ارسالی: خانم وحیده حقانی
#نویسنده: محمد عبدشاهی
🌹از مهرتان سپاس🌹
اشتراک احساس: @hamta74
@mohammad_abdeshahi
#نویسنده: محمد عبدشاهی
🌹از مهرتان سپاس🌹
اشتراک احساس: @hamta74
@mohammad_abdeshahi
به یک باره آینه مرا دید
همانی را که تو
هیچ وقت ندیدی
به چشمانش خیره شدم
غم داشت
غمی از جنس دردهایم
به خودم که آمدم
یک "من" بود
که "من" را میدید
همینقدر غریبانه...!
#محمد_عبدشاهی
@mohammad_abdeshahi
همانی را که تو
هیچ وقت ندیدی
به چشمانش خیره شدم
غم داشت
غمی از جنس دردهایم
به خودم که آمدم
یک "من" بود
که "من" را میدید
همینقدر غریبانه...!
#محمد_عبدشاهی
@mohammad_abdeshahi
چه کسی میگوید جمعه غم انگیز است!؟
امروز به همان جای همیشگی رفتم
چشم هایم را بستم،
صدای خنده هایت ولوله ای به پا کرده بود
گلی که برایت چیده بودم را به موهایت بسته بودی
می دویدی،
می رقصیدی،
و گاهی می خواندی ؛
روی صندلی همیشگی نشسته بودم،
دستهایم را گرفتی
حس دوختن نگاه عاشقانه ات
هنوز هم دیوانه کننده بود
چه جمعه ی شادی بود
چشم هایم را باز کردم،
یک روز گذشته بود
انگار این همان غروب جمعه است
که میگویند..!
#محمد_عبدشاهی
برشی از:
#عاشقانه_های_مرد_ریش_طلایی
@mohammad_abdeshahi
امروز به همان جای همیشگی رفتم
چشم هایم را بستم،
صدای خنده هایت ولوله ای به پا کرده بود
گلی که برایت چیده بودم را به موهایت بسته بودی
می دویدی،
می رقصیدی،
و گاهی می خواندی ؛
روی صندلی همیشگی نشسته بودم،
دستهایم را گرفتی
حس دوختن نگاه عاشقانه ات
هنوز هم دیوانه کننده بود
چه جمعه ی شادی بود
چشم هایم را باز کردم،
یک روز گذشته بود
انگار این همان غروب جمعه است
که میگویند..!
#محمد_عبدشاهی
برشی از:
#عاشقانه_های_مرد_ریش_طلایی
@mohammad_abdeshahi
و این آخرین عاشقانه ی من برای توست
چگونه شروع کردنش را نمیدانم،
شاید به آهی
شاید به تلنگری
و شاید به حسرتی
خدا را چه دیدی زیبا
شاید روزگاری بهنگامی که دستانش را گرفته ای،
صدای خنده هایت در خیابان های غریب شهر
روزگار تنهایی ام را عاشقانه ای باشد
خدارا چه دیدی بانو؟
شاید نگاهم کردی
میدانی چیست!؟
دلم برای دل بیچاره ام میسوزد،
آخر چگونه نگاه چشمان خیس تو را تاب بیاورد!؟
خلاصه میکنم برایت
دوستت دارم
و این تلخنامه ی جدایی ماست که هنوز هم
"دوستت دارم"...!
#محمد_عبدشاهی
@mohammad_abdeshahi
چگونه شروع کردنش را نمیدانم،
شاید به آهی
شاید به تلنگری
و شاید به حسرتی
خدا را چه دیدی زیبا
شاید روزگاری بهنگامی که دستانش را گرفته ای،
صدای خنده هایت در خیابان های غریب شهر
روزگار تنهایی ام را عاشقانه ای باشد
خدارا چه دیدی بانو؟
شاید نگاهم کردی
میدانی چیست!؟
دلم برای دل بیچاره ام میسوزد،
آخر چگونه نگاه چشمان خیس تو را تاب بیاورد!؟
خلاصه میکنم برایت
دوستت دارم
و این تلخنامه ی جدایی ماست که هنوز هم
"دوستت دارم"...!
