دوستداران محمد مجتهد شبستری
7.68K subscribers
221 photos
15 videos
66 files
173 links
mohammadmojtahedshabestari.com
اطلاع‌رسانی دربارۀ آثار و سخنرانی‌های محمد مجتهد شبستری

در صورت تمایل به ارتباط‌گیری با کانال و سایت، لطفاً از طریق لینک زیر اقدام فرمایید:
http://mohammadmojtahedshabestari.com/%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b3-%d8%a8%d8%a7-%d9%85%
Download Telegram
بخش ۳ از ۶

پیشوایان دینی اسلام گفته‌اند این تصورات دربارۀ خدا باطل است و خدا موجودی در ‏کنار موجودات نیست و هیچ‌کس نمی‌تواند دقیقاً معیّن کند خدا چیست و کیست، چون نمی‌توان خدا را توصیف کرد. در باب خداشناسی، این مسأله خیلی مهم است که نمی‌توان خدا را ‏توصیف کرد و نمی‌توان گفت خدا این صفت را دارد، آن صفت را دارد، صفت سوم را دارد، صفت ‏چهارم را دارد، صفت پنجم را دارد، مثل موجودات دیگر که ما می‌توانیم آن‌ها را توصیف کنیم و ‏صفات آن‌ها را برشمریم. من می‌توانم بگویم این میز که هم‌اکنون پشت آن نشسته‌ام و ‏سخن می‌گویم مثلاً چهار متر طول دارد. این یک صفت، صفت دوم آن این است پنجاه یا شصت کیلو ‏وزن دارد، این هم یک صفت دیگر، صفت هندسی این میز هم این است که مستطیل است. اما ‏دربارۀ خدا نمی‌توان این‌گونه حرف زد، نمی‌شود گفت خدا عالم است و قادر به این معنا که ‏خدا چیزی است و عالم و قادربودن او چیز دیگر و صفات وی. چون همیشه صفت و موصوف ‏دو چیزند (چنان‌که از مولای موحدان حضرت علی(ع) نقل خواهم کرد) شما وقتی ‏موجودی را با صفتی متصف می‌کنید، آن موصوف غیر از آن صفت است و به همین جهت ‏ممکن است به‌جای آن صفت، صفت دیگر داشته باشد. مثلاً همین میز که حالا رنگش ‏قهوه‌ای است ممکن است به آن یک رنگ دیگر بزنند و رنگ آن مثلاً آبی شود و این نشان ‏می‌دهد که میز غیر از رنگش است. ممکن است مقداری به وزن این میز اضافه کنند، ممکن ‏است شکل هندسی آن را تغییر دهند. هروقت می‌گوییم فلان موجود فلان صفت را دارد، ‏معنای این سخن این است که موصوف و صفت دو چیزند. وقتی نتوان خدا را توصیف کرد، ‏دیگر خدا را موجودی در کنار موجودات دیگر نمی‌توان دانست، چون نمی‌توان تصور کرد که او ‏صفت ندارد ولی موجودی در کنار موجودات دیگر است. گرفتاری‌های اعتقادی – روانی انسان ‏مؤمن از آنجا شروع می‌شود که خدا را موجودی در کنار موجودات دیگر به حساب می‌آورد. ‏این تصور نادرست اصل و اساس انسان‌وارانگاری خدا از سوی مؤمنان است که آنان را به ‏انواع مشکلات فلسفی و حتی بیماری‌های روانی مبتلا می‌سازد. با این تصور نادرست، ما ‏انسان‌ها صفات خودمان را بار آن خدا می‌کنیم و یک‌دفعه چشممان را باز می‌کنیم و می‌بینیم آن ‏خدا هم مثل ما غضب می‌کند، انتقام می‌کشد، مثل ما خودی دارد، غیر خودی دارد و هکذا. ‏فکر می‌کنیم او به‌صورت یک فاعل بیرونی در جهان و یا در زندگی ما دخالت می‌کند و چنین ‏و چنان می‌کند، ما را خوشبخت یا بدبخت می‌سازد و چون زندگی ما همواره به‌صورت تراژیک ‏باقی می‌ماند در برابر آن خدا حالت دوستی و نفرت توأمان پیدا می‌کنیم، با چنان خدایی چگونه ‏سر کنیم.؟ اینجاست که عاقبت بیمارگونه می‌شویم و عقیده به خدا، که قرار بود مایۀ نجات ما ‏شود، مایۀ درماندگی و رنج و پوسیدگی ما می‌شود.‏

پایان بخش سوم
بخش ۴ از ۶

پیشوایان دینی ما گفته‌اند در مورد خدا نام‌ها مطرح است نه صفت‌ها. اسماء حُسنیٰ ‏مطرح است نه صفات. این دو با هم فرق دارند. متکلمان عوام از صفات خدا حرف زده‌اند اما ‏متکلمانِ بادقت و عقل‌گرا اگر هم از صفات خدا حرف زده‌اند، گفته‌اند عین ذات اوست و وقتی ‏گفتند عین ذات اوست یعنی نمی‌شود خدا را توصیف واقعی کرد. اما آن خداشناسان که معرفت ‏بالاتری نصیبشان شده گفته‌اند خدا نام‌های زیبا (اسماء حسنیٰ) دارد و نه صفات. عالم، قادر، ‏حی و مانند این‌ها نام‌های خداست و نه صفات وی. از امام علی(ع)، که امشب به یاد او ‏هستیم، در اولین خطبۀ نهج‌البلاغه چنین نقل شده است. «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَهِ کلِّ صِفَهٍ آن‌ها غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَهِ کلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَهِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ». من فکر می‌کنم، در سخنان ‏پیشوایان دینی ما، این بلیغ‌‌ترین توصیف از توحید است. ترجمۀ ابتدایی آن چنین است: دین با ‏خداشناسی آغاز می‌شود. کمال خداشناسی با تصدیق خدا حاصل می‌گردد. تصدیق کامل خدا ‏عبارت است از توحید خدا. توحید کامل این است که رابطۀ خود را با خدا خالص گردانی. ‏کمال اخلاص با خدا این است که هر صفتی را از او نفی کنی، چون هر صفتی شهادت می‌دهد ‏که آن غیر از موصوف است (دوگانگی در میان است). پس هرکس خدا را توصیف کند (بگوید ‏خدا چنین است یا چنان است)، خدا را قرین صفاتش یا قرین خود (توصیف‌کننده) ساخته و ‏هرکس برای خدا قرین بسازد او را دوگانه‌ کرده است، در کنار او یک موجود دیگر قرار ‏داده است و هرکس چنین کند برای خدا اجزا قائل شده است (که در پاره‌ای از آن اجزا ‏خدا با آن موجود دیگر شریک است و در پاره‌ای دیگر از آن متمایز است) و آن کس که چنین ‏می‌کند (درواقع) جاهل به خداست. اصلاً از او خبر ندارد و دربارۀ یک چیز دیگر حرف ‏می‌زند و خیال می‌کند دربارۀ خدا حرف می‌زند. و آن کس که جاهل باشد به خدا (و دربارۀ او ‏سخن گوید) درواقع خدا را مورد اشاره قرار داده است (چیزی در ذهن خود درست کرده و به آن اشاره می‌کند) و آن کس که به خدا اشاره کند (درواقع) او را محدود و متناهی ‏ساخته است و چنین کسی خدا را تعددبردار فرض نموده است (چون آنچه محدود و متناهی ‏است می‌تواند متعدد باشد)‏.
اگر دقت کنیم، خواهیم فهمید که بسیاری از ما این‌طور هستیم. در ذهنمان خدایی هست ‏که اوصاف دارد و نهایتاً قابل اشاره و تعددبردار است. آدم به این انحراف توجه پیدا نمی‌کند ‏مگر اینکه در موارد خاصی برای خودش فراغتی ایجاد کند و بنشیند فکر کند آن خدایی ‏که من دارم درباره‌اش حرف می‌زنم و او را عبادت می‌کنم واقعاً چه تصوری از او دارم؟ یک ‏مقدار تأمل کند و درون خودش را بکاود. اگر چنین کند، خواهد دید خدا در ذهن او هم اوصاف ‏دارد و هم قابل اشاره و تعددبردار است. اما چنان‌چه شنیدید امیرالمؤمنین می‌گوید کسی که ‏چنین فکر کند، به خدا جاهل است و از او آگاه نیست. ممکن است بپرسید پس تعبیرات ‏العلیم، القدیر، الحی، القیوم، المتعال، الجبار در قرآن کریم چه معنا دارد؟ پاسخ این است که ‏این‌ها اسماء خداست نه صفات خدا. این‌ها اسم هستند از نظر قرآن کریم. ما با گفتن نام العلیم ‏خدا را یاد می‌کنیم و به او توجه می‌کنیم و هکذا. ما از طریق این نام‌ها آن صاحبِ نام را به ‏خاطر می‌آوریم و به او می‌اندیشیم چون او «کل الکمال» است و این نام‌ها نمونه‌هایی را نشان ‏می‌دهند و مشت نمونۀ خروار است. ما با تصور نمونه‌های کمال می‌توانیم به تصور کمال مطلق ‏نزدیک شویم. علم و حیات و قدرت و مانند این‌ها کمالات هستند. تنها از طریق این مفهوم‌هاست که می‌توانیم به سوی خدا روزنه‌ای باز کنیم.

پایان بخش چهارم
بخش ۵ از ۶

در اینجا مطلبی را از یکی از محققان برجسته در علم کلام اسلامی برای‌تان نقل ‏می‌کنم. این شخص دانشمندی است به نام ولفسون. کتابی از ایشان به فارسی ترجمه شده ‏به‌وسیلۀ مرحوم آقای احمد آرام به نام فلسفۀ علم کلام. این دانشمند قبل از نوشتن این ‏کتاب، در کتاب دیگری رابطۀ الهیات و فلسفه در یهودیت و مسیحیت را بررسی کرده و بعداً در ‏همین کتاب، که نام بردم، به فلسفۀ علم کلام اسلامی پرداخته است. ولفسون وقتی دربارۀ ‏موضوع صفات خدا، که در کتاب‌های متکلمان مسلمان آمده، بحث می‌کند و به تاریخ آن ‏می‌پردازد به یک نکتۀ بسیار جالب اشاره می‌کند. او می‌نویسد در قرآن هیچ توصیفی از خدا به ‏عمل نیامده است. اصطلاح صفت از فعل وصف به معنای توصیف‌کردن و بیان‌کردن می‌آید که ‏سیزده بار به‌صورت فعلی و یک بار به‌صورت اسمیِ «وصف» در قرآن آمده است. شکل ‏صفت برای خدا هرگز در قرآن به کار نرفته است… در قرآن، فعل وصف برای اشاره به چیزی ‏است که مردمان دربارۀ خدا می‌گویند نه اینکه قرآن دربارۀ خدا می‌گوید. در همۀ این موارد ‏استعمال هم صفتْ چیزی زشت است که کافران نسبت به خدا می‌گویند. در قرآن، خدا ‏توصیف نشده است[۲]… اما اصطلاح «زیباترین نام‌های خدا» به کار برده شده است (أیّما تَدعُوا ‏فَلَهُ الأسْماءُ الحُسنیٰ). تعبیر اسماء حُسنای خدا در چندین سوره از قرآن آمده است. در احادیث ‏نبوی و غیر نبوی هم از ۹۹ اسم خدا سخن به میان آمده است و در بعضی جاها از هزار و یک ‏اسم سخن به میان آمده است (در ادعیه‌ای که به‌خصوص در ماه مبارک رمضان خوانده ‏می‌شود مثل دعای جوشن کبیر و دعای جوشن صغیر مرتب به این اسم‌ها برخورد می‌کنید).‏
معلوم شد که بحث صفات خدا را متکلمان مطرح کرده‌اند و در قرآن برای خدا صفاتی ‏ذکر نشده است. توجه به این نکتۀ مهمْ توجه‌ به تاریخ‌داشتن عقاید متکلمان و عقاید متداول ‏در میان مسلمانان هم هست و این موضوع بسیار حایز اهمیت است. عقاید ما همه‌اش تاریخ ‏دارد، عقاید متکلمان تاریخ دارد، عقاید عرفا تاریخ دارد، عقاید فلاسفه تاریخ دارد و توجه‌کردن به ‏تاریخ این عقاید و پیدایش این عقاید بسیار کمک می‌کند به فهم دین اسلام. روشن می‌کند ‏برای ما که چگونه عقیده‌ای در باب خاصی که فرض بفرمایید در قرن ششم هجری در میان ‏مسلمان‌ها از مسلّمات شناخته می‌شده در قرن سوم هجری اصلاً این عقیده وجود نداشته است و ‏بالعکس. و یا چگونه در طول تاریخ تحول علوم در میان مسلمان‌ها این اتفاق افتاده که یک ‏مفهوم برجسته شده و مفهوم‌های دیگر درسایه رفته‌اند و یا در شرایط دیگر همان مفهوم دوباره ‏برجسته شده و مفهوم‌های دیگری ناپدید شده‌اند. تحولات دینی و علوم دینی همین‌طور ‏است. این اشتباه است که ما فکر کنیم تمام مفاهیم اعتقادی و یا کلامی و یا فقهی و…، که ما ‏الآن زیر بمباران آن‌ها هستیم، در طول تاریخ اسلام همیشه به همین شکل وجود داشته است. عقاید موجود در کتاب‌های تفسیر، کتاب‌های کلامی، کتاب‌های فلسفی، ‏کتاب‌های عرفانی و مانند این‌ها به‌تدریج پیدا شده است. توجه به این نکته بسیارمهم است که ‏ما را قادر می‌کند از زیر خروار این مفاهیم تاریخی سرمان را قدری بیرون بیاوریم و ببینیم که در ‏آغاز، دعوت اسلام چه بوده است در عصر رسول خدا(ص) چه بوده است و بعدها چه چیزهایی ‏پیدا شده و این تحول چگونه سیر کرده است. من خیلی خوشحالم که در این سال‌های اخیر یک ‏اثر بسیار نفیس به فارسی ترجمه می‌شود. من خودم وقتی دست زدم به ترجمۀ این اثر، اما ‏چون کار بسیار سنگین و طولانی بود و مانع مطالعات دیگر من بود آن را متوقف کردم. این اثر ‏یک کتاب چهار جلدی است که دربارۀ تاریخ تکوین عقاید اسلامی و ارتباط آن‌ها با تحولات ‏اجتماعی تا اواسط قرن سوم هجری نوشته شده است، همان قرن‌هایی که ریشۀ سنت دینی ‏فعلی ما در آن‌ها بسته شده است. این کتاب تألیف دانشمند بسیار برجسته‌ای است به نام آقای ‏پروفسور فان اس. این شخص آلمانی است و کتاب را هم به آلمانی نوشته است. چند سال ‏پیش جمهوری اسلامی ایران برای نگارش آن کتاب جایزه‌ای به نویسندۀ آن کتاب اهدا کرد. ‏من هم از داوران دریافت جایزه برای آن کتاب بودم. چهل سال این آدم زحمت کشیده برای این ‏کتاب.[۳] این مجموعه چکیدۀ چهل سال تحقیقات اوست در چهار الیٰ پنج هزار صفحه. وی در مقدمۀ ‏کتاب می‌نویسد من خوشحالم که این کتاب را می‌نویسم، چون از طریق این کتاب روشن خواهد ‏شد که اعتقادات مسلمان‌ها هم تاریخ دارد و این مسأله‌ای بسیار مهم است.‏[۴]

