نقد
3.37K subscribers
200 photos
17 files
795 links
نقد اقتصاد سیاسی- نقد بتوارگی- نقد ایدئولوژی

بهترین، انقلابی‌ترین و نبوغ‌آمیزترین نظریه، بدون پیوند اندام‌وار با نبض، متن و کنشگران یک جنبش اجتماعی و سیاسیِ واقعی، به‌طور بلاواسطه، هیچ هوده‌ای ندارد.

www.naghd.com

Naghd.site@gmail.com
Download Telegram
▫️ مارکس و مقولات بنیادین نظریه‌ی جامعه‌شناختی
▫️ یادداشت‌هایی از تِرم تابستانی
1962

نوشته‌ی: آدورنو- بَکهاوس
ترجمه‌ی: کمال خسروی

18 ژانویه 2022

📝 توضیح مترجم: تئودور آدورنو ُنه سال پس از پایان دوران تبعید در آمریکا و بازگشت به آلمان، بار دیگر در سال 1957 کرسی استادی را در دانشگاه فرانکفورت احراز کرد. درس‌های او در ترم‌های تابستانی از سال 1960 به‌بعد، با عنوان «فلسفه و جامعه‌شناسی» دربردارنده‌ی اندیشه‌های اصیلی در قلمرو نظریه‌ی انتقادیِ مکتب فرانکفورت‌اند. متن زیر، حاصل تندنویسی‌ها و یادداشت‌های هانس‌– گئورگ بکهاوس، یکی از شاگردان آن زمان آدورنو، از درسی در سال 1962 است. بکهاوس این یادداشت‌ها را به‌عنوان ضمیمه‌ی کتاب مهم و اثرگذارش «دیالکتیک شکل ارزش» (1997) منتشر کرد. برداشت‌های بکهاوس و گفته‌های آدورنو در این متن، بی‌گمان از استحکام و انسجامی همانند متون تالیفی هیچ‌یک از این دو اندیشمند برخوردار نیستند، اما بیان اندیشه‌های آنان در عین اختصار و سادگی، و از این رو، نابسندگی، زبان و بیانی گویاتر از نوشتارها و جستارهای دیگرشان دارد و درجای خود شایسته‌ی تامل است.

▪️از متن مقاله:

🔸 درباره‌ی «نام‌گرایی اجتماعیِ» پوپر: نزد او مقوله‌ی قانون در سکوتی تأییدآمیز برابر نهاده می‌شود با قاعده‌مندیِ رویدادهای مکرر. درحالی‌که در حقیقت غرض از مقوله‌ی قانون، ثبت روالی معین در ساختار آن است. برای تحصل‌گروی [Positivismus]، منجمد و متجسدکردنِ تقسیم حوزه‌ی علوم و از این‌طریق، انکار تعریف اخیر از مقوله‌ی قانون نیز، امری است بنیادین؛ و این‌که پوپر استدلال می‌کند که علمِ تاریخ توانایی سنجش مقوله‌ی قانون را ندارد، دقیقاً از همین‌روست. این‌جا علم تاریخ منزوی می‌شود. مارکس به «اقتصادگرایی» [اکونومیسم] متهم می‌شود. آدورنو: پیوستارهایی فکری وجود دارند که خود را چنان قائم به‌ذات می‌کنند که اگر بدون ملاحظه‌ی جوانب دیگر فقط به علت‌های اقتصادی تقلیل داده شوند، از «مارکس» یک «مورکس» می‌سازند. مسئله بیش‌تر بر سر این است ــ وظیفه‌ی ما هم همین است ــ که برای قائم به‌ذات‌شدنِ پیوستارهای فکری شرایطی را عرضه کنیم که به چنین قائم به‌ذاتْ شدنی راه می‌برند. خودِ قائم به‌ذات‌شدن را باید از جنبش پویای [Dynamik] اجتماعی مشتق کرد. پوپر، مارکس را به «ذات‌گرایی» متهم می‌کند. مارکس اگر زنده بود پوزخندی می‌زد و خود می‌خواست در زمره‌ی نام‌گرایان باشد (زیرا او بود که می‌خواست هگل را از سر، روی پا قرار دهد.) با این‌حال مایلم بگویم که مادام که نزد مارکس آن‌دسته از مقولات ساختاری که بدون آن‌ها چندین چهرگیِ جامعه قابل اندیشیدن نیست، قائم به‌ذات‌اند، حق با پوپر است، درحالی‌که می‌دانیم پوپر در اساس نظریه‌ستیز است. در آن لحظه که از قائم به‌ذات‌بودگیِ مقولات چشم‌پوشی شود، امکان نظریه انکار شده است. به‌جای نظریه، آن‌گاه این خواسته می‌نشیند که جامعه‌شناسی به‌عنوان آژانس خبریِ جامعه باید داده‌هایی کاملاً سازمان‌یافته فراهم آورد که هریک به‌نوبه‌ی خود به‌کار پراکسیسِ حاکم می‌آیند.

🔸 هسته‌ی دیالکتیک این است: سرمایه‌داران مجبورند در تلاش برای انباشت ارزش اضافی باشند. برای دست‌یابی به این هدف، آن‌ها به ناگزیر به این‌سو رانده می‌شوند که ماشین‌هایی بسازند و کار زنده را با کار مرده جایگزین کنند. اگر نکنند، در جنگ رقابت مغلوب خواهند شد. در این‌جا، یک وجه وجودی از سپهر گردش، بر سپهر تولید، که مقدم بر آن است، اثر می‌گذارد. اما از آن‌جا که سرمایه‌داران ناگزیر از انباشت سرمایه هستند، از این‌طریق شرایطی برای نیروهای بارآور فراهم می‌آورند که در قید و بندهای اقتصاد سرمایه‌دارانه نمی‌گنجند. از این‌طریق، هم‌چنین پویایی‌ای پدید می‌آورند که علیه خودِ آن‌ها عمل می‌کند، بیش از پیش کار بیش‌تری زائد می‌شود و به این ترتیب شرایط بحران و تهدید دائماً فزاینده‌ی خودِ نظام فراهم می‌آیند. نظام برای آن‌که بتواند خود را حفظ کند، مجبور است دقیقاً چنان شرایطی را پدید آورد که به‌گونه‌ای فزاینده زیر پای امکانات خودِ نظام را خالی می‌کنند...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2Lq

#هانس_گئورگ_بکهاوس #کمال_خسروی #آدورنو
#ماتریالیسم_تاریخی #نقد_ایدئولوژی #نظریه‌ی_ارزش #دیالکتیک_انتقادی
👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ لبنان، فراتر از استثناگرایی

📝 از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی خاورمیانه

نوشته‌ی: زیاد ابو ریش
ترجمه‌ی: مژگان بدیعی

20 ژانویه 2022

در این مقاله می‌خوانیم:‏

▪️ امپراتوری عثمانی، پیش از جنگ جهانی اول (1831-1914)
▪️ جنگ جهانی اول و تسویه‌حساب‌‌های پس از جنگ (1914–1920)
▪️ دوران استعمار (1920-1943)
▪️ دوران پس از استقلال (1943-1975)
▪️ جنگ داخلی، 1975ـ1990
▪️ نتیجه‌گیری: مسیر اقتصاد سیاسی لبنان پس از جنگ

از متن مقاله:

🔸 لبنان در آثار اقتصاد سیاسی مقایسه‌ای خاورمیانه و شمال آفریقا اغلب به‌وضوح غایب بوده است، به‌ویژه در مطالعات حوزه‌ی دولت‌سازی، توسعه‌ی اقتصادی و بسیج اجتماعی. این کنارگذاری یا استثنایی‌انگاشتن لبنان از دو ویژگی تاریخیِ اقتصاد سیاسی این کشور نشأت می‌گیرد. ویژگی نخست، مسیر توسعه‌ی پسااستعماری لبنان حول رویکرد اقتصادی لِسِه فِر و مدل مبتنی بر خدمات است. این مسیر در تضاد با اغلب دولت‌های پسااستعماری بود که اقتصاد سیاسی‌شان یا توسعه به رهبری دولت را دنبال می‌کردند یا اقتصادهای بسته‌ای بودند که بر اساس کالاهای اولیه یا تولید کارخانه‌ای سازمان یافته بودند. دوم، در تمام سال‌های جنگ داخلی در لبنان، بسیج شبه‌نظامیانِ خشونت‌گرا همراه با مداخلات پی‌درپی نظامیان خارجی به‌ویژه شدید بوده است. مطالعات دانشگاهی عموماً جنگ داخلی لبنان را در بستر تاریخی وسیع‌تری می‌بیند که به خشونت‌های فرقه‌ای قرن نوزدهم برمی‌گردد. از سال 2011، ابعاد همه‌جانبه‌ی جنگ داخلی و فرقه‌گرایی به‌عنوان شاخص، موضوع تحقیق و نیز چارچوب تحلیلی مطالعه‌ی عراق، لیبی، سوریه یا یمن (و نیز مطالعات تطبیقی منطقه) تبدیل شده است، اما نباید این واقعیت را کتمان کرد که پژوهشگران، لبنان را از نظر تاریخی، کشوری منحصربه‌فرد در فرقه‌گرایی و نیز دارای خشونتی استثنایی می‌دانند. به باور آن‌ها، فرقه‌گرایی یا مانع شکل‌گیری نهادهای موثر دولتی می‌شود یا در عملکرد آن‌ها ایجاد مشکل می‌کند و منجر به سقوط اقتدار دولت می‌شود.

