ببینید من از خودم تعریف نمیکنم. اما یک آدم هایی اسمشون رو گذاشتن نویسنده و بهترین نوشته هاشون از مسخره ترین و یهویی ترین نوشته هایِ من هم که میذارم اینجا مسخره تره و ۱۰ هزار بار با فونتِ بزرگ قرمز کردن که "کپی نشود!"، که من برم بمیرم فقط پس. خدایا شکرت.
جز من اگرت عاشق و شیداست، بگو
ور میلِ دلت به جانبِ ماست، میو
_میولانا
ور میلِ دلت به جانبِ ماست، میو
_میولانا
یک روز همهات را روی کاغذی، بومی، تختهای، آسفالتِ کفِ کوچهای خالی میکنم. آن تصویرِ محو و ماتی که از صورتت دارم را با نقشِ قلم استفراغ میکنم تا بلکه تمام شوی. مرا با کتابهایم در این اتاقِ تار عنکبوتزده رها کنی. یک روز رویایی و یک روز کابوس. اگر هم روزی "هیچ" شوی من در همان هیچ گم خواهم شد. از دستِ خیالت فرار میکنم و در شهر میدوم تا دستهایِ خودت را پیدا کنم. شهرِ کوچکیاست؛ فقط نمیدانم چرا پاهایم توانِ دویدن ندارند.
_لام
_لام
فکر میکردیم تا وقتی همدیگر را داریم،
میتوانستیم منتظر بمانیم و نجات پیدا کنیم.
_لئون لایسن
میتوانستیم منتظر بمانیم و نجات پیدا کنیم.
_لئون لایسن
تو ماشین بودم و یهو دیدم که این یکی رو دیگه معدود کسایی ازم میدونن که چرا.
تو مسافر بودی؟ چگونه به دلم بفهمانم؟ درِ خروجی را نشانت میدهم. لطفا آخرین تکههایتان را از خوابهایِ شبانهمان جمع کنید و ببرید. به فکرهایِ میانِ روزمان هم دیگر سر نزنید. مسافر که انقدر پررو نمیشود! هر چقدر هم که عزیز باشید کم کم بیایید بساطتان را جمع کنید و ببرید. ما را با افکارِ مالیخولیاییِ خودمان تنها بگذارید. هیچ جایِ آن صورتِ خوش نقشِ شما با افکارِ نازیبایِ ما سنخیت ندارد.
_لام
_لام
Forwarded from Labyrinth
این پیام فوروارد کنین داخل چنل هاتون
و متن و عکس و آهنگی که میخواین چاپ بشه رو زیرش بذارین همراه آیدی چنل🌱
و متن و عکس و آهنگی که میخواین چاپ بشه رو زیرش بذارین همراه آیدی چنل🌱
Forwarded from کُنجِ آسمون (Aseman)
دست هایمان در دستِ هم،
یک دنیا مهره هایِ نخ شده و پارچه هایِ سفید و سیاهِ پیچیده شده دورِ سر و یک مشت لب گزیدن و ترس، دیوارِ بزرگِ بینمان.
با هر کوکِ چرمِ گردنبندِ وَن یَکادَت یک خاطره و یک نگاه خط میخورد.
یک دنیا مهره هایِ نخ شده و پارچه هایِ سفید و سیاهِ پیچیده شده دورِ سر و یک مشت لب گزیدن و ترس، دیوارِ بزرگِ بینمان.
با هر کوکِ چرمِ گردنبندِ وَن یَکادَت یک خاطره و یک نگاه خط میخورد.
Forwarded from کُنجِ آسمون
دوش گرفتم. لباس ها را شستم. پتوس ها را آب دادم. اتاقم را جمع کردم. اسفند دود کردم و درس خواندم.
انگار که هیچ نشده.
انگار که کسی این اطراف، جان خود را امروز، لای برگ های پاییزیِ دورترین منطقه ی این شهر خاک نکرده است.
انگار که هیچ نشده.
انگار که کسی این اطراف، جان خود را امروز، لای برگ های پاییزیِ دورترین منطقه ی این شهر خاک نکرده است.
Forwarded from کُنجِ آسمون (Aseman)
نگاهت به احساسِ گرمایِ نورِ خورشید به هنگامِ غروب میمانست. گرم نگاه میکردی! اصلِ عشق در چشمانِ تو بود و عشق، معنایِ تمامِ زندگی و مرگ. قانون دنیا با نگاهت آسان و ساده بود و من این را فهمیده بودم. انگار دلیلِ همه چیز روشن بود. حق آشکار بود. تمامِ وکلای جهان برای تمامِ قضات، هزاران هزار سفسطه چیدند تا نگویند ما معشوقی نداشتیم که به چشمانش نگاه کنیم. در طول تاریخ چه تعداد سیاست مداران که مردند و نفهمیدند چگونه مثلِ یک شاعر زندگی کنند... .
آمدمش که بنگرم، گریه نمیدهد امان. خانه و سرپناه بود. مادر بود؛ به معنای واقعیِ کلمه مادر و خانه بود در دلِ من. آواره و یتیم میشدم دور از او. میگذارد و میرود و مرا همانجا رها میکند؛ همانجایی که ممکن است زلزلهیِ غم و سیلِ اشک مرا ببرد.
_"لام" مینویسد.
_"لام" مینویسد.
تو دنیایی که اذانِ صبح رو ساعتِ سه یِ نصفه شب میگن با من از تعادل و منطق حرف نزن.
میپرسی که دوست دارم تنهایی را یا نه؟
از منی
که داخل چایش
دو قند میاندازد
برای حل شدن؟
_سونای آکین
از منی
که داخل چایش
دو قند میاندازد
برای حل شدن؟
_سونای آکین