✅فرزندان عجب و خودشیفتگی از منظر فردوسی
✍️مصطفی ملکیان
🔹فردوسی می گوید عجب یا خودشیفتگی، سه فرزند دارد:
1️⃣عدم التزام به قاعده زرین
اولا عجب یا خودشیفتگی نمی گذارد ما به قاعده زرین التزام عملی داشته باشم. قاعده زرین یا قاعده طلایی به ما می گوید ” آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند و آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند”. علت این امر آن است که قاعده زرین، موقعی صادق است که ما خود را با دیگران برابر بدانیم. کسی که دارای عجب و خودشیفتگی باشد خود را با دیگران برابر نمی داند بلکه خود را برتر از همه می داند.
2️⃣ زیاده خواهی
دومین اثر و یا فرزند عجب و خود شیفتگی، حرص و آز یا زیاده خواهی است. اگر من خودشیفته نباشم می دانم که من سهمی از عالم دارم و باید به آن قانع باشم و همه چیز را نمی خواهم. کسی که خودشیفته است به سهم خودش از عالم راضی نیست و مدام زیاده خواهی می کند و بر امور دنیوی حرص و آز می ورزد. حرص و آز یا زیاده خواهی صرفا در مورد مال و ثروت نیست بلکه متعلقات گوناگونی دارد که هر کس ممکن است به دنبال یک یا چند مورد از آنها باشد. محبوبیت، شهرت، احترام، آبرو، قدرت، ثروت و… همگی متعلق حرص و آز قرار می گیرد.
3️⃣ پاسخگو نبودن و عدم مسئولیت پذیری
سومین فرزند عجب یا خودشیفتگی، پاسخگو نبودن و عدم مسئولیت پذیری است. وقتی کسی خودشیفته باشد، دیگر حاضر نیست در مقابل هیچ فرد دیگری نسبت به هیچ موضوعی پاسخگو باشد. فرد خودشیفته، خود را برتر از دیگران می داند و به همین دلیل حاضر به پاسخگویی در مقابل دیگران و پذیرفتن مسئولیت رفتار و کردار خودش نیست.
🔹وقتی این سه فرزند عجب و خودشیفتگی در انسان به وجود آمد، در بیرون من دیگر قدرت داد و انصاف دادن را ندارم و بیداد و ظلم جای آن را می گیرد.
اگر من در درون آزادگی از این مادر و سه فرزند نداشته باشم، در بیرون نمی توانم ادعای آزادی کنم و رفتار آزادانه داشته باشم بلکه رفتار مستبدانه و با وعده و وعید و تهدید و.. دارم چون می خواهیم که همه بنده و عبد ما باشند.
راه رهایی از مادر رذایل اخلاقی یعنی عجب و خودشیفتگی از نظر شاهنامه فردوسی
چگونه من از خودشیفتگی رهایی یابم تا خود را برتر از دیگران ندانم؟ برای اینکه ما از امُّ الرذائل یعنی خود شیفتگی و عجب، رهایی یابیم، باید به رایگان بخشی هستی توجه کنیم. یعنی به خود رجوع کنید و بگویید کدام ویژگی مثبت شماست که می توانید به پای خودتان بنویسید یعنی به خاطر زحمات خودتان کسب کرده اید؟
وقتی چنین کاری را انجام دهید ناگاه متوجه می شوید که همه ویژگی ها و توانایی ها، را خداوند به انسان داده که فردوسی از آن همواره به نام دادار یاد می کند. و دلیل روشن برای اثبات این مطلب آن است که اگر هر یک از این توانایی را ما خودمان به خودمان می دادیم مسلماً به این حد کفایت نمی کردیم و چندین برابر آن را به خودمان می دادیم. بنابراین هرآنچه به ما داده شده، رایگان بوده و دادار به ما عطا کرده است و چیزی از خود نداریم که بخواهیم به آن بنازیم و خودشیفته باشیم. جهان و هرچه در او هست از آن دادار هستی و خداوند یکتاست.
➖سخنرانی مصطفی ملکیان در کاشان در روز بزرگداشت فردوسی، اردیبهشت ۱۳۹۷
@mostafamalekian
✍️مصطفی ملکیان
🔹فردوسی می گوید عجب یا خودشیفتگی، سه فرزند دارد:
1️⃣عدم التزام به قاعده زرین
اولا عجب یا خودشیفتگی نمی گذارد ما به قاعده زرین التزام عملی داشته باشم. قاعده زرین یا قاعده طلایی به ما می گوید ” آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند و آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند”. علت این امر آن است که قاعده زرین، موقعی صادق است که ما خود را با دیگران برابر بدانیم. کسی که دارای عجب و خودشیفتگی باشد خود را با دیگران برابر نمی داند بلکه خود را برتر از همه می داند.
2️⃣ زیاده خواهی
دومین اثر و یا فرزند عجب و خود شیفتگی، حرص و آز یا زیاده خواهی است. اگر من خودشیفته نباشم می دانم که من سهمی از عالم دارم و باید به آن قانع باشم و همه چیز را نمی خواهم. کسی که خودشیفته است به سهم خودش از عالم راضی نیست و مدام زیاده خواهی می کند و بر امور دنیوی حرص و آز می ورزد. حرص و آز یا زیاده خواهی صرفا در مورد مال و ثروت نیست بلکه متعلقات گوناگونی دارد که هر کس ممکن است به دنبال یک یا چند مورد از آنها باشد. محبوبیت، شهرت، احترام، آبرو، قدرت، ثروت و… همگی متعلق حرص و آز قرار می گیرد.
3️⃣ پاسخگو نبودن و عدم مسئولیت پذیری
سومین فرزند عجب یا خودشیفتگی، پاسخگو نبودن و عدم مسئولیت پذیری است. وقتی کسی خودشیفته باشد، دیگر حاضر نیست در مقابل هیچ فرد دیگری نسبت به هیچ موضوعی پاسخگو باشد. فرد خودشیفته، خود را برتر از دیگران می داند و به همین دلیل حاضر به پاسخگویی در مقابل دیگران و پذیرفتن مسئولیت رفتار و کردار خودش نیست.
🔹وقتی این سه فرزند عجب و خودشیفتگی در انسان به وجود آمد، در بیرون من دیگر قدرت داد و انصاف دادن را ندارم و بیداد و ظلم جای آن را می گیرد.
اگر من در درون آزادگی از این مادر و سه فرزند نداشته باشم، در بیرون نمی توانم ادعای آزادی کنم و رفتار آزادانه داشته باشم بلکه رفتار مستبدانه و با وعده و وعید و تهدید و.. دارم چون می خواهیم که همه بنده و عبد ما باشند.
راه رهایی از مادر رذایل اخلاقی یعنی عجب و خودشیفتگی از نظر شاهنامه فردوسی
چگونه من از خودشیفتگی رهایی یابم تا خود را برتر از دیگران ندانم؟ برای اینکه ما از امُّ الرذائل یعنی خود شیفتگی و عجب، رهایی یابیم، باید به رایگان بخشی هستی توجه کنیم. یعنی به خود رجوع کنید و بگویید کدام ویژگی مثبت شماست که می توانید به پای خودتان بنویسید یعنی به خاطر زحمات خودتان کسب کرده اید؟
وقتی چنین کاری را انجام دهید ناگاه متوجه می شوید که همه ویژگی ها و توانایی ها، را خداوند به انسان داده که فردوسی از آن همواره به نام دادار یاد می کند. و دلیل روشن برای اثبات این مطلب آن است که اگر هر یک از این توانایی را ما خودمان به خودمان می دادیم مسلماً به این حد کفایت نمی کردیم و چندین برابر آن را به خودمان می دادیم. بنابراین هرآنچه به ما داده شده، رایگان بوده و دادار به ما عطا کرده است و چیزی از خود نداریم که بخواهیم به آن بنازیم و خودشیفته باشیم. جهان و هرچه در او هست از آن دادار هستی و خداوند یکتاست.
➖سخنرانی مصطفی ملکیان در کاشان در روز بزرگداشت فردوسی، اردیبهشت ۱۳۹۷
@mostafamalekian
Forwarded from وبسایت فرهنگی صدانت
🔆 درباره کتاب ابرهای ندانستن
👤 #مصطفی_ملکیان
🔅 محسن آزموده: عرفان و تفکر و زیست عرفانی، در میان ادیان و آیینهای گوناگون، همواره به حقیقتی واحد و آرامش درونی و پالایش روانی فرا میخواند و از این حیث در روزگار عسرت روشی برای مقابله با مصایب و دشواریهاست. در میانه قرن چهاردهم میلادی، در هنگامه استیلای کلیسا، جنگ و تبعیض اجتماعی و فراگیری بیماری مهلک طاعون، عارفی مسیحی در مجموعهای از نامهها به دوستش از ابرهای ندانستن و فراموشی سخن گفت و مریدان را به مراقبه فراخواند. حاصل این نامهها کتابی شد با عنوان ابرهای ندانستن که به تازگی با ترجمه صبا ثابتی توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است. این کتاب تاکنون به زبانهای گوناگون ترجمه شده و مفسران و صاحبنظران زیادی درباره آن نوشتهاند. روز پنجشنبه ۱۶ تیرماه مصطفی ملکیان، پژوهشگر نامآشنای فلسفه و اخلاق درباره این کتاب گفتاری ارایه کرد که گزارشی از آن از نظر میگذرد. با این توضیح که آنچه درباره ویژگیهای عرفان و اندیشه عرفانی و نحوه مواجهه امروزین ما با آنها بیان میشود، مربوط به همه سنتهای عرفانی در ادیان و آیینهای گوناگون است و قطعا درباره اینکه این رویارویی چگونه باید باشد، دیدگاهها و نظرات مختلفی وجود دارد.
🌐 صوت، فیلم و متن کامل
🌾 @Sedanet
🌾 @Mostafamalekian
🌾 @zamaneyebarkhord
👤 #مصطفی_ملکیان
🔅 محسن آزموده: عرفان و تفکر و زیست عرفانی، در میان ادیان و آیینهای گوناگون، همواره به حقیقتی واحد و آرامش درونی و پالایش روانی فرا میخواند و از این حیث در روزگار عسرت روشی برای مقابله با مصایب و دشواریهاست. در میانه قرن چهاردهم میلادی، در هنگامه استیلای کلیسا، جنگ و تبعیض اجتماعی و فراگیری بیماری مهلک طاعون، عارفی مسیحی در مجموعهای از نامهها به دوستش از ابرهای ندانستن و فراموشی سخن گفت و مریدان را به مراقبه فراخواند. حاصل این نامهها کتابی شد با عنوان ابرهای ندانستن که به تازگی با ترجمه صبا ثابتی توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است. این کتاب تاکنون به زبانهای گوناگون ترجمه شده و مفسران و صاحبنظران زیادی درباره آن نوشتهاند. روز پنجشنبه ۱۶ تیرماه مصطفی ملکیان، پژوهشگر نامآشنای فلسفه و اخلاق درباره این کتاب گفتاری ارایه کرد که گزارشی از آن از نظر میگذرد. با این توضیح که آنچه درباره ویژگیهای عرفان و اندیشه عرفانی و نحوه مواجهه امروزین ما با آنها بیان میشود، مربوط به همه سنتهای عرفانی در ادیان و آیینهای گوناگون است و قطعا درباره اینکه این رویارویی چگونه باید باشد، دیدگاهها و نظرات مختلفی وجود دارد.
🌐 صوت، فیلم و متن کامل
🌾 @Sedanet
🌾 @Mostafamalekian
🌾 @zamaneyebarkhord
صدانت
سخنرانی مصطفی ملکیان درباره کتاب ابرهای ندانستن • صدانت
حاصل این نامهها كتابی شد با عنوان ابرهای ندانستن كه به تازگی با ترجمه صبا ثابتی توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است...
✔️ چیستی و چگونگی انواع سکوت
✍️ مصطفی ملکیان
🔹سکوت چهار مرحله متفاوت دارد و هر چه از اولی به طرف چهارمی میرویم کار دشوارتر میشود:
1️⃣اول، سکوت زبان بزرگ است؛ زمانی که کسی در حال سخن گفتن است، ما این نوع سکوت را داریم.
