریق مبارزهی تودهها (مانند اتحادیهها، احزاب، و روزنامههای عقیدتی) ایجاد میشوند، بلکه «دستگاههای کهن ایدئولوژیک دولت» که سرمایهداری به ارث برده است نیز به چیزی «خصوصی» تبدیل میشوند و جای خود را در جامعهی مدنی به معنای مدرن آن پیدا میکنند (مانند مورد کلیساها و حتی نظام مدارس). امکانی که آلتوسر مستقیماً آن را انکار میکرد، سرآغازی دارد: ایدئولوژی (یا نظام ایدئولوژیهای) طبقات فرودست اکنون قادر است در یک یا چند دستگاه هژمونیک خصوصی به هژمونی دست یابد، حتی پیش از آنکه این طبقات به معنای دقیق کلمه به قدرت دولتی دست یابند، یعنی پیش آنکه به طبقات حاکم تبدیل شوند. این امکانی است که گرامشی پیشبینی کرده بود، آنجا که نوشت: «یک گروه اجتماعی میتواند و در واقع باید پیش از کسب قدرت دولتی، «رهبری» هژمونیک داشته باشد.» در درون جوامع پیچیده که در آنها دولت «بسطیافته» است، این امکان یک ضرورت هم هست، گرامشی این گونه ادامه میدهد: «این در واقع یکی از شرایط اصلی برای کسب چنین قدرتی است.»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-31P
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #تارا_بهروزیان
#جامعه_مدنی #نظریه_دولت
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نظریهی «بسطیافتهی» دولت
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو ترجمهی: تارا بهروزیان میتوان دید که مفهوم جامعهی مدنی نه فقط برای گرامشی ابزاری برای مشخص کردن نظریهی محو دولت، که بخشی از نقد مارکسیستی سیاست است، فراهم کرد، بلکه…
▫️ سوسیالیسم و جنبش کارگری در آلمان و اتریش تا سال 1914
نوشتهی: رالف هوف روگر
ترجمهی: کاووس بهزادی
4 ژوئیه 2022
🔸 به زعم بسیاری پرداختن به تاریخچهی سوسیالیسم و جنبش کارگری کاریست زائد و غیرضروری. اگرچه تا سالهای 1980 در رسانههای عمومی و دانشگاهها مباحث جدی پیرامون این تاریخچه وجود داشت اما متأسفانه روزبهروز از اهمیت این مباحث در علم و جامعه کاسته میشود.
🔸 بیتوجهی به تجربههای جنبش کارگری با توجه به مبرم بودن مسائل اجتماعی کنونی بیش از هر زمانی، معقول نیست. هرگونه گسست با یادآوردهای مبارزات اجتماعی گذشته بسیار زیانبار است، زیرا آگاهی طبقاتی فقط برگرفته از تجربههای خودی و دورهای نیست، بلکه یک فرآیند درازمدت تاریخی است. حافظهی تاریخیِ از پائین برای بسیج مقاومت و مبارزه علیه سلبمالکیتهای جدید طبقات حاکم از اهمیت ویژهای برخوردارند نهفقط دستگاه سرکوب که همچنین به کرسی نشاندن و پیشبرد سیاستِ عمومی نیز پیشینهای طولانی دارد که همواره از لحاظ تاریخی به آن مشروعیت داده میشود، برای نمونه با شکست جمهوری دموکراتیک آلمان، شاهد بیبدیلسازی اقتصاد آزاد و ظاهراً همسان دانستن ناسیونالسوسیالیسم با کمونیسم هستیم. یادآوری و اتکاء به مبارزات اجتماعی برای آغازگاه بدیل نظری و بسط شکلهای مقاومت و مبارزه از اهمیت ویژه و مهمی برخوردار است.
🔸 آغازگاه تشریح تاریخچهی جنبش کارگری آلمان اغلب بیرون آلمان است، آنهم به دو دلیل؛ از یکطرف دامنگستری صنعتیسازی و تضاد بین کارمزدی و سرمایه نخست در انگلستان بود. برعکس، در فرانسه از 1789 دموکراسی در فرایند طولانی انقلاب و ضدانقلاب شالودهریزی شد؛ بهقول مارکس: آغاز سلطهی سیاسی مستقیم طبقهی بورژازی. بدینرو انگلستان و فرانسه تا مدت الگوهایی برای توضیح تاریخ معاصر و همچنین پارادایمی برای تاریخ جنبش کارگری بودند. بنا بر این الگو، دولتهای کوچک آلمان در آغاز سدهی نوزدهم بهعنوان موردی ویژه ترازبندی شد: این دولتهای از لحاظ اقتصادی عقبمانده و از لحاظ سیاسی ازهمگسیخته «دیرتر»، یعنی با شکلگیری امپراتوری آلمان در سال 1871 به وحدت ملّی و اقتصادی دست یافتند.
🔸 دومین دلیل برای آغازگاه توضیح تاریخچهی این جنبش از خارج از آلمانْ خود تاریخچهی سازمانیابی جنبش کارگری است: تبعیدیان و شاگردان صنعتگران افزارمند مهاجر آلمانی در پاریس و سوئیس در اوان سالهای 1830 برای اولینبار در انجمنها و اتحادیههایی با سمتگیری سوسیالیستی بهویژه در «اتحادیه کمونیستها» متحد شدند. اتحادیهی کمونیستها، با بنیانگذاری مارکس و انگلس در بطن «اتحادیه دادگران» شکل گرفت که در سال 1836 در پاریس تأسیس شد که پیشگام تمام سازمانهای متأخر کارگری آلمان محسوب میشود. در آن دوره هنوز طبقهی کارگری همگن وجود نداشت، به همین دلیل نیز در برخی موارد شکلگیری نخستین سازمانهای کارگری در سال انقلاب 1848 را سرآغاز جنبش کارگری آلمان درنظر میگیرند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-31Z
#رالف_هوف_روگر #کاووس_بهزادی
#آلمان #اتریش #تاریخ_جنبش_کارگری #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: رالف هوف روگر
ترجمهی: کاووس بهزادی
4 ژوئیه 2022
🔸 به زعم بسیاری پرداختن به تاریخچهی سوسیالیسم و جنبش کارگری کاریست زائد و غیرضروری. اگرچه تا سالهای 1980 در رسانههای عمومی و دانشگاهها مباحث جدی پیرامون این تاریخچه وجود داشت اما متأسفانه روزبهروز از اهمیت این مباحث در علم و جامعه کاسته میشود.
🔸 بیتوجهی به تجربههای جنبش کارگری با توجه به مبرم بودن مسائل اجتماعی کنونی بیش از هر زمانی، معقول نیست. هرگونه گسست با یادآوردهای مبارزات اجتماعی گذشته بسیار زیانبار است، زیرا آگاهی طبقاتی فقط برگرفته از تجربههای خودی و دورهای نیست، بلکه یک فرآیند درازمدت تاریخی است. حافظهی تاریخیِ از پائین برای بسیج مقاومت و مبارزه علیه سلبمالکیتهای جدید طبقات حاکم از اهمیت ویژهای برخوردارند نهفقط دستگاه سرکوب که همچنین به کرسی نشاندن و پیشبرد سیاستِ عمومی نیز پیشینهای طولانی دارد که همواره از لحاظ تاریخی به آن مشروعیت داده میشود، برای نمونه با شکست جمهوری دموکراتیک آلمان، شاهد بیبدیلسازی اقتصاد آزاد و ظاهراً همسان دانستن ناسیونالسوسیالیسم با کمونیسم هستیم. یادآوری و اتکاء به مبارزات اجتماعی برای آغازگاه بدیل نظری و بسط شکلهای مقاومت و مبارزه از اهمیت ویژه و مهمی برخوردار است.
🔸 آغازگاه تشریح تاریخچهی جنبش کارگری آلمان اغلب بیرون آلمان است، آنهم به دو دلیل؛ از یکطرف دامنگستری صنعتیسازی و تضاد بین کارمزدی و سرمایه نخست در انگلستان بود. برعکس، در فرانسه از 1789 دموکراسی در فرایند طولانی انقلاب و ضدانقلاب شالودهریزی شد؛ بهقول مارکس: آغاز سلطهی سیاسی مستقیم طبقهی بورژازی. بدینرو انگلستان و فرانسه تا مدت الگوهایی برای توضیح تاریخ معاصر و همچنین پارادایمی برای تاریخ جنبش کارگری بودند. بنا بر این الگو، دولتهای کوچک آلمان در آغاز سدهی نوزدهم بهعنوان موردی ویژه ترازبندی شد: این دولتهای از لحاظ اقتصادی عقبمانده و از لحاظ سیاسی ازهمگسیخته «دیرتر»، یعنی با شکلگیری امپراتوری آلمان در سال 1871 به وحدت ملّی و اقتصادی دست یافتند.
🔸 دومین دلیل برای آغازگاه توضیح تاریخچهی این جنبش از خارج از آلمانْ خود تاریخچهی سازمانیابی جنبش کارگری است: تبعیدیان و شاگردان صنعتگران افزارمند مهاجر آلمانی در پاریس و سوئیس در اوان سالهای 1830 برای اولینبار در انجمنها و اتحادیههایی با سمتگیری سوسیالیستی بهویژه در «اتحادیه کمونیستها» متحد شدند. اتحادیهی کمونیستها، با بنیانگذاری مارکس و انگلس در بطن «اتحادیه دادگران» شکل گرفت که در سال 1836 در پاریس تأسیس شد که پیشگام تمام سازمانهای متأخر کارگری آلمان محسوب میشود. در آن دوره هنوز طبقهی کارگری همگن وجود نداشت، به همین دلیل نیز در برخی موارد شکلگیری نخستین سازمانهای کارگری در سال انقلاب 1848 را سرآغاز جنبش کارگری آلمان درنظر میگیرند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-31Z
#رالف_هوف_روگر #کاووس_بهزادی
#آلمان #اتریش #تاریخ_جنبش_کارگری #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سوسیالیسم و جنبش کارگری در آلمان و اتریش تا سال 1914
نوشتهی: رالف هوف روگر ترجمهی: کاووس بهزادی مبارزات برای مسائل اجتماعی و مبارزات طبقاتی مؤلفههای اساسی جنبش کارگری بودند اما به هیچوجه تنها مؤلفههای اعتراضی این جنبش نبودند. این جنبش بر خلاف آ…
▫️ نظام ماشینی و تعیّنهای سوبژکتیویتهی انقلابی
▫️ در گروندریسه و سرمایه
نوشتهی: گیدو استاروستا
ترجمهی: حسن مرتضوی
9 ژوئیه 2022
🔸 این مقاله قرائتی است از شرح مارکس از شکلهای تبعیّت واقعی کار از سرمایه ــ بهویژه نظام ماشینی صنعت بزرگمقیاس ــ در حکم برسازندهی بازنمایی دیالکتیکی تعیّنهای سوبژکتیویتهی انقلابی. این گزاره که تبعیّت واقعیْ برسازندهی بنیاد سوبژکتیویتهی انقلابی است، نباید موجب شگفتی شود. در واقعیت، نباید شگفتانگیزتر از انضمامیکردن آن بینش دربارهِی عامترین تعیّن فرایند «تاریخ طبیعی» باشد که برسازندهی رشد و تکوین انسانها است و مارکس در دستنوشتههای پاریس در 1844 شرح و بسط داد. براساس آن متن قدیمی، محتوای تاریخ نوع انسان عبارت است از رشد و توسعهی قدرتهای مادی خاص انسان به منزلهی سوژهای کارکننده، یعنی رشد و توسعهی سوبژکتیویتهی بارآور انسانی. مارکس نتیجه گرفت که در دگرگونی تاریخی شکلهای مادی و اجتماعی این توسعه است که باید راهحل الغای سرمایه ــ و بنابراین، سوبژکتیویتهی انقلابی ــ وجود داشته باشد. اما آن تلاش اولیه در نقد اقتصاد سیاسی نمیتوانست درک علمی دقیق و موشکافانهای از تعیّنهای اجتماعی در اختیار گذارد که بنیاد و شالودهی دگرگونی انقلابی جامعه است. مارکس مجهز به روش نقد دگردیساننده که ملهم از فویرباخ بود، توانست به سیاق تحلیلیْ از کار بیگانه به منزلهی بنیاد اجتماعی پنهان در پس ابژکتیویتهی شیءوارهی «مقولات اقتصادی» پردهبرداری کند.
🔸 مارکس به نوبه خود، در آن نوشتههای اولیه، خاصبودن موجود نوعی انسان (یعنی سوبژکتیویتهی بارآور انسان) را بهعنوان محتوایی مادی که تاریخاً در آن شکل بیگانهشده تکامل مییابد، به صورت تحلیلی کشف کرد. با این حال، اگرچه این اکتشافات به مارکس اجازه داد تا بسیطترین تعیّن (انسانی) را در پس محتوا و شکل الغای کار بیگانهشده درک کند، مسلماً به لحاظ ترکیبی در آشکارسازی میانجیهای بیشتری که برساخت اجتماعی و مادی سوژهی انقلابی ایجاب میکند شکست خورد.
🔸 مارکس اساساً در سرمایه (اما مهمتر از همه، در گروندریسه)، عمدتاً از طریق نمایش تعیّنهای شکلهای مختلف تولید ارزش اضافی نسبی (در نتیجه تبعیّت واقعی کار از سرمایه)، توانست دیالکتیک دستگاهمند کار انسانی بیگانهشده را مشخص کند. او این کار را دقیقاً با بررسی این روند انجام داد که هنگامی که شکل سرمایهای فرآیند کار را در اختیار میگیرد و دگرگون میکند، با مادیت سوبژکتیویتهی بارآور انسانی چه میکند. پرسش مشخص تلویحی در پژوهش موردنظر از منظر بیرونی این بود: آیا سرمایهْ سوبژکتیویتهی بارآور انسانی را به گونهای تغییر میدهد که در نهایت انسان را با قدرتهایی مادی برای فرارفتن از شکل اجتماعی و بیگانهشدهی تکوینش تجهیز کند؟ از این منظر ماتریالیستی، تنها در صورتی که چنین باشد، منطقی خواهد بود که مسئلهی کنش انقلابی آگاهانه را همچون یک توانمندی عینی مشخص درون جامعهی سرمایهداری مطرح کنیم. به عبارت دیگر، نکتهی موردنظر مارکس همانا نیاز به کشف تعیّنهای مادی جامعهی کمونیستی در وجه وجودی کنونی آنها بهعنوان یک توانمندی بیگانهشده و ناشی از حرکت خودمختار شکل سرمایهای برای تحقق یافتن ــ یعنی به فعلیّت بدلشدن __ است و این دقیقاً و لزوماً از طریق کنش آگاهانه انقلابی پرولتاریای خودالغاکننده ممکن است.
🔸 در این مقاله استدلال شده است که گروندریسه و سرمایه در وحدت خود عناصری را برای توضیح علمی تعیّنهای سرمایه که منجر به برساخت اجتماعی طبقهی کارگر انقلابی میشود، فراهم میکنند. این توضیح در واقع باید شامل بازتولید وحدت مشخص همهی تعیّنهای وجود اجتماعی در اندیشه باشد که ضرورت الغای سرمایه متضمن آن است، الغایی که از بسیطترین شکل آن یعنی کالا شروع میشود. با این حال، به دلیل آشکار کمبود جا برای توضیح بیشتر، بحث بر شکل خاصی از سرمایه متمرکز شد که ضرورت فراروی از آن را بهعنوان یک امر بالقوه بیواسطه در خود در بر دارد. این مقاله استدلال میکند که این شکل در قالب کاملاً بالیدهی تبعیّت واقعی کار از سرمایه، همانا نظام ماشینی، نهفته است.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-32l
#گروندریسه
#گیدو_استاروستا #حسن_مرتضوی
#نظام_ماشینی #سوبژکتیویته_انقلابی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ در گروندریسه و سرمایه
نوشتهی: گیدو استاروستا
ترجمهی: حسن مرتضوی
9 ژوئیه 2022
🔸 این مقاله قرائتی است از شرح مارکس از شکلهای تبعیّت واقعی کار از سرمایه ــ بهویژه نظام ماشینی صنعت بزرگمقیاس ــ در حکم برسازندهی بازنمایی دیالکتیکی تعیّنهای سوبژکتیویتهی انقلابی. این گزاره که تبعیّت واقعیْ برسازندهی بنیاد سوبژکتیویتهی انقلابی است، نباید موجب شگفتی شود. در واقعیت، نباید شگفتانگیزتر از انضمامیکردن آن بینش دربارهِی عامترین تعیّن فرایند «تاریخ طبیعی» باشد که برسازندهی رشد و تکوین انسانها است و مارکس در دستنوشتههای پاریس در 1844 شرح و بسط داد. براساس آن متن قدیمی، محتوای تاریخ نوع انسان عبارت است از رشد و توسعهی قدرتهای مادی خاص انسان به منزلهی سوژهای کارکننده، یعنی رشد و توسعهی سوبژکتیویتهی بارآور انسانی. مارکس نتیجه گرفت که در دگرگونی تاریخی شکلهای مادی و اجتماعی این توسعه است که باید راهحل الغای سرمایه ــ و بنابراین، سوبژکتیویتهی انقلابی ــ وجود داشته باشد. اما آن تلاش اولیه در نقد اقتصاد سیاسی نمیتوانست درک علمی دقیق و موشکافانهای از تعیّنهای اجتماعی در اختیار گذارد که بنیاد و شالودهی دگرگونی انقلابی جامعه است. مارکس مجهز به روش نقد دگردیساننده که ملهم از فویرباخ بود، توانست به سیاق تحلیلیْ از کار بیگانه به منزلهی بنیاد اجتماعی پنهان در پس ابژکتیویتهی شیءوارهی «مقولات اقتصادی» پردهبرداری کند.
🔸 مارکس به نوبه خود، در آن نوشتههای اولیه، خاصبودن موجود نوعی انسان (یعنی سوبژکتیویتهی بارآور انسان) را بهعنوان محتوایی مادی که تاریخاً در آن شکل بیگانهشده تکامل مییابد، به صورت تحلیلی کشف کرد. با این حال، اگرچه این اکتشافات به مارکس اجازه داد تا بسیطترین تعیّن (انسانی) را در پس محتوا و شکل الغای کار بیگانهشده درک کند، مسلماً به لحاظ ترکیبی در آشکارسازی میانجیهای بیشتری که برساخت اجتماعی و مادی سوژهی انقلابی ایجاب میکند شکست خورد.
🔸 مارکس اساساً در سرمایه (اما مهمتر از همه، در گروندریسه)، عمدتاً از طریق نمایش تعیّنهای شکلهای مختلف تولید ارزش اضافی نسبی (در نتیجه تبعیّت واقعی کار از سرمایه)، توانست دیالکتیک دستگاهمند کار انسانی بیگانهشده را مشخص کند. او این کار را دقیقاً با بررسی این روند انجام داد که هنگامی که شکل سرمایهای فرآیند کار را در اختیار میگیرد و دگرگون میکند، با مادیت سوبژکتیویتهی بارآور انسانی چه میکند. پرسش مشخص تلویحی در پژوهش موردنظر از منظر بیرونی این بود: آیا سرمایهْ سوبژکتیویتهی بارآور انسانی را به گونهای تغییر میدهد که در نهایت انسان را با قدرتهایی مادی برای فرارفتن از شکل اجتماعی و بیگانهشدهی تکوینش تجهیز کند؟ از این منظر ماتریالیستی، تنها در صورتی که چنین باشد، منطقی خواهد بود که مسئلهی کنش انقلابی آگاهانه را همچون یک توانمندی عینی مشخص درون جامعهی سرمایهداری مطرح کنیم. به عبارت دیگر، نکتهی موردنظر مارکس همانا نیاز به کشف تعیّنهای مادی جامعهی کمونیستی در وجه وجودی کنونی آنها بهعنوان یک توانمندی بیگانهشده و ناشی از حرکت خودمختار شکل سرمایهای برای تحقق یافتن ــ یعنی به فعلیّت بدلشدن __ است و این دقیقاً و لزوماً از طریق کنش آگاهانه انقلابی پرولتاریای خودالغاکننده ممکن است.
