زبان نایینی
1.09K subscribers
4.22K photos
1.57K videos
211 files
388 links
این کانال فقط جهت ترویج و آموزش زبان نایینی و گسترش فرهنگ محلی است.
ارتباط با ادمین
@emamiarandi
Download Telegram
#سخن_روز
.
خانه دوست کجاست؟

«نرسیده به درخت
کوچه باغی است،
که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق
به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه
که از پشت بلوغ سر بدر می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین
می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا
خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست؟
#سهراب_سپهری

#یک_حرف_از_هزاران
🌿 گزیده های ایران و جهان 🌿
@yekhezaran
#گزین_گویه_ها

تاتار من تویی و نشابور تو منم
جغرافیایِ زخمی و رنجور تو منم
ای شاهزاده قجری، تیغ دست توست
کرمانِ بی دفاع‌ِ پر از کورِ تو منم

جانِ شراب در گرو مرگ تاک هاست
هان ای شرابِ نابِ من! انگورِ تو منم
مشکاتیانِ عرصه ی سنتورها تویی
هر گوشه ی شکسته ی ماهورِ تو منم

گفتی کتان کجا و حریرِ یمن کجا
باشد قبول، وصله ناجور تو منم
ارضِ مقدسی ست دلم، پابرهنه شو
آتش گرفته است ببین، طورِ تو منم

#بهروز_آورزمان

#یک_حرف_از_هزاران
🌿 گزیده های ایران و جهان 🌿
@yekhezaran
Forwarded from اتچ بات
#جاودانه_ها

🎧 باران

وای باران باران
با صلح می بارد
وای باران باران

شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من امّا،
چه کسی نقش تو را خواهد شست
چه کسی نقش تو را خواهد شست

تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه از آن پاک تری

تو چنان شبنم پاک سحری
نه از آن پاک تری

ای خدا آخر چه کس باور کرد
جنگل جانم را
آتش مهر تو خاکستر کرد
آتش مهر تو خاکستر کرد

تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه از آن پاک تری

تو چنان شبنم پاک سحری
نه از آن پاک تری

تو بهاری
تو بهاری
نه بهاران از توست

آواز: #محمد_نوری
آهنگ: #محمد_سریر
ترانه: #حمید_مصدق

#یک_حرف_از_هزاران
🎼 گزیده های ایران و جهان 🎼
@yekhezaran
نایین از نگاه گردشگران
شهرموزه نایین

یکی دو روز در تعطیلات نوروز فرصت دست داد در نایین باشم. فقط بگویم که بر خلاف تصور قبلی خودم، واقعا با یک شهر موزه روبرو شدیم! خاصه بخش تاریخی و قدیمی شهر که هر جای ان با یخچالها، اب انبارها، ابنیه و ساختمانهای نه قدیمی که تاریخی روبرو میشوید!
واقعا جا دارد و میتواند هدف خوب توسعه گردشگری و جذب توریسم داخلی و بخصوص خارجی باشد و خدا کند توجه بیشتر و بیشتر به حفظ بافت تاریخی شهر بشود، انشاالله
و گویش جالب مردم با لهجه و کلمات خاص که تا کنون هیچ جا نشنیده اید! شاید حتی زبانی از عمق تاریخ ایران!!
#مهرآئین

#یک_حرف_از_هزاران

@yekhezaran
#آن_روزها
#سفر_نامه
(قسمت اول)
☑️ دمی در میقات یا جنّت المعلّی*
(سرگذشت سفرِ شعبِ ابیطالب)

خاطرات سفر به سرزمین وحی و عتبات عالیات در سال ۱۳۸۷ هجری قمری - ۱۳۴۷ هجری شمسی

🖋 مرحوم حاج حبیب الله جابری انصاری

بسم الله الرحمن الرحیم

چه خوب است در یک برنامه، چند هدفِ ممتازِ داناپسندِ سیاحت، عبادت و تفرجِ موجب رضای یکتای چاره ساز، بهم جمع شود.

شب یازدهم ماه شوال سال ۱۳۸۷ ه.ق و دهم دیماه ۱۳۴۷ شمسی، شب سردی است. جمعیت زیادی، سه ساعت بعد از نیمه شب در یکی از خیابان های تهران جمع شده [اند]. آرام و با وقار. اکثر مردم مشغول ذکر - حتی در صف های طولانی - گویی اینان عاشقانند که گردِ درِ دوست، پروانه وار می گردند و به انتظار دیدار محبوب شب زنده داری می نمایند. بلی، اینان کسانی هستند که دل از اهل و عیال کنده و در خیابان ولی آباد - نزدیک فرمانداری تهران - می خواهند برای گذرنامه سفر حج نمره بگیرند.