2️⃣مرحله دوم این است که علاوه بر این، در درون هم با کسی که به ظاهر شنونده حرف او هستیم، سخن نگوییم. هرچه توجه ما کمتر باشد، سکوت ما کمتر است.
3️⃣سکوت سوم این است که وقتی تنهاییم با خودمان حرف نزنیم. مونولوگ نباشد؛ فکر کردن غیر از مونولوگ درونی است. مونولوگ این گونه است که در حال رانندگی تابلو پزشکی را میبینید، بعد با خودتان شروع به صحبت می کنید که من هم باید دکتر بروم، بعد یادتان به اخلاق دکترها می افتد که بعضی از دکترها کج خلقند و با آدم بد رفتار می کنند، بعد میگویید همه مردم اصلا کج خلقند و همینطور پشت سر هم ادامه می دهید.... . مونولوگ درونی را باید متوقف و به جای آن فکر کرد. یعنی یک موضوع یا مسئله را در نظر بگیرید، بعد به طرف این بروید که این موضوع و مسئله را حل کنید؛ به این فرآیند فکر کردن می گویند. یعنی فکر، فعل آزاد و یله و رها نیست.
4️⃣سکوت چهارم این است که حتی این فکر هم نباید باشد. یعنی با هستی بدون هیچ زمینه و مفهومی مواجه بشویم. خب برای ما که فاز ۱ یا ۲ یا ۳ را نداریم، رسیدن به این فاز بسیار بسیار مشکل است. حالا در این مرحله بعضی سوال میکنند که اگر آدم فکر نکند که خیلی بد میشود، اگر آدم فکر نکند آن وقت چگونه از واقعیتهای عالم باخبر بشود؟ در جواب می گویند، شما آگاهی کیهانی پیدا میکنید.
🔹در قدیم "تون حمام" جایی بود که آب خزینههای قدیمی را گرم می کرد و یکی از بدترین جاها برای زندگی کردن بود و گاهی افراد با خانوادهشان در آنجا زندگی می کردند. آنها می خواستند آب خزینه را گرم نگه دارند و خودشان همیشه کثیف میشدند. حال سوال فلسفی این است اگر روزی تونسوزان بخواهند نظیف بشوند، تمام عالم کثیف میشود و حتی خود تونسوزان نمیتوانند خودشان را تمیز کنند، چون خزانه گرم و حمام وجود ندارد. یا اگر روزی همه عالم بخواهند تونسوز بشوند که باز همه کارها لغو می شود، چون آن وقت کسی نمی ماند که بخواهد به حمام بیاید تا خودش را تمیز کند. مولانا مانند بودا میگفت تمام عالم بروند تون بسوزانند، شما بروید و دوش بگیرید.
➖درسگفتار اخلاق کاربردی | جلسه پنجم
@mostafamalekian
🔈فایل صوتی👇👇
https://t.me/arshyve/61
✍️ مصطفی ملکیان
🔹سکوت چهار مرحله متفاوت دارد و هر چه از اولی به طرف چهارمی میرویم کار دشوارتر میشود:
1️⃣اول، سکوت زبان بزرگ است؛ زمانی که کسی در حال سخن گفتن است، ما این نوع سکوت را داریم.
2️⃣مرحله دوم این است که علاوه بر این، در درون هم با کسی که به ظاهر شنونده حرف او هستیم، سخن نگوییم. هرچه توجه ما کمتر باشد، سکوت ما کمتر است.
3️⃣سکوت سوم این است که وقتی تنهاییم با خودمان حرف نزنیم. مونولوگ نباشد؛ فکر کردن غیر از مونولوگ درونی است. مونولوگ این گونه است که در حال رانندگی تابلو پزشکی را میبینید، بعد با خودتان شروع به صحبت می کنید که من هم باید دکتر بروم، بعد یادتان به اخلاق دکترها می افتد که بعضی از دکترها کج خلقند و با آدم بد رفتار می کنند، بعد میگویید همه مردم اصلا کج خلقند و همینطور پشت سر هم ادامه می دهید.... . مونولوگ درونی را باید متوقف و به جای آن فکر کرد. یعنی یک موضوع یا مسئله را در نظر بگیرید، بعد به طرف این بروید که این موضوع و مسئله را حل کنید؛ به این فرآیند فکر کردن می گویند. یعنی فکر، فعل آزاد و یله و رها نیست.
4️⃣سکوت چهارم این است که حتی این فکر هم نباید باشد. یعنی با هستی بدون هیچ زمینه و مفهومی مواجه بشویم. خب برای ما که فاز ۱ یا ۲ یا ۳ را نداریم، رسیدن به این فاز بسیار بسیار مشکل است. حالا در این مرحله بعضی سوال میکنند که اگر آدم فکر نکند که خیلی بد میشود، اگر آدم فکر نکند آن وقت چگونه از واقعیتهای عالم باخبر بشود؟ در جواب می گویند، شما آگاهی کیهانی پیدا میکنید.
🔹در قدیم "تون حمام" جایی بود که آب خزینههای قدیمی را گرم می کرد و یکی از بدترین جاها برای زندگی کردن بود و گاهی افراد با خانوادهشان در آنجا زندگی می کردند. آنها می خواستند آب خزینه را گرم نگه دارند و خودشان همیشه کثیف میشدند. حال سوال فلسفی این است اگر روزی تونسوزان بخواهند نظیف بشوند، تمام عالم کثیف میشود و حتی خود تونسوزان نمیتوانند خودشان را تمیز کنند، چون خزانه گرم و حمام وجود ندارد. یا اگر روزی همه عالم بخواهند تونسوز بشوند که باز همه کارها لغو می شود، چون آن وقت کسی نمی ماند که بخواهد به حمام بیاید تا خودش را تمیز کند. مولانا مانند بودا میگفت تمام عالم بروند تون بسوزانند، شما بروید و دوش بگیرید.
➖درسگفتار اخلاق کاربردی | جلسه پنجم
@mostafamalekian
🔈فایل صوتی👇👇
https://t.me/arshyve/61
Telegram
گالری/آرشیو کانال
❇️لبلباب عرفان
🔻اگر بخواهیم از کتابهای عرفانی بهطور کلی و این کتاب بهطور خاص برای اخلاقیتر شدن استفاده کنیم، باید چند کار انجام دهیم، در غیر این صورت مانع عاطفی بین خودمان و محتوای کتاب مییابیم.
1️⃣نخست اینکه در این کتابها به هر چه به باورها و تفکر جادویی مربوط میشود، توجه نکنیم.
2️⃣ثانیا هر چه به باورها و تفکرات اساطیری مربوط میشود، حذف کنیم. فاهمه امروز ما این اساطیر را نمیپذیرد. تصور نکنید اگر این حذفها صورت بگیرد، چیزی در انتها باقی نمیماند. آنقدر نکته دارند که میارزد آدم عمری را صرف پنج تا از این کتابها کند.
3️⃣ثالثا به هر چه در این کتابها راجع به بنیانگذار آن دین و مذهب گفته شده، توجه نکرد. مثل اینکه جهان برای بنیانگذار این دین و مذهب آفریده شده و اگر این بنیانگذار نبود، خدا جهان هستی را نمیآفرید یا اینکه این بنیانگذار این دین و مذهب هیچ خطایی در عمرش مرتکب نشده یا تحت تاثیر فرهنگ زمانه خودش نبوده و… این ویژگیها را پیروان هر دین و مذهبی برای بنیانگذاران دین و مذهب خودشان فراهم میآورند، اما با واقعبینی سازگار نیست. اتفاقا این بنیانگذاران انسانهای بسیار قابل احترامی هستند، اما یکی از علامات احترام واقعی به اینها آن است که بگوییم اینها در عین اینکه انسان با همه ویژگیهای عادی یک انسان بودند، به اینجا رسیدند. این بزرگترین احترام است.
4️⃣نکته چهارم اینکه باید به آنچه راجع به وثاقت متون مقدس گفته میشود، توجه نکرد. اینها اموری است که ما برای خودمان درست میکنیم. علت یک خودشیفتگی گروهی است که در ما آدمیان هست و باید هر چیزی در میان گروه ما هست، مشکلی در آن نباشد.
5️⃣پنجم نکته اینکه هر چه مربوط به علوم و معارف آن زمان میشود و بعدها تطورات علوم و معارف بشری نشان داده خطا بوده، باید حذف شود. مثلا هر چه در این آثار تحت تاثیر هیات و نجوم و جغرافیا و پزشکی آن زمان هست، باید حذف شود. وقتی این موارد حذف میشود، سراغ لبلباب آن دیدگاه میرویم. مگر اینکه شما کسی باشید که در عین اینکه در قرن بیست و یکم زندگی میکنید، بتوانید همه آن حرفها را بپذیرید که به نظر من غریب است. اما بهطور عمومی برای یک زندگی آرمانی باید این کارها را انجام دهیم. اگر این پنج نوع غربالگری انجام شود، این کتابها بسیار میتوانند مفید باشند.
⭕️ سخنرانی مصطفی ملکیان درباره کتاب ابرهای ندانستن
@mostafamalekian
🔻اگر بخواهیم از کتابهای عرفانی بهطور کلی و این کتاب بهطور خاص برای اخلاقیتر شدن استفاده کنیم، باید چند کار انجام دهیم، در غیر این صورت مانع عاطفی بین خودمان و محتوای کتاب مییابیم.
1️⃣نخست اینکه در این کتابها به هر چه به باورها و تفکر جادویی مربوط میشود، توجه نکنیم.
2️⃣ثانیا هر چه به باورها و تفکرات اساطیری مربوط میشود، حذف کنیم. فاهمه امروز ما این اساطیر را نمیپذیرد. تصور نکنید اگر این حذفها صورت بگیرد، چیزی در انتها باقی نمیماند. آنقدر نکته دارند که میارزد آدم عمری را صرف پنج تا از این کتابها کند.
3️⃣ثالثا به هر چه در این کتابها راجع به بنیانگذار آن دین و مذهب گفته شده، توجه نکرد. مثل اینکه جهان برای بنیانگذار این دین و مذهب آفریده شده و اگر این بنیانگذار نبود، خدا جهان هستی را نمیآفرید یا اینکه این بنیانگذار این دین و مذهب هیچ خطایی در عمرش مرتکب نشده یا تحت تاثیر فرهنگ زمانه خودش نبوده و… این ویژگیها را پیروان هر دین و مذهبی برای بنیانگذاران دین و مذهب خودشان فراهم میآورند، اما با واقعبینی سازگار نیست. اتفاقا این بنیانگذاران انسانهای بسیار قابل احترامی هستند، اما یکی از علامات احترام واقعی به اینها آن است که بگوییم اینها در عین اینکه انسان با همه ویژگیهای عادی یک انسان بودند، به اینجا رسیدند. این بزرگترین احترام است.
4️⃣نکته چهارم اینکه باید به آنچه راجع به وثاقت متون مقدس گفته میشود، توجه نکرد. اینها اموری است که ما برای خودمان درست میکنیم. علت یک خودشیفتگی گروهی است که در ما آدمیان هست و باید هر چیزی در میان گروه ما هست، مشکلی در آن نباشد.
5️⃣پنجم نکته اینکه هر چه مربوط به علوم و معارف آن زمان میشود و بعدها تطورات علوم و معارف بشری نشان داده خطا بوده، باید حذف شود. مثلا هر چه در این آثار تحت تاثیر هیات و نجوم و جغرافیا و پزشکی آن زمان هست، باید حذف شود. وقتی این موارد حذف میشود، سراغ لبلباب آن دیدگاه میرویم. مگر اینکه شما کسی باشید که در عین اینکه در قرن بیست و یکم زندگی میکنید، بتوانید همه آن حرفها را بپذیرید که به نظر من غریب است. اما بهطور عمومی برای یک زندگی آرمانی باید این کارها را انجام دهیم. اگر این پنج نوع غربالگری انجام شود، این کتابها بسیار میتوانند مفید باشند.
