یه چیز دیگه هم که تو سریال تغییرش دادن تک فرزند بودن ووسووی بود
درحالیکه تو ناول دوتا خواهر بزرگتر داشت که یکیشون چهل سالشه و بچه دبیرستانی داشته🦦
درحالیکه تو ناول دوتا خواهر بزرگتر داشت که یکیشون چهل سالشه و بچه دبیرستانی داشته🦦
Forwarded from 𖥻 His Boyfriend ༢ (𝚔𝚊𝚑𝚛𝚘𝚋𝚊)
واقعا از همکارام متنفرم
چون بهشون حسودیم میشه
از اینکه فرصت پیشرفتو داشتن بهشون حسودیم میشه
از اینکه جوونیشون درگیر جنگ، گرونی و کرونا نبود بهشون حسودیم میشه
از اینکه تو راه درست و امنش تونستن پیشرفت کنن و حالا خیلی راحت دارن منو قضاوت میکنن و معتقدن شرایط بد برای همهست حسودیم میشه
از اینکه خودشون خونه دارن ولی چون من خوبه بابامم معتقدن خوشبخت دو عالمم بهشون حسودیم میشه
از اینکه فکر میکنن عامل پیشرفت نکردن هر آدمی خودشه بهشون حسودیم میشه
من خیلی عجیب و وحشتناک به تکتک تمام اون آدمایی که وقتی کار بود کار پیدا کردن، وقتی پول بود ماشینو خونشونو خریدن، حالا هم دارن به تفریحات امن و سالمشون میرسن درحالیکه من هر روز دارم با وحشتناکترین استرسهای عقب موندنم از زندگی دستوپنجه نرم میکنم و حالم از شرایط ناامنی که توشم به هم میخوره.
دارم تو عمیقترین اضطرابهای زندگیم فرو میرم، هیچوقت تو عمرم احساس پوچی، ناامنی، بیاعتمادی، سیاهی و استرس نکرده بودم
و هی میگم الآن تموم میشه الآن تموم میشه اما کابوس بعدی همیشه از قبلی بدتر بوده
کاش انقدر حسود نبودم، انقدر از آدمایی که تونستن تو شرایط خیلی بهتر از من پیشرفت کنن بدم نمیومد
کاش دلم سیاه نمیشد
چون بهشون حسودیم میشه
از اینکه فرصت پیشرفتو داشتن بهشون حسودیم میشه
از اینکه جوونیشون درگیر جنگ، گرونی و کرونا نبود بهشون حسودیم میشه
از اینکه تو راه درست و امنش تونستن پیشرفت کنن و حالا خیلی راحت دارن منو قضاوت میکنن و معتقدن شرایط بد برای همهست حسودیم میشه
از اینکه خودشون خونه دارن ولی چون من خوبه بابامم معتقدن خوشبخت دو عالمم بهشون حسودیم میشه
از اینکه فکر میکنن عامل پیشرفت نکردن هر آدمی خودشه بهشون حسودیم میشه
من خیلی عجیب و وحشتناک به تکتک تمام اون آدمایی که وقتی کار بود کار پیدا کردن، وقتی پول بود ماشینو خونشونو خریدن، حالا هم دارن به تفریحات امن و سالمشون میرسن درحالیکه من هر روز دارم با وحشتناکترین استرسهای عقب موندنم از زندگی دستوپنجه نرم میکنم و حالم از شرایط ناامنی که توشم به هم میخوره.
دارم تو عمیقترین اضطرابهای زندگیم فرو میرم، هیچوقت تو عمرم احساس پوچی، ناامنی، بیاعتمادی، سیاهی و استرس نکرده بودم
و هی میگم الآن تموم میشه الآن تموم میشه اما کابوس بعدی همیشه از قبلی بدتر بوده
کاش انقدر حسود نبودم، انقدر از آدمایی که تونستن تو شرایط خیلی بهتر از من پیشرفت کنن بدم نمیومد
کاش دلم سیاه نمیشد
𝑴𝒐𝒐𝒏𝑺𝒉𝒂𝒅𝒐𝒘
تنها نیستی منم هر روز با نفرت میرم سرکار
نمیخوام بگم هرچی آدم حرومزادهست زندگی بهتری دارهها
Forwarded from 𝑴𝒐𝒐𝒏𝑺𝒉𝒂𝒅𝒐𝒘
تو🙂↕️ چرا🙂↕️ یه مود🙂↕️ ثابت🙂↕️ نداری🙂↕️🫵؟
نوجوون که بودم اینطوری بودم که شما حق ندارید به من بگید چه گوهی باید بخورم!