🔸 در این مقاله استدلال شده است که گروندریسه و سرمایه در وحدت خود عناصری را برای توضیح علمی تعیّنهای سرمایه که منجر به برساخت اجتماعی طبقهی کارگر انقلابی میشود، فراهم میکنند. این توضیح در واقع باید شامل بازتولید وحدت مشخص همهی تعیّنهای وجود اجتماعی در اندیشه باشد که ضرورت الغای سرمایه متضمن آن است، الغایی که از بسیطترین شکل آن یعنی کالا شروع میشود. با این حال، به دلیل آشکار کمبود جا برای توضیح بیشتر، بحث بر شکل خاصی از سرمایه متمرکز شد که ضرورت فراروی از آن را بهعنوان یک امر بالقوه بیواسطه در خود در بر دارد. این مقاله استدلال میکند که این شکل در قالب کاملاً بالیدهی تبعیّت واقعی کار از سرمایه، همانا نظام ماشینی، نهفته است.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-32l
#گروندریسه
#گیدو_استاروستا #حسن_مرتضوی
#نظام_ماشینی #سوبژکتیویته_انقلابی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نظام ماشینی و تعیّنهای سوبژکتیویتهی انقلابی
در گروندریسه و سرمایه نوشتهی: گیدو استاروستا ترجمهی: حسن مرتضوی در این فصل استدلال شده است که گروندریسه و سرمایه در وحدت خود عناصری را برای توضیح علمی تعیّنهای سرمایه که منجر به برساخت اجتماعی ط…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ نقدی پیرامون شعار جدایی دین از دولت
نوشتهی: محمود بیگی
12 ژوئیه 2022
🔸 اگر به دو نوع سیاست سوسیال دموکراسی و مارکسی نظر اندازیم، نظرگاه اولی مزد را درآمد کارگر قلمداد و بدینسان واقعیت مزد را پنهان میکند تا آن را به امری درونماندگار در این جامعه مبدل سازد، و عدالت اجتماعی در این رابطه را تنها به افزایش مزد و نه توضیح استثمار نیروی کار تقلیل میدهد و با مثبت و خوب جلوه دادن این سیاست مبارزهی کارگران را حول آن محدود میکند. برعکس سیاست مارکسی مزد را نه درآمد کارگر، بلکه یک مبادلهی سادهی کالایی بهشمار میآورد و افزایش مزد را به مناسباتش با استثمار نیروی کار پیوند میزند تا مبارزهی کارگران را حول نفی استثمار و سلطهی سرمایه سازماندهی کند و روشن میسازد که خواستهی افزایش مزد به مثابهی امری مثبت تنها در افشای راز مزد، که در این جامعه استثمار را پنهان میدارد، میتواند معنا پیدا کند و اگر از این امر خطیر غافل شویم، این خواستهی مثبت تاکتیکی، به موضوعی راهبردی و درونماندگار و سرانجام منفی بدل میشود، که خود به سدی در برابر کسب آگاهی اکثریت عظیم کارگران تبدیل خواهد شد. بنابراین درحالیکه سوسیال دموکراتها مناسبات کارگران با مزد را که در این نظام درونماندگار شده است بهعنوان عدالت اجتماعی میان کارگران و سرمایهداران قلمداد میکنند، مارکسیستها، برعکس، گرچه در توضیح منشاء مزد و رابطهاش با استثمار از خواستهی افزایش مزد دفاع میکنند اما در روشنگریشان در خصوص مزد، مضمون مزد را بهعنوان یک انتزاع پیکریافته که پوشانندهی استثمار نیروی کار است، آشکار میکنند تا بتوانند خواست افزایش مزد را بهعنوان وجهی از مبارزهی کارگران برای بازپسگیری بخشی از ارزش اضافی از سرمایهداران به مبارزهی طبقاتیشان ارتقاء دهند.
🔸 سیاست سوسیال دموکراسی مزد را صرفاً امری اقتصادی و رابطهی لازم و ملزوم با سرمایه به حساب میآورد تا مکانیسم میان مزد و سرمایه را بیطرفانه جا زند، حالآنکه سیاست مارکسی دقیقاً روشن میکند که رابطهی میان مزد و سرمایه بیطرفانه نیست، زیرا هر دو بهعنوان انتزاعات پیکریافته رابطهی استثمار را پنهان میسازند تا تضاد آشتیناپذیر بین این دو انتزاع را که بیانگر مبارزهی طبقاتی در این جامعه است، به آشتی طبقاتی بین سرمایهداران و کارگران مبدل سازند.
🔸 «نقد اقتصاد سیاسی» در واقع نقد خاص شرایط اجتماعی – تاریخی ویژهی جامعهی سرمایهداری است که از طریق نقد ایدئولوژی خاص آن، یعنی «بتوارگی کالایی»، بهعنوان محور تنظیمکنندهی زندگی اجتماعی، بنیاد نظریهی مارکس میشود، نقدی که فرایند پیروزی پراتیکی نظری و عملی این دانش ویژه بر مناسبات استثماری این جامعه را نوید میدهد. کشف «بتوارگی کالایی» بهعنوان ایدئولوژی محوری در این نظام مارکس را قادر ساخت تا نقد آن را برای آن دسته از انسانها که با استثمار و سلطه سر سازش ندارند و خواستار براندازی این جامعهاند، به مثابهی علم اجتماعی ویژهاش در مبارزهی طبقاتی برای ایجاد جامعهای خالی از استثمار و سلطه عرضه کند.
🔸 در این مقاله ابتدا برداشتم را از ایدئولوژی شرح میدهم و در رابطه با آن فرازهایی از نظریات بنیانگذاران سوسیالیسم علمی در این زمینه را میآورم تا با روشن کردن مضمون ایدئولوژی و نقد آن، بتوانم به نقد شعار جدایی دین از دولت، چه از نظر تاریخی و چه بهلحاظ کارکردی در جوامع سرمایهداری، بپردازم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-32B
#محمود_بیگی #نقد_اقتصاد_سیاسی #نقد_دین #نظریه_دولت
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ نقدی پیرامون شعار جدایی دین از دولت
نوشتهی: محمود بیگی
12 ژوئیه 2022
🔸 اگر به دو نوع سیاست سوسیال دموکراسی و مارکسی نظر اندازیم، نظرگاه اولی مزد را درآمد کارگر قلمداد و بدینسان واقعیت مزد را پنهان میکند تا آن را به امری درونماندگار در این جامعه مبدل سازد، و عدالت اجتماعی در این رابطه را تنها به افزایش مزد و نه توضیح استثمار نیروی کار تقلیل میدهد و با مثبت و خوب جلوه دادن این سیاست مبارزهی کارگران را حول آن محدود میکند. برعکس سیاست مارکسی مزد را نه درآمد کارگر، بلکه یک مبادلهی سادهی کالایی بهشمار میآورد و افزایش مزد را به مناسباتش با استثمار نیروی کار پیوند میزند تا مبارزهی کارگران را حول نفی استثمار و سلطهی سرمایه سازماندهی کند و روشن میسازد که خواستهی افزایش مزد به مثابهی امری مثبت تنها در افشای راز مزد، که در این جامعه استثمار را پنهان میدارد، میتواند معنا پیدا کند و اگر از این امر خطیر غافل شویم، این خواستهی مثبت تاکتیکی، به موضوعی راهبردی و درونماندگار و سرانجام منفی بدل میشود، که خود به سدی در برابر کسب آگاهی اکثریت عظیم کارگران تبدیل خواهد شد. بنابراین درحالیکه سوسیال دموکراتها مناسبات کارگران با مزد را که در این نظام درونماندگار شده است بهعنوان عدالت اجتماعی میان کارگران و سرمایهداران قلمداد میکنند، مارکسیستها، برعکس، گرچه در توضیح منشاء مزد و رابطهاش با استثمار از خواستهی افزایش مزد دفاع میکنند اما در روشنگریشان در خصوص مزد، مضمون مزد را بهعنوان یک انتزاع پیکریافته که پوشانندهی استثمار نیروی کار است، آشکار میکنند تا بتوانند خواست افزایش مزد را بهعنوان وجهی از مبارزهی کارگران برای بازپسگیری بخشی از ارزش اضافی از سرمایهداران به مبارزهی طبقاتیشان ارتقاء دهند.
🔸 سیاست سوسیال دموکراسی مزد را صرفاً امری اقتصادی و رابطهی لازم و ملزوم با سرمایه به حساب میآورد تا مکانیسم میان مزد و سرمایه را بیطرفانه جا زند، حالآنکه سیاست مارکسی دقیقاً روشن میکند که رابطهی میان مزد و سرمایه بیطرفانه نیست، زیرا هر دو بهعنوان انتزاعات پیکریافته رابطهی استثمار را پنهان میسازند تا تضاد آشتیناپذیر بین این دو انتزاع را که بیانگر مبارزهی طبقاتی در این جامعه است، به آشتی طبقاتی بین سرمایهداران و کارگران مبدل سازند.
🔸 «نقد اقتصاد سیاسی» در واقع نقد خاص شرایط اجتماعی – تاریخی ویژهی جامعهی سرمایهداری است که از طریق نقد ایدئولوژی خاص آن، یعنی «بتوارگی کالایی»، بهعنوان محور تنظیمکنندهی زندگی اجتماعی، بنیاد نظریهی مارکس میشود، نقدی که فرایند پیروزی پراتیکی نظری و عملی این دانش ویژه بر مناسبات استثماری این جامعه را نوید میدهد. کشف «بتوارگی کالایی» بهعنوان ایدئولوژی محوری در این نظام مارکس را قادر ساخت تا نقد آن را برای آن دسته از انسانها که با استثمار و سلطه سر سازش ندارند و خواستار براندازی این جامعهاند، به مثابهی علم اجتماعی ویژهاش در مبارزهی طبقاتی برای ایجاد جامعهای خالی از استثمار و سلطه عرضه کند.
🔸 در این مقاله ابتدا برداشتم را از ایدئولوژی شرح میدهم و در رابطه با آن فرازهایی از نظریات بنیانگذاران سوسیالیسم علمی در این زمینه را میآورم تا با روشن کردن مضمون ایدئولوژی و نقد آن، بتوانم به نقد شعار جدایی دین از دولت، چه از نظر تاریخی و چه بهلحاظ کارکردی در جوامع سرمایهداری، بپردازم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-32B
#محمود_بیگی #نقد_اقتصاد_سیاسی #نقد_دین #نظریه_دولت
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقدی پیرامون شعار جدایی دین از دولت
نوشتهی: محمود بیگی غلبه بر دین و دولت درعمل غلبه بر ایدئولوژیهاییاند که وارونگیها را بهمثابهی واقعیت و برداشت از آنها را بهعنوان آگاهی حقیقی جا میزنند که خود عامل بیگانگی است. جامعهی سرما…
▫️ دینامیسم معاصر امپریالیسم در خاورمیانه
▫️ واکاوی مقدماتی
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: آن الکساندر
ترجمهی: تارا بهروزیان
16 ژوئیه 2022
🔸 این مقاله به پیروی از آثار نویسندگان سنت این مجله {سوسیالیسم بینالملل}، مانند کریس هارمن و الکس کالینیکوس، و نسلهای پیشین متفکران مارکسیست، از جمله لنین و بوخارین، ریشهی انگیزهی حرکت به سوی جنگ را در دینامیسم خود انباشت سرمایه میداند. رقابت میان سرمایهها و در نتیجه میان دولتهایی که از نظر ساختاری به سرمایهها وابسته هستند، منجر به آمیزش فرآیندهای رقابت نظامی و اقتصادی بین قدرتمندترین دولتهای سرمایهداری میشود. این سخن نه فقط به معنای در نظر گرفتن برهمکنشهای قدرتهای بزرگ خارج از منطقه است (در درجهی نخست ایالات متحده، قدرتهای اروپایی، مانند فرانسه و بریتانیا، و روسیه)، بلکه دولتهای منطقهای را باید به حساب آورد که در چارچوب نظامی خردهامپریالیستی (sub-imperial system) قرار گرفتهاند که «نسخهای از همان دینامیسمی را که در بدو امر منجر به ظهور امپریالیسم سرمایهداری شد بازتولید میکنند.» امپریالیسم صرفاً برچسبی برای رفتار غارتگرانه قدرتمندترین دولتها نیست. این فقط امتیاز ویژهی ایالات متحده و متحدانش نیست. بهعلاوه، منطق انباشت سرمایه به این معناست که «مقاومت» طبقات حاکم دولتهای سرمایهداریِ ضعیفتر در برابر غارتهای قدرتهای سرمایهداریِ جهانی، ناگزیر فرآیندهای امپریالیسم را در سطوح پایینتر نظام بازتولید میکند. این بدان معنا نیست که سوسیالیستها میتوانند موضع ندانمگویی در رابطه با اینگونه کشمکشها اتخاذ کنند. در عوض، آنچه اغلب ضرورت دارد اعتلای ظرفیت دفاع اصولی از ضعیفان در برابر حملات اقویاست، و در عین حال مفصلبندی استراتژی چگونگی ایجاد مقاومت واقعی در برابر امپریالیسم، که باید از پایین توسعه یابد و در نهایت مستلزم کوتاه کردن دست محفل ژنرالها و بازرگانان (خواه خود را جمهوریخواه یا طرفدار سلطنت بخوانند) از قدرت است، آنان که ایادیشان منطقه را به سمت جنگهای بیشتر هدایت میکنند.
🔸 توسعهی یک نظام خردهامپریالیستی در خاورمیانه را پیش و بیش از هر چیز باید از دریچهی نابرابری میان سرمایههای رقیب و دولتهای «آنها» درک کرد. ساختار این نابرابری توسط طیفی از عوامل، از جمله روشی که در آن سرمایهداری ابتدا در یک بخش از جهان (و نه همه جا به طور همزمان) ظهور کرد، و نیز به واسطهی موقعیتهای همیشه در حالِ تغییر بازیگران مختلف در این بازی، شکل گرفته است. نظام خردهامپریالیستی در خاورمیانه هم به واسطهی دینامیسم رقابت میان قدرتهای بزرگ سرمایهداری شکل گرفته است ــ مانند افول قدرتهای استعماری «قدیمی»، بریتانیا و فرانسه در اوایل قرن بیستم و در پی آن ظهور قدرتهای امپریالیستی جهانی «جدید» ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی، و افول و در نهایت فروپاشی قدرت شوروی در اواخر قرن بیستم ــ و هم با دینامیسمی مشابه میان دولتهای سرمایهداری نوظهور منطقه. توسعهی اقتصادی و سیاسی قدرتهای نوظهور، و در نتیجه ظرفیت نظامی آنها، همواره اساساً به واسطهی محدودیتهای عمل در سیستمی شکل میگیرد که در آن داوران نهاییْ قدرتهای اصلی امپریالیستی هستند. با این حال، این بدان معنا نیست که آن قدرتها همیشه قادر به اعمال نفوذ مداوم در سطوح پایینتر این نظام هستند.
🔸 دلایل زیادی وجود دارد که چرا جنگی که اسد علیه خیزش مردمی سال 2011 آغاز کرد، به طرزی مارپیچوار به درگیریای تبدیل شد که نه تنها سوریه را از هم پاشاند، بلکه شوکهایی را به نظامهای امپریالیستی منطقهای و جهانی وارد کرد. در اینجا فرصت بررسی کامل این پویهها وجود ندارد، اما دستکم میتوانیم طرح کلی سه مسئله را مطرح کنیم که در این فرآیندهای درهمتنیدهْ برجسته هستند. یکی از آنها تأثیر فاجعهای است که عراق، کشور همسایه سوریه، را فرا گرفت. چرخههای متوالی جنگ، محاصره، تهاجم، اشغال، شورش و درگیریهای فرقهای در عراق، به روشهای متعدد سوریه را تحت تأثیر قرار داده است، از جمله تکهتکه شدن اقتدار دولتی در مرز مشترک، جابهجایی گستردهی پناهندگان از عراق به سوریه، مداخلهی سازمانهای شبهنظامی عراقی در درگیریهای سوریه (شامل نه تنها گروههای سنی مانند داعش، بلکه شبهنظامیان فرقهای شیعه که توسط رژیم اسد استخدام شدهاند)...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-32W
#خاور_میانه #امپریالیسم #آن_الکساندر #تارا_بهروزیان
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ واکاوی مقدماتی
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: آن الکساندر
ترجمهی: تارا بهروزیان
16 ژوئیه 2022
🔸 این مقاله به پیروی از آثار نویسندگان سنت این مجله {سوسیالیسم بینالملل}، مانند کریس هارمن و الکس کالینیکوس، و نسلهای پیشین متفکران مارکسیست، از جمله لنین و بوخارین، ریشهی انگیزهی حرکت به سوی جنگ را در دینامیسم خود انباشت سرمایه میداند. رقابت میان سرمایهها و در نتیجه میان دولتهایی که از نظر ساختاری به سرمایهها وابسته هستند، منجر به آمیزش فرآیندهای رقابت نظامی و اقتصادی بین قدرتمندترین دولتهای سرمایهداری میشود. این سخن نه فقط به معنای در نظر گرفتن برهمکنشهای قدرتهای بزرگ خارج از منطقه است (در درجهی نخست ایالات متحده، قدرتهای اروپایی، مانند فرانسه و بریتانیا، و روسیه)، بلکه دولتهای منطقهای را باید به حساب آورد که در چارچوب نظامی خردهامپریالیستی (sub-imperial system) قرار گرفتهاند که «نسخهای از همان دینامیسمی را که در بدو امر منجر به ظهور امپریالیسم سرمایهداری شد بازتولید میکنند.» امپریالیسم صرفاً برچسبی برای رفتار غارتگرانه قدرتمندترین دولتها نیست. این فقط امتیاز ویژهی ایالات متحده و متحدانش نیست. بهعلاوه، منطق انباشت سرمایه به این معناست که «مقاومت» طبقات حاکم دولتهای سرمایهداریِ ضعیفتر در برابر غارتهای قدرتهای سرمایهداریِ جهانی، ناگزیر فرآیندهای امپریالیسم را در سطوح پایینتر نظام بازتولید میکند. این بدان معنا نیست که سوسیالیستها میتوانند موضع ندانمگویی در رابطه با اینگونه کشمکشها اتخاذ کنند. در عوض، آنچه اغلب ضرورت دارد اعتلای ظرفیت دفاع اصولی از ضعیفان در برابر حملات اقویاست، و در عین حال مفصلبندی استراتژی چگونگی ایجاد مقاومت واقعی در برابر امپریالیسم، که باید از پایین توسعه یابد و در نهایت مستلزم کوتاه کردن دست محفل ژنرالها و بازرگانان (خواه خود را جمهوریخواه یا طرفدار سلطنت بخوانند) از قدرت است، آنان که ایادیشان منطقه را به سمت جنگهای بیشتر هدایت میکنند.
🔸 توسعهی یک نظام خردهامپریالیستی در خاورمیانه را پیش و بیش از هر چیز باید از دریچهی نابرابری میان سرمایههای رقیب و دولتهای «آنها» درک کرد. ساختار این نابرابری توسط طیفی از عوامل، از جمله روشی که در آن سرمایهداری ابتدا در یک بخش از جهان (و نه همه جا به طور همزمان) ظهور کرد، و نیز به واسطهی موقعیتهای همیشه در حالِ تغییر بازیگران مختلف در این بازی، شکل گرفته است. نظام خردهامپریالیستی در خاورمیانه هم به واسطهی دینامیسم رقابت میان قدرتهای بزرگ سرمایهداری شکل گرفته است ــ مانند افول قدرتهای استعماری «قدیمی»، بریتانیا و فرانسه در اوایل قرن بیستم و در پی آن ظهور قدرتهای امپریالیستی جهانی «جدید» ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی، و افول و در نهایت فروپاشی قدرت شوروی در اواخر قرن بیستم ــ و هم با دینامیسمی مشابه میان دولتهای سرمایهداری نوظهور منطقه. توسعهی اقتصادی و سیاسی قدرتهای نوظهور، و در نتیجه ظرفیت نظامی آنها، همواره اساساً به واسطهی محدودیتهای عمل در سیستمی شکل میگیرد که در آن داوران نهاییْ قدرتهای اصلی امپریالیستی هستند. با این حال، این بدان معنا نیست که آن قدرتها همیشه قادر به اعمال نفوذ مداوم در سطوح پایینتر این نظام هستند.
🔸 دلایل زیادی وجود دارد که چرا جنگی که اسد علیه خیزش مردمی سال 2011 آغاز کرد، به طرزی مارپیچوار به درگیریای تبدیل شد که نه تنها سوریه را از هم پاشاند، بلکه شوکهایی را به نظامهای امپریالیستی منطقهای و جهانی وارد کرد. در اینجا فرصت بررسی کامل این پویهها وجود ندارد، اما دستکم میتوانیم طرح کلی سه مسئله را مطرح کنیم که در این فرآیندهای درهمتنیدهْ برجسته هستند. یکی از آنها تأثیر فاجعهای است که عراق، کشور همسایه سوریه، را فرا گرفت. چرخههای متوالی جنگ، محاصره، تهاجم، اشغال، شورش و درگیریهای فرقهای در عراق، به روشهای متعدد سوریه را تحت تأثیر قرار داده است، از جمله تکهتکه شدن اقتدار دولتی در مرز مشترک، جابهجایی گستردهی پناهندگان از عراق به سوریه، مداخلهی سازمانهای شبهنظامی عراقی در درگیریهای سوریه (شامل نه تنها گروههای سنی مانند داعش، بلکه شبهنظامیان فرقهای شیعه که توسط رژیم اسد استخدام شدهاند)...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-32W
#خاور_میانه #امپریالیسم #آن_الکساندر #تارا_بهروزیان
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دینامیسم معاصر امپریالیسم در خاورمیانه:
واکاوی مقدماتی نوشتهی: آن الکساندر ترجمهی: تارا بهروزیان سوریه عرصهای است که در حال حاضر دینامیسم رقابت بین قدرتهای جهانی و منطقهای به ترسناکترین شکل در آن تلاقی میکنند. نیروهای نظامی متخاص…
▫️ واکاوی «مزدبگیران»، پالایش «شاغلان»
▫️ هستندگی طبقهی کارگر
نوشتهی: فرنگیس بختیاری
19 ژوئیه 2022
🔸 استمرار خیزشهای اجتماعی دههی اخیر ایران که فاصلههای آنها به مرور کم میشود، جذر و مد دریایی طوفانیست که سَر آرامشدن ندارد. در این خیزشها، انسانها با نقشها و جایگاههای مختلف روبهروی هم صفآرایی میکنند. در یک سو، گارد سرکوب ناجا با ماسک و سیاهپوش، پاسداران، لباس شخصیها، تکتیراندازان، رؤسایی نادیده در اتاقهای ضدگلوله و… در سوی دیگر کارگران و بیکاران، خانوادهی آنها، بازنشستگان، مستمریبگیران و حتی خُردهسرمایهداران بازار که تا دیروز مردد بودند، اکنون در وحشت از سقوطی گریزناپذیر خطر را بهجان میخرند و مغازهشان را تعطیل میکنند. آنچه در این صفآراییها، قدرت سیاسی را در داخل بهوحشت انداخته است، چنانکه فعالان را فلهای دستگیر و در همان حال مهرههای امنیتی خود را قربانی میکند یا قدرت سیاسی سرمایه جهانی را به دریوزگی ادامهی مذاکرات میکشاند تا سرکوبگر اعظم را در خاورمیانه نگه دارد، گستردگی و تداوم نیرویی عینی و پراتیکی، سیال و جاری در مقابل نظام با ظرفیت بالقوه ضدسرمایهدارانه است که تجربهی زيستهی يک انقلاب بزرگ را در پیشینهی خود دارد. نیرویی در خیابان در کارخانه، در مدرسه، در دنیای مجازی، در توییتها، چتها و در جان زندگی جاریست. این نیرو محصول پراتیکهای سیاسی، اعتراضی کارگران یا هستی طبقهای است که اکثریت مطلق «شاغلان» را در بر میگیرد و به تبع آن جمعیت غالب کشور را تشکیل میدهد.
