مصطفی ملکیان
65.9K subscribers
1.33K photos
200 videos
231 files
628 links
🔸 برای ارسال بازخوردها و پیشنهاد همکاری:
@admynchannel

🔹 پاسخ به پرسش‌های متداول - پشتیبان کانال:
@mostafamalekiian

🔸 صفحه‌ی اینستاگرام:
instagram.com/mostafamalekian_official/

🔹 کانال ناقد:
@naghedchannel
Download Telegram
گزارش نشست رونمایی از کتاب"پرسش های کشنده"تامس نیگل

🔻ما برای خودمان همه چیزیم و برای جهان هیچ!


🔹ملکیان در این نشست با بیان اینکه یکی از مقالات کتاب پرسش‌های کشنده درباره بی‌منطقی است و چون بحث مبتلا به جامعه ماست موضوع سخنم را به آن اختصاص می‌دهم.در ترجمه‌هایی که از آثار غربی انجام شده دو مفهوم آبزورد و نیهلیسم با هم خلط شده و هر دو به معنای پوچی ترجمه شده‌اند. این دو مقوله اگرچه با هم وجوه اشتراکی دارند ولی کاملاً با هم متمایز هستند و راه آنها از هم جدا می‌شود.

🔹وی ادامه داد: در کتاب «پرسش‌های کشنده» آبزوردیتی معادل بی‌منطق ترجمه شده که به معنای نامعقولی و عدم عقلانیت است. آلبر کامو بزرگترین فیلسوفی است که این اصطلاح را رایج کرد. او می‌گفت این جهان معقول نیست به این معنا که اگر بخواهید آنچه را در جهان مشاهده می‌کنید با عقل بررسی کنید، خواهید دید که یا عقل جوابی برای آن ندارد و یا چندین جواب هم وزن دارد که انتخاب جواب از میان آنها راحت نیست.

🔹این پژوهشگر حوزه اخلاق افزود: انسان در زندگی چاره‌ای جز عمل کردن ندارد، خواه عمل ایجابی و یا سلبی، اما زمانی می‌توان دست به عمل زد که مساله‌ای برای شما مهم‌تر یا کم اهمیت باشد و یا به تعبیر کامو تا برای امور ارزش متفاوت قائل نباشیم دست به عمل نمی‌زنیم. ‎اما عدم عقلانیت جهان این است که تنها واقعیات را به ما می‌گوید و درباره ارزش‌ها سکوت می‌کند و عقل در آن متحیر می‌ماند.

🔹به گفته ملکیان، بنابه گفته کامو ارزش‌ها در جهان موجود نیستند و باید آنها را جعل کنیم. تا اینجا نیهلیست‌ها و آبزوردیست‌ها هم نظر هستند ولی از اینجا به بعد راه دو خط فکری از هم جدا می‌شود چرا که نیهلیست‌ها معتقدند تمام ارزش‌ها با هم برابرند و نمی‌توان داوری کرد، ولی آبزودیست‌ها معتقدند که ارزش‌ها با هم مساوی نیستند. نیگل بر این باور است که عدم عقلانیت در زندگی این است که از سویی باید زندگی را جدی گرفت و از سوی دیگر اگر از بالا به زندگی نگاه کنیم می‌بینیم کل زندگی ما هم جدی نیست به تعبیر دیگر ما برای خودمان همه چیزیم و برای جهان هیچ.

🔹وی با بیان اینکه این دو نگرش با هم در تضادند عنوان کرد: این اندیشه در عالم فلسفه نوظهور است و نسب آن به کامو و یا در نهایت به نیچه بازمی‌گردد ‎اما در جاهای دیگری هم رد پای این نگرش را می‌توان مشاهده کرد؛ یکی در عرفان که عرفا به جای منظر عقلانی از منظر عشق به جهان می‌نگریستند البته فقط در این قسمت دیدگاه عرفا به دیدگاه نیگل و کامو شباهت دارد. ‎الهی‌دانان سلبی هم به بی‌منطقی جهان قائل هستند برای همین تنها صفات سلبی را به خدا نسبت می‌دهند که عقل به تعارض با آن حکمی ندهد و همچنین الهی‌دانان ایمان‌گرا که به مسائل غیر عقلانی ایمان می‌آورند و نیز الهیات آگنوستیک یا نمی‌دانم گو که معتقد بودند سوال کردن تنها در امور دنیوی جایز است و در مورد امور اخروی نباید سوالی پرسید.

💢نشست معرفی و بررسی کتاب «پرسش‌های کشنده» تامس نیگل

@mostafamalekian
پرسش:در برخی روابط مثل روابط دوستانه،احساس میکنیم اگر فرضا حق هم داشته باشیم که درباره حریم خصوصی مان نخواهیم اطلاعات بدهیم ندادن اطلاعات موجب رنجش میشود.آیا در خصوص آن رنجش تکلیف اخلاقی داریم یا نه؟

🔹پاسخ:نه.بر خلاف تصوری که گویا تا حدودی تحت تاثیر عرفایمان پیدا کرده ایم،اخلاق اصلا به معنای این نیست،که من باید چنان زندگی کنم که به هیچ کسی درد و رنج وارد نشود.این نوعی اخلاق سنتیمالیستیکی است که عرفای ما تعریف کرده اند.البته این اخلاق در مقابل اخلاق خشنی که در جامعه وجود دارد خوب است؛یعنی در مقابل این افراط،از آن سو هم تفریطی وجود داشته باشد،اما حق این نیست.

🔹لب لباب اخلاق این نیست که تو باید چنان زندگی کنی که به هیچ کسی درد و رنج وارد نکنی.لب اخلاق این است که چنان زندگی کنی که به کسی درد و رنج غیرلازم وارد نکنی.خیلی وقتها شما زندگیتان صد در صد اخلاقی است و مو لای درزش نمی رود.ولی کسانی از این زندگی اخلاقی شما رنج می برند.شما مسئول نیستید.

🔹اگر ما فکر کنیم اقتضای اخلاق این است که من چنان زندگی کنم که هیچ کسی از من به درد و رنج نیفتد اول قربانی این تلقی خود اخلاق خواهد بود.چرا؟چون اگر شما رئیس یا وزیری اخلاقی باشید،برای اینکه کارمندان اداره تان سروقت بیایند و سروقت بروند،رشوه نگیرند،اختلاس نکنند و..مو را از ماست میکشید.چون اخلاقی هستید.اما وقتی اصلا اخلاقی نباشید به آنها میگویید اگر زورتان رسید و تیغتان برید رشوه بگیرید،اگر هم نشد دیگر از بی عرضگی خودتان است؛حساب و کتابی در کار نیست؛هر وقت خواستید بیایید و هر وقت خواستید بروید.این دو حالت را تصور کنید.انصافا در کدام حالت کارمندان راضی ترند؟مسلما در حالت دوم.

