کرده گلو پر زباد، قمری سنجاب پوش
کبک فرو ریخته، مشک به سوراخ گوش
بلبلکان با نشاط،قمریکان با خروش
در دهن لاله مشک، در دهن نحل نوش
#شعرنگار
#عکس_نگار
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@ghare_tanhae
@modiryar
کبک فرو ریخته، مشک به سوراخ گوش
بلبلکان با نشاط،قمریکان با خروش
در دهن لاله مشک، در دهن نحل نوش
#شعرنگار
#عکس_نگار
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@ghare_tanhae
@modiryar
انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من، در خود من زندانیست
افکار محدود مانع #موفقیت شماست.
#شعرنگار
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@modiryar
خود من، در خود من زندانیست
افکار محدود مانع #موفقیت شماست.
#شعرنگار
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@modiryar
به میدان بر آیید و گامی زنید
به ذهن زمان نقش نامی زنید
الا ای سواران صبح امید
به فردایمیهن نوید آورید
جهان عرصه عبرت آموزی است
شکست اولین گام پیروزی است
#ِشعرنگار
#فردوسی
#موفقیت
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@modiryar
به ذهن زمان نقش نامی زنید
الا ای سواران صبح امید
به فردایمیهن نوید آورید
جهان عرصه عبرت آموزی است
شکست اولین گام پیروزی است
#ِشعرنگار
#فردوسی
#موفقیت
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@modiryar
زبسکه چشم تو مردم فریب و محتال است
هزار چشم چو چشم منش به دنبال است
بغـیر وصــل توام نیست آرزوئی لیک
مرا همیشه فلک برخلاف آمـال است
کجا بهدامن وصـــل تو دسترس دارد
کسیکه چو من بیچاره تیره اقبال است
ز عزم خویش بجان تو منصرف نشوم
اگر چه در ره عشقت هزار اشکال است
قدم گذار ببازار حسن خویش و ببین
برای قیمت یک بوسهات چه جنجال است
برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی
که در نظام طبیعت ضعیف پامال است
نگر به دفتر کردار مردمان بزرگ
که عز و جاه نصیب رجال فعال است
گذشت دوره سلطان حسین و دلشادم
که روزگار بهعکس مرام جهـال است
به درد گلشن بیدل کجا رسی زیرا
زبان ناطقه در شرح هجر تو لال است
✍ از دیوان #گلشن_آزادی
مدیر روزنامه آزادی
#شعرنگار
#پیشرفت
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@modiryar
هزار چشم چو چشم منش به دنبال است
بغـیر وصــل توام نیست آرزوئی لیک
مرا همیشه فلک برخلاف آمـال است
کجا بهدامن وصـــل تو دسترس دارد
کسیکه چو من بیچاره تیره اقبال است
ز عزم خویش بجان تو منصرف نشوم
اگر چه در ره عشقت هزار اشکال است
قدم گذار ببازار حسن خویش و ببین
برای قیمت یک بوسهات چه جنجال است
برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی
که در نظام طبیعت ضعیف پامال است
نگر به دفتر کردار مردمان بزرگ
که عز و جاه نصیب رجال فعال است
گذشت دوره سلطان حسین و دلشادم
که روزگار بهعکس مرام جهـال است
به درد گلشن بیدل کجا رسی زیرا
زبان ناطقه در شرح هجر تو لال است
✍ از دیوان #گلشن_آزادی
مدیر روزنامه آزادی
#شعرنگار
#پیشرفت
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@modiryar
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشهای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد
گاه با نابترین شعر زمان
گاه با سادهترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هالهای از سوز پنهان
گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظههایت بی غم
روزگارت آرام
#شعرنگار
#سهراب_سپهری
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@modiryar
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشهای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد
گاه با نابترین شعر زمان