#محمد_عبدشاهی
@mohammad_abdeshahi
یلدا آمد
پاییزِ همه را برد،
برگ های زرد و قرمز شهر را شست
و عاشقانه هایمان را
به امید فصل نارنگی های سال دیگر
در گوشه ای از خاطرات تلخ و شیرین و شاید شورمان پنهان کرد
از همه اینها که بگذریم
یلدا آمد و ننه سرما را صدا زد
یلدا که آمد برگ ها ریختند
انگار همه از او میترسیدند
آسمان فریاد زد
ابرها گریستند
یلدا آمد، پاییز رفت،سرما آمد
انگار آمده است کمی تنبیهمان کند
و همه حرفش این است
که دست های همدیگر را نگرفته اید
من هیچ شکی ندارم
که اگر دوباره هوای همدیگر را نداشته باشیم
یلدای دیگری می آید
و سرد میشود
من که دیگر قبول کرده ام
این خیابان ها دیگر جولانگاه آدم های تنها نیست
معشوقه هایتان را دریابید
هوا سوز دارد
نکند که در سایه ی سرد ابرها
نبودنتان دل هایشان را بسوزاند.
#محمد_عبدشاهی
❤️❤️رفقای عزیزم یلداتون مبارک❤️❤️
@mohammad_abdeshahi
پاییزِ همه را برد،
برگ های زرد و قرمز شهر را شست
و عاشقانه هایمان را
به امید فصل نارنگی های سال دیگر
در گوشه ای از خاطرات تلخ و شیرین و شاید شورمان پنهان کرد
از همه اینها که بگذریم
یلدا آمد و ننه سرما را صدا زد
یلدا که آمد برگ ها ریختند
انگار همه از او میترسیدند
آسمان فریاد زد
ابرها گریستند
یلدا آمد، پاییز رفت،سرما آمد
انگار آمده است کمی تنبیهمان کند
و همه حرفش این است
که دست های همدیگر را نگرفته اید
من هیچ شکی ندارم
که اگر دوباره هوای همدیگر را نداشته باشیم
یلدای دیگری می آید
و سرد میشود
من که دیگر قبول کرده ام
این خیابان ها دیگر جولانگاه آدم های تنها نیست
معشوقه هایتان را دریابید
هوا سوز دارد
نکند که در سایه ی سرد ابرها
نبودنتان دل هایشان را بسوزاند.
#محمد_عبدشاهی
❤️❤️رفقای عزیزم یلداتون مبارک❤️❤️
@mohammad_abdeshahi
راه درازیست
درختان میروند
ابرها میگریند
و گاهی آفتاب
بر تن عریان و خیس من
دست نوازشی میکشد
و من بر سنگ دال های این راه دراز
روزها را در پی هم
میشمارم...!
#معجزه_بر_باد_رفته
نویسنده: محمد عبدشاهی
@mohammad_abdeshahi
درختان میروند
ابرها میگریند
و گاهی آفتاب
بر تن عریان و خیس من
دست نوازشی میکشد
و من بر سنگ دال های این راه دراز
روزها را در پی هم
میشمارم...!
#معجزه_بر_باد_رفته
نویسنده: محمد عبدشاهی
@mohammad_abdeshahi
"تو" برای من
نرگسی به وقت اردیبهشت
سحری به وقت صبحگاه
شبنمی به وقت بلا
نفسی برای تنگنا
"تو" برای من
ستاره ای به وقت سیاهی
پروانه ای به وقت شکوفه باران بهاری
آرامی به وقت گرفتاری
آری،
"تو" برای من
همه ای، به وقت تنهایی...!
#محمد_عبدشاهی
@mohammad_abdeshahi
نرگسی به وقت اردیبهشت
سحری به وقت صبحگاه
شبنمی به وقت بلا
نفسی برای تنگنا
"تو" برای من
ستاره ای به وقت سیاهی
پروانه ای به وقت شکوفه باران بهاری
آرامی به وقت گرفتاری
آری،
"تو" برای من
همه ای، به وقت تنهایی...!
#محمد_عبدشاهی
@mohammad_abdeshahi
به اندازه ای که دوستت دارم
آدم ها وارد چشمانم شده اند و رفته اند
وگاهی افتاده اند،
و در پی هر رفت و آمدشان
خطی آتشین در سفیدی چشمانم بجا گذاشته اند
تلخ است اما بگذار بگویم که
به همان اندازه ای که
تو دوستم داری
آدم ها برای همیشه
در این چشم های رنج دیده
مانده اند
همین قدر هیچ
همینقدر تهی..!
#محمد_عبدشاهی
@mohammad_abdeshahi
آدم ها وارد چشمانم شده اند و رفته اند
وگاهی افتاده اند،
و در پی هر رفت و آمدشان
خطی آتشین در سفیدی چشمانم بجا گذاشته اند
تلخ است اما بگذار بگویم که
به همان اندازه ای که
تو دوستم داری
آدم ها برای همیشه
در این چشم های رنج دیده
مانده اند
همین قدر هیچ
همینقدر تهی..!
#محمد_عبدشاهی
@mohammad_abdeshahi