Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#حیوانات_محلی_نایین
.
مستند "پلنگ" از منطقه عباس آباد
سوژه ی چندمنظوره
بسیارزیبا وهوشمندانه
اگرچه صحنه رابارها دیدم وناراحت کننده است اما هنرمندانه واستادانه مستند درست شده وشاید درایران تاکنون به این زیبایی مستندی ساخته نشده، وهنری که نسبت به دیگر مستندات آن را متمایز میسازد این است که همه فیلم مستندی است که اتفاق افتاده وازتکنیکهای سینمایی درآن بکارنرفته
آنجا که هوشمندانه درمسیر آن درخت، دوربین تله ای کارگذاشته شده وبغیر از گیرافتادن ان حیوان، ازکرکس وپلنگ نیز تصویربرداری شده.
جادارداز پرسنل محیطبانی چوپانان بویژه آقای حلوانی تقدیروتشکربعمل آید زیرا زحمت زیادی برای ساختن این کلیپ چنددقیقه ای کشیده شده است.
با سپاس از اقای حلوانی و جناب صمیمی برای ویدئوی زیبا و تاریخی
@naein_nameh
.
مستند "پلنگ" از منطقه عباس آباد
سوژه ی چندمنظوره
بسیارزیبا وهوشمندانه
اگرچه صحنه رابارها دیدم وناراحت کننده است اما هنرمندانه واستادانه مستند درست شده وشاید درایران تاکنون به این زیبایی مستندی ساخته نشده، وهنری که نسبت به دیگر مستندات آن را متمایز میسازد این است که همه فیلم مستندی است که اتفاق افتاده وازتکنیکهای سینمایی درآن بکارنرفته
آنجا که هوشمندانه درمسیر آن درخت، دوربین تله ای کارگذاشته شده وبغیر از گیرافتادن ان حیوان، ازکرکس وپلنگ نیز تصویربرداری شده.
جادارداز پرسنل محیطبانی چوپانان بویژه آقای حلوانی تقدیروتشکربعمل آید زیرا زحمت زیادی برای ساختن این کلیپ چنددقیقه ای کشیده شده است.
با سپاس از اقای حلوانی و جناب صمیمی برای ویدئوی زیبا و تاریخی
@naein_nameh
#کلمه_ترکیبهای_نایینی
.
هَف رِنگ = نوعی گلیم که در انارک و برخی نقاط نایین بافته می شود.
هَف هولوک = هفت سوراخ، پناهگاه اضطراری
هَف جون = سخت جان ، مانند ، کویه هف تا جون داره
هَف قیلم = آرایش هفت قلم
تمثیل :
آرایش زنان
نه زیور و هفت قلم آرایش
نه (۹) زیور در ارایش زنان عبارت بود از :
۱-سر آویز
۲-گوشواره
۳سلسله
۴حلقه ی بینی
۵-انگشتر
۶-,گلوبند
۷-بازو بند
۸-خلخال
۹-سوار
در همین بخش «هفت زینت» نیز شامل :
هفت قلم ارایش مشهور در هفت عضو است که ابرو، چشم، دست، پا، رخسار و لب می باشد.
(تاریخ نایین بلاغی ص۲۷۱)
@naein_nameh
.
هَف رِنگ = نوعی گلیم که در انارک و برخی نقاط نایین بافته می شود.
هَف هولوک = هفت سوراخ، پناهگاه اضطراری
هَف جون = سخت جان ، مانند ، کویه هف تا جون داره
هَف قیلم = آرایش هفت قلم
تمثیل :
آرایش زنان
نه زیور و هفت قلم آرایش
نه (۹) زیور در ارایش زنان عبارت بود از :
۱-سر آویز
۲-گوشواره
۳سلسله
۴حلقه ی بینی
۵-انگشتر
۶-,گلوبند
۷-بازو بند
۸-خلخال
۹-سوار
در همین بخش «هفت زینت» نیز شامل :
هفت قلم ارایش مشهور در هفت عضو است که ابرو، چشم، دست، پا، رخسار و لب می باشد.
