Modern Cogitation
Photo
🔺آیا انسانهای اولیه زندگی در علفزارهای باز را به جنگل ترجیح دادند؟
قسمت دوم...
برخی از قویترین شواهد دربارهی زندگی انسانها در جنگلهای بارانی در دورهٔ انقلاب کشاورزی از آمازون بهدست آمدهاند. طی چند هزار سال گذشته، این جنگل بارانی انبوه مملو از سکونتگاههای پراکندهای بود که در آنها کشت گیاهان متعدد و پرورش حیوانات رواج داشت.
براساس تخمین ها، بیش از ۱۰ هزار سایت باستانشناسی کشفنشده فقط در آمازون وجود دارد. ساکنان آمازون در مناطق پرسازهی ساختهشده از گِل و نه سنگ زندگی میکردند؛ اما دست به قطع درختان جنگل نزدند یا محل زندگی خود را بهطور کامل به سبک زندگی کشاورزی تبدیل نکردند. به زبان سادهتر انسانها درختها را رها نکردند. از قضا تنها عاملی که ممکن است بتواند باعث خروج بومیان آمازون از محل زندگی خود شود، تغییرات اقلیمی است که میتواند آمازون را به نقطهی بیبازگشت برساند و بخشهایی از آن را به ساوانا تبدیل کند.
مسئله اینجاست که باستانشناسها زمان زیادی را صرف جنگلهای بارانی نکردهاند. یکی از دلایل این مسئله، شرایط بد رطوبت برای حفظ بقایای زیستی است. مهمتر از هر چیز، سنگ اغلب اوقات در جنگلهای بارانی کمیاب است، بنابراین افرادی که در این مناطق زندگی میکردند اشیای خود را از مواد دیگری مثل بامبو میساختند که ساکنین غار تابون هم زیاد از آن استفاده میکردند. در واقع پژوهش زائوفلر فرضیهای به نام بامبو را تقویت میکند که براساس آن مردم ماقبلتاریخ در جنوب شرق آسیا، به ابداع ابزارهای سنگی پیچیده نیازی نداشتند؛ زیرا میتوانستند از بامبو چیزهای زیادی بسازند. بااینحال در دههی گذشته، برخی پژوهشگرها جستجوی سایتهای مجاور جنگلهای بارانی را شروع کردند و علائمی از زیستگاههای انسانی را یافتند. یکی از مناطق کلیدی، «پانگا یا سعیدی»، غاری در کنیا است. این غار شواهدی از انسانهای ۷۸ هزار سال پیش را در خود دارد که در منطقهای ترکیبی از جنگلهای بارانی و علفزار زندگی میکردند. براساس برخی نشانهها، ساکنین این منطقه تور و دیگر ابزارهای بیدوام را برای شکار حیوانات کوچک میساختند.
هابیتها (Homo floresiensis) در جزیرهی فلورس به مدت صدها هزار سال تا حدود ۵۰ هزار سال پیش زندگی میکردند. فلورس در آن زمان جنگلی انبوه بود، در نتیجه بدیهی است که این گونهی انسانتبار با آن محیط سازگاری داشت. همچنین گونهی کوچک انسان لوزونی (Homo Luzonensis) از لوزون فیلیپین حداقل ۱۳۴ هزار سال پیش در جنگلهای انبوه این منطقه زندگی میکرد.
ادامه دارد...
@modern_cogitation
قسمت دوم...
برخی از قویترین شواهد دربارهی زندگی انسانها در جنگلهای بارانی در دورهٔ انقلاب کشاورزی از آمازون بهدست آمدهاند. طی چند هزار سال گذشته، این جنگل بارانی انبوه مملو از سکونتگاههای پراکندهای بود که در آنها کشت گیاهان متعدد و پرورش حیوانات رواج داشت.