امشب، فردا و فردا شب، متقاضی زیاد است. به همه نوبت نمی رسد. تو که یک بار، مکه را دیده ای، چرا این قدر بی خوابی می کشی و سرما می خوری؟ من برایِ پدر پیر و دردمند خود که مرده و نتوانسته به مکه برود، می روم. یکی از شب ها که صف مردم به خیابان پشت مسجد سپهسالار منتقل شده، نیمه های شب از شدّت سرما و خستگی گفتم "در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم/ سرزنش ها گر کند خوار مغیلان غم مخور" (از حافظ). ولی از خودم گفتم "در خیابان گر به شوق نمره خواهی زد قدم/ سرزنش ها گر کند برف زمستان غم مخور". و در این حال توسّلی به امام زمان (عج) پیدا نمودم و گریه کردم و از خدا خواستم این سرما را تخفیف گناهانم محسوب نماید.

هر چه بود خوشحالم، بالاخره شبِ فراق به پایان رسید. آفتاب با شروع دانه های سفید برف زمستانی طلوع کرد و روز از شب سردتر، و انتظار ساعت دو بعد از ظهر [به سَر آمد و] نمره از دست مبارک آقای شادمان، استاندار وقت گرفتیم. تمام خستگی ها برطرف شد. در این روز، انتظامات مرتب بود. یعنی پلیس تهران [از] اول تا آخر، با نظم خاصی زحمت می کشیدند که کسی خارج از نوبت نمره نگیرد، و حقی ضایع نشود. خداوند به آنها و تمام خدمتگذاران به وطن و جامعه عوض عنایت نماید.

از لطف خداوند، گذرنامه من و رفقایم به نام «حاج رحیم افتخاری»، «حاج عباس عفیفی» و «حاج غلامرضا سنگیجی» حاضر شد، و در کاروان حج سراج ثبت نام نمودیم. این کاروان، اسم خوبی داشت، ولی ما در عمل روشنایی ای ندیدیم و شرح حالش بعداً خواهد آمد. با دوستان و اقوام خداحافظی نمودیم، دست و صورت به آب توبه شستیم، وصیت نامه نوشتیم، وسیله مسافرت، حوله و کیسه و هر چه لازم بود، حاضر شد.

روز ۲۳ ماه ذیقعده ۱۳۸۷ ه.ق با پرواز [شماره] ۱۲ به نام مقدس دوازده امام (ع) در ساعت ۸ بعد از نیمه روز از فرودگاه مهرآباد، آشیانه حج به طیّاره جمبوجت ملخ دار که غیر از خدمه، یکصد و پنج نفر مسافر دارد، سوار شدیم. سرپرست کاروان مردی علوی، میانه بالا، سیاه چهره و خوش برخورد و دانا است. کارها را با وقار انجام می دهد. نامش سید عبدالله سراج الواعظین و چند نفر همدست و دستیار و در واقع معاون دارد که بعداً به جای خود ذکر آنها خواهد آمد. مبلغی اضافه از قرارداد به عنوان کمک [به ساخت] ساختمان مدینه الحاج که در جده ساخته خواهد شد گرفت.

با محبت های مأمورین دولت، و راحتی هایی که برای حجاج فراهم بود، به جایِ مخصوص انتظار آمدیم. اینجا منظره [ای] دیدنی و روحانی است. مرد و زن، مؤدب و مرتب همه در جای خود به ذکر مشغولند. صدای عروج و نزول طیّاره ها و صدای بلندگوی آشیانه حج و همهمه ها صفایی دارد. از پله های طیّاره مانند مسافری که به معراج می رود، بالا رفتیم، و در صندلی های سه نفره قرار گرفتیم. نزدیک ما آقای «شمس الدین نصیر تفرشی»، پزشک کاروان در صندلی نشسته که مردی موقّر و مرتب است و کارهای آشپزی و تغذیه کاروان، خوشبختانه با نظارت ایشان بعداً انجام شد. خوش ساعتی بود. مُفارقتِ اَحباب و مواصلت بِرَبُّ الارباب، ما را مشغول داشته بود. طیّاره به حرکت [در] آمده و روشنایی شهرِ بزرگِ تهران زیر پای ما کم کم ناپدید می شود. یا ربّ بر ما ببخشای، و نصیب همه آرزومندان نما، پول حلال خود را در راه عبادت و سیاحت و چنین سفر روحانی [ای] مصرف نماییم. (ادامه دارد)
▫️▫️
🔖 خاطرات سفر حج و عتبات عالیات مرحوم پدرم (رحمت الله عليه) که پنجاه و پنج سال پیش انجام شده، اینک منتشر می شود.

#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
#آن_روزها

سفر نامه(قسمت دوم)
☑️ دمی در میقات یا جنّت المعلّی - ۲
(سرگذشت سفرِ شعبِ ابیطالب)
م
خاطرات سفر به سرزمین وحی و عتبات عالیات
*(سال ۱۳۸۷ هجری قمری - ۱۳۴۷ هجری شمسی)*

▫️به قلم: مرحوم حاج حبیب الله جابری انصاری

مأمورین گمرک و هواپیمایی و گذرنامه کلاً با ما خوشرفتاری نمودند، و از این جهت خوشنود هستیم. اگر در این جا دعای خیر به کسی نمودیم، نام نمی برم، برای اینکه ملّت تملّق گو زیادند. خدا خودش، گواه است. مهماندارِ زمینی هواپیما توصیه های لازم را نموده، و قبلاً از هواپیما قبل از حرکت خارج شده [است].