(تاریخ نایین بلاغی ص۲۷۱)
@naein_nameh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#نایین_نامه
.
شهر ورزنه در شرق اصفهان و نزدیک تالاب ( باتلاق) گاوخونی است. قبلا به این منطقه جلگه گفته می شد که انبار غله ایران بود. سیاستهای غلط که از دوره سابق شروع ( ذوب آهن اصفهان) و جمهوری اسلامی با شدت بیشتری ادامه داد . فولاد مبارکه، تاسیس سازمان اب برای چارمحال بختیاری و احداث باغات فراوان و تامین اب صنایع یزد و اردکان و ..... باعث خشکی زنده رود شد.
@naein_nameh
.
شهر ورزنه در شرق اصفهان و نزدیک تالاب ( باتلاق) گاوخونی است. قبلا به این منطقه جلگه گفته می شد که انبار غله ایران بود. سیاستهای غلط که از دوره سابق شروع ( ذوب آهن اصفهان) و جمهوری اسلامی با شدت بیشتری ادامه داد . فولاد مبارکه، تاسیس سازمان اب برای چارمحال بختیاری و احداث باغات فراوان و تامین اب صنایع یزد و اردکان و ..... باعث خشکی زنده رود شد.
@naein_nameh
#حکایت
در باب شاه عادل
گویند هلاکو از فقهای بزرگ بغداد پرسید که بین حاکم کافر عادل و حاکم مسلمان ظالم کدام را انتخاب می کنید.
کریمخان زند از دیارِ ایذه می گوید :
در آنجا مردمانی دیدم که در سخاوت بینظیرند و در شجاعت کمنظیر .
در لشکرکشی به آن دیار ، به مالمیر رسیدیم
شب شد و در دامنهی کوهی اردو زدیم
شبانه برای سرکشی به لشکریان گشت زدم
در میانهی کوه ، آتشی دیدم که نظرم را جلب کرد
با یکی از همراهان بدان سوی رفتیم
در کنار آتش مردی نشسته بود که تصور کردم ایستاده است
نشستهی آن ، به قدّ یک انسانِ معمولی بود .
کلاهی بر سر داشت که به تاجِ شاهی شبیه بود
کلاهش نظرم را گرفت
سلامش دادیم
جواب داد
بدون اینکه تکانی بخورد با دستش تعارف به نشستن کرد
گویی که یک چوپان بر او وارد شده است
به مزاح به او گفتم : کلاهت به تاجِ ما ، میمانَد
نگاهش را متوجهم کرد و گفت : کلاهِ من ، از اصالت است ، تاجِ شما ، از قدرت .
کنایهاش رنجورم کرد
خواستم انتقام بگیرم
به او گفتم : پس مرا می شناسی و از جا برنخاستی؟
با لبخند گفت : نشستهام که چون تویی برخیزد
مرا ، بیلیست و تورا ، شمشیری
بسیار پخته سخن میگفت که جایِ جسارت به او ، باقی نبود .
از احوالش پرسیدم و اینکه قدرتِ ما را چگونه میبیند
گفت : مردمانِ این دیار ، کشاورزند و سر به کارِ خود دارند
ولی اگر کسی به نانشان حمله کند ، به جانش حمله خواهند کرد .
در کلامش تهدید بود
با نیش خندی گفتم : صبح معلوم میشود ،
همان خنده را تحویلم داد و گفت : صبح معلوم می شود .
لختی نشستیم و از کاسهی ماستش خوردیم و به لشکرگاه برگشتیم
شب از نیمه گذشته بود ، که بخواب رفتیم .
صبح ، همهمهی سپاه ، مرا بیدار کرد
از دربان پرسیدم ، چه خبر شده؟
پریشان گفت : آقا ، اسبانِ سپاه را بردهاند .
از خیمه بیرون زدم
کفشی برای پوشیدن نبود
کفش و سلاح را ، هم برده بودند
با سپاهیان ، با پایِ برهنه ، به سمتِ روستایی روان شدیم .