براساس تخمین ها، بیش از ۱۰ هزار سایت باستانشناسی کشفنشده فقط در آمازون وجود دارد. ساکنان آمازون در مناطق پرسازهی ساختهشده از گِل و نه سنگ زندگی میکردند؛ اما دست به قطع درختان جنگل نزدند یا محل زندگی خود را بهطور کامل به سبک زندگی کشاورزی تبدیل نکردند. به زبان سادهتر انسانها درختها را رها نکردند. از قضا تنها عاملی که ممکن است بتواند باعث خروج بومیان آمازون از محل زندگی خود شود، تغییرات اقلیمی است که میتواند آمازون را به نقطهی بیبازگشت برساند و بخشهایی از آن را به ساوانا تبدیل کند.
مسئله اینجاست که باستانشناسها زمان زیادی را صرف جنگلهای بارانی نکردهاند. یکی از دلایل این مسئله، شرایط بد رطوبت برای حفظ بقایای زیستی است. مهمتر از هر چیز، سنگ اغلب اوقات در جنگلهای بارانی کمیاب است، بنابراین افرادی که در این مناطق زندگی میکردند اشیای خود را از مواد دیگری مثل بامبو میساختند که ساکنین غار تابون هم زیاد از آن استفاده میکردند. در واقع پژوهش زائوفلر فرضیهای به نام بامبو را تقویت میکند که براساس آن مردم ماقبلتاریخ در جنوب شرق آسیا، به ابداع ابزارهای سنگی پیچیده نیازی نداشتند؛ زیرا میتوانستند از بامبو چیزهای زیادی بسازند. بااینحال در دههی گذشته، برخی پژوهشگرها جستجوی سایتهای مجاور جنگلهای بارانی را شروع کردند و علائمی از زیستگاههای انسانی را یافتند. یکی از مناطق کلیدی، «پانگا یا سعیدی»، غاری در کنیا است. این غار شواهدی از انسانهای ۷۸ هزار سال پیش را در خود دارد که در منطقهای ترکیبی از جنگلهای بارانی و علفزار زندگی میکردند. براساس برخی نشانهها، ساکنین این منطقه تور و دیگر ابزارهای بیدوام را برای شکار حیوانات کوچک میساختند.
هابیتها (Homo floresiensis) در جزیرهی فلورس به مدت صدها هزار سال تا حدود ۵۰ هزار سال پیش زندگی میکردند. فلورس در آن زمان جنگلی انبوه بود، در نتیجه بدیهی است که این گونهی انسانتبار با آن محیط سازگاری داشت. همچنین گونهی کوچک انسان لوزونی (Homo Luzonensis) از لوزون فیلیپین حداقل ۱۳۴ هزار سال پیش در جنگلهای انبوه این منطقه زندگی میکرد.
ادامه دارد...
@modern_cogitation
Modern Cogitation
Photo
🔺آیا انسانهای اولیه زندگی در علفزارهای باز را به جنگل ترجیح دادند؟
قسمت سوم...
نزدیکترین خویشاوندان زندهی ما زمان زیادی را داخل و اطراف درختها سپری میکنند. شامپانزهها، گوریلها و اورانگوتانها همه با زندگی در سایهی درختها به تکامل رسیدهاند و بازوهای بلند و دیگر ویژگیهای به آنها امکان میدهد در میان شاخهها جستوخیز کنند و از آنها آویزان شوند. در مقابل، انسانها و نزدیکترین خویشاوندان منقرضشدهشان مثل نئاندرتالها بیشتر با راهرفتن بهصورت عمودی روی زمین سازگار شدهاند. ما میتوانیم از درخت بالا برویم اما در این کار به اندازهی شامپانزهها خوب نیستیم، همانطور که آنها در دوی استقامت به اندازهی ما خوب نیستند.