مرد پیری که برفِ طول عمر، سر و صورتش را به سفیدی برف نموده، زمزمه می کرد. کم کم صدایش بلند شد. با خدا می گفت:
آنجا که تویی عذاب آنجا نبود
آنجا که تو نیستی کجا خواهد بود؟
گر بنده، گنه ز رحمتت بیش کند
جا دارد اگر هراس و تشویش کند
تو عفو به قدرِ رحمت خویش کنی
او جرم به قدرِ قُوّه خویش کند
یا رب به محمد و علی و هم زهرا
یا رب به حسین و همه آل عبا
کز عالَمِ غیب بر ما بخشا
بی مِنَّتِ خلق، یا علی الأعلی

هر کس در جای خود نشسته، بی همهمه. آیة الکرسی خوان ها، می خوانند. حاج خانم هایِ ته دیگ خورده، حجاب خود را محکم گرفته اند. حاج آقاها دست از کارهایِ سابقِ خود برداشته، مردمانی خوب شده اند. هم می ترسند، طیّاره بیفتد و دیگر نتوانند برگردند، و سَرِ مردم کلاه بگذارند، و هم می خواهند به حج بروند و ان شاء الله، با سوغات های خوب به وطن خود برگردند. خوب، خدا کند همه مسافرین به سلامت برگردند، ولی قَدری با مُروّت تر و بهتر از سابق باشند.

این مَرکَبِ غول پیکر که صدای نَکَرِه اش گوش ما را خسته کرد، در آسمان به حرکت است و ما را وقت خوش. چون سفرِ عشق است و بدی هایش خوب. مهماندار جوان و باب پسندِ حاج آقا، مُرَتَّب آب و شام و شکلات تعارف می نمود. مثل اینکه ما الان در بهشتِ عدن، مهمانِ خداییم و از آن حوریه ها یکی آمده، به حاج آقا خدمت کند. خوب، اگر حاج خانمها حسادت نکنند، خدا قسمت همه نماید.

ساعت و دقایق به تندی گذشت و به آسمان جَدِّه که خدا قسمت کند، نزدیک شدیم. یک عدد تسبیحِ خوب، از دست حوریه مذکور به هر نفر داده شد. چوبی بود و قشنگ. فرو نشستن طیّاره، بهتر از بالا رفتنش بود.

هوای جده، بسیار مطبوع و نه گرمِ زیاد بود، نه سرد. به عکس سفری که قبلا رفته بودم که زمین مانند کوره آجر پزی گرم بود، [این بار] هوا خوب بود. چراغ های مدینة الحاج چشمک می زد، و به شما خوش آمد می گفت. بعد از برخورد با چند تَک پیراهن پوشِ پاچه سیاهِ بلند قامت که نور از صورتشان می بارید، و کمی به «محمد علی کِلِی» قهرمان تازه مسلمان [بوکسِ جهان] شباهت داشتند، وارد گمرک عربستان شدیم و با تشریفات مختصری [به] طبقه سِیّم مدینة الحاج آمدیم. در گمرکِ حجاز به کتاب های مفاتیح و امثال [آن] ایراد می گرفتند، و ما اگر داشتیم هم سَرِ دست نبود. قبلاً [به ما] گفته بودند.

همه جا پذیراییِ خوب، از طرف حمله دار می شود که همه کس دستپختِ عُلیا مُخَدَّره، کدبانوی خانه را فراموش نمایند. ولی [در کاروان ما] اثری از پذیرایی نبود. ما غریبانه در کنار فرش خود نشستیم. بعد از ساعتی، مردِ آبله رویی که دیدارش یادِ زحمت هایِ ایامِ عمر را تجدید و خاطره ها را نو می ساخت، با سینی چای سردی که هیچ وقت آتش ندیده بود، آمد. خوب، جای همه خالی بود. مخصوصاً مادرِ بچه ها. شب، صبح شد. فریضه صبح را به جا آوردیم.

اینجا ساختمانی است، در بیرون شهر جده، یک طرف به شهرِ بزرگ و ساختمان هایِ متفرقه جده که کنار دریا قرار دارد و طرف دیگر، وصل به بیابانِ وسیع و قاعِ بسیط که به قول شیخ سعدی [در آن]: "شلغم پخته مرغ بریان است!"

و از نامش معلوم است که جایگاه مخصوص نزول حجاج است. از تمام دنیا سیاه، سفید، زرد، قرمز، چاق، ضعیف، تمام ملت ها [یِ] مسلمان اینجا جمع شده اند. هر کس به زبانی سخن می گوید، و هر دسته مرامی و برنامه ای دارد. صدای طیّاره و بوق های مُمتدِّ سیّاره و رفت و آمد و هیاهوی مردم، یک منظره به خصوص دارد که واقعاً تماشایی و لذت بخش است. خیلی بی شباهت به عرصه قیامت نیست. با یک تفاوت که اینجا ملک دوزخ هست، اما دوزخ نیست. و آنجا حساب و عقاب و ثواب در کار است [و اینجا نیست]. (ادامه دارد)