🔹اگر بخواهید درد و رنج به هیچ کسی وارد نکنید باید خود اخلاقی بودن را اول قربانی کنید.چون اخلاقی زیستن،همه کسانی را که از اخلاقی زیستن ما بدشان می آید به درد و رنج می اندازد.مثلا علی بن ابی طالب که از نظر ما شیعیان نماد اخلاق است،در نهج البلاغه میگفت:خدایا این مردم مرا ملول کردند و من هم این مردم را ملول کردم؛اینها از من خسته اند و من هم از اینها خسته ام»ایشان اخلاقی رفتار میکرد ولی در واقع عده ای را از خودش رنجانده بود.شاید تعداد کسانی که معاویه در زندگی اش از خودش رنجانده بود کمتر از علی بن ابیطالب باشد.چرا؟چون اگر رشوه می خواستند میداد؛اگر مقام نابجایی میخواستند میداد و...چنین شخصی بیشتر برای خودش راضی درست میکند یا علی بن ابطالب که به عقیل،دختر خودش،کمیل و دیگران پاسخ هایی میدهد که خواسته آنها را اجابت نمی کند؟

🔹بنابراین لب اخلاق این است که من درد و رنج غیرضرور به کسی وارد نکنم.اما بعضی وقت ها درد و رنجی که شما از ناحیه اخلاقی بودن کسی می برید درد و رنج ضرور است که باید ببرید.از این لحاظ در عالم دوستی اگر دوستتان از اینکه شما همه چیزتان را با او در میان نمی گذارید می رنجد مشکل خودش است نه مشکل شما.شما نمیتوانید بگویید چون تو می رنجی من هر چیزی را که دلت بخواهد برملا میکنم.گاهی شما چیزی را برملا می کنید که برملاکردنش از هیچ ناحیه ای هیچ ضرر و زیانی ندارد؛دل دوستتان را هم به دست آورده اید.این عالی است.اما اینکه صرفا چون دوستم می رنجد من هرچه را که او دلش بخواهد باید برملا کنم واقعا منطق ندارد.

🔻ما تحت تاثیر عارفان لطیف طبع بسیار بزرگوار تاریخ خودمان انگار به اینجا رسیده ایم که همان توصیه عُرفی شیرازی است.عرفی می گوید:

چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی

مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند

🔹«مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند»یعنی کاری کن که هیچ کس از تو نرنجد.منطق اخلاقی پشت این سخن نیست.نهایت این است که بگوییم کسی مثل عرفی انسانی بسیار عاطفی و رقیق القلب است؛اما انسان عاطفی و رقیق القلب لزوما اخلاقی نیست.اتفاقا خیلی وقتها آدمهای عاطفی به دلیل عاطفی و رقیق القلب و نازک طبع بودنشان تصمیمات غیراخلاقی میگیرند.خیلی وقتها هم آدم های اخلاقی به دلیل اخلاقی بودنشان تصمیماتی می گیرند که آدم های سنتیمنتال و احساساتی خوششان نمی آید؛مثل رفتاری که علی بن ابیطالب با دختر،برادر و دوستان خودش کرد.

🍃🍃مصطفی ملکیان، سخنرانی حریم خصوصی

@mostafamalekian
🍃🍃سازواری اجتماعی

🔹سازواري اجتماعي، يعني انسان در هر اوضاع و احوال اجتماعي‌اي بتواند زندگي كند، كه البته غير از نفاق و رياست. انسان براي زندگي در محيط اجتماعي سه راه در پيش دارد:

🔹الف) مافي‌الضمير (باورها، احساسات و عواطف و هيجانات و خواسته‌ها) خود را دقيقاً به همان صورت كه هست براي ديگران جلوه دهد و به تعبيري نمود او عين بود او باشد. اين كار زندگي اجتماعي را بسيار بسيار مشكل مي‌كند، از اين رو رهروانش در طول تاريخ بشري بسيار اندك‌اند. اين زندگي به چندين علت (كه جاي ديگري گفته‌ام) ناخوش‌ترين زندگي است، يعني انسان را تقريباً از هر لذتي محروم مي‌كند و به درد و رنجها و آزار و آسيبهاي فراواني دچار مي‌كند، اما البته خوب‌ترين (به معني اخلاقي‌ترين) زندگي است. مگر اينكه انسان رضايت درجة دوم دهد به آنچه مردم به آن رضايت درجة اول مي‌دهند و از اين طريق زندگي‌اش را هموارتر كند.

🔹ب) مافي‌الضمير (باورها، احساسات و عواطف و هيجانات و خواسته‌ها) خود را كتمان كند و نگذارد بودش نمود پيدا كند، اما نه اينكه نمود خلاف بود داشته باشد. اين زندگي به لحاظ خوبي و خوشي در حد متوسط است.

🔹ج) نمود انسان خلاف بودش باشد، كه ناخوب‌ترين و در عين حال، به نظر كساني، خوش‌ترين زندگي است؛ اين زندگي نفاق‌آميز است، به تعبير خيلي روانشناسانة قرآن: «كلّما اضاء لهم مشو و اذا اضلم عليهم قاموا». اين حالت خيلي با سازواري اجتماعي فرق مي‌كند و اصلاً نه با اخلاق سازگار است و نه با سلامت رواني. در دو حالت اول و دوم انسان مي‌تواند سازواري اجتماعي داشته باشد يا نداشته باشد و اگر داشته باشد داراي سلامت روان است.

🔹براي شناخت سازواري اجتماعي بايد قوانين اجتماعي را از واقعيتهاي اجتماعي تفكيك كرد. وقتي انسان در زندگي اجتماعي خود به امري برخورد كرد و آن را در قالب قضيه درآورد و موضوع آن قضيه موجود خاص بود با يك واقعيت اجتماعي مواجه است، مثل وقتي كه انسان مطلع مي‌شود كه همسايه‌اش بيمار است، چون به يك واقعيت خاص (جزئي) اشاره دارد. گاهي هم وقتي آن امر را انسان در قالب قضيه درمي‌آورد دربارة موجود خاصي سخني گفته نمي‌شود، مثل اين قضيه كه «اگر چيزي فراوان شود قيمتش كم مي‌شود»، كه اين يك قانون اجتماعي است، چه در قالب قانونهاي كلي (موجبة كليه و سالبة كليه) و چه در قالب قانونهاي آماري.

🔹سازواري اجتماعي به اين معناست كه انسان در وهلة اول قوانين اجتماعي را، تا وقتي بر قانون بودنشان باقي‌اند، بپذيرد. واقعاً ممكن است انسان قانوني را نپذيرد، شايد قطعي‌ترين قانون اين باشد كه هر انساني مي‌ميرد، با اين حال بسياري از انسانها نسبت به آن بي‌تفاوت‌اند. پذيرش قانون اجتماعي نوعي مطلوبيت در زندگي اجتماعي حاصل مي‌كند؛ همة قوانين را نه‌تنها به لحاظ ذهني، بلكه به لحاظ رواني هم بايد پذيرفت. در وهلة دوم، دربارة واقعيتهاي اجتماعي، بايد دانست كه كدام دگرگوني‌پذير است و كدام دگرگوني‌پذير نيست؛ واقعيتهاي اجتماعي دگرگوني‌ناپذير را هم بايد مثل قوانين اجتماعي پذيرفت، والا سلامت رواني انسان به خطر مي‌افتد. بايد پذيرفت كه مثلاً بچة من فلج است و با پيشرفتهاي كنوني علم پزشكي قابل بهبود نيست، والا هيچ كمكي به هيچ كس (چه خودمان و چه فرزندمان) نكرده‌ايم و بلكه آسيب رسانده‌ايم و درد و رنج خود و فرزندمان را افزايش داده‌ايم. اما دربارة واقعيتهاي اجتماعي دگرگوني‌پذير بايد ديد واقع‌بينانه داشت و ديد كه آيا خوب هستند يا بد. چون خيلي واقعيتهاي اجتماعي دگرگوني‌پذيرند اما اتفاقاً چيز خوبي هم هستند و نبايد آنها را دگرگون كرد و مثل بعضي ادعا كرد كه بزرگي انسان به اين است كه همه‌جا فلك را سقف بشكافد و طرحي نو دراندازد. بنابراين، ما مي‌مانيم و فقط واقعيتهاي اجتماعي دگرگوني‌پذير ناخوب؛ وقتي با اين ديد به زندگي اجتماعي خود بنگريم خواهيم ديد كه چه اندازه سازواري اجتماعي و در نتيجه سلامت رواني كمي داريم.