تمام مقایسههای فوق یک معنی ساده دارند: در طول تکامل انسانتبارها، ما کمتر با زندگی در درختها و بیشتر با راهرفتن بهصورت عمودی روی زمین سازگار شدیم. ما از نسل یک میمون انساننمای ناشناخته هستیم که شاید ۷ میلیون سال پیش میزیست و جد مشترک ما و شامپانزههای کنونی بود. احتمالا این میمون اجدادی با زندگی در درختها به تکامل رسیده بود.
پرسش اینجاست که دقیقا چه زمان و چرا انسان از درختها بیرون آمد؟ نظریهای کلاسیک که به تدریج در قرن بیستم پدید آمد، فرضیهی ساوانا نامیده میشود. این فرضیه کاملا ساده است. برخی از میمونهای انساننما جنگلها را ترک کردند و به سمت ساواناها حرکت کردند و به این ترتیب فشار تکاملی باعث راه رفتن به حالت عمودی به جای مدل راهرفتن میمونها شد. فرضیهی ساوانا در چند دههی اخیر هدف انتقادهای زیادی بوده است. بریجیت سنوت در پژوهشی در سال ۲۰۱۵ مینویسد فرضیهی معروف ساوانا دیگر پذیرفتنی نیست. سنوت کاشف یک انسانتبار ۶ میلیون ساله به نام اررین (Orrorin) است که به نظر میرسید با وجود زندگی در محیط جنگلی، روی دوپا راه میرفته است. گونههای جدیدتر مثل آردیپیتکوس رامیدوس نیز از ۴٫۴ میلیون سال پیش به صورت عمودی راه میرفتند و در عین حال در میان درختان زندگی میکردند.
با اینحال، پژوهشگرهایی وجود دارند که از فرضیهی ساوانا دفاع میکنند. مانوئل دومینگز رودریگو از دانشگاه کامپلوتنس مادرید اسپانیا در مقالهای در سال ۲۰۱۴ با عنوان «آیا فرضیهی ساوانا مفهومی مرده برای توجه ظهور اولین انسانتبارها است؟» به دفاع از این فرضیه پرداخت و نتیجه گرفت که پاسخ به این پرسش «خیر» است...
ادامه دارد...
@modern_cogitation
قسمت سوم...
نزدیکترین خویشاوندان زندهی ما زمان زیادی را داخل و اطراف درختها سپری میکنند. شامپانزهها، گوریلها و اورانگوتانها همه با زندگی در سایهی درختها به تکامل رسیدهاند و بازوهای بلند و دیگر ویژگیهای به آنها امکان میدهد در میان شاخهها جستوخیز کنند و از آنها آویزان شوند. در مقابل، انسانها و نزدیکترین خویشاوندان منقرضشدهشان مثل نئاندرتالها بیشتر با راهرفتن بهصورت عمودی روی زمین سازگار شدهاند. ما میتوانیم از درخت بالا برویم اما در این کار به اندازهی شامپانزهها خوب نیستیم، همانطور که آنها در دوی استقامت به اندازهی ما خوب نیستند.
تمام مقایسههای فوق یک معنی ساده دارند: در طول تکامل انسانتبارها، ما کمتر با زندگی در درختها و بیشتر با راهرفتن بهصورت عمودی روی زمین سازگار شدیم. ما از نسل یک میمون انساننمای ناشناخته هستیم که شاید ۷ میلیون سال پیش میزیست و جد مشترک ما و شامپانزههای کنونی بود. احتمالا این میمون اجدادی با زندگی در درختها به تکامل رسیده بود.