گاه با سادهترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هالهای از سوز پنهان
گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظههایت بی غم
روزگارت آرام
#شعرنگار
#سهراب_سپهری
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@modiryar
برزگری پند به فرزند داد
کایپسر، این پیشه پس از من تراست
مدت ما جمله به محنت گذشت
نوبت خون خوردن و رنج شماست
کشت کن آنجا که نسیم و نمیاست
خرّمی مزرعه، ز آب و هواست
دانه، چو طفلی است در آغوش خاک
روز و شب، این طفل به نشو و نماست
میوه دهد شاخ، چو گردد درخت
این هنر دایهٔ باد صباست
هر چه کنی کشت، همان بدروی
کار بد و نیک، چو کوه و صداست
سبزه بهرجای که روید، خوش است
رونق باغ، از گل و برگ و گیاست
راستی آموز، بسی جو فروش
هست در این کوی، که گندم نماست
نان خود از بازوی مردم مخواه
گر که تو را بازوی زور آزماست
سعی کن، ای کودک مهد امید
سعی تو بنا و سعادت بناست
#شعرنگار
#پروین_اعتصامی
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@modiryar
کایپسر، این پیشه پس از من تراست
مدت ما جمله به محنت گذشت
نوبت خون خوردن و رنج شماست
کشت کن آنجا که نسیم و نمیاست
خرّمی مزرعه، ز آب و هواست
دانه، چو طفلی است در آغوش خاک
روز و شب، این طفل به نشو و نماست
میوه دهد شاخ، چو گردد درخت
این هنر دایهٔ باد صباست
هر چه کنی کشت، همان بدروی
کار بد و نیک، چو کوه و صداست
سبزه بهرجای که روید، خوش است
رونق باغ، از گل و برگ و گیاست
راستی آموز، بسی جو فروش
هست در این کوی، که گندم نماست
نان خود از بازوی مردم مخواه
گر که تو را بازوی زور آزماست
سعی کن، ای کودک مهد امید
سعی تو بنا و سعادت بناست
#شعرنگار
#پروین_اعتصامی
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@modiryar
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
#شهریار
#شعرنگار
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@modiryar
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
#شهریار
#شعرنگار
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@modiryar
یکی بر سر شاخ، بن می برید
خداوند بستان نگه کرد و دید
بگفتا گر این مرد بد می کند
نه با من که با نفس خود میکند
نصیحت بجای است اگر بشنوی
ضعیفان میفکن به کتف قوی
که فردا به داور برد خسروی
گدایی که پیشت نیرزد جوی
چوخواهی که فردا بوی مهتری
مکن دشمن خویشتن، کهتری
که چون بگذرد بر تو این سلطنت
بگیرد به قهر آن گدا دامنت
مکن، پنجه از ناتوانان بدار
که گر بفکنندت شوی شرمسار
که زشت است در چشم آزادگان
بیفتادن از دست افتادگان
بزرگان روشندل نیکبخت
به فرزانگی تاج بردند و تخت
به دنباله راستان گژ مرو
وگر راست خواهی ز سعدی شنو
مگو جاهی از سلطنت بیش نیست
که ایمن تر از ملک درویش نیست
سبکبار مردم سبک تر روند
حق این است و صاحبدلان بشنوند
تهیدست تشویش نانی خورد
جهانبان بقدر جهانی خورد
گدا را چو حاصل شود نان شام
چنان خوش بخسبد که سلطان شام
غم و شادمانی بسر می رود
به مرگ این دو از سر بدر می رود
چه آن را که بر سر نهادند تاج
چه آن را که بر گردن آمد خراج
اگر سرفرازی به کیوان برست
وگر تنگدستی به زندان درست
چو خیل اجل در سر هر دو تاخت
نمی شاید از یکدگرشان شناخت
#شعرنگار
#گلستان_سعدی
#پایگاه_جامع_مدیریار
@modiryar
خداوند بستان نگه کرد و دید
بگفتا گر این مرد بد می کند
نه با من که با نفس خود میکند
نصیحت بجای است اگر بشنوی
ضعیفان میفکن به کتف قوی
که فردا به داور برد خسروی
گدایی که پیشت نیرزد جوی
چوخواهی که فردا بوی مهتری
مکن دشمن خویشتن، کهتری
که چون بگذرد بر تو این سلطنت
بگیرد به قهر آن گدا دامنت
مکن، پنجه از ناتوانان بدار
که گر بفکنندت شوی شرمسار
که زشت است در چشم آزادگان
بیفتادن از دست افتادگان
