Forwarded from اتچ بات
#یادی_از_شهدا
#طلب_شفا_کردن...
✍براثر تصادف، قطع نخاع شدم. پزشکها از بهبودم قطع امید کردند. #حبیب یکی دو ماه شبانه روز از من پرستاری میکرد😔
⬅️روزی گفت: «عازم جبههام اگر شهید شدم اولین چیزی که از خدا میخواهم شفای توست😔
#روز_شهادتش😭انگشت پایم تکان خورد، به مرور بهبود یافتم.
#شهید_حبیب_روزی_طلب
🆔 @mokhlesein
🌹 #کانال_مخلصین🌹
#طلب_شفا_کردن...
✍براثر تصادف، قطع نخاع شدم. پزشکها از بهبودم قطع امید کردند. #حبیب یکی دو ماه شبانه روز از من پرستاری میکرد😔
⬅️روزی گفت: «عازم جبههام اگر شهید شدم اولین چیزی که از خدا میخواهم شفای توست😔
#روز_شهادتش😭انگشت پایم تکان خورد، به مرور بهبود یافتم.
#شهید_حبیب_روزی_طلب
🆔 @mokhlesein
🌹 #کانال_مخلصین🌹
Telegram
attach 📎
#یادی_از_شهدا
💠 خیلی بهانهگیری میکرد. دختر کوچکم بود؛ هر چه کردم آرام نمیگرفت😔
خودم هم دلشوره داشتم نگران حسن بودم.
💠دخترم هم دائم گریه میکرد و میگفت: برویم حرم. بابا آمده #حرم.
چارهای نداشتم او را برداشتم و به حرم رفتم.
💠سه روزی میشد که به خاطر بهانهگیری دخترم وضع ما همینطور بود.
بعدازظهر روز سوم، یکی از اقوام به خانهمان آمد و گفت: «علیمردانی زخمیشده.»
دیگر مطمئن بودم که #حسن_شهیدشده😔
بعدها متوجه شدم همزمان با بهانهگیری دخترم پیکر شهید را به مشهد منتقل کردهاند و ما بیخبر بودیم😭
#شهید_حسن_علیمردانی
🆔 @mokhlesein
💠 خیلی بهانهگیری میکرد. دختر کوچکم بود؛ هر چه کردم آرام نمیگرفت😔
خودم هم دلشوره داشتم نگران حسن بودم.
💠دخترم هم دائم گریه میکرد و میگفت: برویم حرم. بابا آمده #حرم.
چارهای نداشتم او را برداشتم و به حرم رفتم.
💠سه روزی میشد که به خاطر بهانهگیری دخترم وضع ما همینطور بود.
بعدازظهر روز سوم، یکی از اقوام به خانهمان آمد و گفت: «علیمردانی زخمیشده.»
دیگر مطمئن بودم که #حسن_شهیدشده😔
بعدها متوجه شدم همزمان با بهانهگیری دخترم پیکر شهید را به مشهد منتقل کردهاند و ما بیخبر بودیم😭
#شهید_حسن_علیمردانی
🆔 @mokhlesein
#یادی_از_شهدا
يک روز قبل از اذان صبح رفتم وضو بگيرم ...
ديدم مشغول شستن دستشويی های مقره!
به یاد شهدا، مردان بی ادعا و سردار
#شهید_حسن_باقری ، جانشین نیروی زمینی سپاه
🆔 @mokhlesein
يک روز قبل از اذان صبح رفتم وضو بگيرم ...
ديدم مشغول شستن دستشويی های مقره!
به یاد شهدا، مردان بی ادعا و سردار
#شهید_حسن_باقری ، جانشین نیروی زمینی سپاه
🆔 @mokhlesein
#یادی_از_شهدا
🌷یادش بخیر شهید حجت میگفت:
جنگ نرم مثل خمپاره 60 میمونه!
چون نه صدا داره نه سوت
فقط وقتی متوجه میشی که
دیگه رفیقت نه مسجد میاد نه هیات...🌷
#شهید_حجت_الله_رحیمی
🆔 @mokhlesein
🌷یادش بخیر شهید حجت میگفت:
جنگ نرم مثل خمپاره 60 میمونه!
چون نه صدا داره نه سوت
فقط وقتی متوجه میشی که
دیگه رفیقت نه مسجد میاد نه هیات...🌷
#شهید_حجت_الله_رحیمی
🆔 @mokhlesein
#یادی_از_شهدا
ميخواستم برم كربلا زيارت امام حسين (ع). همسرم سه ماهه حامله بود. التماس و اصرار كه منو هم ببر، مشكلي پيش نميآيد. هر جوري بود راضيم كرد. با خودم بردمش. اما سختي سفر به شدت مريضش كرد. وقتي رسيديم كربلا، اول بردمش دكتر.