پایان بخش پنجم
بخش ۶ از ۶

مطلب بعدی این است که وقتی توصیف خدا ناممکن است، با او چگونه می‌توان ارتباط ‏برقرار کرد؟ آنچه از قرآن مجید و سخنان و اعمال پیشوایان دینی ما برمی‌آید این است که ‏می‌توان خدا را با نام‌هایش خواند. خدا خواندنی است، تجربه‌کردنی است و پس از آن خدا ‏روایت‌کردنی است، می‌شود خدا را روایت کرد یعنی می‌شود گفت خدا چه می‌کند. می‌شود ‏گفت خدا با من چه کرد، می‌شود گفت سرگذشت من با خدا چه بود، می‌شود گفت خدا با ‏دیگران چه کرد. می‌توان افعالش را حکایت کرد، ما در زندگی انسانی‌مان خیلی وقت‌ها ‏حکایت‌ها داریم، گاهی به‌طور ساده به کسی می‌گوییم تعریف کن برایم که چه به سرت آمد و او ‏می‌نشیند وسرگذشتش را تعریف می‌کند و مثلاً می‌گوید: «من از بیگانگان هرگز ننالم که با من ‏هرچه کرد آن آشنا کرد».‏
روایت و حکایت خدا مطرح است و نه توصیف او. کل مثنوی مولانا یک حکایت است، ‏چنان‌که خود در آغاز آن گفته است:‏

بشنو از نی چون حکایت می‌کند از جدایی‌ها شکایت می‌کند[۵]

همچنین می‌توان با خدا حرف زد، می‌توان به او امید و اعتماد داشت، می‌توان با او ‏وحشت و اضطراب تنهایی را برطرف کرد. این رابطه‌ها و امثال این‌ها را با خدا می‌شود برقرار ‏کرد. ما در عالم انسانی خودمان وقتی با یک «شخص» ارتباط پیدا می‌کنیم، با «تو» و یا ‌‏«او» ارتباط پیدا می‌کنیم نه با «آن». ارتباط با خدا نیز از این قبیل است. همان‌طور که قبلاً ‏درمقالۀ «قرائت نبوی از جهان» نوشته‌ام، قرآن هم حکایت افعال خداست، روایت خداست و نه توصیف ‏خدا، قرآن «خدا چه می‌کند» را مطرح کرده است نه صفات خدا و خدا چیست را. نه‌تنها قرآن، ‏بلکه زبان همۀ ادیان ابراهیمی زبان حکایت و روایت است. شما به عهد عتیق هم مراجعه کنید ‏همین‌طور است به عهد جدید هم مراجعه کنید همین‌طور است. این کتاب‌ها روایت است. ‏زبان‌های دیگر در این کتاب‌ها در خدمت چارچوب کلی این زبان روایت قرار دارد. ادعیۀ مفصل ‏ما مسلمان‌ها هم همین‌طور است، دعاهای معروف را اگر مطالعه کنید، خواهید دید این‌ها یا ‏روایت است یا خواندن و یا مکالمه و نه توصیف.‏
مطلب دیگر این است که این روایت و خواندن خدا، سؤال‌کردن از خدا، حرف‌زدن با ‏خدا، شکرکردن خدا، و… این‌ها چگونه در ما انسان‌ها شکل می‌گیرد و به‌اصطلاح خاستگاه ‏این‌ها درهستی ما کجاست. البته اگر تأمل کنیم، دچار این سؤالات می‌شویم و گرنه همۀ ما ‏معمولاً تحت تأثیر تربیت‌ها یا تقلیدها هم خدا را می‌خوانیم و هم او را شکر می‌کنیم، اما آیا ‏تقلیدی شکرکردن شکر است؟ برحسب عادت، شکرکردن شکر است؟ کجا واقعاً آدم با خدا ‏حرف می‌زند و کجا واقعاً خدا را شکر می‌کند؟ کجا واقعاً حکایت و روایت افعال خداوند را ‏می‌کند؟ آخر، این‌ها هم صحیح و غیر صحیح دارد، صادق و کاذب دارد، منتها صادق و کاذب ‏این‌ها نوع دیگری است و غیر از صدق و کذب منطقی است. ما کجا راست می‌گوییم وقتی ‏می‌گوییم «به نام خدا» و کجا آن را دروغ می‌گوییم. در آغاز سخن، «به نام خدا» گفتن یک عمل ‏انشایی است و نه اِخباری، اما پرسش مهم این است که همین عمل انشایی صدق و کذبش ‏چگونه معلوم می‌شود؟ پاسخ‌دادن به این پرسش‌ها برای سلامت روانی ما خیلی مهم است؛ ‏برای اینکه خودمان کلاه سر خودمان نگذاریم خیلی مهم است؛ برای اینکه دیگران ‏و حکومت‌ها به نام دین سر ما کلاه نگذارند خیلی مهم است. ما باید این مسائل را تحلیل ‏کنیم تا نهایتاً به یک اقتناع عقلانی و وجودی برسیم که بله من واقعاً دارم با خدا حرف می‌زنم ‏من دارم خدا را می‌خوانم. این اقتناع به ما سلامت روانی می‌دهد و از آن مسمومیتی که در آغاز ‏سخن گفتم ما را بیرون می‌آورد. تکلیف ما باخودمان و جهان و دیگران روشن می‌شود.‏

___
یادداشت‌ها
[۱]. در این باره ر.ک:Tilmann Moser, Gottesvergiftung, Suhrkamp, 1980.
[۲]. ر.ک: ولفسون، فلسفۀ علم کلام، ترجمۀ احمد آرام، انتشارات الهدیٰ، ۱۳۶۸، ۱۲۸٫
[۳]. Theologie und Gesellschaft im 2. und 3. Jahrhundert Hidschra: Eine Geschichte des religiösen Denkens im frühen Islam, De Gruyter, Berlin, 1991–۱۹۹۷٫
[۴]. Theologie und Gesellschaft, Frontmatter.
[۵]. مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت اول.

* ایراد شده در شب ۲۱ رمضان ۱۳۸۷ در حسینه ارشاد. به نقل از: به نقل از: شبستری، محمدمجتهد (۱۳۹۶). نقد بنیادهای فقه و کلام؛ سخنرانی‌ها، مقالات، گفتگوها، نشر الکترونیکی در مرکز نشر آثار و افکار محمدمجتهدشبستری. صص. ۱۱-۲۱.