🔻چند مورد از واقعيتهاي اجتماعي دگرگوني‌ناپذير و واقعيتهاي اجتماعي دگرگوني‌پذير خوب هستند كه روانشناسان نام برده‌اند و در اينجا اشاره‌اي به آنها مي‌كنم:

1️⃣ انسان بايد واقعيت تفاوتهاي خود با ديگران را بپذيرد، والا اولين اثر عدم پذيرش اين واقعيت اين است كه هميشه در مقام نظر خود را در حال مقايسة با ديگران و در مقام عمل در حال مسابقة با ديگران مي‌بيند و اين زندگي او را تلخ مي‌كند.

(ادامه)👇👇👇
@mostafamalekian
(ادامه)👇👇👇

2️⃣بايد پذيرفت كه نمي‌توان چنان زندگي كرد كه همة انسانها از طرز زندگي ما خوشنود شوند، اين كار، به قول شاعر، حلقة اقبال ناممكن جنبانيدن است. اگر انسان به دنبال بدآيند و خوشايند ديگران باشد فقط زندگي خود را نابود كرده است و نهايتاً هم به مقصود نمي‌رسد. كساني كه به اين قاعده التزام دارند، به تعبير بودا، مثل كرگدن تنها سفر مي‌كنند و نوعي تكروي دارند. نبايد اين تكروي را به عجب تعبير كرد، بايد اين را هم لحاظ كرد كه وقتي انسان تماماً به دنبال اين است كه خود را به عضويت يك مجموعه‌اي درآورد و هر وقت از او مي‌خواهند خود را معرفي كند با عضويتهايش خود را معرفي مي‌كند و هيچ وقت ويژگيهاي فردي‌اش را نمي‌گويد به دنبال همرنگي با جماعت است و خود را نفي مي‌كند.

🔹 كسي كه به دنبال همرنگي با اجتماع است ارزشداوريهاي ديگران برايش اهميت مي‌يابد و چون مي‌خواهد ارزشداوريهاي منفي ديگران متوجه او نشود نهايتاً خود را فراموش خواهد كرد. انسانهايي كه سلامت رواني دارند به ارزشداوريهاي ديگران توجهي نمي‌كنند. البته روانشناساني، مثل پِرز، هستند كه در اين جهت افراط مي‌كنند و نوعي زندگي ملامتي را توصيه مي‌كنند و مثلاً در جايي كه خوردن مشروب را قبيح مي‌دانند طوري آب مي‌خورند كه وانمود كنند مشروب است. اين حالت افراطي درست نيست، چون همين حالت هم در بند ارزشداوريهاي ديگران است. انسان وقتي راه زندگي درست خود را بيابد (كه يك مؤلفه‌اش اخلاقي بودن است) ديگر ارزشداوريهاي ديگران مهم نخواهد بود.

🔹البته ارزشداوريهاي ديگران به لحاظ آثار و نتايج عملي‌اي كه بر آنها مترتب مي‌شود مراحلي دارند و مثلاً اگر كار به جايي كشيد كه جان انسان در خطر افتاد انسان بايد، با رجوع به عقل و اخلاق خود، محاسبه كند كه آيا آن ارزشي كه براي آن مي‌خواهند او را بكشند مهمتر است يا ارزش حفظ جان؛ و اگر نتيجه اين بود كه حفظ جان مهمتر است بايد پاسداري از جان كند. بنابراين، به طور كلي ارزشداوريهاي ديگران تا جايي بي‌اهميت‌اند كه آن ارزشي كه انسان براي آن به رأي ديگران بي‌توجه است مهمتر از آن چيزي باشد كه ارزشداوريهاي ديگران را به خاطر آن به خطر مي‌اندازد. البته مردم در اينجا متفاوت‌اند، كساني هستند مثل سقراط كه ارزشي كه در پي پاسداري‌اش هستند مهمتر از جانشان است. البته در اينجا مردم متفاوت‌اند؛ به سقراط هم پيشنهاد جريمة مالي شد و هم پيشنهاد فرار، اما نپذيرفت، چون مي‌گفت جرمي كه بدان محكوم شده‌ام اين است كه افكار جوانان را فاسد مي‌كنم، پس چنين كسي نبايد با پول آزاد شود، زيرا چگونه ممكن است كه با پرداخت پول دوباره بتوانم بروم و افكار ديگران را فاسد كنم؛ چقدر ظريف‌انديشي هست در اين سخنان! يا دربارة فرار هم مي‌گفت چگونه است كه اگر به موجب قانون من صاحب حيثيت و ثروت و غيره مي‌شدم قانون را مي‌پذيرفتم، اما به محض اينكه به موجب قانون امور منفي نصيبم شود آن را نپذيرم؟ بنابراين، وقتي انسان هر نوع كه زندگي كند بالاخره يكي را خشنود مي‌كند و يكي را ناخشنود، پس بايد طوري زيست كه خود دوست مي‌دارد.

🔹به اين سبب بر اين موارد تأكيد كردم كه روانشناسان چند مورد از علائم سلامت روان را ذيل اين امور مي‌آوردند، مثل پاسداشت فرديت خود و بي‌توجهي به داوري ديگران، كه به نظر من در واقع اينها همگي ذيل سازواري اجتماعي مي‌گنجند.

🔹بعد ديگر سازواري اجتماعي اين است كه همان طور كه زندگي انسان همه را راضي نمي‌كند، عكس آن هم درست است، يعني زندگي همه انسان را راضي نمي‌كند و بنابراين، انسان بايد بپذيرد كه ديگران هم به راه خود روند؛ و اين مداراست، يعني تحمل زندگيهاي تفردگراي ديگران، كه علامت سلامت روان است. مدارا غير از تحمل است، ممكن است انسان زندگي ديگري را تحمل كند، چون دستش به جايي نمي‌رسد، اما مدارا يعني اينكه انسان تفرد ديگران را به عنوان يك واقعيتي اجتماعي بپذيرد و به لحاظ عاطفي و رواني محترم بشمارد. كساني كه دربارة اكوسيستم كار مي‌كنند مي‌گويند اگر انسان بتوانيد گُلي را پديد آورد كه همة ويژگيهاي مثبت همة گلها را داشته باشد و هيچ كدام از ويژگيهاي منفي گلهاي ديگر را نداشته باشد و همة زمين را با آن پر كنيم، طي سه سال كل زمين نابود مي‌شود، چون بقاي سيستم طبيعي به تفاوت است. بقاي كمّي و كيفي زندگي اجتماعي انسان هم به اين است كه هركس زندگي دنيايي خود را داشته باشد و قانون فقط در پي اين است كه از تصادم اين دنياهاي متفاوت جلوگيري كند.