و الآن که ۲۵ سالمه اینجوریم که تروخدا یکی بهم بگه الآن تو این مقطع زندگیم باید چه گوهی بخورم😭
و الآن که ۲۵ سالمه اینجوریم که تروخدا یکی بهم بگه الآن تو این مقطع زندگیم باید چه گوهی بخورم😭
😭8
بچهها از مترو اگه لباسی لباس زیری شلوار یا هرچیز پوشیدنی گرفتید حتما بشوریدش
فکرشم نمیکنید چندبار از دست فروشنده افتاده زمین :)))
فکرشم نمیکنید چندبار از دست فروشنده افتاده زمین :)))
Forwarded from 𝑴𝒐𝒐𝒏𝑺𝒉𝒂𝒅𝒐𝒘
ببین من #datura رو خوندم خیلی خفن بود
هم قلمت خیلی روونه هم ایده هات خوب و جالبه فقط یه چیزی رو من نفهمیدم چرا باید پایانش این باشه؟
مطمئنا خیلیا میخواستن بخوننش ولی پایانش انقدر دردناک بود که نرفتن سمتش
هم قلمت خیلی روونه هم ایده هات خوب و جالبه فقط یه چیزی رو من نفهمیدم چرا باید پایانش این باشه؟
مطمئنا خیلیا میخواستن بخوننش ولی پایانش انقدر دردناک بود که نرفتن سمتش
Forwarded from 𝑴𝒐𝒐𝒏𝑺𝒉𝒂𝒅𝒐𝒘
و اینکه چه توصیه ای میتونی بکنی واسه قلم؟ چون فهمیدم تجربه خوبی تو نوشتن داری
𝑴𝒐𝒐𝒏𝑺𝒉𝒂𝒅𝒐𝒘
ببین من #datura رو خوندم خیلی خفن بود هم قلمت خیلی روونه هم ایده هات خوب و جالبه فقط یه چیزی رو من نفهمیدم چرا باید پایانش این باشه؟ مطمئنا خیلیا میخواستن بخوننش ولی پایانش انقدر دردناک بود که نرفتن سمتش
اون فیک اصلا پایان دیگهای نمیتونست براش باشه
فضای داستان اعتراض به بیعدالتی جامعه بود، آخرالزمانی بود
تو هیچ داستان این تیپی پایان خوش وجود نداشته و نداره
نمیتونه داشته باشه
فضای داستان اعتراض به بیعدالتی جامعه بود، آخرالزمانی بود
تو هیچ داستان این تیپی پایان خوش وجود نداشته و نداره
نمیتونه داشته باشه
من میخواستم پیاممو از طریق داستانم برسونم که رسوندم
اون داستان مناسب وقتیه که آمادگی غم رو داشته باشی
سد اند غول بیشاخ و دم نیست
داستان منم رومنس نبود
اون داستان مناسب وقتیه که آمادگی غم رو داشته باشی
سد اند غول بیشاخ و دم نیست
داستان منم رومنس نبود
تهیونگ اسکیزوفرنی نداشت که حتی به سختی بتونه خودشو درمان یا کنترل کنه؛ تهیونگ یه قربانی بود. نماد بود. باعث ایجاد هرجومرج شده بود، فراری شده بود، انسانهای بینهایتی رو کشته بود.
نمیتونست در مقابل صداهای ذهنش مقاومت کنه، تاب جنگیدنو نداشت، از تکیه دادن به جونگکوک خوشش نمیومد و میترسید بلایی سرش بیاره چون اون سایدش(همون صداهایی که تبدیل به شخصیت شده بودن) از جونگکوک و طوری که ضعیفشون کرده بود خوششون نمیومد.
𝑴𝒐𝒐𝒏𝑺𝒉𝒂𝒅𝒐𝒘
و اینکه چه توصیه ای میتونی بکنی واسه قلم؟ چون فهمیدم تجربه خوبی تو نوشتن داری
خودمو والا در حدی نمیدونم که توصیهای به کسی کنم
چون بینهایت آدم خوش قلم تر از من وجود دارن.
بهطور کلی ولی چیزی که باگ دیدمش تو خیلی از داستانا این بود که توصیف و فضاسازیشون ضعیف بوده.
میتونم بگم اگه مثلا داستان متفاوتی میخوای بنویسی، توجهت رو به جزئیات ببر بالا.
چون بینهایت آدم خوش قلم تر از من وجود دارن.
بهطور کلی ولی چیزی که باگ دیدمش تو خیلی از داستانا این بود که توصیف و فضاسازیشون ضعیف بوده.
میتونم بگم اگه مثلا داستان متفاوتی میخوای بنویسی، توجهت رو به جزئیات ببر بالا.