پایان متن
نام خدا و یاد خدا – بخش دوم*

محمد مجتهد شبستری

بخش ۱ از
۵

امشب سخنان من دنبال‍ۀ سخنانی است که در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان گفتم. ‏ آنچه در آن شب گفتم تعریف و توضیح مختصری بود از نام خدا و آنچه امشب ‏می‌گویم مربوط می‌شود به یاد خدا. در جلسۀ قبل گفتم اصرار بر تصور غیر قابل قبول از نام ‏خدا دو پیامد نا‌گوار دارد. پیامد نا‌گوار اول ازخودبیگانه‌شدن انسان و حتی بیمار‌گونه‌شدن ‏انسان است، این احساس است که موجودی به نام خدا مزاحم انسان و مانع شکوفایی و مانع ‏تصمیم‌گیری انسان است و او را ازخودبیگانه می‌کند. بسیاری از اشخاص را می‌بینیم که ‏چنین هستند. بسیاری از جوانان را می‌بینم که وقتی نام خدا را می‌شنوند گویی نام یک مزاحم ‏به میان می‌آید که دائماً از سوی خانواده، جامعه و حکومت گفته می‌شود باید به آن مزاحم ایمان ‏داشته باشید. پیامد نا‌گوار دیگر این است که این تصور غیر قابل قبول می‌تواند ابزاری شود در ‏دست انسان‌ها و حکومت‌ها برای استفادۀ ابزاری از آن در جهت منافع گروهی و سیاسی ‏نا‌مشروع که در این صورت سلامت سیاست از بین می‌رود و مشکلات پیچیدۀ بیشتری برای ‏جامعه‌ها به وجود می‌آید. بنابر‌این تحریف‌شدگی نام خدا دو عاقبت نا‌گوار دارد: فردی و ‏اجتماعی. این مقدمه‌ای بود که در جلسۀ گذشته گفتم و گفتم بر این اساس باید کوشش کنیم تا ‏به‌دقت بفهمیم وقتی می‌گوییم خدا، چه مفهومی از آن اراده می‌کنیم.‏
گفتم نام خدا خیلی گنگ و مبهم است. چه‌بسا انسان تصور می‌کند این نام خیلی معنای ‏روشن دارد، اما وقتی از او بپرسند دقیقاً چه می‌فهمی تحت نام خدا، به تأمل فرومی‌رود و ‏احساس می‌کند نمی‌تواند به‌درستی معنی کند آن را. ممکن است بگوید خدا یعنی خالق عالم ‏اما اگر از او باز بپرسید خالق عالم یعنی چه، از توضیح کافی عاجز می‌شود و یا اگر توضیح ‏دهد، یک توضیح انسان‌وار می‌دهد یک خدای انسان‌گونه را برای شما تعریف می‌کند، مثلاً ‏می‌گوید: همان‌طور که هر ساعتی سازنده‌ای و هر بنایی بناکننده‌ای دارد، این عالم هم ‏سازنده‌ای و بناکننده‌ای دارد؛ این یک تصور انسان‌وارگونه از خداست. در اوایل زندگی، ‏انسان متوجه نمی‌شود چنین تصوری از خدا چه عواقبی ممکن است داشته باشد اما وقتی ‏مقداری فکرش رشد پیدا می‌کند، مقداری کتاب می‌خواند، مکتب‌های فلسفی را مختصری ‏مطالعه می‌کند یا در روند سیاست مشارکت می‌کند و از پیچ‌وخم‌ها و مشکلات سیاست آگاه ‏می‌شود و با مسئلۀ حقوق انسان و آزادی و کرامت انسان و مانند این‌ها بر‌خورد می‌کند و یک ‏ارزیابی مجدد می‌کند، از آن عقاید ابتدایی و عامیانۀ خودش می‌بیند دیگر این‌ها برایش قابل ‏قبول نیست. دیگر خدا به‌عنوان سازندۀ عالم مثل سازندۀ ساختمان و سایر احکام دینی مبتنی بر آن برایش قابل قبول نیست. هر نامی یک‌بار معنایی و مفهومی دارد که در طول تاریخ پیدا ‏می‌شود و در روند زندگی اجتماعی و فردی انسان‌ها اثر می‌گذارد. هروقت آن نام به میان آورده ‏می‌شود آن بار معنایی و مفهومی و آن تجربه‌های تلخ و یا شیرین و آن احساس‌های شکوفایی ‏یا اختناق، که همراه آن نام بوده، همۀ این‌ها سوار دوش آدمی می‌شود و سنگینی می‌کند بر ‏انسان. تصحیح بار معنایی و مفهومی هر‌نامی درواقع تصحیح تصور از آن صاحبِ نام است. ‏اگر خدا گفته شد و از این نام عشق و محبت و بخشایندگی و شکوفاشدن و شکوفاکردن به ‏ذهن‌ها آمد این خدا و ارتباط با او آزادی‌بخش و معنادهندۀ زندگی انسانی است. اما اگر از نام ‏خدا تحمیل و ساکت‌شدن و نپرسیدن و تقلید کور‌کورانه و تحمل تجربۀ ستم و امثال این‌ها به ‏یاد آمد، این خدا و ارتباط با او مزاحم انسان است و انسان در برابر او موضع منفی می‌گیرد.‏
در شب قبل گفتم تصورات انسان‌گونه از خدا صحیح نیست و ما نمی‌توانیم خدا را توصیف ‏کنیم و به او احاطه پیدا کنیم و گفتم اما می‌توان خدا را تجربه کرد و او را روایت کرد، می‌توان او ‏را خواند، می‌توان با او مأنوس شد، می‌توان از او سؤال کرد، می‌توان به او شکایت کرد، می‌توان ‏به قضای او راضی شد، می‌توان به او توکل کرد، می‌توان عاقبت همۀ امور را به خدا واگذار کرد، ‏می‌توان از او استعانت و هدایت طلبید و هکذا. همچنین گفتم انسان می‌تواند تجربه‌هایی را که ‏با خدا دارد برای دیگران بیان کند و کار پیامبران همین بوده که تجربه‌هایی را که با خدا داشتند ‏با دیگران در میان گذاشتند و دیگران را از آن تجربه‌ها آگاه کردند و آنان را به ارتباط با خدا ‏دعوت کردند. تعبیر آن‌ها این بود که خدا با من چه کرد و چه می‌کند، با جهان چه می‌کند، با ‏اقوام چه می‌کند برای آنان افعال خدا و نام‌های خدا، که نماد آن افعال می‌باشد، مطرح است. ‏گفتم تنها تعلیمات دینی و اصول عقاید خواندن و مثل فرمول‌های ریاضی یاد‌گرفتن دردی را دوا ‏نمی‌کند و ممکن است انسان بعداً به این تجربۀ تلخ برسد که این چیز‌هایی که خوانده شده ‏جواب نمی‌دهد.‏

پایان بخش اول
بخش ۲ از ۵

حالا باید توضیح دهم خاستگاه این ارتباط‌ها با خدا و این یاد‌کردن‌های خدا به شکل‌های ‏گوناگون در انسان‌ها چیست. ما می‌دانیم که چه‌چیز سبب می‌شود تا برویم و مثلاً شیمی و ‏یا فیزیک بخوانیم، ما این‌ها را می‌خوانیم تا نیاز‌هایی را که ما انسان‌ها داریم و با این علوم برطرف ‏می‌شود بر‌آورده شوند. پزشکی می‌خوانیم برای اینکه اگر پزشکی نخوانیم، بیماری‌هایمان را ‏نمی‌توانیم علاج کنیم، علوم تغذیه می‌خوانیم برای اینکه به غذا‌شناسی احتیاج داریم و… ‏خاستگاه حرکت به‌سوی این دانش‌ها و این فنون در انسان‌ها معلوم است و آن نیاز‌های انسان ‏است. حالا می‌توان پرسید خاستگاه طلب رابطه با خدا در انسان‌ها چیست. چه اتفاقی می‌افتد ‏و چه عللی به وجود می‌آید و کدام زمینه‌ها دست به دست هم می‌دهند و فعال می‌شوند تا اینکه ‏نام خدا در میان انسان‌ها به شکل‌های مختلف مطرح می‌شود (تاریخ خدا‌باوری بسیار پر پیچ‌‏وخم و طولانی و متنوع است. توصیه می‌کنم کتاب سود‌مندی را که در سال‌های اخیر ترجمه ‏شده مطالعه کنید. این کتاب تاریخ خدا‌باوری نام دارد که به‌وسیلۀ آقای خرمشاهی و آقای ‏سالکی ترجمه شده و در انتشارات مرکز پژوهش‌های فرهنگی و علمی به چاپ رسیده است).‏
روان‌شناسی دین یک شاخۀ علمی جدید است که شاید دو قرن بیشتر از پیدایش آن ‏نمی‌گذرد. دانشمندان متعددی در این زمینه کار کرده‌اند. روان‌شناسی دین این ‏مسأله را بررسی می‌کند که انسان‌های خداباور در روانشان و درونشان چه می‌گذرد حالات این‌ها چیست، ‏ارتباط این حالات روانی با حالت‌های دیگر این انسان‌ها چیست، در چه شرایطی خداباوری ‏تشدید می‌شود در درون انسان و در چه شرایطی تضعیف می‌شود و مانند این‌ها. این‌ مطالب ‏یک سلسله بحث‌های روان‌شناسانه است نه فلسفی و نه کلامی. مهم این است که روان‌شناسی ‏دین نمی‌خواهد جای فلسفۀ دین یا کلام و الهیات بنشیند و بگوید مسئلۀ خدا و خدا‌باوری تنها ‏همین چیز‌هایی است که ما در روان انسان‌ها می‌بینیم و اصالت دیگر ندارد. در اینجا من چند ‌تا ‏از نظریات آن‌ها را خیلی به‌اختصار عرض می‌کنم و سپس نظری را مطرح می‌کنم که خصوصاً ‏عرفای ما یا فیلسوفان عرفان‌مسلک ما در ارتباط با همین مطلب گفته‌اند و ریشۀ سخنان آن‌ها ‏هم در خود قرآن کریم است. من روشم در این قبیل بحث‌ها این است که اطلاعات و توضیحات ‏را در اختیار شنوند‌گان می‌گذارم تا خود‌شان تصمیم بگیرند. من تلقین عقیده نمی‌کنم به کسی. ‏حتی این قبیل سخنرانی‌ها و جلسات را کلاس تلقی می‌کنم و نه جلسات «تبلیغ».‏
پاره‌ای از روان‌شناسان می‌گویند تحقیقات ما نشان می‌دهد در انسان‌ها غریزه‌ای وجود ‏دارد که می‌توان از آن با «غریزۀ خداباوری» نام برد، البته این یک نظر است و موافق و مخالف ‏دارد. این‌ها می‌گویند کودک وقتی رشد می‌کند، آگاهی‌ای در او آشکار می‌شود که خودبه‌خود ‏برای او ایدۀ خدا مطرح می‌گردد. نظر دیگر این است که خداباوری به وجدان انسان مربوط ‏می‌شود و به‌اصطلاح خداباوری نتیجۀ صدای وجدان اخلاقی آدمی است؛ همان مرکز که ما آن ‏را مرکز دریافت‌های اخلاقی تلقی می‌کنیم. وقتی به کسی ستم کنیم، می‌گوییم وجدانم آزارم ‏می‌دهد و یا وجدانم فلان عمل را اجازه نمی‌دهد. گویی جایی در وجود آدمی هست که پایگاه ‏اخلاق و ارزش است. بحث‌های زیادی در روان‌شناسی شده که معنای وجدان چه می‌تواند ‏باشد این عده از روان‌شناسان می‌گویند خداباوری نتیجۀ صدای وجدان اخلاقی آدمی است. ‏انسان صدای وجدان خودش را که می‌شنود تجربه می‌کند که صدای خدا را می‌شنود خدا از ‏وجدان آدمی سر بر‌می‌آورد این هم یک نظر است. عدۀ دیگر می‌گویند مطرح‌شدن مسئلۀ خدا ‏برای انسان یک جبر عقلانی و معرفتی ضروری است؛ به این معنی که انسان در روند رشد ‏عقلانی به مرحله‌ای می‌رسد که تجربه می‌کند ازلحاظ عقلی مجبور است از وجود خدا ‏بپرسد و دربارۀ خدا بیندیشد، او مثلاً به جهان نگاه می‌کند و یا در خود تأمل می‌کند و به این ‏فکر می‌افتد که ریشه و علت‌العلل چیست، مبدأ و سر‌چشمۀ هست‌ها چیست، یا می‌پرسد راز ‏جهان چگونه باید گشوده شود و به قول حافظ:

چیست این سقف بلند سادۀ بسیار نقش زین ‏معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

پایان بخش دوم
بخش ۳ از ۵

انسان به مرحله‌ای می‌رسد که جهان برایش راز دیده ‏می‌شود. این‌ها جبر‌های عقلانی و معرفتی‌‌اند. شلایرماخر[۱]، فیلسوف و متکلم معروف پروتستان، ‏می‌گوید هر انسان در درون خود «احساس وابستگی مطلق به خداوند» را تجربه می‌کند. این ‏نظر هم مبدأ بسیاری از بحث‌ها شده است. یک نظر دیگر را هم عرض می‌کنم که مربوط به ‏روان‌شناس مهم و معروفی است به نام کارل گوستاو یونگ او می‌گوید: داستان از این قرار ‏است که انسان علاوه‌بر یک نا‌خود‌آگاه فردی، یک نا‌خود‌آگاه جمعی هم دارد و مسئلۀ خدا از آن ‏نا‌خود‌آگاه جمعی انسان‌ها نشئت می‌گیرد. در آن ناخودآگاه جمعی صوَری هست، ایده‌هایی ‏هست، خاطرات ازلی هست، خدا هست. آنچه از روان‌شناسان دین در اینجا نقل کردم ‏نمونه‌هایی از آرای آن روان‌شناسان است که با دین نسبت همدلانه داشته‌اند.‏
اما عرفای بزرگ ما در باب منشأ خداباوریِ انسان مسئلۀ دیگری را مطرح کرده‌اند که من ‏آن را هم خدمت شما عرض می‌کنم و توضیح می‌دهم. این عارفان می‌گویند هر انسانی از طریق ‏هستی خودش از هستی خدا با‌خبر است. مسئلۀ این‌ها مسئلۀ «باخبربودن» است. در این ‏مقام، هیچ واژه‌ای بهتر از «خبر» نیست. ما هر کداممان از هستی خود‌مان خبر داریم، آگاهیم از ‏هستی خود‌مان. عرفا می‌گویند انسان از طریق آگاهی به هستی خودش از «هستی مطلق» ‌‏(خدا) هم آگاه است. وقتی از هستی خودش خبر دارد از خدا هم خبر دارد. باخبری ما از ‏خود‌مان ما را از وجود مطلقی که ما حصه‌ای از آن و قطره‌ای از آن هستیم باخبر می‌کند. یک ‏مثال برای‌تان عرض کنم، شاید بیشتر شما در دریا شنا کرده‌اید که خیلی هم لذت‌بخش است. ‏انسان وقتی در دریا شنا می‌کند، آنچه در قلمرو تصرفات اوست و جایگاه شنای او را تشکیل ‏می‌دهد مثلاً همان ۴۰۰ متر یا ۵۰۰ متر مکعب آب است که او در آن آشنا می‌کند، اما درست از ‏همین طریق این انسان با همۀ دریا در وحدت اتصالی قرار دارد و با دریا متصل است. به‌صورت تشبیه معقول به محسوس، ارتباط انسان و خدا گویا چنین است و انسان از طریق ‏هستی خودش با هستی مطلق در ارتباط واقعی قرار دارد. اصلاً خدا از انسان غایب نیست و ‏همیشه با انسان است. نه اینکه انسان باید جست‌و‌جو کند تا خدا را پیدا کند. البته نه در مفهوم ‏انسان‌انگارانه، آن‌طور که انسان در کنار انسان است و نه آن‌طور که موجود دیگری در کنار ‏ماست.‏
هرکس هستی محدود خود را تجربه می‌کند، هستی مطلق را هم تجربه می‌کند و هیچ‌گاه ‏هستی محدود به‌تنهایی قابل تجربه نیست. ممکن است بگویید اگر این‌طور است پس باید ‏مسئلۀ خدا مسئلۀ کاملاً واضحی باشد و باید ما همیشه به یاد خدا باشیم و خدا را در کنار‌مان ‏بیابیم، همیشه این تجربه را داشته باشیم که هستی من قطره‌ای از آن هستی است و من وقتی ‏هستی خودم را تجربه می‌کنم آن هستی مطلق را تجربه می‌کنم، درحالی‌که وضع ما معمولاً ‏این‌طور نیست. عارفان بزرگ این پرسش را پاسخ داده‌اند. آنان می‌گویند ما از هستی خود‌مان ‏هم معمولاً باخبر نیستیم؛ یعنی معمولاً ما خود‌مان را فراموش می‌کنیم. خصوصاً در مواقعی که ‏به‌شدت سرگرم کاری هستیم به‌کلی از خودمان غافل می‌شویم. اما اگر به خود آییم و ‏فراغت یابیم، متوجه می‌شویم که خود‌مان خود‌مان را داریم و خود‌مان پیش خود‌مان حاضریم؛ ‏یعنی آگاه می‌شویم از خودمان. ما همیشه خود‌مان را پیش خود‌مان داریم اما همیشه از این ‏واقعیت آگاه نیستیم و از آن غافل می‌باشیم، چون حواسمان سراغ هزار مسئلۀ دیگر می‌رود. ‏عارفان می‌گویند داستان انسان و خدا هم همین‌طور است. آفت انسان غفلت از خداست و به ‏همین جهت می‌گویند کار انسان باید این باشد که خدا را «یاد» کند و این همان «ذکر» است ‏که در قرآن مجید فراوان روی آن تأکید شده است. انسان باید کوشش کند آنچه را به‌صورت معمولی مورد غفلتش است در درون خودش از طریق یاد‌آوری حاضر کند و به تعبیر ‏صحیح‌تر حضور او را از نو بیابد. انسان در مقام تکامل معنوی باید مرتباً یاد خدا کند. ‏استدلال برای اثبات خدا فلسفه و کلام و علم است، اما خواندن بر‌هان‌های اثبات صانع و این ‏قبیل چیز‌ها راه به‌سوی خدا نمی‌گشاید. خدا یادکردنی است.‏