دكتر گفت: احتمالا جنين مرده. اگر هم هنوز زنده باشه، اميدی نيست. چون علايم حيات نداره.
وقتی برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نمیخورم! بريم حرم.
هرجوری كه میتوان منو برسون به ضريح آقا. زير بغلهاش رو گرفتم و بردمش كنار ضريح. تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشهای واسه زيارت.
با حال عجيبی شروع كرد به زيارت. بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در حرم.
صبح كه برای نماز بيدارش كردم. با خوشحالی بلند شد و گفت: چه خواب شيرينی بود. الان ديگه مريضی ندارم.
بعد هم گفت: توی خواب خانمی رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، يه بچه زيبا رو گذاشت توی آغوشم.
بردمش پيش همون پزشک. 20 دقيقهای معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعنی چه؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه مرده بود. ولی امروز كاملا زنده و سالمه! اونو كجا برديد؟ كی اين خانم رو معالجه كرده؟ باور كردنی نيست، امكان نداره!؟
خانم كه جريان رو براش تعريف كرد، ساكت شد و رفت توی فكر.
وقتی بچه به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم. محمد ابراهيم. «محمدابراهيم همت»
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
🆔 @mokhlesein
ميخواستم برم كربلا زيارت امام حسين (ع). همسرم سه ماهه حامله بود. التماس و اصرار كه منو هم ببر، مشكلي پيش نميآيد. هر جوري بود راضيم كرد. با خودم بردمش. اما سختي سفر به شدت مريضش كرد. وقتي رسيديم كربلا، اول بردمش دكتر.
دكتر گفت: احتمالا جنين مرده. اگر هم هنوز زنده باشه، اميدی نيست. چون علايم حيات نداره.
وقتی برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نمیخورم! بريم حرم.
هرجوری كه میتوان منو برسون به ضريح آقا. زير بغلهاش رو گرفتم و بردمش كنار ضريح. تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشهای واسه زيارت.
با حال عجيبی شروع كرد به زيارت. بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در حرم.
صبح كه برای نماز بيدارش كردم. با خوشحالی بلند شد و گفت: چه خواب شيرينی بود. الان ديگه مريضی ندارم.
بعد هم گفت: توی خواب خانمی رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، يه بچه زيبا رو گذاشت توی آغوشم.
بردمش پيش همون پزشک. 20 دقيقهای معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعنی چه؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه مرده بود. ولی امروز كاملا زنده و سالمه! اونو كجا برديد؟ كی اين خانم رو معالجه كرده؟ باور كردنی نيست، امكان نداره!؟
خانم كه جريان رو براش تعريف كرد، ساكت شد و رفت توی فكر.
وقتی بچه به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم. محمد ابراهيم. «محمدابراهيم همت»
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
🆔 @mokhlesein
#یادی_از_شهدا
✍وقت ناهار رفتم پشت یه تپه و با تعجب دیدم کاظم روی خاک نشسته و لبههای نان رو از روی زمین برمیداره، تمیز میکنه و میخوره.. اونقدر ناراحت....
#شهید_کاظم_نجفی_رستگار
🆔 @mokhlesein
✍وقت ناهار رفتم پشت یه تپه و با تعجب دیدم کاظم روی خاک نشسته و لبههای نان رو از روی زمین برمیداره، تمیز میکنه و میخوره.. اونقدر ناراحت....
#شهید_کاظم_نجفی_رستگار
🆔 @mokhlesein
#یادی_از_شهدا
✍یک روز با عباس سوار موتورسیکلت بودیم. تا مقصد چند کیلومتری مانده بود. یک دفعه عباس گفت...
#شهید_عباس_بابایی
🆔 @mokhlesein
✍یک روز با عباس سوار موتورسیکلت بودیم. تا مقصد چند کیلومتری مانده بود. یک دفعه عباس گفت...