پرسش اینجاست که دقیقا چه زمان و چرا انسان از درختها بیرون آمد؟ نظریهای کلاسیک که به تدریج در قرن بیستم پدید آمد، فرضیهی ساوانا نامیده میشود. این فرضیه کاملا ساده است. برخی از میمونهای انساننما جنگلها را ترک کردند و به سمت ساواناها حرکت کردند و به این ترتیب فشار تکاملی باعث راه رفتن به حالت عمودی به جای مدل راهرفتن میمونها شد. فرضیهی ساوانا در چند دههی اخیر هدف انتقادهای زیادی بوده است. بریجیت سنوت در پژوهشی در سال ۲۰۱۵ مینویسد فرضیهی معروف ساوانا دیگر پذیرفتنی نیست. سنوت کاشف یک انسانتبار ۶ میلیون ساله به نام اررین (Orrorin) است که به نظر میرسید با وجود زندگی در محیط جنگلی، روی دوپا راه میرفته است. گونههای جدیدتر مثل آردیپیتکوس رامیدوس نیز از ۴٫۴ میلیون سال پیش به صورت عمودی راه میرفتند و در عین حال در میان درختان زندگی میکردند.
با اینحال، پژوهشگرهایی وجود دارند که از فرضیهی ساوانا دفاع میکنند. مانوئل دومینگز رودریگو از دانشگاه کامپلوتنس مادرید اسپانیا در مقالهای در سال ۲۰۱۴ با عنوان «آیا فرضیهی ساوانا مفهومی مرده برای توجه ظهور اولین انسانتبارها است؟» به دفاع از این فرضیه پرداخت و نتیجه گرفت که پاسخ به این پرسش «خیر» است...
ادامه دارد...
@modern_cogitation
Modern Cogitation
Photo
🔺آیا انسانهای اولیه زندگی در علفزارهای باز را به جنگل ترجیح دادند؟
قسمت چهارم و پایانی...
استدلال دومینیگ رودریگو این است که در واقع دو نسخه از فرضیهی ساوانا وجود دارد: یک نسخه، ساوانا را علفزار میپندارد، در حالی که نسخهای دیگر محیطی ترکیبی از علفزار و جنگل را درنظر میگیرد. او میگوید فرضیهی علفزار محض دیگر پذیرفتنی نیست، اما فرضیهی زیستگاه ترکیبی دارای پشتوانه است.
مقالهای در سال ۲۰۲۰ فرضیههای فوق را تأیید کرد. پژوهشگرها در این بررسی تلاش کردند تغییر زیستگاههای آفریقایی را با تخمین سن تکاملی گونههای مختلف درختهای ساوانا بازسازی کنند. براساس یافتههای این پژوهش، ساواناها بین ۱۵ تا ۱۰ میلیون سال پیش در مناطق گرمسیری و نیمهگرمسیری گسترش یافتند و درنهایت حدود سه میلیون سال پیش به آفریقای جنوبی رسیدند. از این پژوهش میتوان به دو نتیجه رسید. در وهلهی اول، ساواناها در حین کاهش جنگلهای انبوه گسترش یافتهاند که همین مسئله احتمالا باعث شده میمونهای انساننما و انسانتبارها به علفزارها روی بیاورند. از سوی دیگر، زمانبندیها منطبق نیستند، برای مثال هیچ مدرک مناسبی از دوپا بودن تا ۶ میلیون سال پیش کشف نشده است؛ اما چرا انقدر دیر؟ آنهم وقتی که ساواناها ۹ میلیون سال قبلتر گسترش یافتند؟ از سویی تا ۲ میلیون سال پیش هیچ انسانتباری کشف نشده که در علفزارهای باز زندگی کرده باشد.
پاسخ به ابهامات فوق میتواند این باشد که اجداد ما از همان محیط درختی و نه از روی زمین، راهرفتن به صورت عمودی را آغاز کردند، . این فرضیه بحثبرانگیز است، اما در ۲۰ سال گذشته، شواهد رو به افزایش در حمایت از آن یافت شده است. شواهد اولیه از اورانگوتانها به دست آمد که میتوانند در راستای شاخهها به صورت عمودی و با دستها برای ایجاد تکیهگاه راه بروند؛ اما اورانگوتانها نزدیکترین خویشاوند ما نیستند.