🍏مصطفی ملکیان،روانشناسی اخلاق،جلسه 42،موسسه پرسش
@porseshiha
🔻
@mostafamalekian
⭕️معرفی کتاب «حاصل عمر» نوشته سامرست موام - مصطفی ملکیان
🔹 مهر 97
@mostafamalekian
Audio
⭕️معرفی کتاب «حاصل عمر» نوشته سامرست موام - مصطفی ملکیان
🔹 مهر 97
@mostafamalekian
🍃🍃رمز ماندگاري خرافات در تاريخ

🔹خرافات خلاف واقع هستند، اما چرا ماندگار شده اند؟ چون آثار و نتايج مثبت داشته اند. مثلا فرض كنيد فرزند من درعنفوان جواني از دنيا مي رود و من و همسرم از شدت مصيبت در حال متلاشي شدن هستيم . فردي به من مي گويد:« بچه اي كه در عنفوان جواني از دنيا برود، دمِ در بهشت منتظر مي ماند و مي گويد تا پدر و مادرم نيايند من وارد بهشت نمي شوم». فرض مي كنيم اين حرف خرافه باشد . حتي در اين صورت علي رغم خرافه بودن، كاملا براي من تسلي بخش است و همين تسلي بخشي باعث ماندگاري خرافه مفروض مي شود. يعني اين خرافه آثار و نتايج مثبت عملي داشته، اگرچه مطابق با واقع نبوده است . من در يكي از مقالات كتاب راهي به رهايي استدلال كرده ام كه اتفاقًا در بسياري از موارد ، حقايق آثار و نتايج منفي عملي دارند، يعني اگرچه حقيقت هستند و مطابق با واقع اند اما آثار و نتايج منفي عملي دارند . خرافه ها و توهمات از مواردي هستند كه آثار و نتايج مثبت عملي دارند، اگرچه با واقع مطابقت ندارند.

حقايق هم به همين دليل كه آثار و نتايج منفي عملي دارند، در بعضي از موارد پايدار نمي مانند.

🔹پاسخ : بله ! همين طور است . يعني به خاطر اينكه خاصيت دردانگيزي دارند، نمي مانند؛ مثل مادري كه فرزندش به جبهه رفته است ، ده پيغام و خبر و پيك و ... از جاهاي مختلف مي رسد دال بر اينكه فرزندش شهيد شده است، اما مادر براي هر يك از منابع خبر توجيهي پيدا مي كند تا حقيقت شهادت فرزندش را نپذيرد . زيرا اين حقيقت او را متلاشي مي كند و به همين دليل خود را با توهمات تسلي مي دهد. در حالي كه اگر همين اخبار را، راجع به پسر همسايه به گوشش مي رساندند، به راحتي قانع مي شد كه پسر همسايه شهيد شده است، اما در مورد پسر خودش چنين چيزي را نمي پذيرد. زيرا مكانيسم رواني - دفاعي انسان، مكانيسم حفظ وضع رواني انسان است، ولو به قيمت توهم زدگي يا خرافه زدگي.

🍏مصطفی ملکیان،روش شناسی مطالعات مقایسه ای عرفان،صفحات 300 و 301
@mostafamalekian
Forwarded from مصطفی ملکیان
🔻چهار آموزش قابل دفاع براى فرزندان

يک. خدا وجود داد و نظام جهان اخلاقى است،يعنى خوبى و بدى گم شدنى نيست
دو. مشترکات اخلاق جهانى
سه.پرورش تخيل به وسيله آشنايى فرزندان با ادبيات
چهار. تشويق فرزندان به کارهاى گروهى

فرزندى که اين طور پرورش بيابد هر کجاى جهان باشد لااقل به ديگران ضررى نخواهد رساند،اگر سودى نرساند.

استاد مصطفى ملکيان
@mostafamalekian
👇
برگزاری سخنرانی بزرگداشت یادروز حافظ
🔅با سخنرانی سرپرست شورای علمی موسسه سروش مولانا، مصطفی ملکیان
@mostafamalekian
🔻
@souroshmolana
🍃🍃احزان و احزان شادی آور

1️⃣یک وقت حزن تعلق می گیرد به از دست دادن. به این که آدمی داشته های خودش را ازدست بدهد. مثلا من یک خانه ی خوبی داشتم و بعد ورشکسته شدم و قاضی خانه ام را ضبط کرده است. اما این که داشته ها چیست بحث مبسوطی است که نمی خواهم وارد آن بشوم. در این جا حزن به چیزی تعلق می گیرد که قبلا داشته ام و اکنون آن را از دست داده ام. این حزن از نظر قرآن همیشه بد است. و روان شناسی هم معتقد است که این نوع حزن بد است. در قرآن آمده است: لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (الحدید – 23) چیزی که از دست می دهید در باره آن حزن و أسایی نداشته باشید. اسا یعنی حزن.

2️⃣ یک وقت اندوه، مال به دست نیاوردن ناداشته است. یک وقت من داشته را از دست می دهم، یک وقت ناداشته را به دست نمی آورم. چیزی را می خواهم به دست بیاورم اما نمی توانم. مثلا، سه بار در انتخابات ریاست جمهوری شرکت می کنم و رای نمی آورم. این حزن هم از لحاظ روان شناسی مذموم است.

3️⃣یک حزن سومی هست که بر خطاهای اخلاقی که مرتکب شده ام. برخی مواقع در مورد بعضی انسان ها شامل خطای محاسباتی هم می شود. ولی آدمیان عادی تر حزن دارند بر این که چرا دچار خطای اخلاقی شده اند. اندوه و پشیمانی که همان احساس گناه است. ولی آدمیان عادی حزن شان برای خطای اخلاقی شان است، ولی کسانی که عقده ی گناه هم دارند، برای خطای محاسباتی شان هم اندوهگین می شوند. یعنی خطای اخلاقی مرتکب نشده است اما محاسبه می کند که اگر پولم را به جای این بیزنس در جای دیگری سرمایه گذاری کرده بودم، درآمد و سود پولم بیشتر می شد. در این جا خطای اخلاقی نیست یلکه خطای محاسباتی است.

🔻این حزن را گفته اند تا وقتی تو را به جبران خطا برانگیزاند، خوب است، اما از وقتی که به جبران خطا برنمی انگیزاند، فقط چمباته زدید و اندوه می خورید، این اندوه بد است. اما اگر انگیزه ای شود که آن خطای اخلاقی یا محاسباتی را مرتفع کنید، این اندوه خوب است.

4️⃣ حزن چهارم، حزن عرفانی است. حزن عرفانی به خاطر دوری از معشوق است. شخص اندوهگین است چون از معشوقش، که البته در عرفان مراد از معشوق، معشوق الهی و معشوق سرمدی است، دور افتاده است. همان گونه که ما در عشق های انسانی از معشوق دور می افتیم محزون می شویم، عارف نیز از دوری از معشوق الهی محزون می شود. نی نامه ی مولوی بهترین سند برای این نوع حزن است. سرتا پا حزن است زیرا احساس می کند از معشوقش دور افتاده است.

بشنو از نی چون شکایت می کند از جدایی ها حکایت می کند
از نیستان تا ما مرا ببریده اند در نفیرم مرد و زن نالیده اند

🔻این گونه از حزن نزد عارفان، نه تنها هیچ قبحی ندارد، بلکه اتفاقا نشان دهنده ی کمال روح آدمی است، به که جویای وصال مجدد با معشوقش است. قبل از سیر نزولی اش یک وصال داشته و حالا می خواهد یک وصال در سیر صعود پیدا کند. هر چه این وصال دورتر می شود، حزن بیشتر می شود. متعلق حزن عرفانی، فقط دور افتاده از معشوق الهی است.

