#یاران_مصدق ۳۱ فروردین ۱۳۳۲؛ ریاست شهربانی کل کشور دولت دکتر مصدق، سرتیپ افشارطوس ربوده شد.
دکتر محمد مصدق:«من با دستگاهی کار میکردم که زیر نفوذ استعمار بود. پس از چند تغییر و تبدیل سرتیپ افشارطوس را در رأس ادارۀ کل شهربانی گذاردم شاید اصلاحاتی بکند. او را از بین بردند.»
سرتیپ افشارطوس در ۱۳ دی ۱۳۳۱ به سمت فرماندار نظامی تهران منصوب شد. خدماتش هم به شکلی مورد پسند دولت بود که ۱۷ روز بعد یعنی در ۱ بهمن ۱۳۳۱ به ریاست شهربانی کل کشور منصوب گردید. از نظر دکتر مصدق در آن شرایط شهربانی از نظر حفظ امنیت نقش بسیار مهمی داشت که نیازمند خصال نظامی افشارطوس بود. به این لحاظ افشارطوس را برای مهمترین بخش انتظامی-امنیتی شهری در نظر گرفت.
انتصاب افشارطوس به ریاست شهربانی موجب مخالفتهایی شد چنانکه کاشانی به این مساله معترض بود، اما مصدق بر انتخاب خود ایستادگی کرد.
یکی از خدمات بی نظیر افشارطوس، خنثی کردن توطئه قتل دکتر مصدق در نهم اسفند ۱۳۳۱ بود. افشارطوس در آن روز بی واهمه با سرعت تمام عمل کرد. او به وسیله عوامل اطلاعاتی خود و برخی منابع دیگر از نقشه قتل دکتر مصدق با خبر شد و چون مشاهده کرد که با توجه به وقت کمی که در اختیار دارد، اگر بخواهد از در منزل دکتر مصدق وارد شده و ایشان را از مهلکه قریب الوقوع نجات دهد، طبعا بعضی از اوباش و افسران با وی درگیر میشوند، پس تصمیم می گیرد از خانه های مجاور منزل دکتر مصدق، از خیابان پهلوی سابق به منزل ایشان وارد شده و همین کار را با کمک همسایه ها و گذشتن از پشت بام ها انجام میدهد و پس از با خبر کردن دکتر مصدق، ایشان را از همانجا و با لباس منزل و از همان راه به ستاد ارتش که محلی امن بود انتقال میدهد.
در یکم اردیبهشت ۱۳۳۲ خبری پیچید که همگان را شوکه کرد سرتیپ افشار طوس، ریاست کل شهربانی کشور ناپدید شد.
نصرالله خازنی، معاون بازرسی دفتر نخستوزیری این درباره میگوید:
گزارشی مشروح از طرف اداره کل آگاهی که توسط شخصی به نام آقای ملک شاهی برای آقای دکتر مصدق فرستاده شده بود. در این گزارش آمده بود: چند روز قبل از حادثه، شاه از طریق خط مستقیم تلفنی که بین او و رییس شهربانی وجود داشت و ماموران هم آن را کنترل میکردند، به افشارطوس تلفن میکند و میگوید: جمعی از افسران بازنشسته خواستههایی دارند و شما بروید و ببینید چه میگویند و در این مورد با سرتیپ نصرالله زاهدی صحبت کنید.
سرتیپ نصرالله زاهدی دوست و همشاگردی دوران دبیرستان و دانشکده افسری افشارطوس بود. آنها با یکدیگر رفیق و صمیمی بودند به همین جهت هم اسلحه همراه خود نداشت. نصرالله زاهدی آدرس منزل حسین خطیبی را که کارمند راه آهن بود به وی میدهد و او را برای شب ۳۱ فروردین به آنجا دعوت میکند.
حدود ساعت ۹ شب افشارطوس در خیابان سعدی مقابل خانقاه از اتومبیلش پیاده میشود... در خانه خطیبی، سرتیپ نصرالله زاهدی، سرتیپ بایندر و سرتیپ دکتر منزه (شاگرد پزشک احمدی) و سرگرد فریدون قرائی و خود خطیبی، دوست نزدیک دکتر مظفر بقایی، اجتماع کرده بودند. در آنجا غفلتا از قفا پتویی روی سر افشارطوس میاندازند ودکتر منزه، افشارطوس را[با ماده بیهوشی]بیهوش میکند. سپس او را در صندوق عقب اتومبیل یکی از حضار جا داده به لشکرک، به خانهای میبرند و پس از شکنجه و کشیدن ناخنهایش وی را به غار تلومی برند...
خاطرات و تالمات دکتر مصدق، محمد مصدق، به کوشش ایرج افشار، ص۲۷۲
همگام با حکومت ملی و انقلاب اسلامی، خاطرات سرتیپ ناصر مجللی، ص۴۶
کهنه سرباز، سرهنگ ستاد غلامرضا مصور رحمانی، ص۲۰۶
کودتاسازان، محمود تربتی سنجابی، ص۸۷
@mohammadmosaddegh
دکتر محمد مصدق:«من با دستگاهی کار میکردم که زیر نفوذ استعمار بود. پس از چند تغییر و تبدیل سرتیپ افشارطوس را در رأس ادارۀ کل شهربانی گذاردم شاید اصلاحاتی بکند. او را از بین بردند.»
سرتیپ افشارطوس در ۱۳ دی ۱۳۳۱ به سمت فرماندار نظامی تهران منصوب شد. خدماتش هم به شکلی مورد پسند دولت بود که ۱۷ روز بعد یعنی در ۱ بهمن ۱۳۳۱ به ریاست شهربانی کل کشور منصوب گردید. از نظر دکتر مصدق در آن شرایط شهربانی از نظر حفظ امنیت نقش بسیار مهمی داشت که نیازمند خصال نظامی افشارطوس بود. به این لحاظ افشارطوس را برای مهمترین بخش انتظامی-امنیتی شهری در نظر گرفت.
انتصاب افشارطوس به ریاست شهربانی موجب مخالفتهایی شد چنانکه کاشانی به این مساله معترض بود، اما مصدق بر انتخاب خود ایستادگی کرد.
یکی از خدمات بی نظیر افشارطوس، خنثی کردن توطئه قتل دکتر مصدق در نهم اسفند ۱۳۳۱ بود. افشارطوس در آن روز بی واهمه با سرعت تمام عمل کرد. او به وسیله عوامل اطلاعاتی خود و برخی منابع دیگر از نقشه قتل دکتر مصدق با خبر شد و چون مشاهده کرد که با توجه به وقت کمی که در اختیار دارد، اگر بخواهد از در منزل دکتر مصدق وارد شده و ایشان را از مهلکه قریب الوقوع نجات دهد، طبعا بعضی از اوباش و افسران با وی درگیر میشوند، پس تصمیم می گیرد از خانه های مجاور منزل دکتر مصدق، از خیابان پهلوی سابق به منزل ایشان وارد شده و همین کار را با کمک همسایه ها و گذشتن از پشت بام ها انجام میدهد و پس از با خبر کردن دکتر مصدق، ایشان را از همانجا و با لباس منزل و از همان راه به ستاد ارتش که محلی امن بود انتقال میدهد.
در یکم اردیبهشت ۱۳۳۲ خبری پیچید که همگان را شوکه کرد سرتیپ افشار طوس، ریاست کل شهربانی کشور ناپدید شد.
نصرالله خازنی، معاون بازرسی دفتر نخستوزیری این درباره میگوید:
گزارشی مشروح از طرف اداره کل آگاهی که توسط شخصی به نام آقای ملک شاهی برای آقای دکتر مصدق فرستاده شده بود. در این گزارش آمده بود: چند روز قبل از حادثه، شاه از طریق خط مستقیم تلفنی که بین او و رییس شهربانی وجود داشت و ماموران هم آن را کنترل میکردند، به افشارطوس تلفن میکند و میگوید: جمعی از افسران بازنشسته خواستههایی دارند و شما بروید و ببینید چه میگویند و در این مورد با سرتیپ نصرالله زاهدی صحبت کنید.