[بخش بعدی: اوصاف جده]
▫️▫️
🔖 یادآوری: این سفرنامه، خاطراتِ سفرِ حج و عتباتِ عالیاتِ مرحوم پدرم (رحمت الله عليه) است که پنجاه و پنج سال پیش انجام شده، و اینک همزمان با دومین سال حج کرونایی - با اندکی ویرایش - بصورت روزانه در این کانال منتشر می شود. حسین جابری انصاری


#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
#آن_روزها
.
سفر نامه (قسمت سوم)
☑️ دمی در میقات یا جنّت المعلّی - ۳
(سرگذشت سفرِ شعبِ ابیطالب)

خاطرات سفر به سرزمین وحی و عتبات عالیات
*(سال ۱۳۸۷ هجری قمری - ۱۳۴۷ هجری شمسی)*

▫️به قلم: مرحوم حاج حبیب الله جابری انصاری

اوصاف جدّه:
شهری است که پَهلو به آب، و پَهلویِ دیگر به بیابانِ وسیع دارد. ساختمان های بلندِ چندین طبقه، ولی نه چندان تنگِ یکدیگر که چند ساعت نتوان از یک خیابان عبور نمود. در این شهرِ بزرگ، تمام نعمت هایِ دنیا فراوان باشد و مردم مشغول بیع و شرا هستند.

چون شهر، جنبِ دریای سرخ است. شبها معمولاً سرد، و روزها بسیار گرم و سوزان است. در کشورِ حجاز، جایی بد آب و هواتر از جدّه ندارد. گویند قبرِ مادرِ اولاد آدم، حوّا خانم در همین شهر است و جایی را بدین صفت معرفی می نمود[ند].

در بیرونِ مدینة الحاج، در ایّامِ حج بازار بزرگی برپا می شود. هر کس هر مَتاعی دارد، برای فروش بدینجا آرد. به طور خلاصه شهر را آب و رنگ و بویِ عطری مخصوص باشد. تمام نوشیدنی و پوشیدنی [هایی] که در همه دنیا باشد، بدینجا آورده اند، و در معرضِ فروش است.

مردمانش سیاه رنگ و سوخته صورت (البته به غیر از عده [ای] اَعیان)، ولی دزد و دَغل نباشند، و همه اهل نماز و اطاعت هستند، و بیشتر وهابی مذهب باشند. شب ها دُکّان ها باز و کسی را هراسِ حقه باز، نباشد دَمساز.

و هم در این شهر بندری بزرگ است که کشتی ها در آن لنگر اندازند، و مردم پاکستان و هندوستان و بعضی کشورها با کشتی بدانجا آیند و مال التّجاره ها آرند. ضمناً دیدنی بسیار است، ولی ما را نه جایِ گُفتار. مردم کوچه و بازار به واردین می گویند، اهلاً و مرحباً. خوش آمدید، خِیر مقدم.

اتومبیل ها که در لفظِ آنها سَیّاره نامند، خیلی بوق می زنند. امّا به احترام مسافر می ایستند و راننده های آنجا خیلی مؤدب هستند. و مانند راننده های ولایتِ ما نیستند که همیشه، حرف هایِ خوب، خوب یاد گرفته و تقدیم می نمایند.

[به سوی مدینه]
امروز و امشب، آخرین وقتی است که حاجیانِ به اصطلاح اول مدینه، به سمت مدینه حرکت می کنند. و ما امشب با طیّاره خوب و نازنین به سَمتِ شهر مقدّس، و زمینِ پاکِ مدفنِ بهترینِ خلق خدا خاتم الانبیاء (ص) حرکت نمودیم. چه ساعت خوبی است. با زبان، هرگز خوش حالیِ این ساعات و دقایق نتوان ادا نمود، و قلم یارایِ نوشتن ندارد.

مسافری که وارد شهر مدینه می شود، مانند آن است که برزخ را پشتِ سَر، گذارده و حسابِ حشر و نشر، گذشته و وارد بهشت می شود. آخر، مدینه شهرِ نزولِ وحی و برکت، و محل دفنِ اولیای پاکِ خداوند است. شنیدن کی بود مانند دیدن، کنار گلشن وصلش چمیدن؟

شهر مدینه دارای نورانیّتِ واقعی است. پس از کعبه، جایی بدین آرامشِ روح، در زمین وجود ندارد. اینجا مدفنِ بهترینِ ما خَلَقَ الله است. جُبّه پاک و مطهرِ محترمِ پیغمبر و اولاد و یاران و اوصیای به حق، مانند گنج در زمین نهفته و باعثِ افتخارِ ملائک، و محل زیارتِ اهلِ آسمانها است. قبور طاهره هر یک از معصومین [ع] و یاران نبی اکرم [ص] که در این شهر باشد، بعداً به یاری خدای متعال، به طورِ اختصار بیان خواهد شد.

این زمینِ پاک، برای من نا آشنا نیست. چون سفری دیگر نیز بوده و استفاده های معنوی نموده ام. خدا نصیب همه آرزومندان نماید. خصوص، آنان که ما را واسطه دعا نموده اند.