🔸 بخشی از پژوهشگران با ارائه‌ی روایت‌های غیرانتقادی از اقتصاد سیاسی لبنان، این مشکل را تشدید کرده‌اند. یکی از جریان‌ها ادعا می‌کند که دولت لبنان محصول نوعی سازش برای تقسیم قدرت بین بزرگان فرقه‌ها و گروه‌های مختلف است، و بنابراین نهادهای آن هرگز نباید بالاتر از جامعه قرار گیرد و به‌تبع، در اقتصاد نیز نمی‌تواند مداخله کند. گروه دوم، نقش نهادهای دولتی لبنان را در ایجاد چارچوب‌های اداری و قانونی برای آزادسازی حرکت کالا و سرمایه جدی‌تر می‌داند، اما ادعا می‌کند چنین ترتیبی محصول اجتناب‌ناپذیر تصمیم‌گیری شبکه‌ای از نخبگان سیاسی و اقتصادی بوده است.

🔸 من می‌خواهم خوانشی جایگزین از دولت مدرن، بازار و تشکیل طبقه در لبنان ارائه دهم که بر سه پیش‌فرض اساس یافته است. نخست، دولت، بازار و شکل‌گیری طبقات به‌واسطه‌ی مشارکت با یکدیگر پدید می‌آید. مبارزات طبقاتی و قدرت دولت در لبنان برای ساخت اقتصاد این کشور ذاتی بود، نه جدا و نه بی‌ارتباط با آن. دوم، دوره‌بندی تاریخی باید عملکرد مقیاس‌های زمانی متفاوت، همزمانی تغییرات و تداوم در آن‌ها را در نظر بگیرد. هرچند میراث تاریخی بسیار مهم است اما تحولات ساختاری و احتمالات سیاسی نیز به همان اندازه اهمیت دارد. سرانجام، شکل‌گیری دولت، بازار و طبقات در لبنان، نه فقط جدا از پویش‌های منطقه‌ای و جهانی نبوده، که در مرکز آن‌ها نیز بوده است. مسئله تأثیرات پویش‌های جهانی و منطقه‌ای از پیش‌شکل‌یافته بر دولت، بازار و شکل‌گیری طبقات در لبنان نیست، بلکه باید بفهمیم چگونه این پویش‌ها در لبنانْ در پویش‌های منطقه‌ای و جهانی، و برعکس، سهیم بودند. این مقاله می‌کوشد مسیر اقتصاد سیاسی پسااستعماری لبنان را، ضمن اجتناب از هرگونه تحلیل‌های فرهنگ‌گرایانه و جبرگرایانه، تاریخ‌مند ‌کند. هم‌چنین تأکید مقاله بر آن است ‌که چگونه اقتصاد سیاسی، مقاطع کلیدی لبنانِ تاریخی و معاصر را تبیین می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه لبنان می‌تواند درک ما را از اقتصاد سیاسی منطقه ارتقا بخشد.

🔹متن کامل پنجمین مقاله از سلسله مقالات نقد درباره‌ی خاورمیانه را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2LS

#خاور_میانه #زیاد_ابو_ریش #مژگان_بدیعی
#لبنان #جنگ_داخلی #حزب_کمونیست #حزب‌الله #شبه‌نظامیان

👇🏽

🖋@naghd_com
به‌شادمانی سالگرد زادروز آنتونیو گرامشی (۲۲ ژانویه ۱۸۹۱)، انقلابی مبارز و نظریه‌پرداز روشن‌بین مارکسیست

«باید انسان‌هایی آفرید واقع‌بین و شکیبا که در برابر هولناک‌ترین فاجعه‌ها تردید به دل راه نمی‌دهند و از هر بلاهتی به وجد نمی‌آیند: بدبینیِ خرد، خوش‌بینیِ اراده.»

#گرامشی
«دفترهای زندان»، دفتر ۲۸


🖋@naghd_com
▫️ شناخته‌ها و ناشناخته‌های انقلاب نوامبر
▫️ آلمان: 1919-1918

نوشته‌ی: کلاوس گیتینگر
ترجمه‌ی: مریم فرهمند

24 ژانویه 2022

🔸 انقلاب نوامبر 1918 هرچند تا‌ج‌ و تخت سلطنت را فروپاشید و منجر به دمکراسی پارلمانی شد، اما نه ساختارهای نظامی امپراتوری را درهم‌شکست، نه ادارات و مدیریت را دموکراتیزه کرد، و هم‌چنین نه امر اجتماعی‌سازی را در هیچ‌یک از شاخه‌های صنعت متحقق کرد. نه بهارِ قرن بیستم، بلکه 14 سال پس از آن، فاشیسم فرا رسید.
دو علت اصلی برای شکست وجود دارد: 1) شکاف در جنبش کارگری؛ 2) گستردگی بیش از اندازه‌ی قهر ضدانقلابی، همراه با تأیید یا اِعمال نفوذ رهبری حزب سوسیال‌دمکرات‌ آلمان [SPD].
هردوی این عوامل می‌بایستی بررسی شوند، با این‌حال تأکید اصلی بر علت دوم است. در این ارتباط جنبه‌هایی از همکاری رهبری حزب سوسیال‌دمکرات با فرماندهی نظامی سابق و «گروه‌های شبه‌نظامی و مزدوران داوطلب ارتش» (Freikorps) آشکار خواهد شد که تاکنون به ندرت یا بسیار محدود یا از منظری غلط بررسی شده‌اند.

🔸 انشعاب اول. علت انشعاب اصلی در جنبش کارگری موافقت رهبری و فراکسیون حزب سوسیال‌دمکرات‌ با جنگ امپریالیستی در اوت 1914 بود.
انشعاب دوم. البته انشعاب دومی هم که از مدت‌ها پیش در لایه‌ی زیرین سوسیال‌دمکراسی متورم می‌شد، وجود داشت. پرسش بر سر اعتصاب سراسریِ توده‌ای بود؛ اعتصاب عمومی علیه بورژوازی و علیه جنگ؟ آری یا نه. این دومین شکاف، یعنی شکاف سراسری در موضع‌گیری نسبت به جنگ، به حزب سوسیال دمکرات مستقل (USPD) هم سرایت کرد: بهترین مثال ادوارد برنشتاین و کائوتسکی، نیاهای حزب، که در 1917 به حزب سوسیال دمکرات مستقل ملحق شدند، اما پیش از هرچیز، در شُمار رویزیونیست‌ها یا سانتریست‌ها و از دشمنان اعتصابات سراسری توده‌ای بودند.
حداکثر در دسامبر 1918 این سؤال نیز در سراسر کشور به سؤال قبلی اضافه شد: قدرت شورایی، آری یا نه؟
انشعاب سوم. گروه کوچک و بیش‌تر فرقه‌وارِ اسپارتاکوس، همراه با کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ که هرچند نفوذ تقریباً اندکی در پایه‌های توده‌ای جنبش کارگری داشت، اما تأثیرات بیرونی تبلیغاتش بزرگ‌تر بود. این گروه نیز در انشعاب، در فاصله‌ی بین 1918 و 1919 جزو حزب سوسیال دمکرات مستقل بود. از گروه چپ‌های رادیکال برِمِن که می‌توانند در این رابطه طرح شوند، به‌ندرت نامی برده می‌شود.
گروه چهارم، نمایندگان معتمد انقلابی [یا معتمدان انتخابی کارگران از طرف تمامی صنایع، مستقل از سندیکاها] بودند که با حزب سوسیال دمکرات مستقل رابطه داشتند و طی جنگ شکل گرفته بودند. این گروه هرچند هوادار جناح چپ حزب سوسیال دمکرات مستقل بودند، اما مستقل عمل می‌کردند و از پایه‌های توده‌ای وسیعی برخوردار بودند. آن‌ها ‌علاوه بر این با گروه اسپارتاکوس همکاری داشتند، اما بعضاً در رقابت با آن‌ها هم بودند و گروه اسپارتاکوس را متهم به «پشتک‌واروهای انقلابی» می‌کردند. درست قبل از آغاز انقلاب نوامبر از ارتباط با آن‌ها پرهیز کردند، زیرا اسپارتاکیست‌ها توسط پلیس متلاشی شده و جاسوسان پلیس در آن‌ها نفوذ کرده بودند. این گروه، در عین‌حال به کنگره‌‌ی [شوراها] و به‌ویژه نماینده‌ی آن‌ها ریشارت مولر امیدهای زیادی داشتند که شیفته‌ی بحث‌های بی‌پایان بود.

🔸 در مقابل آن‌ها، جنبش‌های دیگر سندیکالیستی و مستقل از حزب، در منطقه‌ی «رور» [Ruhr] وجود داشتند که اساساً تحقیقی درباره‌ی آن‌ها صورت نگرفته است.
به این ترتیب حداقل سه گسست در درون جنبش کارگری ایجاد شد، اما اقدامی مشترک توسط جناح چپ‌ در برابر رهبری سوسیال‌دمکراسی و وابستگانش، به‌رغم رادیکالیزه‌شدن توده‌ایِ عظیم [کارگران] به‌دلیل سیاست‌های ضد کارگریِ دولت سوسیال‌دمکرات، به سختی ممکن بود....