پایان بخش سوم
بخش ۴ از ۵

در روند زندگی ما گاهی پیش می‌آید که انسانی را جایی دیده و شناخته‌ایم و با او دوست و ‏مأنوس شده‌ایم و سوابقی پیدا کرده‌ایم اما مثلاً چند ‌سال، دیگر او را ندیده‌ایم و فاصلۀ زمانی ‏طولانی میان ما و او اتفاق افتاده به طوری که دیگر از او غافل بوده‌ایم. اگر ما، به هر علت، دوباره ‏آن شخص را یاد کنیم، این یادکردنْ مسبوق به تماس و شناخت حسی تجربی بیرونی ماست ‏که سال‌ها قبل اتفاق افتاده بود و حالا من یاد می‌کنم او را. روی سنگ گور‌ پاره‌ای از اشخاص ‏اشعاری با این مضمون نوشته می‌شود:‌ای زنده‌ها، ما را یاد کنید ما سال‌ها با شما بودیم. باید ‏گفت خدا را یادکردن از این قبیل نیست. انسان با شناخت حسی، تجربی بیرونی، دیدن، ‏شنیدن و افت‌وخیزکردن با خدا آشنا نشده تا یادکردن او هم مانند یادکردن یک انسان ‏فراموش شده باشد. بۀاد‌آوردن خدا از همان طریق ممکن می‌شود که شناختن خدا از آن طریق ‏امکان‌پذیر شده؛ یعنی از طریق وجود خود ما و خود ما و از طریق هستی خود ما. یاد‌آوری ‏خدا در درون خود ‌ما باید اتفاق بیفتد. او از بیرون به یاد آورده نمی‌شود چون او همیشه در درون ‏ماست.‏
یک انسان هرقدر کمالات داشته باشد، درست به همان اندازه هم می‌تواند خدا را بشناسد ‏و او را یاد کند و نه بیشتر. اگر انسان بهره‌مند از علم باشد، که یک کمال است، از کمال علمی ‏خدا آگاه می‌شود، اگر انسان عشق‌ورز باشد از عشق‌‌ورزی خدا آگاه می‌شود، اگر بخشاینده و ‏رحیم باشد از بخشایندگی و رحمت خدا آگاه می‌شود، اگر خلاق و آفریننده باشد از خلاقیت و ‏آفرینندگی خدا آگاه می‌شود و هکذا در نقطۀ مقابل، انسان جاهل یا کینه‌ورز و حسود یا ‏خود‌خواه و زور‌مدار برای خود خدایی می‌سازد که همین صفات نا‌شایست را دارد. او چون ‏خود از صفات کمال آگاه نیست، از «کمال کلّ» یعنی خدا واقعاً باخبر نمی‌شود. این آگاه‌شدن ‏است نه کتاب‌خواندن. انسان هرقدر دربارۀ عشق و محبت کتاب بخواند، نمی‌فهمد عشق و ‏محبت چیست، مگر اینکه کسی به او عشق و محبت را بچشاند و او بچشد و یا اینکه عشق و ‏محبت از درونش به علتی سرازیر شود؛ یعنی خود عاشق شود. با این‌هاست که انسان می‌فهمد ‏عشق و محبت یعنی چه. در روان‌شناسی کودک سخن بسیار خوبی هست، می‌گویند: کودکانی ‏که از مادر و پدر محبت نمی‌چشند پس از بزرگ‌شدن نمی‌توانند به دیگران محبت بورزند. ‏کسی می‌تواند محبت را به دیگری منتقل کند که به او محبت چشانده شده است، این‌ها مسائل ‏درونی است، چشیدنی و ممارستی و آگاه‌شدنی است، جوشیدنی است، تجربه‌کردنی است. ‏رابطۀ انسان و خدا هم این چنین است. ما انسان‌ها متناسب با ظرفیت وجودی خود‌مان از خدا ‏و کمالات خدا آگاه می‌شویم. بذر خدایی در خودآگاهی ما رشد می‌کند. استدلال فلسفی برای ‏این است که اگر در ساختار عقلانی انسان شبهه‌ها و پرسش‌هایی به وجود آید، آن‌ها پاسخ ‏بیابند. عارفان بزرگ به ما می‌گویند که خدا را یاد کنید تا خدا از درونتان بجوشد. انسان باید ‏مقدمات این جوشیدن را فراهم کند تا این حادثه اتفاق بیفتد که یکی از مهم‌ترین آن مقدمات ‏فراغت است. انسان باید فراغتی داشته باشد تا از خودش آگاه شود و از طریق آگاه‌شدن از ‏خود از خدا آگاه شود. ما معمولاً این فراغت را نداریم. باید وقت گذاشت باید فرصت به ‏وجود ‌آورد، باید حفاری کرد خود را و این حفاری وقت لازم دارد. ما برای تربیت فرزندانمان ‏وقت نمی‌گذاریم بعد می‌بینیم آن جور که شاید و باید فرزندانمان رشد و کمال پیدا نکرده‌اند و آن ‏وقت می‌گوییم چرا این‌ها این‌جوری از آب در‌آمده‌اند! جوانان اهل تأمل به این مسأله توجه کنند ‏که انسان برای تربیت خودش هم باید وقت بگذارد. اینکه آدم تصور کند می‌تواند هرگونه ‏زندگی کند و در هر شرایطی همرنگ جماعت شود و در تمام اوقات غرق در مشغولیت‌های ‏روزانه گردد، ولی انتظار داشته باشد که مثلاً با خواندن کتاب و مقاله مسئلۀ خدا برایش حل ‏شود، این تصور درست نیست. پیامبر اسلام، که کار اصلی‌اش دعوت به توحید و نشر توحید ‏است، فرمودند من بر‌انگیخته شده‌ام تا مکارم اخلاق را کامل کنم، چون تا خُلقیات عوض ‏نشود انسان از خود‌ آگاه نمی‌شود و از خدا هم آگاه نمی‌شود.‏

پایان بخش چهارم
بخش ۵ از ۵

می‌دانید در معارف دینی ما خیلی تأکید شده روی تهجد و نماز شب آن هم در ثلث آخر ‏شب. اهمیت شب‌بیداری اختصاص به اسلام ندارد در پاره‌ای از ادیان دیگر هم شب داستان‌ها ‏دارد. در عرفان اسلامی، شب داستان‌ها دارد. یکی از دانشجویان من در دورۀ فوق لیسانس ‏رساله‌ای زیر نظر من گذراند تحت عنوان «شب در نظر عرفا». نظر‌ها و اشعار عرفا را دربارۀ ‏شب جمع و تحلیل کرده بود. مسأله این است که انسان در شب مشغله‌های روزانه را ندارد و ‏یک قدری در درون خودش است و از خودش بیرون نپریده است. ما در روز از خود بیرون ‏می‌پریم و پرتاب می‌شویم به هزار‌جا. در خود‌مان نیستیم. یکی از اهل این قبیل تمرینات ‏تشبیهی می‌کرد و می‌گفت یک برگ گل، در داخل یک لیوان پر از آب، موقعی ته‌نشین می‌شود و ‏در کف لیوان قرار می‌گیرد که آب لیوان کاملاً آرام باشد. ما انسان‌ها در شب آرام می‌گیریم و ته‌نشین می‌شویم. خود‌مان در خود‌مان هستیم و پرتاب نشده‌ایم به بیرون. آن وقت است که ‏خود‌مان خود‌مان را می‌توانیم کشف کنیم، اعماق خود‌مان را بکاویم، چون مشاغل و عوامل ‏بیرونی ما را نمی‌کَشد به این طرف و آن طرف. اینکه توصیه شده در ثلث آخر شب به مناجات و ‏رازونیاز بپر‌دازید با خدا سخن بگویید به همین جهت است که در آن ساعت فراغتی ‏حاصل است و در آن فراغت آدم می‌تواند احساس کند که توسعۀ معنوی پیدا می‌کند، افق ‏وجودش گسترده تر می‌شود، از هر گوشۀ وجودش صدایی شنیده می‌شود و روزنه‌ای باز ‏می‌گردد، آنچه به خاطر نمی‌آمد به خاطر می‌آید از دامنۀ «غیب» کاسته می‌شود و به دامنۀ ‌‏«شهادت» افزوده می‌گردد. خلاصه اینکه خدا در هر شرایطی به یاد نمی‌آید و از درون آدم ‏نمی‌جوشد. در قرآن مجید ده‌ها بار این تعبیر «ذکر» به کار رفته است و گفته شده: «اذْکُرُوا اللّهَ ‏ذِکراً کَثیراً» خدا را زیاد به یاد بیاورید خیلی زیاد. خواننده در بدو نظر می‌گوید یعنی چه خدا را ‏خیلی زیاد به یاد‌ آورید. در آیۀ دیگر آمده «قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکمْ رَ‌بِّی لَوْلَا دُعَاؤُکمْ»[بگو پروردگار من ‏به شما اعتنا نمی‌کند اگر او را نخوانید] (فرقان: ۷۷). ما تصور می‌کنیم در هر شرایط خدا برای ما حاضر ‏است در هر شرایط راهی از ما به‌سوی خدا باز است. نه این‌جور نیست در بسیاری از شرایط ‏ما در غفلتیم و باید پردۀ غفلت را کنار بزنیم و خدا را بخوانیم و بخوانیم و بخوانیم تا ندا‌های ما ‏نتیجه دهد و خدا از درون و بیرون ما خودش را به ما نشان دهد. اما ازته دل بخوانیم نه اینکه ‏فقط با زبان بخوانیم. این گونۀ خواندن از کسانی ساخته است که خودِ آن‌ها واجد کمالات ‏معنوی هستند، آن‌ها درواقع، به هنگام این خواندن، کمالات وجودی خود را وسعت می‌بخشند ‏و تجربۀ این وسعت‌یافتن عین تجربۀ کمالات الهی و هستی خداوند است. کسی می‌تواند از ‏مراتب علمی یک دانشمند بسیار برجسته اطلاع پیدا کند که خودش قسمتی از آن دانش را ‏داشته باشد، جاهل نمی‌تواند از عالِم خبر‌دار شود، غافل و فاقد کمالات معنوی هم نمی‌تواند از ‏خدا با‌خبر بشود. در قرآن کریم گفته شده که خود قرآن ذکر است و یا «تذکره» است قرآن ‏یاد‌کردن خداست قرآن در درجۀ اول ذکر پیامبر است و بعد مایۀ ذکر ما می‌شود. این قرآن عین ‏یاد‌کردن خدا به‌وسیلۀ پیامبر است با امداد (وحی) خدا. دربارۀ کتاب‌های سایر پیامبران هم در ‏قرآن گفته شده آن‌ها هم ذکر بوده‌اند. در مورد دیگری از قرآن آمده: «وَذَکرْ‌ فَإِنَّ الذِّکرَ‌ىٰ تَنفَعُ الْمُؤْمِنِینَ» (ذاریات: ۵۵) آن‌ چیزی که به مؤمنان نفع می‌رساند یاد‌کردن خداست.‏
جمع‌بندی سخنانم این است که داستان رۀابی انسان به خدا رۀابی انسان به موجودی ‏بیرون از خودش و غیر از خودش نیست. این‌طور نیست در یک جایی باید خدا را پیدا کنیم خدا ‏همیشه با انسان است، اما نه آن خدای انسان‌وار که از آن گریز باید داشت. هستیِ محدود آدمی ‏قطره‌ای است از هستی نا‌محدود خداوند. ما فرزند خداییم و همیشه در دامن و در آغوش ‏خداییم، اما نمی‌دانیم که در آغوش خداییم. ما جدا نیستیم از خداوند. اینجا عرفا سخنان بسیار ‏بلندی دارند که فرصت پرداختن به آن‌ها نیست. پس عرفا نظر‌شان این است که ریشه و پایه و ‏مایۀ مطرح‌شدن خدا و ذکر خدا و سخن‌گفتن با خدا و امید و اعتماد به خدا و هرچه از این ‏قبیل است در درون خود انسان است. یاد‌کردن خدا این نیست که با ایجاد سروصدا و غوغاسالاری همه‌جا را در جامعه پُر از نام خدا کنیم، ولی عملاً دنبال منافع نا‌مشروع دنیوی خود‌مان ‏باشیم!‏