⭕️ سخنرانی مصطفی ملکیان درباره کتاب ابرهای ندانستن
@mostafamalekian
❓️مراقبه برای چه کسانی است
🔹مراقبه برای همه انسانها نیست. خدا از همه انسانها فعالیت میخواهد اما از همه مراقبه یا مشاهدت نمیخواهد. از کجا بفهمیم خدا از چه کسی مراقبه و مشاهدت را خواسته است؟ نویسنده در دو جا از کتاب، ۳ علامت برای کسانی که میتوانند اهل مشاهدت باشند و بلکه باید چنین باشند، به دست میدهد. بنابراین خدا به کسی دستور نمیدهد که اهل مراقبت باشد، بلکه فرد باید ببیند این حالت یا حالات سهگانه را در خود دارد یا خیر، اگر وجود دارد، باید زندگی اجتماعی را رها کند و اهل مراقبه شود:
1️⃣ اخلاقیات را رعایت کند و در بند دروغ و تزویر و ریا و خدعه و نیرنگ و تکبر و خیانت در امانت و وعدهشکنی و بیانصافی نباشد.
2️⃣ در صورت برآورده شدن همه نیازهای مادی و معنوی، هنوز هم تشنگی احساس کند. یعنی در امور مادی مثل ثروت و شهرت و قدرت و احترام و آبرو و محبوبیت و علم قیل و قالی و امور معنوی مثل شادی و امیدواری و آشتی با خود و تعادل با محیط و یکپارچگی وجودی و معناداری سیراب باشد. علامت دوم فردی که باید سراغ مراقبه برود، این است که بهرغم همه اینها هنوز هم گمگشتهای دارد و یکسره معطوف به خدا شود.
3️⃣ وقتی اهل مراقبه را میبیند یا میشنود که چگونه زندگی میکنند، طلبی در او پدید میآید و به یاد آنها اشک میریزد و حسرت در او پدید میآید. فردی که این سه ویژگی را دارد، اگر تا آخر عمر هم در زندگی اجتماعی باشد، از خودش ناراضی است و باید به سمت مراقبه برود. در غیر این صورت یعنی در صورت نداشتن این سه ویژگی، تنها اهل مجاهدت است و جهنمی نیست. از این جهت جمله حضرت عیسی(ع) اهمیت پیدا میکند که میفرماید: «چه بسیارند فراخواندهشدگان به خانه پدر من و چه اندکند راه یافتگان به آن خانه». یعنی همه به اطاعت از خدا دعوت شدهاند، اما راه یافتن به درون خانه، یعنی اهل مراقبه اندکند.
⭕️ سخنرانی مصطفی ملکیان درباره کتاب ابرهای ندانستن
@mostafamalekian
🔹مراقبه برای همه انسانها نیست. خدا از همه انسانها فعالیت میخواهد اما از همه مراقبه یا مشاهدت نمیخواهد. از کجا بفهمیم خدا از چه کسی مراقبه و مشاهدت را خواسته است؟ نویسنده در دو جا از کتاب، ۳ علامت برای کسانی که میتوانند اهل مشاهدت باشند و بلکه باید چنین باشند، به دست میدهد. بنابراین خدا به کسی دستور نمیدهد که اهل مراقبت باشد، بلکه فرد باید ببیند این حالت یا حالات سهگانه را در خود دارد یا خیر، اگر وجود دارد، باید زندگی اجتماعی را رها کند و اهل مراقبه شود:
1️⃣ اخلاقیات را رعایت کند و در بند دروغ و تزویر و ریا و خدعه و نیرنگ و تکبر و خیانت در امانت و وعدهشکنی و بیانصافی نباشد.
2️⃣ در صورت برآورده شدن همه نیازهای مادی و معنوی، هنوز هم تشنگی احساس کند. یعنی در امور مادی مثل ثروت و شهرت و قدرت و احترام و آبرو و محبوبیت و علم قیل و قالی و امور معنوی مثل شادی و امیدواری و آشتی با خود و تعادل با محیط و یکپارچگی وجودی و معناداری سیراب باشد. علامت دوم فردی که باید سراغ مراقبه برود، این است که بهرغم همه اینها هنوز هم گمگشتهای دارد و یکسره معطوف به خدا شود.
3️⃣ وقتی اهل مراقبه را میبیند یا میشنود که چگونه زندگی میکنند، طلبی در او پدید میآید و به یاد آنها اشک میریزد و حسرت در او پدید میآید. فردی که این سه ویژگی را دارد، اگر تا آخر عمر هم در زندگی اجتماعی باشد، از خودش ناراضی است و باید به سمت مراقبه برود. در غیر این صورت یعنی در صورت نداشتن این سه ویژگی، تنها اهل مجاهدت است و جهنمی نیست. از این جهت جمله حضرت عیسی(ع) اهمیت پیدا میکند که میفرماید: «چه بسیارند فراخواندهشدگان به خانه پدر من و چه اندکند راه یافتگان به آن خانه». یعنی همه به اطاعت از خدا دعوت شدهاند، اما راه یافتن به درون خانه، یعنی اهل مراقبه اندکند.
⭕️ سخنرانی مصطفی ملکیان درباره کتاب ابرهای ندانستن
@mostafamalekian
🔈 فایل صوتی جلسه رونمایی از کتاب در آمدی جدید به روانشناسی اخلاق اثر والری تیبریوس | نشر آسمان خیال| با سخنرانی مصطفی ملکیان
@mostafamalekian
@khanehashena
@mostafamalekian
@khanehashena
رونمایی از کتاب روانشناسی اخلاق
مصطفی ملکیان
🔈 فایل صوتی جلسه رونمایی از کتاب در آمدی جدید به روانشناسی اخلاق اثر والری تیبریوس | نشر آسمان خیال| با سخنرانی مصطفی ملکیان
@mostafamalekian
@khanehashena
@mostafamalekian
@khanehashena
✅وقتی آدم اخلاقی عمل می کند مثل نوکری است که یک ارباب دارد.
✍️مصطفی ملکیان
🔹در هماهنگی درونی: که در روانشناسی به آن INTEGRATION می گویند، یکی از مهمترین عوامل آبادانی روان انسان هماهنگی درونی است. به تعبیر عیسی: کاری می کنیم که خانه درون خودمان را بر ضد خودمان اتاق اتاق، می کنیم. درون ما ممکن است حجره حجره شود. این حجره ها و اتاق ها با هم نزاع دارند. دقت کنید شما در درون خود اگر ثروت طلب باشید، شهرت طلب هم باشید، قدرت طلب هم باشید، جویای احترام، آبرو و محبوبیت و علم هم باشید، آیا این چیزهای متعدد که می خواهید همه وقت با هم آشتی دارند؟ یا گاهی با هم نزاع هم پیدا می کنند؟ یا وقتی من می خواهم ثروتم انباشته بشود باید از قدرت صرف نظر کنم. وقتی من چیزهای متعدد را در زندگی ام می خواهم، معنی اش این است که درونم را حجره حجره کرده ام و اینها با هم نزاع دارند. مثل این است که یک اتاق دمایش 90 درجه است و دیگری 50 درجه. نیاز است از نظر روانی کل وجود من یک خانه شود. به این موضوع هماهنگی درونی می گوییم. یعنی شما وقتی اخلاقی باشی در هر اوضاع و احوالی می دانی باید چه کنی. اما وقتی اخلاقی نباشی، در هر اوضاع و احوالی نمی دانی که تصمیمی بگیری که در این اوضاع و احوال بر شهرت خود اضافه کنی؟ بر قدرت؟ بر احترامت؟ بر ثروتت؟ اینها با هم نزاع دارند. با هم آشتی ندارند. وقتی آدم اخلاقی عمل می کند مثل نوکری است که یک ارباب دارد. اما وقتی اخلاقی عمل نمی کند نوکر چند ارباب می شود.
🔹مثال: من سر کلاس استادم نشسته ام و سخن استادم را گوش می کنم. من دانشجوی آن استاد هستم. مثلا استاد خطا گفت، چه باید بکنم؟ باید واکنش نشان بدهم یا خیر؟ اگر واکنش نشان بدهم استاد می فهمد که من چقدر دانشجوی قوی ای هستم. چقدر عمق فهم دارم. این خواسته من می گوید: «پاشو بگو.» خواسته دیگرم این است که از استاد نمره هم می خواهم. اگر واکنش نشان دهم فردا ممکن است نمره من را ندهد. استاد نسبت به من کینه و نفرت پیدا کند. لذا درونم به من می گوید بنشین و هیچی نگو. از طرفی من می خواهم به هم کلاسی هایم بگویم شما نفهمیدید غلط معلم را و من فهمیدم. این خواسته به من می گوید پاشو بگو. از طرف دیگر دختری در کلاس است که من از او خوشم می آید. این احساس هم می گوید پاشو بگو. حال باید چه کنم؟ آدم نمی داند چه باید بکند. چرا؟ چون از یک جا فرمان نمی گیرد. هم قدرت طلبی به من فرمان می دهد. هم شهرت طلبی. هم احترام جویی، محبوبیت خواهی، همه به من فرمان می دهند که همه در جهات مختلفی هستند. در انجیل حضرت عیسی می گوید: نوکری داریم که فقط تابع یک آدم است. اما چند شریک هستند که با هم نزاع دارند. این دو کدام بهتر است؟ وقتی آدم یک ارباب داشته باشد تکلیفش مشخص است. اما وقتی من نوکر چند ارباب باشم یکی می گوید این کار را بکن دیگری چیز دیگری می گوید. ما در درون خود چنین وضعی پیدا می کنیم. وقتی اخلاق راهنمای عمل من نیست، آنوقت مطلوب های شخصی اجتماعی راهنمای عمل من می شوند. مطلوب های شخصی اجتماعی در ظرف اجتماع حاصل می آیند ولی برای من حاصل می آیند. شهرت، قدرت، مطلوبیت، علم، احترام.
➖درسگفتار فلسفه و اخلاق نیکوکاری،جلسه چهارم،آگاپه
@mostafamalekian
@agapenetwork
✍️مصطفی ملکیان
🔹در هماهنگی درونی: که در روانشناسی به آن INTEGRATION می گویند، یکی از مهمترین عوامل آبادانی روان انسان هماهنگی درونی است. به تعبیر عیسی: کاری می کنیم که خانه درون خودمان را بر ضد خودمان اتاق اتاق، می کنیم. درون ما ممکن است حجره حجره شود. این حجره ها و اتاق ها با هم نزاع دارند. دقت کنید شما در درون خود اگر ثروت طلب باشید، شهرت طلب هم باشید، قدرت طلب هم باشید، جویای احترام، آبرو و محبوبیت و علم هم باشید، آیا این چیزهای متعدد که می خواهید همه وقت با هم آشتی دارند؟ یا گاهی با هم نزاع هم پیدا می کنند؟ یا وقتی من می خواهم ثروتم انباشته بشود باید از قدرت صرف نظر کنم. وقتی من چیزهای متعدد را در زندگی ام می خواهم، معنی اش این است که درونم را حجره حجره کرده ام و اینها با هم نزاع دارند. مثل این است که یک اتاق دمایش 90 درجه است و دیگری 50 درجه. نیاز است از نظر روانی کل وجود من یک خانه شود. به این موضوع هماهنگی درونی می گوییم. یعنی شما وقتی اخلاقی باشی در هر اوضاع و احوالی می دانی باید چه کنی. اما وقتی اخلاقی نباشی، در هر اوضاع و احوالی نمی دانی که تصمیمی بگیری که در این اوضاع و احوال بر شهرت خود اضافه کنی؟ بر قدرت؟ بر احترامت؟ بر ثروتت؟ اینها با هم نزاع دارند. با هم آشتی ندارند. وقتی آدم اخلاقی عمل می کند مثل نوکری است که یک ارباب دارد. اما وقتی اخلاقی عمل نمی کند نوکر چند ارباب می شود.