#شهید_عباس_بابایی
🆔 @mokhlesein
#یادی_از_شهدا
🌷بهش می گفتند: حسن سرطلا(موهای طلایی رنگ و چهره زیبایی داشت)
شب عملیات گفت: من تیر می خورم، خونم رو بمالید به موهام؛ زیاد باهاشون پُز دادم🌷
#شهید_حسن_فتاحی
🆔 @mokhlesein
🌷بهش می گفتند: حسن سرطلا(موهای طلایی رنگ و چهره زیبایی داشت)
شب عملیات گفت: من تیر می خورم، خونم رو بمالید به موهام؛ زیاد باهاشون پُز دادم🌷
#شهید_حسن_فتاحی
🆔 @mokhlesein
#یادی_از_شهدا
#یازهرا(س)❣
🌸هر کاری میکردن دکترا، سید به هوش نمیاومد.
اگر هم میومد... یه یا زهرا (س) میگفت دوباره از هوش میرفت.
کمی آب زمزم با تربت به دستم رسیده بود، با هم قاطی کردم مالیدم رو لبای سید.
چشماشو باز کرد و گفت: این چی بود؟
گفتم: آب...
گفت: نه آب نبود...
ولی دیگه این کارو نکن..!!
من با مادرم تو کوچه های مدینه بودیم...
تازه راز #یازهرا(س) گفتناشو فهمیدم.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
🆔 @mokhlesein
#یازهرا(س)❣
🌸هر کاری میکردن دکترا، سید به هوش نمیاومد.
اگر هم میومد... یه یا زهرا (س) میگفت دوباره از هوش میرفت.
کمی آب زمزم با تربت به دستم رسیده بود، با هم قاطی کردم مالیدم رو لبای سید.
چشماشو باز کرد و گفت: این چی بود؟
گفتم: آب...
گفت: نه آب نبود...
ولی دیگه این کارو نکن..!!
من با مادرم تو کوچه های مدینه بودیم...
تازه راز #یازهرا(س) گفتناشو فهمیدم.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
🆔 @mokhlesein
#یادی_از_شهدا
شهید بزرگوار یه محمد یاسای نازنین برای یادگار از خود، به جا گذاشت.
در روز آخر که این شهید بزرگوار و همرزمانش سوار اتوبوس شدند و ما خواستیم با آنها خداحافظی کنیم، با لبانی خندان و بشاش بودند که حالات «حبیب ابن مظاهر» در شب عاشورا را برایمان تداعی کردند.
#شهید وصیت کرده بودند انگشتر فیروزه ای رو که دست چپشون بود بعد از شهادت به دست فرزندشون محمدیاسا برسه.
ولی وقتی کاوری که پیکر شهید درش بود باز کردم تا به وصیت عمل کنم متوجه شدم شهید دست در بدن نداره.
در روز تاسوعا به #مولاابوالفضل العباس اقتدا کرد و شهید شد.😔
#شهید_سیدمحمدحسین_میردوستی
#شهید_مدافع_حرم
🆔 @mokhlesein
شهید بزرگوار یه محمد یاسای نازنین برای یادگار از خود، به جا گذاشت.
در روز آخر که این شهید بزرگوار و همرزمانش سوار اتوبوس شدند و ما خواستیم با آنها خداحافظی کنیم، با لبانی خندان و بشاش بودند که حالات «حبیب ابن مظاهر» در شب عاشورا را برایمان تداعی کردند.
#شهید وصیت کرده بودند انگشتر فیروزه ای رو که دست چپشون بود بعد از شهادت به دست فرزندشون محمدیاسا برسه.
ولی وقتی کاوری که پیکر شهید درش بود باز کردم تا به وصیت عمل کنم متوجه شدم شهید دست در بدن نداره.
در روز تاسوعا به #مولاابوالفضل العباس اقتدا کرد و شهید شد.😔
#شهید_سیدمحمدحسین_میردوستی
#شهید_مدافع_حرم
🆔 @mokhlesein
#یادی_از_شهدا
🌷🌷🌷 دوره ی تکاوری، بین شیراز و پل خان؛ به سمت مرودشت. دانشجوها را برده بودم راهپیمایی استقامت.
از آسمان آتش می بارید. خیلی ها خسته شده بودند.
نگاهم افتاد به صیاد؛ عرق بدنش بخار می شد و می رفت هوا. یک لحظه حس کردم دارد آب می شود، آتش می گیرد و ذوب می شود.
شنیده بودم که قدرت بدنی بالایی دارد. با خودم گفتم: این هم که داره می بُره.
رفتم نزدیکش. گفتم: اگه برات مقدور نیست، می تونی آروم تر ادامه بدی.
هنوز صیاد چیزی نگفته بود که یکی از دانش جوها خودش را رساند به ما.
ـ استاد ببخشید! ایشون روزه ن. شونزده ـ هفده روزه.