سرتیپ نصرالله زاهدی دوست و همشاگردی دوران دبیرستان و دانشکده افسری افشارطوس بود. آنها با یکدیگر رفیق و صمیمی بودند به همین جهت هم اسلحه همراه خود نداشت. نصرالله زاهدی آدرس منزل حسین خطیبی را که کارمند راه آهن بود به وی میدهد و او را برای شب ۳۱ فروردین به آنجا دعوت میکند.
حدود ساعت ۹ شب افشارطوس در خیابان سعدی مقابل خانقاه از اتومبیلش پیاده میشود... در خانه خطیبی، سرتیپ نصرالله زاهدی، سرتیپ بایندر و سرتیپ دکتر منزه (شاگرد پزشک احمدی) و سرگرد فریدون قرائی و خود خطیبی، دوست نزدیک دکتر مظفر بقایی، اجتماع کرده بودند. در آنجا غفلتا از قفا پتویی روی سر افشارطوس میاندازند ودکتر منزه، افشارطوس را[با ماده بیهوشی]بیهوش میکند. سپس او را در صندوق عقب اتومبیل یکی از حضار جا داده به لشکرک، به خانهای میبرند و پس از شکنجه و کشیدن ناخنهایش وی را به غار تلومی برند...
خاطرات و تالمات دکتر مصدق، محمد مصدق، به کوشش ایرج افشار، ص۲۷۲
همگام با حکومت ملی و انقلاب اسلامی، خاطرات سرتیپ ناصر مجللی، ص۴۶
کهنه سرباز، سرهنگ ستاد غلامرضا مصور رحمانی، ص۲۰۶
کودتاسازان، محمود تربتی سنجابی، ص۸۷
@mohammadmosaddegh
#مطلب_روز مصدقی که من شناختم، بیزار از خودنمایی و بی نیاز بود.
مصدقی که من شناختم به سان پدر بزرگ خودم و بسياری از مردان هم دوره شان از اسراف پرهيز داشت از خود نمايی بيزاری.... مصدق بی نياز بود و به سادگی می زيست اما من هيچ زمان ممسکش(خسیس) نيافتم چه هميشه به موقع در کيسه اش باز می شد. هر زمان که من و محمود به سوئيس باز می گشتيم، معادل دو هزار فرانک سوئيس در وجه هر يک از ما چک می نوشت. به هنگام عید و تولد فرزندان همیشه مبلغی فراخور حال می فرستاد.
...غروب شد. در این نخستين خلوت بيش از هر چيز مجذوب آداب دانی او شدم، چرا که ملاحظه ادب بسيار می کرد، در آن يگانه بود و تماس با ديار فرنگ بر تربيت اصيل سنتی اش افزوده. پس از چندی با طنز و شگردهایش نیز آشنا شدم.
اتاق های خواب در طبقه دوم قرار داشت. در يک سمت خوابگاه و حمام خودش بود و درسمت ديگر اتاق نشيمن و تختخواب از برای ميهمان. در اين سرای کتاب بود و ديوان حافظی از قزوينی که روزی آن را به خودم بخشيد. نمی دانم کی به خواب رفتم، اما می دانم چه زمان از خواب برخاستم. آفتاب پهن بود و ساعت از ده بامداد گذشته. تا زنده ام اين روز را بخاطرخواهم داشت. سلانه سلانه از اتاق به بيرون آمدم، مستخدمه را ديدم مضطرب، پشت درب اتاق به انتظارمن نشسته است، تا مرا ديد مهلت نداد پرسشی کنم با آوایی که سرزنش درآن نهفته بود به من گفت: «آقا چای ننوشيده اند و از ساعت هفت صبح همچنان در انتظارتان نشسته اند که با شما صبحانه ميل کنند.» گفتم:« ای داد! پس چرا بيدارم نکردی؟» گفت: اجازه نفرمودند. گفتم: پنهان از او بيدارم می کردی. گفت:« اجازه نداشتم.»
نه در خانه غلامحسين خان از اين خبرها بود و نه من در انتظار يک چنين احترام و ميهمان نوازی از سوی آن چنان صاحبخانه ارجمندی. دوان دوان، بدون آن که دست و رويم را بشويم خود را بدو رساندم و او را پشت ميز صبحانه به انتظار خود نشسته يافتم. تا مرا ديد دستور داد چای بياورند. من خجلت زده روبروی او نشستم و از او فراوان عذر خواستم و اعتراف کردم به اين که سحرخيز نيستم و عادت به خوردن صبحانه ندارم و تمنا نمودم که از اين پس طبق روال چايش را بنوشد که به غير آن تا صبح بيدارخواهم ماند تا بتوانم در ساعت موعود در کنارش بنشينم. پذيرفت و از آن پس به انتظارم نماند.
در خلوت مصدق- شيرين سميعی - ص ۹۳ ، ۹۴ و ۱۰۰
@mohammadmosaddegh
مصدقی که من شناختم به سان پدر بزرگ خودم و بسياری از مردان هم دوره شان از اسراف پرهيز داشت از خود نمايی بيزاری.... مصدق بی نياز بود و به سادگی می زيست اما من هيچ زمان ممسکش(خسیس) نيافتم چه هميشه به موقع در کيسه اش باز می شد. هر زمان که من و محمود به سوئيس باز می گشتيم، معادل دو هزار فرانک سوئيس در وجه هر يک از ما چک می نوشت. به هنگام عید و تولد فرزندان همیشه مبلغی فراخور حال می فرستاد.
...غروب شد. در این نخستين خلوت بيش از هر چيز مجذوب آداب دانی او شدم، چرا که ملاحظه ادب بسيار می کرد، در آن يگانه بود و تماس با ديار فرنگ بر تربيت اصيل سنتی اش افزوده. پس از چندی با طنز و شگردهایش نیز آشنا شدم.
اتاق های خواب در طبقه دوم قرار داشت. در يک سمت خوابگاه و حمام خودش بود و درسمت ديگر اتاق نشيمن و تختخواب از برای ميهمان. در اين سرای کتاب بود و ديوان حافظی از قزوينی که روزی آن را به خودم بخشيد. نمی دانم کی به خواب رفتم، اما می دانم چه زمان از خواب برخاستم. آفتاب پهن بود و ساعت از ده بامداد گذشته. تا زنده ام اين روز را بخاطرخواهم داشت. سلانه سلانه از اتاق به بيرون آمدم، مستخدمه را ديدم مضطرب، پشت درب اتاق به انتظارمن نشسته است، تا مرا ديد مهلت نداد پرسشی کنم با آوایی که سرزنش درآن نهفته بود به من گفت: «آقا چای ننوشيده اند و از ساعت هفت صبح همچنان در انتظارتان نشسته اند که با شما صبحانه ميل کنند.» گفتم:« ای داد! پس چرا بيدارم نکردی؟» گفت: اجازه نفرمودند. گفتم: پنهان از او بيدارم می کردی. گفت:« اجازه نداشتم.»
نه در خانه غلامحسين خان از اين خبرها بود و نه من در انتظار يک چنين احترام و ميهمان نوازی از سوی آن چنان صاحبخانه ارجمندی. دوان دوان، بدون آن که دست و رويم را بشويم خود را بدو رساندم و او را پشت ميز صبحانه به انتظار خود نشسته يافتم. تا مرا ديد دستور داد چای بياورند. من خجلت زده روبروی او نشستم و از او فراوان عذر خواستم و اعتراف کردم به اين که سحرخيز نيستم و عادت به خوردن صبحانه ندارم و تمنا نمودم که از اين پس طبق روال چايش را بنوشد که به غير آن تا صبح بيدارخواهم ماند تا بتوانم در ساعت موعود در کنارش بنشينم. پذيرفت و از آن پس به انتظارم نماند.