____
یادداشت‌ها
[۱]. Schleiermacher
* ایراد شده در شب ۲۳ رمضان ۱۳۸۷ در حسینه ارشاد. به نقل از: به نقل از: شبستری، محمدمجتهد (۱۳۹۶). نقد بنیادهای فقه و کلام؛ سخنرانی‌ها، مقالات، گفتگوها، نشر الکترونیکی در مرکز نشر آثار و افکار محمدمجتهدشبستری. صص. ۲۱ – ۳۰

پایان متن
عباس عبدی: چند بار دست در حفره حجاب کردند و گزیده شدند، اما باز هم تکرار می‌‌کنند*

بخش ۱ از ۳

چرا عده‌ای با علوم اجتماعی و انسانی به شدت دشمن هستند؟ گروهی که در مرحله بعد نیز به شیوه‌های گوناگون با دانش پزشکی مخالفت می‌کنند. ریشه این مخالفت را باید در الزامات عقلانیت جدید و ترس سنت‌گرایان و به طور مشخص مستبدان و یا بنیادگرایان با این عقلانیت جست‌وجو کرد. ریاضیات و فیزیک کمتر دچار این وضعیت بوده‌اند. بشر از روزی که به مفهوم عدد پی برده دو به علاوه دو را چهار می‌داند و مخالفت با این گزاره ممکن نیست، یا آن اندازه به دور از عقل سلیم است که محلی برای مخالفت باقی نمی‌گذارد. ولی ماجرای جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی و انسانی و تا حدی پزشکی متفاوت است.

جامعه‌شناسی یکی از جدیدترین علوم است و اگر بخواهیم خیلی ساده و فشرده تعریف کنیم، بر این فرض استوار است که ریشه پدیده‌های اجتماعی در دنیای انسانی ما قرار دارد و به جای آنکه پدیده‌های اجتماعی را به چیزهایی مثل خشم خدایان اسطوره‌ای یا طبیعت نسبت بدهد، ریشه‌ها و علل را در مناسبات میان انسان‌ها جست‌وجو می‌کند. بر این اساس، جامعه‌شناسان معتقدند که جامعه در طول زمان و به تدریج و بر اثر کنش‌های متقابل انسانی شکل می‌گیرد یا به عبارت ساده‌تر، مجموعه انسان‌ها با هم جامعه را می‌سازند.

این فرض یا ایده معنایش این است که جامعه چنان نرم و شکل‌پذیر نیست که کسی یا کسانی بتوانند مثل موم هر جور که می‌خواهند آن را شکل بدهند. جامعه‌شناسی نشان می‌دهد که بسیاری از خواست‌ها و ذهنیت‌های صاحبان قدرت تحقق‌پذیر نیست؛ و چه بسا نتایج مترتب بر اعمال و رفتار آنان چیزی مغایر با اهداف مورد نظرشان شود. از این منظر علوم اجتماعی برای آنان در نقش جام جهان‌بین است در حالی که آنان هیچ علاقه‌ای به دیدن واقعیات این جام ندارند و به صورت پیش‌فرض آن‌ها را انکار می‌کنند.

جامعه‌شناسی چه پیامی دارد که تا این اندازه مورد نفرت و خشم چنین افراد و گروه‌هایی است؟ به نظرم از میان همه پیام‌ها دو جنبه از همه مهم‌تر است. یکی نگرش تاریخی و دیگری قائل بودن اعتبار برای عینیت اجتماعی و استقلال نسبی آن از اراده‌های فردی و حتی اثرگذاری و جهت‌دهی آن بر اراده است.

نگرش تاریخی یعنی اینکه پدیده‌های اجتماعی در زمان شکل می‌گیرند، رفته‌رفته جا می‌افتند و در طول زمان تغییر می‌کنند و در نهایت هم در زمانی مقرر نیز کاملا دگرگون می‌شوند و از میان می‌روند. این نگرش می‌گوید پدیده‌های اجتماعی ازلی و ابدی نیستند. عقاید مردم، سبک زندگی آن‌ها، سلیقه‌ها و گرایش‌ها و بسیاری از چیزها همواره در حال تغییر است و کسی یا کسانی نمی‌توانند یک قاعده تعیین کرده و از همگان بخواهند که بر اساس آن عمل کنند.

مثل اینکه قاعده‌ای بگذارند که همه باید یک نوع غذا بخورند. در جهان قدیم علوم اجتماعی به معنایی که امروز می‌شناسیم، چندان اهمیت نداشت. زیرا برای تبیین پدیده‌های اجتماعی به تقدیر یا خواست خدایان و مانند آن متوسل می‌شدند. مثلا درباره فقر معتقد بودند که این سرشت خلقت و طبیعت است که برای گروهی از مردم فقر را رقم زده و برای گروهی دیگر موقعیت بالا را. به تعبیر حافظ «بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی/ خون خوری‌گر طلب روزی ننهاده کنی…»

در چنین جامعه‌هایی تحولات بسیار آهسته و بطئی بود. تحرک اجتماعی، روابط میان فرهنگ‌ها و ساکنان مناطق گوناگون خیلی کم بود. بنا بر این کمتر عاملی در جامعه بود که در کوتاه یا حتی میان‌مدت دچار تحولات ریشه‌ای شود و اساسا پرسشی هم درباره تغییر پیش نمی‌آمد و اگر هم بود به تقدیر و سرنوشت و اموری از این نوع نسبت داده می‌شد. در حالی که در چند سده اخیر در اروپا و در ۱۵۰ سال اخیر در ایران تغییرات بسیار گسترده و تند بوده است.

پایان بخش اول
بخش ۲ از ۳

کافی است تصویری چند بعدی از ایران در ۱۵۰.۱۰۰ و حتی ۵۰ سال پیش داشته باشیم و با تصویر مشابه امروز مقایسه کنیم، خواهیم دید که در چهار جهان به نسبت متفاوت قرار داریم. این واقعیت حتی در طول یک نسل نیز مشهود است. ما از چند دهه پیش، از یک جامعه روستایی با اقتصاد کشاورزی و خانواده‌های گسترده، افرادی کم‌سواد و بی‌سواد در فضایی غیرارتباطی وارد عصر صنعتی، شهری با خانواده‌های هسته‌ای یا تک‌عضوی، فناوری دیجیتال، مردم تحصیلکرده و با ارتباطات گسترده شده‌ایم. طبیعی است که هضم این حد از تغییرات برای خیلی‌ها سخت است.

یکی از نزدیکان از عذاب‌هایی که مادر پیرش می‌کشید تعریف می‌کند که با دیدن بی‌توجهی نوه‌ها به دین و نیز پوشیدن شلوارک و تاپ دختران در خانه جلوی برادران خودش چنان حرص و جوش می‌خورد که حد ندارد. یا از سفر رفتن آنان با دوستان‌شان، یا شادی‌ها و زندگی آنان را نمی‌تواند درک کند و تعابیری دیگر از آن‌ها در ذهن دارد. یا دیر ازدواج کردن یا اصلا ازدواج نکردن که مطلقا قابل فهم برای او نیست.

خوب این مادربزرگ دوست‌داشتنی کار چندانی نمی‌تواند انجام بدهد، ولی حکومت‌ها و صاحبان قدرت که نتوانند این تحولات را هضم و درک کنند و بخواهند مانع از تغییرات شوند یا حتی تغییراتی را برخلاف خواست عمومی ایجاد کنند، دچار شکست‌های فاحش می‌شوند، در حالی که دانش جامعه‌شناسی می‌تواند آنان را از این خبط‌های سیاستی دور دارد.

یکی از جالب‌ترین نمونه‌های آن اقدامات رضاشاه در مخالفت با حجاب و برداشتن آن از سر زنان بود. او به خیال یا ادعای خود می‌خواست جامعه را پیشرفته کند، لذا محصول تحولات جامعه مدرن که مشارکت زنان بود را با ریشه آن – که تحولات اقتصادی و اجتماعی است – اشتباه گرفت و جابه‌جا کرده و در سال ۱۳۱۴، اقدام به کشف حجاب اجباری کرد. در شرایطی که ایران هنوز در دوره ارباب‌رعیتی و خان‌خانی بود. غالب اقتصاد آن معیشتی و کشاورزی بود، طوایف هنوز یکه‌تاز بودند.

بی‌سوادی بالای ۸۰ درصد بود. بی‌سوادی زنان احتمالا بالای ۹۵ درصد بود، اشتغال صنعتی و اداری در حداقل‌های قابل تصور بود، شهرنشینی زیر ۲۵ درصد بود، نرخ‌زاد و ولد و نیز مرگ و میر بسیار بالا بود و هیچ نشانه‌ای از شاخص‌های جامعه مدرن در حد متعارف دیده نمی‌شد. او در چنین شرایطی مدعی آزاد کردن زنان بود!

در حالی که مردانش آزاد نبودند و در همان زمان نزدیک‌ترین همراهان سیاسی خود را یکی پس از دیگری در زندان می‌کشت یا بیرون از زندان مجبور به خودکشی می‌شدند. این سیاست به نحو دیگری نیز در حکومت محمدرضا پهلوی نیز ادامه یافت و نتیجه همه اینها را در جریان انقلاب دیدند و جالب اینکه در هر دو مورد سیاستمداران فهمیده‌ای بودند که آن‌ها را از این رفتارها منع می‌کردند.

اکنون نیز با مشکل مشابهی مواجه شده‌ایم؛ قانون فرزندآوری رویه دیگری از همین بی‌توجهی و دشمنی با علوم اجتماعی است. قانونی که با صرف هزینه‌های سرسام‌آور نه‌تنها به اهداف تعیین شده، نرسید که نتایج آن کاملا هم معکوس بوده که در یادداشت جداگانه‌ای با ریز جزییات اشاره کرده‌ام.