🔹مثال: من سر کلاس استادم نشسته ام و سخن استادم را گوش می کنم. من دانشجوی آن استاد هستم. مثلا استاد خطا گفت، چه باید بکنم؟ باید واکنش نشان بدهم یا خیر؟ اگر واکنش نشان بدهم استاد می فهمد که من چقدر دانشجوی قوی ای هستم. چقدر عمق فهم دارم. این خواسته من می گوید: «پاشو بگو.» خواسته دیگرم این است که از استاد نمره هم می خواهم. اگر واکنش نشان دهم فردا ممکن است نمره من را ندهد. استاد نسبت به من کینه و نفرت پیدا کند. لذا درونم به من می گوید بنشین و هیچی نگو. از طرفی من می خواهم به هم کلاسی هایم بگویم شما نفهمیدید غلط معلم را و من فهمیدم. این خواسته به من می گوید پاشو بگو. از طرف دیگر دختری در کلاس است که من از او خوشم می آید. این احساس هم می گوید پاشو بگو. حال باید چه کنم؟ آدم نمی داند چه باید بکند. چرا؟ چون از یک جا فرمان نمی گیرد. هم قدرت طلبی به من فرمان می دهد. هم شهرت طلبی. هم احترام جویی، محبوبیت خواهی، همه به من فرمان می دهند که همه در جهات مختلفی هستند. در انجیل حضرت عیسی می گوید: نوکری داریم که فقط تابع یک آدم است. اما چند شریک هستند که با هم نزاع دارند. این دو کدام بهتر است؟ وقتی آدم یک ارباب داشته باشد تکلیفش مشخص است. اما وقتی من نوکر چند ارباب باشم یکی می گوید این کار را بکن دیگری چیز دیگری می گوید. ما در درون خود چنین وضعی پیدا می کنیم. وقتی اخلاق راهنمای عمل من نیست، آنوقت مطلوب های شخصی اجتماعی راهنمای عمل من می شوند. مطلوب های شخصی اجتماعی در ظرف اجتماع حاصل می آیند ولی برای من حاصل می آیند. شهرت، قدرت، مطلوبیت، علم، احترام.
➖درسگفتار فلسفه و اخلاق نیکوکاری،جلسه چهارم،آگاپه
@mostafamalekian
@agapenetwork
نظرسنجی: شما کدام کتاب/کتاب های مصطفی ملکیان را مطالعه کرده اید؟
(تذکر: ۱.می توانید چند گزینه را انتخاب کنید. ۲.کتاب های ترجمه شده توسط استاد ملکیان در لیست نیست)
(تذکر: ۱.می توانید چند گزینه را انتخاب کنید. ۲.کتاب های ترجمه شده توسط استاد ملکیان در لیست نیست)
Anonymous Poll
26%
راهی به رهایی
18%
مشتاقی و مهجوری
13%
مهر ماندگار
13%
حدیث آرزومندی
13%
تقدیر ما، تدبیرما
15%
در رهگذار باد و نگهبان لاله
13%
زمین از دریچه آسمان
13%
عمر دوباره
55%
هیچکدام
☑️ تجربه دردناک بنیادین است؛ نه تجربه لذت بخش
✍️اسوالد هَنفلینگ
🔹شوپنهاور بر این باور است که وجه دردناک تجربه وجه غالب آن است، زیرا تجربه دردناک بنیادی است نه تجربه لذت بخش. درد است، نه لذت، که ایجابی است و ما را به احساس خود وا میدارد (به نظر او، این نشان میدهد که چرا لحظات لذت بخش تندتر میگذرند). شوپنهاور چند مثال میزند: «ما درد را احساس میکنیم، اما بی دردی را نه؛ مراقبت را احساس میکنیم، اما رهایی از مراقبت را نه؛ ترس را احساس میکنیم، اما ایمنی و امنیت را نه». سلامت و جوانی و آزادی «سه موهبت بزرگ زندگیاند» ولی ما به آنها توجهی نداریم. تا وقتی که داریمشان و فقط وقتی به آنها توجه میکنیم که از دستشان بدهیم؛ چون آنها هم سلبیاند.
🔹کسی هم که از سلامت کامل، جز برخی ناراحتیهای کوچک، بهره مند است به آن مشکلات توجه میکند، به «این که کفشش یک ذره پایش را میزند»، نه به سلامت کلیاش. اما این مثالها برای اثبات اینکه «درد و نه لذت، ایجابی است» کفایت نمیکند، زیرا تجربههایی ایجابی در کارند که صرفاً صلب تجربههای سلبی نیستند. برای مثال، لذت نگاه کردن به گلها صرفاً مخالف نگاه نکردن به گلها نیست. با وجود این، درست است که بسیاری از اموری که بیشترین ارزش را برای ما دارند (سلامت، آزادی، امنیت) سلبیاند.
🔹شخص وقتی سالم است که مشکلی نداشته باشد؛ وقتی آزاد است که در قیدوبند نباشد و غیره. سلامت خود را آنگونه برای آگاهی تحمیل نمیکند که درد و معلولیت میکنند.
ما گاه با نگریستن به اوقات خوش گذشته، شاید با حسرت، میگوییم آنوقت نمیفهمیدیم که چه وضع خوبی داریم؛ اما درد و ناخوشی نمیتواند از چنین توجهی بگریزد. بیخبری هم خوشخبری است. روز خوش جهان شاید همان روزی باشد که در آن هیچ اتفاق بدی رخ ندهد که مخابرهاش کنند.
این را که درد و ترس ما را بیشتر به احساس خود وامیدارند میتوان در پرتو تلاش برای بقا هم فهمید.
🔹برخلاف انسان، حیوان به «لذتها و رنج هایی فعلی» محدود است. شادیها و غمهای او بر هم انباشته نمیشوند آنگونه که در انسان، از طریق حافظه و پیشنگری، بر هم انباشته میشوند.
🔹او به اثری از آنتون ویلهلم تیش بین -نقاش اهل فلسفه- اشاره میکند که قسمت بالایی آن زنانی را نشان میدهد که بچههایشان را از آنها دزدیدهاند، درحالیکه در قسمت پایین تصویر، گوسفندانی نشان دادهشدهاند که برههایشان را از آنها جدا کردهاند.در آن زنان درد و دلهره و ناامیدی مادرانه عمیقی میبینیم که در گوسفندان نمیبینیم؛ هوش حیوانی کند گوسفندان آنها را به غصه خوردن بر این وضع تجهیز نکرده است.
➖کتاب در جستجوی معنا، نوشته اسوالد هنفلینگ، ترجمه امیرحسین خداپرست و غزاله حجتی، نشر کرگدن (#معرفی_شده_توسط_مصطفی_ملکیان)
@mostafamalekian
@kargadanpub
✍️اسوالد هَنفلینگ
🔹شوپنهاور بر این باور است که وجه دردناک تجربه وجه غالب آن است، زیرا تجربه دردناک بنیادی است نه تجربه لذت بخش. درد است، نه لذت، که ایجابی است و ما را به احساس خود وا میدارد (به نظر او، این نشان میدهد که چرا لحظات لذت بخش تندتر میگذرند). شوپنهاور چند مثال میزند: «ما درد را احساس میکنیم، اما بی دردی را نه؛ مراقبت را احساس میکنیم، اما رهایی از مراقبت را نه؛ ترس را احساس میکنیم، اما ایمنی و امنیت را نه». سلامت و جوانی و آزادی «سه موهبت بزرگ زندگیاند» ولی ما به آنها توجهی نداریم. تا وقتی که داریمشان و فقط وقتی به آنها توجه میکنیم که از دستشان بدهیم؛ چون آنها هم سلبیاند.
🔹کسی هم که از سلامت کامل، جز برخی ناراحتیهای کوچک، بهره مند است به آن مشکلات توجه میکند، به «این که کفشش یک ذره پایش را میزند»، نه به سلامت کلیاش. اما این مثالها برای اثبات اینکه «درد و نه لذت، ایجابی است» کفایت نمیکند، زیرا تجربههایی ایجابی در کارند که صرفاً صلب تجربههای سلبی نیستند. برای مثال، لذت نگاه کردن به گلها صرفاً مخالف نگاه نکردن به گلها نیست. با وجود این، درست است که بسیاری از اموری که بیشترین ارزش را برای ما دارند (سلامت، آزادی، امنیت) سلبیاند.
🔹شخص وقتی سالم است که مشکلی نداشته باشد؛ وقتی آزاد است که در قیدوبند نباشد و غیره. سلامت خود را آنگونه برای آگاهی تحمیل نمیکند که درد و معلولیت میکنند.
ما گاه با نگریستن به اوقات خوش گذشته، شاید با حسرت، میگوییم آنوقت نمیفهمیدیم که چه وضع خوبی داریم؛ اما درد و ناخوشی نمیتواند از چنین توجهی بگریزد. بیخبری هم خوشخبری است. روز خوش جهان شاید همان روزی باشد که در آن هیچ اتفاق بدی رخ ندهد که مخابرهاش کنند.
این را که درد و ترس ما را بیشتر به احساس خود وامیدارند میتوان در پرتو تلاش برای بقا هم فهمید.
🔹برخلاف انسان، حیوان به «لذتها و رنج هایی فعلی» محدود است. شادیها و غمهای او بر هم انباشته نمیشوند آنگونه که در انسان، از طریق حافظه و پیشنگری، بر هم انباشته میشوند.
🔹او به اثری از آنتون ویلهلم تیش بین -نقاش اهل فلسفه- اشاره میکند که قسمت بالایی آن زنانی را نشان میدهد که بچههایشان را از آنها دزدیدهاند، درحالیکه در قسمت پایین تصویر، گوسفندانی نشان دادهشدهاند که برههایشان را از آنها جدا کردهاند.در آن زنان درد و دلهره و ناامیدی مادرانه عمیقی میبینیم که در گوسفندان نمیبینیم؛ هوش حیوانی کند گوسفندان آنها را به غصه خوردن بر این وضع تجهیز نکرده است.
➖کتاب در جستجوی معنا، نوشته اسوالد هنفلینگ، ترجمه امیرحسین خداپرست و غزاله حجتی، نشر کرگدن (#معرفی_شده_توسط_مصطفی_ملکیان)
@mostafamalekian
@kargadanpub
✅فضیلت های اخلاقی گفته شده در کتاب" ابرهای ندانستن"
🔹حتی اگر مبادی مابعدالطبیعی آثار عرفانی را نپذیریم، باز هم سودمند هستند. البته این کتابها را نباید مثل روزنامه خواند، بلکه آنها را باید دایم و مداوم خواند. به تعبیر آن عارف آلمانی به جای اینکه هزار کتاب را بخوانید، یک کتاب را هزار بار بخوانید. به نظر من کتاب ابرهای ندانستن درباره چند فضیلت اخلاقی بیان اعجابانگیزی دارد و مخاطب واقعا شهود میکند که انصافا راست میگوید و اگر انسان این ویژگی را داشته باشد، وضعیتش بسامانتر است از ضد آن ویژگی یا نقیض آن ویژگی یا به هر حال مقابل آن ویژگی.
🔻این فضیلتها عبارتند از:
1️⃣ سپاسمندی نسبت به هستی، البته نویسنده از سپاسمندی نسبت به خدا یاد میکند.
2️⃣ امیدواری.
3️⃣ فروتنی.
4️⃣در حال زیستن و زندگی اینجایی و اکنونی.
5️⃣ پایداری در آرمان و عدول نکردن از اهداف یا آرمانها، آن چیزی که از آن گاهی با عنوان صبر و استقامت یاد میشود.
6️⃣ آنچه میتوانی کردن و بقیه را به هستی واگذار کردن که در تعبیر عرفانی از آن با عنوان توکل یاد میشود.