بدانجا که رسیدیم از جلال و جبروتمان چیزی نمانده بود
چون گدایان و درماندگان سراغ خانهی کدخدا را گرفتیم
به دربِ خانه که رسیدیم ، دروازهی چوبینش باز بود
خانهباغی وسیع ، که پُر از درختانِ میوه بود ولی از میوه خبری نبود .
در ایوانِ خانهای در آخرِ باغ ، مردی ایستاده و خیر مقدم میگفت ، گفت : بفرمائید .
تعدادمان زیاد بود
من و همراهان سلام کردیم و با تکبری که با خود داشتیم ولی با آن اوضاع نابسامان خواستم وارد شوم که جوانی برومند با آفتابهی مسی پُر آب جلو آمد بر دست و صورتم آبی زدم و آفتابه را روی پاهایم گرفت .
مرد به سپاهیان اشاره کرد که در کنارِ جویِ آبی که از میانِ باغ میگذشت ، دست و صورت بشویند .
سپاه مشغول شستشو بود که مرا تعارف به داخل کرد
گویی از قبل سالنهای آن اِمارت برای پذیرایی آماده بود
در محوطهی باغ هم ، فضایی بزرگ برای نشستن مهیا شده بود
از من و از سپاهیانم به خوبی پذیرایی شد
استراحتی کردیم و زمان به شب نزدیک میشد
به کدخدا گفتم : مرا می شناسید؟
نگاهی کرد و گفت اگر کلاهی بر سر داشتی بهتر میشناختم ولی با این سپاهی که به همراه داری میشود شناخت
آنان سخنشان را با هنر بیان میکردند
مرا در لفافه ، شاهِ بی تاج خطاب کرده بود
کلامش را خوب میفهمیدم
ولی با مهماننوازی که کرده بود ، شرم داشتم که او را برنجانم
گفتم : شما که این همه لطف کردهاید کلاهی هم بدهید .
دست بر سینه بُرد و با احترام گفت :
کلاهِ ما ، برای شما بزرگ است ، تاجی را به شما هدیه خواهیم کرد .
از کنایهی بزرگیِ کلاهشان برای من ، به خشم آمده بودم ولی از تاجِ پیشکشی ، شرمنده .
این مردمان در کلام و مقام ، بینظیر بودند
وقتی آماده برای رفتن شدیم همهی سپاه را با کفش مخصوصی به نام خلاتک دیدم
و گیوهی خاصی که جلوی پای من گذاشتند
کفشی بسیار نرم و سبک که انسان از پوشیدنش لذت میبرد .
از دربِ باغ که خارج شدیم اسبانی زین کرده و آماده در محوطهی بیرون بسته بودند
با تعجب آن همه اسب و زین را نگاه کردم و خواستم سخنی بگویم که کدخدا با اشارهی دست گفت : اسبِ شما آن اسبِ سفید است
اسبی بسیار زیبا
گفتم : این همه سخاوت از کیست؟
گفت : خان گفته ، به شما بگویم ما رعیتیم و سَرِمان به کارِ خودمان است
اگر کسی به نانمان حمله کند ، به جانش حمله میکنیم و اگر شاهی ، مروّت پیشه کند ، برایش جان میدهین و تاجش هدیه میکنیم .
تکبر را از خود دور کن و شاهی کن تا رعیت در رفاه باشد .
میگویند به همین علت کریمخان لقبِ وکیلالرعایا را برای خود برگزید .
@naein_nameh
در باب شاه عادل
گویند هلاکو از فقهای بزرگ بغداد پرسید که بین حاکم کافر عادل و حاکم مسلمان ظالم کدام را انتخاب می کنید.
کریمخان زند از دیارِ ایذه می گوید :
در آنجا مردمانی دیدم که در سخاوت بینظیرند و در شجاعت کمنظیر .