در خلوت مصدق- شيرين سميعی - ص ۹۳ ، ۹۴ و ۱۰۰
@mohammadmosaddegh
بازگشت همه به سوی اوست
با اندوه و تآسف فراوان درگذشت #سرلشگر_بازنشسته_ناصر_فربد عضو شورای مرکزی و عضو پیشین هیأت رهبری جبهه ملی ایران را به اطلاع عموم میرسانیم. او از افسران ملی و میهندوست و پیرو راه دکتر محمد مصدق و دومین رئیس ستاد ارتش ایران پس از انقلاب بود .
با اندوه و تآسف فراوان درگذشت #سرلشگر_بازنشسته_ناصر_فربد عضو شورای مرکزی و عضو پیشین هیأت رهبری جبهه ملی ایران را به اطلاع عموم میرسانیم. او از افسران ملی و میهندوست و پیرو راه دکتر محمد مصدق و دومین رئیس ستاد ارتش ایران پس از انقلاب بود .
داریوش فروهر ( وزیر کار)، روانشادان مهندس عباس امیرانتظام (سخنگوی دولت موقت)، سرلشکر ناصر فربد ( رئیس ستاد کل آرتش)، مهندس مهدی بازرگان (نخست وزیر)
دیدار از ستاد کل آرتش
۲۹ فروردین ۱۳۵۸
@mohammadmosaddegh
دیدار از ستاد کل آرتش
۲۹ فروردین ۱۳۵۸
@mohammadmosaddegh
سرلشکر ناصر فربد پس از انتصاب به ریاست ستاد کل آرتش.
فروردین ۱۳۵۷ خورشیدی.
اتاق کنفرانس ستاد کل آرتش
@mohammadmosaddegh
فروردین ۱۳۵۷ خورشیدی.
اتاق کنفرانس ستاد کل آرتش
@mohammadmosaddegh
دعوت رسمی اعضای هیأت دولت به ستاد کل ارتش، شهیدان دکتر مصطفی چمران و داریوش فروهر، زندهیادان مهندس عباس امیرانتظام، مهندس مهدی بازرگان، سرایپ محمدتقی ریاحی و سرلشگر ناصر فربد.
روز آرتش ۲۹ فروردین ۱۳۵۸ خورشیدی.
@mohammadmosaddegh
روز آرتش ۲۹ فروردین ۱۳۵۸ خورشیدی.
@mohammadmosaddegh
تنها اوست که میماند
اطلاعیه مراسم تشییع و ترحیم روانشاد تیمسار ناصر فربد
بدینوسیله بهاطلاع عموم میرساند که مراسم تشییع پیکر پاک سرلشگر بازنشسته ناصر فربد، در روز سهشنبه دهم اردیبهشتماه 98 در ساعت 9 صبح از مقابل منزل آن افسر میهندوست و پیرو راه #مصدق بزرگ واقع در میدان ونک، خیابان ملاصدرا خیابان پردیس انتهای خیابان پردیس مجتمع سپیدار برگزار میشود.
در ضمن مجلس ترحیم آن شادروان، روز جمعه 13 اردیبهشتماه 98 از ساعت 16 تا 30 / 17 در مسجد جامع شهرک غرب واقع در مقابل مجتمع میلاد نور برقرار خواهد بود .
@mohammadmosaddegh
اطلاعیه مراسم تشییع و ترحیم روانشاد تیمسار ناصر فربد
بدینوسیله بهاطلاع عموم میرساند که مراسم تشییع پیکر پاک سرلشگر بازنشسته ناصر فربد، در روز سهشنبه دهم اردیبهشتماه 98 در ساعت 9 صبح از مقابل منزل آن افسر میهندوست و پیرو راه #مصدق بزرگ واقع در میدان ونک، خیابان ملاصدرا خیابان پردیس انتهای خیابان پردیس مجتمع سپیدار برگزار میشود.
در ضمن مجلس ترحیم آن شادروان، روز جمعه 13 اردیبهشتماه 98 از ساعت 16 تا 30 / 17 در مسجد جامع شهرک غرب واقع در مقابل مجتمع میلاد نور برقرار خواهد بود .
@mohammadmosaddegh
#مطلب_روز ۹ اردیبهشت ماه، سالروز در گذشت دکتر غلامحسین صدیقی، آموزگاری بی همتا
----
دکتر غلامحسین صدیقی در دادگاه نظامی پس از کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ چنین گفت:« من مردی هستم که ۲۷ سال با این جثه ضعیف و بدن لاغر زحمت کشیدم و درس خواندم بعد از آن ۱۶ سال تحصیل کردم و می توانم افتخار کنم تنها استاد در رشته بخصوص خود(جامعه شناسی) در ایران هستم ولی با تمام افتخاراتی که در تمام زندگی نصیب من شده است افتخاری را بالاتر و برتر از افتخاری که خلال بیست ماه اندی همکاری با جناب آقای دکتر محمد مصدق نصیب من شد نمی دانم.»
غلامحسین صدیقی بنیانگذار و پدر رشته جامعه شناسی در ایران است. وی دوره های دانشسرای مقدماتی و دانشسرای عالی و نیز دوره لیسانس و دكترا را در دانشگاه پاریس به پایان برد و در اسفند ۱۳۱۶ پس از دفاع از رساله دكترای خویش، بی درنگ به ایران بازگشت. در اوایل سال ۱۳۱۷ جامعه شناسی را درایران بنیان نهاد و واژه جامعه شناسی را برای این رشته برگزید.
مهمترین خدمت علمی و فرهنگی دکتر صدیقی تأسیس موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی در دانشگاه تهران در سال ۱۳۲۷ بود که در سال ۱۳۵۱ به دانشکده علوم اجتماعی تبدیل شد.وی از بنیانگذاران کنگره هزاره ابوعلی سینا بود و هنگامی که کنگره در اردیبهشت ماه ۱۳۳۳در همدان تشکیل شد، وی در زندان لشکر ۲ زرهی تهران به سر می برد.
پس از روی کار آمدن دولت ملی، دکتر مصدق، در ۳۰ آذرماه ۱۳۳۰ دکتر صدیقی را به وزارت پست و تلگراف و تلفن منصوب کرد. در خرداد ۱۳۳۱ که مصدق به منظور دفاع از حقوق ایران در برابر شکایت انگلیس به لاهه می رفت دکتر صدیقی را با حفظ سمت به نیابت نخست وزیری برگزید و در دومین کابینه ی خود سمت حساس وزارت کشور را به او سپرد که وی تا کودتا ۲۸ مرداد سمت را بر عهده داشت.
او نه اهل تزویربود و نه دچار خود بزرگ بینی، با آن همه آگاهی که از جامعه ایران داشت راه نجات ایران را در پیوستن به جبهه ملی تشخیص داد و رهبری مصدق بزرگ را پذیرفت و «با این کردار به شاگردانش عملا راه رستگاری را نشان داد.»
دکتر مصدق با کودتا سرنگون شد، صدیقی در خانه مصدق ماند و گفت«تا پایان راه با هم هستیم» به زندان محمدرضا شاه رفت، آنقدر ماند که در اثر فشار دانشمندان جامعه شناس جهان، مجبور شدند آزادش کنند. نه ندامت نامه نوشت و حشمت ادوله والاتبار را به شفاعت فرستاد.«به شاگردانش پایمردی و وفا و ثبات قدم را آموخت.»
در بحران انقلاب شاه برای قبول نخست وزیری دعوتش کرد، به شاه گفت اولا نباید از کشور خارج شود ثانیا باید سلطنت مشروطه را عملا قبول کند و به رای مردم احترام بگذاردو چون این خواسته ها مورد قبول واقع نشد، نخست وزیری را نپذیرفت. به روشنفکر ایرانی آموخت که «در بحرانها باید به عقل متکی بود نه احساس».
انقلاب ضد دیکتاتوری پیروز شد، حکومت به دست یگانه تشکیلات موجود کشور یعنی روحانیت افتاد. با شهامتی که ممکن بود به قیمت جانش تمام شود گفت من لاییک هستم، یعنی با حکومت مذهبی مخالفم.«اینگونه به همگان راستی، شجاعت و ایستادگی بر عقیده را آموخت.»
