Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«و من زنی بودم به نامِ لیلا که زیبا بود.»
#ابوتراب_خسروی
#دیوان_سومنات
#ناکجاکتاب
هرکجای دنیا که باشید میتوانید هر کتاب فارسی را که بخواهید با یک کلیک سفارش بدهید و در کوتاهترین زمان با پست ارزان دریافت کنید.
https://www.naakojaaketab.com/product-page/%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D9%88%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%AA
#ابوتراب_خسروی
#دیوان_سومنات
#ناکجاکتاب
هرکجای دنیا که باشید میتوانید هر کتاب فارسی را که بخواهید با یک کلیک سفارش بدهید و در کوتاهترین زمان با پست ارزان دریافت کنید.
https://www.naakojaaketab.com/product-page/%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D9%88%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%AA
«طبیب میگوید: به چه قصدی به خلوت ما آمدی، مطلبت چیست؟
پروانه میگوید: به سراغ جفت زیبایی آمدهام که در خیال تو است.
طبیب قلم بر دوات میبرد و غزلی به هیئت پروانه رنگینی مینویسد که از سطرهای کاغذ پر میکشد و با جفت منتظر به گرد سر طبیب طواف میکند و از پنجره خارج میشود.»
#ابوتراب_خسروی
https://bit.ly/30QIcej
پروانه میگوید: به سراغ جفت زیبایی آمدهام که در خیال تو است.
طبیب قلم بر دوات میبرد و غزلی به هیئت پروانه رنگینی مینویسد که از سطرهای کاغذ پر میکشد و با جفت منتظر به گرد سر طبیب طواف میکند و از پنجره خارج میشود.»
#ابوتراب_خسروی
https://bit.ly/30QIcej
naakojaa
دیوان سومنات | naakojaa
«داشتم به طنین صداهایی که پس از گذشت ساعتها از یک ملاقات به گوش میآیند و حتی اگر شبی مثل آن شب گذشته و صبح شده باشد، وادارت میکند که برگردی و دوباره از آن کوچه باغ بگذری تا به آن خانه برسی و منتظر بمانی که در باز شود گوش میدادم. فکر می کردم که این بار…
«سایههای سروها دو سمت خیابان را تاریک می کردند و او می گفت: این طرف ها همیشه غروب است، حتی صبح، حتی بعدازظهر که ساعتها مانده به غروب. عصرها پیادهروی میکرد. خیابانها را بلد نبود. به دنبال من بوده و به خانهام می آمد، و می گفت که نمی داند چرا از هر خیابانی که عبور می کند به اینجا میرسد.
من گفتم: برای این خیابانها به خانهی من می رسند که تو را تا اینجا بیاورند.»
#ابوتراب_خسروی
https://bit.ly/30QIcej
من گفتم: برای این خیابانها به خانهی من می رسند که تو را تا اینجا بیاورند.»
#ابوتراب_خسروی
https://bit.ly/30QIcej
naakojaa
دیوان سومنات | naakojaa
«داشتم به طنین صداهایی که پس از گذشت ساعتها از یک ملاقات به گوش میآیند و حتی اگر شبی مثل آن شب گذشته و صبح شده باشد، وادارت میکند که برگردی و دوباره از آن کوچه باغ بگذری تا به آن خانه برسی و منتظر بمانی که در باز شود گوش میدادم. فکر می کردم که این بار…