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2Mk

#مریم_فرهمند #کلاوس_گیتینگر
#انقلاب_آلمان #اسپارتاکوس #کارل_لیبکنشت #رزا_لوکزامبورگ #سوسیال‌دمکراسی
👇🏽

🖋@naghd_com
📚 نظریه‌‌های ارزش اضافی
دستنوشته‌های 1863-1861‏
‏(ترجمه‌ی ‌فارسی – پاره 22)‏

نوشته‌ی: کارل مارکس‏
ترجمه‌ی: کمال خسروی

‏27 ژانویه 2022

📚 در این بخش می‌خوانیم:

- پیوست‌ها
‹نظر› هابز پیرامون نقش اقتصادی علم، پیرامون کار و ارزش
- پِتی
الف) نظریه‌ی جمعیت ـ انتقاد از شغل‌های نامولد
ب) تعیین ارزش به‌وسیله‌ی زمان کار
ج) تعیین قیمت زمین، رانت و بهره
د) «نسبت برابری طبیعی بین زمین و کار»
- لاک
رویکرد نسبت به رانت و بهره از منظر نظریه‌ی بورژواییِ حق طبیعی

🔹 متن کامل بخش بیست و دوم از ترجمه‌های ارزش اضافی را در لینک زیر بخوانید:‏ ‏

https://wp.me/p9vUft-2MD

#نظریه‌های_ارزش_اضافی #مارکس #کمال_خسروی #پیوست‌ها #پتی #نظریه‌_ارزش #هابز

🔹 برای مجموع ترجمه تا این‌جا، به لینک زیر مراجعه کنید:‏ ‏

https://naghdcom.files.wordpress.com/2022/01/gesamt-mehrwert-theorie-1-22-1.pdf

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ اهمیت کنونی گرامشی و جامعیت او

📝 از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی هژمونی

نوشته‌ی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

31 ژانویه 2022

در این مقاله می‌خوانیم:

▪️ 1- مدل سوسیالیستی دیگر
▪️ 2- برداشتی رادیکال از دموکراسی
▪️ 3- با گرامشی، فراتر از گرامشی

از متن مقاله:

🔸 گرامشی هفتاد سال پیش در 1937 در گذشت. بنابراین، منطقی است بپرسیم آیا او هنوز اهمیت و موضوعیت دارد، یا برعکس، او فقط متفکری است «کلاسیک» و از معضلات معاصر دور. من معتقدم دلایل بی‌شماری وجود دارد که بتوانیم اهمیت و موضوعیت فعلی گرامشی را بدون انکار جایگاه او به‌عنوان متفکری «کلاسیک» تأیید کنیم. به سختی می‌توان حوزه‌ای را در اندیشه‌ی اجتماعی ــ از علوم انسانی تا فلسفه و نقد ادبی ــ یافت که گرامشی در آن سهم زیادی نداشته باشد. اندیشه‌ی او به همه‌ی این زمینه‌ها گسترش یافت و درون‌مایه‌های جدیدی را مطرح کرد، پاسخ‌های جدیدی به درون‌مایه‌های قدیمی داد و مسیرهای جدیدی را برای تحقیق و واکاوی نشان داد. سهم او برای مارکسیست‌ها تعیین‌کننده بود، اما برای متفکران غیرمارکسیست نیز مهم بود. هر کسی که تاریخ الاهیات‌ آزادی‌بخش را بشناسد، می‌داند این روند مهم ــ که به‌رغم سرکوب واتیکان در آمریکای لاتین بسیار مهم بوده است ــ عمیقاً تحت‌تأثیر تأملات گرامشی بوده است. نمونه کم نیست.

🔸 اهمیتِ گرامشی صرفاً «اهمیتِ» هر متفکر کلاسیک نیست.» مسلماً، با توجه به هژمونی نئولیبرالی فعلی، حتی در جناج چپ هم کم نیستند افرادی که بخواهند گرامشی را مومیایی کنند. آن‌ها می‌خواهند او را فقط به متفکری «کلاسیک» تقلیل دهند: گرامشی می‌تواند اهمیت داشته باشد، اما فقط تا جایی که هر متفکر کلاسیکی اهمیت دارد. یقیناً ماکیاولی و هابز نیز اهمیت دارند: هرکسی که شهریار یا لویاتان را خوانده باشد می‌داند که بسیاری از بینش‌های این کتاب‌ها هنوز برای دنیای امروز مطرح است. اما اهمیت گرامشی از این قسم نیست: اگرچه او نقداً به معنای موردنظر جراتانا یک «کلاسیک» است، اهمیت فعلی نویسنده‌ی دفترهای زندان ــ برخلاف ماکیاولی و هابز ــ از این واقعیت ناشی می‌شود که او مفسر جهانی است که امروز اساساً یکسان باقی مانده.

🔸 یکی از درونمایه‌های اصلی گرامشی، سرمایه‌داری سده‌ی بیستم بود: بحران‌ها، تضادهایش و نیز ریخت‌شناسی سیاسی و اجتماعی‌‌ای که این صورت‌بندی اجتماعی ایجاد کرد؛ معضلاتی که گرامشی در ارتباط با این صورت‌بندی به بحث درباره‌ی آن‌ها پرداخت هنوز وجود دارند، حتی اگر در بسیاری موارد، تحت پوشش‌های جدیدی حضور داشته باشد. بررسی نخستین جنبش‌هایی که به‌نحو مؤثری تلاش کردند بر جامعه سرمایه‌داری غلبه کنند، از علایق اصلی او بودند. همان‌طور که دیدیم، بخش بزرگی از کار او به تلاش برای مفهوم‌سازی مسیرهای انقلاب سوسیالیستی در «غرب»، به گفته‌ی خودِ او، اختصاص دارد. به همین دلیل که سرمایه‌داری و تضادهایش هنوز وجود دارند، سوسیالیسم موضوع اصلی در دستور کار سیاسی معاصر باقی مانده است. به همین دلیل است که گرامشی مفسر زمانه‌ی ماست: بنابراین، اهمیت و موضوعیت او با ماکیاولی یا هابز یکی نیست. جنبش ظاهراً ستایش‌آمیزی که هدفش تبدیل گرامشی به «کلاسیک» صرف است، فریبی را پنهان می‌کند: این جنبش کسانی است که نمی‌خواهند از گرامشی جدا شوند (معمولاً به دلایل فرصت‌طلبانه)، اما در عین‌حال قصد دارند او را به عنوان مخاطبی ممتاز در بحث سیاسی زمانه‌ی ما ردصلاحیت کنند.

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2N2

#کارلوس_نلسون_کوتینو #حسن_مرتضوی #هژمونی #گرامشی
#هگل #پولانزاس #روسو #سوسیالیسم
👇🏽

🖋@naghd_com
۱۴ بهمن، سالگرد قتل دکتر تقی ارانی در زندان رضاخان پهلوی


🖋@naghd_com
▫️14 بهمن، سالگرد قتل دکتر تقی ارانی در زندان رضاخان پهلوی

درست است که رژیم انسان‌ستیز جمهوری اسلامی، رژیم زندان و شکنجه‌ و اعدام، مرزهای قساوت و شقاوت را چنان گسترانده است که هر نظام جباری در قیاس با آن روسفید به‌نظر می‌آید، این، اما، به هیچ‌روی دست‌های خونین رژیم زندان و شکنجه و اعدام پهلوی را نمی‌شوید: نه گواه برائتی است برای جنایات سلطنت رضاخانی و آریامهری و نه سند مشروعیتی برای رویاهای خوش‌خیالانه‌ی تخم و ترکه‌ی آن‌ها و سلطنت‌طلبان قد و نیم‌قد.

باقر مومنی در کتاب «راهیان خطر» (۱۳۸۵) درباره‌ی قتل دکتر تقی ارانی در زندان رضاخان قلدر می‌نویسد:
«ارانی...را به زندان مجرد می‌اندازند و حتی پنجره‌ی سلولش را تخته‌کوب می‌کنند... به او دست‌بند قپانی می‌زنند. رسیدن غذا و پول را به او قدغن می‌کنند و هنگامی‌که بیمار می‌شود به او دوا نمی‌دهند... مدت چهارماه او را در سلول مجرد مرطوبی که تا کمر دیوارِ آن قارج می‌روئید لخت، بدون زیرپوش و بدون زیلو و پتو نگاه می‌دارند. [ارانی می‌گوید:] «چون معلوم شد که من شب‌ها کفش‌های خود را زیر سر می‌گذارم... آن‌ها را هم گرفتند.» اما این کافی نیست؛ او را به سلولی می‌برند که قبلا تیفوس در آن شیوع داشته و در آن‌جا به تیفوس مبتلا می‌شود... پزشک قانونی نمی‌تواند تشخیص بدهد که زردی فوق‌العاده پوست بدن و لکه‌های سیاه بزرگ و کوچک در بعضی از قسمت‌های بدن او ناشی از مسمومیت است یا بیماری سخت عفونی یا نقص تغذیه و نرسیدن دارو. به‌همین جهت از امضای گواهی مرگ او سر بازمی‌زند و حتی مادرش به‌هنگام تحویل جنازه‌اش او را نمی‌شناسد. و این مرگ فجیع مردی بود با قدرت بدنی زیاد و در سن 37 سالگی.»

https://t.me/naghd_com/690
▫️ دفترهای پژوهشی مارکس و جهانی‌سازی

▫️ نقدوبررسی کتاب لوسیا پرادلا، جهانی‌سازی و نقد اقتصاد سیاسی


 دریافت‌های جدید از نوشته‌های مارکس

نوشته‌ی: فرد موزلی
ترجمه‌ی: کاووس بهزادی

3 فوریه 2022

🔸 لوسیا پرادلا در این کتاب پیشتازانه دفتر‌های پژوهشی مارکس را واکاوی می‌کند که در سال‌های اخیر برای نخستین‌بار در مجموعه‌ی عظیم آثار مارکس ـ انگلس (مگا) منتشر شدند (در مجموع 110 مجلد برنامه‌ریزی شده که تاکنون 69 مجلد از آن‌ها منتشر شده‌اند). دفترهای پژوهشی مارکس بخش چهارم مگا («گفتاوردها، گزیده‌برداری‌ها و حاشیه‌نویسی‌هایی») است که برای 32 مجلد برنامه‌ریزی شده که تاکنون ده مجلد آن منتشر شده است. مرکز توجه پرادلا مجلدهای 2 تا 11 مربوط به سال‌های 1843 تا 1853 هستند (مجلدهای 5، 10، 11 هنوز منتشر نشده‌اند اما پرادلا آن‌ها را در آکادمی علوم و علوم انسانی برلین ـ براندن‌بورگ در برلین مطالعه کرده است، در محلی که آن‌ها مورد بازبینی قرار می‌گیرند و برای چاپ آماده می‌شوند). او به‌ویژه بر مجلدهای 7 و 11 این بخش مگا تاکید می‌کند که مربوط به سال‌های 1850 و 1853 هستند و به دفترهای لندن معروف شده‌اند. کتاب پرادلا نخستین توصیف به زبان انگلیسی از محتویات این دفترچه‌های اولیه است و امکان مطالعه‌ی عمیق‌تر رشد اندیشه‌ی مارکس را در دهه‌ی 1840 و اوایل دهه‌ی 1850 فراهم می‌آورد.