7️⃣ عدم توجه به ستایش و نکوهش دیگران، یعنی عدم توجه به ارزش داوریهای دیگران درباره من. من باید وظیفه اخلاقیام را نسبت به هر کسی انجام دهم، اما اینکه آن فرد چه برداشتی از وظیفه اخلاقی من میکند، اصلا اهمیت ندارد، خواه ستایش کند یا نکوهش. مثلا من موظفم با دیگران متواضع رفتار کنم. وقتی چنین میکنم، ممکن است یکی چنین برداشت کند که آبا و اجدادم نوکر بودند و بچه نوکر است! اما دیگری ممکن است بگوید چقدر چاپلوس است، سومی بگوید چقدر چسب است! چهارمی بگوید شاید منافعی دارد! همه این برداشتها هست و به من ربطی ندارد. من اگر تشخیص دادم وظیفه اخلاقیام تواضع است، باید چنین بکنم. ستایش دیگران هم نباید من را خوشحال کند.
8️⃣ داوری نکردن درباره دیگران. من باید از دروغ متنفر باشم و از دروغگو خیر. یعنی اگر دیدم کسی به مظلوم ظلم کرد، از او دفاع میکنم اما در باب ظالم داوری نمیکنم. من میتوانم راجع به اعمال دیگران اعم از رفتار و گفتار و حتی زبان بدنشان موضع اخلاقی بگیرم، اما خود دیگران را نباید داوری کنم. من از گفتار و کردار نادرست نفرت داشته باشم نه از فردی که این کارها را میکند. اصلا چون عاشق آن فرد هستم، میگویم ای کاش چنین نمیکرد، زیرا چنین فردی پیش از هر کس به خودش ضربه زده.
9️⃣ خودشناسی. هر چه من خودشناستر شوم، بیشتر رشد میکنم و متواضعتر میشوم، زیرا نقاط ضعف خودش را بهتر میشناسد و انگیزه مییابد خودش را اصلاح کند. فردی که خود را نمیشناسد، اولا عجب و غرور پیدا میکند و ثانیا به سمت بهتر شدن نمیرود. به تعبیر مولانا، توهم کمال، یگانه مانع کمال است.
0️⃣1️⃣ بخشایش. انسان باید همه انسانها از جمله خودش را ببخشد و مدام در گذشته دیگران سیر نکند.
1️⃣1️⃣ عشق به همنوع که بالاتر از شفقت به همنوع است. عشق به همنوع یعنی همنوعت را به اندازه خودت دوست بدار. انسان در شفقت، بخشی از حقوق خودش را به دیگران میبخشد، اما آنها را به اندازه خودش دوست ندارد. به عبارت دیگر رفتار با دیگران سه مرحله دارد: اول اینکه با دیگران به عدالت رفتار میکند، یعنی حق دیگری را رعایت میکند، دوم شفقت است که انسان بخشی از حق خود را به دیگری میبخشد و سوم عشق است که انسان دیگری را با خودش یکی میداند. در عشق من دیگری را مثل خودش تلقی میکند.
2️⃣1️⃣ خویشتنداری. خواستههای ما بینهایت هستند، بنا نیست به دنبال همه خواستهها برویم، باید کف نفس نشان بدهیم و خویشتندار باشیم و از هر هزار خواسته دنبال دو تا برویم. ضمن آنکه اکثر خواستهها وقتی برآورده میشوند، به زیان من هستند.
3️⃣1️⃣ نباید بر خود سخت بگیریم. حتی در معنویترین امور هم نباید چیزی فوق طاقت بر خود بار کند.
4️⃣1️⃣ دلبستگی پیدا نکنیم و عشق بورزیم. تفاوت میان عشق و دلبستگی بحثی است که جای دیگری مطرح کردهام.
➖ سخنرانی مصطفی ملکیان درباره کتاب ابرهای ندانستن، تیرماه 1401، انتشارات ققنوس
@mostafamalekian
🔹حتی اگر مبادی مابعدالطبیعی آثار عرفانی را نپذیریم، باز هم سودمند هستند. البته این کتابها را نباید مثل روزنامه خواند، بلکه آنها را باید دایم و مداوم خواند. به تعبیر آن عارف آلمانی به جای اینکه هزار کتاب را بخوانید، یک کتاب را هزار بار بخوانید. به نظر من کتاب ابرهای ندانستن درباره چند فضیلت اخلاقی بیان اعجابانگیزی دارد و مخاطب واقعا شهود میکند که انصافا راست میگوید و اگر انسان این ویژگی را داشته باشد، وضعیتش بسامانتر است از ضد آن ویژگی یا نقیض آن ویژگی یا به هر حال مقابل آن ویژگی.
🔻این فضیلتها عبارتند از:
1️⃣ سپاسمندی نسبت به هستی، البته نویسنده از سپاسمندی نسبت به خدا یاد میکند.
2️⃣ امیدواری.
3️⃣ فروتنی.
4️⃣در حال زیستن و زندگی اینجایی و اکنونی.
5️⃣ پایداری در آرمان و عدول نکردن از اهداف یا آرمانها، آن چیزی که از آن گاهی با عنوان صبر و استقامت یاد میشود.
6️⃣ آنچه میتوانی کردن و بقیه را به هستی واگذار کردن که در تعبیر عرفانی از آن با عنوان توکل یاد میشود.
7️⃣ عدم توجه به ستایش و نکوهش دیگران، یعنی عدم توجه به ارزش داوریهای دیگران درباره من. من باید وظیفه اخلاقیام را نسبت به هر کسی انجام دهم، اما اینکه آن فرد چه برداشتی از وظیفه اخلاقی من میکند، اصلا اهمیت ندارد، خواه ستایش کند یا نکوهش. مثلا من موظفم با دیگران متواضع رفتار کنم. وقتی چنین میکنم، ممکن است یکی چنین برداشت کند که آبا و اجدادم نوکر بودند و بچه نوکر است! اما دیگری ممکن است بگوید چقدر چاپلوس است، سومی بگوید چقدر چسب است! چهارمی بگوید شاید منافعی دارد! همه این برداشتها هست و به من ربطی ندارد. من اگر تشخیص دادم وظیفه اخلاقیام تواضع است، باید چنین بکنم. ستایش دیگران هم نباید من را خوشحال کند.
8️⃣ داوری نکردن درباره دیگران. من باید از دروغ متنفر باشم و از دروغگو خیر. یعنی اگر دیدم کسی به مظلوم ظلم کرد، از او دفاع میکنم اما در باب ظالم داوری نمیکنم. من میتوانم راجع به اعمال دیگران اعم از رفتار و گفتار و حتی زبان بدنشان موضع اخلاقی بگیرم، اما خود دیگران را نباید داوری کنم. من از گفتار و کردار نادرست نفرت داشته باشم نه از فردی که این کارها را میکند. اصلا چون عاشق آن فرد هستم، میگویم ای کاش چنین نمیکرد، زیرا چنین فردی پیش از هر کس به خودش ضربه زده.
9️⃣ خودشناسی. هر چه من خودشناستر شوم، بیشتر رشد میکنم و متواضعتر میشوم، زیرا نقاط ضعف خودش را بهتر میشناسد و انگیزه مییابد خودش را اصلاح کند. فردی که خود را نمیشناسد، اولا عجب و غرور پیدا میکند و ثانیا به سمت بهتر شدن نمیرود. به تعبیر مولانا، توهم کمال، یگانه مانع کمال است.
0️⃣1️⃣ بخشایش. انسان باید همه انسانها از جمله خودش را ببخشد و مدام در گذشته دیگران سیر نکند.
1️⃣1️⃣ عشق به همنوع که بالاتر از شفقت به همنوع است. عشق به همنوع یعنی همنوعت را به اندازه خودت دوست بدار. انسان در شفقت، بخشی از حقوق خودش را به دیگران میبخشد، اما آنها را به اندازه خودش دوست ندارد. به عبارت دیگر رفتار با دیگران سه مرحله دارد: اول اینکه با دیگران به عدالت رفتار میکند، یعنی حق دیگری را رعایت میکند، دوم شفقت است که انسان بخشی از حق خود را به دیگری میبخشد و سوم عشق است که انسان دیگری را با خودش یکی میداند. در عشق من دیگری را مثل خودش تلقی میکند.
2️⃣1️⃣ خویشتنداری. خواستههای ما بینهایت هستند، بنا نیست به دنبال همه خواستهها برویم، باید کف نفس نشان بدهیم و خویشتندار باشیم و از هر هزار خواسته دنبال دو تا برویم. ضمن آنکه اکثر خواستهها وقتی برآورده میشوند، به زیان من هستند.
3️⃣1️⃣ نباید بر خود سخت بگیریم. حتی در معنویترین امور هم نباید چیزی فوق طاقت بر خود بار کند.
4️⃣1️⃣ دلبستگی پیدا نکنیم و عشق بورزیم. تفاوت میان عشق و دلبستگی بحثی است که جای دیگری مطرح کردهام.
➖ سخنرانی مصطفی ملکیان درباره کتاب ابرهای ندانستن، تیرماه 1401، انتشارات ققنوس
@mostafamalekian
⭕️ زندگی فیلسوفانه که من بر زندگی متعبّدانه و بر زندگی عارفانه ترجیح میدهم یک زندگی ولرم است. آدمهایی که داغی مفرط یا سردی مفرط را میپسندند از این ولرمی رنج میبرند ولی رویهمرفته به سلامت نزدیکتر است. ممکن است آن شورها، هیجانها و آن احساسات و عواطف نباشند- که البته هم نیست- اما از آن طرف، از آن خطرخیزیها و مهلکهانگیزیهایی که در این نوع زندگیها وجود دارد هم خبری نیست. شما هیچ وقت یک فیلسوف را در صف طالبان، القاعده، داعش و بوکوحرام نمیبینید. اما ممکن است در میان متصوفه کسی با این ایده که ما ولایت عرفانی بر مردم داریم در چنین صفهایی پیدا شود.
#مصطفی_ملکیان
@mostafamalekian
#مصطفی_ملکیان
@mostafamalekian
✔️احتیاج بشر به دین
✍️مصطفی ملکیان
🔹دین نیز از مخترعاتِ انسان است. منظور از مخترع بودن دین، جعلی بودن آن نیست؛ بلکه بدین معناست که مثل خط و زبان میماند، تا بشر به دین، احساس نیاز نکند، دین بهوجود نمیآید یا اگر هم بهوجود آمد، زمانیکه به آن احساس نیاز نکنند، از بین خواهد رفت. البته اینکه دین از مقولۀ مخترعات است، هیچ وهنی برای دین بهحساب نمیآید. اگر مخترع بودن زبان، برای زبان وهن است؛ پس مخترع بودن دین نیز برای دین، باید وهن بهحساب آید، آن نیست و بهتبع این هم نیست.
🔹لذا تا هر مرحله، از مراحل تاریخ که دین وجود دارد، باید بفهمید هنوز بشر به دین، احتیاج دارد. همانطور دربارۀ خط، تا وقتی در جهان هست، باید یقین کنید بشر به خط احتیاج دارد و از غیر از خط، آن احتیاج، برآوردهشدنی نیست. تا وقتی هم که دین وجود دارد، بدانید نیازی هست که آن نیاز هنوز هم از دین برآورده میشود. یعنی اولاً نیازی هست که دین آنرا برمیآورد و ثانیاً هیچ پدیدۀ دیگری آن نیاز را مثل دین برآورده نمیکند. وگرنه دلیل نداشت دین وجود پیدا بکند و به وجود خود ادامه بدهد.
❇️ تأثیر دین بر منش آدمی | جلسۀ اول
@mostafamalekian
✍️مصطفی ملکیان
🔹دین نیز از مخترعاتِ انسان است. منظور از مخترع بودن دین، جعلی بودن آن نیست؛ بلکه بدین معناست که مثل خط و زبان میماند، تا بشر به دین، احساس نیاز نکند، دین بهوجود نمیآید یا اگر هم بهوجود آمد، زمانیکه به آن احساس نیاز نکنند، از بین خواهد رفت. البته اینکه دین از مقولۀ مخترعات است، هیچ وهنی برای دین بهحساب نمیآید. اگر مخترع بودن زبان، برای زبان وهن است؛ پس مخترع بودن دین نیز برای دین، باید وهن بهحساب آید، آن نیست و بهتبع این هم نیست.
