من گریزان ز دل و دلبری ودلداری
گفتم هرگز ندهم دل به غمی تکراری
رد شدی از بغلم بوی #تو مدهوشم کرد
گفتم ای دل تو به #دلدادگی_اش_مختاری
#افسانه_نادری
#میم
گفتم هرگز ندهم دل به غمی تکراری
رد شدی از بغلم بوی #تو مدهوشم کرد
گفتم ای دل تو به #دلدادگی_اش_مختاری
#افسانه_نادری
#میم
لبخند آفتاب دم صبح ،
پنجره های عاشق روبه طلوع
خورشید احساسی که
پریشانی چشمان را رُبود
باز کنجغرافیای دلت را
غرفه های دوست داشتنت را
مرغان عشق
آواز دلدادگی سرودند ...
#افسانه_کامکار
#ل
پنجره های عاشق روبه طلوع
خورشید احساسی که
پریشانی چشمان را رُبود
باز کنجغرافیای دلت را
غرفه های دوست داشتنت را
مرغان عشق
آواز دلدادگی سرودند ...
#افسانه_کامکار
#ل
باز هم
تلنبار دلتنگی
همچون پاتوق پنجشنبه
می جود حلقوم بی وزن هفته را
تا بهر آرامش
فاتحه خوانی کند
بر مزار خلوت خاطرات
#افسانه_کامکار
#ب
تلنبار دلتنگی
همچون پاتوق پنجشنبه
می جود حلقوم بی وزن هفته را
تا بهر آرامش
فاتحه خوانی کند
بر مزار خلوت خاطرات
#افسانه_کامکار
#ب
ظهر
صدای پای آفتاب است
که از میانه ی آسمان
تو را تماشا می کند
تا بتاباند
به آغوشت
گرمای وجودم را
#افسانه_کامکار
#ظ
صدای پای آفتاب است
که از میانه ی آسمان
تو را تماشا می کند
تا بتاباند
به آغوشت
گرمای وجودم را
#افسانه_کامکار
#ظ
جمعه
یک سکوت خیره است
در آغوش دلتنگی پنجره
جای خالی شانه ی یار
زیر باران احساس وخاطره
#افسانه_کامکار
#ج
یک سکوت خیره است
در آغوش دلتنگی پنجره
جای خالی شانه ی یار
زیر باران احساس وخاطره
#افسانه_کامکار
#ج
ای وای از آن #شهر که دیوانه ندارد
صد عقل به مسجد شد و #خمخانه ندارد
در حسرت یک نعره ی #مستانه بمردیم
ویران شود این شهر که #میخانه ندارد
درخویش #تپیدیم ولی داد فزون شد
بیداد ز دادی که غم #خانه ندارد
دیوانه ترین مردم #شهرم ، توکجایی؟
تا فاش بگویم چوتو #افسانه ندارد
گیسوی #بلندت همه شب ماه نهان کرد
آن مو که تورا هست دمی #شانه ندارد؟
نغزی به مثل گفت همان #طره ی زلفت
گر روز شود #شمع تو پروانه ندارد
ما دلشدگان خیل #اسیران شماییم
این خیل دریغ از تن و #کاشانه ندارد
چون باز کنی #پرده ز رخسار بگویی:
این دام پر از #صید چرا دانه ندارد
#رضا_جمشیدی
#الف
صد عقل به مسجد شد و #خمخانه ندارد
در حسرت یک نعره ی #مستانه بمردیم
ویران شود این شهر که #میخانه ندارد
درخویش #تپیدیم ولی داد فزون شد
بیداد ز دادی که غم #خانه ندارد
دیوانه ترین مردم #شهرم ، توکجایی؟
تا فاش بگویم چوتو #افسانه ندارد
گیسوی #بلندت همه شب ماه نهان کرد
آن مو که تورا هست دمی #شانه ندارد؟
نغزی به مثل گفت همان #طره ی زلفت
گر روز شود #شمع تو پروانه ندارد
ما دلشدگان خیل #اسیران شماییم
این خیل دریغ از تن و #کاشانه ندارد
چون باز کنی #پرده ز رخسار بگویی:
این دام پر از #صید چرا دانه ندارد
#رضا_جمشیدی
#الف
.