🔸 مرکز توجه پارادلا در بررسی این دفترها بر خصلت جهانی و بین‌المللی نظریه‌ی مارکس استوار است. او با عطف به این دفترها برعلیه آن نظریاتی استدلال می‌کند که برمبنای آن‌ها نظریه‌ی مارکس با اقتصاد ملی (یعنی اقتصاد انگلستان) آغاز می‌شود و فقط بعدها مناسبات بین‌المللی را در پایان نظریه‌اش (در سه کتاب آخر در برنامه‌ی اولیه‌ی 6 کتاب مارکس) مدنظر گرفته است. پارادلا استدلال می‌کند که این دفترها شواهدی ارائه می‌کنند که مارکس از همان آغاز، نظریه‌اش را پیرامون سرمایه‌داری در سطح جهانی بسط داد. یکی از مهم‌ترین استدلال‌های او این است که نقد مارکس از نظریه‌ی کمّیت پول در  ابتدای دفترهای لندن گامی مهم در بسط نظریه‌ی ارزش او به‌عنوان یک نظریه‌ی جهانی بود. او استدلال می‌کند که مارکس از این نقد نظریه‌ی کمّی به این نتیجه رسید که آغازگاه نظریه‌‎ی ارزش او نباید پول (مانند نظریه‌ی کمّیت) بلکه کالا و سپهر انتزاعی گردش باشد.مارکس بعدها در پیرامون و در سرمایه پول را از گردش کالاها استنتاج کرد و یکی از کارکردهای پول که موردبحث قرار گرفت همانا پول جهانی بود که آشکارا  ابعاد بین‌المللی نظریه‌ی ارزش و پول مارکس را نشان می‌دهد.

🔸 انتقاد اصلی من به کتاب پرادلا این است که فکر می‌کنم او سطوح تجرید سرمایه به‌طور عام و رقابت را در نظریه‌ی مارکس به اشتباه تفسیر می‌کند. این امر نکته‌ی مهمی برای پرادلا نیست، اما این سطوح تجریدْ ساختارِ منطقی بُن‌پایه‌ی نظریه‌ی مارکس در سه مجلد سرمایه هستند و درنتیجه مهم است که آن‌ها را به‌درستی درک کنیم. من در مقالات متعددی استدلال کرده‌ام که سطوح تجرید سرمایه به‌طور عام و رقابت در نظریه‌ی مارکس متناظر با نظریه‌ی تولید ارزش اضافی (سرمایه به‌طور عام در مجلدات یک و دو) و نظریه‌ی توزیع ارزش اضافی (رقابت در مجلد سوم) است. پیش‌فرض کمّی تعیین‌کننده‌ی این روش منطقی این است که کل مقدار ارزش اضافی تولیدشده در کل اقتصاد بدواً در سطح تجرید سرمایه به‌طور عام تعیین می‌شود و تعیّن منطقی قبل از تقسیم کل ارزش اضافی به بخش‌های مجزا (سود میانگین، سود تجاری، بهره و رانت) در سطح تجرید رقابت انجام می‌گیرد...


🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2Nr

#فرد_موزلی #لوسیا_پرادلا #مارکس 
#کاووس_بهزادی #جهانی_سازی #سرمایه‌داری

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ انقلاب‌های گرامشی
▫️ انقلاب منفعل و انقلاب مداوم

📝 از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی هژمونی

نوشته‌ی: پیتر دی. توماس
ترجمه‌ی: تارا بهروزیان

6 فوریه 2022

🔸 در بخش نخست این مقاله به واکاوی شکل‌گیری فرمول انقلاب منفعل در اواخر 1930 به‌مثابه‌ی سازماندهی مجدد پژوهش‌های پیشین گرامشی می‌پردازم که به ارزیابی متمایز از اهمیت تاریخی ژاکوبنیسم، یا آن‌چه برداشتی از «متاژاکوبنیسم» توصیفش می‌کنم، اختصاص داشت. سپس کاربرد انقلاب منفعل توسط گرامشی را در ارتباط با تأملات او درباره‌ی انقلاب مداوم بین سال‌های 1930 و 1933 در سه فرازِ به هم مرتبط که بر سه شخصیت کروچه، ماکیاولی و مارکس متمرکز بود دنبال می‌کنم. به ویژه بر اهمیت تلفیق گرامشی میان پژوهش خود درباره‌ی انقلاب منفعل با ارزیابیِ درحال تغییرش از «پیشگفتار» 1859 مارکس تاکید می‌کنم.

🔸 در بخش دوم، تکوین درک متمایز گرامشی از انقلاب مداوم را واکاوی می‌کنم، و نشان می‌دهم به چه روشی مفهوم انقلاب مداوم با پژوهش او درباره‌ی انقلاب منفعل در هر مرحله همراه می‌شود و آن را تعیین می‌کند. من پیشنهاد می‌کنم که برداشت گرامشی از «انقلاب در تداوم» را باید از صورت‌بندی معروف‌تر تروتسکی متمایز کرد، و آن را در ارتباط با سنت تفسیری بدیل از اندیشه‌ی مارکس و انگلس درک کرد. به ویژه می‌خواهم ارجاع تاریخی تلویحیِ پسِ پشت ادعای مکرر گرامشی را روشن سازم که نظریه‌پردازی و پراتیک لنین در خصوص هژمونیْ شکلی «بالفعل» و «فرارروی‌شده» از مفهوم «انقلاب در تداوم» است که از تجربه‌ی انقلاب 1848 نشأت گرفته است.

🔸 در نهایت، در نتیجه‌گیری، به این نکته می‌پردازم که این خوانش مسیرهای پژوهشی جدیدی را برای بحث‌های معاصر درباره‌ی انقلاب منفعل می‌گشاید. گرچه زایندگیِ این فرمول برای مطالعات تاریخیِ دگرگونی دولت یا تحلیل پویش‌های سیاسی جاری اینک شناخته شده است، لازم است به سرشت کاربست انقلاب منفعل توسط گرامشی به‌مثابه‌ی شکلی از تأمل سیاسی و استراتژیک توجه بیش‌تری شود. بر مبنای خوانش دیالکتیک بین انقلاب منفعل و انقلاب مداوم که در این مقاله بسط یافته است، اهمیت انقلاب منفعل که در زمینه‌ی تاریخی‌اش در نظر گرفته می‌شود، صرفاً یا حتی اساساً عبارت از منزلت آن به‌مثابه‌ی یک روایت، مفهوم یا نظریه‌ی توسعه‌ی دولت مدرن نیست. مهم‌تر از همه‌ی این جنبه‌ها، نقش انقلاب منفعل در روشن‌شدن درک گرامشی از «انقلاب در تداوم»، و بنابراین سهم بدیع آن در بحث‌های اصلی استراتژیک و نظریه‌ی سیاسی سنت مارکسیستی زمان اوست. از این منظر است که معنای تاریخی انقلاب منفعل و اهمیت بالقوه‌ی معاصر آن باید امروزه ارزیابی شود.

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2NH

#هژمونی #گرامشی #پیتر_دی_توماس #تارا_بهروزیان
#انقلاب_منفعل #انقلاب_مداوم #ژاکوبینیسم،
👇🏽

🖋@naghd_com
🔹 نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ گفتمان بندگی داوطلبانه
▫️ نقد و بررسی نظریه اتین دولا بواتسی


جنبش موفق آزادیخواهی زنان ایران به ما چه می‌آموزد؛ نه گفتن به ستم، ستمگر، و ستمگری

نوشته‌ی: داریوش راد

‏9 فوریه 2022

🔸 اتین دولا بواتسی نظریه‌پرداز قرن شانزده فرانسه متعلق به جنبش اومانیسم (انسانیت‌گرایی – معتقد به پتانسیل و عاملیت فردی و اجتماعی انسان‌ها) در دوره پیشاروشنگری اروپاست. نظریه «گفتمان بندگی داوطلبانه» بواتسی که در یک جزوه کوتاه بیست صفحه‌ای نوشته شده است، بدلیل نوگرایی در طرح و پاسخ صریح به یکی از مهم‌ترین معضلات فردی و اجتماعی انسان، بین روشنفکران عصر خود از محبوبیت خاصی برخوردار شد. علی‌رغم این حقیقت که این نظریه درواقع یک کیفرخواست رادیکال تمام‌عیار علیه قدرت مطلقه و سلطه‌گریِ اشراف و کلیسا در فرانسه بود، بواتسی معتقد است اگر انسان‌ها تحت سلطه دیگری هستند تنها بدین دلیل است که آن‌ها این سلطه بر خود را داوطلبانه می‌پذیرند. گفتمان اومانیستی بواتسی که بررسی دلایل «عملی و روانی و شبه‌روشنفکری» فرد برای پذیرش سلطه و ستم‌گری از سوی حاکمیت سیاسی است، پیش‌زمینه مناسبی برای شناخت و کاربرد اجتماعی – تاریخی نظریات پیچیده‌تر در این حوزه، نظیر (از خود) «بیگانگی» کارل مارکس، و یا نظریه تفوق «هژمونیک» ایدئولوژی طبقه حاکم آنتونیو گرامشی، و حتی نظریه انسداد خودآگاهی «رضایت ساختگی» آنارشیست‌های معاصر نظیر نوآم چامسکی خواهد بود.