در لشکرکشی به آن دیار ، به مالمیر رسیدیم
شب شد و در دامنهی کوهی اردو زدیم
شبانه برای سرکشی به لشکریان گشت زدم
در میانهی کوه ، آتشی دیدم که نظرم را جلب کرد
با یکی از همراهان بدان سوی رفتیم
در کنار آتش مردی نشسته بود که تصور کردم ایستاده است
نشستهی آن ، به قدّ یک انسانِ معمولی بود .
کلاهی بر سر داشت که به تاجِ شاهی شبیه بود
کلاهش نظرم را گرفت
سلامش دادیم
جواب داد
بدون اینکه تکانی بخورد با دستش تعارف به نشستن کرد
گویی که یک چوپان بر او وارد شده است
به مزاح به او گفتم : کلاهت به تاجِ ما ، میمانَد
نگاهش را متوجهم کرد و گفت : کلاهِ من ، از اصالت است ، تاجِ شما ، از قدرت .
کنایهاش رنجورم کرد
خواستم انتقام بگیرم
به او گفتم : پس مرا می شناسی و از جا برنخاستی؟
با لبخند گفت : نشستهام که چون تویی برخیزد
مرا ، بیلیست و تورا ، شمشیری
بسیار پخته سخن میگفت که جایِ جسارت به او ، باقی نبود .
از احوالش پرسیدم و اینکه قدرتِ ما را چگونه میبیند
گفت : مردمانِ این دیار ، کشاورزند و سر به کارِ خود دارند
ولی اگر کسی به نانشان حمله کند ، به جانش حمله خواهند کرد .
در کلامش تهدید بود
با نیش خندی گفتم : صبح معلوم میشود ،
همان خنده را تحویلم داد و گفت : صبح معلوم می شود .
لختی نشستیم و از کاسهی ماستش خوردیم و به لشکرگاه برگشتیم
شب از نیمه گذشته بود ، که بخواب رفتیم .
صبح ، همهمهی سپاه ، مرا بیدار کرد
از دربان پرسیدم ، چه خبر شده؟
پریشان گفت : آقا ، اسبانِ سپاه را بردهاند .
از خیمه بیرون زدم
کفشی برای پوشیدن نبود
کفش و سلاح را ، هم برده بودند
با سپاهیان ، با پایِ برهنه ، به سمتِ روستایی روان شدیم .
بدانجا که رسیدیم از جلال و جبروتمان چیزی نمانده بود
چون گدایان و درماندگان سراغ خانهی کدخدا را گرفتیم
به دربِ خانه که رسیدیم ، دروازهی چوبینش باز بود
خانهباغی وسیع ، که پُر از درختانِ میوه بود ولی از میوه خبری نبود .
در ایوانِ خانهای در آخرِ باغ ، مردی ایستاده و خیر مقدم میگفت ، گفت : بفرمائید .
تعدادمان زیاد بود
من و همراهان سلام کردیم و با تکبری که با خود داشتیم ولی با آن اوضاع نابسامان خواستم وارد شوم که جوانی برومند با آفتابهی مسی پُر آب جلو آمد بر دست و صورتم آبی زدم و آفتابه را روی پاهایم گرفت .
مرد به سپاهیان اشاره کرد که در کنارِ جویِ آبی که از میانِ باغ میگذشت ، دست و صورت بشویند .
سپاه مشغول شستشو بود که مرا تعارف به داخل کرد
گویی از قبل سالنهای آن اِمارت برای پذیرایی آماده بود
در محوطهی باغ هم ، فضایی بزرگ برای نشستن مهیا شده بود
از من و از سپاهیانم به خوبی پذیرایی شد
استراحتی کردیم و زمان به شب نزدیک میشد
به کدخدا گفتم : مرا می شناسید؟
نگاهی کرد و گفت اگر کلاهی بر سر داشتی بهتر میشناختم ولی با این سپاهی که به همراه داری میشود شناخت
آنان سخنشان را با هنر بیان میکردند
مرا در لفافه ، شاهِ بی تاج خطاب کرده بود
کلامش را خوب میفهمیدم
ولی با مهماننوازی که کرده بود ، شرم داشتم که او را برنجانم
گفتم : شما که این همه لطف کردهاید کلاهی هم بدهید .