دکتر صدیقی در مصاحبه ای در روزهای انقلاب چنین می گوید: «دیکتاتوری همیشه محکوم است و فردای ایران باید روشن از آفتاب دموکراسی باشد.»
دکتر غلامحسین صدیقی در نهم اردیبهشت ۱۳۷۰،در حالی که وجودش سرشار از عشق به ایران بود، در تهران درگذشت.
زندگینامه و مبارزات سیاسی دکتر مصدق، نصرالله شیفته، ص ۳۱۷-۳۱۸
کتاب "همه هستی ام نثار ایران" یادنامه استاد دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر پرویز ورجاوند
ره آورد-شماره ۲۷- اردیبهشت ۱۳۷۰
هفتهنامه «امید ایران»- ۸ بهمن ۱۳۵۷
@mohammadmosaddegh
----
دکتر غلامحسین صدیقی در دادگاه نظامی پس از کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ چنین گفت:« من مردی هستم که ۲۷ سال با این جثه ضعیف و بدن لاغر زحمت کشیدم و درس خواندم بعد از آن ۱۶ سال تحصیل کردم و می توانم افتخار کنم تنها استاد در رشته بخصوص خود(جامعه شناسی) در ایران هستم ولی با تمام افتخاراتی که در تمام زندگی نصیب من شده است افتخاری را بالاتر و برتر از افتخاری که خلال بیست ماه اندی همکاری با جناب آقای دکتر محمد مصدق نصیب من شد نمی دانم.»
غلامحسین صدیقی بنیانگذار و پدر رشته جامعه شناسی در ایران است. وی دوره های دانشسرای مقدماتی و دانشسرای عالی و نیز دوره لیسانس و دكترا را در دانشگاه پاریس به پایان برد و در اسفند ۱۳۱۶ پس از دفاع از رساله دكترای خویش، بی درنگ به ایران بازگشت. در اوایل سال ۱۳۱۷ جامعه شناسی را درایران بنیان نهاد و واژه جامعه شناسی را برای این رشته برگزید.
مهمترین خدمت علمی و فرهنگی دکتر صدیقی تأسیس موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی در دانشگاه تهران در سال ۱۳۲۷ بود که در سال ۱۳۵۱ به دانشکده علوم اجتماعی تبدیل شد.وی از بنیانگذاران کنگره هزاره ابوعلی سینا بود و هنگامی که کنگره در اردیبهشت ماه ۱۳۳۳در همدان تشکیل شد، وی در زندان لشکر ۲ زرهی تهران به سر می برد.
پس از روی کار آمدن دولت ملی، دکتر مصدق، در ۳۰ آذرماه ۱۳۳۰ دکتر صدیقی را به وزارت پست و تلگراف و تلفن منصوب کرد. در خرداد ۱۳۳۱ که مصدق به منظور دفاع از حقوق ایران در برابر شکایت انگلیس به لاهه می رفت دکتر صدیقی را با حفظ سمت به نیابت نخست وزیری برگزید و در دومین کابینه ی خود سمت حساس وزارت کشور را به او سپرد که وی تا کودتا ۲۸ مرداد سمت را بر عهده داشت.
او نه اهل تزویربود و نه دچار خود بزرگ بینی، با آن همه آگاهی که از جامعه ایران داشت راه نجات ایران را در پیوستن به جبهه ملی تشخیص داد و رهبری مصدق بزرگ را پذیرفت و «با این کردار به شاگردانش عملا راه رستگاری را نشان داد.»
دکتر مصدق با کودتا سرنگون شد، صدیقی در خانه مصدق ماند و گفت«تا پایان راه با هم هستیم» به زندان محمدرضا شاه رفت، آنقدر ماند که در اثر فشار دانشمندان جامعه شناس جهان، مجبور شدند آزادش کنند. نه ندامت نامه نوشت و حشمت ادوله والاتبار را به شفاعت فرستاد.«به شاگردانش پایمردی و وفا و ثبات قدم را آموخت.»
در بحران انقلاب شاه برای قبول نخست وزیری دعوتش کرد، به شاه گفت اولا نباید از کشور خارج شود ثانیا باید سلطنت مشروطه را عملا قبول کند و به رای مردم احترام بگذاردو چون این خواسته ها مورد قبول واقع نشد، نخست وزیری را نپذیرفت. به روشنفکر ایرانی آموخت که «در بحرانها باید به عقل متکی بود نه احساس».
انقلاب ضد دیکتاتوری پیروز شد، حکومت به دست یگانه تشکیلات موجود کشور یعنی روحانیت افتاد. با شهامتی که ممکن بود به قیمت جانش تمام شود گفت من لاییک هستم، یعنی با حکومت مذهبی مخالفم.«اینگونه به همگان راستی، شجاعت و ایستادگی بر عقیده را آموخت.»
دکتر صدیقی در مصاحبه ای در روزهای انقلاب چنین می گوید: «دیکتاتوری همیشه محکوم است و فردای ایران باید روشن از آفتاب دموکراسی باشد.»
دکتر غلامحسین صدیقی در نهم اردیبهشت ۱۳۷۰،در حالی که وجودش سرشار از عشق به ایران بود، در تهران درگذشت.
زندگینامه و مبارزات سیاسی دکتر مصدق، نصرالله شیفته، ص ۳۱۷-۳۱۸
کتاب "همه هستی ام نثار ایران" یادنامه استاد دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر پرویز ورجاوند
ره آورد-شماره ۲۷- اردیبهشت ۱۳۷۰
هفتهنامه «امید ایران»- ۸ بهمن ۱۳۵۷
@mohammadmosaddegh
#مطلب_روز نخستین جایی که دکتر مصدق از پس از نخست وزیری آن بازدید کرد، زندان و نخستین لایحه دولت، لایحه آزادی زندانیان سیاسی بود. او از رییس شهربانی خواست که...
دوازدهم اردیبهشت ۱۳۳۰، دکتر محمد مصدق به همراه جمعی از اعضای کابینه اش برای بازدید به زندان قصر تهران رفت، و پس از دیدن حال زار زندانیان ، به سرلشکر حجازی رئیس شهربانی گفت:« اگر می خواهید زمام شهربانی در دست شما باشد، دزدگیر باشید، به آفتابه دزدها اکتفا نکنید و شتر دزدها را هم بگیرید و مزاحم کسانی که نسبت به آنها مظنون بوده [اید] نباشید.» آنگاه، مصدق خطاب به همراهانش گفت :«اینجا مرا به یاد ایام زندانی بودن خودم افکنده [است].»
پیرو این بازدید، روز ۱۵ اردیبهشت ۱۳۳۰، لایحه ای از سوی دولت مصدق به مجلس شورای ملی رفت که زمینه آزادی بسیاری از زندانیانی که جرایم مالی کوچکی داشتند را فراهم میکرد.
دکتر مصدق پس از بازدید از زندان اظهار داشت؛ «اینجا قتلگاه بسیاری از صاحبان افکار روشن و آزاد بوده است.» مصدق روز ۱۵ اردیبهشت ۱۳۳۰ در مجلس شورای ملی اینگونه گفت:« من رفتم زندان، در این زندان مرکزی ۴۰۰-۵۰۰ نفری در آنجا هستند که شاید آنها اگر محکوم می شدند این قدر در آنجا نمی ماندند. در این مملکت یک چنین وضعی در زندان حکمفرماست....شما تشریف ببرید این دارالمجانین را ببینید که اگر شما را دم شصت تیر بگذارند، بهتر است [از این] که اینها در این داروالمجانین باشند؛ بیاید یک کاری بکنید...یک لایحه ای ما پیشنهاد کردیم برای این زندانیان سیاسی؛ این از راه خیرات و مبّرات؛ از راه خیر نوع بشر؛ این لایحه را تصویب بکنید که ما اینها را از زندان بیرون بیاوریم. نمی دانید اینها چه حالی در آنجا دارند؛ والله خدا شاهد است اگر می رفتید و می دیدیدکه چه حالی در آنجا دارند؛ چه جوری زندگی می کنند؛ هرگز راضی نمی شدید یک دقیقه هم در آنجا بمانند. این لایحه را استدعا می کنم، امروز بگذرانید. چون ما حق نداریم به قید سه فوریت پیشنهاد کنیم...»