ـ روزه است؟
ـ بله. الان ماه رمضونه، صیاد روزه می گیره.
ایستادم. جا ماندم. صیاد رفت، ازم فاصله گرفت.🌷🌷🌷
📚 یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 10
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
🆔 @mokhlesein
🌷🌷🌷 دوره ی تکاوری، بین شیراز و پل خان؛ به سمت مرودشت. دانشجوها را برده بودم راهپیمایی استقامت.
از آسمان آتش می بارید. خیلی ها خسته شده بودند.
نگاهم افتاد به صیاد؛ عرق بدنش بخار می شد و می رفت هوا. یک لحظه حس کردم دارد آب می شود، آتش می گیرد و ذوب می شود.
شنیده بودم که قدرت بدنی بالایی دارد. با خودم گفتم: این هم که داره می بُره.
رفتم نزدیکش. گفتم: اگه برات مقدور نیست، می تونی آروم تر ادامه بدی.
هنوز صیاد چیزی نگفته بود که یکی از دانش جوها خودش را رساند به ما.
ـ استاد ببخشید! ایشون روزه ن. شونزده ـ هفده روزه.
ـ روزه است؟
ـ بله. الان ماه رمضونه، صیاد روزه می گیره.
ایستادم. جا ماندم. صیاد رفت، ازم فاصله گرفت.🌷🌷🌷
📚 یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 10
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
🆔 @mokhlesein
#یادی_از_شهدا
خانه یکی از اقوام که از قضا ماهواره هم داشتند، دعوت بودیم. رضا توضیحاتی درمورد نحوه تشکیل این شبکهها، منابع مالی و... داد. چند نفری شروع کردند...
#شهید_رضا_کارگر_برزی
🆔 @mokhlesein
خانه یکی از اقوام که از قضا ماهواره هم داشتند، دعوت بودیم. رضا توضیحاتی درمورد نحوه تشکیل این شبکهها، منابع مالی و... داد. چند نفری شروع کردند...
#شهید_رضا_کارگر_برزی
🆔 @mokhlesein
#یادی_از_شهدا
#شهید محمدجواد نوبختی: "خواهرم! همچون زینب (س) باش و در سنگر حجابت به اسلام خدمت کن"
#شهید_محمد_جواد_نوبختی
🆔 @mokhlesein
#حجاب
#شهید محمدجواد نوبختی: "خواهرم! همچون زینب (س) باش و در سنگر حجابت به اسلام خدمت کن"
#شهید_محمد_جواد_نوبختی
🆔 @mokhlesein
#حجاب
#یادی_از_شهدا
#شهیدی که « #مـادری» بود...
✍شهید میرشکاری متولد کازرون، قبل از #شهادتش به من خبر داده بود که وقتی شهید میشه جسدش قابل شناسایی نیست گفته بود یه نشونه از بدنش بردارند تا بعد از شهادتش قابل شناسایی باشه😔، شهید میرشکاری شهید شد و جسدش با تعدادی دیگر از اجساد را داخل ماشین گذاشتم و به عقب بردم درحین رانندگی یاد آن جریانی افتادم که به من گفته بود که جسدش شناسایی نمیشه، پیش خودم گفتم اینکه جسدش شناسایی شده پس چطور میشه که حرف آن درست درنیومد در همین فکرها بودم که خمپارهای به ماشین خورد نگاه که کردم دیدم اجساد #شهدا متلاشی شده و قابل شناسایی نمیباشد همانطور که گفته بود از روی نشانی جسدش را شناسایی کردیم.😔 این خاطرهای است که یکی از همرزمان شهید میرشکاری میگوید.
#وقتی وارد گلزار شهدای کازرون شدیم همه چیز عادی بود اما دلم آروم و قرار نداشت. مزار شهدا بهصورت منظم و یکسان بازسازیشده بودند. احساس عجیبی داشتم ... یک حسی که نمیتونم بیانش کنم.
#روز بعد از یادواره شهدای کازرون قرار شد به همراه جمعی از حماسهسازان فتح سوسنگرد مزار شهدا را زیارت کنیم. زیارت قبور مطهر شهدا در کنار شهدای زنده حال و هوای قشنگی داره. رزمندههای دیروز، چشمای غریبشون خیس و قرمز شده بود. شاید خاطره همسنگرهای قدیم براشون زنده شده بود و شاید هم آتش یک آرزو، تو دلشون شعله میکشید.
بی اختیار شعر علیرضا غزوه تو ذهنم تکرار میشد ...