دست بر سینه بُرد و با احترام گفت :
کلاهِ ما ، برای شما بزرگ است ، تاجی را به شما هدیه خواهیم کرد .
از کنایهی بزرگیِ کلاهشان برای من ، به خشم آمده بودم ولی از تاجِ پیشکشی ، شرمنده .
این مردمان در کلام و مقام ، بینظیر بودند
وقتی آماده برای رفتن شدیم همهی سپاه را با کفش مخصوصی به نام خلاتک دیدم
و گیوهی خاصی که جلوی پای من گذاشتند
کفشی بسیار نرم و سبک که انسان از پوشیدنش لذت میبرد .
از دربِ باغ که خارج شدیم اسبانی زین کرده و آماده در محوطهی بیرون بسته بودند
با تعجب آن همه اسب و زین را نگاه کردم و خواستم سخنی بگویم که کدخدا با اشارهی دست گفت : اسبِ شما آن اسبِ سفید است
اسبی بسیار زیبا
گفتم : این همه سخاوت از کیست؟
گفت : خان گفته ، به شما بگویم ما رعیتیم و سَرِمان به کارِ خودمان است
اگر کسی به نانمان حمله کند ، به جانش حمله میکنیم و اگر شاهی ، مروّت پیشه کند ، برایش جان میدهین و تاجش هدیه میکنیم .
تکبر را از خود دور کن و شاهی کن تا رعیت در رفاه باشد .
میگویند به همین علت کریمخان لقبِ وکیلالرعایا را برای خود برگزید .
@naein_nameh
#شعرای_نایین
#بهاریه
.
باز گل و سبزه به هم ریختند
سوسن و سنبل به هم آمیختند
نیلفر و سرو نگه کن که چون
لیلی و مجنون به هم آویختند
«تا بن عشق کهن از نو نهند»
دوش شنیدم که صبا گفت همی
خیز و بنه در صف عشاق پی
خرقه بینداز و قدم نه به باغ
ریخت خدا در قدح لاله می
«مرد خردمند نخسبد نژند»
من که به جز عشق ندارم پناه
جز سوی دلدار ندارم نگاه
من که به تقوی زده ام پشت پا
جز ره رندی نروم هیچ راه
«از چه به خویشم نپذیرفته اند»
از :محمد علی امامی نایینی
@naein_nameh
#بهاریه
.
باز گل و سبزه به هم ریختند
سوسن و سنبل به هم آمیختند
نیلفر و سرو نگه کن که چون
لیلی و مجنون به هم آویختند
«تا بن عشق کهن از نو نهند»
دوش شنیدم که صبا گفت همی
خیز و بنه در صف عشاق پی
خرقه بینداز و قدم نه به باغ
ریخت خدا در قدح لاله می
«مرد خردمند نخسبد نژند»
من که به جز عشق ندارم پناه
جز سوی دلدار ندارم نگاه
من که به تقوی زده ام پشت پا
جز ره رندی نروم هیچ راه
«از چه به خویشم نپذیرفته اند»
از :محمد علی امامی نایینی
@naein_nameh
#کلمه_ترکیبهای_نایینی
.
هَف پُشتم را وِسو=برای هفت پشتم بس است
هف کیفنُش پیسنایه=هفت کفن پوسانده
هَف کوه سیاه =هفت کوه سیاه، تمثیل:
پِشتی هف کوه سیاه
امر غیر ممکن و محال
هَف بورادرون= دُب اکبر
هفتای =هفتاد
هفصی =هفتصد
تصویر از تالاب گاوخونی و بازگشت فلامینگو ها
@naein_nameh
.