🔹لذا تا هر مرحله، از مراحل تاریخ که دین وجود دارد، باید بفهمید هنوز بشر به دین، احتیاج دارد. همانطور دربارۀ خط، تا وقتی در جهان هست، باید یقین کنید بشر به خط احتیاج دارد و از غیر از خط، آن احتیاج، برآوردهشدنی نیست. تا وقتی هم که دین وجود دارد، بدانید نیازی هست که آن نیاز هنوز هم از دین برآورده میشود. یعنی اولاً نیازی هست که دین آنرا برمیآورد و ثانیاً هیچ پدیدۀ دیگری آن نیاز را مثل دین برآورده نمیکند. وگرنه دلیل نداشت دین وجود پیدا بکند و به وجود خود ادامه بدهد.
❇️ تأثیر دین بر منش آدمی | جلسۀ اول
@mostafamalekian
✔️آسیب های حقیقت آشکاری
✍️ مصطفی ملکیان
🔹اينكه ما نميتوانيم آدمها را دوست بداريم به دليل اين است كه به آشكاري حقيقت قائل هستيم و ميگوييم كه حقيقت بسيار آشكار است و آن حقيقتِ آشكار هم پيش ماست و هر كس كه به اين حقيقت آشكاري كه پيش ماست، معتقد نيست اين مقابل حكم عقل است. خوب آدم با آن فرد نميتواند دوستي كند، رابطه داشته باشد. اما اگر كسي بگويد آشكاري حقيقت يك چيز غلطي است و حقيقت آنقدر آشكار نيست و اين معنايش اين است كه هم من در تاريكيها در حال قدمزدن هستم و هم رفيقم كه مخالف من است در تاريكي قدم ميزند. اينكه مولانا ميگويد: «ما كه كورانه عصاها ميزنيم / لاجرم قنديلها را بشكنيم» يعني همة ما داريم قنديل ميشكنيم. نگوييد كه ما قنديل نميشكنيم و هر قنديلي در عالم است را بقيه شكستهاند؛ نه آقا، همة ما در تاريكي عصا ميزنيم.
🔹من بارها و بارها گفتهام كه علت اين كه عدهاي قدرت تحمل و دوست داشتن مردم را ندارند، نه بدان علت است بدذاتاند؛ بلكه چون يك ايدة غلطي دارند، آن ايدة غلط اين است كه حق واضح است و هر كسي كه مخالف با اين باشد را نميتوان دوست داشت. براي همين هميشه طلبكارانه، هميشه از موضع بالا، هميشه با خشونت و هميشه با بگير و ببند و زدن و بردن رفتار ميكند. ولي اگر گفتند كه آقا عالم تفسيرهاي عديده برميدارد. يك نسخهاي است كه به تعبير اميرالمؤمنين(ع) حَمّال ذووجوه است، يك تفسير را ما داريم، يك تفسير را بوداييها دارند، يك تفسير را وهابي دارد، يك تفسير را سني دارد و ... خوب ميتواند با همه يك زندگي با مدارا و با شفقت و با عشق و محبت داشته باشد. باور كنيد اگر شما معتقد باشيد كه حق پيش شماست، نميتوانيد اكثر انسانها را دوست داشته باشيد و اين توان را از خودتان ميگيريد.
🔹اما اگر بگوييد كه همة ما آدمهايي هستيم كه در تاريكي قدم ميزنيم، گاهي جاها به حق ميرسيم، گاهي جاها به حق نميرسيم، بعضي جاها درست ميرويم و بعضي جاها درست نميرويم، گاهي جاها به كسي تنه ميزنيم، آن وقت همه ميتوانيم به همديگر محبت و شفقت داشته باشيم. من واقعاً و جداً اعتقادم بر اين است كه اكثر خشونتهاي موجود به خاطر يك تز غلط است و خدا شاهد است اين تز منشأ قرآني و روايي ندارد و آن اين است كه حق، واضحِ واضح است و هماني است كه ما داريم، پس هر كسي كه با اين مخالفت كرد، محارب حكم عقل است و نميتوان با او آشتي كرد. چون با يك چيز واضح مخالفت ميكند. اين به مصلحت و حق هم نيست، به دليل اينكه در مقام نظر هم مشكل دارد. چون يكي از بزرگترين گزارههاي شما كه خدا وجود دارد را در نظر بگيريد، كجاست حكم عقل واضح كه ميگويد خدا وجود دارد؟ اما اينكه تا گفتيم كجاست حكم عقل واضح كه خدا وجود دارد، معنايش اين نيست كه خدا وجود ندارد. نه، بايد معتقد باشيم كه ما عاشق خدا شديم، دليل هم ندارد. يك سري آدمهايي هم هستند كه عاشق يك خداي ديگري شدهاند، يك سري هم عشق هيچ خدايي در دلشان نيست. نه اينكه ما استدلال داريم و بقيه بدون استدلال هستند.
❇️ درسگفتار «معرفت شناسی باور دینی»
@mostafamalekian
✍️ مصطفی ملکیان
🔹اينكه ما نميتوانيم آدمها را دوست بداريم به دليل اين است كه به آشكاري حقيقت قائل هستيم و ميگوييم كه حقيقت بسيار آشكار است و آن حقيقتِ آشكار هم پيش ماست و هر كس كه به اين حقيقت آشكاري كه پيش ماست، معتقد نيست اين مقابل حكم عقل است. خوب آدم با آن فرد نميتواند دوستي كند، رابطه داشته باشد. اما اگر كسي بگويد آشكاري حقيقت يك چيز غلطي است و حقيقت آنقدر آشكار نيست و اين معنايش اين است كه هم من در تاريكيها در حال قدمزدن هستم و هم رفيقم كه مخالف من است در تاريكي قدم ميزند. اينكه مولانا ميگويد: «ما كه كورانه عصاها ميزنيم / لاجرم قنديلها را بشكنيم» يعني همة ما داريم قنديل ميشكنيم. نگوييد كه ما قنديل نميشكنيم و هر قنديلي در عالم است را بقيه شكستهاند؛ نه آقا، همة ما در تاريكي عصا ميزنيم.
🔹من بارها و بارها گفتهام كه علت اين كه عدهاي قدرت تحمل و دوست داشتن مردم را ندارند، نه بدان علت است بدذاتاند؛ بلكه چون يك ايدة غلطي دارند، آن ايدة غلط اين است كه حق واضح است و هر كسي كه مخالف با اين باشد را نميتوان دوست داشت. براي همين هميشه طلبكارانه، هميشه از موضع بالا، هميشه با خشونت و هميشه با بگير و ببند و زدن و بردن رفتار ميكند. ولي اگر گفتند كه آقا عالم تفسيرهاي عديده برميدارد. يك نسخهاي است كه به تعبير اميرالمؤمنين(ع) حَمّال ذووجوه است، يك تفسير را ما داريم، يك تفسير را بوداييها دارند، يك تفسير را وهابي دارد، يك تفسير را سني دارد و ... خوب ميتواند با همه يك زندگي با مدارا و با شفقت و با عشق و محبت داشته باشد. باور كنيد اگر شما معتقد باشيد كه حق پيش شماست، نميتوانيد اكثر انسانها را دوست داشته باشيد و اين توان را از خودتان ميگيريد.
🔹اما اگر بگوييد كه همة ما آدمهايي هستيم كه در تاريكي قدم ميزنيم، گاهي جاها به حق ميرسيم، گاهي جاها به حق نميرسيم، بعضي جاها درست ميرويم و بعضي جاها درست نميرويم، گاهي جاها به كسي تنه ميزنيم، آن وقت همه ميتوانيم به همديگر محبت و شفقت داشته باشيم. من واقعاً و جداً اعتقادم بر اين است كه اكثر خشونتهاي موجود به خاطر يك تز غلط است و خدا شاهد است اين تز منشأ قرآني و روايي ندارد و آن اين است كه حق، واضحِ واضح است و هماني است كه ما داريم، پس هر كسي كه با اين مخالفت كرد، محارب حكم عقل است و نميتوان با او آشتي كرد. چون با يك چيز واضح مخالفت ميكند. اين به مصلحت و حق هم نيست، به دليل اينكه در مقام نظر هم مشكل دارد. چون يكي از بزرگترين گزارههاي شما كه خدا وجود دارد را در نظر بگيريد، كجاست حكم عقل واضح كه ميگويد خدا وجود دارد؟ اما اينكه تا گفتيم كجاست حكم عقل واضح كه خدا وجود دارد، معنايش اين نيست كه خدا وجود ندارد. نه، بايد معتقد باشيم كه ما عاشق خدا شديم، دليل هم ندارد. يك سري آدمهايي هم هستند كه عاشق يك خداي ديگري شدهاند، يك سري هم عشق هيچ خدايي در دلشان نيست. نه اينكه ما استدلال داريم و بقيه بدون استدلال هستند.
❇️ درسگفتار «معرفت شناسی باور دینی»
@mostafamalekian
✔️منشأ درد و رنجهای انسان در زوال روابط عاشقانه
✍️ مصطفی ملکیان
🔹ما هنگام از دست دادن دیگری، سه حالت می یابیم: پشیمانی، حسرت و اندوه. دو مورد اول از سه مورد بیان شده، معلول خوب نبودن و درست رفتار نکردن ماست و فقط به ما برمی گردد و مورد سوم که اندوه است، به معشوق برمی گردد؛ که اگر اولی و دومی نباشد که باعث تداعی اموری برای ما شود، اندوه قابل تحمل است.
🔹هیچ درد و رنجی از پشیمانی و حسرت، جان گیرتر و سوزاننده تر نیست؛ پشیمانی، ناشی از خوب نبودن با دیگران و حسرت، ناشی از خوش نبودن با دیگران است. باز پشیمانی بدتر از حسرت است. کسی که خود و معشوق خود را فرآورده می داند، نمی تواند تغییرات را تاب بیاورد و دچار بحران می شود. در تصویر پایا از خود، فرد می بیند که خوشی عشق در نهایت، برای سلامت روانی وی، سودش بیشتر از ضررش نبوده است.
درسگفتار زندگی فیلسوفانه|جلسه چهارم
@mostafamalekian
🔈فایل صوتی👇👇
✍️ مصطفی ملکیان
🔹ما هنگام از دست دادن دیگری، سه حالت می یابیم: پشیمانی، حسرت و اندوه. دو مورد اول از سه مورد بیان شده، معلول خوب نبودن و درست رفتار نکردن ماست و فقط به ما برمی گردد و مورد سوم که اندوه است، به معشوق برمی گردد؛ که اگر اولی و دومی نباشد که باعث تداعی اموری برای ما شود، اندوه قابل تحمل است.
🔹هیچ درد و رنجی از پشیمانی و حسرت، جان گیرتر و سوزاننده تر نیست؛ پشیمانی، ناشی از خوب نبودن با دیگران و حسرت، ناشی از خوش نبودن با دیگران است. باز پشیمانی بدتر از حسرت است. کسی که خود و معشوق خود را فرآورده می داند، نمی تواند تغییرات را تاب بیاورد و دچار بحران می شود. در تصویر پایا از خود، فرد می بیند که خوشی عشق در نهایت، برای سلامت روانی وی، سودش بیشتر از ضررش نبوده است.
درسگفتار زندگی فیلسوفانه|جلسه چهارم
@mostafamalekian
🔈فایل صوتی👇👇
Telegram
گالری/آرشیو کانال
✅ما باید تزویر و ریا را در عالم فکر کنار بگذاریم.
✍️مصطفی ملکیان
🔹ما اساساً تزویر و ریا را در عالم فکر باید کنار بگذاریم. بسیاری از این دگرنماییهایی که راجع به چهرههای فلسفی وجود دارد، بهایندلیل است که آن شخصیتی که متوسل به آن روشنفکر یا فیلسوف خاص است، اهل تزویر و ریا میباشد. بهاینمعنا که گاه فرد از دین یک تلقی دارد و این تلقی نه بهجهت شخصیت فرد و نه به جهت نیروی استدلالگر او، تلقی قابل قبولی برای مخاطب نخواهد بود، نه فرد شخصیتی کامل با آن درجه و عظمت فکری دارد که مخاطب به حساب شخصیت او سخن او را بپذیرد (که البته این غلط هم است؛ چرا که ما نباید به حساب شخصیت یک فرد، چیزی را بپذیریم) و نه نیروی استدلالگری دارد تا مخاطب را قانعکند؛ اینجا راه سومی پیش میآید، به این نحو که فرد بگوید این سخنی که من میگویم را هایدگر هم گفته است.