(ادامه)👇👇👇
@mostafamalekian
(ادامه)👇👇👇

5️⃣حزن پنجم حزنی است که سلیمان در عهد عتیق در کتاب جامعه به آن اشاره می کند که: هر که را علم افزاید، حزن افزاید. در بعضی از ترجمه ها هم به جای علم، حکمت آمده است. که هر که را حکمت افزاید، حزن افزاید. مولوی هم می گوید: هر که او آگاه تر رخ زردتر. هر چه آگاهی بیشتر می شود، حزنش بیشتر می شود. زیرا آدمی هر چه علمش افزایش پیدا می کند، بیشتر می فهمد که جهان، جهان بی ثباتی است. و هر چه شما بیشتر می فهمید جهان بی ثبات تر است، بیشتر اندوهگین می شوید. چزا؟ زیرا روح آدم جویای ثبات است نه جویای بی ثباتی. این یک قاعده است. ما اول که عامی هستیم و فلسفه هیچ نمی دانیم، فکر می کنیم همه ی آن چه این جا است همه ثابتند فقط مثلا پای من در حرکت است.

🔹بعد آهسته آهسته به ما می گویند این چای هم که دارد سرد می شود، در حال حرکت است. بعد به ما می گویند اعراض هر چیزی، (به اصطلاح دستور زبان نویسان صفات هر چیزی)، دائما در حال دگرگونی است. فقط جوهر ثابت است. بعد هراکلیت یا صدرای شیرازی و یا وایتهد انگلیس (سه غول تفکر بشری) به ما می گویند این فقط اعراض یا صفات اشیاء نیست که عوض می شوند، جواهر هم عوض می شوند و ثبات ندارند. در این جا می گوییم همه ی این ها عوض می شوند، لااقل قوانین که ثابت اند. مثلا قانون آب در صد درجه به جوش می آید (البته در شرایط متعارف) که ثابت است. بعد به ما می گویند این هم ثبات ندارد. واقعا هر چه علم آدم افزایش پیدا می کند علم آدم به بی ثباتی جهان افزایش پیدا می کند. بعد به این جا می رسید که حتی این پرهیزگاری که لااقل دلت به این خوش بود، تقرب الی اللهی هم که داری، فضایلی مانند شجاعت، حکمت، عدالت، انصاف، صداقت که داری نمی توانی به ثباتش اعتماد داشته باشی.

🔹این ها هم دایما در حال دگرگونی است. وقتی این بی ثباتی را عمیق تر و وسیع تر می بینیم ( وسیع تر می بینیم بعنی آن چیزهایی را که قبلا فکر می کردیم ثابتند، حالا فهمیدیم آنها هم بی ثبات اند.بی ثباتی را عمیق تر هم می بینیم، یعنی همین را که قبلا می دانستیم بی ثبات است، در مراحل عمیقترش هم بی ثبات است)، آن وقت این بی ثباتی لامحاله برای آدم حزن می آورد. رمز ماندگاری ادیان و مذاهب هم همین است که می گویند آدمی یک عروه الوثقایی داشته باشند. یک طناب ثابت که بتوان آن را محکم گرفت. آن وقت در الهیات پویش هم گفته می شود حتی خدا هم ثبات ندارد. محکم ترین چیزی را که فکر می کردم در عالم ثابت است، همان گونه که عرفا هم چنین فکر می کردند، خداست. آن وقت کسی مانند وایتهد به شما می گوید من به شما نشان می دهم که خدا هم ثابت نیست و معلول عوارضی است.

🔻این حزن پنجم معمولا از نظر عارفان تقبیح می شود، اما آدم های بزرگی و فیلسوفی در طول تاریخ بوده اند که گفته اند اتفاقا این حزن، عمیق ترین حزن است. که در جهانی بسر می بیرید که جمله ی بی قراریت از طلب قرار توست. تو بی قرار این هستی که به یک قراری برسی. پس طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت. بگو باشد هر جور که می خواهد باشد تا به یک ثبات درون برسی.

🔹من معتقدم که آن دوتایی که معنویان برایش ارزش قایلند و من هم قایلم، یکی حزن عرفانی است و دیگری، حزن عمیق فلسفی. این دوتا هر دو با شادی قابل جمع است. زیرا حزن عرفانی این است که من از معشوقم دور افتاده ام و محزونم. اما این باعث بشود که من تلاشی بکنم برای رسیدن، از جنبه این که نرسیدم هنوز حزن را دارم اما از جنبه ای که نزدیک تر شده ام، شادم. در واقع این حزن و شادی توامان است. یعنی وقتی من می خواهم به مشهد بروم، از این جهت که به مشهد نرسیده ام محزونم، اما از آن جنبه که نسبت به دیروز 50 کیلومتر به مشهد نزدیک تر شده ام، شاد شده ام. حزن عرفانی با شادی نزدیک تر شدن همراه است که جمع است با حزن نرسیدن.

🔹حزن فلسفی با شادی قابل جمع است، فقط تو باید مقصودت را در زندگی عوض کنی. تا الان مقصودت این بوده که به یک چیز قار (دارای قرار) و ثابت برسی، به خاطر همین حزن داشته ای. حالا که فهمیدی همه چیز در تغییر است می توانی شاد هم باشی البته چیزهایی که من و تو را شاد می کند، آنها را شاد نمی کند. اگر من یک آدم عادی باشم و شما یک خانه ی 5 میلیاردی به من هبه کردید، می بینید که من شاد می شوم. اما او را این چیزها شاد نمی کند. ما حزنی که در این ها می بینیم، به خاطر این هست که چیزهایی که ما انسان های عادی را از حزن بیرون می آورد، قدرت بیرون آوردن اینها را ندارد. مثل این است که کسی مادرش را یا پدرش را از دست داده است، با جوک هایی که آدم های دیگر را به خنده می اندازد، او را به خنده نمی اندازد. و گرنه همین ها در درون شان شادی دارند و سیر و سلوکی می کنند. به نحوی که اگر به آنها گفته شود آیا حاضرید این حزن تان را بدهید و شادی ما را بگیرید؟ می گویند نه. چون شادی شما یک شادی غافلانه است.

🍎مصطفی ملکیان،گفت و گو با دوستان،آبان 1393

@mostafamalekian
18 اصل راهنمای زندگی از منظر مصطفي ملكيان
باید:
1) عشق بورزم، یعنی به دیگران نیکی بی حساب و کتاب (هم به معنای بدون محاسبه گری و هم به معنای بی حد و حصر) بکنم تا شادی ژرف نصیب ام شود.
2) زندگی این جایی و اکنونی داشته باشم تا هم از سلامت روانی بیشتر و هم از کمال اخلاقی بیشتر بهره مند شوم.
3) به ارزش داوری های دیگران به کلی بی اعتناء شوم تا به خود شکوفائی کامل دست یابم.
4) تا می توانم به خود ام وفادار باشم، یعنی به رویای شخصی خود ام پشت نکنم، هر چند این پشت کردن مطلوب های اجتماعی برایم به ارمغان آورد.
5) هرگز به حل مساله ی نظری ای نپردازم که حل آن در عمل من هیچ تاثیری ندارد، یعنی به من ربطی ندارد.(حکمت «به من چه؟»)
6) از زندگی اصیل، یعنی خودجوشانه و خودانگیخته دست نکشم، یعنی خودام باشم و ساده و طبیعی زندگی کنم.
7) بدانم که به عمیق ترین معنای کلمه، تنهایم.
8) در غوغا و هیاهوی زندگی فقط به ندای آرام و آهسته وجدان اخلاقی خود ام گوش دهم.
9) خودام را هر چه بیشتر بشناسم و بیش از احوال هر کس دیگر احوال خودام را بپرسم.
10) هدفم را فقط اصلاح خودم قرار دهم و بدانم که فقط در نتیجه ی این کار دیگران را ، کمابیش، اصلاح می کنم.
11) بدانم که فقط تغییر و اصلاح خود هم ممکن است و هم مطلوب.
12) خوبی زندگی را بر خوشی زندگی ترجیح دهم.
13) بزرگترین کاری را که می توانم بر عهده گیرم، نه کاری بزرگتر از آن را، و نه کاری کوچکتر از آن را.
14) بدانم که همه چیز ناپایدار و گذرا است، چه خوشی ها و چه ناخوشی ها.
15) هرگز از صداقت (= مطابقت پنج ساحت باورها، احساسات، عواطف و هیجانات، خواسته ها، گفته ها و کرده ها با یکدیگر)، تواضع (= در خوشی ها خود را دیگری انگاشتن)، و احسان( = در ناخوشی ها دیگری را خود انگاشتن) دست نکشم.
16) چنان زندگی کنم که گویی در یک قدمی مرگ ام، یعنی در هر لحظه مشغول به کاری باشم که اگر در همان لحظه مرگ درسد نه احساس پشیمانی کنم، نه احساس اندوه و نه احساس حسرت.
17) فقط به وقت ضرورت و به قدر ضرورت سخن بگویم.
18) اهل آرامش به هر قیمتی نباشم.
https://t.me/arshiv_arshiv/54
🔻