مورد مهم‌تر که هزینه‌های مادی، روانی، اجتماعی و سیاسی آن بسیار بیشتر است، نحوه مواجهه با مساله پوشش زنان است. تا حالا چند بار دست در این حفره کرده و گزیده شده‌اند و همچنان هم در حال تکرار آن هستند. توجه ندارند که نتایج منفی این سیاست‌ها بسیار زیان‌بار است. می‌خواهید بدانید که نتیجه چه خواهد شد؟

توماس پیکتی در کتاب «تاریخ کوتاه برابری» با تحلیلی دقیق از بی‌توجهی بلشویک‌ها در تقدیس روابط قدرت و یقین آنان به دانستن حقیقت؛ سرنوشت این حکومت را که مهد سوسیالیسم و منع مالکیت خصوصی و مظهر برابری بود را در پایان عمر ۷۳ ساله‌اش چنین ترسیم می‌کند: «روسیه در سده بیستم به کشوری بدل شد که مالکیت خصوصی را کاملا لغو کرده بود، [ولی] در آغاز سده بیست و یکم به پایتخت جهانی الیگارشی‌ها و نبود شفافیت مالی و بهشت‌های مالیاتی تبدیل شد.»

اگر در سال ۱۹۲۰ و یا حتی ۱۹۴۵ پس از تبدیل شدن اتحاد جماهیر شوروی به یکی از دو قطب جهان، کسی می‌گفت که فقط ۴۵ سال دیگر لازم است تا جامعه‌ای به نسبت مذهبی، همراه با سرمایه‌داری لجام‌گسیخته را در مناطق شوروی شاهد باشیم، اصحاب قدرت مسخره می‌کردند؛ ولی بودند کسانی که ادامه آن روند رسمی حکومت کمونیستی را غیرممکن می‌دانستند. امروز نه فقط یک الیگارشی فاسد سرمایه‌داری در آنجا هست، بلکه افراطی‌ترین مذهبی‌های جهان نیز در گوشه و کنار آن امپراتوری عجیب ریشه دوانده و حتی خودشان را هم از تبعات فاجعه‌بار این افراط‌گری بی‌نصیب نگذاشته‌اند.

پایان بخش دوم
بخش ۳ از ۳

کشورهای کمونیستی می‌خواستند جامعه‌ای بسازند که همه انسان‌ها مطابق با قاعده‌ای که حکومت می‌گوید فکر و تحلیل کنند، غذا بخورند، لباس بپوشند، یکسان ببینند و… حتی برای اینکه چه کسی با چه کسی ازدواج کند از حزب کمونیست مجوز بگیرند. اسلاونکا دراکولیچ نویسنده و متفکر کروات در کتاب «کمونیسم رفت و ما ماندیم و حتی خندیدیم» می‌نویسد: «اگر زنی لباس زیبا می‌پوشید عنصر مشکوکی به حساب می‌آمد که گاهی حتی لازم بود درباره‌اش تحقیق شود.

اعضای حزب کمونیست در یوگسلاوی تا سال‌ها بعد از جنگ هم اگر می‌خواستند با زنی ازدواج کنند که ظاهر مشکوکش به وضوح بر اصل و نسب «بورژوایی» او دلالت می‌کرد، می‌بایست رسما از حزب درخواست مجوز می‌کردند». (ص ۴۹)

امروز نه از یوگسلاوی نشانی مانده و نه از آن حزب کمونیست صادرکننده مجوز ازدواج؛ چنان که از شوروی و حزب کمونیستش هم نشانی نمانده، اما جامعه‌ای بسیار متفاوت به جا مانده است. البته یک چیز دیگر هم به جا مانده و آن قضاوتی است که درباره آن سیاست‌ها ابراز می‌شود. قضاوتی همراه با خوارشماری و نفرتی که در مورد این رفتارها و آن ایده‌ها وجود دارد.

بی‌توجهی به رویکردهای جامعه‌شناسانه هزینه سنگینی است که پرداخت خواهد شد. فریب کلاه‌برداران گندم‌نمای جو فروش را نخورید.

پایان متن

* روزنامۀ اعتماد، ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
زوال تدریجی یک توهم*

۱ با ورود افکار و علوم سیاسی جدید به ایران در آغاز قرن بیستم، نظام شریعت فقهی و قدرت سیاسی-اجتماعی فقیهان شیعه که پیوند بسیار محکم با قدرت نظام استبدادی حاکم داشت مورد تهدید قرار گرفت. این تهدید به این سبب بود که آن افکار و علوم بر ضرورت تحقق «مشروعیّت سیاسی» حکومت از طریق انتخاب مردم و اِعمال حقوق آزادی‌های مسئولانه همه افراد جامعه و برابری همه آنان در برابر قانون و مشروط ساختن قدرت حکومت با قانون و توزیع قدرت و عدالت اجتماعی و مانند این‌ها تأکید می‌کرد و همه این‌ها با نظام شریعت فقهی و قدرت گسترده فقهیان در تعارض بود.
۲ فقیهان شیعه برای رفع این تهدید چاره‌ای اندیشیدند؛ آن چاره این بود که گفتند غیر از مشروعیت سیاسی حکومت که به انتخاب مردم مربوط است، مسأله دیگری به نام «مشروعیت دینی حکومت» وجود دارد و این مشروعیت اصلاً به انتخاب مردم و حقوق افراد جامعه مربوط نیست. این مشروعیّت از سوی خدا می‌آید و راه تحقق آن این است که فقیهان به حاکم عرفی منتخب مردم اجازه حکومت دهند، آن را تأیید کنند و آن را مشروع سازند!
۳ این مدّعا، یعنی افزودن مشروعیّت دینی بر مشروعیت سیاسی، با پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ ایران که به رهبری یک فقیه اتفاق افتاده بود، دوباره جان تازه‌ای گرفت و وارد قانون اساسی ایران شد. در این چهار دهه اخیر که از پیروزی انقلاب ایران می‌گذرد درباره مُدّعای فوق بحث‌ها و جدل‌های فراوان در گرفته است که تاکنون هیچ نتیجه قابل‌قبول و قابل‌دفاع علمی از آن‌ها به دست نیامده است. آخرین سخن در این باب همین عبارت نامفهوم و متناقض‌الاجزاء مشهور است که گفته‌اند: «مقبولیت از سوی مردم می‌آید و مشروعیّت از سوی خدا!»
۴ امّا آنچه در این ۴۰ سال گذشته عملاً در صحنه سیاست ایران اتفاق افتاد واقعیتی است کاملاً متفاوت با آنچه فقیهان در آغاز انقلاب تصور می‌کردند. آنچه در این مدّت در ایران رخ داده است این‌ها هستند: انتخابات‌های مکرّر و اِجتناب‌ناپذیر گسترده و چالش‌های سیاسی فراوان آن‌ها، عقلانی‌تر شدن مستمر ملاک‌های رأی‌دادن‌ها، رشد گسترده و سریع گروه‌ها و مرجع‌های سیاسی غیردینی که انتخاب‌ها را خصوصاً در سال‌های اخیر رهبری می‌کنند و بالاخره بالاتر رفتن مدام مطالبات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آحاد ملّت ایران، همه این مسائل با مشروعیت سیاسی مربوط اند و نه با مشروعیّت دینی. چنانکه حل ده‌ها مسأله و مشکل پیچیده موجود در سیاست داخلی و خارجی و اقتصاد ایران که تنها با بهره‌وری هوشمندانه از عقلانیّت و از علوم و فنون عصر حاضر و دیپلماسی حاکم بر جهان امروز میّسر است، فقط در سایه التزام به توسعه مشروعیّت سیاسی حکومت در ایران ممکن و مقدور است و تبلیغ و ترویج مشروعیّت دینی حکومت ایران و اصرار بر آن هیچ مشکلی را در این ابواب حل نمی‌کند.
۵ در حال حاضر نقش‌آفرینی بی‌بدیل مشروعیّت سیاسی حکومت در ایران و ضرورت توسعه آن تا آن اندازه آشکار گردیده که موضوع مشروعیت دینی حکومت که روزگاری چون یک ایده آسمانی بر سراسر ایران حکومت می‌کرد، امروز چنان بلااثر شده که چون یک «توهّم» به نظر می‌رسد که ناگهان پیدا شد و به تدریج در حال زوال کامل است.
۶ اضافه کردن مشروعیّت دینی بر مشروعیّت سیاسی، از آغاز هیچ مبنای فلسفی و الهیاتی محکم نداشت، پس از اصالت پیدا کردن مشروعیت سیاسی حکومت و آرای مردم در ایران، نوبت به اصالت پیدا کردن حقوق بشر در ایران خواهد رسید. ما به سوی روشنایی می‌رویم.

* به نقل از: مجتهد شبستری، محمد (۱۳۹۶). نقد بنیادهای فقه و کلام؛ سخنرانی‌ها، مقالات و گفتگوها، نشر الکترونیکی. صص. ۴۲۱-۴۲۳
تفسیر حقوقی قانون اساسی تنها راه حاکمیت ملت و نجات کشور است*

بخش ۱ از ۵

۱. از آغاز پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ در ایران، بر اهل نظر پوشیده نبود که وصل کردن قدرت سیاسی به خداوند در مقام نظرپردازی، طبیعت قدرت را عوض نمی‌کند و آن را از یک پدیده زمینی به یک پدیده آسمانی مبدّل نمی‌سازد و آنچه عملاً در روی زمین اتفاق می‌افتد حکومت انسان‌ها بر انسان‌ها است و نه هیچ چیز دیگر. انسان‌هائی که هم خیر از آنها سر می‌زند و هم شر، نه عصمت علمی دارند و نه عصمت عملی، هم محکوم تحولات و تغییرات اجتماعی‌اند و هم در آنها اثر می‌گذارند اما هیچگاه نمی‌توانند به صورت افراد، تنها اثرگذار در زندگی اجتماعی گردند و هر اندازه هم صالح باشند تمرکز همه قدرت سیاسی در دست آنان هم آنان را تباه می‌سازد و هم جامعه را. در ۳۰ سال گذشته اتفاقات زیادی در صحنه سیاسی کشور ما رخ داد که بدون استثناء آنچه را گفتم نشان می‌داد اما این حوادث دو ماه اخیر کشور بود که جامعه را آن چنان به شدت تکان داد که پرده‌های توهم الهی بودن قدرت سیاسی در جمهوری اسلامی ایران را از جلو چشمان اکثریت مردم ایران کنار زد. این حوادث نشان داد که علی‌رغم همه رنگ و لعاب‌های دینی و هاله‌های قدسی که ۳۰ سال تمام سپهر سیاست در ایران را پوشانده بود جمهوری اسلامی ایران هم مانند همه نظام‌های سیاسی دیگر جهان یک «پدیده سیاسی زمینی آمیخته با خیر و شر است که محور اصلی آن ساختار قدرت و مسائل و مشکلات آن هم همان مسائل و مشکلات قدرت است و نه چیز دیگر. آنچه در این دو ماه دیدیم آشکارا جز مقتضیات زشت و زیبای تحولات قدرت نبود، قدرت در همان مفهوم فلسفه و علوم سیاسی، همان پدیده زمینی و خاکی که حامل آن انسان‌های جایز الخطاء، شرور و یا خیرخواه هستند و نه فرشتگان، همان قدرت که اگر دست فیلسوفان بیفتد توان فلسفیدن آنها را عقیم می‌سازد، همان قدرت که برای مصون ماندن از شرور آن و بهره‌وری از منافع آن حتماً باید آن را با یک ساز و کار عقلانی به دست خود انسانها مهار کرد، همان قدرت که همه آن را به دست احدی نباید سپرد و باید آن را در میان نهادهای گوناگون حکومت تقسیم کرد و اختیارات ناشی از آن را هیچگاه از مسئولیت‌های آن نباید جدا ساخت. همان قدرت سیاسی زمینی که تنها با اصالت بخشیدن به حقوق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و شهروندی افراد جامعه و نه گماشتن یک ناظر یا مدیر در بالای هرم قدرت می‌توان چه از نظر دینی و چه از نظر سیاسی به آن مشروعیت بخشید.