هَف پُشتم را وِسو=برای هفت پشتم بس است
هف کیفنُش پیسنایه=هفت کفن پوسانده
هَف کوه سیاه =هفت کوه سیاه، تمثیل:
پِشتی هف کوه سیاه
امر غیر ممکن و محال
هَف بورادرون= دُب اکبر
هفتای =هفتاد
هفصی =هفتصد
تصویر از تالاب گاوخونی و بازگشت فلامینگو ها
@naein_nameh
#سخن_روز
.
به چشمان سیاه و روی شاداب و صفای دل/
گل باغ شب و دریا و مهتاب است پنداری/
در این تاریک شب، با این خمار و خسته جانیها/
خوش آید نقش او در چشم من خواب است پنداری/
( مهدی اخوان ثالث، " م ۰ امید،
کتاب زمستان، جرقه، ص ۱۱۵ )
@naein_nameh
.
به چشمان سیاه و روی شاداب و صفای دل/
گل باغ شب و دریا و مهتاب است پنداری/
در این تاریک شب، با این خمار و خسته جانیها/
خوش آید نقش او در چشم من خواب است پنداری/
( مهدی اخوان ثالث، " م ۰ امید،
کتاب زمستان، جرقه، ص ۱۱۵ )
@naein_nameh
#تاریخچه_نایین
#کتیبه_ها
.
بانی این کتیبه در این صحن چون بهشت
نقشش مکرم و نفسش روح پرور است
شخص جلیل شیخ علی محمد آن
پور معین و زاده شخص موقر است
معین زاده نایینی
مورخ جمادی الثانی ۱۳۴۶
کتیبه درگاه ورودی امام زاده سلطان سید علی در نایین یک صد سال قبل
جای دوستان خالی پس از صرف ناهار در کبابی فردین که خود حکایت جداگانه ای می طلبد، به مرقد سلطان رفته و این یادگاری را تقدیم همراهان نازنین می کنم.
@naein_nameh
#کتیبه_ها
.
بانی این کتیبه در این صحن چون بهشت
نقشش مکرم و نفسش روح پرور است
شخص جلیل شیخ علی محمد آن
پور معین و زاده شخص موقر است
معین زاده نایینی
مورخ جمادی الثانی ۱۳۴۶
کتیبه درگاه ورودی امام زاده سلطان سید علی در نایین یک صد سال قبل
جای دوستان خالی پس از صرف ناهار در کبابی فردین که خود حکایت جداگانه ای می طلبد، به مرقد سلطان رفته و این یادگاری را تقدیم همراهان نازنین می کنم.
@naein_nameh
#نایین_نامه
.
#حومه_نایین
.
چوپانان
سون هدین سیاح سوئدی و نویسنده کتاب کویرهای ایران که دو سال بعد از تأسیس چوپانان در این روستا شب و روزی را
گذرانده است و در حال حاضر قدیمیترین مأخذ درباره پیشینه چوپانان میباشد مینویسد:
«آب قنات دهکده که شرط زندگی و شاهرگ حیات دهکده است از دو چاه میآید، از هر چاه قناتی منشعب میگردد و این
قناتها در چوپانان کهنه به هم میپیوندند و بعد به طرف چوپانان امروزی سرازیر میشوند»
کاروانهای تجاری بین اصفهان و سمنان از انارک میگذشتند، اغلب ساربانها و قافله سالار آنها از اهالی انارک بودند. در یکی از
سفرهای تجاری که محمد علی رمضان قافله سالار بود و روحانی معروف محمد باقر قهی شاگرد برجسته شیخ احمد احسائی به
عنوان همسفر وی و کاروان را همراهی میکرد، در محل نزدیک چوپانان فعلی به قافله سالار می-
گوید به زودی در این محل آبادی بزرگی احداث خواهد شد، من به وضوح آنرا میبینم که سرسبز و خرم است.پس از مدتی کوتاه شش شریک اقدام به حفر قنات می کنند .
(نایین نامه)
از اساتید گرامی و سروران حاضر در گروه استدعای توجه و تکمیل مطلب برای چاپ بعدی کتاب را دارم.
