زبان نایینی
1.08K subscribers
4.18K photos
1.55K videos
210 files
381 links
این کانال فقط جهت ترویج و آموزش زبان نایینی و گسترش فرهنگ محلی است.
ارتباط با ادمین
@emamiarandi
Download Telegram
#آن_روزها
.
#دبستان_بامداد_آرند

آنقدر در بازيهاي زمستاني سرما ميخورديم و دماغمان هميشه سرازير بـود
و البته به جاي دستمال با سـر آسـتين پـاك مـيكـرديم كـه توصـيف سرآسـتين
نامناسب و ديدن آن البته بسيار بدتر بود😳. درهمين سالها تنها كار شاقّ و ناپسند بچه هـا همانا نوشتن مشق لاكردار و بي پايان بود و البته خوردن تركه ترگز
که بچه ها از ورپا ميآوردند. با هر كم و كسر مشق آقامعلم مي گفت دستت را
بگير جلو و خوردن تركه و سوزش طاقتسوز دست و ريختن اشـك و التمـاس
كه غلط كردم و ديگر تكرار نميشود كه البته صدها بار تكرار شـد خـدا بيـامرزد
آقاي فخّارزاده را كه به قول شاعر:
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من
آنچه البته به جايي نرسد فرياد است
بعضي از روزها صبح موقع حركت به طرف مدرسه ياد مشق ننوشته و تركـه
گز سوزناك باعث غصه و فوران اشك ميشد😭 كـه مـادرم برادر بزرگ را با التماس وادار می کرد مشق مرا هول هول بنویسد و او تندتند مينوشت، شايد مدير صمد ميفهميد و بـه روي
خود نميآورد و ما از كتك خلاص ميشديم و شايد ميفهميد و دفعه بعد جبران مينمود.😔
@naein_nameh
#آن_روزها
.
#دبستان_بامداد_آرند

سالهاي مدرسه افتان و خيزان گذشت و براي تفـريح دو سـه خـاطره آن را نقل ميكنم:
يك روز در كلاس سوم يا چهارم بوديم. آن موقع مدرسه شـاگردان زيـادي داشت. آقاي مشير لشگري رئيس فرهنگ نائين براي بازديد از مدرسـه بـه آرنـد آمد. او محمد رشيد(دوست عزیزم که خداوند او را در جوار رحمت خود قرار دهد) را صدا زد و اسـمش را پرسـيد بعـد گفـت
محمدرشيد برو پاي تابلو. محمدرشيد خيز برداشت و از كلاس خارج شد. آقاي رئيس متحير اما معلم مدرسـه بـه فراسـت دريافـت كـه بچـه هـا تختـه سـياه را مي شناسند اما نميدانند اسم ديگر آن تابلو است و اما در وسـط رودخانـه بـالاي
خانه حسن عباس که جاده ورپا جدا ميشد و در ابتـداي جـاده يـك تـابلو راهنمـا وجود داشت كه همه به آن ميگفتيم تابلو و نگو محمدرشيد دويده و رفتـه پـاي
تابلو ورپا. معلم بعد از فرستادن يكي از بچه ها دنبال او به رئيس فرهنگ توضـيح
داد كه محمدرشيد چه كرده است.
يكروز هم بچه هاي ورپا و اگر اشتباه نكنم مرحوم شعبانعلي از ورپا هلـو يـا همـان شَفتآلوي خودمان كه بسيار درشت، رسيده و آبدار بود بـراي معلـم مـيآورـد.
معلم در آرند نبود اما در زمان زنگ تفريح مصطفي دايي محمـود و ديگـران كـه نميدانم چند نفر بودند جعبه حاوي آن را از محل مخفي شده پيدا و نوش جـان ميكنند.
خوب در نتيجه شـعبانعلي و دوسـتانش محمـود و صـمد و بچـه هـاي ورپـا اعتراض نموده و دعوا شد. چون روز شنبه معلم از نایین نیامده بود و مدرسه خود مختار بود دايي محمود عصر به مدرسه آمده و در موضوع دخالت ميكند یکی از معلمهای آن زمان آقاي مهركش (رحمت الله)ساكن اصفهان بود بعد از ورود و فهميدن ماجرا دايي محمود را
احضار و به او ميگويند "آملا محمود شُوما بازرس هستيد، يا رئيس فرهنگ. " دايي
در جواب ميگويد رئيس فرهنگ آرندش هستم.