🔸 کارگران در هیچ دورهای از تاریخ کشور، چنین گسترده، جمعیت کشور را از آن خود و خانواده نکرده بودند. آنها با هویتهای خاصِ تحمیلشده، مانند «رسمی» و «غیررسمی»، «ذهنی و یدی»، «کارگر و کارمند» «پیمانکاری و پروژهای» و… هر کدام با پراتیک ویژهی خودْ تاریخشان را زیسته و میزیند و هستندگی طبقهی کارگر را هرچند در جزایر مختلف، با فراخوانها، اعتصابات و شورشها، با قهرمانان و فعالان خود و بهرغم سرکوب بیرحمانه در سالها و روزهایی که گذشت عینیت بخشیدهاند. آنها در محاصرهی سلطهگران، از یک سو سرکوب فیزیکی میشوند، از سوی دیگر در زیست روزمرهی خود مدام در معرض سرکوب پنهان ایدئولوژیک هستند. همانطور که هستی طبقهها در پراتیک تجلی مییابد، مأمن و زادگاه ایدئولوژیها هم پراتیک است. ایدئولوژیها در پراتیک، در قالب انتزاعاتی هویتگونه با نفوذ در ذهن افراد مادیت مییابند و قشرهایی را که با نقش واقعی اجتماعی تحت ستم و استثمار مشترک هستند در جزایر مجزا متفرق میکنند. هویتها در شکلِ عام خود در قالب «شاغلان»، «مزدبگیران»، «مردم»، «خلق» و «توده»، تنیده در روابط اجتماعی، نقش واقعی کارگران را در سایه قرار میدهند و مانع ظهور طبقه در کل واحد میشوند. هویتها با تبدیل محتوی مزد و شغل به قالب شکلی خود ــ مزدبگیر، «شاغل»، «غیرمزدبگیر»، «خوداشتغال»، «نه مزدبگیر، نه مزددهنده» ــ بهصورت فریبندهتر، حتی وارونهنما، نقشها را بیشتر خلط و نادیده میگذارند. آنها خودمختار و مستقل، فنری را میمانند که وقتی باز میشود محدودهی تعریف حامل کار را گسترده میکند، و وقتی بسته میشود محدودهی آن را تنگ میکند. از همینرو، بُعد تفریط و افراط در تعریفهای سنتی کارگر ریشه در فریفتاری شکل شاغل و مزدبگیر دارد. مارکس این مقولههای فریبنده را که نمایندهی نهایی و مشخص روابط ذاتی سرمایهداری در سطح روابط اجتماعی هستند فرانمود نامیده است.
🔸 هدف این مقاله کنار زدن ماسک از چهرهی عامل کار در جامعهی سرمایهداری و واکاوی قشرهای مختلف مزدبگیران جهت تشخیص سره از ناسره است. این امر مبنایی برای پالایش شاغلان آماری کشور در محدودهی سالهای 1397- 1398 و برآورد تقریبی از جمعیت واقعی کارگران خواهد شد. در این برآورد ناگزیر به تمکین از منابع در دسترس و تفکیک جمعیتی کارگران در هویتهای ایدئولوژیک «رسمی» و «غیررسمی» خواهیم بود. پراتیک اعتراضی متفاوت این دو گروه کارگران وقتی با بار جمعیتی هرکدام سنجیده شود تصویر روشنتری از اعتراضها و برآیند آنها در روزهای حساسی که در پیش است ارائه خواهد داد. معیار اول برای پالایش شاغلان، نقش و جایگاه اجتماعی افراد است. معیار دوم هستندگی عینی آنها پیرامون فرانمود مزد در گروهبندی «کارگران» و «گروه میانی» است. این دو معیار میتوانند سطح بیرونی واقعیت را بشکافند و از شاخهها راهی به سوی ریشهها بیابند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-33v
#فرنگیس_بختیاری
#فرانمود #مبارزه_طبقاتی #مزد #نقد_ایدئولوژی #طبقه_کارگر
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ هستندگی طبقهی کارگر
نوشتهی: فرنگیس بختیاری
19 ژوئیه 2022
🔸 استمرار خیزشهای اجتماعی دههی اخیر ایران که فاصلههای آنها به مرور کم میشود، جذر و مد دریایی طوفانیست که سَر آرامشدن ندارد. در این خیزشها، انسانها با نقشها و جایگاههای مختلف روبهروی هم صفآرایی میکنند. در یک سو، گارد سرکوب ناجا با ماسک و سیاهپوش، پاسداران، لباس شخصیها، تکتیراندازان، رؤسایی نادیده در اتاقهای ضدگلوله و… در سوی دیگر کارگران و بیکاران، خانوادهی آنها، بازنشستگان، مستمریبگیران و حتی خُردهسرمایهداران بازار که تا دیروز مردد بودند، اکنون در وحشت از سقوطی گریزناپذیر خطر را بهجان میخرند و مغازهشان را تعطیل میکنند. آنچه در این صفآراییها، قدرت سیاسی را در داخل بهوحشت انداخته است، چنانکه فعالان را فلهای دستگیر و در همان حال مهرههای امنیتی خود را قربانی میکند یا قدرت سیاسی سرمایه جهانی را به دریوزگی ادامهی مذاکرات میکشاند تا سرکوبگر اعظم را در خاورمیانه نگه دارد، گستردگی و تداوم نیرویی عینی و پراتیکی، سیال و جاری در مقابل نظام با ظرفیت بالقوه ضدسرمایهدارانه است که تجربهی زيستهی يک انقلاب بزرگ را در پیشینهی خود دارد. نیرویی در خیابان در کارخانه، در مدرسه، در دنیای مجازی، در توییتها، چتها و در جان زندگی جاریست. این نیرو محصول پراتیکهای سیاسی، اعتراضی کارگران یا هستی طبقهای است که اکثریت مطلق «شاغلان» را در بر میگیرد و به تبع آن جمعیت غالب کشور را تشکیل میدهد.
🔸 کارگران در هیچ دورهای از تاریخ کشور، چنین گسترده، جمعیت کشور را از آن خود و خانواده نکرده بودند. آنها با هویتهای خاصِ تحمیلشده، مانند «رسمی» و «غیررسمی»، «ذهنی و یدی»، «کارگر و کارمند» «پیمانکاری و پروژهای» و… هر کدام با پراتیک ویژهی خودْ تاریخشان را زیسته و میزیند و هستندگی طبقهی کارگر را هرچند در جزایر مختلف، با فراخوانها، اعتصابات و شورشها، با قهرمانان و فعالان خود و بهرغم سرکوب بیرحمانه در سالها و روزهایی که گذشت عینیت بخشیدهاند. آنها در محاصرهی سلطهگران، از یک سو سرکوب فیزیکی میشوند، از سوی دیگر در زیست روزمرهی خود مدام در معرض سرکوب پنهان ایدئولوژیک هستند. همانطور که هستی طبقهها در پراتیک تجلی مییابد، مأمن و زادگاه ایدئولوژیها هم پراتیک است. ایدئولوژیها در پراتیک، در قالب انتزاعاتی هویتگونه با نفوذ در ذهن افراد مادیت مییابند و قشرهایی را که با نقش واقعی اجتماعی تحت ستم و استثمار مشترک هستند در جزایر مجزا متفرق میکنند. هویتها در شکلِ عام خود در قالب «شاغلان»، «مزدبگیران»، «مردم»، «خلق» و «توده»، تنیده در روابط اجتماعی، نقش واقعی کارگران را در سایه قرار میدهند و مانع ظهور طبقه در کل واحد میشوند. هویتها با تبدیل محتوی مزد و شغل به قالب شکلی خود ــ مزدبگیر، «شاغل»، «غیرمزدبگیر»، «خوداشتغال»، «نه مزدبگیر، نه مزددهنده» ــ بهصورت فریبندهتر، حتی وارونهنما، نقشها را بیشتر خلط و نادیده میگذارند. آنها خودمختار و مستقل، فنری را میمانند که وقتی باز میشود محدودهی تعریف حامل کار را گسترده میکند، و وقتی بسته میشود محدودهی آن را تنگ میکند. از همینرو، بُعد تفریط و افراط در تعریفهای سنتی کارگر ریشه در فریفتاری شکل شاغل و مزدبگیر دارد. مارکس این مقولههای فریبنده را که نمایندهی نهایی و مشخص روابط ذاتی سرمایهداری در سطح روابط اجتماعی هستند فرانمود نامیده است.
🔸 هدف این مقاله کنار زدن ماسک از چهرهی عامل کار در جامعهی سرمایهداری و واکاوی قشرهای مختلف مزدبگیران جهت تشخیص سره از ناسره است. این امر مبنایی برای پالایش شاغلان آماری کشور در محدودهی سالهای 1397- 1398 و برآورد تقریبی از جمعیت واقعی کارگران خواهد شد. در این برآورد ناگزیر به تمکین از منابع در دسترس و تفکیک جمعیتی کارگران در هویتهای ایدئولوژیک «رسمی» و «غیررسمی» خواهیم بود. پراتیک اعتراضی متفاوت این دو گروه کارگران وقتی با بار جمعیتی هرکدام سنجیده شود تصویر روشنتری از اعتراضها و برآیند آنها در روزهای حساسی که در پیش است ارائه خواهد داد. معیار اول برای پالایش شاغلان، نقش و جایگاه اجتماعی افراد است. معیار دوم هستندگی عینی آنها پیرامون فرانمود مزد در گروهبندی «کارگران» و «گروه میانی» است. این دو معیار میتوانند سطح بیرونی واقعیت را بشکافند و از شاخهها راهی به سوی ریشهها بیابند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-33v
#فرنگیس_بختیاری
#فرانمود #مبارزه_طبقاتی #مزد #نقد_ایدئولوژی #طبقه_کارگر
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
واکاوی «مزدبگیران»، پالایش «شاغلان»
هستندگی طبقهی کارگر نوشتهی: فرنگیس بختیاری کارگران بهحاشیهرانده مخصوصاً بخش مزدکار آن، گرچه در جنگ و گریز آبدیده شدهاند و بیشک ضرورت سازمانیابی را در شورشها، ضربهخوردنها و عقبنشینیهای…
▫️ سرمایهداری در مصر یا سرمایهداری مصری؟
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: آرون جیکز و احمد شکر
ترجمهی: سهراب نیکزاد
23 ژوئیه 2022
🔸 چگونه تاریخچهای از سرمایهداری میتواند همزمان محلی و جهانی باشد؟ چگونه میتوانیم سرگذشتی را روایت کنیم که هم منطبق بر تجربههای متمایز سرزمینی خاص باشد و هم معطوف به الگوهای کلانتری که مقولهای همچون «سرمایهداری» را معنادار میکند؟ پاسخهای ما به این پرسشها در گروِ تمایزی ساده اما پراهمیت است. در فصل حاضر بازتفسیری از تاریخ سرمایهداری در مصر و نه «سرمایهداری مصری» ارائه میشود. این تاریخ آشکارا با تاریخ سرمایهداری انگلستان، هند یا ایالات متحده تفاوت دارد، هرچند این تاریخها هرگز دقیقاً در قالب مرزهای ملی امروزی تعریف نشدهاند. بنابراین، در این فصل در پیگیری دگرگونیهای عمیق دو سدهی اخیر دو استدلال مرتبط به هم مطرح میشود.
🔸 یکم، مردم مصر مثل مردم هرجای دیگری همزمان در فضاهای چندگانهی قدرت و انباشت زندگی میکنند. این فضاها و میانکنشهاشان ممکن است تغییر کند و میکند. چگونگی پدید آمدن این فضاها را باید موضوع پژوهشی واکاوانه قرار داد، نه اینکه آنها را ویژگی مفروضِ جغرافیای هر کشوری دانست. پژوهشهای کنونی دربارهی مصر معمولاً تاریخ این کشور را به مرحلههای مجزا تقسیم میکنند: توسعهگرایی تدافعی، سرمایهداری استعماری، سرمایهداری دولتی و نولیبرالیسم. این دورهبندی به شکل سودمندی وقایع مصر را به الگوهای گستردهتر جهانی پیوند میزند، هرچند این خطر را در پی دارد که مصر موجودیتی باثبات در نظر گرفته شود که تغییرات تاریخی آن در نتیجهی تکانشهایی با خاستگاهی بیرونی رخ میدهد. با این حال، مصر صرفاً مکانی بهشمار نمیآید که گرایشهای بحرانیِ ازپیشموجود و راهبردهای انباشت در آن مدام از نو تکرار میشوند. بلکه انواع پویههای اجتماعی، اقتصادی و زیستمحیطی ــ که برخی زاییدهی درون و برخی بیرون کشور است ــ دست به دست هم دادهاند تا پیکربندیهای یگانهای از قدرت سیاسی و اقتصادی را در مقیاسهای جغرافیایی مختلفی ایجاد کنند. این پیکربندیهای ناموزون همواره در فرایندهای فرامنطقهای و فراملی ریشه داشته است بیآنکه صرفاً به این فرایندها تحویلپذیر باشند. این پیکربندیها به ترتیبات حاکم بر زندگی هرروزه در مصر و نیز به جریانهای کالاها، مردم، سرمایه و ایدههایی وابستهاند که این کشور را به سایر کانونهای منطقهای و جهانی پیوند میدهد.
🔸 دوم، مجموعهای از نقشآفرینان، در سراسر تاریخ مدرن مصر، سازوکارهای سیاسی گوناگونی را به کار بستهاند تا وجوه لازم برای روندهای پیاپی انباشت را فراهم کنند. انباشت سرمایه از راه تولید کالاها مستلزم این است که وجوهی از پیش وجود داشته باشد تا بتوان آن را بهعنوان سرمایه به کار انداخت. سرمایهدارهای مصری، خواه در کاشت پنبه یا ساخت کارخانهها، اغلب به سرمایهای بیش از آنچه در دست دارند نیاز داشتهاند. آنها برای رسیدگی به این کمبود سرمایه بر ترکیبهای متغیر مالیاتستانی، رانت، بدهی، کمک و سلبمالکیت ــ بهطور خلاصه، شکلهای انباشتی که بیشتر مستلزم واگذاری سیاسیِ ارزش است تا سودهای تولیدی ــ متکی بودهاند.
🔸 در پژوهشهای جغرافیای تاریخیِ سرمایهداری تا مدتها تأکید میشد که در آن دسته از فرایندهایی که مارکس با عنوان «انباشت بدوی» توصیفشان میکند چندان که ویژگی مداوم و ضروریِ خودگستری سرمایه نمایانده میشود از وجه گذشتهی سرمایه سخنی نمیرود. همانطور که در این حوزهی نظری استدلال شده است، تولید سودآور کالاها برای فروش در بازارهای جهانی بر ترکیبی ناپایدار از منابع متکیست که بیرون از «منزلگاه» خود تولیدشان قرار دارد. این بینشها اغلب به وابستگیهای اساسی بین استخراج ارزش در مستعمرهها و انباشت اصلی در مامکشور یا متروپل اشاره داشتهاند. با این همه، آنچه در این برداشتها کمتر بهچشم میآید میانکنشِ موجود بین این فرآیندهای دوگانه درون فضاهاییست که در نظم جهانی جایگاهی فرودست دارند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-33T
#خاور_میانه #مصر #آرون_جیکز #احمد_شکر، #سهراب_نیکزاد
#سرمایهداری #استعمار
👇🏼
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: آرون جیکز و احمد شکر
ترجمهی: سهراب نیکزاد
23 ژوئیه 2022
🔸 چگونه تاریخچهای از سرمایهداری میتواند همزمان محلی و جهانی باشد؟ چگونه میتوانیم سرگذشتی را روایت کنیم که هم منطبق بر تجربههای متمایز سرزمینی خاص باشد و هم معطوف به الگوهای کلانتری که مقولهای همچون «سرمایهداری» را معنادار میکند؟ پاسخهای ما به این پرسشها در گروِ تمایزی ساده اما پراهمیت است. در فصل حاضر بازتفسیری از تاریخ سرمایهداری در مصر و نه «سرمایهداری مصری» ارائه میشود. این تاریخ آشکارا با تاریخ سرمایهداری انگلستان، هند یا ایالات متحده تفاوت دارد، هرچند این تاریخها هرگز دقیقاً در قالب مرزهای ملی امروزی تعریف نشدهاند. بنابراین، در این فصل در پیگیری دگرگونیهای عمیق دو سدهی اخیر دو استدلال مرتبط به هم مطرح میشود.
🔸 یکم، مردم مصر مثل مردم هرجای دیگری همزمان در فضاهای چندگانهی قدرت و انباشت زندگی میکنند. این فضاها و میانکنشهاشان ممکن است تغییر کند و میکند. چگونگی پدید آمدن این فضاها را باید موضوع پژوهشی واکاوانه قرار داد، نه اینکه آنها را ویژگی مفروضِ جغرافیای هر کشوری دانست. پژوهشهای کنونی دربارهی مصر معمولاً تاریخ این کشور را به مرحلههای مجزا تقسیم میکنند: توسعهگرایی تدافعی، سرمایهداری استعماری، سرمایهداری دولتی و نولیبرالیسم. این دورهبندی به شکل سودمندی وقایع مصر را به الگوهای گستردهتر جهانی پیوند میزند، هرچند این خطر را در پی دارد که مصر موجودیتی باثبات در نظر گرفته شود که تغییرات تاریخی آن در نتیجهی تکانشهایی با خاستگاهی بیرونی رخ میدهد. با این حال، مصر صرفاً مکانی بهشمار نمیآید که گرایشهای بحرانیِ ازپیشموجود و راهبردهای انباشت در آن مدام از نو تکرار میشوند. بلکه انواع پویههای اجتماعی، اقتصادی و زیستمحیطی ــ که برخی زاییدهی درون و برخی بیرون کشور است ــ دست به دست هم دادهاند تا پیکربندیهای یگانهای از قدرت سیاسی و اقتصادی را در مقیاسهای جغرافیایی مختلفی ایجاد کنند. این پیکربندیهای ناموزون همواره در فرایندهای فرامنطقهای و فراملی ریشه داشته است بیآنکه صرفاً به این فرایندها تحویلپذیر باشند. این پیکربندیها به ترتیبات حاکم بر زندگی هرروزه در مصر و نیز به جریانهای کالاها، مردم، سرمایه و ایدههایی وابستهاند که این کشور را به سایر کانونهای منطقهای و جهانی پیوند میدهد.
🔸 دوم، مجموعهای از نقشآفرینان، در سراسر تاریخ مدرن مصر، سازوکارهای سیاسی گوناگونی را به کار بستهاند تا وجوه لازم برای روندهای پیاپی انباشت را فراهم کنند. انباشت سرمایه از راه تولید کالاها مستلزم این است که وجوهی از پیش وجود داشته باشد تا بتوان آن را بهعنوان سرمایه به کار انداخت. سرمایهدارهای مصری، خواه در کاشت پنبه یا ساخت کارخانهها، اغلب به سرمایهای بیش از آنچه در دست دارند نیاز داشتهاند. آنها برای رسیدگی به این کمبود سرمایه بر ترکیبهای متغیر مالیاتستانی، رانت، بدهی، کمک و سلبمالکیت ــ بهطور خلاصه، شکلهای انباشتی که بیشتر مستلزم واگذاری سیاسیِ ارزش است تا سودهای تولیدی ــ متکی بودهاند.