#گل اشکم شبی وا میشد ایکاش شهادت قسمت ما میشد ایکاش...😔
💠تو همین حال و هوا بودم که یک مرد، از اهالی کازرون اومد پیشم و از راز یکی از قبرها حرف زد... از مزاری که #سنگ نداشت.
دیگه رمقی تو پاهای من نمونده بود ولی با زحمت خودم رو رسوندم کنار مزار #شهید محمد حسین میرشکاری.
دکتر پدیدار (مسئول هیأت رزمندگان اسلام شهرستان کازرون) یکی از همرزم های شهید برای ما گفت: محمد حسین وصیت کرده تا زمانی که #قبرستان بقیع مرمت نگردیده قبر مرا به حال #خاکی بگذارید...😔😭
نمیدونم چی شد که حال همه تغییر کرد. به یاد قیصر ادبیات ایران افتادم که میگفت:
چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خوردهایم ...
چند دقیقه بعد بدون برنامهریزی قبلی، نوای زیارت عاشورا، جشنواره اشک و توسل بپا کرد ...
پدیدار از تقوای شهید میرشکاری سخن گفت ... از دل پاکش ... و از پیکر بی سر شهید.😭بله محمد حسین میرشکاری پاسدار کازرونی سپاه خمینی (ره) سر بدار عاشقی سپرده بود تا بی سر و سامانی دین و میهنش را نبینه ... وقتی فهمیدم که معراج اون #شهید عملیات کربلای 5 تو شلمچه بوده دیگه پرسشی تو ذهنم نموند...🌷
کاش روزی برسد که #بقیع مرمت گردد ... محمد جان حتماً آن روز برای مزارت #سنگ تهیه خواهیم کرد...😔
❤️شادی روحشون #صلوات❤️
#شهید_محمد_حسین_میرشکاری
🆔 @mokhlesein
#شهیدی که « #مـادری» بود...
✍شهید میرشکاری متولد کازرون، قبل از #شهادتش به من خبر داده بود که وقتی شهید میشه جسدش قابل شناسایی نیست گفته بود یه نشونه از بدنش بردارند تا بعد از شهادتش قابل شناسایی باشه😔، شهید میرشکاری شهید شد و جسدش با تعدادی دیگر از اجساد را داخل ماشین گذاشتم و به عقب بردم درحین رانندگی یاد آن جریانی افتادم که به من گفته بود که جسدش شناسایی نمیشه، پیش خودم گفتم اینکه جسدش شناسایی شده پس چطور میشه که حرف آن درست درنیومد در همین فکرها بودم که خمپارهای به ماشین خورد نگاه که کردم دیدم اجساد #شهدا متلاشی شده و قابل شناسایی نمیباشد همانطور که گفته بود از روی نشانی جسدش را شناسایی کردیم.😔 این خاطرهای است که یکی از همرزمان شهید میرشکاری میگوید.
#وقتی وارد گلزار شهدای کازرون شدیم همه چیز عادی بود اما دلم آروم و قرار نداشت. مزار شهدا بهصورت منظم و یکسان بازسازیشده بودند. احساس عجیبی داشتم ... یک حسی که نمیتونم بیانش کنم.
#روز بعد از یادواره شهدای کازرون قرار شد به همراه جمعی از حماسهسازان فتح سوسنگرد مزار شهدا را زیارت کنیم. زیارت قبور مطهر شهدا در کنار شهدای زنده حال و هوای قشنگی داره. رزمندههای دیروز، چشمای غریبشون خیس و قرمز شده بود. شاید خاطره همسنگرهای قدیم براشون زنده شده بود و شاید هم آتش یک آرزو، تو دلشون شعله میکشید.
بی اختیار شعر علیرضا غزوه تو ذهنم تکرار میشد ...
#گل اشکم شبی وا میشد ایکاش شهادت قسمت ما میشد ایکاش...😔
💠تو همین حال و هوا بودم که یک مرد، از اهالی کازرون اومد پیشم و از راز یکی از قبرها حرف زد... از مزاری که #سنگ نداشت.
دیگه رمقی تو پاهای من نمونده بود ولی با زحمت خودم رو رسوندم کنار مزار #شهید محمد حسین میرشکاری.
دکتر پدیدار (مسئول هیأت رزمندگان اسلام شهرستان کازرون) یکی از همرزم های شهید برای ما گفت: محمد حسین وصیت کرده تا زمانی که #قبرستان بقیع مرمت نگردیده قبر مرا به حال #خاکی بگذارید...😔😭
نمیدونم چی شد که حال همه تغییر کرد. به یاد قیصر ادبیات ایران افتادم که میگفت:
چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خوردهایم ...