@mostafamalekian
⭕️ آخرین سخنرانی های استاد ملکیان در مهر ماه

🔷سخنرانی در همایش بزرگداشت یادروز حافظ در روز پنج شنبه

پنجشنبه،۲۶ مهرماه،ساعت ۱۴ الی ۱۸

دانشگاه شهید بهشتی ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، تالار مولوی

🔷سخنرانی در همایش پرسش از امر دینی در روز شنبه

زمان همایش: شنبه و یکشنبه ۲۸ و ۲۹ مهر ۹۷
ساعت؛ ۸ تا ۲۰

زمان سخنرانی استاد ملکیان: شنبه،۲۸ مهر، ساعت ۱۰ صبح

بزرگراه کردستان خ ۶۴ غربی،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

🔅شرکت در این سخنرانی ها برای عموم‌آزاد است.

@mostafamalekian
#به_مناسبت_سالروز_تولد_نیچه

💪💪 قدرت گرایی در اخلاق

مصطفی ملکیان

🔹اصل این نظریه بازمی‌گردد به دفتر اول جمهوری افلاطون، ولی به دست نیچه مطرح شد (طبق یک تفسیر از آرای او) و سپس به دست میشل فوکو بسط بیشتری پیدا کرد و الآن هم کم‌طرفدار نیست. لب سخن این نظریه این است که نهاد اخلاق ایجاد شد برای اینکه به کمک آن قدرتمندان قدرت خود را حفظ کنند و از دستبرد ضعفا نگه دارند. تراسیماخوس در دفتر اول جمهوری با سقراط وارد بحث می‌شود و از این نظر دفاع می‌کند و سقراط هم در آن مناقشه می‌کند. به نظر تراسیماخوس در هر قاعدة اخلاقی چیزی را می‌توان دید که به سود اقویا و به زیان ضعفا است، مثلاً می‌گویند صبر خوب است پس بر آنچه به سرت می‌آید صبر کن، یا غیبت بد است پس پشت من بدگویی نکن، یا قناعت خوب است پس به نداشته‌ها نگران نباش و... .
🔹این استدلال چند پیش‌فرض دارد:
الف) از این استدلال بر می‌آید که گویی بزرگ‌ترین سائق ما در زندگی قدرت است (این رای را بعدها آدلر شاگر فروید مطرح کرد)؛
ب) گویی اقویا در این بازی اخلاق‌ورزی فعال بوده‌اند و ضعفا منفعل، یعنی اقویا اخلاق را پدید آوردند و ضعفا هم پذیرفتند و وارد بازی شدند؛
ج) گویی نظامهای اخلاقی در عین تفاوتهای فراوانی که با هم دارند، یک هستة مشترکی هم دارند و آن این است که قدرت اقویا حفظ شود و دست ضعفا نیفتد، که البته اثبات آن دشوار است.
🔹در مورد نیچه شکی نیست که به نظر او یگانه سائق در آدمبان قدرت است، ولی سخنان او چنان است که گویا می‌گوید هر نظام اخلاقی‌ای چنین است و در عین حال از برخی سخنانش برمی‌آید که اخلاق مسیحی چنین است. فوکو سخن نیچه را تعمیم می‌دهخد و به‌صراحت قدرت را یگانه سائق می‌داند و حتی معرفت را در خدمت قدرت می‌داند و بالاتر از آن معرفت را ساختة قدرت می‌داند. به تعبیر دیگر قدرت است که حقیقت را حقیقت جلوه می‌دهد و بعد حقیقت‌جویی را چیز خوبی معرفی می‌کند. برتراند راسل در کتاب معروف خودش به نام قدرت (که به فارسی هم ترجمه شده) بدون اینکه از نظر نیچه دفاع کند، به نظر من رای او را به‌خوبی ایضاح مفهومی می‌کند (کاری که تراسیماخوس و نیچه و فوکو نکرده‌اند).
🔹اما قدرت یعنی چه؟ ما یکسری مطلوبهای اجتماعی فردی داریم، یعنی مطلوبهایی که در اجتماع حاصل می‌شوند اما در ظرف اجتماع تنها برای فرد پیش می‌آیند،‌ که عبارتند از: قدرت، ثروت، جاه و مقام، حیثیت اجتماعی، شهرت،‌ محبوبیت و علم؛ در اینجا قدرت معنادار است و منظور از آن قدرت سیاسی است و معنایش روشن است. اما اگر کسی گفت ما در زندگی همه چیز را برای قدرت می‌خواهیم، از او می‌پرسیم که کسی که تمام عمر دنبال علم یا ثروت بوده چطور؟ می‌گوید او دنبال قدرت مالی و قدرت علمی بوده است و بنابراین تمام مطلوبهای اجتماعی، و از جمله خود قدرت، را به قدرت تبدیل می‌کند،‌ که این کار دو عیب دارد: یکی اینکه حرف جدیدی نزده است، چون ما می‌دانستیم که انسان دنبال هفت مطلوب اجتماعی فردی است، حالا اسم همة اینها را قدرت گذاشته است و اسم جدید برای n واقعیت کشف واقعیت جدید نیست (همان چیزی که دستاویز مولیر در نمایشنامة معروفش برای تمسخر فیلسوفان اسکولاستیک شده است) و این کار خیلی شایع است که یک واقعیت زبانی را در قالب یک واقعیت غیرزبانی به عنوان مطلبی جدید ارائه می‌کنند. عیب دوم این است که این سخن ابطال‌ناپذیر است، یعنی روشی برای کشف نادرستی‌اش وجود ندارد، زیرا مثلاً اگر بگوییم چرا فلانی چنین کرد،‌ جواب می‌دهند چون دنبال قدرت بود و اگر بپرسیم چرا بهمانی درست خلاف آن انجام داد باز جواب می‌دهند چون او هم دنبال قدرت بود.
🔹اشکال این نظریه این است که نتیجة سخنش این می‌شود که اخلاق دنبال ایجاد کاست است و یک لازمة این سخن این است که پشت همة کثرات ظاهری همة نظامهای اخلاقی یک وحدت واقعی وجود دارد، که کسانی مطلقاً مخالف وجود چنین وحدتی هستند. اما من معتقدم چنین وحدتی وجود دارد، ولی حفظ کاست نیست.
اشکال دیگر این است که با توجه به سه مؤلفة اخلاقی بودن که در ابتدا از قول دروکیم نقل کردم، اگر بپذیریم که مؤلفة اول (کف نفس) به سود اقویاست، اصلاً نمی‌توانیم بپذیریم که دو عامل دیگر (نوع‌دوستی و خودفرمانروایی) به سود اقویا باشد، بلکه اتفاقاً این دو مؤلفه از قدرت اقویا و ضعف ضعفا می‌کاهد.ادامه👇