🔹بهتعبیری در این حالت خود را به دُم هایدگر، ویتگنشتاین یا متفکر دیگری میبندد تا خود را از طریق حجیت و آتوریتهی او نزد مخاطب بقبولاند. من بدون آنکه مثال بیاورم، میگویم که این مسأله در کشور ما مصداق دارد. کسانی هستند که چیزی برای گفتن ندارند و از طرفی هم میخواهند طرف مقابل، حرفشان را بپذیرد. ازاینروی با تحریف سخنان هایدگر یا هر متفکر دیگری، میگویند این سخنی که ما میگوییم مثلاً سخن هایدگر هم هست. و دراینصورت مخاطب هم فکر میکند که اگر هایدگر هم چیزی در اینخصوص گفته است، لابد قصور از طرف عقل من است و شاید نقصانی در معلومات یا قوهی تفکرم دارم. بهنظرمن این به همان تزویر و ریا بازمیگردد. من باید سند و مدرک سخنم را همپای خودش بفرستم تا مورد پذیرش ساحت آگاهی دیگران قرار بگیرد. قوّت سخن باید همراه خودش باشد، نه اینکه عنوان شود فلانکس هم این را گفته است.
➖گفتگوی «روشنفکری دینی و سنت علمی در ایران»، گفتگو محمد میلانی بناب با مصطفی ملکیان، نشریه نامه، شماره 51، تیرماه 1385
@mostafamalekian
✍️مصطفی ملکیان
🔹ما اساساً تزویر و ریا را در عالم فکر باید کنار بگذاریم. بسیاری از این دگرنماییهایی که راجع به چهرههای فلسفی وجود دارد، بهایندلیل است که آن شخصیتی که متوسل به آن روشنفکر یا فیلسوف خاص است، اهل تزویر و ریا میباشد. بهاینمعنا که گاه فرد از دین یک تلقی دارد و این تلقی نه بهجهت شخصیت فرد و نه به جهت نیروی استدلالگر او، تلقی قابل قبولی برای مخاطب نخواهد بود، نه فرد شخصیتی کامل با آن درجه و عظمت فکری دارد که مخاطب به حساب شخصیت او سخن او را بپذیرد (که البته این غلط هم است؛ چرا که ما نباید به حساب شخصیت یک فرد، چیزی را بپذیریم) و نه نیروی استدلالگری دارد تا مخاطب را قانعکند؛ اینجا راه سومی پیش میآید، به این نحو که فرد بگوید این سخنی که من میگویم را هایدگر هم گفته است.
🔹بهتعبیری در این حالت خود را به دُم هایدگر، ویتگنشتاین یا متفکر دیگری میبندد تا خود را از طریق حجیت و آتوریتهی او نزد مخاطب بقبولاند. من بدون آنکه مثال بیاورم، میگویم که این مسأله در کشور ما مصداق دارد. کسانی هستند که چیزی برای گفتن ندارند و از طرفی هم میخواهند طرف مقابل، حرفشان را بپذیرد. ازاینروی با تحریف سخنان هایدگر یا هر متفکر دیگری، میگویند این سخنی که ما میگوییم مثلاً سخن هایدگر هم هست. و دراینصورت مخاطب هم فکر میکند که اگر هایدگر هم چیزی در اینخصوص گفته است، لابد قصور از طرف عقل من است و شاید نقصانی در معلومات یا قوهی تفکرم دارم. بهنظرمن این به همان تزویر و ریا بازمیگردد. من باید سند و مدرک سخنم را همپای خودش بفرستم تا مورد پذیرش ساحت آگاهی دیگران قرار بگیرد. قوّت سخن باید همراه خودش باشد، نه اینکه عنوان شود فلانکس هم این را گفته است.
➖گفتگوی «روشنفکری دینی و سنت علمی در ایران»، گفتگو محمد میلانی بناب با مصطفی ملکیان، نشریه نامه، شماره 51، تیرماه 1385
@mostafamalekian
⭕️برای عدم ابتلا به یاوهگویی باید انسان از سه چیز پروا داشته باشد.
1️⃣یکی اینکه باید از خدا پروا داشته باشد، یعنی تفکر دینی و مذهبی داشته باشد و خدا را ناظر بر همهی امور ببیند و او را طرفدار حق و حقیقت و عدالت بداند که درآنصورت طبعاً وقتی سخن میگوید یا دست به قلم میبرد، چون پارسایی نسبت به خدا دارد این پروا را در کارش لحاظ میدارد و هر یاوه و سخن بیهودهای نخواهدگفت؛ چون معتقد است قدرت و ناظر عالمی آنچه میگوید را میبیند.
2️⃣اگر کسی در مقامی باشد که از خدا پروا نداشته باشد، لااقل باید وجدان اخلاقی بیدار، زنده و حساسی داشته باشد، تا وقتی سخن نادرستی میگوید یا کلام نادرستی مینویسد، وجدانش او را ملامتکند و آنقدر این ملامتگر درونی قوی باشد که فرد در برابر آن توان مقاومت نداشته باشد تا از آن به بعد در سخنش بیشتر مداقه بکند.
3️⃣اما در غیاب این دو، شخص باید از رسواشدن نزد خلق بترسد و پروای از دستدادن آبروی خود را داشته باشد. برای کسانی که خدا در نظرشان جایگاهی ندارد و وجدان آنها دیری است که به خواب رفته و صدای خُروُپُف آن بلند است، ترس از مردم آخرین حربه است. اما این ترس از رسوایی نزد مردم چه موقع پیش میآید؟ وقتی که نقادان قوی بتوانند در مقابل فرد قد علمکنند و بگویند که به این دلایل، گفتهها و نوشتههایت غلط است. اینگونه است که رسوایی پیش میآید. اما اگر این ناقدان خاموش باشند یا سرکوب و تهدید شده باشند، آنوقت دیگر ناقدی وجود ندارد تا آبروی طرف را نزد خلق بهخطر بیندازد.
🔹خدا که در ذهن فرد جایگاهی ندارد و وجدانی هم که نیست و ترس از بهخطر افتادن آبرو هم که وجود ندارد، در نتیجه شخص هرچه میخواهد میگوید؛ و متأسفانه این چیزی است که در کشور ما وجود دارد.
❇️گفتگوی «روشنفکری دینی و سنت علمی در ایران»، گفتگو محمد میلانی بناب با مصطفی ملکیان، نشریه نامه، شماره 51، تیرماه 1385
@mostafamalekian
1️⃣یکی اینکه باید از خدا پروا داشته باشد، یعنی تفکر دینی و مذهبی داشته باشد و خدا را ناظر بر همهی امور ببیند و او را طرفدار حق و حقیقت و عدالت بداند که درآنصورت طبعاً وقتی سخن میگوید یا دست به قلم میبرد، چون پارسایی نسبت به خدا دارد این پروا را در کارش لحاظ میدارد و هر یاوه و سخن بیهودهای نخواهدگفت؛ چون معتقد است قدرت و ناظر عالمی آنچه میگوید را میبیند.
2️⃣اگر کسی در مقامی باشد که از خدا پروا نداشته باشد، لااقل باید وجدان اخلاقی بیدار، زنده و حساسی داشته باشد، تا وقتی سخن نادرستی میگوید یا کلام نادرستی مینویسد، وجدانش او را ملامتکند و آنقدر این ملامتگر درونی قوی باشد که فرد در برابر آن توان مقاومت نداشته باشد تا از آن به بعد در سخنش بیشتر مداقه بکند.
3️⃣اما در غیاب این دو، شخص باید از رسواشدن نزد خلق بترسد و پروای از دستدادن آبروی خود را داشته باشد. برای کسانی که خدا در نظرشان جایگاهی ندارد و وجدان آنها دیری است که به خواب رفته و صدای خُروُپُف آن بلند است، ترس از مردم آخرین حربه است. اما این ترس از رسوایی نزد مردم چه موقع پیش میآید؟ وقتی که نقادان قوی بتوانند در مقابل فرد قد علمکنند و بگویند که به این دلایل، گفتهها و نوشتههایت غلط است. اینگونه است که رسوایی پیش میآید. اما اگر این ناقدان خاموش باشند یا سرکوب و تهدید شده باشند، آنوقت دیگر ناقدی وجود ندارد تا آبروی طرف را نزد خلق بهخطر بیندازد.
🔹خدا که در ذهن فرد جایگاهی ندارد و وجدانی هم که نیست و ترس از بهخطر افتادن آبرو هم که وجود ندارد، در نتیجه شخص هرچه میخواهد میگوید؛ و متأسفانه این چیزی است که در کشور ما وجود دارد.
❇️گفتگوی «روشنفکری دینی و سنت علمی در ایران»، گفتگو محمد میلانی بناب با مصطفی ملکیان، نشریه نامه، شماره 51، تیرماه 1385
@mostafamalekian
✅✅ معرفی کتاب روانشناسی اخلاق|والری تیبریوس|کتاب توصیه شده توسط مصطفی ملکیان| ترجمه محمود مقدسی | انتشارات آسمان خیال
🔻 درباره کتاب به قلم مترجم:
🔹چه کسی قرار است اخلاقی عمل کند؟ من، شما و سایرِ آدمها؛ موجوداتی بدنمند با امکاناتِ روانی مشخص. امّا آیا ما میتوانیم اخلاقی عمل کنیم؟ آیا میتوان کسی را برای عمل نکردن به باید و نبایدهای اخلاقی مستحق نکوهش دانست؟ آیا میتوانیم آزادانه دست به انتخاب بزنیم و مطابق آنچه اخلاق از ما میخواهد عمل کنیم؟ آیا حتی اگر آزاد باشیم، میتوانیم چیزی را غیر از خودمان بخواهیم (پرسش از امکانِ دیگرگزینی)؟ چرا در بعضی شرایط، افراد را کمتر از حالتِ معمول مسئول میدانیم و آنها را میبخشیم؟ آیا اگر عقل و دلایلِ ما عملی را درست بدانند، به آن عمل میل هم پیدا میکنیم و به سراغ انجامش میرویم؟ آیا ابتدا میل پیدا میکنیم و سپس برای آن به دنبالِ دلایلِ عقلانی میگردیم یا دلایل هم میتوانند ما را به عملی برانگیزانند؟ چه چیزی باعث میشود کاری را درست بدانیم و انجامش ندهیم یا خطایی را در عینِ نادرست دانستن، مرتکب شویم (ضعف اخلاقی)؟ آیا عواطف و احساسات ما در اخلاقی زیستن به ما کمک میکنند یا وسوسهها و تمایلاتِ رهزنی میشوند که جلوی خوب بودنِ ما را میگیرند؟ آیا میتوان از چیزی به نامِ شخصیت، مَنِش و خصائل اخلاقی صحبت کرد و تربیتِ آن را تضمینکننده عملِ اخلاقی دانست؟ محیط، نگاه دیگری، تغییراتِ خلقی، سلامت روان یا بیماری و ... چه تأثیری بر کیفیتِ عمل ما میگذارند؟ احساس گناه باعث اخلاقیتر شدنِ ما میشود یا ما را گمراه میکند؟ آیا اخلاقی زیستن به بهروزی، شادکامی و سلامت روانِ ما کمک میکند؟
این ها بعضی از پرسشهایی هستند که در روانشناسی اخلاق به آنها پرداخته میشود.
🔹روانشناسی اخلاق، قلمرویی از دانش است که در مرزِ روانشناسی و فلسفه اخلاق شکل گرفته و در قرن بیستم هویتِ جداگانهای پیدا کرده است. از یک سو فیلسوفان به آن میپردازند و از لوازمِ نتایجِ تحقیقات روانشناختی برای درکِ ما از اخلاق سؤال میکنند و از سوی دیگر، روانشناسان به آن میپردازند و ساختارِ تفکّر و رشدِ اخلاقی، عواطف و هیجانات دخیل در عملِ اخلاقی، چگونگیِ رخ دادنِ ضعفِ اخلاقی و به طور کلی کیفیات روانشناختیِ فاعلِ اخلاقی را مورد مطالعه قرار میدهند.