چند دقیقه بعد بدون برنامهریزی قبلی، نوای زیارت عاشورا، جشنواره اشک و توسل بپا کرد ...
پدیدار از تقوای شهید میرشکاری سخن گفت ... از دل پاکش ... و از پیکر بی سر شهید.😭بله محمد حسین میرشکاری پاسدار کازرونی سپاه خمینی (ره) سر بدار عاشقی سپرده بود تا بی سر و سامانی دین و میهنش را نبینه ... وقتی فهمیدم که معراج اون #شهید عملیات کربلای 5 تو شلمچه بوده دیگه پرسشی تو ذهنم نموند...🌷
کاش روزی برسد که #بقیع مرمت گردد ... محمد جان حتماً آن روز برای مزارت #سنگ تهیه خواهیم کرد...😔
❤️شادی روحشون #صلوات❤️
#شهید_محمد_حسین_میرشکاری
🆔 @mokhlesein
#یادی_از_شهدا
✍تو خط مقدم، هر وقت بیکار میشد یا نوبت نگهبانیش میرسید، درس میخواند
خبر قبولیش تو پزشکی دانشگاه تهران وقتی به خانوادش رسید که شهید شده بود..
#شهید_وحیدرضا_احتشامی
🆔 @mokhlesein
✍تو خط مقدم، هر وقت بیکار میشد یا نوبت نگهبانیش میرسید، درس میخواند
خبر قبولیش تو پزشکی دانشگاه تهران وقتی به خانوادش رسید که شهید شده بود..
#شهید_وحیدرضا_احتشامی
🆔 @mokhlesein
Forwarded from مخلصیــن
#یادی_از_شهدا
شهید بزرگوار یه محمد یاسای نازنین برای یادگار از خود، به جا گذاشت.
در روز آخر که این شهید بزرگوار و همرزمانش سوار اتوبوس شدند و ما خواستیم با آنها خداحافظی کنیم، با لبانی خندان و بشاش بودند که حالات «حبیب ابن مظاهر» در شب عاشورا را برایمان تداعی کردند.
#شهید وصیت کرده بودند انگشتر فیروزه ای رو که دست چپشون بود بعد از شهادت به دست فرزندشون محمدیاسا برسه.
ولی وقتی کاوری که پیکر شهید درش بود باز کردم تا به وصیت عمل کنم متوجه شدم شهید دست در بدن نداره.
در روز تاسوعا به #مولاابوالفضل العباس اقتدا کرد و شهید شد.😔
#شهید_سیدمحمدحسین_میردوستی
#شهید_مدافع_حرم
🆔 @mokhlesein
شهید بزرگوار یه محمد یاسای نازنین برای یادگار از خود، به جا گذاشت.
در روز آخر که این شهید بزرگوار و همرزمانش سوار اتوبوس شدند و ما خواستیم با آنها خداحافظی کنیم، با لبانی خندان و بشاش بودند که حالات «حبیب ابن مظاهر» در شب عاشورا را برایمان تداعی کردند.
#شهید وصیت کرده بودند انگشتر فیروزه ای رو که دست چپشون بود بعد از شهادت به دست فرزندشون محمدیاسا برسه.
ولی وقتی کاوری که پیکر شهید درش بود باز کردم تا به وصیت عمل کنم متوجه شدم شهید دست در بدن نداره.
در روز تاسوعا به #مولاابوالفضل العباس اقتدا کرد و شهید شد.😔
#شهید_سیدمحمدحسین_میردوستی
#شهید_مدافع_حرم
🆔 @mokhlesein
Forwarded from مخلصیــن (Deleted Account)
#یادی_از_شهدا
🌷یادش بخیر شهید حجت میگفت:
جنگ نرم مثل خمپاره 60 میمونه!
چون نه صدا داره نه سوت
فقط وقتی متوجه میشی که
دیگه رفیقت نه مسجد میاد نه هیات...🌷
#شهید_حجت_الله_رحیمی
🆔 @mokhlesein
🌷یادش بخیر شهید حجت میگفت:
جنگ نرم مثل خمپاره 60 میمونه!
چون نه صدا داره نه سوت
فقط وقتی متوجه میشی که
دیگه رفیقت نه مسجد میاد نه هیات...🌷
#شهید_حجت_الله_رحیمی
🆔 @mokhlesein