🔸 اصطلاح بندگی داوطلبانه ترکیب دو کلمه با معانی متناقض است و برای فهم دقیق از منطق و دلایل بواتسی باید دقیقا نشان داد که این بندگی داوطلبانه چه چیزی است و چه چیزی نیست. مقوله بندگی داوطلبانه چیزی شبیه پدیده تواب‌سازی نظام استبداد دینی – نظامی ایران در دهه شصت یعنی وضعیتی که در آن زندانی در حین بندگی با زندانبان خود رابطه روانی ایجاد می‌کند که خود ناشی از یکسری شرایط خاص، یعنی عدم توازنی که بین قدرت موجود بین کسی‌که زندانی می‌گیرد و اسیر شده و رابطه همدلی آگاهانه یک زندانی با اصطلاحا دلبسته او یعنی بازجو – زندانبان برقرار می‌شود، نیست. آن بندگی داوطلبانه که بواتسی درباره‌ی آن صحبت می‌کند اشتیاق و تمایل‌داشتن به بندگی نیست بلکه آن‌چیزی که مورد نظر اوست پدیده‌ای پیچیده‌تر و حتی وحشتناک‌تر است. بندگی داوطلبانه در این‌جا ازدست دادن آزادی خود در قبال تبدیل آن با یک راحتی و آرامش مادی – روانی است. بندگی داوطلبانه همانا یافتن منفعتی برای بنده‌نمودن خود است، یعنی بدست‌آوردن منافع متعددی که در برابر آن‌ها خود را زیر چکمه قدرت قرار می‌دهیم.

🔸 تئوری رهایی‌بخشی بواتسی برمبنای یک منطق ساده است، که معروف به رابطه ارباب و رعیت است، که نشان می‌دهد که ستم‌گر نیاز بیش‌تری به ستمدیده دارد تا ستمدیده به ستم‌گر؛ به بیانی دیگر، قدرت حاکمه نیاز بیش‌تری به انسان‌ها دارد تا انسان‌ها به حاکمیت. و این همان تناقضی است که بواتسی را به این اندیشه می‌رساند که آزادی انسان با عمل ستیزه‌جویی غیرعقلانی متحقق نمی‌شود، بلکه با توقف عمل به بندگی و خدمت‌گزاری برای قدرت حاکمه است که آزادی خردمندانه متحقق می‌شود... چیزی‌که بواتسی به آن عمیقا معتقد است همانا بازپس‌گرفتن قدرت توسط انسان خردمند است، لیکن این قدرت خردمند شبیه خشونت‌ورزی یا زورگویی نیست، این قدرت همانند راهی عقلانی – عملی برای حل مشکلات فردی و اجتماعی است. او معتقد است در ماهیت انسان قدرتی است همانند استحکام اندیشه و احساس خردمند انسانی؛ به بیانی دیگر، قدرت بمثابه یک توانایی که انسان بسادگی بتواند در مقابل استبداد و ستم‌گر نه بگوید. این نه گفتن همراه با عصبانیت یا فریاد یا خود و دیگران را به آب و آتش زدن نیست، فقط یک نه گفتنِ خردمند است، همانند آن‌چه امروز ما در جنبش زنان ایران می‌بینیم.

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید: ‏

‎‌‎ https://wp.me/p9vUft-2O9



#اتین_دولا_بواتسی #داریوش_راد
#قدرت_سیاسی #هژمونی #گرامشی #ایدئولوژی

👇🏽

🖋@naghd_com‏ ‏
▫️ شورا: شکل در مقام محتوا
▫️ پیرامون شیوه‌ی وجودِ سازمان‌یابی شورایی

به مناسبت سالگرد انقلاب و قیام شکوهمند ۲۲ بهمن ۱۳۵۷

نوشته‌ی: کمال خسروی

10 فوریه2022

🔸 نوشتن پیرامون شورا، به‌مثابه شکلی از سازمان‌یابی اجتماعی و سیاسی، همواره با این بدگمانی همراه است که «دفاع» از این شیوه‌ی سازمان‌یابی در رقابت یا در تعارض با شیوه‌های دیگر سازمان‌یابی اجتماعی و سیاسی، مانند اتحادیه یا حزب سیاسی است. اما هدف جُستار پیشِ رو کندوکاو پیرامون سرشت‌نشان‌های شورا یا سازمان‌یابیِ شورایی و نقش اجتماعی و تاریخی آن است، به یاری مقوله‌ی «شیوه‌ی وجود» و دستگاه مفهومی مارکسی؛ نخست برای روشن‌کردن وجوه تمایز بنیادینش با شکل‌های دیگر سازمان‌یابی و اهمیت آن در ژرفای پویایِ مبارزه‌ی طبقاتیِ ضدسرمایه‌داری، و دوم برای تأکید بر این امر، که تقابل‌های مصنوعی و نابهنجار بین سازمان‌یابی شورایی و شکل‌های دیگر سازمان‌یابی اجتماعی و سیاسی، خواسته یا ناخواسته، همین سرشت‌نشان‌ها را پنهان می‌کند یا دست‌کم در ابهام فرو می‌برد و با نادیده‌گرفتن شرایط اجتماعی و تاریخی مشخصی که ظرف مبارزه‌ی طبقاتی است، به مانعی در برابر مبارزه بدل می‌شود.

🔸 شورای کارگری به‌عنوان دستاوردی از مبارزه‌ی کارگران برای احقاق و تأمین حقوق خود و دفاع از آن‌ها در برابر معارضان، همانا نیروهای اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک سرمایه‌داران و سرمایه‌داری ــ از کمون پاریس گرفته تا مبارزه‌ی کارگران در انقلاب روسیه، انقلاب آلمان، اسپانیا، پرتغال یا امریکای جنوبی ــ شکلی است برای این محتوا، یعنی شکلی است برای سازمان‌یافتگیِ این مبارزه یا نهادین‌شدنِ آن. از این منظر، شورا با اتحادیه (سندیکا) یا حزب سیاسی، که آن‌ها نیز دستاوردهای بسیار مهم دیگری از همین مبارزه‌ی طبقاتی‌اند، تفاوتی ندارد. برای شناخت سرشت‌نشان‌ها و وجوه تمایز بنیادین شورا یا سازمان‌یابی شورایی، نخست باید اندکی در سازوکار شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری و سازمان‌یابی مناسبات اجتماعی بر اساس ملزومات این شیوه‌ی تولید تأمل کرد.

🔸 تقریباً همه‌ی گزارش‌هایِ رویدادهای تاریخیِ پیدایش، مبارزه و سرنوشت شوراها و نیز ارزیابی و واکاوی جامعه‌شناختی و نظریِ این رویدادها به سه خصیصه‌ی «انکارناپذیر» شوراها اشاره کرده‌اند و تلازم تقریباً همیشگی این سه خصیصه با گزارش و واکاوی شوراها، آن‌ها را کمابیش به «سرشت‌نشان»های شورا یا سازمان‌یابیِ شورایی بدل کرده است. این سه خصیصه عبارتند از نخست: خودانگیختگی در شیوه‌ی تصمیم‌گیری و اجرای تصمیم‌ها؛ دوم: ظهور شوراها در دوره‌های بحران، جنگ و گسیختگی و آشفتگیِ سیاسی و اجتماعی در «نظام حاکم»؛ و سوم: قدرت دوگانه.

🔸 آیا آن‌چه «خودانگیختگی» نامیده می‌شود و موضوع تمجید و تقبیح رویکردهای سیاسی و ایدئولوژیک متقابل است، خودْ بیان یا شکل پدیداریِ سرشت‌نشانِ بنیادین دیگری نیست؟ آیا تلقی شرایط اجتماعی و تاریخی بحران، جنگ و اوضاع انقلابی به‌مثابه شرایط عینیِ پیدایش و فعالیت و مبارزه‌ی شوراها، به این معنا نیست که بنابراین آن‌ها پدیده‌هایی گذرا هستند و به محض تغییر و فقدان این شرایط عینی، ناپدید خواهند شد؟ آیا غیر از این است که نگاه سوسیال‌دمکرات‌ها، به‌رغم دست‌افشانی‌های صادقانه و غیرصادقانه‌شان برای شوراها، بر همین نگرش استوار است؟ آیا تلقی «قدرت» شوراها در «قدرت دوگانه» به‌مثابه قدرتی سیاسی و بدیل دولت حاکم، تقلیل سرشت بنیادین شوراها به یکی از شکل‌های پدیداری آن نیست؟ آیا این نگرش، نهادی را که در ماهیت خویش «نا ـ دولت» است، به همتایی برای دولت به‌طور اعم بدل نمی‌کند، چنان‌که مثلاً دولت بورژوایی ابزار سلطه‌ی طبقاتی بورژوازی و دولت کارگری، به همان معنا، ابزار سلطه‌ی طبقاتی پرولتاریا تلقی شود؟ آیا حزب‌های سیاسی، با ساخت و بافت سیاسی و ساختار و استخوان‌بندی تشکیلاتی‌شان، بدیل مناسب‌تری برای قدرت سیاسی، در این معنا، نیستند؟
مقوله‌ی «شیوه‌ی وجود» در دستگاه مفهومی مارکسی می‌تواند در پاسخ به این پرسش‌ها و حل معضل سیاسی و نظری راهگشا باشد.