کارنامه ی مصدق و حزب توده، به کوشش خسرو شاکری، ۱۹۷۸، ج. ۱، ص ۱۳۶
مصدق؛ سالهای مبارزه و مقاومت- سرهنگ غلامرضا نجاتی- جلد نخست ص ۲۶۴
@mohammadmosaddegh
دوازدهم اردیبهشت ۱۳۳۰، دکتر محمد مصدق به همراه جمعی از اعضای کابینه اش برای بازدید به زندان قصر تهران رفت، و پس از دیدن حال زار زندانیان ، به سرلشکر حجازی رئیس شهربانی گفت:« اگر می خواهید زمام شهربانی در دست شما باشد، دزدگیر باشید، به آفتابه دزدها اکتفا نکنید و شتر دزدها را هم بگیرید و مزاحم کسانی که نسبت به آنها مظنون بوده [اید] نباشید.» آنگاه، مصدق خطاب به همراهانش گفت :«اینجا مرا به یاد ایام زندانی بودن خودم افکنده [است].»
پیرو این بازدید، روز ۱۵ اردیبهشت ۱۳۳۰، لایحه ای از سوی دولت مصدق به مجلس شورای ملی رفت که زمینه آزادی بسیاری از زندانیانی که جرایم مالی کوچکی داشتند را فراهم میکرد.
دکتر مصدق پس از بازدید از زندان اظهار داشت؛ «اینجا قتلگاه بسیاری از صاحبان افکار روشن و آزاد بوده است.» مصدق روز ۱۵ اردیبهشت ۱۳۳۰ در مجلس شورای ملی اینگونه گفت:« من رفتم زندان، در این زندان مرکزی ۴۰۰-۵۰۰ نفری در آنجا هستند که شاید آنها اگر محکوم می شدند این قدر در آنجا نمی ماندند. در این مملکت یک چنین وضعی در زندان حکمفرماست....شما تشریف ببرید این دارالمجانین را ببینید که اگر شما را دم شصت تیر بگذارند، بهتر است [از این] که اینها در این داروالمجانین باشند؛ بیاید یک کاری بکنید...یک لایحه ای ما پیشنهاد کردیم برای این زندانیان سیاسی؛ این از راه خیرات و مبّرات؛ از راه خیر نوع بشر؛ این لایحه را تصویب بکنید که ما اینها را از زندان بیرون بیاوریم. نمی دانید اینها چه حالی در آنجا دارند؛ والله خدا شاهد است اگر می رفتید و می دیدیدکه چه حالی در آنجا دارند؛ چه جوری زندگی می کنند؛ هرگز راضی نمی شدید یک دقیقه هم در آنجا بمانند. این لایحه را استدعا می کنم، امروز بگذرانید. چون ما حق نداریم به قید سه فوریت پیشنهاد کنیم...»
کارنامه ی مصدق و حزب توده، به کوشش خسرو شاکری، ۱۹۷۸، ج. ۱، ص ۱۳۶
مصدق؛ سالهای مبارزه و مقاومت- سرهنگ غلامرضا نجاتی- جلد نخست ص ۲۶۴
@mohammadmosaddegh
📣 #مصدق در اراک
▪️ پساز تهران، یک خیابان در اراک هم به نام محمدمصدق، رهبر ملیشدن نفتایران، نامیدهشده.
▫️شورای شهر اراک با هشترای موافق و سه رای مخالف، تصویب کرده که نام خیابان پیروزی، از خیابانهای پر رفتوآمد شهر که یک بیمارستان مهم دولتی و ساختمان شرکت نفت در آن قرار دارد، به خیابان مصدق تغییر کند.
▫️محمدمصدق از سمت پدری، تباری آشتیانی دارد و آشتیان از شهرهای استانمرکزی است و اراک مرکز این استان است.
@roozArooz_media @mohammadmosaddegh
▪️ پساز تهران، یک خیابان در اراک هم به نام محمدمصدق، رهبر ملیشدن نفتایران، نامیدهشده.
▫️شورای شهر اراک با هشترای موافق و سه رای مخالف، تصویب کرده که نام خیابان پیروزی، از خیابانهای پر رفتوآمد شهر که یک بیمارستان مهم دولتی و ساختمان شرکت نفت در آن قرار دارد، به خیابان مصدق تغییر کند.
▫️محمدمصدق از سمت پدری، تباری آشتیانی دارد و آشتیان از شهرهای استانمرکزی است و اراک مرکز این استان است.
@roozArooz_media @mohammadmosaddegh
✅معرفی جلد اول خاطرات مهندس محمد توسلی
📌جلد اول خاطرات محمد توسلی دبیر کل نهضت آزادی ایران با عنوان شصت سال ایستادگی و خدمت منتشر شده است. مریم گنجی خبرنگار گروه حافظه روزنامه سازندگی به معرفی جلد اول خاطرات دبیرکل پرداخته است.
📌در بخشی از این معرفی / گزارش میخوانیم: “مهمترین بخش خاطرات توسلی را شاید بتوان خاطرات دست اول او از مذاکرات با آمریکا پیش از انقلاب دانست، اتفاقی که در جریان رویدادهای پس از انقلاب به پاشنه ی آشیل دولت موقت، بازرگان و نهضت آزادی تبدیل شد. توسلی به عنوان کسی که خود در تصمیم گیریهای پیش از آغاز مذاکرات و نیز جلسات مذاکره حاضر بوده است، خاطرات دست اولی از این ماجرای سرنوشت ساز به دست می دهد.
📌توسلی در بدو ورود به دانشگاه در سال ۱۳۳۶ به انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده فنی که با توجه به حضور مهندس بازرگان و خاطره شهدای ۱۶ آذر اهمیت داشت، می پیوندد و گزارشی اجمالی از فعالیتهای خود و انجمن در قالب برگزاری سخنرانی در کتابخانه شیبانی و مسجد هدایت و انتشار نشریه دانشجویی “پیکار اندیش” با سردبیری کاظم سامی که به انقلاب الجزایر می پرداخت و پس از دو شماره توقیف شد، به دست می دهد.
📌پس از بازگشت به ایران و مواجهه با ممنوعیت های ساواک برای استخدام و با توجه به محدودیت فعالیتهای سیاسی و باور به اهمیت فعالیت فرهنگی و نهادسازی، توسلی ضمن همکاری با انجمن اسلامی مهندسین و فعالیت در نهادهای آموزشی و اجتماعی مثل هنرستان کارآموز می کند. تلاشهای این دوران توسلی و دوستانش مستقل و بدون وابستگی های مالی و غیرمالی به دولت شکل می گیرد. توسلی در خاطرات خود تنها به رویدادنگاری اکتفا نمی کند بلکه در جای جای آن به تحلیل فضای عمومی و رویکردهای جریانهای مختلف نسبت به آن می پردازد و با توجه به همنشینی با بزرگانی چون بازرگان و پذیرشی که نسبت به اندیشه های آنان دارد، رویکرد و دیدگاه های آنها را با شرحی مستوفاتر تشریح می کند، دیدگاه هایی که در تصمیمات زندگی خود او حضوری تعیین کننده دارند.
📌خاطرات او از کسانی که در زندان با او هم بند هستند، حال و هوای آن دهه را به خوبی نمایندگی می کند. در خاطره ای از هاشمی رفسنجانی که چگونه در شب نخستین زندان با وجود فشارهای زندانبان، برای آگاهی دیگر زندانیان از زندانی شدنش نام خود را فریاد می زده، جسارت او را می ستاید. در این دوران با رضا باکری برادر علی باکری از افراد رده دوم سازمان مجاهدین، هم بند شده و فرصت برای آشنایی با سازمان را می یابد و از عدم تمایل اعضای سازمان به دلایل امنیتی برای تماس با خودش باخبر می شود.