غرش ابری
نشسته بر چشمانم
باران
می بارد بر طغیان لبهایم
اندوه
می تراود بر اتاقک دلتنگیم
و هنوز
قایق کاغذی رویا
می پرسد نشان تو را
زیر موج بیقراریم
#افسانه_کامکار
#غ
غرش ابری
نشسته بر چشمانم
باران
می بارد بر طغیان لبهایم
اندوه
می تراود بر اتاقک دلتنگیم
و هنوز
قایق کاغذی رویا
می پرسد نشان تو را
زیر موج بیقراریم
#افسانه_کامکار
#غ
Forwarded from مرغ میــــــنا
Lalaii
Afsaneh Jahangiri
همسر بانو جهانگیری میگوید:
افسانه، همسرم ایلیاتی است. زنِ رشیدِ ایل قشقایی که مادری میکند برای دِنا و صبا و کاوه. افسانه صدایش، مخملِ تازه رُستهٔ سبزِ بهار است. افسانه صدایش رنج دارد. به زبان ایلیاتیها میخواند و تمام خانه تصویر ایل میشود. رفتههای دور، کوههای بلندِ پُربرف و تابستانهای داغ که تمام خانه پُر میشود از آوازِ لایلایِ مَشک.
با ویولُن و پیانو موسیقی ایل مینوازم، دستهایم میلغزد روی نرمی ساز. بچهام، کودکم. نُتهای غنوده بیدار میشوند. یک به یک، گام به گام. افسانه دَم میگیرد به لالاییهای دور. صبا و کاوه سراغ سازهایشان میروند. رسمِ عشق میگیریم به شکوهِ نوا. میزنیم و میزنیم. رنجهایمان در اشکهایمان رها میشود. دلمان شورِ عشق میگیرد. دشتی و همایون و بیات و افشار، سه گاه و چهارگاه. خوشیم با عشق. سودایی دارد این عالم.
لالاییِ قشقاییِ #افسانه_جهانگیری
#شبتون درگیر آرامش
تقدیم به ترک زبانان عزیز
افسانه، همسرم ایلیاتی است. زنِ رشیدِ ایل قشقایی که مادری میکند برای دِنا و صبا و کاوه. افسانه صدایش، مخملِ تازه رُستهٔ سبزِ بهار است. افسانه صدایش رنج دارد. به زبان ایلیاتیها میخواند و تمام خانه تصویر ایل میشود. رفتههای دور، کوههای بلندِ پُربرف و تابستانهای داغ که تمام خانه پُر میشود از آوازِ لایلایِ مَشک.
با ویولُن و پیانو موسیقی ایل مینوازم، دستهایم میلغزد روی نرمی ساز. بچهام، کودکم. نُتهای غنوده بیدار میشوند. یک به یک، گام به گام. افسانه دَم میگیرد به لالاییهای دور. صبا و کاوه سراغ سازهایشان میروند. رسمِ عشق میگیریم به شکوهِ نوا. میزنیم و میزنیم. رنجهایمان در اشکهایمان رها میشود. دلمان شورِ عشق میگیرد. دشتی و همایون و بیات و افشار، سه گاه و چهارگاه. خوشیم با عشق. سودایی دارد این عالم.
لالاییِ قشقاییِ #افسانه_جهانگیری
#شبتون درگیر آرامش
تقدیم به ترک زبانان عزیز
تار گیسویت
چه زیبا می نوازد
دل تنگ مرا
موسیقی آرامی
که می برد به هر کجا
خروشان موج ِ خیالم را
#افسانه_ڪامڪار
#ت
چه زیبا می نوازد
دل تنگ مرا
موسیقی آرامی
که می برد به هر کجا
خروشان موج ِ خیالم را
#افسانه_ڪامڪار
#ت
یخ زده
معابر واژه ها
زیر پای ذهن
گویی
تلی از برف
قفل کرده
چشم عبوس پنجره را
حالا رویایت می چسبد
به آغوش احساسم
تا دوباره گرم کند
فصل وهم انگیز تنهایی را
#افسانه_کامکار
#ی
معابر واژه ها
زیر پای ذهن
گویی
تلی از برف
قفل کرده
چشم عبوس پنجره را
حالا رویایت می چسبد
به آغوش احساسم
تا دوباره گرم کند
فصل وهم انگیز تنهایی را
#افسانه_کامکار
#ی