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2Om

#کمال_خسروی #شورا #حزب_سیاسی #خودانگیختگی #سندیکا #سازمان‌یابی_شورایی #قدرت_دوگانه
👇🏽

🖋@naghd_com
📢🖋 امروز منتشر شد:

هستی‌شناسیِ هستیِ اجتماعی
اصول هستی‌شناختیِ بنیادین مارکس
اثر: جُرج لوکاچ
ترجمه: کمال خسروی
نشر: چرخ


#جرج_لوکاچ #کمال_خسروی #هستی‌شناسی_اجتماعی



🖋@naghd_com
▫️ مقدمه‌ای در باب هژمونی
▫️ و الزام‌های دستیابی به آن


نوشته‌ی: حشمت محسنی

14 فوریه 2022

🔸 بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم چگونه می‌تواند استقلال جنبش‌های اجتماعی را در مبارزه با این یا آن شکل از ستم به‌عنوان نمونه ستم جنسی، ستم طبقاتی، مذهبی… به‌رسمیت بشناسد، در جهت توان‌مندسازی آن‌ها بکوشد و هم‌زمان با آن‌ها، نه از فراز سر آن‌ها، در راستای اهداف مشترک مبارزه کند و زمینه گذار به سوسیالیسم را فراهم سازد. مبارزه برای دموکراسی علیه استبداد سیاسی و مبارزه علیه استبداد سرمایه به طور موازی و همزمان اگرچه با ضرب‌آهنگ کُند و بطئی، تا حد معینی امری پذیرفته شده است، اما معمای انقلاب ایران در نسبت و رابطه این دو سنخ مبارزه و تشریح الزامات نظری و عملی آن نهفته است کاری که جنبش چپ سخت به آن نیاز دارد و به یک معنا هویت مشخص آن را در جامعه ما روشن می‌سازد. به سخن دیگر، پرسش بنیادین در عرصه‌ی سیاسی ما به‌عنوان یک نیروی سوسیالیست این است که چگونه می‌توانیم از یک سو، در مبارزات جنبش‌های سیاسی مشخص مداخله کنیم بدون اینکه در کادر وضع موجود بیتوته کنیم و تسلیم هژمونی ایدئولوژی بورژوازی شویم؛ و از دیگر سو، به درک جزمی از اصول و فرقه‌گرایی در نغلطیم؟ و اسباب هژمونی جنبش کارگری را فراهم کنیم و گذار به سوسیالیسم را از متن پیکار برای دموکراسی سازمان دهیم؟ نوشتار حاضر می‌کوشد منطق و الزامات دستیابی به هژمونی را مورد تاکید قرار دهد، الزام‌های دستیابی به آن را در شرایط مشخص ما برشمارد، و طرحی را برای نبرد هژمونیک با مخالفان سیاسی ما ارائه کند.

🔸 هژمونی بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم از رهگذر دفاع از منافع جنبش‌های اجتماعی دست یافتنی است، بدون دفاع از منافع واقعی این جنبش‌ها سخنی از فرادستی گفتمان سوسیالیستی در بین نیروهای هم‌سرنوشت با این بلوک، نمی‌تواند در میان باشد. هر جا ظلم و ستمی بر نیرویی روا می‌شود صرف نظر از این که نیروی مورد ستم بهایی‌ها باشند و یا لیبرال‌ها، ناسیونالیست‌ها باشند یا جمهوری‌خواهان مدافع نظم مستقر، بلوک طبقاتی پرولتاریا باید در آنجا حاضر باشد و به آن اعتراض کند و علیه آن دست به نبرد زند. کسانی که این عرصه را وا می‌نهند و آن را بی اهمیت می‌پندارند و به کار «اصلی» خود مشغول‌اند، فراموش می‌کنند که آموزش سیاسی پرولتاریا و ارتقاء آن به مقام طبقه در قلمروی ملی از رهگذر مداخله و دفاع از تحول اجتماعی در کل و تامین منافع عمومی دست‌یافتنی است. کسانی که مشارکت بلوک طبقاتی در این قلمرو را انکار می‌کنند راه هژمونی آن را مفروش نمی‌کنند بلکه مسیر سلطه‌ی پرولتاریا بر دیگران را فراهم می‌کنند که صد البته با مفهوم هژمونی فرق دارد.

🔸 هژمونی طبقه کارگر نمی‌تواند با درک رایج و مالوف همچون حلال همه‌ی مشکلات و همچون نیرویی رهایی‌بخش سایر جنبش‌ها تکوین یابد. امر رهایی نیروهای اجتماعی غیرپرولتری از باب نمونه جنبش زنان تنها بدست توانایی خود این جنبش‌ها امکان‌پذیر است. تردیدی نیست که پرولتاریا یک نیروی رهایی‌بخش است و دارای این ظرفیت است که مساله استثمار را از ریشه و اساس حل کند. اما این انتظار و تصور که پرولتاریا می‌تواند به جای فعالیت مستقل این جنبش‌ها پیشگام مبارزه علیه همه‌ی اشکال ستم باشد در سطح نظری با مبارزه جنبش‌های اجتماعی برای خودرهانی و حقوق خود آن‌ها مباینت دارد، بلکه در سطح تجربه نیز تاکنون از بوته آزمون موفق در نیامده است.

🔸 برای این که استراتژی مفصل‌بندی جنبش‌های توده‌ای و محاصره سیاسی رژیم اسلامی برای درهم شکستن ساختارهای استبداد سیاسی و نظام بهره‌کشی مسلط موفق شود، چپ باید با استراتژی‌های ضددموکراتیک نیروهای مخالف رژیم اسلامی هم‌زمان مبارزه و مقابله کند. وظیفه اصلی در مبارزه با رژیم، وظیفه بنیادی برای خود چپ و وظیفه عمده در پیکار با دشمن هر کدام منطق و الزامات خاصی دارد که باید در جای خود با آن مواجه شد....

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2OC

#حشمت_محسنی #هژمونی #بلوک_طبقاتی #جنبش_اجتماعی #سوسیالیسم #طبقه_کارگر

👇🏽

🖋@naghd_com
🔹 نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ تزهایی در باب توسعه‌ی امپریالیستی
▫️ مرحله‌ی ضدانقلابی و توسعه‌ی حزب طبقاتی (تزهای ۵۷)

نوشته‌ی: آریگو چروتو
ترجمه‌ی: مهرزاد شجاعی

‏16 فوریه 2022

🔹در سوم و چهارم نوامبر ۱۹۵۷، اولین کنگره‌‌ی جنبش کمونیسم چپ در لیورنو برگزار شد. آریگو چروتو و لورنزو پارودی در این کنگره «تزهایی در باب توسعه‌ی امپریالیستی، مدت زمان مرحله‌ی ضدانقلابی و توسعه‌ی حزب انقلابی» را ارائه کردند. این تزها که به «تزهای ۱۹۵۷» موسوم هستند، برای اولین بار به شکلی ارگانیک دیدگاه استراتژیک جریان لنینیستی را ارائه کردند. این تزها با شناسایی روندهای بین‌المللی و تعیین وظایف سازمان طبقاتی پایه و اساس توسعه‌ی حزب لنینیستی در ایتالیا را تشکیل دادند. چشم‌انداز زمان و ایده‌های کلی که پیرامون آن وجود داشت، امکان درک دهه‌های بعد تا زمان ما، و مرحله‌ی استراتژیک جدیدی که در آن قرار داریم، را فراهم کرد.

🔸 توسعه‌ی فناورانه اشکال جدید تولید در سرمایه‌داری غربی (اتوماسیون، انرژی اتمی و غیره) و به ویژه در ایالات متّحده، روابط تولید کلاسیک سرمایه‌داری را تغییر نداده است.
پدیده‌ی توسعه‌ی فناوری منحصراً غیر مستقیم به اَشکال فرآیند تولید مربوط می‌شود و این پدیده نه تنها مربوط به تغییر نیروهای مولده نیست، بلکه به تقویت آن‌ها و گرایش به اجتماعی‌شدن وسایل تولید مرتبط است. تمرکز و تراکم سرمایه‌داری انحصاری و دولتی ــ فرآیندی که توسعه‌ی فناورانه را تعیین می‌کند و با آن همراه است ــ شرایط را برای انحلال اشکال عقب‌مانده‌ی مالکیت کوچک و تولید کوچک، برای گسترش پرولتاریایی‌شدن، برای اجتماعی‌شدن وسایل تولید که در سازمان‌های بزرگ سرمایه‌داری و در دولت متمرکز شده‌اند، ایجاد می‌کند.

🔸 توسعه‌ی برخی از اشکال حقوقی، که روبنای اجتماعی را شکل می‌دهند، مانند حق مالکیت ابزار تولید، روابط تولید کلاسیک سرمایه‌داری را عوض نکرده یا تغییر نداده است.
در مرحله‌ی کنونی ــ و به ویژه در برخی کشورها ــ گرایش به سمت «سرمایه‌داری دولتی» در حال توسعه است، روندی که قبلاً انگلس در «آنتی دورینگ» پیش‌بینی کرده بود و لنین در «امپریالیسم» و در دیگر آثار مورد مطالعه قرار داده است و شامل تمرکز اهرم‌های اجرایی-بخشنامه‌ای دستگاه‌های اقتصادی در نهادهای دولتی است. این توسعه‌ی اقتصادی که روابط تولید را بدون تغییر می‌گذارد (سرمایه و دستمزد، گردش کالا بر اساس قانون ارزش و غیره) با گذار قانونی از مالکیت خصوصی به مالکیت دولتی همراه است. از نظر اقتصادی هیچ تغییری در ویژگی‌های بنیادی سرمایه‌داری روی نداده است، به طوری که «سرمایه‌داری دولتی» واجد هیچ «بدعت» کیفی نسبت به سرمایه‌داری کلاسیک نیست. از نظر اجتماعی تغییری اساسی در جامعه‌ای تقسیم‌شده به دو طبقه‌ی متخاصمی که جایگاه اساسی خود را در فرآیند تولید حفظ کرده‌اند روی نداده است.

