مخلصیــن
89 subscribers
7.36K photos
395 videos
35 files
702 links
🔹خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنهکاریم🔹
🌷شهيد عبد الله ميثمے

👤ادمین: @komeil175
Download Telegram
با اینکه در زیر آن آتش شدید فرصتی برای شنیدن نیست ، ولی به لبهایش چشم می دوزم و به آخرین سرودش گوش میسپارم :
الله والله ....الحمدالله،الله والله...الحمدالله.
هر چه بر شدت آتش افزوده میشود صدای آقا مهدی هم بلندتر می شود .

🔰کتاب #خداحافظ_سردار

#شهید_باکری
#شهید_مهدی_باکری
#آقا_مهدی
#لشکر_31_عاشورا
🌹 @mokhlesein 🌹
.

زیر کولر خوابم نمیبره

گفت : نمیام، رو ایوان راحت ترم، زیر #کولر خوابم نمیبره
یک شب ازش خواستم دلیل این کارش رو برام بگه.

با کلی اصرار بهم گفت:
باباجان! تو #خرمشهر فقط چند تا خانواده هستند که کولر دارن،

می دونی چقدر بدبخت بیچاره ها هستند که کولر ندارن و شبها به سختی و با #زجر می خوابند؟
دوست ندارم زیر کولر بخوابم و با بدبخت بیچاره ها فرق کنم،

دوست دارم مثل اونها باشم.

🔹 #شهید_جهان_آرا


همه که کولر ندارند

برا سنگرش کولر نصب کرده بودند ، دیدم اومده بیرون و توی سایه خوابیده
ازش پرسیدم : « مگه کولر مشکلی پیدا کرده ؟
چرا توی سنگر نمی خوابید ، توی این #گرما ؟ »

گفت: « مگه همه ی رزمنده ها کولر دارند که زیر باد خُنکش استراحت کنند ؟
من هم یکی از آنها ... »

🔹 #شهید_حسین_فلاحتی

فردای قیامت چه جواب داریم به شهدا بدهیم ؟؟!!!

هر چه می خواستم کولر ماشین را روشن کنم ، جرأت نمی کردم.
یا علی گفتم و دکمه کولر را فشار دادم ،
هوای #سرد و لطیف با فشار وارد ماشین شد ،

چند دقیقه ای نگذشته بود که آقا مهدی سرش را به طرف من برگرداند
و گفت: بنده ی خدا می دانی کولر را که روشن می کنی ، مصرف بنزین ماشین زیاد می شود؟
فردای قیامت چه جوابی داریم که به #شهدا دهیم؟

مگر در سنگر ، بچه ها زیر کولر نشسته اند که کولر را باز می کنی؟
می دانستم که نمی گذارد ، کارش همین بود ، کولر را که باز می کردم ، بر می گشت و تذکر می داد و من هم کولر را خاموش می کردم.

🔹 #شهید_مهدی_باکری


وقتی بچه ها زیر گرما می جنگند

حتی حاضر نبود کولر روشن کند.
اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ پوستش به خاطر #گرما خورده شده بود و #خون می‌آمد
اما می‌گفت:
«چطور کولر روشن کنم وقتی بچه‌ها در #جبهه زیر #گرما می‌جنگند».

🔹 #شهید_مصطفی_چمران



⛔️ پ.ن : ناخودآگاه دلم برای شهدا سوخت ؛ که حتی از حق و حقوق قانونی و شرعیشون هم گذشتند تا...



🌷 @mokhlesein 🌷
📝دنیا مثل شیشه‌ای می‌ماند که یکدفعه می‌بینی از دستت افتاد و شکست.