[بخش بعدی: اوصافِ مردمِ مدینه]

🔖 یادآوری: این سفرنامه، خاطراتِ سفرِ حج و عتباتِ عالیاتِ مرحوم پدرم (رحمت الله عليه) است که پنجاه و پنج سال پیش انجام شده، و اینک همزمان با دومین سال حج کرونایی - با اندکی ویرایش - بصورت روزانه در این کانال منتشر می شود. حسین جابری انصاری


#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
#شعر_ها | خودکارِ کهنه

پرواز کرده بودی و من پر نداشتم
این شهر را بدون تو باور نداشتم

دلخوش به این قفس شده بودم تمامِ عمر
سودای آشیانه‌یِ بهتر نداشتم

زان دم که بی‌هوا به غمت مبتلا شدم،
دیگر هوای غیرِ تو در سر نداشتم

در تنگنای وحشتِ "میدانِ مینِ" عشق
تنها نشسته بودم و مَعبَر نداشتم

سربازِ صفر بودم و در عرصه‌ی نبرد
در حمله‌ی نگاهِ تو سنگر نداشتم

با این وجود، غرقِ خیالِ تو بودم و
جز دردِ عاشقی غمِ دیگر نداشتم

مانند قصه‌ای که به آخر نمی‌رسد
من نیز بی تو قسمتِ آخر نداشتم

می‌خواستم که یکسره بنویسمت ولی
خودکارِ کهنه بودم و جوهر نداشتم

شعر: #علی_حاجیلاری
خط: #سیده_حمیده_آیت_اللهی

اختصاصیِ #یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
Forwarded from اتچ بات
#جاودانه_ها
🎧 تا آسمان
عرض ارادتی به پیشگاه پیامبر آسمانی اسلام

ای عاشقان تا آسمان راهی نمانده
با آب و تاب این مژده را باران رسانده
راهی گشودند از زمین تا اوج افلاک
دیگر نمانید این چنین زندانی خاک
ایمان به لبخند تو دارم هر که هستم
دل را به مهرت می‌سپارم هر چه هستم
پلکی بزن ای چشم تو باب تماشا
دل می‌بری دل می‌بری بی حرف و حاشا
تو ببر دل ما برسان به خدا
کوچه به کوچه آمدم تا برسم به کوی تو
غنچه به غنچه گشته ام مست نسیم بوی تو
چشمه به چشمه در دلم زمزمه های نام تو
بر لب گل سحر سحر عطر خوش سلام تو
ایمان به لبخند تو دارم هر که هستم
دل را به مهرت می‌سپارم هر چه هستم
پلکی بزن ای چشم تو باب تماشا
دل می‌بری دل می‌بری بی حرف و حاشا
تو ببر دل ما برسان به خدا
تو ببر دل ما برسان به خدا

شعر: #محمد_مهدی_سیار
آواز و آهنگ: #محمد_معتمدی
آلبوم: تا آسمان

#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
https://t.me/yekhezaran
Forwarded from اتچ بات
#جاودانه_ها
🎧 من کجا، باران کجا

من کجا، باران کجا و راه بى پایان کجا
آه این دل دل زدن تا منزل جانان کجا


اى حریر از شانه هایت ریخته تا راه من
عطر خوبت را بگو آخر کنم پنهان کجا

من غریق رود هاى خفته در نام توام
مرغ دریایى کجا و بیم از طوفان کجا

هرچه کوی ات دورتر، دل تنگ تر، مشتاق تر
در طریق عشقبازان مشکل آسان کجا

کاتبان گفتند شب، تکثیر گیسوى تو است
نور خورشید، انعکاس چشمه ى روى تو است

بى قرار دیدنت این خاک باران خورده است
خواب چشمان مرا امشب خیالت برده است

ترانه: #پوریا_سوری
آواز: #همایون_شجریان
آهنگ: #سهراب_پورناظری

#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
https://t.me/yekhezaran
#یاد_ها | در سوگ سایه جان

مرگ
در هر حالتی تلخ است
اما من
دوستتر دارم
که چون از ره در آید مرگ
در شبی آرام
چون شمعی شوم خاموش...

#هوشنگ_ابتهاج (سایه)

سایه جان هم رفت و به ملکوت آسمان ها پیوست. غرل سرای بزرگ و شاعرِ یگانه ای که اگر حجاب معاصرت نبود، شاید، قدرش را می دانستیم. در حیات، باید در ایران می بود. اینک بکوشیم پیکرش در ایران، سرای امید، به خاک سپرده شود. باری، در روزگار خدمت دیوانی با سایه عزیزتر از جان، گپ و گفتی کوتاه و تلفنی داشتم. با اینکه می دانستم همچون همه عارفان ستیهنده، از طلب خالی است، اما از باب ادب و وظیفه، گفتم اگر امری باشد در خدمتم. با مهر و لبخند پاسخ داد: «با دنیا کاری ندارم و دنیا نیز با من کاری ندارد.» وصف این شیدایی مرا در پیوند زیر همین فرسته بخوانید.