@naein_nameh
#آن_روزها
.
#دبستان_بامداد_آرند
.
من با ماشااله كوچكترين پسر ملا محمود كه دايي خدا بيامرز مصغّر اسـم او (ماشي ) را با قافيه زيبا ساخته بود و بكرّرات مي گفت(ماشي ماشي ،گُل باباشي)
چه در دوره دبستان و چه بعداز آن خـاطرات زيـادي دارم. در دوران كـودكي مـا خشكسالي پي درپي بسياري از درختان را خشك نمود. به طوري كه يك درخـت
سيب گلاب بسيار خوش عطر و طعم در باغ مصباحي باقيمانـده بـود كـه همـراه گردوها به آسمان قد كشيده بود و بالا رفتن از آن كار هر كسي نبود، لـذا مـن بـا
ماشااله با پرتاب سنگ سعي در انداختن سيبها ميكرديم. يك دفعه كه مـن بـراي
برداشتن سيب حمله كردم سنگ پرتاب شـده ماشـااله در برگشـت بـه سـر مـن خوردو سرم شكست و خاطره آن روز براي هميشه ماند.
باغ چِمبيي در جوار باغ مسكوني ملا جواد است و در كنار ديوار باغ چمبيـي يـك درخـت انگور قرمـز پرمحصول بود كه عمه زهرا براي حفظ انگورها از گزند زنبور آنهـا را در كيسـه هاي پارچه اي مي بست و تا اواخر پائيز و حتي زمستان، البته قبل از يخبندان سالم و بانشاط ميماند. براي مـا بچـه هـا ايـن انگـور درشـت آبـدار و رسـيده بسـيار
وسوسه انگيز بود. در باغ چمبيي كه متعلق به خودمان بود درخـت گـردو بـود و همراه با خوردن گردو هر كدام از ما (من و ماشااله) در حاليكه دايي جـواد روي
صفّه چو مشغول دعا نوشتن بود از اين طرف ديوار يك كيسه انگور ميكنـديم و به همراه گردو ميخورديم. اوايل كيسه هاي خالي را با گذاشتن سـنگ بـه داخـل
آنها به طرف باغ رودخانه پرتاب ميكرديم ولي بعدها ماشااله گفت زن عمو گناه است (مرحوم ملا جواد عموی ماشالله بود) و كيسه هاي خالي را داخل باغ دايي جواد ميانـداختيم تـا دوبـاره اسـتفاده شود. عيب اين كار جوش زدن بيشتر خدابيامرز عمه زهرا را در پي داشت.
(آرند وطنم - ص۷۵)
@naein_nameh
Audio
#آن_روزها
#دبستان_بامداد_آرند
«سرنوشت یک دبستان»
دل نوشته ای عاطفی و غم انگیز از:اقای میثم امامی آرندی
با خوانش زیبای هنرمند گرانقدر : سرکار خانم شفیعی
@naein_nameh
#آن_روزها
.
#دبستان_بامداد_آرند
قسمت اول
تابستان سال۱۳۴۱,فرارسید . به من گفتند امسال باید بری مدرسه، دچار ناراحتی و نگرانی شدم، چون سال قبل برای رساندن پیغامی به یکی از دانش آموزان مرا به مدرسه فرستادند. به ارند رفتم و سراغ مدرسه را گرفتم خانه ای را نشانم دادند، رفتم داخل ، اطاق بزرگی بود. تعداد زیادی بچه آرام و ساکت نشسته بودند و جیکشان در نمی آمد. روبرویشان جوان چارشانه باکلاسی که معلمشان بود ایستاده بود. سلام کردم بعد از جواب پرسید چکار داری؟ گفتم با شعبانعلی کار دارم . به او اجازه داد و از کلاس خارج شد و پیغام را رساندم. او هم بلافاصله برگشت و سرجایش نشست.
اما من از این محیط خوشم نیامد. دوست داشتم هرچه زودتر آنجا را ترک کنم و کلا محیط را اسارت گونه و دلهره آور دیدم.در این فکرها بودم که برخلاف انتطار معلم به من گفت:
کیا شی؟
تو جی هَنیگ درس وِرخون
با شنیدن این جمله یقین پیدا کردم که میخواهند مرا هم گرفتار مدرسه کنند.