📌مهمترین بخش خاطرات توسلی را شاید بتوان خاطرات دست اول او از مذاکرات با آمریکا پیش از انقلاب دانست، اتفاقی که در جریان رویدادهای پس از انقلاب به پاشنه ی آشیل دولت موقت، بازرگان و نهضت آزادی تبدیل شد. توسلی به عنوان کسی که خود در تصمیم گیریهای پیش از آغاز مذاکرات و نیز جلسات مذاکره حاضر بوده است، خاطرات دست اولی از این ماجرای سرنوشت ساز به دست می دهد. این قسمت خاطرات خود جا داشت به عنوان یک کتاب مستقل، با استنادات، شواهد و اسناد منتشر شود اما توسلی به صفحاتی چند از خاطرات خود اکتفا می کند. ... توسلی نخست به چرایی ضرورت مذاکره با آمریکا در نگاه بازرگان و اعضای نهضت آزادی می پردازد و تأکید می کند که با توجه به حساسیت مسئله اعضای شورای مرکزی از آن مطلع بودند. به همین منظور کمیسیون چهار نفرهای متشکل از مهندس بازرگان، یدالله سحابی، احمد صدر حاج سیدجوادی و محمد توسلی برای مذاکرات شکل می گیرد. توسلی محورهای مذاکرات را زمینه سازی برای ضرورت رفتن شاه، بی ا عتبار کردن انتخاب بختیار به عنوان نخست وزیر، پذیرش انقلاب مردم و نشان دادن اینکه انقلاب ایران کنار کمونیستها نخواهد بود، می داند و معتقد است این مذاکرات در تغییر سیاستهای آمریکا در قبال پهلوی در سالهای پایانی موفق بوده و در هموار کردن راه مذاکره با سران ارتش و جلوگیری از کودتایی که در جریان بود، اهمیت و تأثیر بسیاری داشته است.
📎متن کامل در نشانی زیر:
http://bit.ly/2WumOtY
یا کلیک روی INSTANT VIEW
http://www.nedayeazadi.net/1398/02/27796
@NedAzadi
@mohammadmosaddegh
📌جلد اول خاطرات محمد توسلی دبیر کل نهضت آزادی ایران با عنوان شصت سال ایستادگی و خدمت منتشر شده است. مریم گنجی خبرنگار گروه حافظه روزنامه سازندگی به معرفی جلد اول خاطرات دبیرکل پرداخته است.
📌در بخشی از این معرفی / گزارش میخوانیم: “مهمترین بخش خاطرات توسلی را شاید بتوان خاطرات دست اول او از مذاکرات با آمریکا پیش از انقلاب دانست، اتفاقی که در جریان رویدادهای پس از انقلاب به پاشنه ی آشیل دولت موقت، بازرگان و نهضت آزادی تبدیل شد. توسلی به عنوان کسی که خود در تصمیم گیریهای پیش از آغاز مذاکرات و نیز جلسات مذاکره حاضر بوده است، خاطرات دست اولی از این ماجرای سرنوشت ساز به دست می دهد.
📌توسلی در بدو ورود به دانشگاه در سال ۱۳۳۶ به انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده فنی که با توجه به حضور مهندس بازرگان و خاطره شهدای ۱۶ آذر اهمیت داشت، می پیوندد و گزارشی اجمالی از فعالیتهای خود و انجمن در قالب برگزاری سخنرانی در کتابخانه شیبانی و مسجد هدایت و انتشار نشریه دانشجویی “پیکار اندیش” با سردبیری کاظم سامی که به انقلاب الجزایر می پرداخت و پس از دو شماره توقیف شد، به دست می دهد.
📌پس از بازگشت به ایران و مواجهه با ممنوعیت های ساواک برای استخدام و با توجه به محدودیت فعالیتهای سیاسی و باور به اهمیت فعالیت فرهنگی و نهادسازی، توسلی ضمن همکاری با انجمن اسلامی مهندسین و فعالیت در نهادهای آموزشی و اجتماعی مثل هنرستان کارآموز می کند. تلاشهای این دوران توسلی و دوستانش مستقل و بدون وابستگی های مالی و غیرمالی به دولت شکل می گیرد. توسلی در خاطرات خود تنها به رویدادنگاری اکتفا نمی کند بلکه در جای جای آن به تحلیل فضای عمومی و رویکردهای جریانهای مختلف نسبت به آن می پردازد و با توجه به همنشینی با بزرگانی چون بازرگان و پذیرشی که نسبت به اندیشه های آنان دارد، رویکرد و دیدگاه های آنها را با شرحی مستوفاتر تشریح می کند، دیدگاه هایی که در تصمیمات زندگی خود او حضوری تعیین کننده دارند.
📌خاطرات او از کسانی که در زندان با او هم بند هستند، حال و هوای آن دهه را به خوبی نمایندگی می کند. در خاطره ای از هاشمی رفسنجانی که چگونه در شب نخستین زندان با وجود فشارهای زندانبان، برای آگاهی دیگر زندانیان از زندانی شدنش نام خود را فریاد می زده، جسارت او را می ستاید. در این دوران با رضا باکری برادر علی باکری از افراد رده دوم سازمان مجاهدین، هم بند شده و فرصت برای آشنایی با سازمان را می یابد و از عدم تمایل اعضای سازمان به دلایل امنیتی برای تماس با خودش باخبر می شود.
📌مهمترین بخش خاطرات توسلی را شاید بتوان خاطرات دست اول او از مذاکرات با آمریکا پیش از انقلاب دانست، اتفاقی که در جریان رویدادهای پس از انقلاب به پاشنه ی آشیل دولت موقت، بازرگان و نهضت آزادی تبدیل شد. توسلی به عنوان کسی که خود در تصمیم گیریهای پیش از آغاز مذاکرات و نیز جلسات مذاکره حاضر بوده است، خاطرات دست اولی از این ماجرای سرنوشت ساز به دست می دهد. این قسمت خاطرات خود جا داشت به عنوان یک کتاب مستقل، با استنادات، شواهد و اسناد منتشر شود اما توسلی به صفحاتی چند از خاطرات خود اکتفا می کند. ... توسلی نخست به چرایی ضرورت مذاکره با آمریکا در نگاه بازرگان و اعضای نهضت آزادی می پردازد و تأکید می کند که با توجه به حساسیت مسئله اعضای شورای مرکزی از آن مطلع بودند. به همین منظور کمیسیون چهار نفرهای متشکل از مهندس بازرگان، یدالله سحابی، احمد صدر حاج سیدجوادی و محمد توسلی برای مذاکرات شکل می گیرد. توسلی محورهای مذاکرات را زمینه سازی برای ضرورت رفتن شاه، بی ا عتبار کردن انتخاب بختیار به عنوان نخست وزیر، پذیرش انقلاب مردم و نشان دادن اینکه انقلاب ایران کنار کمونیستها نخواهد بود، می داند و معتقد است این مذاکرات در تغییر سیاستهای آمریکا در قبال پهلوی در سالهای پایانی موفق بوده و در هموار کردن راه مذاکره با سران ارتش و جلوگیری از کودتایی که در جریان بود، اهمیت و تأثیر بسیاری داشته است.
📎متن کامل در نشانی زیر:
http://bit.ly/2WumOtY
یا کلیک روی INSTANT VIEW
http://www.nedayeazadi.net/1398/02/27796
@NedAzadi
@mohammadmosaddegh
Telegraph
معرفی جلد اول خاطرات مهندس محمد توسلی
جلد اول خاطرات محمد توسلی دبیر کل نهضت آزادی ایران با عنوان شصت سال ایستادگی و خدمت منتشر شده است. مریم گنجی خبرنگار گروه حافظه روزنامه سازندگی به معرفی جلد اول خاطرات دبیرکل پرداخته است. در بخشی از این معرفی / گزارش میخوانیم: “مهمترین بخش خاطرات توسلی را…
#مطلب_روز اردیبهشت ۱۳۳۲؛ خاطره ای از سفر دکتر حسین فاطمی به عراق و شگفتی از به پیشواز آمدن و استقبال مردم عراق!