پایان بخش اول
بخش ۲ از ۵

۲. با این همه می‌دانم هنوز کسان زیادی در کشور ما هستند که پرده توهم آنها دریده نشده است. من از آنان می‌خواهم چشمان خود را خوب باز کنند و دور از حبّ و بغض‌های شخصی، داده‌های سیاسی دو ماه اخیر را به اصطلاح پدیدارشناسان، چنانکه این داده‌ها خود را نشان می‌دهند، خوب نگاه کنند. حوادث سیاسی دو ماه اخیر چنین هستند:
چهار انسان از جنس ما آدمیان جایزالخطا برای به دست آوردن قدرت سیاسی (ریاست‌جمهوری) وارد میدان شدند و مانند همه کشورهای جهان به انواع مختلف تبلیغات دست زدند. دوازده انسان جایزالخطای دیگر به عنوان شورای نگهبان پس از حذف سایر داوطلبان صلاحیت آنها را تأیید کردند و کارزار تبلیغاتی شدت گرفت. کاندیداها در مناظره‌های تلویزیونی آشکارا با یکدیگر به نبرد سیاسی پرداختند و درباره مشکلات و مسائل فعلی و آینده همین جامعه زمینی انسانی ایران و برنامه‌های خود سخن گفتند و مانند همه مناظره‌های سیاسی دیگر جهان نفس یکدیگر را بند آوردند و از هر ترفندی برای شکست دادن رقیب و جلب آراء بینندگان جعبه جادوئی تلویزیون بهره گرفتند. یکی، دیگری را به اتکاء بر مافیای فساد مالی متهم کرد و آن دیگری او را کسی نامید که خیره در چشم مردم نگاه می‌کند و آشکارا به آنها دروغ می‌گوید، سومی از فلاکت‌زدگی اقتصاد کشور در نتیجه سوء مدیریت دولت سخن گفت و چهارمی… . و بالأخره دیدیم که صدها هزار طرفداران چهار نامزد که همه آنها بدون استثناء انسان‌های جایزالخطایند و نه فرشتگان، شب‌های زیادی را در خیابانها گذراندند، شور و هیجان انتخابات به صورت بی‌سابقه‌ای سراسر ایران را فرا گرفت و به اوج خود رسید. صبح جمعه ۲۲ خرداد ۸۸، انتخابات آغاز گردید. میلیونها انسان پای صندوق‌های رأی رفتند و با تشخیص انسانی و زمینی خود و نه با الهام‌گیری از غیب و آسمان! به فرد موردنظر خود رأی دادند، هیأت‌های اجرائی و هیأت‌های نظارت، یعنی باز هم عده‌ای انسان جایزالخطاء و حبّ و بغض‌دار پای صندوق‌های رأی نشسته بودند، هزاران نماینده نامزدها برای حراست از آراء نامزدها به حوزه‌های رأی رفتند تا مبادا در این کارزار سیاسی، رقیبان تقلب کنند. صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران که هیچکس در طرفداری مطلق آن از جناح محافظه‌کار کشور تردید نداشت با تمام توان، کارزار سیاسی و تحولات قدرت در سرزمین پهناور ایران را با انواع ترفندها و هدف‌گیری‌ها به نمایش گذاشت. رأی‌گیری با شرکت ده‌ها میلیون نفر با مسالمت به پایان رسید اما پس از چند ساعت وقتی وزارت کشور به اعلام نتایج آراء پرداخت، شک و شبهه‌ها و تردیدها با قوت تمام سراسر فضای ایران را پر کرد. یکشنبه هزاران انسان طرفدار نامزد ظاهراً پیروز در خیابان‌ها به جشن و پایکوبی پرداختند و روز دوشنبه هم صدها هزار رأی‌دهنده دیگر به خیابان‌های تهران آمدند و با تظاهرات آرام به نتایج انتخابات اعتراض کردند و کشمکش‌های شدید و بی‌سابقه شروع شد.
الله اکبرهای شبانه هم به تظاهرات آرام خیابانی اضافه شد و اعتراضات همچنان ادامه یافت. جمعه ۲۹ خرداد فرا رسید و ده‌ها هزار نفر در نماز جمعه تهران گرد آمدند تا رهبر جمهوری اسلامی ایران برای آنها نماز و خطبه بخواند. ایشان در خطبه‌های خود یک تجزیه و تحلیل کاملاً سیاسی زمینی از انتخابات به عمل آورد، نه ادعای الهام از غیب داشت و نه از دخالت فرشتگان و نیروهای آسمانی در انتخابات سخن گفت. محور بیانات ایشان تمجید از شور و شوق سیاسی مردم، تقبیح مداخلات خارجی و انقلاب مخملی!، ضرورت حفظ وحدت ملی، تأیید انتخابات انجام شده و طرفداری از تفکر و عمل رئیس‌جمهور منتخب و دفع تهمت از رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و درخواست تمکین به قانون و توقف تظاهرات خیابانی بود. همه این سخنان بررسی مسائل تحولات قدرت سیاسی در کشور بود که به وسیله یک رهبر سیاسی صورت می‌گرفت. اینها نه از کتاب و سنت اخذ شده بود و نه از هیچ منبع دینی دیگر. مبانی این‌گونه بررسی‌ها و تحلیل‌ها فقط و فقط در علوم سیاسی بشری و زمینی وجود دارد و همه سیاستمداران و رهبران دیگر جهان هم از همین سنخ تحلیل‌ها استفاده می‌کنند و از همین حرف‌ها می‌زنند. اما آن خطبه‌ها فصل الخطاب نشد و کشمکش‌ها و اعتراض‌ها پایان نیافت. عصر شنبه ۳۰ خرداد بار دیگر ده‌ها هزار انسان معترض به انتخابات در تهران و پاره‌ای از شهرهای دیگر به برای تظاهرات آرام به خیابان‌ها آمدند اما این بار هزاران پلیس و غیرپلیس مسلّح با سلاح‌های گرم و سرد در برابر آنها صف کشیده بودند. متأسفانه شدت عمل آن نیروها به اوج خود رسید و آنها بر روی تظاهرکنندگان شلیک کردند، انسان‌های بی‌گناه زیادی کشته شدند و صدها نفر زخمی گردیدند و هزاران نفر بازداشت شدند.

پایان بخش دوم
بخش ۳ از ۵

بازداشت‌های بی‌حساب و کتاب، ارعابها سانسور مطبوعاتی بی‌سابقه، و تدبیرات امنیتی شدید از همه سوی بر سرزمین ایران حاکم گردید و اوضاع بسیار نامطلوب، تلخ و رنج‌آوری در سراسر کشور پدید آمد. هر آدم عاقلی دلش می‌خواست راه حلّی پیدا شود و این وضعیت خطرناک پایان یابد. یک روز جمعه دیگر فرا رسید و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام برای اقامه نماز جمعه به دانشگاه تهران رفت. باز هم ده‌ها هزار نفر البته این بار با تفکرها و گرایش‌های متفاوت، موافق و معترض انتخابات پای خطبه‌های وی نشستند. این خطیب هم نه ادعای برخورداری از الهام غیبی داشت و نه به استدلالات دینی و فقهی پرداخت. ایشان هم یک تجزیه و تحلیل عقلانی و زمینی از اوضاع سیاسی کشور داد و گفت در کشور «بحران سیاسی» پدید آمده است و باید آن را با عقلانیت حل کرد. وی علی‌الحساب چهارراه حل عملی کوتاه‌مدت پیشنهاد کرد: ۱٫اعتراف به وجود بحران سیاسی در کشور؛ ۲٫ برداشتن سانسور شدید موجود از رسانه‌های عمومی و خصوصاً رادیو و تلویزیون برای بیان نظرهای معترضان؛ ۳٫ آزاد کردن دستگیر شدگان؛ ۴٫ دلجوئی از قربانیان و آسیب‌دیدگان تظاهرات. متأسفانه این راه حل‌ها به کار بسته نشد و اعتراض و التهاب با عمق بیشتر در کشور همچنان ادامه یافت. روز چهلم کشته‌شدگان تظاهرات فرا رسید و آن روز هم در بهشت زهرا پلیس عده‌ای معترض به کشتار را مضروب و مجروح کرد و عده‌ای را هم روانه زندان نمود. چند روز به مراسم تنفیذ و تحلیف ریاست‌جمهوری مانده بود که جسدهائی از کشته‌شدگان را تحویل خانواده‌های آنان دادند و فضای اعتراض و التهاب تشدید شد. در میان زندانهای مجهول الهویه تهران اسم بازداشتگاه کهریزک به عنوان مرکز ضرب و شتم‌ها و حتی قتل‌ها و فجایعی بدتر از قتل بر سر زبان‌ها افتاد، آن چنان رسوائی غیرقابل توجیه به وجود آمد که فرمان تعطیل آن داده شد و قوه قضائیه که خود برابر همه ضرب و شتم‌ها و قتل‌ها مسئول بود پس از چهل روز سکوت دستور داد تا در طی یک هفته تکلیف همه زندانیان روشن شود. بالأخره عده‌ای آزاد شدند اما ناگهان صحنه‌هایی از یک دادگاه بی‌سابقه از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد که نمایشی تلخ و تأسف‌بار بود. دادگاهی که در آن حدود صد نفر از رجال سیاسی کشور و عاملان تخریب‌های خیابانی و عوامل دولت‌های خارجی (بنا به دعوی قوه قضائیه) را با لباس زندان با وضعی تحقیرآمیز و رنج‌دهنده در کنار هم نشانده بودند. دانشمندان حقوق کشور این دادگاه را فاقد اعتبار خواندند و در عین حال هم‌اکنون که این سطور را می‌نویسم جلسه دوم و سوم و چهارم این دادگاه نیز برگزار شده و کشمکش عمیق دیگری هم به سبب این دادگاه‌ها بر اعتراضات انتخاباتی افزوده شده است.

۳. در این پدیده‌های دو ماه اخیر که با اجمال زیاد در این سطور آن را تصویر کردم چه دیده می‌شود؟ این پدیده‌ها جز تحولات و کشمکش‌های قدرت سیاسی زمینی چه چیز دیگری هستند؟ آیا اینکه عده‌ای حاکمیت را رنگ و لعاب دین داده‌اند تغییری در واقعیت عریان این چالش‌های بشری پدید آورده است؟. آیا واقعیت ملموس غیر از این است که تمام موافقان و معترضان انتخابات گذشته چه روحانی و چه غیرروحانی، چه محافظه‌کار و چه اصلاح‌طلب، چه سنتی و چه متجدد چه مرجع تقلید و چه مقلد، چه رهبر و چه پیرو، بدون استثناء همه و همه انسانهای جایزالخطایی‌اند که با انگیزه‌های متفاوت دینی و غیردینی و با نقطه‌های قوت و ضعف و با عقل و توان انسانی خود عادلانه یا ستمگرانه کار سیاسی می‌کنند، کارهائی که پاره‌ای از آنها اخلاقی و مفید و پاره‌ای از آنها غیراخلاقی، خطرناک و زیانبار است؟ آیا تردیدی در این هست که مسبّبان این قتل‌ها، ضرب و جرح‌ها و بازداشت‌ها و جنایات فجیع که همه عقلای جهان آنها را محکوم کردند هر قیافه و لقب و لباس هم که داشته باشند تافته‌های جدا بافته نیستند و از جنس همان کنشگران خشونت‌گر هستند که در همه کشورهای غیردموکراتیک جهان حکومت می‌کنند؟آیا در این دو ماه، درهای آسمان باز شد و به کسی وحی فرود آمد تا آن وحی فصل الخطاب باشد چنانچه در عصر رسول خدا(ص) چنان دیده می شد؟ آیا توجیه دینی قدرت سیاسی در ایران به مدت ۳۰ سال طبیعت قدرت سیاسی در ایران را تغییر داده است؟ آیا تنها موافقان وصل کردن قدرت سیاسی به خدا هستند که برای نظر خود استدلالات فقهی دارند و مخالفان این وصل کردن دلائل فقهی ندارند؟ آیا بسیاری از مراجع بزرگ دینی از آغاز مخالف این قدسی‌سازی نبوده‌اند؟ آیا همین امروز بسیاری از مراجع دینی به دولت دهم پشت نکرده‌اند و از به رسمیت شناختن آن خودداری نمی‌کنند؟ چگونه و به چه معنا نظام جمهوری اسلامی ایران و قدرت سیاسی آن را می‌توان تافته‌ای جدابافته دانست در حالی که همه تحولات سیاسی آن آشکارا از جنس همان تحولات است که در همه کشورهای غیردموکراتیک جریان دارد؟

پایان بخش سوم
بخش ۴ از ۵

۴. در عصر حاضر که پرسش اصلی سیاست «چگونه باید حکومت کرد» است و نه «چه کسی باید حکومت کند» حکومت با ساختار عادلانه عینی و خارجی قدرت سیاسی، مشروعیت سیاسی پیدا می‌کند و نه با عادل بودن حاکم. اگر ساختار عینی و خارجی حکومت چنان با جور و جبّاریت آمیخته شود که عقلا آن را مشروع نشمرند عالمان دین نمی‌توانند با این حربه که مشروعیت از سوی خدا می‌آید آن را مشروع سازند. درست است که در کتاب و سنت روی حاکم عادل تکیه شده و نه روی عادلانه بودن سازمان و ساختار قدرت سیاسی حکومت، اما این واقعیت علت تاریخی دارد نه بنای تئوریک. در محیط ظهور کتاب و سنت حکومتها حکومت افراد بود، افرادی که یا عادل‌اند و یا ستمگر. عقلاء آن محیط حکومت ستمگران را مشروع نمی‌شمردند ولی حکومت عادلان را مشروع می‌شمردند. واقعیتی به نام «ساختار قدرت» در آن روز مورد توجه و شناخت اهل نظر نبود. کتاب و سنت هم در باب حکومت از همان روش پیروی کرده است و نه چیز دیگر. زبان کتاب و سنت در باب حکومت و عدالت نه زبان فلسفه و علوم سیاسی بل یک زبان اخلاقی است که بر درک اخلاقی مخاطبان این متون از حکومت و عدالت در آن عصر بنا شده است.