✍ امامی آرندی
@naein_nameh
.
#حومه_نایین
.
چوپانان
سون هدین سیاح سوئدی و نویسنده کتاب کویرهای ایران که دو سال بعد از تأسیس چوپانان در این روستا شب و روزی را
گذرانده است و در حال حاضر قدیمیترین مأخذ درباره پیشینه چوپانان میباشد مینویسد:
«آب قنات دهکده که شرط زندگی و شاهرگ حیات دهکده است از دو چاه میآید، از هر چاه قناتی منشعب میگردد و این
قناتها در چوپانان کهنه به هم میپیوندند و بعد به طرف چوپانان امروزی سرازیر میشوند»
کاروانهای تجاری بین اصفهان و سمنان از انارک میگذشتند، اغلب ساربانها و قافله سالار آنها از اهالی انارک بودند. در یکی از
سفرهای تجاری که محمد علی رمضان قافله سالار بود و روحانی معروف محمد باقر قهی شاگرد برجسته شیخ احمد احسائی به
عنوان همسفر وی و کاروان را همراهی میکرد، در محل نزدیک چوپانان فعلی به قافله سالار می-
گوید به زودی در این محل آبادی بزرگی احداث خواهد شد، من به وضوح آنرا میبینم که سرسبز و خرم است.پس از مدتی کوتاه شش شریک اقدام به حفر قنات می کنند .
(نایین نامه)
از اساتید گرامی و سروران حاضر در گروه استدعای توجه و تکمیل مطلب برای چاپ بعدی کتاب را دارم.
✍ امامی آرندی
@naein_nameh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#جمعه_بازار
.
مثنوی خوانی هنرمند معروف استاد علی نصیریان
ای سلیمان در میان زاغ و باز
حلم حق شو با همه مرغان بساز
مرغ جبری را زبان جبر گو
مرغ پر اشکسته را از صبر گو
مرغ صابر را تو خوش دار و معاف
مرغ عنقا را بخوان اوصاف قاف
مر کبوتر را حذر فرما ز باز
باز را از حلم گو و احتراز
وان خفاشی را که ماند او بینوا
میکنش با نور جفت و آشنا
همچنان میرو ز هدهد تا عقاب
ره نما والله اعلم بالصواب
@naein_nameh
.
مثنوی خوانی هنرمند معروف استاد علی نصیریان
ای سلیمان در میان زاغ و باز
حلم حق شو با همه مرغان بساز
مرغ جبری را زبان جبر گو
مرغ پر اشکسته را از صبر گو
مرغ صابر را تو خوش دار و معاف
مرغ عنقا را بخوان اوصاف قاف
مر کبوتر را حذر فرما ز باز
باز را از حلم گو و احتراز
وان خفاشی را که ماند او بینوا
میکنش با نور جفت و آشنا
همچنان میرو ز هدهد تا عقاب
ره نما والله اعلم بالصواب
@naein_nameh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#جمعه_بازار
.
عارف قزوینی
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایۀ گل بلبل ازین غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کجرفتاری ای چرخ! چه بد کرداری ای چرخ!
(صبا پاشایی)
@naein_nameh
.
عارف قزوینی
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایۀ گل بلبل ازین غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کجرفتاری ای چرخ! چه بد کرداری ای چرخ!
(صبا پاشایی)
@naein_nameh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#جمعه_بازار
.
جمعه با شعر و موسیقی
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل ( خوفناک)
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
شب خوشی برای دوستان نازنین و همراهان مهربان ارزومندم.
@naein_nameh
.
جمعه با شعر و موسیقی
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل ( خوفناک)
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
شب خوشی برای دوستان نازنین و همراهان مهربان ارزومندم.
@naein_nameh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#نایین_نامه
.
تالاب گاوخونی بعد از سالها مهمان فلامینگوها
عزیزان همراه را دعوت به دیدن این ویدئوی زیبا می کنم.
@naein_nameh
.