دکترفاطمی در راس یک هیات پنج نفره درهفتم اردیبهشت ۱۳۳۲به عنوان شرکت درجشن تاجگذاری شاه فیصل، به عراق عزیمت کرد.
شور و هیجان عمومی مردم عراق در استقبال و دیداردکتر فاطمی طی مسافرت او به عراق چشمگیر و درحدی بود که می گفتند برای هیچ یک از سران خود کشور عراق و یا سران کشورهای خارجی وارد به عراق نظیر نداشته، آنچه مردم عراق را در استقبال و تجلیل ازدکترفاطمی ترغیب می کرد ازیک طرف احترام آنها به نهضت ملی ایران و شخص دکترمصدق و دکترفاطمی و ازطرف دیگرنفرت و انزجار آنها از ترکیب و اعضاء متشکله حکومت خودشان بود.
ترکیب نژادی و مذهبی جامعه عراق، سنی ها در اقلیت بودند یعنی فقط ٢۵ درصد کل جمعیت را تشکیل می دادند و اکثریت مردم با شیعه ها بود که ٤٢ درصد جمعیت را دربرمی گرفتند. معهذا، سیاست ضد شیعه عثمانی ها و متعاقب آن سیاست مستعمراتی انگلستان که همیشه برمبنای مسلط کردن اقلیت ها برای ادامه سیادت خودشان است، موجب شده بود که کارهای مهم به دست اقلیت سنی واگذار کنند.
حضور دکتر فاطمی که مسلمان شیعه و در عین حال نماینده حکومت ملی همسایه بود، مجالی به مردم عراق داد که با تجلیل از او احترام خود را به حکومت ملی و نفرت خود را از حکومت خودشان ظاهر کنند. حکومت عراق متوجه این نکته بود و چون نمی توانست به مردم تکلیف کند که از تظاهرات خودداری کنند، مسیر و چگونگی حرکت دکتر فاطمی را در داخله عراق، حتی المقدور تحت عنوان«ملاحظات امنیتی» مخفی نگاه می داشت تا مردم نتوانند تجمع کنند.
تظاهرات مردم عراق بر له دکترفاطمی، از لحظه ورود او شروع شد، جمعیت زیادی درمدخل شهر بغداد تجمع کرده بودند و به محض اینکه اتومبیل دکترفاطمی نزدیک شد مردم با هیجان و شور بسیارفریاد زدند «یحیی الفاطمی - یحیی المصدق».
قدم به قدم اتومبیل ایشان ناگزیر به توقف می شد تا تعداد زیادی گاو و گوسفند که برای قربانی آورده بودند، علی رغم تمایل دکترفاطمی ذبح شود و فریاد «یحیی الفاطمی» و «یحیی المصدق» هر لحظه بلندتر می شد. این تظاهرات برای هیچ یک از نمایندگی های سایر کشورهای شرکت کننده صورت نگرفته بود.
حکومت عراق می توانست در انظار مردم داخلی و خارجی«زنده باد دکتر فاطمی» را بر احساسات میهمان نوازی عراقی ها نسبت دهد. ولی برای «زنده باد دکتر مصدق» هیچ محملی نمی توانست بیابد، زیرا او نه حاضر بود که میهمان شمرده شود و نه عراقی بود که خودی به حساب بیاید. از آن لحظه به بعد کسی در بغداد از ساعات و مسیر حرکت دکترفاطمی استحضار حامل نکرد.
در مسیر بین کوفه تا نجف مسافرت دکترفاطمی ناچار از اختفا خارج شد، زیرا مصلحت دولت عراق نبود که علمای شیعه بدون اطلاع بمانند. به همین جهت در آنجا یکی از بی سابقه ترین و شورانگیزترین تجمعات و تظاهرات صورت گرفت.
در تمام مسیر بین کوفه و نجف مردم در طرفین جاده ازدحام کرده بودند. مردم با علم و پرچم در دو طرف جاده ایستاده بودند. به محض مشاهده اتومبیل دکتر فاطمی از خم جاده فریاد می کردند «یحیی الحسین فاطمی»،«یحیی المصدق». شور وهیجان فوق العاده مردم که فریادشان از همه طرف منعکس می شد، به راستی تکان دهنده بود.
دکترفاطمی کنفرانس سفرای کبارایران در کشورهای عربی را در بغداد تشکیل داد. منظوراز این کنفرانس ایجاد هماهنگی در تفهیم سیاست نهضت ملی ایران به مردم و حکومت آن کشورها بود. دکترفاطمی درمعیت هیات نمایندگی ایران پس از یک هفته به تهران برگشت.
کهنه سرباز، سرهنگ ستاد غلامرضا مصور رحمانی، ص ۲۹۷-۳۰۱
@mohammadmosaddegh
دکترفاطمی در راس یک هیات پنج نفره درهفتم اردیبهشت ۱۳۳۲به عنوان شرکت درجشن تاجگذاری شاه فیصل، به عراق عزیمت کرد.
شور و هیجان عمومی مردم عراق در استقبال و دیداردکتر فاطمی طی مسافرت او به عراق چشمگیر و درحدی بود که می گفتند برای هیچ یک از سران خود کشور عراق و یا سران کشورهای خارجی وارد به عراق نظیر نداشته، آنچه مردم عراق را در استقبال و تجلیل ازدکترفاطمی ترغیب می کرد ازیک طرف احترام آنها به نهضت ملی ایران و شخص دکترمصدق و دکترفاطمی و ازطرف دیگرنفرت و انزجار آنها از ترکیب و اعضاء متشکله حکومت خودشان بود.
ترکیب نژادی و مذهبی جامعه عراق، سنی ها در اقلیت بودند یعنی فقط ٢۵ درصد کل جمعیت را تشکیل می دادند و اکثریت مردم با شیعه ها بود که ٤٢ درصد جمعیت را دربرمی گرفتند. معهذا، سیاست ضد شیعه عثمانی ها و متعاقب آن سیاست مستعمراتی انگلستان که همیشه برمبنای مسلط کردن اقلیت ها برای ادامه سیادت خودشان است، موجب شده بود که کارهای مهم به دست اقلیت سنی واگذار کنند.
حضور دکتر فاطمی که مسلمان شیعه و در عین حال نماینده حکومت ملی همسایه بود، مجالی به مردم عراق داد که با تجلیل از او احترام خود را به حکومت ملی و نفرت خود را از حکومت خودشان ظاهر کنند. حکومت عراق متوجه این نکته بود و چون نمی توانست به مردم تکلیف کند که از تظاهرات خودداری کنند، مسیر و چگونگی حرکت دکتر فاطمی را در داخله عراق، حتی المقدور تحت عنوان«ملاحظات امنیتی» مخفی نگاه می داشت تا مردم نتوانند تجمع کنند.
تظاهرات مردم عراق بر له دکترفاطمی، از لحظه ورود او شروع شد، جمعیت زیادی درمدخل شهر بغداد تجمع کرده بودند و به محض اینکه اتومبیل دکترفاطمی نزدیک شد مردم با هیجان و شور بسیارفریاد زدند «یحیی الفاطمی - یحیی المصدق».
قدم به قدم اتومبیل ایشان ناگزیر به توقف می شد تا تعداد زیادی گاو و گوسفند که برای قربانی آورده بودند، علی رغم تمایل دکترفاطمی ذبح شود و فریاد «یحیی الفاطمی» و «یحیی المصدق» هر لحظه بلندتر می شد. این تظاهرات برای هیچ یک از نمایندگی های سایر کشورهای شرکت کننده صورت نگرفته بود.
حکومت عراق می توانست در انظار مردم داخلی و خارجی«زنده باد دکتر فاطمی» را بر احساسات میهمان نوازی عراقی ها نسبت دهد. ولی برای «زنده باد دکتر مصدق» هیچ محملی نمی توانست بیابد، زیرا او نه حاضر بود که میهمان شمرده شود و نه عراقی بود که خودی به حساب بیاید. از آن لحظه به بعد کسی در بغداد از ساعات و مسیر حرکت دکترفاطمی استحضار حامل نکرد.