🔸 در پژوهشهای جغرافیای تاریخیِ سرمایهداری تا مدتها تأکید میشد که در آن دسته از فرایندهایی که مارکس با عنوان «انباشت بدوی» توصیفشان میکند چندان که ویژگی مداوم و ضروریِ خودگستری سرمایه نمایانده میشود از وجه گذشتهی سرمایه سخنی نمیرود. همانطور که در این حوزهی نظری استدلال شده است، تولید سودآور کالاها برای فروش در بازارهای جهانی بر ترکیبی ناپایدار از منابع متکیست که بیرون از «منزلگاه» خود تولیدشان قرار دارد. این بینشها اغلب به وابستگیهای اساسی بین استخراج ارزش در مستعمرهها و انباشت اصلی در مامکشور یا متروپل اشاره داشتهاند. با این همه، آنچه در این برداشتها کمتر بهچشم میآید میانکنشِ موجود بین این فرآیندهای دوگانه درون فضاهاییست که در نظم جهانی جایگاهی فرودست دارند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-33T
#خاور_میانه #مصر #آرون_جیکز #احمد_شکر، #سهراب_نیکزاد
#سرمایهداری #استعمار
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سرمایهداری در مصر یا سرمایهداری مصری؟
نوشتهی: آرون جیکز و احمد شکر ترجمهی: سهراب نیکزاد شرحی که در اینجا بهاختصار بیان کردهایم نشان میدهد که کندوکاوی تاریخی دربارهی این پیکربندیهای فضاییِ متغیر که به مناطق مختلفی از مصر اختصاص…
▫️ تاملاتی دربارهی تقاطعگرایی
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
26 ژوئیه 2022
🔸 اصطلاح «تقاطعگرایی» به تلاقی ستمهای ناشی از هویتهای پیچیده و تجارب منحصربهفرد اشاره دارد. گزارشهای فمینیستی ریشههای آن را تا تجربهی زنان سیاهپوست ایالات متحده و سایر زنان رنگینپوست، و اندیشهی فمینیست سیاه، بهویژه بیانیهی Combahee River Collective ردیابی میکنند: «ما معتقدیم سیاستهای جنسی در دوران پدرسالاری در زندگی زنان سیاهپوست به همان اندازهی سیاستهای طبقاتی و نژادی فراگیر است. همچنین برای ما جدا کردن ستم نژادی از ستم طبقاتی و ستم جنسی دشوار است زیرا در زندگیمان اغلب بهطور همزمان تجربه میشوند.» این همچنین نوعی تعمیمدهی استعارهای است که پژوهشگرِ حقوقی، کیمبرله کرنشاو (که حسن شهرتش بهواسطهی ابداع این اصطلاح است)، برای به تصویر کشیدن وضعیت کارگران زن سیاهپوست استفاده کرد؛ زنانی که نمیتوانستند از کارفرمای خود برای تبعیض، بهعنوان کارگران زن سیاهپوست شکایت کنند زیرا دادگاهها تبعیض را یا بر اساس جنسیت به رسمیت میشناختند یا نژاد و نه براساس هردو. کرنشاو استدلال کرد که نه جنسیت و نه نژاد به تنهایی نمیتوانست مسئول تجربهی آنها از ستم باشد زیرا آنها در «تقاطع» جنسیت و نژاد قرار داشتند.
🔸 بهرغم مرتبهی ممتاز آن همچون «مهمترین رهاورد نظریِ تاریخِ فمینیسم»، تا آن جا که من میدانم، هیچ نظریهی دقیق و پذیرفتهشدهای دربارهی تقاطع وجود ندارد. دربارهی ایدههای کلیدی تقاطعگرایی توافق وجود دارد، اما فمینیستها در چگونگی مفهومسازی روابط بین محورهای نابرابری در سطح کلانِ تحلیل، و روشهایی که این محورها هویتها و تجارب افراد را شکل میدهند، با هم تفاوت دارند. معنی اصطلاحاتی همچون «درهمتنیده»، «تقابل»، «همساخت»، «همسازمان»، «تشکیل متقابل»، و غیره خودپیدا نیست. این روابط فرضی در چه سطحی از تحلیل مرتبط هستند؟ آیا طبقه، جنسیت، نژاد، توانایی و غیره در سطوح خرد، کلان یا فردیِ تحلیل «بهطور متقابل همساخت»، «همساز» و غیره هستند؟ اگر چنین است، این امر بهطور انضمامی چگونه کار میکند؟ آیا هویتهای پیچیده در درجهی اول تأثیرات مشارکت آگاهانهی افراد در «محورهای سرکوب»ِ ظاهراً متقاطع است، یا تأثیرات گفتمان، یا تعامل بین این دو؟ و منظور از اینکه میگوییم محورهای نابرابری متقاطع هستند چیست؟ آیا محورها تلاقی میکنند و افراد در تقاطعها شکل میگیرند، یا تقاطع فقط استعارهای برای این واقعیت است که در هر جامعهای همه دارای ویژگیهای خاصی، همچون جنسیت و سن هستند، و اینکه همهی ما در نهادهای اجتماعی مختلفی شرکت داریم ــ بنابراین نقشهای اجتماعی و شغلی متعدد و متفاوتی را ایفا میکنیم ــ و در جایی از ترتیبِ رتبهبندی که محورهای اصلی نابرابری را تقسیم میکند قرار گرفتهایم؟ اگر چنین است، تقاطعگرایی در نهایت در چه جنبههایی مبتنی بر نوعی بدیهیگوییِ جامعهشناختی نیست؟ هویتها چه تفاوتی با نقشهای اجتماعی دارند؟
🔸 مانند همهی نظریهها، تقاطعگرایی نیز محصول زمان خود است. اثرات جهانی شدن ــ آواره کردن میلیونها کارگر، آغاز مهاجرت مردان، زنان و کودکان از کشورهای جنگزده و مستعمرات سابق به کشورهای سابقاً استعمارگر ــ در حال تغییر شرایط مادی و اجتماعی زندگی، همچنین آگاهی پژوهشگران و کنشگران است. چنین تغییراتی در نهایت باعث رشد نظریههایی خواهد شد که هدفشان فراتر رفتن از محدودیتهای تقاطعگرایی است. نظریههایی که پیوندهای سازگانی بین «محورهای شاخص سرکوب» را به روشهایی که ممکن است ماتریالیسم تاریخی را دربربگیرد یا نگیرد، نظریهپردازی خواهند کرد. نظریهی بازتولید اجتماعی احتمالاً چنین نظریهای است. گزینهی دیگر این است که تشدید بهرهکشی ــ بازنمودیافته در تمرکز ثروت و درآمد در رأس و رشد ارتش ذخیره کارِ ملی و فراملی ــ که در حال حاضر در ایالات متحده طبقهی کارگر را وارد گفتمان سیاسی و رسانههای جمعی کرده است ــ ممکن است در نهایت علاقهی گسترده به مارکسیسم در دهههای ١٩٦٠ و ١٩٧٠ در میان کنشگران، دانشجویان و دانشگاهیان را بازگرداند. در حال حاضر تجدید علاقهای به مارکسیسم و فمینیسم وجود دارد؛ اینکه این تجدید علاقه مستلزم از بین رفتن تقاطعگرایی، ادغام آن با نسخهای ایدهآلی از مارکسیسم، با تأکید بر ستمهای نژادی، جنسیتی وسایر ستمها، و در عین حال بهحداقل رساندن اثرات تعیینکنندهی قدرت طبقاتی و مناسبات طبقاتی، یا بازگشتی به ماتریالیسم تاریخی است، برعهدهی نسلهای جوان است که تصمیم بگیرند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-346
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#تقاطعگرایی #فمینیسم #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
26 ژوئیه 2022
🔸 اصطلاح «تقاطعگرایی» به تلاقی ستمهای ناشی از هویتهای پیچیده و تجارب منحصربهفرد اشاره دارد. گزارشهای فمینیستی ریشههای آن را تا تجربهی زنان سیاهپوست ایالات متحده و سایر زنان رنگینپوست، و اندیشهی فمینیست سیاه، بهویژه بیانیهی Combahee River Collective ردیابی میکنند: «ما معتقدیم سیاستهای جنسی در دوران پدرسالاری در زندگی زنان سیاهپوست به همان اندازهی سیاستهای طبقاتی و نژادی فراگیر است. همچنین برای ما جدا کردن ستم نژادی از ستم طبقاتی و ستم جنسی دشوار است زیرا در زندگیمان اغلب بهطور همزمان تجربه میشوند.» این همچنین نوعی تعمیمدهی استعارهای است که پژوهشگرِ حقوقی، کیمبرله کرنشاو (که حسن شهرتش بهواسطهی ابداع این اصطلاح است)، برای به تصویر کشیدن وضعیت کارگران زن سیاهپوست استفاده کرد؛ زنانی که نمیتوانستند از کارفرمای خود برای تبعیض، بهعنوان کارگران زن سیاهپوست شکایت کنند زیرا دادگاهها تبعیض را یا بر اساس جنسیت به رسمیت میشناختند یا نژاد و نه براساس هردو. کرنشاو استدلال کرد که نه جنسیت و نه نژاد به تنهایی نمیتوانست مسئول تجربهی آنها از ستم باشد زیرا آنها در «تقاطع» جنسیت و نژاد قرار داشتند.
🔸 بهرغم مرتبهی ممتاز آن همچون «مهمترین رهاورد نظریِ تاریخِ فمینیسم»، تا آن جا که من میدانم، هیچ نظریهی دقیق و پذیرفتهشدهای دربارهی تقاطع وجود ندارد. دربارهی ایدههای کلیدی تقاطعگرایی توافق وجود دارد، اما فمینیستها در چگونگی مفهومسازی روابط بین محورهای نابرابری در سطح کلانِ تحلیل، و روشهایی که این محورها هویتها و تجارب افراد را شکل میدهند، با هم تفاوت دارند. معنی اصطلاحاتی همچون «درهمتنیده»، «تقابل»، «همساخت»، «همسازمان»، «تشکیل متقابل»، و غیره خودپیدا نیست. این روابط فرضی در چه سطحی از تحلیل مرتبط هستند؟ آیا طبقه، جنسیت، نژاد، توانایی و غیره در سطوح خرد، کلان یا فردیِ تحلیل «بهطور متقابل همساخت»، «همساز» و غیره هستند؟ اگر چنین است، این امر بهطور انضمامی چگونه کار میکند؟ آیا هویتهای پیچیده در درجهی اول تأثیرات مشارکت آگاهانهی افراد در «محورهای سرکوب»ِ ظاهراً متقاطع است، یا تأثیرات گفتمان، یا تعامل بین این دو؟ و منظور از اینکه میگوییم محورهای نابرابری متقاطع هستند چیست؟ آیا محورها تلاقی میکنند و افراد در تقاطعها شکل میگیرند، یا تقاطع فقط استعارهای برای این واقعیت است که در هر جامعهای همه دارای ویژگیهای خاصی، همچون جنسیت و سن هستند، و اینکه همهی ما در نهادهای اجتماعی مختلفی شرکت داریم ــ بنابراین نقشهای اجتماعی و شغلی متعدد و متفاوتی را ایفا میکنیم ــ و در جایی از ترتیبِ رتبهبندی که محورهای اصلی نابرابری را تقسیم میکند قرار گرفتهایم؟ اگر چنین است، تقاطعگرایی در نهایت در چه جنبههایی مبتنی بر نوعی بدیهیگوییِ جامعهشناختی نیست؟ هویتها چه تفاوتی با نقشهای اجتماعی دارند؟
🔸 مانند همهی نظریهها، تقاطعگرایی نیز محصول زمان خود است. اثرات جهانی شدن ــ آواره کردن میلیونها کارگر، آغاز مهاجرت مردان، زنان و کودکان از کشورهای جنگزده و مستعمرات سابق به کشورهای سابقاً استعمارگر ــ در حال تغییر شرایط مادی و اجتماعی زندگی، همچنین آگاهی پژوهشگران و کنشگران است. چنین تغییراتی در نهایت باعث رشد نظریههایی خواهد شد که هدفشان فراتر رفتن از محدودیتهای تقاطعگرایی است. نظریههایی که پیوندهای سازگانی بین «محورهای شاخص سرکوب» را به روشهایی که ممکن است ماتریالیسم تاریخی را دربربگیرد یا نگیرد، نظریهپردازی خواهند کرد. نظریهی بازتولید اجتماعی احتمالاً چنین نظریهای است. گزینهی دیگر این است که تشدید بهرهکشی ــ بازنمودیافته در تمرکز ثروت و درآمد در رأس و رشد ارتش ذخیره کارِ ملی و فراملی ــ که در حال حاضر در ایالات متحده طبقهی کارگر را وارد گفتمان سیاسی و رسانههای جمعی کرده است ــ ممکن است در نهایت علاقهی گسترده به مارکسیسم در دهههای ١٩٦٠ و ١٩٧٠ در میان کنشگران، دانشجویان و دانشگاهیان را بازگرداند. در حال حاضر تجدید علاقهای به مارکسیسم و فمینیسم وجود دارد؛ اینکه این تجدید علاقه مستلزم از بین رفتن تقاطعگرایی، ادغام آن با نسخهای ایدهآلی از مارکسیسم، با تأکید بر ستمهای نژادی، جنسیتی وسایر ستمها، و در عین حال بهحداقل رساندن اثرات تعیینکنندهی قدرت طبقاتی و مناسبات طبقاتی، یا بازگشتی به ماتریالیسم تاریخی است، برعهدهی نسلهای جوان است که تصمیم بگیرند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-346
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#تقاطعگرایی #فمینیسم #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
تاملاتی دربارهی تقاطعگرایی
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی از نظر سیاسی، تقاطعگرایی را میتوان در هر بافتار سیاسی بهکار گرفت؛ بهعنوان مثال مبارزات ضد نژادپرستی، ضد جنسیتگرایی و مبارزات برای حقوق مهاجران؛ …
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ هانا آرنت و تفکر سیاسی در قرن بیستم
نوشتهی: فرانک دِپه
ترجمهی: داریوش آرام
30 ژوئیه 2022
📝 توضیح مترجم: آثار هانا آرنت، خواسته یا ناخواسته، از همان ابتدا در خدمت جنگی ایدئولوژیک علیه چپ قرار گرفت. امروزه که بار دیگر جنگ سرد رونق گرفته است، تا جایی که به شکلی مبتذل روسیهی کنونی را هم چپ میخوانند، رجوع به اندیشههای هانا آرنت بیشتر هدفی سیاسی و ایدئولوژیک دنبال میکند تا کنکاشی در اندیشهی سیاسی.
این اهداف ایدئولوژیک در ایران به شکل عریانتری خود را نشان میدهد. چپستیزی از رژیم اسلامی حاکم تا خاندان از حاکمیت افتادهی پهلوی را در بر میگیرد. در این میان طیفی از «نظریه»پردازان رنگارنگ را هم باید لحاظ کرد که در زمانهای که میتوان آن را پساواقعیت خواند، بینیاز از هر استدلال و واقعیت تاریخی، چپ را آماج حملات بیپایهی خود قرار داده و هرآنچه بتوانند از آرای آرنت در خدمت چپستیزی خود بهره میبرند.
فرانک دِپه اندیشمند سیاسی و پرفسور پارهوقت دانشگاه ماربورگ آلمان، در 15 ژوئیه 2006 در سخنرانیاش به هنگام وداع به موضوع «بحران و نوسازی نظریهی مارکسیستی» پرداخت. در متن زیر او به جایگاه هانا آرنت در اندیشهی سیاسی قرن بیستم، که موضوعی است مورد مناقشه، میپردازد. زمانی که او به این مناقشه وارد شد، تصور نمیشد جنگ سرد رونقی دوباره پیدا کند. خواندن نوشتار او کمکی است به درک بهتر جایگاه آرنت در اندیشهی سیاسی امروز.
🔸 هانا آرنت اکنون یکی از مهمترین نمایندگان تفکر سیاسی در قرن بیستم به رسمیت شناخته شده است. اخیراً این موضوع با حضور همیشگیاش در رسانهها به مناسبت صدمین سال تولدش در اکتبر 2006 آشکار شد. در انتقادی از خود به یاد آوردند که چپ آلمان (از جمله چپ آلمان غربی) عمدتاً هانا آرنت را «در جایگاه راست قرار داده بودند»؛ از طرف دیگر بعد از چرخش سالهای 1981-1991، جایگاه والای او بهعنوان مهمترین نظریهپرداز سیاسی قرن بیستم به سرعت از سوی تعداد قابلملاحظهای از چپها ستایش شد. چنین چرخشهایی احتیاط را گوشزد و پرسشهایی را برمیانگیزاند. خود او از چنین برچسبهایی بیزار بود. بنا به نظر گِرت شِفر به نظر میرسید او در دوران زندگیاش بین چند صندلی مینشیند و میگفت: «من هیچکجا نیستم. من به واقع نه در جریان اصلی حرکت میکنم نه در هیچ اندیشهی سیاسی دیگری.» او آزادی را برگزید تا اسیر نباشد و خود را همچون «روحی کاملاً مستقل» توصیف کرد.
🔸 کار هانا آرنت که با کتابی دربارهی توتالیتاریسم آغاز شد و نخستین بار در سال 1951 در آمریکا منتشر شد و شهرت جهانی او را رقم زد، به عصر جنگ سرد پس از پایان جنگ جهانی تعلق دارد. اگر ما انکشاف گرایشهای اصلی تفکر سیاسی ــ مثل لیبرالیسم، محافظهکاری و سوسیالیسم ــ را بهطور فشرده جمعبندی کنیم، خواهیم دید که دستهبندیکردن هانا آرنت در یک گرایش آسان نیست. لیبرالیسم (بهعنوان گرایش اصلی تفکر بورژوایی) در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم به بحران عمیقی دچار میشود. از یک سو با برآمد سوسیالیسم و جنبش کارگری مواجه شد، که خود در خلال جنگ جهانی اول و پس از آن به دو گرایش بزرگ ــ درحال ستیز با یکدیگر ــ یعنی کمونیسم و سوسیالدموکراسی تجزیه شد. از سوی دیگر، افسون محافظهکارانهی دولت مقتدر و طبیعیسازی نابرابری اجتماعی با برآمد ایدئولوژیهای امپریالیستی ترکیب شد که سیاستهای توسعهطلبانهی دولتهای قدرتمند امریالیستی را تجلیل میکرد و خواستار اتخاذ سیاستهای توسعهطلبانه و ستیزهجویانه در خارج و حمایت از اقدامات سختگیرانه در داخل علیه «خطر سرخ» بود. سوسیالداروینیسم، آغازگاه آموزههای زیستشناسانهی نژادی (ازجمله یهودستیزی) این کارکرد را هم برای سیاست امپریالیستی داشتند که بنیانی تودهای علیه چپ را تضمین کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-34n
#فرانک_دپه #هانا_آرنت #داریوش_آرام #تفکر_سیاسی
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ هانا آرنت و تفکر سیاسی در قرن بیستم
نوشتهی: فرانک دِپه
ترجمهی: داریوش آرام
30 ژوئیه 2022
📝 توضیح مترجم: آثار هانا آرنت، خواسته یا ناخواسته، از همان ابتدا در خدمت جنگی ایدئولوژیک علیه چپ قرار گرفت. امروزه که بار دیگر جنگ سرد رونق گرفته است، تا جایی که به شکلی مبتذل روسیهی کنونی را هم چپ میخوانند، رجوع به اندیشههای هانا آرنت بیشتر هدفی سیاسی و ایدئولوژیک دنبال میکند تا کنکاشی در اندیشهی سیاسی.
این اهداف ایدئولوژیک در ایران به شکل عریانتری خود را نشان میدهد. چپستیزی از رژیم اسلامی حاکم تا خاندان از حاکمیت افتادهی پهلوی را در بر میگیرد. در این میان طیفی از «نظریه»پردازان رنگارنگ را هم باید لحاظ کرد که در زمانهای که میتوان آن را پساواقعیت خواند، بینیاز از هر استدلال و واقعیت تاریخی، چپ را آماج حملات بیپایهی خود قرار داده و هرآنچه بتوانند از آرای آرنت در خدمت چپستیزی خود بهره میبرند.
فرانک دِپه اندیشمند سیاسی و پرفسور پارهوقت دانشگاه ماربورگ آلمان، در 15 ژوئیه 2006 در سخنرانیاش به هنگام وداع به موضوع «بحران و نوسازی نظریهی مارکسیستی» پرداخت. در متن زیر او به جایگاه هانا آرنت در اندیشهی سیاسی قرن بیستم، که موضوعی است مورد مناقشه، میپردازد. زمانی که او به این مناقشه وارد شد، تصور نمیشد جنگ سرد رونقی دوباره پیدا کند. خواندن نوشتار او کمکی است به درک بهتر جایگاه آرنت در اندیشهی سیاسی امروز.
🔸 هانا آرنت اکنون یکی از مهمترین نمایندگان تفکر سیاسی در قرن بیستم به رسمیت شناخته شده است. اخیراً این موضوع با حضور همیشگیاش در رسانهها به مناسبت صدمین سال تولدش در اکتبر 2006 آشکار شد. در انتقادی از خود به یاد آوردند که چپ آلمان (از جمله چپ آلمان غربی) عمدتاً هانا آرنت را «در جایگاه راست قرار داده بودند»؛ از طرف دیگر بعد از چرخش سالهای 1981-1991، جایگاه والای او بهعنوان مهمترین نظریهپرداز سیاسی قرن بیستم به سرعت از سوی تعداد قابلملاحظهای از چپها ستایش شد. چنین چرخشهایی احتیاط را گوشزد و پرسشهایی را برمیانگیزاند. خود او از چنین برچسبهایی بیزار بود. بنا به نظر گِرت شِفر به نظر میرسید او در دوران زندگیاش بین چند صندلی مینشیند و میگفت: «من هیچکجا نیستم. من به واقع نه در جریان اصلی حرکت میکنم نه در هیچ اندیشهی سیاسی دیگری.» او آزادی را برگزید تا اسیر نباشد و خود را همچون «روحی کاملاً مستقل» توصیف کرد.