تالاب گاوخونی بعد از سالها مهمان فلامینگوها
عزیزان همراه را دعوت به دیدن این ویدئوی زیبا می کنم.
@naein_nameh
sfrnamh_svn_hdyn_-kvyrhay_ayran_.pdf
18.6 MB
#معرفی_کتاب
.
《کویرهای ایران》
سفرنامه سون هدین
او کمی بعد از احداث چوپانان چند روزی را مقیم انجا بوده است، کتاب کویرهای ایران روایت دقیقی از منطقه به دست میدهد. فایل pdf ( نسخه الکترونیک) این کتاب کمیاب را تقدیم علاقه مندان می کنیم.
@naein_nameh
.
《کویرهای ایران》
سفرنامه سون هدین
او کمی بعد از احداث چوپانان چند روزی را مقیم انجا بوده است، کتاب کویرهای ایران روایت دقیقی از منطقه به دست میدهد. فایل pdf ( نسخه الکترونیک) این کتاب کمیاب را تقدیم علاقه مندان می کنیم.
@naein_nameh
#کلمه_ترکیبهای_نایینی
.
هَکفتمون، هَکفت =آفتابی شدن هوا، دل انداختن، رخ دادن،
تمثیل: کی گه دی اِتُفاق هَکَفت
کی این اتفاق رخ داد
هووا هَکفت =هوای طوفانی آرام شد
هَکّ و هَکّ =بریده شدن نفس، شدید شدن ضربان قلب بر اثر فعالیت شدید، نفس زدن سگ و بیرون آوردن زبان هنگام تشنگی
هَک وَکَه = بی طاقت شده از خستگی و تشنگی ، تعجب بسیار از شنیدن خبر غیر منتظره
@naein_nameh
.
هَکفتمون، هَکفت =آفتابی شدن هوا، دل انداختن، رخ دادن،
تمثیل: کی گه دی اِتُفاق هَکَفت
کی این اتفاق رخ داد
هووا هَکفت =هوای طوفانی آرام شد
هَکّ و هَکّ =بریده شدن نفس، شدید شدن ضربان قلب بر اثر فعالیت شدید، نفس زدن سگ و بیرون آوردن زبان هنگام تشنگی
هَک وَکَه = بی طاقت شده از خستگی و تشنگی ، تعجب بسیار از شنیدن خبر غیر منتظره
@naein_nameh
#مناسبت
.
اول اردیبهشت سالروز درگذشت شاعر معاصر و مدافع آزادی و عدالت ملک الشعری بهار را گرامی می داریم.
.
" ای دیو سپید پای در بند
ای گنبد گیتی، ای دماوند
شو منفجر ای دل زمانه
وآن آتش خود نهفته مپسند
برکن ز بن این بنا، که باید
از ریشه بنای ظلم برکند
زین بی خردان سفله بستان
داد دل مردم خردمند "
( ملک الشعرای بهار،
دیوان اشعار، دماوند، قصیده ۷۹ )
@naein_nameh
.
اول اردیبهشت سالروز درگذشت شاعر معاصر و مدافع آزادی و عدالت ملک الشعری بهار را گرامی می داریم.
.
" ای دیو سپید پای در بند
ای گنبد گیتی، ای دماوند
شو منفجر ای دل زمانه
وآن آتش خود نهفته مپسند
برکن ز بن این بنا، که باید
از ریشه بنای ظلم برکند
زین بی خردان سفله بستان
داد دل مردم خردمند "
( ملک الشعرای بهار،
دیوان اشعار، دماوند، قصیده ۷۹ )
@naein_nameh
#طبیعت_ایران
.
تصویربرداری از عقاب شاهی (امپریال)
برای اولین بار در محدودهی
پناهگاه حیات وحش عباسآباد چوپانان
.
( سلام چوپانان)
@naein_nameh
.
تصویربرداری از عقاب شاهی (امپریال)
برای اولین بار در محدودهی
پناهگاه حیات وحش عباسآباد چوپانان
.
( سلام چوپانان)
@naein_nameh