#شهید_مهدی_باکری

🆔 @mokhlesein
بخش : ‍ #زندگی_به_سبک_شهدا


بهش گفتم « توی راه که برمی گردی، یه خورده کاهو و سبزی بخر. »
گفت « من سرم خیلی شلوغه، می ترسم یادم بره😣. روی یه تیکه کاغذ هرچی می خوای بنویس، بهم بده. » 📝
همان موقع داشت جیبش راخالی می کرد.
یک دفترچه ی یاداشت و یک خودکار در آورد گذاشت زمین.🖍📒

برداشتمشان تا چیزهایی که می خواستم تویش بنویسم.😌
یک دفعه بهم گفت« ننویسی ها! »😱
جا خوردم😳. نگاهش که کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود.😠
گفتم « مگه چی شده؟ »😧

گفت « اون خودکاری که دستته مال #بیت_الماله. »😑

گفتم « من که نمی خوام کتاب باهاش بنویسم. دو – سه تا کلمه که بیش تر نیست. »😕

گفت « نه. » 😊

#شهید_مهدی_باکری

📚یادگاران، ج۳

🆔 @mokhlesein
⛔️توجه
سالروز شهادت #شهید_مهدی_باکری 25اسفند63 می باشد که متاسفانه در برخی سایتها و کانالها به اشتباه 25 بهمن نوشته میشه
🔰شهید باکری در عملیات بدر عروج کردند که این عملیات در اسفند63 آغاز شده است.
Forwarded from عکس نگار

#یکی از کارمندان #شهرداری ارومیه می‌گفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می‌گشتم.
از پله‌های شهرداری می‌رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟
تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم....
یه #کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی می‌خوای؟
گفتم: کار.
گفت: فردا بیا سرکار!
باورم نمی‌شد!
فردا رفتم مشغول شدم.
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد #شهردار بود.
چند ماه #کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت #جبهه.
بعد از اینکه در جبهه #شهید شد یکی از همکاران گفت: توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، #حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت می‌شد؛ یعنی از #حقوق_شهید_مهدی_باکری.
این درخواست خود #شهید بود.

#شهید_مهدی_باکری

🆔 @mokhlesein
#حساسیت‌ودلسوزی‌نسبت‌به‌بیت‌المال:

در یکی از روز ها قبل از عملیات بدر آقا مهدی باکری را دیدم هنگام برگشت از ماموریت از قایق پیاده شد
#جلیقه نجات تنش بود و به جلیقه دیگه تو دستش هست نزدیک شد گفت: #الله‌بنده‌سی (بنده خدا) و اگه اشتباه نکنم این رو هم گفتن بالالاریم (فرزندانم) جلیقه را نشون مون داد و گفت این #بیت‌المال است که از لابلای نیزارها پیدا کردم
ما اینا را به سختی تامین کرده ایم قدر اینا را بدونین چرا که در راستای حفاظت از بیت المال در #قیامت مسئولیم و دیگر اینکه این میتونه جان یه رزمنده ای را نجات بده....

#شهید_مهدی_باکری_به_روایت_همرزمان

#شهید_باکری
#شهید_مهدی_باکری
#شهدا_و_بیت‌المال #جاویدالاثر
❤️ @mokhlesein
#شهید_مهدی_باکری فرمانده دلیر لشکر 31 عاشورا ، بر اثر اصابت تیر ، از ناحیه کتف مجروح شده بود. یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبارهای لشکر بازدید کند مسئول انبار ، پیرمردی بود به نام حاج امر ا... با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود ، او که آقا مهدی را نمی شناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آن ها را  تماشا می کند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستاده ای و ما را نگاه می کنی بیا کمک کن بارها را خالی کنیم یادت باشد آمده ای جبهه که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی  پاسخ داد : « بله چشم» و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکی های ظهر بود که حاج امرا... متوجه شد که او آقا مهدی فرمانده لشکر است بعض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت :
حاج امر اله #من_یک_بسیجی‌ام 

❤️ @mokhlesein
#من_و_تو_نداره....

از بس با آمبولانس این طرف وآن طرف رفته بود یکی از یخچال هایش شکسته بود زنگ زد بهم گفت: خسارت این یخچال چقدر میشه؟ گفتم برای شما هیچی!! قطع کرد ؛ معلوم بود از حرفم ناراحت شده کلی التماس کردم تا قبول کرد بروم پیشش، بهم گفت مگه بیت المال #من و #تو داره!! که اینجوری حرف می زنی؟؟!

#شهید_مهدی_باکری
#فرمانده_لشکر۳۱عاشورا
#شهدا_و_بیت‌المال
@mokhlesein