🔸 کار هانا آرنت که با کتابی دربارهی توتالیتاریسم آغاز شد و نخستین بار در سال 1951 در آمریکا منتشر شد و شهرت جهانی او را رقم زد، به عصر جنگ سرد پس از پایان جنگ جهانی تعلق دارد. اگر ما انکشاف گرایشهای اصلی تفکر سیاسی ــ مثل لیبرالیسم، محافظهکاری و سوسیالیسم ــ را بهطور فشرده جمعبندی کنیم، خواهیم دید که دستهبندیکردن هانا آرنت در یک گرایش آسان نیست. لیبرالیسم (بهعنوان گرایش اصلی تفکر بورژوایی) در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم به بحران عمیقی دچار میشود. از یک سو با برآمد سوسیالیسم و جنبش کارگری مواجه شد، که خود در خلال جنگ جهانی اول و پس از آن به دو گرایش بزرگ ــ درحال ستیز با یکدیگر ــ یعنی کمونیسم و سوسیالدموکراسی تجزیه شد. از سوی دیگر، افسون محافظهکارانهی دولت مقتدر و طبیعیسازی نابرابری اجتماعی با برآمد ایدئولوژیهای امپریالیستی ترکیب شد که سیاستهای توسعهطلبانهی دولتهای قدرتمند امریالیستی را تجلیل میکرد و خواستار اتخاذ سیاستهای توسعهطلبانه و ستیزهجویانه در خارج و حمایت از اقدامات سختگیرانه در داخل علیه «خطر سرخ» بود. سوسیالداروینیسم، آغازگاه آموزههای زیستشناسانهی نژادی (ازجمله یهودستیزی) این کارکرد را هم برای سیاست امپریالیستی داشتند که بنیانی تودهای علیه چپ را تضمین کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-34n
#فرانک_دپه #هانا_آرنت #داریوش_آرام #تفکر_سیاسی
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
هانا آرنت و تفکر سیاسی در قرن بیستم
نوشتهی: فرانک دِپه ترجمهی: داریوش آرام هانا آرنت با تحلیلهایش نگاه خود را به حوزههایی معطوف کرد که برای بخشی از چپ تابو شده بود ــ خصوصیت رژیمهای توتالیتر، یهودستیزی، نژادپرستی، پناهندگان و غ…
مطالبهی آزادی پوشش و نه به حجاب اجباری، خواستهای بهظاهر «ساده» و «ابتدایی»، پژواک و تأثیری فراتر از پوستهی ظاهریاش دارد. برای زنانی که تقویمشان، روزشمار نامرئی مبارزهای روزمره است مخالفت با حجاب اجباری، تجلی برخاستن در قامت کنشگر است و نه گفتن به فروماندن در نقشِ کنشپذیر. مبارزه علیه حجاب اجباری نه فقط به چالش کشیدن کنترل سیاسی ناشی از مذهب و آپارتاید جنسی و جنسیتی، بلکه آگاهانه یا ناآگاهانه، اشارهای است به ممکن بودن درهمشکستن دیوارهای ایدئولوژی.
مبارزه علیه حجاب اجباری درصدد بازپسگیری و تسخیر خیابان است: نه پستوی خانهها و فضای مجازی بلکه سپهر عمومی واقعی را به پهنهی درگیری و مطالبهی هر روزه بدل میکند. همچنان که در دیها و آبانها، در «مظاهرات سلمی» بهحاشیهراندهشدگان، و اعتراضات و اعتصابهای «صنفی و معیشتی» شاهد بودیم و هستیم. همین وحشت تسخیر سپهر عمومی است که رژیم را به واکنش شدید وامیدارد. وحشت از گام تعیینکنندهای که میتواند کنشهای بهظاهر انفرادی را به اقدامی جمعی بدل کند. هراس از صدای رسای زنان معترض، با نشان یا گمنام، که ریشههای پنهان ستم و سرکوب را به سطح میآورند و در برابر چشمها عریان و مرئی میکنند.
از این رو تصویری که برای امروز برگزیدهایم، نه چهرهی شکنجهشدهی امروزین سپیده و سپیدهها، که تکرار مکرر سیمای معترض اوست که از تظاهرات زنان در ۸ مارس ۱۳۵۷ تا به امروز امتداد یافته است. تصویری که مدام به ما یادآور میشود که «آزادی زن شرط رهایی همگان است» و «سپیدهی ما گلگون است»...
#نه_به_حجاب_اجباری
#جنبش_زنان
#سپیده_رشنو
https://t.me/naghd_com/771
🖋@naghd_com
مبارزه علیه حجاب اجباری درصدد بازپسگیری و تسخیر خیابان است: نه پستوی خانهها و فضای مجازی بلکه سپهر عمومی واقعی را به پهنهی درگیری و مطالبهی هر روزه بدل میکند. همچنان که در دیها و آبانها، در «مظاهرات سلمی» بهحاشیهراندهشدگان، و اعتراضات و اعتصابهای «صنفی و معیشتی» شاهد بودیم و هستیم. همین وحشت تسخیر سپهر عمومی است که رژیم را به واکنش شدید وامیدارد. وحشت از گام تعیینکنندهای که میتواند کنشهای بهظاهر انفرادی را به اقدامی جمعی بدل کند. هراس از صدای رسای زنان معترض، با نشان یا گمنام، که ریشههای پنهان ستم و سرکوب را به سطح میآورند و در برابر چشمها عریان و مرئی میکنند.
از این رو تصویری که برای امروز برگزیدهایم، نه چهرهی شکنجهشدهی امروزین سپیده و سپیدهها، که تکرار مکرر سیمای معترض اوست که از تظاهرات زنان در ۸ مارس ۱۳۵۷ تا به امروز امتداد یافته است. تصویری که مدام به ما یادآور میشود که «آزادی زن شرط رهایی همگان است» و «سپیدهی ما گلگون است»...
#نه_به_حجاب_اجباری
#جنبش_زنان
#سپیده_رشنو
https://t.me/naghd_com/771
🖋@naghd_com
Telegram
نقد
✊🏼 آزادی زن شرط رهایی همگان است.
🖋@naghd_com
🖋@naghd_com
▫️ گروندریسه پس از سرمایه
▫️ یا چگونه مارکس را برعکس بازخوانی کنیم
نوشتهی: ریکاردو بلوفیوره
ترجمهی: حسن مرتضوی
6 اوت 2022
🔸 گروندریسه متنی است شالودهریز، نخستین متنی که بهواقع در شکلی مکتوب نشانههای تکوین سرمایه را در خود دارد؛ همهنگام متنی است در حال گذار، در سفری طولانی که با دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی 1844 آغاز میشود. دستنوشتهی عظیم گروندریسه را باید همانطور که هست در نظر گرفت: یادداشتبرداری فکری شوریدهوار و صمیمانه. مارکس تلاش کرد تا برخی از مشکلات و مقولهها را در این صفحات «رفع» کند. او این کار را برای نخستین بار در ارائهی نظاممند جنینی از نظریهی ارزش و سرمایه انجام داد. در این حرکت است که او برای خود معیارها و چارچوب مشکلش را روشن میکند.
🔸 دستنوشتهی گروندریسه با توجه به این موضوع ناگزیر متنی است پرابهام. این ابهامها باعث قرائتهای متضاد از آن شده است که یک سوی آن سوبژکتیویسم افراطی است و سوی دیگرش ابژکتیویسم افراطی. علاوه بر این، باید توجه داشته باشیم که آنها قرائتهای نویسندگانی بودند که خود را نه تنها در رابطهای مثبت، بلکه در تداومی عمیق با گروندریسه نیز میدیدند.
🔸 آنچه در اینجا پیشنهاد میکنم، نتیجهی بازخوانی مستمر و کامل کل اثر است، با مجموعهای از شهودها که میکوشم در آثار متوالی تأییدشان کنم. در اینجا، میخواهم نوعی دستور کار ترسیم کنم که براساس تزی اصلی بیان شده که در اصل چنین است: مارکس را باید « رو به عقب» خواند. به عبارت دیگر، بدون ایجاد انحرافهای غیرقابل قبولی که اساساً نه تنها به نص مارکس بلکه مهمتر به روح نظریهی مارکس وفادار نیستند، گروندریسه را میتوان و باید تا حدی به این اعتبار ارزشگذاری کرد که همچون پیشزمینهی سرمایه خوانده شود. گروندریسه را نباید در توالی معکوس خواند که به نوعی تحمیل شده و از نظر تاریخی مورد تأیید است، یعنی اینکه گروندریسه را «قبل از» سرمایه خواند که دیر یا زود به تقابلقراردادن گروندریسه «در برابر» سرمایه میانجامد. چنین قرائتی بلافاصله پس از انتشار این اثر در غرب، در اواخر دههی 1960 و آغاز دههی 1970 سکهی رایج شد، دورهای که با فراموشی خاصی دنبال شده است.
🔸 هدفم از این بازخوانی کمک به روشکردن خاستگاههای کلیشههای بدیل گروندریسه است که قبلاً ذکر کردم، یعنی سوبژکتیویسم افراطی و ابژکتیویسم افراطی. در درون این قرائتهای مرسوم از گروندریسه است که میتوانیم آن «فلسفهی تاریخ» اصیلی را که کارگرگرایی اولیه برساخته بود و ماسیمیلیانو تومبا در تعدادی از متون بهشدت آن را مورد انتقاد قرار داد، جای دهیم. من در این مورد بهویژه به کارگرگرایی «نظری»، با ویژگیهای ایدهآلیستی، «فعلیّتگرایانه» و غیرعقلانی، همانند آثار ترونتی و نگری، ارجاع میدهم تا به کارگرگرایی اولیه در کلیت آن که تجربهای است بسیار غنیتر از آن چیزی که جریان مبتذل کنونی به رسمیت میشناسد. و با این حال، مسلم است که این کارگرگرایی «ایدئولوژیک» و «غیرعقلانی» در نهایت به آنجا رسید که در گروندریسه نقطه دسترسی ممتاز، اگر نگوییم انحصاری، به مارکس را دید. این قرائت اشتباهی بود، هرچند که بیدلیل و نسنجیده نبود. بنابراین، هدفم برجستهکردن جنبههایی است که این خوانش میتواند برای مشروعیت خود به آن متوسل شود. در نتیجهگیری میکوشم دربارهی «فعلیّت» و «کاربرد» بالقوه «شایسته»ی گروندریسه در زمان کنونی چیزی بگویم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-34D
#گروندریسه #ریکاردو_بلوفیوره
#حسن_مرتضوی #سرمایه
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ یا چگونه مارکس را برعکس بازخوانی کنیم
نوشتهی: ریکاردو بلوفیوره
ترجمهی: حسن مرتضوی
6 اوت 2022
🔸 گروندریسه متنی است شالودهریز، نخستین متنی که بهواقع در شکلی مکتوب نشانههای تکوین سرمایه را در خود دارد؛ همهنگام متنی است در حال گذار، در سفری طولانی که با دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی 1844 آغاز میشود. دستنوشتهی عظیم گروندریسه را باید همانطور که هست در نظر گرفت: یادداشتبرداری فکری شوریدهوار و صمیمانه. مارکس تلاش کرد تا برخی از مشکلات و مقولهها را در این صفحات «رفع» کند. او این کار را برای نخستین بار در ارائهی نظاممند جنینی از نظریهی ارزش و سرمایه انجام داد. در این حرکت است که او برای خود معیارها و چارچوب مشکلش را روشن میکند.
🔸 دستنوشتهی گروندریسه با توجه به این موضوع ناگزیر متنی است پرابهام. این ابهامها باعث قرائتهای متضاد از آن شده است که یک سوی آن سوبژکتیویسم افراطی است و سوی دیگرش ابژکتیویسم افراطی. علاوه بر این، باید توجه داشته باشیم که آنها قرائتهای نویسندگانی بودند که خود را نه تنها در رابطهای مثبت، بلکه در تداومی عمیق با گروندریسه نیز میدیدند.
🔸 آنچه در اینجا پیشنهاد میکنم، نتیجهی بازخوانی مستمر و کامل کل اثر است، با مجموعهای از شهودها که میکوشم در آثار متوالی تأییدشان کنم. در اینجا، میخواهم نوعی دستور کار ترسیم کنم که براساس تزی اصلی بیان شده که در اصل چنین است: مارکس را باید « رو به عقب» خواند. به عبارت دیگر، بدون ایجاد انحرافهای غیرقابل قبولی که اساساً نه تنها به نص مارکس بلکه مهمتر به روح نظریهی مارکس وفادار نیستند، گروندریسه را میتوان و باید تا حدی به این اعتبار ارزشگذاری کرد که همچون پیشزمینهی سرمایه خوانده شود. گروندریسه را نباید در توالی معکوس خواند که به نوعی تحمیل شده و از نظر تاریخی مورد تأیید است، یعنی اینکه گروندریسه را «قبل از» سرمایه خواند که دیر یا زود به تقابلقراردادن گروندریسه «در برابر» سرمایه میانجامد. چنین قرائتی بلافاصله پس از انتشار این اثر در غرب، در اواخر دههی 1960 و آغاز دههی 1970 سکهی رایج شد، دورهای که با فراموشی خاصی دنبال شده است.
🔸 هدفم از این بازخوانی کمک به روشکردن خاستگاههای کلیشههای بدیل گروندریسه است که قبلاً ذکر کردم، یعنی سوبژکتیویسم افراطی و ابژکتیویسم افراطی. در درون این قرائتهای مرسوم از گروندریسه است که میتوانیم آن «فلسفهی تاریخ» اصیلی را که کارگرگرایی اولیه برساخته بود و ماسیمیلیانو تومبا در تعدادی از متون بهشدت آن را مورد انتقاد قرار داد، جای دهیم. من در این مورد بهویژه به کارگرگرایی «نظری»، با ویژگیهای ایدهآلیستی، «فعلیّتگرایانه» و غیرعقلانی، همانند آثار ترونتی و نگری، ارجاع میدهم تا به کارگرگرایی اولیه در کلیت آن که تجربهای است بسیار غنیتر از آن چیزی که جریان مبتذل کنونی به رسمیت میشناسد. و با این حال، مسلم است که این کارگرگرایی «ایدئولوژیک» و «غیرعقلانی» در نهایت به آنجا رسید که در گروندریسه نقطه دسترسی ممتاز، اگر نگوییم انحصاری، به مارکس را دید. این قرائت اشتباهی بود، هرچند که بیدلیل و نسنجیده نبود. بنابراین، هدفم برجستهکردن جنبههایی است که این خوانش میتواند برای مشروعیت خود به آن متوسل شود. در نتیجهگیری میکوشم دربارهی «فعلیّت» و «کاربرد» بالقوه «شایسته»ی گروندریسه در زمان کنونی چیزی بگویم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-34D
#گروندریسه #ریکاردو_بلوفیوره
#حسن_مرتضوی #سرمایه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
گروندریسه پس از سرمایه، یا چگونه مارکس را برعکس بازخوانی کنیم
نوشتهی: ریکاردو بلوفیوره ترجمهی: حسن مرتضوی آنچه در اینجا پیشنهاد میکنم، نتیجهی بازخوانی مستمر و کامل کل اثر است، با مجموعهای از شهودها که میکوشم در آثار متوالی تأییدشان کنم. در اینجا، می…
▫️ حزب بهمثابهی «روشنفکر جمعی»
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: تارا بهروزیان
10 اوت 2022
🔸 نظریهی حزب سیاسیِ طبقهی کارگر ــ که درک و هضم آن یکی از نقطههای اصلی شکلگیری دیدگاه گرامشی در دوران پیش از زندان او بود ــ جایگاه مهم مشابهی در دفترهای زندان دارد. در حقیقت گرامشی قصد داشت این نظریه را، با الهام از شهریار ماکیاولی، به موضوع مطالعهی ویژهای بدل کند که ویژگیهای متمایز حزب انقلابی مدرن، یعنی حزب کمونیست، را که گرامشی از آن با عنوان «شهریار مدرن» یاد میکرد، نظاممند سازد. نخستین نوآوری گرامشی در قیاس با اثر ماکیاولی این بود که «شهریار مدرن»، عامل ارادهی جمعی دگرگونساز، دیگر نمیتواند به مثابهی فرد تشخص یابد. در جوامع مدرن پیشرفتهتر، نقشی که ماکیاولی به یک شخص منفرد نسبت میداد میبایست توسط یک ارگانیسم جمعی ایفا شود. گرامشی به عنوان یک ماتریالیست، قصد «اختراع» چنین ارگانیسمی را نداشت، چرا که «تاریخ خود اینک چنین ارگانیسمی را برای ما فراهم کرده است که همانا حزب سیاسی است»، یعنی یکی از شاخصترین عناصر در شبکهی سازمانهایی که جامعهی مدنی مدرن به وجود آورده است.
🔸 گرچه گرامشی در لحظات معینی با ترمینولوژی ژرژ سورل «لاس میزند»، اما نباید تصور کرد که او برداشتی سوبژکتیو یا ارادهگرایانه از شکلگیری ارادهی جمعی دارد، گویی ارادهی جمعی چیزی نیست مگر ساختن «ایده- نیرو» یا «افسانهای» که میتواند طبقه را بسیج کند، بدون آنکه ربطی به واقعیت عینی مشخص [concrete] داشته باشد (نظیر آنچه در افسانهی «اعتصاب عمومی» سورل شاهدش هستیم). گرامشی این ارادهی جمعی را به مثابهی «آگاهی عملی از ضرورت تاریخی» درک میکند، یعنی به مثابهی ضرورتی که به آگاهی اعتلا یافته و به پراکسیسِ دگرگونساز بدل شده است. از آنجا که ارادهی جمعی تنها هنگامی میتواند برانگیخته شود و توسعه یابد که شرایط ضروری ابژکتیو وجود داشته باشد، حزب میبایست «تحلیلی تاریخی از ساختار اجتماعی کشور مفروض داشته باشد» تا بتواند خط سیاسی را معین کند، یعنی قادر باشد تأثیری واقعی بر واقعیت بگذارد.
🔸 اظهارنظرهای پراهمیت گرامشی دربارهی «خودانگیختگی و رهبری آگاهانه» را باید از این منظر نگریست. گرامشی در این اظهارات، موضعی صریح در برابر بتوارهی خودانگیختگی اتخاذ کرد و به انتقاد از کسانی پرداخت که از ارائهی رهبری آگاهانه به مبارزهی مداوم و روزانهی جنبشهای خودانگیخته ــ یعنی سنتزی سیاسی- روشنفکرانه که بتواند بر عناصر رستهگرایی غلبه و این حرکات را به امری هژمونیک، عام، و توانا به کنش مؤثر و پایدار بدل کند ــ امتناع یا این رهبری را تضعیف میکنند. با این حال، او معتقد نبود که ارادهی جمعی را میتوان تنها «از بالا»، با یک عمل خودسرانهی حزب، بدون در نظر گرفتن «احساسات ”خودجوش“ تودهها»، برانگیخت. او مینویسد: این احساسات را باید «آموزش داد، هدایت کرد و پالود» اما هرگز نباید آن را نادیده گرفت.
🔸 برداشت گرامشی ــ در نظریهاش دربارهی پایان دولت، در انتقادش از «دولت گرایی»، در امتناعش از یکی گرفتن حزب و دولت در سوسیالیسم، در دفاعش از تقویت جامعه مدنی پس از به دست گرفتن قدرت، و غیره ــ به طور خلاصه حاوی بنیانهایی برای غلبه دیالکتیکی بر جنبههایی از نظریهی لنین دربارهی حزب طبقهی کارگر است... علاوه بر این، تاریخگراییِ خود گرامشی است که بهوضوح او را به تصدیق و تاکید بر ضرورت نوسازی دائمی نظریه و عمل حزب کارگر، همگام با نوسازی خود واقعیت، سوق میدهد، نوسازیای که شرط ایفای درست کارکردی است که حزب در وهلهی اول برای آن به وجود آمده بود. به قول گرامشی: «میتوان گفت که یک حزب هرگز کامل نمیشود و بهتمامی شکل نمیگیرد، به این معنا که هر تحولی وظایف و کارکردهای جدیدی را ایجاد میکند، و به این معنا که برای احزاب معینی این پارادوکس همواره صادق است که آنها فقط هنگامی کامل میشوند و بهتمامی شکل میگیرند که دیگر وجود نداشته باشند ــ یعنی زمانی که وجودشان بهلحاظ تاریخی زائد شده باشد.»
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-34S
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #تارا_بهروزیان
#حزب #روشنفکران
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: تارا بهروزیان
10 اوت 2022
🔸 نظریهی حزب سیاسیِ طبقهی کارگر ــ که درک و هضم آن یکی از نقطههای اصلی شکلگیری دیدگاه گرامشی در دوران پیش از زندان او بود ــ جایگاه مهم مشابهی در دفترهای زندان دارد. در حقیقت گرامشی قصد داشت این نظریه را، با الهام از شهریار ماکیاولی، به موضوع مطالعهی ویژهای بدل کند که ویژگیهای متمایز حزب انقلابی مدرن، یعنی حزب کمونیست، را که گرامشی از آن با عنوان «شهریار مدرن» یاد میکرد، نظاممند سازد. نخستین نوآوری گرامشی در قیاس با اثر ماکیاولی این بود که «شهریار مدرن»، عامل ارادهی جمعی دگرگونساز، دیگر نمیتواند به مثابهی فرد تشخص یابد. در جوامع مدرن پیشرفتهتر، نقشی که ماکیاولی به یک شخص منفرد نسبت میداد میبایست توسط یک ارگانیسم جمعی ایفا شود. گرامشی به عنوان یک ماتریالیست، قصد «اختراع» چنین ارگانیسمی را نداشت، چرا که «تاریخ خود اینک چنین ارگانیسمی را برای ما فراهم کرده است که همانا حزب سیاسی است»، یعنی یکی از شاخصترین عناصر در شبکهی سازمانهایی که جامعهی مدنی مدرن به وجود آورده است.
🔸 گرچه گرامشی در لحظات معینی با ترمینولوژی ژرژ سورل «لاس میزند»، اما نباید تصور کرد که او برداشتی سوبژکتیو یا ارادهگرایانه از شکلگیری ارادهی جمعی دارد، گویی ارادهی جمعی چیزی نیست مگر ساختن «ایده- نیرو» یا «افسانهای» که میتواند طبقه را بسیج کند، بدون آنکه ربطی به واقعیت عینی مشخص [concrete] داشته باشد (نظیر آنچه در افسانهی «اعتصاب عمومی» سورل شاهدش هستیم). گرامشی این ارادهی جمعی را به مثابهی «آگاهی عملی از ضرورت تاریخی» درک میکند، یعنی به مثابهی ضرورتی که به آگاهی اعتلا یافته و به پراکسیسِ دگرگونساز بدل شده است. از آنجا که ارادهی جمعی تنها هنگامی میتواند برانگیخته شود و توسعه یابد که شرایط ضروری ابژکتیو وجود داشته باشد، حزب میبایست «تحلیلی تاریخی از ساختار اجتماعی کشور مفروض داشته باشد» تا بتواند خط سیاسی را معین کند، یعنی قادر باشد تأثیری واقعی بر واقعیت بگذارد.