🖋 حسین جابری انصاری

#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
https://t.me/yekhezaran/24019
#جمعه_بازار
.
#بامداد_خمار *| زندگی

زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آن قدر زیباست این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت
مردن عاشق نمی میراندش
در چراغ تازه می گیراندش
باغ ها را گر چه دیوار و در است
از هوا شان راه با یکدیگر است
شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه هاشان دست در دست هم است.

زنده یاد #هوشنگ_ابتهاج - سایه
(۶ اسفند ۱۳۰۶ - ١٩ مرداد ۱۴۰۱)

🔖 بامداد آدینه ‌شما بخیر
#یک_حرف_از_هزاران
https://t.me/yekhezaran
#بامداد_خمار *| دلتنگ!

من اينجا بس دلم تنگ‌ست
و هر سازی که می‌بينم بدآهنگ‌ست
بيا ره‌توشه برداريم،
قدم در راه بی‌برگشت بگذاريم،
ببينيم آسمانِ "هر کجا" آيا همين رنگ‌ست؟

بيا ره‌توشه برداريم
قدم در راه بگذاريم
بسوی سرزمينهايی که ديدارش،
بسان شعله‌ی آتش،
دواند در رگم خونِ نشيطِ زنده‌ی بيدار.

بيا ره‌توشه برداريم
قدم در راه بگذاريم
کجا؟ هر جا که پيش آيد.
بدان‌جايی که می‌گويند خورشيدِ غروب ما،
زند بر پرده‌ی شبگيرشان تصوير.

کجا؟ هر جا که اينجا نيست.
من اينجا از نوازش نيز چون آزار ترسانم
ز سيلی‌زن، ز سيلی‌خور،
وزين تصوير بر ديوار ترسانم.

بيا تا راه بسپاريم
بسوی سبزه‌زارانی
که نه کس کِشته، ندروده

بسوی آفتاب شاد صحرايی،
که نگذارد تهی از خون گرم خويشتن جايی

بيا ای خسته‌خاطر دوست!
ای مانند من دل‌کنده و غمگين
من اينجا بس دلم تنگ است،
بيا ره‌توشه برداريم
قدم در راه بی‌فرجام بگذاريم.

#مهدی_اخوان_ثالث
(۱۰ اسفند ۱۳۰۷ - ۴ شهریور ۱۳۶۹)

🔖 بامداد یکشنبه ‌شما بخیر

#عکس_های_اختصاصی_حسین_عمیدی
📷 اوشان فشم - آهار - مسیر آبشار شکر آب - مرداد ۱۴۰۱

#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
#صبوحی_سخن_فارسی

دریا، صبور و سنگین

می‌خواند و می‌نوشت:

من خواب نیستم

خاموش اگر نشستم،

مرداب نیستم.

روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم

روشن شود که آتشم و آب نیستم

#فریدون_مشیری 

🔖 صبح دوشنبه شما بخیر

#عکس_های_اختصاصی_علیرضا_قاسمی
#صبوحی_های_گزیده_سعید_اسکندری

📷 چابهار
#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
Forwarded from اتچ بات
#دلنوشته_ها
☑️ شهر هزاره های تاریخی

نایین زادگاه پدری من، شهری در دل کویر مرکزی ایران و در میانه اصفهان و یزد، "شهر هزاره های تاریخی" نامیده شده و علاوه بر تقدیم رجالی بزرگ و نام آور، بیش از هرچیز به فرش های زیبا و عباهای خاص خود شناخته شده است. شادروان دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی در مقدمه کتاب "تلاش آزادی" که درباره حسن پیرنیا (مشیرالدوله نایینی)، سیاستمدار، حقوقدان، تاریخ‌نگار ایرانی و صدراعظم ایران در اواخر عهد قاجار نوشته، با اشاره به ارتباط جغرافیا با روحیه و ویژگی های مردمی، ویژگی مردمان نایین را ترکیبی از زیرکی و سخت کوشیِ اصفهانی ها و یزدی ها دانسته است.

من، اگر چه زاده و بزرگ شده شهر تهران هستم، اما تابستان های تمام دوران کودکی و نوجوانی و آغاز جوانی ام را در روستای هُیُد، در بخش مرکزی و کوهپایه نایین، و در میان باغ های زیبا و درختان گردو، بادام، زردآلو و سیب آن‌ گذرانده ام و نایین را وطن خود می دانم. ضمن اینکه به گویش محلی نایینی و مناطق همجوار آن، در اردستان و کوهپایه و جلگه اصفهان، با هر دو لهجه یِ "یور و اوشو" و "بور و بشه" [هر دو به معنای بیا و برو]، مسلط و به روانی سخن می گویم.

هنوز و همیشه، نایین و هُیُد برایم، نوستالژیک و خاطره انگیز است، آن‌ سان که هنگام رفتن به آن دیار، وقتی به حوالی نیستانک، در سی کیلومتری نایین می رسم، ناخودآگاه احساس وصف ناشدنیِ وطن به معنای خاصِ اخصِ آن به من دست می دهد. پنجره های خودرو را پایین می آورم و نفس های عمیق می کشم و معنای "حب الوطن من الایمان" را بهتر و بیشتر و از عمقِ جان لمس می کنم. اگر چه، همچون همه ایرانی ها، همه جای ایران، سرای من است. زنده و پاینده باد ایران، میهنِ جاودانِ ایرانیان.
🖋 حسین جابری انصاری

🔗 فایل پیوست این فرسته، نماهنگ کوتاهی درباره نایین است که متن شعری که در آن خوانده می شود، در زیر خواهد آمد.