۵. در کشور ما پس ار درج فتوای «ولایت فقیه» در قانون اساسی یک خلط ویرانگر بوقوع پیوست و آن تلقی فلسفه‌گونه از این فتوا بود. این خلط پی‌آمدهای بسیار زیانبار به دنبال آورد. چنین تبلیغ شد که این فتوا و مبانی آن در کتاب و سنت حاوی یک فلسفه سیاسی و نظریه در باب دولت است که در نقطه مقابل سایر فلسفه‌های سیاسی عصر و مثلاً حاکمیت مردم قرار دارد. با این تبلیغات زمینه توجه مردم ما به موضوع چگونه باید حکومت کرد و ضرورت کنترل ساختار و سازمان عینی و خارجی عادلانه قدرت سیاسی برای دوام مشروعیت سیاسی و دینی حکومت بسیار ضعیف گردید. اقتدارگرایان جامعه ما چنین تبلیغ کردند که پرسش اصلی مؤمنان در باب سیاست این است که چه کسی باید حکومت کند، فقیه یا غیرفقیه؟ این تبلیغات مردم متدین جامعه را از ساختار واقعی و خارجی غیرعادلانه حکومت که به تدریج شکل می‌گرفت غافل کرد. حضور فقیه در رأس حکومت واقعیات نامعقول و نامشروع سیاسی را پوشاند، واقعیات اسف‌باری که حوادث دو ماه اخیر تنها بخشی از آن را آشکار ساخت. ملت ایران هنگام تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران از مسألۀ چه کسی باید حکومت کند به مسأله «چگونه باید حکومت کرد» عبور کرده بود و بیش از هرچیز به ساختار و سازمان عادلانه حکومت و قدرت سیاسی و تحقق خارجی و عینی آن می‌اندیشید و نه به حاکم عادل، و به همین جهت بود که در قانون اساسی، مشروعیت سیاسی حکومت را بر آراء مردم و آزادی‌ها و حقوق آنها استوار کردند و نه به عدالت حاکم. قانون اساسی در نظر مردم یک «میثاق ملّی حقوقی» بود که به آن رأی دادند و نه یک فتوای فقهی که به آن عمل کردند. متأسفانه در سال‌های گذشته گروه‌های اقتدارگرا قانون اساسی را به صورت یک رساله فقهی درآوردند و رژیم جمهوری اسلامی ایران را که یک رژیم سیاسی مانند همه رژیم‌های سیاسی دیگر است «نظام مقدس»! نامیدند که به هر قیمت باید آن را حفظ کرد. به جای آنکه از قانون اساسی به عنوان «میثاق ملی» تفسیر حقوقی بعمل آورند از آن تفسیر فقهی به دست دادند و با این کار حاکمیت ملت و آزادی‌ها و حقوق مصرّح افراد جامعه در قانون اساسی را دفن کردند و وجوب اطاعت شرعی ملت از ولی امر را به جای آنها نشاندند. تفسیر حقوقی قانون اساسی را سکولاریسم نامیدند و آنان را که حکومت در چهارچوب قانون اساسی را مطالبه می‌کنند سکولارهایی خواندند که در مقابل یک نظام مقدس ایستاده‌اند! و باید آنها را از میان برداشت.
ابن بدعت‌ها و انحراف‌ها آن‌چنان اوج گرفته که اخیراً رئیس‌جمهور می‌گوید وظیفه دولت او آماده کردن مقدمات برای ظهور امام زمان(ع) است. این دعوی تیشه بر ریشه قانون اساسی به عنوان یک میثاق ملی می‌زند. رئیس‌جمهور به جای اینکه وظیفه حکومتی خود را تأمین حقوق مردم و اعتلاء کشور بداند چنانچه در سوگندنامه ریاست‌جمهوری آمده آن را تعجیل فرج امام عصر(عج) معرفی می‌کند و بدین ترتیب هر قانونی را که خواست زیر پا می‌گذارد زیرا فقط او می‌داند که راه تعجیل ظهور چگونه هموار می‌شود!

پایان بخش چهارم
بخش ۵ از ۵

قانون اساسی کشور ما بر اساس ضرورت دوام جریان عدالت در ساختار واقعی قدرت سیاسی و تفکیک قوا نوشته شده و نه براساس فتوای فقهی ولایت فقیه. ساختار حقوقی این میثاق ملی، ولایت فقیه را در چهارچوب حاکمیت آراء مردم و نظارت و کنترل آنها و استقلال قوای سه‌گانه نشانده است و نه بالعکس و باید بر همین اساس تفسیر شود. به مقتضای اصل ۱۰۷ قانون اساسی این آراء مردم است که به ولایت فقیه در چهارچوب حقوقی قانون اساسی، اعتبار حقوقی می‌بخشد. در اصل ۱۱۰ وظایف و اختیارات رهبر به وسیله قانون اساسی که مصوّب ملت است تعیین شده و نه به وسیله خدا. در اصل ۱۱۱ تصریح شده که خبرگان منتخب ملت می‌توانند رهبر را عزل کنند. همه این اصول از این واقعیت حقوقی ناشی می‌شود که در فصل سوم قانون اساسی «حقّ حاکمیت به ملت» داده شده و این چنین تقریر گردیده است: «حاکمیت مطلق در جهان و انسان از آن خدا است و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است، هیچکس حق ندارد این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد و ملت این حق را از طریقی که در اصول بعد می‌آید اعمال می‌کند» در قانون اساسی نه از نظام مقدس سخنی به میان آمده و نه از وجوب اطاعت ملت از ولی امر. اینکه افرادی در حوزه عقائد و زندگی شخصی خود اطاعت از ولی امر را واجب شرعی بدانند و جمهوری اسلامی ایران را نظامی مقدس شمرند، خود به خود مردود نیست و عملاً هم چنین کسانی وجود دارند. اما آنچه نمی‌بایست اتفاق می‌افتاد ولی متأسفانه اتفاق افتاد سوءاستفاده از این اعتقادات در صحنه زندگی اجتماعی و سیاسی عمومی بود. گروه‌های اقتدارگرای کشور ما با مسلط کردن انحصارطلبانه این مفاهیم بر صحنه سیاسی جامعه در طول سالیان دراز و ایجاد یک فرهنگ سیاسی تک‌گفتار، از بهره‌مندی کامل دیگران از حقوق سیاسی‌شان که در قانون اساسی پیش‌بینی شده بود ممانعت کردند. آنان با این ممانعت هویت حقوقی قانون اساسی را از دیده‌ها پوشاندند و به تدریج ساختار کنونی ناعادلانه قدرت سیاسی در کشور را پی‌ریزی کردند، آن را با رنگ‌ها و لعاب‌های گوناگون دینی قداست بخشیدند، توهم گسترده‌ای را در فضای جامعه پراکندند و زیر پوشش آن جامعه را از هدفهای انقلاب ۵۷ دور کردند.

۶. اکنون که پرده‌های توهم در جامعه ما کنار رفته و ماهیت عریان قدرت سیاسی در کشور ما آشکار گشته لازم است تغییر خواهان و اصلاح‌طلبان نهایت کوشش را بکار برند تا این روشنائی سیاسی پربرکت که با خون و رنج و مقاومت ملت به صحنه سیاسی کشور تابیده دوباره در پرده‌های ظلمت توهمات پوشیده نشود. در کشور ما هم مانند همه کشورهای دموکراتیک جهان تقسیم شدگی واقعی و خارجی قدرت سیاسی در میان نهادهای گوناگون حکومت و کنترل آنها توسط یکدیگر و کنترل همه آنها از طریق نظارت افراد و گروههای اجتماعی و مدنی چنانچه در قانون اساسی پیش‌بینی شده، تنها راه تأمین مشروعیت سیاسی و سپس مشروعیت دینی حکومت است. کنشگری سیاسی اخلاقی و کوشش در راه عدالت در قرآن کریم «عمل صالح» به شمار آمده است. حکومت وقتی مشروعیت دینی پیدا می‌کند که پیش از آن مشروعیت سیاسی (عقلائی) یافته باشد و مشروعیت دینی، حقیقتی غیر از مشروعیت سیاسی ندارد. به نظر می‌رسد در شرائط حاضر بازگشت به تفسیر حقوقی قانون اساسی و ابطال تفسیر فقهی و قداست‌زدائی از قدرت سیاسی، تنها گزینه‌ای است که برای استقرار حاکمیت ملت و تأمین مشروعیت سیاسی و دینی حکومت و نجات کشور پیش‌روی ملت ایران قرار دارد. نیروهای تغییرخواه و اصلاح‌طلب جامعه که اخیراً بازگشت به قانون اساسی را محور کوشش‌های سیاسی خود قرار داده‌اند توجه کنند که آنچه نجاتبخش است تفسیر حقوقی قانون اساسی است و نه تفسیر فقهی آن.

پایان بخش پنجم و نهایی

*به نقل از: مجتهد شبستری، محمد (۱۳۹۶). نقد بنیادهای فقه و کلام؛ سخنرانی‌ها، مقالات و گفتگوها، نشر الکترونیکی. صص. ۴۲۳-۴۳۱.
چرا به مسعود پزشکیان رأی خواهم داد؟

قرائن نشان می‌دهد دکتر مسعود پزشکیان دولتی عقل‌محور تشکیل خواهد داد که اعضای آن بر مدار خردورزی، تخصص و برنامه عمل می‌کنند؛ به ملت دروغ نمی‌گویند؛ وعده‌های فریبنده نمی‌دهند؛ در هیچ شرایطی تسلیم رانت و فساد نمی‌شوند؛ در سپهری از شفافیت، صداقت و قانون‌مندی حرکت می‌کنند؛ خود را به  حقوق شهروندی آحاد ملت ملتزم می‌دانند؛ از انتقاد استقبال می‌کنند؛ در عرصه‌های فرهنگی به خشونت متوسل نمی‌شوند؛ تزویر و ریا نمی‌ورزند؛ به ضرورت توسعه همه‌جانبه پایدار برای رهایی از مشکلات و معضلات کنونی کشور ایمان دارند و با جهل و فقر می‌ستیزند؛ بیهوده دشمن‌تراشی نمی‌کنند و با تعامل سازنده با کشورهای جهان، ایران عزیز را از انزوا بیرون می‌آورند و در صحنه بین‌الملل جای شایسته‌ای برای این کشور تدارک می‌بینند.
به مسعود پزشکیان رأی خواهم داد با این امید که آنچه گفتم و بسیاری دیگر از فضایلی که نگفتم، گرچه به‌صورت نسبی، جامه تحقق بپوشد.

محمد مجتهد شبستری
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
📢 استاد محمدعلی موحد (عرفان‌پژوه، تاریخ‌پژوه و  حقوقدان برجستهٔ ایرانی) و استاد محمد مجتهد شبستری (دین‌پژوه و روشنفکر برجسته) در پیام مشترکی از هم‌میهنان برای رأی به مسعود پزشکیان دعوت کردند.

👈 هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد.

«ما از مسعود پزشکیان بوی صداقت می‌شنویم و در دور دوم هم به او رای می‌دهیم.
از هم‌میهنان عزیز به‌ویژه جوانان دل‌آگاه انتظار داریم که به حساسیت موقف در شرایط خطیر موجود توجه کنند و به رغم تلخ‌کامی‌ها و آزردگی‌ها که دارند پای از معرکه بیرون نکشند.
همشهریان غیور ما در آذربایجان این شعر شهریار را به یاد بیاورند که گفت:
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد.

محمدعلی موحد
محمد مجتهد شبستری»

#بازگشت_زندگی
#برای_ایران
#دکتر_مسعود_پزشکیان
_
اصلاحات نیوز
@Eslahatnews
🔗 Eslahatnews.com