فکری به ذهنم رسید . تمام نیرویم را در پاهایم جمع کردم و با سرعت هر چه تمامتر فرار کردم و در حین فرار گفتم«نَموا هَنیگی»
ادامه دارد.......
نویسنده:
حسن آرندیان
@naein_nameh
#آن_روزها
.
#دبستان_بامداد_آرند
قسمت دوم

خلاصه با این سابقه ذهنی از مدرسه اول مهر ماه باید می رفتم کلاس .
افکارگوناگونی از ذهنم می گذشت باخودم می گفتم معلم حتما رفتار پارسالم راتلافی خواهد کرد واز آن گذشته من که نمی توانم درس بخوانم ومشق بنویسم . این مشکل را خودم حل کردم روی خاکها تصویر یک خورشید فروزان را کشیدم وباخودم گفتم اگر مشق خواستند عکس این خورشید را برایشان می کشم وبرای درس جواب دادن هم جمله ای ابداع کردم که اکنون پس از حدود شصت سال خودم هم معنای آن را نمی دانم .
روز اول مهر 1341من بعنوان دانش آموز کلاس اول وارد دبستان بامداد شدم کلاس اولی ها درردیف جلو وبقیه دانش آموزان درردیف های عقب تر نشسته بودند برادرم کلاس دوم بود ودرردیف های بعدی پشت سر ما نشسته بودوهمین حضور باعث قوت قلب وآرامش من بود ولی بازهم نگرانی داشتم وگاه وبیگاه سرم رابر می گرداندم وازاو می پرسیدم:( اُسمی چوکار واکه؟)حالا باید چکار کنیم؟ونمی دانستم که با این کار نظم کلاس را به هم می ریزم
معلم ما همان کسی بود که پارسال دیده بودم شخصی باجذبه وباابهت بود و برخلاف تصورمن نه تنها از پارسال حرفی نزد بلکه درس ومشقی هم از ما نخواست.
حدود یکماهی از سال تحصیلی گذشت معلم چند صفحه از کتاب فارسی رادرس داده بود درس راخوب یادگرفته بودم وخوش خط هم می نوشتم واولین نمره های بیست دردفترم ثبت شد وچند بارهم توسط معلم دلسوزمان زنده یاد صمد فخارزاده تشویق شدم اما دیری نپایید که به علت زیاد بودن دانش آموزان درکلاس، اولی ها راازبقیه جدا کردند ودرکلاس کوچکتری جای دادندو آقای معلم هم که ما تازه به او عادت کرده بودیم تغییر کرد
ادامه دارد......
نویسنده:
حسن آرندیان
@naein_nameh
#فرهنگیان_نایین
#دبستان_بامداد_آرند
.
مرحوم استاد فخارزاده (حاج صمد) که در سال ۱۳۴۰ تازه معلمی و اموزش کودکان را آغاز کرده بودند، نگارنده در کلاس اول دبستان بامداد آرند دانش آموز ایشان بودم. استاد بسیار جدی و پر کار بودند و با کمک هنر کوزه گری که در آن هنر استاد بودند، جسم و جان دانش اموزان را پرداخت می کردند.
خدای بزرگ روحشان را در جوار رحمت واسعه خود آرمش عطا فرماید.
@naein_nameh
Audio
#حومه_نایین
#دبستان_بامداد_آرند

غروب_بامداد
«سرنوشت یک دبستان»
دل نوشته ای عاطفی و غم انگیز از:اقای میثم امامی آرندی
با خوانش زیبای هنرمند گرانقدر : سرکار خانم شفیعی
@naein_nameh
#ویژه_روز_معلم
.
#دبستان_بامداد_آرند
تاسیس ۱۳۴۰
یاد باد ان روزگاران یاد باد
خاطرات کودکی و دوران طلایی زندگی
یاد و خاطره معلمین دبستان را گرامی میداریم. مرحوم اقای فخارزاده معلم اولین گروه دانش آموزان ، مرحوم اقای مهرکش، جناب اقای ناصر حریری، جناب اقای قریشی، جناب اقای دهقان، جناب اقای سعادت و برخی از معلمین که نام مبارکشان اکنون در خاطرم نیست.
(تصویر از همراه ارجمند اقای علیرضا ورپاییان)
@naein_nameh