همچو ایران در میان این جهان
شهر نائین چون کویری بی کران

چند بیتی را چنین گویم بخوان
هفت مَحَلَش یک به یک گویم بدان

کوی سنگ، پَنجآهه‌و چِل دختران
نوآباد، سرای‌نو، باب‌المسجد‌و کلوان

آب انبار و بادگیرش‌یادگار‌ِ باستان
مسجِدِ جامعُ نارین قلعه ی ساسانیان

آسیابِ آبیِ ریگارهُ بازارِ آن
قدمتی دیرینه دارد در زمان

روید از خاکِ غنی اش زعفران
چون که باشد گوهری سرخ و گران

دلنوازست گویشِ ‌شیرینِ آن
مردمانش خوب رویُ مهربان

نقش فرشش شُهره ی اهلِ جهان
قالی اش سوغاتیِ گردشگران

گر گذر کردی تو روزی زین میان
از عبا و طعم کالجوشش بدان

گرچه ما‌نیستیم جزء شاعران
چند بیتی اینچنین‌تو از زبانِ‌ من بدان

🎼 شعر: #داود_بهزادی_نایینی
🎼 صدا: #زهرا_شفیعی
🎼 تهیه: #رسانه_اینستاگرامی_نایین

#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
https://t.me/yekhezaran
#صبوحی_سخن_فارسی

ز دو دیده خون فشانم،
ز غمت شب جدایی
چه کُنم؟ که هست اینها
گُلِ باغ آشنایی...

درِ گُلْسِتانِ چشمم
ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آنکه شاید
تو به چشم من درآیی

سر برگ گُل ندارم،
به چه رو روم به گلشن؟
که شنیده‌ام ز گُلها
همه بوی بی‌وفایی

به کدام مذهب است این
به کدام ملت است این؟
که کُشند عاشقی را،
که تو عاشقم چرایی؟

به طواف کعبه رفتم
به حرم رهم ندادند
که بُرونِ در چه کردی؟
که درونِ خانه آیی؟...

درِ دِیر می‌زدم من،
که ندا ز در در آمد
که درآ، درآ عراقی،
که تو هم از آن مایی

#عراقی

🔖 صبح چهارشنبه شما بخیر

#عکس_های_اختصاصی_علیرضا_قاسمی
#صبوحی_های_گزیده_سعید_اسکندری

📷 نماز - مسجد عباسی اصفهان
#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
#دعا_ها
☑️ دعای ماه رجب
بسم الله الرحمن الرحیم

یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ
ای که برای هر خیری به او امید دارم

وَآمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ
و از خشمش در هر شری ایمنی جویم

یا مَنْ یُعْطِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ
ای که می دهد (عطای) بسیار در برابر (طاعت) اندک

یا مَنْ یُعْطی مَنْ سَئَلَهُ
ای که عطا کنی به هرکه از تو خواهد

یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ
ای که عطا کنی به کسی که از تو نخواهد

وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ
و نه تو را بشناسد

تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَهً
از روی نعمت بخشی و مهرورزی

اَعْطِنی بِمَسْئَلَتی اِیّاکَ
عطا کن به من به خاطر درخواستی که از تو کردم

جَمیعَ خَیْرِ الدُّنْیا وَجَمیعَ خَیْرِ الاْخِرَهِ
همه خوبی دنیا و همه خوبی و خیر آخرت را

وَاصْرِفْ عَنّی بِمَسْئَلَتی اِیّاکَ
و بگردان از من به خاطر همان درخواستی که از تو کردم

جَمیعَ شَرِّ الدُّنْیا وَشَرِّ الاْخِرَهِ
همه شر دنیا و شر آخرت را

فَاِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ ما اَعْطَیْتَ
زیرا آنچه تو دهی چیزی کم ندارد (یا کم نیاید) و

وَزِدْنی مِنْ فَضْلِکَ یا کَریمُ
بیفزا بر من از فضلت ای بزرگوار

یا ذَاالْجَلالِ وَالاِْکْرامِ
ای صاحب جلالت و بزرگواری

یا ذَاالنَّعْماءِ وَالْجُودِ
ای صاحب نعمت و جود

یا ذَاالْمَنِّ وَالطَّوْلِ حَرِّمْ شَیْبَتی عَلَی النّارِ
ای صاحب بخشش و عطا حرام کن محاسنم را بر آتش دوزخ.