در مسیر بین کوفه تا نجف مسافرت دکترفاطمی ناچار از اختفا خارج شد، زیرا مصلحت دولت عراق نبود که علمای شیعه بدون اطلاع بمانند. به همین جهت در آنجا یکی از بی سابقه ترین و شورانگیزترین تجمعات و تظاهرات صورت گرفت.
در تمام مسیر بین کوفه و نجف مردم در طرفین جاده ازدحام کرده بودند. مردم با علم و پرچم در دو طرف جاده ایستاده بودند. به محض مشاهده اتومبیل دکتر فاطمی از خم جاده فریاد می کردند «یحیی الحسین فاطمی»،«یحیی المصدق». شور وهیجان فوق العاده مردم که فریادشان از همه طرف منعکس می شد، به راستی تکان دهنده بود.
دکترفاطمی کنفرانس سفرای کبارایران در کشورهای عربی را در بغداد تشکیل داد. منظوراز این کنفرانس ایجاد هماهنگی در تفهیم سیاست نهضت ملی ایران به مردم و حکومت آن کشورها بود. دکترفاطمی درمعیت هیات نمایندگی ایران پس از یک هفته به تهران برگشت.
کهنه سرباز، سرهنگ ستاد غلامرضا مصور رحمانی، ص ۲۹۷-۳۰۱
@mohammadmosaddegh
#مطلب_روز روزهای آغازین نخست وزیری دکتر مصدق و تهدید به مرگ از سوی فدائیان اسلام؛ نوه هایت را می کشیم!
دو سه روز بعد[از نخست وزیری دکتر مصدق] ، نواب صفوی رئیس گروه فدائیان اسلام، که کسروی را خودشان ترورکرده بودند و رزم آرا هم به نام ایشان ترورشده بود، به پدرم پیغام داد:«ما شما را نخست وزیر کرده ایم، حالا باید قوانین اسلام را پیاده کنی.» آقا، در جواب گفته بود، ما امروز با انگلیسی ها درحال جنگ هستیم، بعدازحل قضیه نفت، فرصت داریم برنامه های دیگری را پیاده کنیم. آنها در پاسخ، نامه ای با جوهرقرمزبه عنوان پدرفرستاده بودند واو را تهدید کرده بودند که خودت، پسرانت و نوه هایت را خواهیم کشت! پدرم به من و احمد برادرم گفت: ما وارد مبارزه ای شده ایم که محتمل است به قیمت جانمان تمام شود، نه تنها برای من، برای همه شما احتمال خطر هست؟ مواظب خودتان باشید، حتی بچه ها و همسرانتان در معرض خطرند....
در همین اوان، شاه هم در یگر از ملاقاتهایش با پدرم به او گفته بود شنیده ام فداییان اسلام دنبال قتل شما هستند باید خیلی مواظبت کنید. بعد از این ملاقات، پدرم سرلشکرحجازی رئیس شهربانی را احضار می کند و از او می پرسد اطلاعات شهربانی در مورد تهدید فدائیان اسلام تا چه اندازه است: حجازی می گوید شهربانی عواملی در میان آن ها دارد که چنین گزارشی داده اند و به پدرم اطمینان می دهد که مامورین همه جا مراقب او هستند. در این موقع پدرم با خنده بلندی به حجازی می گوید:«لابد همان مامورینی که مراقب سپهبد رزم آرا بودند از من هم مواظبت می کنند.»
پس از این ملاقات، پدرم به مجلس رفت و حدود سه هفته در آنجا ماند و به کارهای مملکت را رسیدگی می کرد. همان روز اول هم جریان مذاکراتش با رئیس شهربانی را به اطلاع مردم رسانید.
نوه دکتر مصدق، دکتر محمود مصدق هم می گوید:« در زمان نخستوزیری پدربزرگم، او یک بار به مادر من زنگ زد و مادرم را فراخواند. او به مادرم نامهای آغشته به خون با امضای فدائیان اسلام نشان داد که در آن چیزهایی از پدربزرگم خواسته بودند و نوشته بودند اگر محقق نشود، نوهات را میکشیم. مادرم فردای آن روز با خواهر سه سالهام[معصومه مصدق] به سوییس رفت.» [معصومه مصدق در سال ۱۳۷۷، در حالی که تنها چند روز از بازگشت او به ایران می گذشت، در خانه مادر تازه درگذشته اش، به طرز فجیعی به قتل رسید، جمهوری اسلامی با وجود پیدا شدن خون قاتل، کوششی برای یافتن قاتلان او نکرد! این پرونده همچنان باز است.]
در کنار پدرم مصدق- غلامحسین مصدق، تنظیم :غلامرضا نجاتی، ص ۶۲-۶۳
دکتر محمود مصدق در گفتگو با خبرگزاری خبرآنلاین، ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
@mohammadmosaddegh
دو سه روز بعد[از نخست وزیری دکتر مصدق] ، نواب صفوی رئیس گروه فدائیان اسلام، که کسروی را خودشان ترورکرده بودند و رزم آرا هم به نام ایشان ترورشده بود، به پدرم پیغام داد:«ما شما را نخست وزیر کرده ایم، حالا باید قوانین اسلام را پیاده کنی.» آقا، در جواب گفته بود، ما امروز با انگلیسی ها درحال جنگ هستیم، بعدازحل قضیه نفت، فرصت داریم برنامه های دیگری را پیاده کنیم. آنها در پاسخ، نامه ای با جوهرقرمزبه عنوان پدرفرستاده بودند واو را تهدید کرده بودند که خودت، پسرانت و نوه هایت را خواهیم کشت! پدرم به من و احمد برادرم گفت: ما وارد مبارزه ای شده ایم که محتمل است به قیمت جانمان تمام شود، نه تنها برای من، برای همه شما احتمال خطر هست؟ مواظب خودتان باشید، حتی بچه ها و همسرانتان در معرض خطرند....
در همین اوان، شاه هم در یگر از ملاقاتهایش با پدرم به او گفته بود شنیده ام فداییان اسلام دنبال قتل شما هستند باید خیلی مواظبت کنید. بعد از این ملاقات، پدرم سرلشکرحجازی رئیس شهربانی را احضار می کند و از او می پرسد اطلاعات شهربانی در مورد تهدید فدائیان اسلام تا چه اندازه است: حجازی می گوید شهربانی عواملی در میان آن ها دارد که چنین گزارشی داده اند و به پدرم اطمینان می دهد که مامورین همه جا مراقب او هستند. در این موقع پدرم با خنده بلندی به حجازی می گوید:«لابد همان مامورینی که مراقب سپهبد رزم آرا بودند از من هم مواظبت می کنند.»
پس از این ملاقات، پدرم به مجلس رفت و حدود سه هفته در آنجا ماند و به کارهای مملکت را رسیدگی می کرد. همان روز اول هم جریان مذاکراتش با رئیس شهربانی را به اطلاع مردم رسانید.
نوه دکتر مصدق، دکتر محمود مصدق هم می گوید:« در زمان نخستوزیری پدربزرگم، او یک بار به مادر من زنگ زد و مادرم را فراخواند. او به مادرم نامهای آغشته به خون با امضای فدائیان اسلام نشان داد که در آن چیزهایی از پدربزرگم خواسته بودند و نوشته بودند اگر محقق نشود، نوهات را میکشیم. مادرم فردای آن روز با خواهر سه سالهام[معصومه مصدق] به سوییس رفت.» [معصومه مصدق در سال ۱۳۷۷، در حالی که تنها چند روز از بازگشت او به ایران می گذشت، در خانه مادر تازه درگذشته اش، به طرز فجیعی به قتل رسید، جمهوری اسلامی با وجود پیدا شدن خون قاتل، کوششی برای یافتن قاتلان او نکرد! این پرونده همچنان باز است.]
در کنار پدرم مصدق- غلامحسین مصدق، تنظیم :غلامرضا نجاتی، ص ۶۲-۶۳
دکتر محمود مصدق در گفتگو با خبرگزاری خبرآنلاین، ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
@mohammadmosaddegh