@mostafamalekian
ادامه 👇
🔹اشکال دیگر این است که اگر این سخن درست، پس چرا حالا که بشر از آن باخبر شده است دست از اخلاق برنمی-دارد؟ ممکن است بگویند چون هنوز خوب درنیافته است، می‌گوییم چقدر زمان لازم است؟ 2500 سال از زمان تراسیماخوس گذشته است!‌ خیلی سفیهانه است که انسان بفهمد بزرگ‌ترین چیز زندگی‌اش در خدمت اقویاست اما از آن دست برندارد. تراسیماخوس جوابی نقضی به این اشکال داده است و گفته بله اما اولاً کسانی هم هستند که بعد از دانستن این رای دست از اخلاق برداشته‌اند و ثانیاً آنها که در عین دانستن این رای باز هم به اخلاقی زیستن ادامه می‌دهند احمق اند. جواب به این سخن این است که انصافاً به سادگی نمی‌توان بزرگانی را که در طول تاریخ اخلاقی زیسته‌ان احمق خواند، یعنی این سخن را به لحاظ پیشین و منطقی ممکن است پذیرفت ولی به لحاظ پسین و تاریخی دیگر نمی‌توان سقراط و اسپینوزا و پاسکال و کانت را که از بزرگ‌ترین متفکران و از اخلاقی‌زیست‌ترین انسانها هستند احمق داسنت و هیتلر و استالین را احمق ندانست، این خلاف شهود است.
این دیدگاه هرچند در محافل علمی چندان قوی تلقی نشده است، اما کم نیستند کسانی که به طور ارتکازی این رای را در ذهن دارند و ترقی فرد را علی‌رغم اخلاق می‌دانند، رجوع کنید به مقالة کلاسیک هایک که می‌گوید چرا در نردبان قدرت هرچه پست‌تر باشیم بالاتریم.
🌂منبع : روانشناسی اخلاق ، ج8

@mostafamalekian
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔅هدفتان از زندگی چیست ؟ موفقیت یا رضایت ؟

برگرفته از سخنرانی استاد ملکیان با عنوان « موفقیت یا رضایت، مسابقه با خود یا دیگری؟ »

@My8behesht
🔹
@mostafamalekian
دشوار بودن دینداری در دوران مدرن

جناب آقاي ملكيان من اصلاً متوجه نيستم شما چه ميخواهيد بگوييد، مگر در قرآن، كلام خدا، البته منظورم مغز قرآن است نه ظاهر آن، خداوند نفرموده كه نماز به پا داريد، زكات بپردازيد و عمل صالح انجام دهيد و از اين سنخ دستورات و آن شخصي كه اين سخنان را به ما رسانده، او همان بنده پرهيزكار خداوند است، و خدا درقرآن به ما گفته اگر شما اين دستورات را انجام دهيد بنده پرهيزكار خداوند خواهيد بود، ديگر چه نيازي است كه حقيقت را دور سرمان بچرخانيم، حقيقت آن عملي است كه خداوند فرموده و اصلاً نيازي نيست كه به حرف پدر و مادر گوش بدهيد و ...، ما فقط به سخن خدا گوش ميدهيم و به كلام زيبايش گوش ميسپاريم؟

🔹پاسخ: اينجا شما چند تا ادعا كرده ايد، اول اين ادعاهاي خودتان را اثبات كنيد، گفته ايد كه اين سخن خدا است، بنده پاك و پاكيزه خدا هم اين سخنان را به ما رسانده است، بعد هم گفته ايد كه در مغز اين كلام – نه در ظاهرش البته – مطالبي آمده است من نميگويم مطالبي كه شما ميگوييد حق نيست، من اصلاً نميدانم، من با ادعايتان كار ندارم، من با دليل شما كار دارم، اينها سه مدعا است كه شما داريد، شما اول ادله اين مدعاهاي خود را اقامه كنيد، ببينيم به چه دليل اين سه مدعا را مطرح ميكنيد، اگر ادله شما تام بود، آن وقت نَحنُ تَبعاً لكُم، ما هم به دنبال شما مي آييم؛ بحث بر سر اين است و بحث و سخن شما چيز جديدي هم نيست، اين كه الان شما ميگوييد چيزي است كه در تمام قرون و اعصار و در اديان مختلف هم همين روش را پدران و مادران ما طي كردهاند: «أنا وجدنا آباءنا علَي اُمهِ و اِنا علَي آثارهم مقتَدون».

🔹بحث بر سر اين است كه آن كسي كه سخن شما را قبول نميكند، ممكن است كه حتي در مدعاي شما هم شك نكند، براي اينكه مدعايتان را قبول دارند، اما مسأله اين است كه شما چه دليلي بر مدعايتان داريد؟ اين خيلي فرق ميكند، يك وقت است كه من مدعا را قبول ندارم، يك وقت ميگويم اينكه من مدعاي شما را قبول دارم يا ندارم مهم نيست، مهم اين است كه شما براي صدق مدعايتان چه دليلي داريد؟ اگر ادله اي در اثبات صدق مدعايتان داشته باشيد، راست ميگوييد، ما همه كارهايي كه كرده ايم اكل از قفا و دور سر گرداندن لقمه بوده است، اما اگر نتوانيد دليل قوي اي به سود مدعاي خود اقامه كنيد، آن وقت مي بينيد كه اينها لقمه به دور سر گرداندن نيست، اينها ناخنك زدنهاي صادقانه اي است كه انسانهايي كه ميخواستند در دوران تجدد و مدرنيته دين خود را هم حفظ بكنند، بيچاره ها چاره اي جز اين نداشته اند كه يك چنين ناخنكهايي را بزنند.

🔹من بارها گفته ام كه كساني كه در دوران مدرنيته می خواهند دين را حفظ كنند، مثل كسي است كه بخواهد با يك ميخ يك چاه عميق حفر كند، خيلي مشكل است، ولي اين هم كه ميبينيد قصد كرده اين چاه را حفر كند، به خاطر اين است كه ميخواسته متدين بماند وگرنه اگر نمي خواست متدين بماند كه ديگر اين دور سر گرداندن را هم انجام نميداد، ميگفت ما دين و خدا و پيغمبر را نميخواهيم؛ اگر ميبينيد كسي دارد - به تعبير شما – با تمام دور سر گرداندنها، اينقدر جوش بزند و بعد هم كسي به وي بگويد: «آقا اين حرفها بي معنا بود »! ، اين براي اين است كه ميخواسته به نحوي در دوران مدرنيته دينداري را حفظ كند، وگرنه اگر دغدغه دين نداشتيم كه مثل خيلي هاي ديگر ميگفتيم نه قرآن حق است، نه روايات حق است، نه خدايي وجود دارد، نه پيغمبري وجود دارد، نه نبوتي هست، خيالمان را هم راحت ميكرديم، شما فكر نكنيد كه چنين افرادي ديوانه هايي هستند كه ميخواهند وقت ديگران يا وقت خودشان را بگيرند يا اصلاً بالاتر، قصد ديگرفريبي يا خودفريبي را دارند، خير اينگونه نيست، اينها نه قصد ديگرفريبي دارند و نه قصد خودفريبي، نه وقت اضافه دارند، نه نيروي زائد دارند كه بخواهند اينگونه آن را مصرف كنند، ميخواهند دين را حفظ كنند، از طرفي هم ميبينند در دوران مدرنيته هستند، در دوراني كه هر چيزي بايد دليل داشته باشد، بعد ميبينيد اين ادله ضعيف است، ميگويند پس يك نقبكي بزنيم، شايد از اين نقب زدنها يك چيزي عايد متدينان و از جمله خودمان هم بشود، اگر هم موفق نبوديم كه «من يخرج من بيته مهاجراً الي االله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علي االله»،اگر هم از خانه بيرون آمديم ولي به مقصد نرسيديم اما اجر ما با خدا خواهد بود.