🔸 اظهارنظرهای پراهمیت گرامشی دربارهی «خودانگیختگی و رهبری آگاهانه» را باید از این منظر نگریست. گرامشی در این اظهارات، موضعی صریح در برابر بتوارهی خودانگیختگی اتخاذ کرد و به انتقاد از کسانی پرداخت که از ارائهی رهبری آگاهانه به مبارزهی مداوم و روزانهی جنبشهای خودانگیخته ــ یعنی سنتزی سیاسی- روشنفکرانه که بتواند بر عناصر رستهگرایی غلبه و این حرکات را به امری هژمونیک، عام، و توانا به کنش مؤثر و پایدار بدل کند ــ امتناع یا این رهبری را تضعیف میکنند. با این حال، او معتقد نبود که ارادهی جمعی را میتوان تنها «از بالا»، با یک عمل خودسرانهی حزب، بدون در نظر گرفتن «احساسات ”خودجوش“ تودهها»، برانگیخت. او مینویسد: این احساسات را باید «آموزش داد، هدایت کرد و پالود» اما هرگز نباید آن را نادیده گرفت.
🔸 برداشت گرامشی ــ در نظریهاش دربارهی پایان دولت، در انتقادش از «دولت گرایی»، در امتناعش از یکی گرفتن حزب و دولت در سوسیالیسم، در دفاعش از تقویت جامعه مدنی پس از به دست گرفتن قدرت، و غیره ــ به طور خلاصه حاوی بنیانهایی برای غلبه دیالکتیکی بر جنبههایی از نظریهی لنین دربارهی حزب طبقهی کارگر است... علاوه بر این، تاریخگراییِ خود گرامشی است که بهوضوح او را به تصدیق و تاکید بر ضرورت نوسازی دائمی نظریه و عمل حزب کارگر، همگام با نوسازی خود واقعیت، سوق میدهد، نوسازیای که شرط ایفای درست کارکردی است که حزب در وهلهی اول برای آن به وجود آمده بود. به قول گرامشی: «میتوان گفت که یک حزب هرگز کامل نمیشود و بهتمامی شکل نمیگیرد، به این معنا که هر تحولی وظایف و کارکردهای جدیدی را ایجاد میکند، و به این معنا که برای احزاب معینی این پارادوکس همواره صادق است که آنها فقط هنگامی کامل میشوند و بهتمامی شکل میگیرند که دیگر وجود نداشته باشند ــ یعنی زمانی که وجودشان بهلحاظ تاریخی زائد شده باشد.»
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-34S
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #تارا_بهروزیان
#حزب #روشنفکران
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
حزب به مثابهی «روشنفکر جمعی»
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو ترجمهی: تارا بهروزیان با توجه به اینکه گرامشی (مانند لنین) حزب پیشتاز طبقهی کارگر را کلی ساختاریافته و منسجم میدید و نه مجموعهای بیشکل از منافع رستهای، و معتقد …
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ مأموریت اخلاقی حزب کمونیست
نوشتهی: جرج لوکاچ
ترجمهی: م. رضا ملکشا
13 اوت 2022
📝 توضیح نقد: متن حاضر که نخستین بار در سال 1920 در نشریهی کمونیسموس (Kommunismus) منتشر شده است حاوی برداشت لوکاچ در آن مقطع از حزب کمونیست، و وظایف و ساختار آن است.
🔸 آخرین جزوه نیز مانند دیگر نوشتههای لنین، سزاوار مطالعهی دقیق همهی کمونیستها است. او مجدداً استعداد خارقالعادهاش را در درک آنچه بهیقین دربارهی پدیدهای جدید در تکوین پرولتاریا بدیع است آشکار میسازد: توانایی لنین در درک ماهیت آن و قابل فهم ساختن آن به انضمامیترین شکل. درحالیکه نوشتههای قبلی او تا حد زیادی ماهیت جدلی داشتند و عمدتاً به بررسی سازمانهای مبارز پرولتاریا (عمدتاً دولت) میپرداختند، این مورد با توسعهی کنونی جامعهی جنینی جدید سروکار دارد. درست همانطور که شکل سرمایهداری تولید، با انضباط کارگری که از اجبار اقتصادی (گرسنگی) ناشی میشد بر خشونت عریان نظام سرفداری برتری داشت، همکاری آزاد انسانهای آزاد در جامعهی جدید نیز ــ حتی در زمینهی بارآوری ــ بهمراتب از سرمایهداری پیشی خواهد گرفت. دقیقاً به همین دلیل است که شکستطلبان سوسیال دموکرات انقلاب جهانی، شکاکترین افراد هستند. آنها به کند شدن نظم کاری، کاهش بارآوری و بهطور خلاصه، همزمان به فروپاشی اجتنابناپذیر نظام اقتصادی سرمایهداری اشاره میکنند. آنها با بیصبری و نابردباریای که تنها با صبر و شکیباییشان نسبت به سرمایهداری مطابقت داشت اذعان کردند که این چیزها بلافاصله در روسیهی شوروی تغییر نکردند. فقدان مواد خام، مبارزات داخلی و مشکلات سازمانی از دیدگاه آنها تنها برای دولتهای سرمایهداری عذر و بهانه بهحساب میآید و نکتهی مدنظر آنها این است که نظام اجتماعی پرولتاریا باید به معنای تحول درونی و بیرونی همهی شرایط، یعنی بهبود همهجانبهی اوضاع، از همان نخستین لحظهی تولد چنین نظمی باشد.
🔸 احزاب قدیم عبارت بودند از ترکیبهای مصالحهکار و مجموعهی ناهمگونی افراد که به سرعت بوروکراتیزه شدند و خیلی سریع به صورت اشرافیت افسران حزب و زیردستهایی درآمدند که از تودههای مردم جدا شده بودند. از سوی دیگر، احزاب کمونیستی جدید میبایست خالصترین بیان مبارزهی طبقاتی انقلابی، یعنی فراروی از جامعهی بورژوایی را نمایندگی کنند. با این حال، گذار از جامعهی قدیمی به جامعهی جدید، نه فقط محدود به اقتصاد و سازمان، بلکه همزمان به معنای تحول اخلاقی نیز هست. هیچ سوء تعبیری نباید رخ دهد؛ هیچ چیزی بهاندازه اتوپیاگرایی خردهبورژواییِ کسانی که شیدای تصور تغییر اجتماعی تنها از طریق دگرگونی باطنی انسان هستند از اندیشهی ما دور نیست. کمترین نشانهی غیرقابلچشمپوشی از این تصور خردهبورژوایی، این واقعیت است که طرفداران آن چه آگاهانه و چه غیرآگاهانه به این میانجیْ دگرگونی جامعه را به نقطهای تار و دور در آیندهای بیانتها موکول میکنند. برعکس، ما اصرار داریم که گذار از جامعهی قدیم به جامعهی جدید، نتیجهی ضروری نیروها و قوانین عینی اقتصادی است. با تمام ضرورت عینیاش، این گذار، گذار از اسارت و شیوارگی به آزادی و انسانیت است. به همین دلیل، آزادی را نمیتوان صرفاً بهعنوان ثمره و نتیجهی توسعهی تاریخی در نظر گرفت. در این توسعه باید لحظهای شکل گیرد که در آن آزادی به یکی از نیروهای محرک مبدل شود. اهمیت آن بهعنوان یک نیروی محرک باید دائماً افزایش یابد تا زمانی فرا رسد که رهبری جامعهای را که اکنون انسانی شده بهطور کامل در اختیار بگیرد. زمانی که «پیشاتاریخ بشریت» به پایان برسد و تاریخ واقعی آن بتواند آغاز شود...
🔹متن کامل این نوشته را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-357
#جرج_لوکاچ #م_رضا_ملکشا #لنین #حزب_کمونیست
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ مأموریت اخلاقی حزب کمونیست
نوشتهی: جرج لوکاچ
ترجمهی: م. رضا ملکشا
13 اوت 2022
📝 توضیح نقد: متن حاضر که نخستین بار در سال 1920 در نشریهی کمونیسموس (Kommunismus) منتشر شده است حاوی برداشت لوکاچ در آن مقطع از حزب کمونیست، و وظایف و ساختار آن است.
🔸 آخرین جزوه نیز مانند دیگر نوشتههای لنین، سزاوار مطالعهی دقیق همهی کمونیستها است. او مجدداً استعداد خارقالعادهاش را در درک آنچه بهیقین دربارهی پدیدهای جدید در تکوین پرولتاریا بدیع است آشکار میسازد: توانایی لنین در درک ماهیت آن و قابل فهم ساختن آن به انضمامیترین شکل. درحالیکه نوشتههای قبلی او تا حد زیادی ماهیت جدلی داشتند و عمدتاً به بررسی سازمانهای مبارز پرولتاریا (عمدتاً دولت) میپرداختند، این مورد با توسعهی کنونی جامعهی جنینی جدید سروکار دارد. درست همانطور که شکل سرمایهداری تولید، با انضباط کارگری که از اجبار اقتصادی (گرسنگی) ناشی میشد بر خشونت عریان نظام سرفداری برتری داشت، همکاری آزاد انسانهای آزاد در جامعهی جدید نیز ــ حتی در زمینهی بارآوری ــ بهمراتب از سرمایهداری پیشی خواهد گرفت. دقیقاً به همین دلیل است که شکستطلبان سوسیال دموکرات انقلاب جهانی، شکاکترین افراد هستند. آنها به کند شدن نظم کاری، کاهش بارآوری و بهطور خلاصه، همزمان به فروپاشی اجتنابناپذیر نظام اقتصادی سرمایهداری اشاره میکنند. آنها با بیصبری و نابردباریای که تنها با صبر و شکیباییشان نسبت به سرمایهداری مطابقت داشت اذعان کردند که این چیزها بلافاصله در روسیهی شوروی تغییر نکردند. فقدان مواد خام، مبارزات داخلی و مشکلات سازمانی از دیدگاه آنها تنها برای دولتهای سرمایهداری عذر و بهانه بهحساب میآید و نکتهی مدنظر آنها این است که نظام اجتماعی پرولتاریا باید به معنای تحول درونی و بیرونی همهی شرایط، یعنی بهبود همهجانبهی اوضاع، از همان نخستین لحظهی تولد چنین نظمی باشد.
🔸 احزاب قدیم عبارت بودند از ترکیبهای مصالحهکار و مجموعهی ناهمگونی افراد که به سرعت بوروکراتیزه شدند و خیلی سریع به صورت اشرافیت افسران حزب و زیردستهایی درآمدند که از تودههای مردم جدا شده بودند. از سوی دیگر، احزاب کمونیستی جدید میبایست خالصترین بیان مبارزهی طبقاتی انقلابی، یعنی فراروی از جامعهی بورژوایی را نمایندگی کنند. با این حال، گذار از جامعهی قدیمی به جامعهی جدید، نه فقط محدود به اقتصاد و سازمان، بلکه همزمان به معنای تحول اخلاقی نیز هست. هیچ سوء تعبیری نباید رخ دهد؛ هیچ چیزی بهاندازه اتوپیاگرایی خردهبورژواییِ کسانی که شیدای تصور تغییر اجتماعی تنها از طریق دگرگونی باطنی انسان هستند از اندیشهی ما دور نیست. کمترین نشانهی غیرقابلچشمپوشی از این تصور خردهبورژوایی، این واقعیت است که طرفداران آن چه آگاهانه و چه غیرآگاهانه به این میانجیْ دگرگونی جامعه را به نقطهای تار و دور در آیندهای بیانتها موکول میکنند. برعکس، ما اصرار داریم که گذار از جامعهی قدیم به جامعهی جدید، نتیجهی ضروری نیروها و قوانین عینی اقتصادی است. با تمام ضرورت عینیاش، این گذار، گذار از اسارت و شیوارگی به آزادی و انسانیت است. به همین دلیل، آزادی را نمیتوان صرفاً بهعنوان ثمره و نتیجهی توسعهی تاریخی در نظر گرفت. در این توسعه باید لحظهای شکل گیرد که در آن آزادی به یکی از نیروهای محرک مبدل شود. اهمیت آن بهعنوان یک نیروی محرک باید دائماً افزایش یابد تا زمانی فرا رسد که رهبری جامعهای را که اکنون انسانی شده بهطور کامل در اختیار بگیرد. زمانی که «پیشاتاریخ بشریت» به پایان برسد و تاریخ واقعی آن بتواند آغاز شود...
🔹متن کامل این نوشته را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-357
#جرج_لوکاچ #م_رضا_ملکشا #لنین #حزب_کمونیست
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مأموریت اخلاقی حزب کمونیست
نوشتهی: جرج لوکاچ ترجمهی: م. رضا ملکشا سازش و فروپاشی از یک منبع سرچشمه میگیرد: دگرگونی درونی ناکافی خود کمونیستها. کمونیستها (از طریق آنها حزب کمونیست) هر چه بیشتر خود را از تفالههای سرما…
▫️ جنگ اجتنابپذیر؟
▫️ سرمقالهی نیولفت ریویو دربارهی جنگ اوکراین
نوشتهی: سوزان واتکینز
ترجمهی: بهرام صفایی
16 اوت 2022
🔸 شمارهی فعلی نیولفت ریویو شامل دورنماهایی انتقادی دربارهی پویههای جنگ و نتایج احتمالی آن است. ولودیمیر ایشچنکو با توصیف اثرات فاجعهبار تهاجم روسیه، شرحی مفصل از نیروهایی برآمده از خیزش 2014 اوکراین میدهد: ائتلاقی از لیبرالهای حامی غرب و ملیگراهای روسهراس، الیگارشهای سیاسی و نیروهایی امنیتی احیاشده که موجب تخطی از توافق مینسک و گنجاندن عضویت در ناتو در قانون اساسی اوکراین شدند. تونی وود این تحولات را در متن واکاوی سهجانبهی موشکافانهای از نیروهای درگیر قرار میدهد: ادعای روسیه بر حوزهی نفوذش، گسترش ناتو و اتحادیهی اروپا به سوی اروپای شرقی، و تطور سیاسی اوکراین، که میان این دو طرف گیر کرده است. این مقاله به ادعاهای روایت غالب میپردازد: اینکه ایالات متحد هیچ نقشی در وقوع جنگ نداشته، ناتو پیمانی سراسر دفاعی است، و پیوستن به اوکراین فقطوفقط مربوط به حق حاکمیت ملی اوکراین است.
🔸 اگر چنان که ادعا میشود، ناتو بدون شلیک یک گلوله پیروز جنگ سرد شد، این مسئله حاکی از کثرت ابزارهای نظامی، سیاسی و اقتصادیای است که ایالات متحد در دست داشت ــ و هنوز هم دارد ــ نه ماهیت صلحجویانهی ناتو. جنگ سرد از جانب امریکا با حمایت مدام از سرمایهی اروپای غربی، عملیاتهای پنهانی، حملات ایدئولوژیک و مسابقهی تسلیحاتی شدید درگرفت، و نیز با جنگهای نیابتی و مستقیم در جهان سوم، حمایت سیاسی و نظامی از دیکتاتوریها برای در هم شکستن نیروهای چپ و کودتای دیپلماتیکِ سیاست چینِ نیکسون. اگرچه ناتو آمادهی جنگ گرم در اروپا بود، هرگز مجبور به ورود به جنگ نشد.
🔸 پاسخ کرملین به این تحقیرها ملغمهای پیشبینیناپذیر از استقلال دفاعی عقلانی، موضعی در برابر قدرتهای قویتر، و توسعهطلبی مستبدانه بود که تهدیدی علیه کشورهای ضعیفتر به شمار میرفت ــ مثال بارز چیزی که لنین در حکم شوونیسمِ روسیهی کبیر تقبیح میکرد. این را میتوان به طور تماموکمال در استیلای پوتین بر چچن به هنگام ارتقا به ریاستجمهوری در سال 2000 دید. در 2008، نمایش عظیم آتشبار برای دفاع از چند خردهدولت در مرزهای گرجستان علیه دستاندازیهای ساکاشویلی تفلیس را سر جای خود نشاند.
🔸 از نگاه دولت بایدن، منطق راهبردی میتوانست زمینگیر کردن روسها تا نهایت ممکن باشد، یا دستکم تا زمانی که پوتین از کرملین بیرون رانده شود. پوتین بهاشتباه به تله افتاده است، و درحالحاضر اهرم در دست امریکاست تا او را در همان تله نگاه دارد. اوکراینیهای شجاع نیروهای نیابتیِ بینظیری از آب درآمدهاند، و هر قساوتی از جانب روسها بحث تغییر رژیم در مسکو را جدیتر میکند. درحالیکه زلنسکی گفته حفظ جان مردم مهمتر از حفظ خاک است ــ «دستآخر چیزی جز سرزمین نیست» ــ جنگسالاران ناتو، افرادی نظیر لارنس فریدمن، از بازپسگیری دونباس، اگر نگوییم کریمه، دم میزنند. در اروپا، هزینهی جنگ در شرایط فعلی پایین آورده شده است، البته به لطف معاملهی بایدن با شولتز برای حفظ جریان نفت و گاز روسیه به خانهها و کارخانههای آلمان. در ایالات متحد، قیمت بالاتر غلات به سود مناطقی در غرب میانه است که حساسیتهای سیاسی دارد. عملیاتهای سایبری روسیه تا اینجا حاصلی نداشتهاند.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-35j
#نیولفت_ریویو #سوزان_واتکینز #بهرام_صفایی
#جنگ_در_اوکراین
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ سرمقالهی نیولفت ریویو دربارهی جنگ اوکراین
نوشتهی: سوزان واتکینز
ترجمهی: بهرام صفایی
16 اوت 2022
🔸 شمارهی فعلی نیولفت ریویو شامل دورنماهایی انتقادی دربارهی پویههای جنگ و نتایج احتمالی آن است. ولودیمیر ایشچنکو با توصیف اثرات فاجعهبار تهاجم روسیه، شرحی مفصل از نیروهایی برآمده از خیزش 2014 اوکراین میدهد: ائتلاقی از لیبرالهای حامی غرب و ملیگراهای روسهراس، الیگارشهای سیاسی و نیروهایی امنیتی احیاشده که موجب تخطی از توافق مینسک و گنجاندن عضویت در ناتو در قانون اساسی اوکراین شدند. تونی وود این تحولات را در متن واکاوی سهجانبهی موشکافانهای از نیروهای درگیر قرار میدهد: ادعای روسیه بر حوزهی نفوذش، گسترش ناتو و اتحادیهی اروپا به سوی اروپای شرقی، و تطور سیاسی اوکراین، که میان این دو طرف گیر کرده است. این مقاله به ادعاهای روایت غالب میپردازد: اینکه ایالات متحد هیچ نقشی در وقوع جنگ نداشته، ناتو پیمانی سراسر دفاعی است، و پیوستن به اوکراین فقطوفقط مربوط به حق حاکمیت ملی اوکراین است.
🔸 اگر چنان که ادعا میشود، ناتو بدون شلیک یک گلوله پیروز جنگ سرد شد، این مسئله حاکی از کثرت ابزارهای نظامی، سیاسی و اقتصادیای است که ایالات متحد در دست داشت ــ و هنوز هم دارد ــ نه ماهیت صلحجویانهی ناتو. جنگ سرد از جانب امریکا با حمایت مدام از سرمایهی اروپای غربی، عملیاتهای پنهانی، حملات ایدئولوژیک و مسابقهی تسلیحاتی شدید درگرفت، و نیز با جنگهای نیابتی و مستقیم در جهان سوم، حمایت سیاسی و نظامی از دیکتاتوریها برای در هم شکستن نیروهای چپ و کودتای دیپلماتیکِ سیاست چینِ نیکسون. اگرچه ناتو آمادهی جنگ گرم در اروپا بود، هرگز مجبور به ورود به جنگ نشد.
🔸 پاسخ کرملین به این تحقیرها ملغمهای پیشبینیناپذیر از استقلال دفاعی عقلانی، موضعی در برابر قدرتهای قویتر، و توسعهطلبی مستبدانه بود که تهدیدی علیه کشورهای ضعیفتر به شمار میرفت ــ مثال بارز چیزی که لنین در حکم شوونیسمِ روسیهی کبیر تقبیح میکرد. این را میتوان به طور تماموکمال در استیلای پوتین بر چچن به هنگام ارتقا به ریاستجمهوری در سال 2000 دید. در 2008، نمایش عظیم آتشبار برای دفاع از چند خردهدولت در مرزهای گرجستان علیه دستاندازیهای ساکاشویلی تفلیس را سر جای خود نشاند.