بزرگان روشندل نیکبخت
به فرزانگی تاج بردند و تخت
به دنباله راستان گژ مرو
وگر راست خواهی ز سعدی شنو
مگو جاهی از سلطنت بیش نیست
که ایمن تر از ملک درویش نیست
سبکبار مردم سبک تر روند
حق این است و صاحبدلان بشنوند
تهیدست تشویش نانی خورد
جهانبان بقدر جهانی خورد
گدا را چو حاصل شود نان شام
چنان خوش بخسبد که سلطان شام
غم و شادمانی بسر می رود
به مرگ این دو از سر بدر می رود
چه آن را که بر سر نهادند تاج
چه آن را که بر گردن آمد خراج
اگر سرفرازی به کیوان برست
وگر تنگدستی به زندان درست
چو خیل اجل در سر هر دو تاخت
نمی شاید از یکدگرشان شناخت
#شعرنگار
#گلستان_سعدی
#پایگاه_جامع_مدیریار
@modiryar
مدیریار | Modiryar
📔 قصص انبیاء از هبوط آدم(ع) تا پیامبر اسلام(ص) #کتابنگار #پایگاه_جامع_مدیریار www.modiryar.com @modiryar
منسوب به #صائب_تبریزی
بر سر هر دانه بنوشته عیان
كان بود رزق فلان بن فلان
غم مخور بر هم مـزن اوراق دفـتـر را
كه پيش از طفل،ايزد پركند پستان مادر را
رو توكـل كـن مــشـو بي پا و دسـت
رزق تـو بـر تـو ز تـو عـاشق ر است
بـــر سـر هـــر لـقـمـه بـنوشته خدا
اين نصيب است بر فلان شه يا گدا
#شعرنگار
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@modiryar
بر سر هر دانه بنوشته عیان
كان بود رزق فلان بن فلان
غم مخور بر هم مـزن اوراق دفـتـر را
كه پيش از طفل،ايزد پركند پستان مادر را
رو توكـل كـن مــشـو بي پا و دسـت
رزق تـو بـر تـو ز تـو عـاشق ر است
بـــر سـر هـــر لـقـمـه بـنوشته خدا
اين نصيب است بر فلان شه يا گدا
#شعرنگار
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@modiryar
🔴 رزق تو بر تو ز تو عاشقترست
شیخ میشد با مریدی بیدرنگ
سوی شهری نان بدانجا بود تنگ
ترس جوع و قحط در فکر مرید
هر دمی میگشت از غفلت پدید
شیخ آگه بود و واقف از ضمیر
گفت او را چند باشی در زحیر
از برای غصهٔ نان سوختی
دیدهٔ صبر و توکل دوختی
تو نهای زان نازنینان عزیز
که ترا دارند بیجوز و مویز
جوع رزق جان خاصان خداست
کی زبون همچو تو گیج گداست
باش فارغ تو از آنها نیستی
که درین مطبخ تو بینان بیستی
کاسه بر کاسهست و نان بر نان مدام
از برای این شکمخواران عام
چون بمیرد میرود نان پیش پیش
کای ز بیم بینوایی کشته خویش
تو برفتی ماند نان برخیز گیر
ای بکشته خویش را اندر زحیر
هین توکل کن ملرزان پا و دست
رزق تو بر تو ز تو عاشقترست
عاشقست و میزند او مولمول
که ز بیصبریت داند ای فضول
گر ترا صبری بدی رزق آمدی
خویشتن چون عاشقان بر تو زدی
این تب لرزه ز خوف جوع چیست
در توکل سیر میتانند زیست
✍ #مولانا، #مثنوی_معنوی، دفتر پنجم
#شعرنگار
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@modiryar
شیخ میشد با مریدی بیدرنگ
سوی شهری نان بدانجا بود تنگ
ترس جوع و قحط در فکر مرید
هر دمی میگشت از غفلت پدید
شیخ آگه بود و واقف از ضمیر
گفت او را چند باشی در زحیر
از برای غصهٔ نان سوختی
دیدهٔ صبر و توکل دوختی
تو نهای زان نازنینان عزیز
که ترا دارند بیجوز و مویز
جوع رزق جان خاصان خداست
کی زبون همچو تو گیج گداست
باش فارغ تو از آنها نیستی
که درین مطبخ تو بینان بیستی
کاسه بر کاسهست و نان بر نان مدام
از برای این شکمخواران عام
چون بمیرد میرود نان پیش پیش
کای ز بیم بینوایی کشته خویش
تو برفتی ماند نان برخیز گیر
ای بکشته خویش را اندر زحیر
هین توکل کن ملرزان پا و دست
رزق تو بر تو ز تو عاشقترست
عاشقست و میزند او مولمول
که ز بیصبریت داند ای فضول
گر ترا صبری بدی رزق آمدی
خویشتن چون عاشقان بر تو زدی
این تب لرزه ز خوف جوع چیست
در توکل سیر میتانند زیست
✍ #مولانا، #مثنوی_معنوی، دفتر پنجم
#شعرنگار
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com
@modiryar