🔸 به هیچ وجه، آنگونه که تزهای خروشچف می‌گوید، مبارزه برای استقلال کشورهای عقب‌مانده را نمی‌توان مرحله‌ای از محدودیت بازار جهانی به ضرر امپریالیسم دانست. در واقع، دقیقاً برعکس این اتفاق می‌افتد، با تحمیل الزامات توسعه‌ی سرمایه‌داری در کشورهای عقب‌مانده، بازار لاجرم بیش از پیش گسترش خواهد یافت. تنها زمانی بازار به دلیل وجود امپریالیسم کوچک می‌شود که توسعه‌ی این کشورهای جدید به حداقلی از خودکفایی برسد. علاوه بر این، توسعه‌ی اقتصادی این کشورها به هیچ وجه نمی‌تواند به شکلی صورت گیرد که سرمایه‌داری را کنار بگذارد و بتوان آن را «سوسیالیسم» تعریف کرد.

🔸 مبارزه‌ی کمونیسم چپ تنها می‌تواند مبارزه‌ای در همه‌ی جبهه‌ها علیه همه‌ی نهادهای هژمونی سرمایه‌داری باشد. مبارزه‌ی کمونیسم چپ، حتی برای ملاحظات «تاکتیکی» روزمره نیز، نمی‌تواند مبارزه‌ای تدریجی و مختص به یک بخش باشد. بدون دستاورد نظری کادرهای انقلابی در فرآیند تشکیل حزب، هر مبارزه‌ی تدریجی به نفع این یا آن بخش، که شامل هژمونی سرمایه‌داری می‌شود، رو به زوال خواهد رفت. هر اقدامی که علیه رهبری تولیاتی در حزب کمونیست ایتالیا انجام شود و وظیفه‌ی انحصاری کمک به تشکیل کادرهای انقلابی برای سازمان ما را نداشته باشد، موقعیت‌های قدرت هژمونی سرمایه‌داری را یک میلی‌متر جابجا نخواهد داد، همانطور که هرگونه تضعیف رهبری تولیاتی معنایی غیر از تقویت یک عامل سیاسی دیگر سرمایه‌داری، که در این مورد خاص می‌تواند سوسیال دموکراسی ساراگات یا ننی باشد، ندارد...

🔹 متن کامل را در لینک زیر بخوانید: ‏

‎‌‎ https://wp.me/p9vUft-2OU

#مهرزاد_شجاعی #آریگو_چروتو
#امپریالیسم #انقلاب_سوسیالیستی
#توسعه‌ی_سرمایه‌داری #جنبش_کمونیستی #ایتالیا

👇🏽

🖋@naghd_com‏ ‏
▫️ آنتونیو نگری، قدرت برسازنده و انبوهه

نوشته‌ی: دانیل بن‌‌سعید
ترجمه‌ی: علی باش

18 فوریه 2022

📚 از متن مقاله:

🔸نگری در نخستین سطرهای مقاله‌ی قدرت برسازنده می­‌نویسد: «سخن‌گفتن از قدرت برسازنده، سخن‌گفتن از دموکراسی است.» «آزادی برسازنده» تا وقتی زمان‌مندی خاصی را به‌کار می‌گیرد از حقیقت زودگذر رویداد فراتر می‌رود. قدرت برسازنده خود را در «انقلاب مداوم» تحقق می‌بخشد و این تداومِ وحدتِ متضادِ رویداد و تاریخ، برسازنده و برساخته را مفهوم‌بندی می­‌کند... سخن‌گفتن از قدرت برسازنده، یعنی سخن‌گفتن از انقلاب؛ و نیز برعکس. این قدرت در حقیقتْ بازنمودِ «گسترش ظرفیت انسان برای ساختن تاریخ­» است به جای تحمل آن. نگری به اسپینوزا به عنوان نخستین کسی که به این قدرت نامحدود، یا بهتر است بگوییم این «قدرت» (potentia) غیرقابل‌تقلیل به اعمالِ قدرت (potestas)، حتی روشنگرانه، متوسل می‌شود.

🔸 کتاب امپراتوری، با نگاه از بالا (از «کانون» اروپایی ـ آمریکایی)، به ویژه در نقد سازوکار تازه‌ی سلطه‌ی تولید در سرزمین‌های تحت‌سلطه، به تحلیل‌های معاصر از امپریالیسم توجه چندانی ندارد. تقریباً هیچ تحلیل مستندی از تمرکز موثر سرمایه، از روابط میان شرکت‌های چندملیتی و حکومت‌‌های مسلط واقعی، از دیالکتیک قلمروزدایی و قلمروسازی (تحلیلی که از جمله جوانی آریگی در کتاب سده‌ی بیستم طولانی انجام داد) و نهادهای «حکومت جهانی» (و تقریباً هیچ چیز درباره‌ی پیمان سرمایه‌‌گذاری چندجانبه، اجماع واشینگتن و غیره) و نقش آن‌ها در رشد همچنان ناموزون‌تر و نیز مرکب که خصوصیت انباشت سیاره‌ای سرمایه در عصر امپریالیسم است، وجود ندارد.

🔸 نگری که می‌کوشد «تعریفی هستی‌شناختی از انبوهه» ارائه دهد، ناخواسته شکنندگی مفهومی آن را آشکار می‌سازد. او تأیید می‌کند که «انبوهه مفهومی است از طبقه»، با این همه با مفهوم طبقه کارگر تفاوت دارد. آنگاه می‌توانیم از خودمان بپرسیم نوآوری اصطلاحی که (نه تنها بازگشت به عقب‌تر از مارکس بلکه به پیش از هگل یعنی به انبوهه‌ی اسپینوزایی سده‌ی هفدهم است)، بیش از همه هدفی جز تصحیح نگرش محدود‌کننده‌ی طبقه‌ی کارگر ندارد (که به ویژه در سنت کارگرگرایی دهه‌ی 1970 رایج بود)، یعنی نگرشی که پرولتاریا را صرفاً با کار مستقیماً تولیدی تعریف می‌کرد و به لحاظ جامعه‌‌شناختی به طبقه‌ی کارگر صنعتی تقلیل می‌داد. در این صورت، انبوهه فقط نام مستعار یا تمهید جعلی پرولتاریایی است که با تعمیم مناسبات بازار بزرگ شده است. نگری در یک سخنرانی در اکتبر 2001، در دانشگاه رومی لاسپینزا این عدم‌قطعیت را اذعان کرد: «از دیدگاه علمی، بدون شک این مفهوم که من اعلام می‌کنم هنوز ابتدایی است و باید ببینیم آیا کاربردی است یا خیر. وقتی برای توصیف پرولتاریای نوین از انبوهه حرف می‌زنیم، منظور فزونیِ سوژه‌‌ها‌ی جنبشی است که در آن تکینگی‎‌ها همکاری می‌کنند.»

🔸 امر سیاسی برای هارت و نگری در حکم جنبش انبوهه تعریف می‌شود. سیاست به‌رغم «اضمحلال سپهرهای سنتی مقاومت»، و با وجودی که «فضاهای عمومی هر چه بیش‌تر خصوصی‌سازی می‌شوند»، برخلاف ترس هانا آرنت، دیگر تهدید به ناپدیدشدن نمی‌‌کند. سیاست تنها استقلال موهوم خود را از دست می‌دهد تا با مبارزه‌ی اجتماعی ادغام شود: «آن کشمکش‌های اجتماعی که امر سیاسی را شکل می‌دهند، اکنون مستقیماً بدون هیچ نوع میانجی عمل می‌کنند.» اگر سیاست هنر میانجی‌گری است، پس از حذف میانجی‌گری چه چیزی باقی می‌ماند؟ امتزاج امری سیاسی و اجتماعی از این معضل بدون حل آن عبور می‌کند. نوید به این‌که جنبش انبوهه باید «شکل‌های دموکراتیک قدرت برسازنده‌ی جدیدی» را ابداع کند، چشم‌اندازی را ترسیم می‌کند که در مواجهه با چالش‌های زمانه بسیار مبهم است.

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2Nj


#نقد_نگری #دانیل_بن‌سعید #علی_باش #قدرت_برسازنده #مایکل_هارت #آنتونیو_نگری #انبوهه

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ تعیّنِ شکلی و دامنه‌ی تجرید
▫️ نکاتی در حاشیه‌ی مطالعه‌ی گروندریسه
▫️ جلسه‌ی سوم – فصل سرمایه
(1)

نوشته‌ی: کمال خسروی

‏21 فوریه 2021

📝 توضیح جمع مطالعه‌ی گروندریسه: چندی پیش، پس از حدود یک سال خواندن گروهی گروندریسه در جمعی کوچک، از کمال خسروی درخواست کردیم تا برای پاسخ به برخی پرسش‌ها و کمک به رفع ‏برخی ابهامات‌مان گفت‌وگویی با او داشته باشیم.‏
متن پیش رو بازنوشت بخش سوم گفته‌های اوست که برای انتشار ‏نوشتاری اندکی ویرایش شده است. ‏
بخش
نخست و دوم این درس‌گفتارها که به مبحث «پول» اختصاص داشت پیش‌تر در سایت نقد منتشر شده است.

بخش‌هایی از متن:

🔸 ما در معرفی مبحث سرمایه هم همان روشی را پیش می‌گیریم که در مبحث پول داشتیم، یعنی ارائه‌ی فضایی نشانه‌گذاری‌شده یا دستگاه مختصاتی که راه نزدیک‌شدن به این متن را هموار کند. این نشانه‌گذاری در مبحث سرمایه را نیز با طرح یک سؤال مرکزی و محوری آغاز می‌کنیم و این سؤال را در تمامی این مبحث دنبال خواهیم کرد.