🔸 از نگاه دولت بایدن، منطق راهبردی میتوانست زمینگیر کردن روسها تا نهایت ممکن باشد، یا دستکم تا زمانی که پوتین از کرملین بیرون رانده شود. پوتین بهاشتباه به تله افتاده است، و درحالحاضر اهرم در دست امریکاست تا او را در همان تله نگاه دارد. اوکراینیهای شجاع نیروهای نیابتیِ بینظیری از آب درآمدهاند، و هر قساوتی از جانب روسها بحث تغییر رژیم در مسکو را جدیتر میکند. درحالیکه زلنسکی گفته حفظ جان مردم مهمتر از حفظ خاک است ــ «دستآخر چیزی جز سرزمین نیست» ــ جنگسالاران ناتو، افرادی نظیر لارنس فریدمن، از بازپسگیری دونباس، اگر نگوییم کریمه، دم میزنند. در اروپا، هزینهی جنگ در شرایط فعلی پایین آورده شده است، البته به لطف معاملهی بایدن با شولتز برای حفظ جریان نفت و گاز روسیه به خانهها و کارخانههای آلمان. در ایالات متحد، قیمت بالاتر غلات به سود مناطقی در غرب میانه است که حساسیتهای سیاسی دارد. عملیاتهای سایبری روسیه تا اینجا حاصلی نداشتهاند.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-35j
#نیولفت_ریویو #سوزان_واتکینز #بهرام_صفایی
#جنگ_در_اوکراین
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جنگ اجتنابپذیر؟
سرمقالهی نیولفت ریویو دربارهی جنگ اوکراین نوشتهی: سوزان واتکینز ترجمهی: بهرام صفایی اهداف جنگی پوتین نشانگر همان آمیزهی عقلانیت و اوهام است که او را به پیش رانده است. او اگر میخواست صرفاً نی…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ چپ و سیاست هویت
نوشتهی: اریک هابسبام
ترجمهی: ارغوان فراهانی
20 اوت 2022
📝 این مقاله متن سخنرانی هابسباوم در مه 1996 است.
🔸 موضوع سخنرانی من موضوعی است که در کمال تعجب بسیار جدید است. ما چنان به اصطلاحاتی همچون «هویت جمعی»، «گروههای هویتی»، «سیاست هویت» و البته «قومیت» خو کردهایم که سخت میتوان به یاد آورد که این اصطلاحات چهقدر در دایرهی واژگان رایج گفتمان سیاسی نوظهورند. برای مثال اگر به دایرةالمعارف بینالمللی علوم اجتماعی، منتشرشده در سال 1968 رجوع کنید ــ که یعنی نگارش آن مربوط به اواسط دههی 1960 بوده است ــ هیچ مدخلی تحت عنوان هویت نمییابید، به جز یک مورد دربارهی هویت روانی- اجتماعی نوشتهی اریک اریکسون که دغدغهاش عمدتاً مباحثی بود از جنسِ به اصطلاح «بحران هویت» در نوجوانانی که با این مسئله درگیرند که دقیقاً که و چه هستند و از این گذشته متنی کلی دربارهی هویتیابی رأیدهندگان. و در رابطه با واژهی «قومیت» هم باید گفت که در واژهنامهی آکسفورد منتشرشده در اوایل دههی 1970، هنوز واژهای کمیاب است که به «بتپرستی و خرافات خداناباورانه» اشاره دارد و بر اساس نقلقولهایی مربوط به قرن هجدهم ثبت شده است. خلاصه آنکه ما با اصطلاحات و مفاهیمی سروکار داریم که تازه از دههی 1960 کاربرد پیدا کردهاند...
🔸 از نظر من ظهور سیاست هویت پیامد دگرگونیها و تحولات بهشدت عمیق و سریع جامعهی بشری در ربع سوم قرن حاضر [قرن بیستم] است؛ تحولاتی که سعی کردهام آن را در بخش دوم کتاب عصر نهایت ها که در واقع تاریخی است که دربارهی «سدهی بیستم کوتاه»نوشتهام، توضیح دهم و بفهمم. این دیدگاهِ فقط من نیست. مثلاً دنیل بل، جامعهشناس آمریکایی در سال 1975 استدلال کرده است که «فروپاشی ساختارهای اقتدار سنتی، و گروههای اجتماعیِ مؤثر سابق ــ که بهصورت تاریخی شامل ملت و طبقه بوده است ــ وابستگی قومی را برجستهتر میکند.»
🔸 در واقع میدانیم که هم دولت- ملت و هم احزاب و جنبشهای طبقاتی سابق، در نتیجهی این تحولات تضعیف شدهاند، و بهعلاوه، ما در بحبوحهی یک «انقلاب فرهنگی» غولآسا بودهایم (و هنوز هستیم)، در میانهی یک «اضمحلال حیرتآور هنجارها، شکلها و ارزشهای اجتماعی قدیم که بسیاری از ساکنان جهان توسعهیافته را تنها و غریب به حال خود رها کرده است.» اگر اجازه بدهید یک نقلقول دیگر از خودم هم بیاورم: «کلمهی ”اجتماع“ هیچگاه چنین نادقیق و بیربط استفاده نشده بود که در این دهههایی که ”اجتماعها“، در معنای دقیق جامعهشناختی آن، بهندرت در زندگی واقعی یافت میشوند». در جهانی که همهی چیزهای دیگر در حال حرکت و تغییر است و هیچچیز دیگری در آن قطعی نیست، انسانها به دنبال گروههایی میگردند که بتوانند، همواره و بیچونوچرا، به آنها تعلق داشته باشند و گروه هویتی را مییابند؛ از همینجاست پارادوکس عجیبی که اورلاندو پترسون، جامعهشناس برجسته هاروارد (که اتفاقاً اهل کارائیب هم هست) شناسایی کرده است: «مردم انتخاب میکنند که به یک گروه هویتی تعلق داشته باشند، اما این انتخابیست بر مبنای باوری بسیار محکم مبنی بر اینکه شخص مطلقاً چارهای جز تعلق به آن گروه ندارد».اینکه تعلق به چنین گروهی، انتخابی است، گاهی ممکن است آشکار شود. مثلاً بین سالهای 1960 تا 1990، تعداد آمریکاییهایی که خود را «آمریکایی سرخپوست» یا «بومی آمریکا» میدانند تقریباً چهار برابر شد، آماری بسیار بزرگتر از آنکه بتوان با جمعیتشناسی معمول توضیح داد، و اتفاقاً از آنجاییکه هفتاد درصد از این «بومیان آمریکا» ازدواجهای بروننژادی میکنند، اینکه «بومی آمریکا» از لحاظ قومیتی دقیقاً چه کسی است، بههیچوجه روشن نیست.
پس ما از این «هویت» جمعی، این احساس تعلق به یک گروه اصلی و اولیه که اساس این هویت است، چه میفهمیم؟...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-35B
#اریک_هابسبام #ارغوان_فراهانی #سیاست_هویت #چپ
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ چپ و سیاست هویت
نوشتهی: اریک هابسبام
ترجمهی: ارغوان فراهانی
20 اوت 2022
📝 این مقاله متن سخنرانی هابسباوم در مه 1996 است.
🔸 موضوع سخنرانی من موضوعی است که در کمال تعجب بسیار جدید است. ما چنان به اصطلاحاتی همچون «هویت جمعی»، «گروههای هویتی»، «سیاست هویت» و البته «قومیت» خو کردهایم که سخت میتوان به یاد آورد که این اصطلاحات چهقدر در دایرهی واژگان رایج گفتمان سیاسی نوظهورند. برای مثال اگر به دایرةالمعارف بینالمللی علوم اجتماعی، منتشرشده در سال 1968 رجوع کنید ــ که یعنی نگارش آن مربوط به اواسط دههی 1960 بوده است ــ هیچ مدخلی تحت عنوان هویت نمییابید، به جز یک مورد دربارهی هویت روانی- اجتماعی نوشتهی اریک اریکسون که دغدغهاش عمدتاً مباحثی بود از جنسِ به اصطلاح «بحران هویت» در نوجوانانی که با این مسئله درگیرند که دقیقاً که و چه هستند و از این گذشته متنی کلی دربارهی هویتیابی رأیدهندگان. و در رابطه با واژهی «قومیت» هم باید گفت که در واژهنامهی آکسفورد منتشرشده در اوایل دههی 1970، هنوز واژهای کمیاب است که به «بتپرستی و خرافات خداناباورانه» اشاره دارد و بر اساس نقلقولهایی مربوط به قرن هجدهم ثبت شده است. خلاصه آنکه ما با اصطلاحات و مفاهیمی سروکار داریم که تازه از دههی 1960 کاربرد پیدا کردهاند...
🔸 از نظر من ظهور سیاست هویت پیامد دگرگونیها و تحولات بهشدت عمیق و سریع جامعهی بشری در ربع سوم قرن حاضر [قرن بیستم] است؛ تحولاتی که سعی کردهام آن را در بخش دوم کتاب عصر نهایت ها که در واقع تاریخی است که دربارهی «سدهی بیستم کوتاه»نوشتهام، توضیح دهم و بفهمم. این دیدگاهِ فقط من نیست. مثلاً دنیل بل، جامعهشناس آمریکایی در سال 1975 استدلال کرده است که «فروپاشی ساختارهای اقتدار سنتی، و گروههای اجتماعیِ مؤثر سابق ــ که بهصورت تاریخی شامل ملت و طبقه بوده است ــ وابستگی قومی را برجستهتر میکند.»
🔸 در واقع میدانیم که هم دولت- ملت و هم احزاب و جنبشهای طبقاتی سابق، در نتیجهی این تحولات تضعیف شدهاند، و بهعلاوه، ما در بحبوحهی یک «انقلاب فرهنگی» غولآسا بودهایم (و هنوز هستیم)، در میانهی یک «اضمحلال حیرتآور هنجارها، شکلها و ارزشهای اجتماعی قدیم که بسیاری از ساکنان جهان توسعهیافته را تنها و غریب به حال خود رها کرده است.» اگر اجازه بدهید یک نقلقول دیگر از خودم هم بیاورم: «کلمهی ”اجتماع“ هیچگاه چنین نادقیق و بیربط استفاده نشده بود که در این دهههایی که ”اجتماعها“، در معنای دقیق جامعهشناختی آن، بهندرت در زندگی واقعی یافت میشوند». در جهانی که همهی چیزهای دیگر در حال حرکت و تغییر است و هیچچیز دیگری در آن قطعی نیست، انسانها به دنبال گروههایی میگردند که بتوانند، همواره و بیچونوچرا، به آنها تعلق داشته باشند و گروه هویتی را مییابند؛ از همینجاست پارادوکس عجیبی که اورلاندو پترسون، جامعهشناس برجسته هاروارد (که اتفاقاً اهل کارائیب هم هست) شناسایی کرده است: «مردم انتخاب میکنند که به یک گروه هویتی تعلق داشته باشند، اما این انتخابیست بر مبنای باوری بسیار محکم مبنی بر اینکه شخص مطلقاً چارهای جز تعلق به آن گروه ندارد».اینکه تعلق به چنین گروهی، انتخابی است، گاهی ممکن است آشکار شود. مثلاً بین سالهای 1960 تا 1990، تعداد آمریکاییهایی که خود را «آمریکایی سرخپوست» یا «بومی آمریکا» میدانند تقریباً چهار برابر شد، آماری بسیار بزرگتر از آنکه بتوان با جمعیتشناسی معمول توضیح داد، و اتفاقاً از آنجاییکه هفتاد درصد از این «بومیان آمریکا» ازدواجهای بروننژادی میکنند، اینکه «بومی آمریکا» از لحاظ قومیتی دقیقاً چه کسی است، بههیچوجه روشن نیست.
پس ما از این «هویت» جمعی، این احساس تعلق به یک گروه اصلی و اولیه که اساس این هویت است، چه میفهمیم؟...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-35B
#اریک_هابسبام #ارغوان_فراهانی #سیاست_هویت #چپ
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
چپ و سیاست هویت
نوشتهی: اریک هابسبام ترجمهی: ارغوان فراهانی سیاست هویت چه ربطی به چپ دارد؟ بگذارید قاطعانه بر نکتهای که نیاز به بازگویی ندارد تأکید کنم. پروژهی سیاسی چپ جامع است: مربوط به همهی انسانهاست. هر…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ «دیکتاتور خیراندیش»
▫️ نقد و بررسی مفهوم سلسلهمراتب
نوشتهی: داریوش راد
27 اوت 2022
🔸 هرگاه موضوع به بحران اجتماعی و انقلاب در ساختار سیاست و حکمرانی میرسد، سیاستمداران کهنهکار در طیفهای گوناگون از سویی، و بوروکراتهای دولتسالار از سوی دیگر، به انقلابیون گوشزد میکنند تا این واقعیت را فراموش نکنند که واقعبینانهترین ساختار کارآمد حکومتی برای این کشور کهن «دیکتاتوری خیراندیش» است؛ بنابراین، باید به سنت گذشتهگان خود بازگردند، و برای نجات کشور و ملتْ صحنه را برای تکنوکراتها، بوروکراتها، مشاورین دولتی و کاربلدهای اقتصاد بازار آزاد خالی کنند. همانگونه که میبینیم محتوی پوشالی تفکر این صحنهگردانان نظم کهن اجتماعی این است که مشکل نظام سیاسی کنونی انحصار و تمرکزِ قدرت سیاسی- اقتصادی در هرمگونهی حاکمیت استبداد دینی- نظامی نیست، بلکه در این واقعیت است که «دیکتاتوری اشتباهی» به روی صندلی قدرت نشسته است. البته این حضرات تنها مبلغان اینگونه عقاید پرطمطراق اما ارتجاعی نیستند، اگر نیمنگاهی به رسانههای عمومی این روزها نیز بیندازیم، با گروهی از بهظاهر نخبهگان دانشگاهی وطنپرست نیز روبهرو خواهیم شد که در دلتنگی برای گذشتهی «پرشکوه و قدرت و عظمت ایرانی» مشغول ریختن اشک تمساح است.
🔸 درهرحال، یافتن راهحل سیاسی- اجتماعی مناسب برای عبور از بحران کنونی جامعهی ایران ضروری است، اما جایگزینی نوع دیگری از دیکتاتوری، حتی از نوع خیراندیش یا مصلح آن، نه دیگر بهلحاظ تاریخی امکانپذیر است و نه به نظر میرسد که جامعهی کنشگران اجتماعی که سالهاست با عقلانیت و منطق به دنبال توانمندسازی اجتماعی خود و دیگر شهروندان بوده و معتقد به اعمال عقل عملی برای راهگشایی و تحقق آزادی و تقسیم عادلانهی منابع عمومی است، دیگر به جستوجوی این نوع نظامهای سیاسی قرون وسطایی باشد.
🔸 این نوشته در بخش اول بر مبنای دو تعریف ساده از قدرت، اما شناخته و پذیرفتهشده از سوی عموم، نشان خواهد داد که این «دیکتاتور خیراندیش» و آن «دیکتاتور اشتباهی» هر دو در واقع دو روی سکهی ساختار نظام حکومتی استبداد کهن ایرانی یعنی سلطنت و روحانیت است که حقانیت خود را برای اعمال قدرت حکومتیْ نه از شهروند مطلع بلکه با ابزارهای چیرگی اقتصادی و سیاسی و عوامفریبی ایدئولوژیک با پشتوانهی سلسلهمراتبِ دربار سلطنتی یا مراجع روحانیتِ شیعه و اعمال خشونت پلیسی و نظامیگری بهدست میآورند. بخش دوم این نوشته به معرفی بدیلی دموکراتیک برای جایگزینی اندیشهی سلسلهمراتبی در مدیریت سیاسی- اجتماعی و دیگر نهادهای جامعه خواهد پرداخت، لیکن برای این منظور نخست ضروری است که تصویری بهتر از فرایند تکامل و توسعهی تاریخی از سویی، و کارکرد ساختار سیاست و حکومت در جامعهی معاصر ایران، و همچنین ماهیت تضادها و درواقع رویارویی غیرمستقیم و منطق طبقاتی- اجتماعی در ایران از سوی دیگر داشته باشیم؛ به این دلیل، با بازخوانی تطبیقی نظریهی «انقلاب عقبماندگی» و «توسعهی ناموزون و مرکب» لئون تروتسکی سعی خواهد شد تا فرایند و همچنین دینامیسم انقلابی- اجتماعی عقبماندگی ایران را واکاوی و آن را در بازنگری انتزاعی از تغییرات اجتماعی ـ سیاسی از ویژگیهای ایران مشخص کنیم، و با درنظر گرفتن شکلهای نهادهای خودجوش و ارگانیک اجتماعی کار و زندگی در سدهی گذشتهی جامعهی ایران، نکات محوری نظریهی دموکراسی مستقیم یا جمهوریت ژان ژاک روسو را که شامل دو زیرمجموعهی «قرارداد اجتماعی» و «ارادهی همگانی» است معرفی خواهیم کرد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-35K
#داریوش_راد #سلسلهمراتب
#توسعه_ناموزون_و_مرکب #تروتسکی
#دموکراسی_انجمنی #دیکتاتوری
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ «دیکتاتور خیراندیش»
▫️ نقد و بررسی مفهوم سلسلهمراتب
نوشتهی: داریوش راد
27 اوت 2022
🔸 هرگاه موضوع به بحران اجتماعی و انقلاب در ساختار سیاست و حکمرانی میرسد، سیاستمداران کهنهکار در طیفهای گوناگون از سویی، و بوروکراتهای دولتسالار از سوی دیگر، به انقلابیون گوشزد میکنند تا این واقعیت را فراموش نکنند که واقعبینانهترین ساختار کارآمد حکومتی برای این کشور کهن «دیکتاتوری خیراندیش» است؛ بنابراین، باید به سنت گذشتهگان خود بازگردند، و برای نجات کشور و ملتْ صحنه را برای تکنوکراتها، بوروکراتها، مشاورین دولتی و کاربلدهای اقتصاد بازار آزاد خالی کنند. همانگونه که میبینیم محتوی پوشالی تفکر این صحنهگردانان نظم کهن اجتماعی این است که مشکل نظام سیاسی کنونی انحصار و تمرکزِ قدرت سیاسی- اقتصادی در هرمگونهی حاکمیت استبداد دینی- نظامی نیست، بلکه در این واقعیت است که «دیکتاتوری اشتباهی» به روی صندلی قدرت نشسته است. البته این حضرات تنها مبلغان اینگونه عقاید پرطمطراق اما ارتجاعی نیستند، اگر نیمنگاهی به رسانههای عمومی این روزها نیز بیندازیم، با گروهی از بهظاهر نخبهگان دانشگاهی وطنپرست نیز روبهرو خواهیم شد که در دلتنگی برای گذشتهی «پرشکوه و قدرت و عظمت ایرانی» مشغول ریختن اشک تمساح است.
🔸 درهرحال، یافتن راهحل سیاسی- اجتماعی مناسب برای عبور از بحران کنونی جامعهی ایران ضروری است، اما جایگزینی نوع دیگری از دیکتاتوری، حتی از نوع خیراندیش یا مصلح آن، نه دیگر بهلحاظ تاریخی امکانپذیر است و نه به نظر میرسد که جامعهی کنشگران اجتماعی که سالهاست با عقلانیت و منطق به دنبال توانمندسازی اجتماعی خود و دیگر شهروندان بوده و معتقد به اعمال عقل عملی برای راهگشایی و تحقق آزادی و تقسیم عادلانهی منابع عمومی است، دیگر به جستوجوی این نوع نظامهای سیاسی قرون وسطایی باشد.
🔸 این نوشته در بخش اول بر مبنای دو تعریف ساده از قدرت، اما شناخته و پذیرفتهشده از سوی عموم، نشان خواهد داد که این «دیکتاتور خیراندیش» و آن «دیکتاتور اشتباهی» هر دو در واقع دو روی سکهی ساختار نظام حکومتی استبداد کهن ایرانی یعنی سلطنت و روحانیت است که حقانیت خود را برای اعمال قدرت حکومتیْ نه از شهروند مطلع بلکه با ابزارهای چیرگی اقتصادی و سیاسی و عوامفریبی ایدئولوژیک با پشتوانهی سلسلهمراتبِ دربار سلطنتی یا مراجع روحانیتِ شیعه و اعمال خشونت پلیسی و نظامیگری بهدست میآورند. بخش دوم این نوشته به معرفی بدیلی دموکراتیک برای جایگزینی اندیشهی سلسلهمراتبی در مدیریت سیاسی- اجتماعی و دیگر نهادهای جامعه خواهد پرداخت، لیکن برای این منظور نخست ضروری است که تصویری بهتر از فرایند تکامل و توسعهی تاریخی از سویی، و کارکرد ساختار سیاست و حکومت در جامعهی معاصر ایران، و همچنین ماهیت تضادها و درواقع رویارویی غیرمستقیم و منطق طبقاتی- اجتماعی در ایران از سوی دیگر داشته باشیم؛ به این دلیل، با بازخوانی تطبیقی نظریهی «انقلاب عقبماندگی» و «توسعهی ناموزون و مرکب» لئون تروتسکی سعی خواهد شد تا فرایند و همچنین دینامیسم انقلابی- اجتماعی عقبماندگی ایران را واکاوی و آن را در بازنگری انتزاعی از تغییرات اجتماعی ـ سیاسی از ویژگیهای ایران مشخص کنیم، و با درنظر گرفتن شکلهای نهادهای خودجوش و ارگانیک اجتماعی کار و زندگی در سدهی گذشتهی جامعهی ایران، نکات محوری نظریهی دموکراسی مستقیم یا جمهوریت ژان ژاک روسو را که شامل دو زیرمجموعهی «قرارداد اجتماعی» و «ارادهی همگانی» است معرفی خواهیم کرد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-35K
#داریوش_راد #سلسلهمراتب
#توسعه_ناموزون_و_مرکب #تروتسکی
#دموکراسی_انجمنی #دیکتاتوری
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
«دیکتاتور خیراندیش»
نقد و بررسی مفهوم سلسلهمراتب نوشتهی: داریوش راد مفهوم عقبماندگی، دینامیسم اجتماعی عقبماندگی، تاثیرپذیری از جوامع پیشرفتهی سرمایهداری، رادیکالیزم انقلابی گروههای اجتماعی، خصوصیتهای عینی توس…
▫️ روش: از گروندریسه تا سرمایه
نوشتهی: خوان اینیگو کاررا
ترجمهی: حسن مرتضوی
30 اوت 2022
🔸 مارکس در اوت 1857 شروع به نگارش پیشنویسهای اثری کرد که کتاب سرمایه سرانجام از آن از کار درآمد و با عنوان گروندریسه منتشر شد. او در سطرهای آغازینِ دستنوشتهی گروندریسه اظهار میکند: «افراد تولیدکننده در جامعه ــ بنابراین، تولید اجتماعاً متعیّن افراد ــ بیگمان نقطهی عزیمت است.»