❇️مصطفی ملکیان،سخنرانی تدین تعقلی،سال 1380
@mostafamalekian
🍃🍃عشق،دلبستگی،بی ثباتی عالم

🔹تفکیک بین عشق و دلبستگی به جهت تاریخی به بودا بر می‌گردد اما در همه‌ی عرفان‌ها پذیرفته شده است. البته بودا تعبیر «شفقت» را به‌کار می‌بُرد و نه عشق. بودا می‌گفت ما باید نسبت به همه‌ی موجودات، شفقت داشته باشیم. می‌گفت علت درد و رنج بشر، دلبستگی است و نجات‌دهنده‌ی انسان از همه‌ی درد و رنج‌ها عشق است. یعنی تا این حد این دو را در تقابل همدیگر قرار می‌داد.

🔻بودا می‌گفت عشق به یک موجود سه مؤلفه دارد:

1️⃣اول اینکه هر خوشی‌ای که امکان‌پذیر است از معشوقت جذب وجود خودت کنی، حتماً جذب وجود خودت بکنی. یعنی همه‌ی خوشی‌هایی که از آن موجود، بالقوه می‌توانی دریافت کنی، بالفعل دریافت کنی. وگر نه بعداً حسرت خواهی خورد.

2️⃣دوم اینکه هر خوبی‌ای که می‌توانم در حق معشوقم انجام دهم، انجام دهم. یعنی التزام صددرصد به وظایف اخلاقی‌ای که من در قِبال معشوقم دارم.

3️⃣ویژگی سوم چیزی است که به سبب آن بودا را گاهی پیامبر سنگدل می‌گویند. آن اینکه، اگر به هر جهتی معشوق ناپدید شد، یا به دلیل اینکه واقعاً نابوده شده یا اینکه از منظر و مرئای من بیرون رفته است، من باید چنان رفتار کنم که آن معشوق، گویا اصلا ًوجود نداشته است.

🔹ما وقتی به عشق‌های گذشته‌مان نگاه می‌کنیم، وقتی می‌فهمیم که خوشی لازم را از حضور معشوق، جذب نکرده‌ایم «حسرت» می‌خوریم. وقتی یاد می‌آوریم که وظایف اخلاقی خود را در قبال معشوق به خوبی انجام نداده‌ایم «پشیمانی» عایدمان می‌شود. «حسرت»، ناشی از ادراک فرصت‌های از دست‌رفته است. پشیمانی ناشی از این است که می‌دانم وظیفه‌ی اخلاقی را انجام نداده‌ام. وقتی هم با غیاب معشوق نمی‌توانیم کنار بیاییم دچار «اندوه» می‌شویم.

🔹بودا می‌گفت اندوه تو به این جهت است که نمی‌دانی در جهانی زندگی می‌کنی که یگانه اصل ثابت در این جهان، اصل «بی‌ثباتی» است. به گمان من این مُخِ حکمت جهانی و یک زندگی حکیمانه است. این که بدانی در جهانی زندگی می‌کنی که تنها چیز ثابت در این جهان، «بی‌ثباتی» است. فکر می‌کنیم وقتی کسی معشوق ما شد، تا ابد معشوق ما خواهد ماند بنابراین چون او را از دست می‌دهیم اندوه‌زده می‌شویم. غافل از اینکه ارتباط عاطفی بین دو انسان هم مثل سایر امور هستی، ناپایدار است. همه‌ی کسانی که به خاطر از دست دادن چیز محبوبی تأسف می‌خورند به این خاطر است که گمان می‌بُرده‌اند در جهانی زندگی می‌کردند که ثبات دارد.

🔹علی ابن ابی‌طالب می‌گفت: «الزُّهْدُ کلُّهُ بَینَ کلِمَتَینِ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ (لِکیلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکمْ) وَ مَنْ لَمْ یأْسَ عَلَى الْمَاضِی وَ لَمْ یفْرَحْ بِالْآتِی فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَیهِ» دو کلمه از قرآن «زهد» را تفسیر می‌کند: «تا بر آنچه از دست داده‌اید تأسّف مخورید، و بدانچه دست یافته‌اید شادمان نگردید». و آن که بر گذشته تأسّف نخورَد و بر آنچه دست‌یافته شادمان نگردد زاهد کامل است.»(نهج‌البلاغه، حکمت431)

🔹وقتی چیزی به کف آوردید شاد نشوید و وقتی از کف دادید، ناشاد نشوید. چرا؟ چون ثباتی نیست. دو صفحه‌ی آخر از دعای عرفه که آن دو صفحه به اشتباه به امام حسین نسبت داده می‌شود و در واقع متعلق به «ابوعبدالله نِفَّری» است که از عارفان غرب جهان اسلام و صاحب دو کتاب «المواقف» و «المخاطبات» است که به نظر من شاهکار عرفان جهانی است و این دوصفحه از دعای معروف عرفه، بخشی از کتاب «المواقف» ایشان است. آنجا آمده:«إِلَهِی إِنَّ اخْتِلافَ تَدْبِیرِک وَ سُرْعَةَ طَوَاءِ مَقَادِیرِک مَنَعَا عِبَادَک الْعَارِفِینَ بِک عَنِ السُّکونِ إِلَى عَطَاءٍ وَ الْیأْسِ مِنْک فِی بَلاءٍ.»می‌گوید خدایا، آمد و شد و جایگزینی مدام طرح و نقشه‌های تو و دگرگونی پُرشتاب تصمیم‌هایت(این دو پدیده) مانع می‌شوند که عارفان به عطای تو آرام گیرند و در بلای تو نومید شوند.

🔹نه در شادی در امانم و نه در اندوه نومید. همه‌ی اینها به زبان فلسفی یعنی جهان، جهان بی‌ثباتی است و تو وقتی محبوبت را از دست می‌دهی باید بگویی «آهان! عجب، پس اصل بی‌ٍثباتی شامل تو هم شد. انتظارش را داشتم.» این‌جوری است که بوداوار عاشق شده‌ای.اما من و شما با رفتن محبوب، ستون خیمه‌ِ زندگی‌مان از هم می‌پاشد، چون گمان کرده‌ بودیم تضمینی وجود دارد. در حالیکه این تضمین در هیچ‌یک از پدیده‌های جهان هستی وجود ندارد.اگر نه تنها فهم ذهنی، بلکه «هضم وجودی» نسبت به این اصل پیدا کنیم، زندگی بسیار خوش‌تر، بسیار خوب‌تر و بسیار ارزشمند‌تر خواهیم داشت.

🍎مصطفی ملکیان،12 آموزه مشترک عارفان
@mostafamalekian
▫️ #استاد_ملکیان


🔅بزرگداشت یادروز حافظ
۱۳۹۷/۷/۲۶

@mostafamalekian