🔸 سؤال مرکزی: منظور مارکس از این‌که می‌گوید «سرمایه، یک رابطه‌ی اجتماعی‌ست»، چیست؟ او به چه شیوه‌ای این جمله را مستدل می‌کند؟ مارکس دست‌کم در سه مورد مشخص این سؤال را طرح کرده و بطور دقیقی به آن پاسخ داده است: یکبار در کارمزدی و سرمایه، 10 سال قبل از گروندریسه؛ بار دوم در گروندریسه (که در انتهای بحث امروز به طرح این سؤال می‌رسیم؛ اما پاسخش را باید به انتهای مبحث سرمایه موکول کنیم)؛ و بار سوم در جلد سوم کاپیتال.
اگر در بررسی این سه جواب، وجوه اشتراک و تمایز استدلال مارکس را دنبال کنیم، شاید بتوانیم به این نتیجه برسیم که اگرچه هر سه جواب، روندهای استدلالی متفاوتی دارند، اما درواقع جواب واحدی هستند. جالب‌بودن این نتیجه به این خاطر است که فاصله‌ی زمانی بین این جواب‌های مارکس نه تنها حداقل چیزی حدود 15 سال است، بلکه در متن‌هایی متفاوت، و ترتیب و توالی موضوعیِ متفاوتی هم طرح شده‌اند.

🔸 شروع مبحث سرمایه 1) از جنبه‌های روش‌شناختی حائز اهمیت است؛ 2) از آن‌جایی که در مقایسه با دیگر آثار مارکس، مفصل‌تر و کشدارتر است، امکان آشنایی و تأمل بیش‌تری از درک مارکس ایجاد می‌کند و 3) زمینه‌های اجتماعی/تاریخیِ شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری را طرح می‌کند.

🔸 به زبانی دیگر، ما در این‌جا امکانی در اختیار داریم که ببینیم مارکس از چه زاویه‌‌ای به رابطه‌ا‌ی که بین مقولات طرح می‌کند، نگاه می‌کند. چه ارزیابی‌ای‌ از مقولات اقتصادی مانند مبادله، پول، سرمایه دارد؟ این مقولات چه جایگاهی برای اقتصاد سیاسی و چه جایگاهی برای نقد اقتصاد سیاسی دارند؟ ...

🔹متن کامل این مطلب را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2Ps


#گروندریسه #مارکس #کمال_خسروی
#سرمایه #نظریه_ارزش #مبادله

👇🏽

🖋@naghd_com
▪️جنگ و جنایت در اوکراین

هنگامی‌که غرب بر طبل «انقلاب نارنجی» می‌کوبید و پیروزی «دمکراسی» و «حقوق بشر» را در «میدان» جشن می‌گرفت، هنگامی‌که «ناتو» و «اتحادیه‌ی اروپا» هلهله‌کنان زیر پای حکمرانان تازه‌ی کیِف فرش‌های رنگارنگ پهن می‌کردند، مردم اوکراین خبر نداشتند که هیولای زخم‌خورده‌ای که دندان بر جگر، از خشم امپراتوریِ از دست رفته، بر خود می‌پیچید، روزی چنگال درنده‌اش را در پیکر این کشور فرو خواهد کرد و آن روز در برابر این هیولا تنها خواهند بود. اینک، روز سوگ آنها و روز سور اسلحه‌فروشان و سوداگران تقسیم جهان است. نه درندگی آن هیولا بر نگرنده‌ی آگاه پوشیده بود و هست و نه ریاکاری تهوع‌آور انقلاب‌های بنفش و نارنجی. دریغ و درد که تاوان آن درندگی و این ریاکاری را کارگران و تهیدستان و مردم آواره‌ای می‌پردازند که زیر بمب و گلوله و آتش سرگردان و درمانده‌اند.

🖋@naghd_com
▫️ اتحاد آمریکا و اسرائیل

📝 از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی خاورمیانه

نوشته‌ی: جوئل بنین
ترجمه‌ی: تارا بهروزیان

25 فوریه 2022

در این مقاله می‌خوانیم:‏

▪️ آغاز روابط استراتژیک
▪️ کمک نظامی هدیه به اسرائیل نیست؛ ثروتی بادآورده برای صنایع نظامی آمریکا است
▪️ اسرائیل به مثابه‌ی یک دارایی ارزشمند در جنگ سرد
▪️ دولت، سرمایه، و سیاست
▪️ اسرائیل به مثابه‌ی تاجر جهانی تسلیحات
▪️ توسعه‌ی مشترک تسلیحات
▪️ ضد تروریسم و امنیت داخلی در دوران پس از 11 سپتامبر
▪️ سیلیکون‌ولی و فراتر از آن
▪️ اسرائیل در سیاست ایالات متحده
▪️ نتیجه‌گیری: این امپراطوری است، احمق‌جان!

از متن مقاله:

🔸 جریان‌های مسلط در جنبش صهیونیستی از زمان مقدم بر تاسیس کشور اسرائیل تاکنون با فرهنگ، سیاست‌های انتخاباتی و اقتصاد سیاسی ایالات متحده آمریکا هماهنگی نزدیکی یافته‌اند. شیوه‌ی اسرائیلی انباشت سرمایه از یک شیوه‌ی توسعه‌ی سوسیال دموکراتیک دولت‌محور با مولفه‌ی نیرومند جمعی به سرمایه‌داری نئولیبرال فردگرا تغییر جهت داده است. اما رابطه‌ی همزیستی با ایالات متحده به‌رغم تنش‌های دوره‌ای مهم ثابت مانده است.

🔸 یهودیان آمریکایی به جماعتی ثروتمند و پرنفوذ به لحاظ سیاسی تبدیل شده‌اند که به وضوح در میان متخصصان، وال‌استریت، رسانه‌ها، هالیوود و قشر روشنفکر حضوری چشمگیر دارند. یهودیان غیرصهیونیست و منتقد اسرائیل همواره غالب بوده‌اند. اما حامیان اسرائیل از سازماندهی و بودجه‌ی بهتری برخوردارند و در فرهنگ عمومی و عرصه‌ی سیاسی تاثیرگذارترند. رئیس‌جمهور ترامپ عمدتاً به سبب فشار از سوی لابی‌گران صهیونیست و با توجه به تامین‌ مالی تضمین‌شده‌ی یهودیان از سوی حزب دموکرات و رای بالای یهودیان در نیویورک و دیگر شهرهای کلیدی، دولت اسرائیلِ تشکیل‌شده در 14 مه 1948 را به رسمیت شناخت.‌

🔸 پیوندهای فرهنگی و نفوذ انتخاباتی و مالی لابی اسرائیل عناصری اساسی در مناسبات ایالات متحده و اسرائیل هستند. اما تاکید بیش از حد بر این عوامل به تنهایی مولفه‌های مادی و استراتژیک در این اتحاد و کارکرد آن را به مثابه‌ی ستون امپراطوری آمریکا در خاورمیانه پنهان و مبهم می‌کند...

🔹متن کامل ششمین مقاله از سلسله مقالات نقد درباره‌ی خاورمیانه را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2PW

#خاور_میانه #جوئل_بنین #تارا_بهروزیان
#اسرائیل #تروریسم #صنایع_تسلیحاتی #صهیونیسم

👇🏽

🖋@naghd_com
‏ضرورت محکوم‌کردن حمله‌ی ارتش روسیه به اوکرایین مستلزم تسلیم شدن به گفتمان ایدئولوژیک اتحادیه اروپا و ناتو در پنهان کردن دست‌های آلوده‌ی سرمایه‌داری و اختیار کردن لحن و زبان و واژگان این گفتمان ریاکارانه نیست.

🖋@naghd_com
ضرورت محکوم‌کردن حمله‌ی ارتش روسیه به اوکرایین و جنگ جنایتکارانه‌ای که به مردم این کشور تحمیل شده است، برای رویکردی که سر در آخور گفتمان باصطلاح «ضدامپریالیستی» محور مقاومتی و چکمه‌لیسی پوتین و همپالکی‌های چینی و سوری و ایرانی‌اش را ندارد، بدیهی‌تر از آن است که به درایتی «عالمانه» نیازمند باشد.

اما - و این «اما» بسیار اهمیت دارد - چنین محکوم‌کردنی نباید تسلیم گفتمان ایدئولوژیک رقیب شود و لحن و زبان و واژگان آن‌ را اختیار کند:
گفتمان ایدئولوژیکی که صبح تا شب از بام‌ها و بلندگوهای کمابیش همه‌ی رسانه‌های بزرگ و سراسری غربی جار زده می‌شود و می‌کوشد همه‌ی‌ علل و زمینه‌های اقتصادی، اجتماعی و تاریخی بروز چنین جنگی را «فقط و فقط» به خودشیفتگی، خیره‌سری، روان‌پریشی و سودای مالیخولیایی یک فرد، همانا پوتین، تقلیل دهد، و نقش رگه‌های مافیایی در ساختار سرمایه‌دارانه و رژیم حاکم بر روسیه و نیز منافع اقتصادی و سیاسی و ژئوپلیتیکی و دستان آلوده‌ی سرمایه‌داران و رژیم‌های حاکم در اوکرایین و در کشورهای اتحادیه‌ی اروپا و ناتو را پنهان کند. گفتمانی که بر بروز «نخستین» جنگ در اروپا، پس از جنگ جهانی دوم، اشک تمساح می‌ریزد و با وقاحتی تصورناپذیر بمباران کشور یوگسلاوی از سوی بمب‌افکن‌های ناتو را به تاریکخانه‌ی فراموشی می‌راند، هدفی جز پروپاگاندا و تحمیق ندارد و «پاسیفیسم» خام‌سرانه‌ای که دنباله‌روی این گفتمان ایدئولوژیک و ساده‌لوحانه‌ی «فقط و فقط پوتین» است، خواسته یا ناخواسته، قربانی آن پروپاگاندا و تحمیق شده است.

https://t.me/naghd_com/703

🖋@naghd_com