🔸 مارکس قبلاً نیاز به نقطهی عزیمت یکسانی را همراه با انگلس به اثبات رسانده بود. اما به زحمت یک سال پس از قلمیکردن نخستین دستنویس، و مستقیماً در نتیجهی آن، شروع به کار بر پیرامون نقد اقتصاد سیاسی کرد و کالا را نقطه شروع جدید خود قرار داد. از آن به بعد، مارکس نه تنها این آغازگاه اخیر نقد اقتصاد سیاسی را از نو تأیید کرد بلکه هنگام ارائهی آن در بند آغازین سرمایه، ضرورت آن را نیز بیان کرد: «ثروت جوامعی که شیوهی تولید سرمایهداری بر آنها حاکم است، همچون ”تودهی عظیمی از کالا“ و کالای منفرد، همچون شکل عنصری این ثروت به نظر میرسد. پس پژوهش ما با واکاوی کالا آغاز میشود.»
🔸 مارکس در اواخر زندگیاش بار دیگر بر ضرورت این نقطه شروع تأکید کرد: «در وهلهی نخست، من از”مفاهیم“ آغاز نمیکنم، بنابراین از ”مفهوم ارزش“ آغاز نمیکنم و نباید آنها را به هیچ قسم ”تقسیم کنم“. آنچه از آن آغاز میکنم، بسیطترین شکل اجتماعی است که محصول کار در آن قالب در جامعه معاصر ارائه میشود و آن ”کالا“ست.»
🔸 تنها استدلال واقعی آشکار شده در متن گروندریسهْ میانجی تغییر آغازگاهی است در بند اول آنکه در سطور بالا مطرح شد، به آنچه از پیرامون نقد اقتصاد سیاسی ذکر شد. بنابراین، خود متن گروندریسه باید جایی باشد که بتوان ردپای باقیمانده از آن گذار را جستوجو کرد.
🔸 چندین نظریهپرداز مارکسیست این تغییر در نقطهی عزیمت را بازتاب گذار از فرایند پژوهش به فرایند ارائه میدانند که مارکس در سرمایه به وجوه متفاوتش تلویحاً اشاره کرد بدینسان، برخی از پژوهشگران اذعان کردهاند که تکوینِ گروندریسه به سرمایه اساساً به ارائه مربوط است. علاوه بر این، عدهای دیگر ادعا کردهاند که این تکوین دیالکتیکی فقط به روش ارائه متعلق است. سرانجام برخی از مولفان استدلال کردهاند که مارکس عامدانه کوشید تا روش پژوهش در روایتهای منتشرشده نقدش از اقتصاد سیاسی را پنهان کند. نتیجهی تلویحی خط استدلالی یاد شده این است که هر تلاشی برای یافتن راهنمای روش پژوهش باید بهجای سرمایه بر گروندریسه متمرکز باشد. اما نمیدانیم آیا این تغییر در نقطهی عزیمت در واقع تکوین خودِ روشِ پژوهش است که در سرمایه به کمال خود میرسد یا خیر. در این مورد، راهحل این پرسش در تشخیص محتوای مشخص بالفعل آن تکوین نهفته است.
🔸 در مقابل، مارکس کتاب پیرامون نقد اقتصاد سیاسی را با آشکار کردن ایجابی تعیّنهای کالا آغاز میکند. دقیقاً این شرحوبسط است که با دلیل وجودی مقولههای اقتصاد سیاسی، از جمله نظریهی برگهی گواهی ساعات کار، به اوج میرسد. به بیان دیگر، نقد اقتصاد سیاسی دیگر از شرحوبسط نظریههای اقتصاد سیاسی آغاز نمیکند، شرحوبسطی که بحث انتقادیْ آن را مقدم بر نیاز به توجه به تعیّن واقعی میداند. برعکس، نقد از مواجهه با خودِ تعیّن واقعی آغاز میکند و آن را در تکوینش تا جایی دنبال میکند که مقولات اقتصاد سیاسی همچون شکلهای لازمِ ایدئولوژیکِ وجودِ آن تعیّن واقعیْ آشکار میشوند. این مسیر جدیدِ استدلالی فقط در سرمایه، بهویژه در روایتِ قطعی فصل نخست در ویراست دوم، به بلوغ و کمال میرسد. مارکس در آنجا با آشکار کردن تعیّنهای کالا آغاز میکند و تکوین دیالکتیکی گنجیده در آن فصل را با نشان دادن این موضوع نتیجه میگیرد که چگونه هر دو اقتصاد سیاسی کلاسیک و عامیانه دو شکل ضروری آگاهیای هستند که به واسطهی بتوارهپرستی کالا در بند میشوند. بار دیگر، با مسئلهی ماهیتِ تغییر روشمندانه مواجهه هستیم که در شکل استدلال مارکس جرحوتعدیل به بار آورد. از آنجاکه نتیجهی این تغییر برای نخستین بار در کتاب پیرامون نقد اقتصاد سیاسی به بار مینشیند، ما فقط میتوانیم مسیر تکوین آن را در متن گروندریسه دنبال کنیم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-36l
#گروندریسه #مارکس #روش
#خوان_اینیگو_کاررا #حسن_مرتضوی
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: خوان اینیگو کاررا
ترجمهی: حسن مرتضوی
30 اوت 2022
🔸 مارکس در اوت 1857 شروع به نگارش پیشنویسهای اثری کرد که کتاب سرمایه سرانجام از آن از کار درآمد و با عنوان گروندریسه منتشر شد. او در سطرهای آغازینِ دستنوشتهی گروندریسه اظهار میکند: «افراد تولیدکننده در جامعه ــ بنابراین، تولید اجتماعاً متعیّن افراد ــ بیگمان نقطهی عزیمت است.»
🔸 مارکس قبلاً نیاز به نقطهی عزیمت یکسانی را همراه با انگلس به اثبات رسانده بود. اما به زحمت یک سال پس از قلمیکردن نخستین دستنویس، و مستقیماً در نتیجهی آن، شروع به کار بر پیرامون نقد اقتصاد سیاسی کرد و کالا را نقطه شروع جدید خود قرار داد. از آن به بعد، مارکس نه تنها این آغازگاه اخیر نقد اقتصاد سیاسی را از نو تأیید کرد بلکه هنگام ارائهی آن در بند آغازین سرمایه، ضرورت آن را نیز بیان کرد: «ثروت جوامعی که شیوهی تولید سرمایهداری بر آنها حاکم است، همچون ”تودهی عظیمی از کالا“ و کالای منفرد، همچون شکل عنصری این ثروت به نظر میرسد. پس پژوهش ما با واکاوی کالا آغاز میشود.»
🔸 مارکس در اواخر زندگیاش بار دیگر بر ضرورت این نقطه شروع تأکید کرد: «در وهلهی نخست، من از”مفاهیم“ آغاز نمیکنم، بنابراین از ”مفهوم ارزش“ آغاز نمیکنم و نباید آنها را به هیچ قسم ”تقسیم کنم“. آنچه از آن آغاز میکنم، بسیطترین شکل اجتماعی است که محصول کار در آن قالب در جامعه معاصر ارائه میشود و آن ”کالا“ست.»
🔸 تنها استدلال واقعی آشکار شده در متن گروندریسهْ میانجی تغییر آغازگاهی است در بند اول آنکه در سطور بالا مطرح شد، به آنچه از پیرامون نقد اقتصاد سیاسی ذکر شد. بنابراین، خود متن گروندریسه باید جایی باشد که بتوان ردپای باقیمانده از آن گذار را جستوجو کرد.
🔸 چندین نظریهپرداز مارکسیست این تغییر در نقطهی عزیمت را بازتاب گذار از فرایند پژوهش به فرایند ارائه میدانند که مارکس در سرمایه به وجوه متفاوتش تلویحاً اشاره کرد بدینسان، برخی از پژوهشگران اذعان کردهاند که تکوینِ گروندریسه به سرمایه اساساً به ارائه مربوط است. علاوه بر این، عدهای دیگر ادعا کردهاند که این تکوین دیالکتیکی فقط به روش ارائه متعلق است. سرانجام برخی از مولفان استدلال کردهاند که مارکس عامدانه کوشید تا روش پژوهش در روایتهای منتشرشده نقدش از اقتصاد سیاسی را پنهان کند. نتیجهی تلویحی خط استدلالی یاد شده این است که هر تلاشی برای یافتن راهنمای روش پژوهش باید بهجای سرمایه بر گروندریسه متمرکز باشد. اما نمیدانیم آیا این تغییر در نقطهی عزیمت در واقع تکوین خودِ روشِ پژوهش است که در سرمایه به کمال خود میرسد یا خیر. در این مورد، راهحل این پرسش در تشخیص محتوای مشخص بالفعل آن تکوین نهفته است.
🔸 در مقابل، مارکس کتاب پیرامون نقد اقتصاد سیاسی را با آشکار کردن ایجابی تعیّنهای کالا آغاز میکند. دقیقاً این شرحوبسط است که با دلیل وجودی مقولههای اقتصاد سیاسی، از جمله نظریهی برگهی گواهی ساعات کار، به اوج میرسد. به بیان دیگر، نقد اقتصاد سیاسی دیگر از شرحوبسط نظریههای اقتصاد سیاسی آغاز نمیکند، شرحوبسطی که بحث انتقادیْ آن را مقدم بر نیاز به توجه به تعیّن واقعی میداند. برعکس، نقد از مواجهه با خودِ تعیّن واقعی آغاز میکند و آن را در تکوینش تا جایی دنبال میکند که مقولات اقتصاد سیاسی همچون شکلهای لازمِ ایدئولوژیکِ وجودِ آن تعیّن واقعیْ آشکار میشوند. این مسیر جدیدِ استدلالی فقط در سرمایه، بهویژه در روایتِ قطعی فصل نخست در ویراست دوم، به بلوغ و کمال میرسد. مارکس در آنجا با آشکار کردن تعیّنهای کالا آغاز میکند و تکوین دیالکتیکی گنجیده در آن فصل را با نشان دادن این موضوع نتیجه میگیرد که چگونه هر دو اقتصاد سیاسی کلاسیک و عامیانه دو شکل ضروری آگاهیای هستند که به واسطهی بتوارهپرستی کالا در بند میشوند. بار دیگر، با مسئلهی ماهیتِ تغییر روشمندانه مواجهه هستیم که در شکل استدلال مارکس جرحوتعدیل به بار آورد. از آنجاکه نتیجهی این تغییر برای نخستین بار در کتاب پیرامون نقد اقتصاد سیاسی به بار مینشیند، ما فقط میتوانیم مسیر تکوین آن را در متن گروندریسه دنبال کنیم...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-36l
#گروندریسه #مارکس #روش
#خوان_اینیگو_کاررا #حسن_مرتضوی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
روش: از گروندریسه تا سرمایه
نوشتهی: خوان اینیگو کاررا ترجمهی: حسن مرتضوی مارکس در آغاز گروندریسه فرض کرد که نقطهی عزیمت «افراد تولیدکننده در جامعه» هستند، در حالی که در گروندریسه و سرمایه، این نقطهی عزیمت به «کالا» بدل شد…
▫️ چه چیز در فمینیسم ماتریالیستی اهمیت دارد؟
▫️ نقد فمینیسم مارکسیستی
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
3 سپتامبر 2022
🔸 در روزهای پرتبوتاب جنبش آزادی زنان، شناسایی چهار جریان اصلی در اندیشهی فمینیستی امکانپذیر بود: لیبرال (با دغدغهی دستیابی به برابری اقتصادی و سیاسی در چارچوب سرمایهداری)، رادیکال (متمرکز بر مردان و مردسالاری بهعنوان عوامل اصلی ستم بر زنان)، سوسیالیست (منتقد سرمایهداری و مارکسیسم، تا آنجا که اجتناب از تقلیلگراییهای منتسب به مارکسیسم به نظریههای سیستمهای دوگانهای انجامید که اشکال مختلفی از برهمکنش بین سرمایهداری و پدرسالاری را مسلم میانگاشتند)، و فمینیسم مارکسیستی (موضع نظری اتخاذشدهی عدهی نسبتاً معدودی از فمینیستهای ایالات متحده ــ از جمله خود من ــ که بهدنبال توسعهی پتانسیل نظریهی مارکسیستی برای درک خاستگاههای سرمایهدارانهی ستم بر زنان بوده است).
🔸 البته اینها توصیفهایی بیشازحد ساده از مجموعه آثاری غنی و پیچیده است که درعین حال شکافهای نظری، سیاسی و اجتماعی مهم بین زنان را، که تا به امروز ادامه دارد، بازتاب میداد. ظهور تأثیرات نظریهپردازی پساساختارگرایی و پستمدرن در کنار چالشهای مردمی برای فمینیسمی که همچون بیان نیازها و دغدغههای زنان سفیدپوست طبقهی متوسط و متوسط بالای زنانِ «جهان اول» تلقی میشد، باعث افزایش شاخههای اندیشهی فمینیستی شد. در این فرآیند، تعریف سوژهی فمینیسم بیشازپیش دشوار شد، زیرا نقد پسامدرن از «زن» بهعنوان مقولهای ذاتگرایانه همراه با نقدهای مبتنی بر ترجیحات نژادی، قومیتی، جنسی و تفاوتهای ملیتی، منجر به تکثیر ظاهراً بیپایانِ «موقعیتهای سوژه»، «هویتها»، و «صداها» شد. سیاست فرهنگی و هویتیْ جایگزین تمرکزِ پیشین بر سرمایهداری (عمدتاً در بین فمینیستهای مارکسیست) و شکاف طبقاتی میان زنان شد؛ امروزه طبقه به «ایسمی» دیگر تقلیل یافته است؛ یعنی به شکل دیگری از ستم که همراه با جنسیت و نژاد نوعی مانترا را شکل میدهد، چیزی که همه باید در نظریهپردازی و پژوهش لحاظ کنند، هرچند، تا جایی که من میدانم، نظریهپردازی دربارهی آن در سطح استعارهها باقی میماند (مثلاً درهمتنیدگی، برهمکنش، ارتباط متقابل و غیره).
🔸 به همین دلیل چند سال پیش، فراخوانی برای مقاله در مورد کتابی در دست انتشار دربارهی فمینیسم ماتریالیستی (MaFem) برایم بسیار خواندنی بود. توصیفی که ویراستاران: کریس اینگراهام و رزماری هنسی از فمینیسم ماتریالیستی داده بودند برای من قابلتمیز از فمینیسم مارکسیستی (MarxFem) نبود. آنچنان پیشرفت امیدوارکنندهای در نظریهی فمینیستی به نظر میرسید که از ویراستاران دعوت کردم تا برای ایجاد سلسله گفتگوهایی الکترونیکی دربارهی فمینیسم ماتریالیستی به من بپیوندند. ابتدا فکر میکردم که فمینیسم ماتریالیستی صرفاً روشی دیگر برای اشاره به فمینیسم مارکسیستی است، اما اشتباه میکردم؛ این دو شکلهای متمایزی از نظریهپردازی فمینیستی هستند. با این حال، دربرخی از آثار فمینیستی چنان شباهتهایی بین آنها وجود دارد که انتظار میرود درجاتی از سردرگمی بین آن دو یافت شود.
🔸 در این فصل، تفاوتهای این دو جریان مهم در نظریهی فمینیستی و دلایل بازگشتِ گرایشهای فمینیستی به ماتریالیسم را در دورهای که چرخشی نظری بهسمت ایدهآلیسم و اقتضاگرایی در آکادمی به نظر مسلط میرسید، شناسایی خواهم کرد. با توجه به دیدگاههای متناقضی که زیر پوششِ ماتریالیستی وجود دارند، من در جهت تفکیک روشن بین فمینیسم ماتریالیستی و فمینیسم مارکسیستی، و برای بازگشت به دومی که بهدلیل تأثیرات مخرب سرمایهداری بر زنان و در نتیجهی اهمیت سیاسی تحلیل نظری بسنده از علل نگونبختی آنها ضروری است، استدلال خواهم کرد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-36U
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینسیم #فمینیسم_ماتریالیستی #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ نقد فمینیسم مارکسیستی
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
3 سپتامبر 2022
🔸 در روزهای پرتبوتاب جنبش آزادی زنان، شناسایی چهار جریان اصلی در اندیشهی فمینیستی امکانپذیر بود: لیبرال (با دغدغهی دستیابی به برابری اقتصادی و سیاسی در چارچوب سرمایهداری)، رادیکال (متمرکز بر مردان و مردسالاری بهعنوان عوامل اصلی ستم بر زنان)، سوسیالیست (منتقد سرمایهداری و مارکسیسم، تا آنجا که اجتناب از تقلیلگراییهای منتسب به مارکسیسم به نظریههای سیستمهای دوگانهای انجامید که اشکال مختلفی از برهمکنش بین سرمایهداری و پدرسالاری را مسلم میانگاشتند)، و فمینیسم مارکسیستی (موضع نظری اتخاذشدهی عدهی نسبتاً معدودی از فمینیستهای ایالات متحده ــ از جمله خود من ــ که بهدنبال توسعهی پتانسیل نظریهی مارکسیستی برای درک خاستگاههای سرمایهدارانهی ستم بر زنان بوده است).
🔸 البته اینها توصیفهایی بیشازحد ساده از مجموعه آثاری غنی و پیچیده است که درعین حال شکافهای نظری، سیاسی و اجتماعی مهم بین زنان را، که تا به امروز ادامه دارد، بازتاب میداد. ظهور تأثیرات نظریهپردازی پساساختارگرایی و پستمدرن در کنار چالشهای مردمی برای فمینیسمی که همچون بیان نیازها و دغدغههای زنان سفیدپوست طبقهی متوسط و متوسط بالای زنانِ «جهان اول» تلقی میشد، باعث افزایش شاخههای اندیشهی فمینیستی شد. در این فرآیند، تعریف سوژهی فمینیسم بیشازپیش دشوار شد، زیرا نقد پسامدرن از «زن» بهعنوان مقولهای ذاتگرایانه همراه با نقدهای مبتنی بر ترجیحات نژادی، قومیتی، جنسی و تفاوتهای ملیتی، منجر به تکثیر ظاهراً بیپایانِ «موقعیتهای سوژه»، «هویتها»، و «صداها» شد. سیاست فرهنگی و هویتیْ جایگزین تمرکزِ پیشین بر سرمایهداری (عمدتاً در بین فمینیستهای مارکسیست) و شکاف طبقاتی میان زنان شد؛ امروزه طبقه به «ایسمی» دیگر تقلیل یافته است؛ یعنی به شکل دیگری از ستم که همراه با جنسیت و نژاد نوعی مانترا را شکل میدهد، چیزی که همه باید در نظریهپردازی و پژوهش لحاظ کنند، هرچند، تا جایی که من میدانم، نظریهپردازی دربارهی آن در سطح استعارهها باقی میماند (مثلاً درهمتنیدگی، برهمکنش، ارتباط متقابل و غیره).
🔸 به همین دلیل چند سال پیش، فراخوانی برای مقاله در مورد کتابی در دست انتشار دربارهی فمینیسم ماتریالیستی (MaFem) برایم بسیار خواندنی بود. توصیفی که ویراستاران: کریس اینگراهام و رزماری هنسی از فمینیسم ماتریالیستی داده بودند برای من قابلتمیز از فمینیسم مارکسیستی (MarxFem) نبود. آنچنان پیشرفت امیدوارکنندهای در نظریهی فمینیستی به نظر میرسید که از ویراستاران دعوت کردم تا برای ایجاد سلسله گفتگوهایی الکترونیکی دربارهی فمینیسم ماتریالیستی به من بپیوندند. ابتدا فکر میکردم که فمینیسم ماتریالیستی صرفاً روشی دیگر برای اشاره به فمینیسم مارکسیستی است، اما اشتباه میکردم؛ این دو شکلهای متمایزی از نظریهپردازی فمینیستی هستند. با این حال، دربرخی از آثار فمینیستی چنان شباهتهایی بین آنها وجود دارد که انتظار میرود درجاتی از سردرگمی بین آن دو یافت شود.
🔸 در این فصل، تفاوتهای این دو جریان مهم در نظریهی فمینیستی و دلایل بازگشتِ گرایشهای فمینیستی به ماتریالیسم را در دورهای که چرخشی نظری بهسمت ایدهآلیسم و اقتضاگرایی در آکادمی به نظر مسلط میرسید، شناسایی خواهم کرد. با توجه به دیدگاههای متناقضی که زیر پوششِ ماتریالیستی وجود دارند، من در جهت تفکیک روشن بین فمینیسم ماتریالیستی و فمینیسم مارکسیستی، و برای بازگشت به دومی که بهدلیل تأثیرات مخرب سرمایهداری بر زنان و در نتیجهی اهمیت سیاسی تحلیل نظری بسنده از علل نگونبختی آنها ضروری است، استدلال خواهم کرد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-36U
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینسیم #فمینیسم_ماتریالیستی #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
چه چیزی در فمینیسم ماتریالیستی اهمیت دارد؟
نقد فمینیسم مارکسیستی نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی دلیل دیگری وجود دارد که چرا معتقدم فمینیسم مارکسیستی باید از فمینیسم ماتریالیستی «پیوندزدایی» شود: از لحاظ نظری، فمینیستهای…