🔹کتابِ درآمدی جدید به روانشناسی اخلاق، نوشته والری تیبریوس، درسنامۀ جدید و کموبیش جامعی است که از منظری فلسفی به سراغ روانشناسی اخلاق میرود. این کتاب در عینِ تحلیلهای مفهومی و نظریِ لازم، پُر است از نتایجِ تحقیقاتِ تجربیِ مرتبط با عمل اخلاقی و میکوشد نشان دهد آن فاعلی که قرار است اخلاقی عمل کند و انتظار مسئولیت از او داشته باشیم چگونه موجودی است، چه احساسات و عواطفی دارد و چگونه میتواند زندگیِ اخلاقی را بخواهد و به آن پایبند باشد.
➖جهت خرید کلیک کنید.
@mostafamalekian
🔻 درباره کتاب به قلم مترجم:
🔹چه کسی قرار است اخلاقی عمل کند؟ من، شما و سایرِ آدمها؛ موجوداتی بدنمند با امکاناتِ روانی مشخص. امّا آیا ما میتوانیم اخلاقی عمل کنیم؟ آیا میتوان کسی را برای عمل نکردن به باید و نبایدهای اخلاقی مستحق نکوهش دانست؟ آیا میتوانیم آزادانه دست به انتخاب بزنیم و مطابق آنچه اخلاق از ما میخواهد عمل کنیم؟ آیا حتی اگر آزاد باشیم، میتوانیم چیزی را غیر از خودمان بخواهیم (پرسش از امکانِ دیگرگزینی)؟ چرا در بعضی شرایط، افراد را کمتر از حالتِ معمول مسئول میدانیم و آنها را میبخشیم؟ آیا اگر عقل و دلایلِ ما عملی را درست بدانند، به آن عمل میل هم پیدا میکنیم و به سراغ انجامش میرویم؟ آیا ابتدا میل پیدا میکنیم و سپس برای آن به دنبالِ دلایلِ عقلانی میگردیم یا دلایل هم میتوانند ما را به عملی برانگیزانند؟ چه چیزی باعث میشود کاری را درست بدانیم و انجامش ندهیم یا خطایی را در عینِ نادرست دانستن، مرتکب شویم (ضعف اخلاقی)؟ آیا عواطف و احساسات ما در اخلاقی زیستن به ما کمک میکنند یا وسوسهها و تمایلاتِ رهزنی میشوند که جلوی خوب بودنِ ما را میگیرند؟ آیا میتوان از چیزی به نامِ شخصیت، مَنِش و خصائل اخلاقی صحبت کرد و تربیتِ آن را تضمینکننده عملِ اخلاقی دانست؟ محیط، نگاه دیگری، تغییراتِ خلقی، سلامت روان یا بیماری و ... چه تأثیری بر کیفیتِ عمل ما میگذارند؟ احساس گناه باعث اخلاقیتر شدنِ ما میشود یا ما را گمراه میکند؟ آیا اخلاقی زیستن به بهروزی، شادکامی و سلامت روانِ ما کمک میکند؟
این ها بعضی از پرسشهایی هستند که در روانشناسی اخلاق به آنها پرداخته میشود.
🔹روانشناسی اخلاق، قلمرویی از دانش است که در مرزِ روانشناسی و فلسفه اخلاق شکل گرفته و در قرن بیستم هویتِ جداگانهای پیدا کرده است. از یک سو فیلسوفان به آن میپردازند و از لوازمِ نتایجِ تحقیقات روانشناختی برای درکِ ما از اخلاق سؤال میکنند و از سوی دیگر، روانشناسان به آن میپردازند و ساختارِ تفکّر و رشدِ اخلاقی، عواطف و هیجانات دخیل در عملِ اخلاقی، چگونگیِ رخ دادنِ ضعفِ اخلاقی و به طور کلی کیفیات روانشناختیِ فاعلِ اخلاقی را مورد مطالعه قرار میدهند.
🔹کتابِ درآمدی جدید به روانشناسی اخلاق، نوشته والری تیبریوس، درسنامۀ جدید و کموبیش جامعی است که از منظری فلسفی به سراغ روانشناسی اخلاق میرود. این کتاب در عینِ تحلیلهای مفهومی و نظریِ لازم، پُر است از نتایجِ تحقیقاتِ تجربیِ مرتبط با عمل اخلاقی و میکوشد نشان دهد آن فاعلی که قرار است اخلاقی عمل کند و انتظار مسئولیت از او داشته باشیم چگونه موجودی است، چه احساسات و عواطفی دارد و چگونه میتواند زندگیِ اخلاقی را بخواهد و به آن پایبند باشد.
➖جهت خرید کلیک کنید.
@mostafamalekian
Telegram
انبار کانال
☑️ ما باید با تمام وجود و با حضور قلب می نشستیم پای حرف مردم
✍️مصطفی ملکیان
✔️من به این جمله عیسی ایمان دارم که حقیقت تو را نجات خواهد داد. انسان نه با دروغ و توهم و فریب ، که فقط با حقیقت نجات می یابد.
✔️ما امروزه واقعا کسی که حرفمان را بشنود نداریم. ما نیاز داریم که بیشتر حرفمان شنیده شود؛ ولی آقایان فکر می کنند ما باید فقط حرف شنو باشیم. ما باید با تمام وجود و با حضور قلب می نشستیم پای حرف مردم
🔹اگر دو چیز در زندگی ام نباشد، زندگی دیگر برایم معنا ندارد: در درجه اول باید بتوانم درد و رنجی را کاهش دهیم و در درجه دوم اگر حقیقتی به ذهنم رسید، آن را به گفته خودم و به دست خودم با دیگران در میان بگذارم و به قول شما جوانان شیر share کنم. تنها دل خوشی من در زندگی این دو موضوع است و چیز دیگری سراغ ندارم.
🔹نظریه های مختلف معنای زندگی را هم می دانم؛ ولی فقط این دو مورد را معنی دهنده به زندگی خودم می دانم. من به این جمله عیسی ایمان دارم که حقیقت تو را نجات خواهد داد. انسان نه با دروغ و توهم و فریب ، که فقط با حقیقت نجات می یابد. البته هیچ حقیقتی نیست که در ابتدا تلخ نباشد؛ حقیقت دارویی تلخ است. اینکه بدانید انسان موجودی تنهاست یا عدالت هیچگاه به معنای حقیقی اش نمی تواند تحقق یابد، اینها همه تلخ اند؛ اما حقیقت وقتی وارد وجود تو شد کم کم آثارو برکاتش را می گذارد و تاثیر خودش را نشان میدهد.
🔹متاسفانه ما بیشترین عشق را به سخن گفتن و کمترین عشق را به شنیدن داریم. من به خودم و دیگران توصیه میکنم که بیشتر حرف مردم را بشنویم، نه اینکه حرص و ولع داشته باشیم برایشان صحبت کنیم. من یک شوخی با خدا هم بکنم، فکر میکنم خدا هم اگر کمی بیشتر حرف ما را می شنید، شاید وضع ما بهتر از این بود. اگر پیامبران خدا و بنیانگذاران ادیان و مذاهب و عارفان و فیلسوفان و متفکران و مصلحان اجتماعی حرف مخاطبان خود را بیشتر بشنوند و کمتر با آنها حرف بزنند، فکر می کنم وضع دنیا خیلی بهتر از این شود. ما امروزه واقعا کسی که حرفمان را بشنود نداریم.
🔹ما نیاز داریم که بیشتر حرفمان شنیده شود؛ ولی آقایان فکر می کنند ما باید فقط حرف شنو باشیم. ما باید با تمام وجود و با حضور قلب می نشستیم پای حرف مردم . این مردم از همسر و فرزندان من شروع می شوند تا فلان رجل سیاسی و فلان شهری و فلان روستایی و فلان زن یا مرد یا پیر و جوان و همه و همه ما متاسفانه کمتر کسی را داریم که حرف هایمان را بشنود و ای کاش روحانیون و روشنفکران کمی حرف می شنیدند و می دیدند مردم از چه می رنجند و به چه دردهایی مبتلایند.
🔻مصاحبه استاد ملکیان با نشریه «برای فردا »
@mostafamalekian
✍️مصطفی ملکیان
✔️من به این جمله عیسی ایمان دارم که حقیقت تو را نجات خواهد داد. انسان نه با دروغ و توهم و فریب ، که فقط با حقیقت نجات می یابد.
✔️ما امروزه واقعا کسی که حرفمان را بشنود نداریم. ما نیاز داریم که بیشتر حرفمان شنیده شود؛ ولی آقایان فکر می کنند ما باید فقط حرف شنو باشیم. ما باید با تمام وجود و با حضور قلب می نشستیم پای حرف مردم
🔹اگر دو چیز در زندگی ام نباشد، زندگی دیگر برایم معنا ندارد: در درجه اول باید بتوانم درد و رنجی را کاهش دهیم و در درجه دوم اگر حقیقتی به ذهنم رسید، آن را به گفته خودم و به دست خودم با دیگران در میان بگذارم و به قول شما جوانان شیر share کنم. تنها دل خوشی من در زندگی این دو موضوع است و چیز دیگری سراغ ندارم.
🔹نظریه های مختلف معنای زندگی را هم می دانم؛ ولی فقط این دو مورد را معنی دهنده به زندگی خودم می دانم. من به این جمله عیسی ایمان دارم که حقیقت تو را نجات خواهد داد. انسان نه با دروغ و توهم و فریب ، که فقط با حقیقت نجات می یابد. البته هیچ حقیقتی نیست که در ابتدا تلخ نباشد؛ حقیقت دارویی تلخ است. اینکه بدانید انسان موجودی تنهاست یا عدالت هیچگاه به معنای حقیقی اش نمی تواند تحقق یابد، اینها همه تلخ اند؛ اما حقیقت وقتی وارد وجود تو شد کم کم آثارو برکاتش را می گذارد و تاثیر خودش را نشان میدهد.
🔹متاسفانه ما بیشترین عشق را به سخن گفتن و کمترین عشق را به شنیدن داریم. من به خودم و دیگران توصیه میکنم که بیشتر حرف مردم را بشنویم، نه اینکه حرص و ولع داشته باشیم برایشان صحبت کنیم. من یک شوخی با خدا هم بکنم، فکر میکنم خدا هم اگر کمی بیشتر حرف ما را می شنید، شاید وضع ما بهتر از این بود. اگر پیامبران خدا و بنیانگذاران ادیان و مذاهب و عارفان و فیلسوفان و متفکران و مصلحان اجتماعی حرف مخاطبان خود را بیشتر بشنوند و کمتر با آنها حرف بزنند، فکر می کنم وضع دنیا خیلی بهتر از این شود. ما امروزه واقعا کسی که حرفمان را بشنود نداریم.
🔹ما نیاز داریم که بیشتر حرفمان شنیده شود؛ ولی آقایان فکر می کنند ما باید فقط حرف شنو باشیم. ما باید با تمام وجود و با حضور قلب می نشستیم پای حرف مردم . این مردم از همسر و فرزندان من شروع می شوند تا فلان رجل سیاسی و فلان شهری و فلان روستایی و فلان زن یا مرد یا پیر و جوان و همه و همه ما متاسفانه کمتر کسی را داریم که حرف هایمان را بشنود و ای کاش روحانیون و روشنفکران کمی حرف می شنیدند و می دیدند مردم از چه می رنجند و به چه دردهایی مبتلایند.
🔻مصاحبه استاد ملکیان با نشریه «برای فردا »
@mostafamalekian
✅سخنرانی مبانی فرهنگی دموکراسی| سمینار گذار به دموکراسی| انجمن اسلامی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران| مصطفی ملکیان
@mostafamalekian
@mostafamalekian