🎙دعاخوانی امام موسی صدر
🌀التماس دعا از همراهان عزیز
#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
#صبوحی_سخن_فارسی

آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست

ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست

داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست

دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست

گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست

گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست

هر غزلم نامه‌ایست صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست

لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحر گیر
سحر نخواهد خرید غمزه جادوی دوست

 #سعدی

🔖 صبح یکشنبه شما بخیر
التماس دعای مخصوص

#صبوحی_سعید_اسکندری
#عکس_علیرضا_قاسمی

📷 شکوفه‌های بادام، نوشهر
#یک_حرف_از_هزاران
گزیده های ایران و جهان
@yekhezaran
#گزیده_های_جهان
☑️ واقعیتِ آنچه در غزه می‌گذرد
▫️طنزِ سیاهِ باسم یوسف کمدین مشهور مصری در گفتگو با پیرس مورگان مجری برجسته انگلیسی

🔖 اشاره: باسم یوسف کمدین مشهور مصری در گفت وگو با پیرس مورگان مجری برجسته انگلیسی با استفاده از طنز سیاه واقعیت آنچه در غزه می‌گذرد، بازتاب غیرواقعی و ناعادلانه آن توسط جریان اصلی رسانه‌های غربی و هواداری بی قید و شرط شان از اسرائیل را به چالش کشید. سخنان باسم یوسف که همسری فلسطینی دارد طی دو روز گذشته در میان کاربران شبکه‌های اجتماعی غربی و عربی میلیون‌ها بار دیده شد و تحسین و اعجاب هواداران فلسطین را بابت شیوه‌ای که باسم برای روایت رنج مردم غزه و سرزمین‌های اشغالی برگزید در پی داشت.

گفتنی است این مصاحبه تنها طی دو روز و فقط در کانال یوتیوب مورگان بیش از ۱۵ میلیون بار دیده شد که رکورد بی‌نظیری در کانال این مجری که پیش از این با بسیاری از چهره‌های مشهور جهانی گفت وگو کرده به شمار می‌رود. به اضافه اینکه ویدئوی کامل یا بخش‌هایی از این مصاحبه هم ده‌ها میلیون بار در شبکه‌های اجتماعی مختلف دست به دست شده است.

باسم یوسف کمدین مصری ساکن آمریکا در توییتی از این مجری تلویزونی معروف خواسته که این بار در استودیو با یکدیگر گفت وگو کنند. 

بخش هایی از این گفتگوی متفاوت را با ترجمه آخرین خبر تماشا کنید.

#یک_حرف_از_هزاران
گزیده های ایران و جهان
@yekhezaran
#یاد_ها
☑️ از وصیت‌نامۀ فروغی
به بهانه ۵ آذرماه سالروز درگذشت محمّدعلی فروغی

فرزندان عزیز، از خدا غافل نشوید و ملتفت شوید که من وقتی که خدا می‌گویم آن وجودی را که مشهدی حسن و ربابه‌خانم و حاجی فلان و ملّا بهمان تصوّر می‌کنند در نظر ندارم. خداوند همان حقّ و حقیقت است که در وجود او شکّی نیست و مدار جمیع امور عالم است. هر شخص و هر امر که از خدا یعنی حقیقت دور شود به هر اندازه که از راه راست منحرف شده به همان نسبت از سعادت محروم می‌گردد. زنهار بدانید که این سخن بیهوده نیست. عقلای دنیا همه در این باب متّفق بوده و اگر شخص کور نباشد هر روز به شهود و عیان می‌بیند و حس می‌کند و در عمر پنجاه‌سالۀ خود به فرمودۀ حضرت خواجه «هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق» و به تجربه رسانیده‌ام و مطمئن باشید که من نه به موهومات قائلم، نه خیالات شاعرانه دارم، عرفان‌بافی نمی‌خواهم بکنم، در این موقع هم که به جگرگوشگان خود وصیّت می‌کنم نه جای شوخی است، نه مقام تزویر، نه خودنمایی، نه مجلس‌آرایی. آنچه می‌گویم از روی تجربه و تحقیق و تعقّل است. حاصل عمر خود را برای شما می‌گذارم. می‌گویم و می‌روم و شما را به خدا می‌سپارم.

پس ای فرزندان من،
🔹از راه راستی و جادۀ درستی و شرافت و امانت خارج نشوید.
🔹دروغ نگویید، بدقول و وعده‌خلاف نباشید.
🔹از دزدی و تقلّب سخن نمی‌گویم؛ چه معاذ‌الله که دربارۀ شما تصوّر آن را بکنم؛ امّا
🔹از خلاف امانت و تصرّف غیرِمشروع در مال غیر و بدحسابی و تحصیل مال به طریق غیرِشریف احتراز کنید و
🔹بدانید که فقر و مسکنت با شرافت و عزّت منافات ندارد.
🔹به خاطر بیاورید که من در دنیا تقریباً هیچ نداشته و ندارم مع‌ذلک همیشه محترم و معزّز بوده‌ام بلکه عزّتم از همین راه حاصل شده که برای مال و مکنت دست‌وپا نکرده‌ام.

📚 نامه‌های محمدعلی فروغی، به کوشش محمد افشین‌وفایی و مهدی فیروزیان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۱، ص ۱۸۲. به انتخاب کانال بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، @AfsharFoundation

#یک_حرف_از_هزاران
گزیده های ایران و جهان
@yekhezaran