بااینحال در سال ۲۰۲۲، ریانا دروموند کلارک و همکارانش شامپانزههایی را بررسی کردند که در زیستگاه ترکیبی درهی ایسا در تاسمانی زندگی میکردند. آنها متوجه شدند که شامپانزهها اغلب اوقات در درختها به صورت دو پا راه میروند. به عبارتی، دوپا بودن با گذر زمان روی زمین صاف رواج نیافته، بلکه عکس این مسئله صحیح است. دروموند کلارک که حالا در مؤسسهی انسانشناسی تکاملی لایپزیک آلمان فعالیت دارد، به دنبال بازگرداندن درختها به داستان تکامل انسان است. شاید به همین دلیل است که ما انسانها حس عمیقی به جنگلها و پارکهای جنگلی داریم و در اطراف درختها به آرامش میرسیم!
پایان
@modern_cogitation
قسمت چهارم و پایانی...
استدلال دومینیگ رودریگو این است که در واقع دو نسخه از فرضیهی ساوانا وجود دارد: یک نسخه، ساوانا را علفزار میپندارد، در حالی که نسخهای دیگر محیطی ترکیبی از علفزار و جنگل را درنظر میگیرد. او میگوید فرضیهی علفزار محض دیگر پذیرفتنی نیست، اما فرضیهی زیستگاه ترکیبی دارای پشتوانه است.
مقالهای در سال ۲۰۲۰ فرضیههای فوق را تأیید کرد. پژوهشگرها در این بررسی تلاش کردند تغییر زیستگاههای آفریقایی را با تخمین سن تکاملی گونههای مختلف درختهای ساوانا بازسازی کنند. براساس یافتههای این پژوهش، ساواناها بین ۱۵ تا ۱۰ میلیون سال پیش در مناطق گرمسیری و نیمهگرمسیری گسترش یافتند و درنهایت حدود سه میلیون سال پیش به آفریقای جنوبی رسیدند. از این پژوهش میتوان به دو نتیجه رسید. در وهلهی اول، ساواناها در حین کاهش جنگلهای انبوه گسترش یافتهاند که همین مسئله احتمالا باعث شده میمونهای انساننما و انسانتبارها به علفزارها روی بیاورند. از سوی دیگر، زمانبندیها منطبق نیستند، برای مثال هیچ مدرک مناسبی از دوپا بودن تا ۶ میلیون سال پیش کشف نشده است؛ اما چرا انقدر دیر؟ آنهم وقتی که ساواناها ۹ میلیون سال قبلتر گسترش یافتند؟ از سویی تا ۲ میلیون سال پیش هیچ انسانتباری کشف نشده که در علفزارهای باز زندگی کرده باشد.
پاسخ به ابهامات فوق میتواند این باشد که اجداد ما از همان محیط درختی و نه از روی زمین، راهرفتن به صورت عمودی را آغاز کردند، . این فرضیه بحثبرانگیز است، اما در ۲۰ سال گذشته، شواهد رو به افزایش در حمایت از آن یافت شده است. شواهد اولیه از اورانگوتانها به دست آمد که میتوانند در راستای شاخهها به صورت عمودی و با دستها برای ایجاد تکیهگاه راه بروند؛ اما اورانگوتانها نزدیکترین خویشاوند ما نیستند.
بااینحال در سال ۲۰۲۲، ریانا دروموند کلارک و همکارانش شامپانزههایی را بررسی کردند که در زیستگاه ترکیبی درهی ایسا در تاسمانی زندگی میکردند. آنها متوجه شدند که شامپانزهها اغلب اوقات در درختها به صورت دو پا راه میروند. به عبارتی، دوپا بودن با گذر زمان روی زمین صاف رواج نیافته، بلکه عکس این مسئله صحیح است. دروموند کلارک که حالا در مؤسسهی انسانشناسی تکاملی لایپزیک آلمان فعالیت دارد، به دنبال بازگرداندن درختها به داستان تکامل انسان است. شاید به همین دلیل است که ما انسانها حس عمیقی به جنگلها و پارکهای جنگلی داریم و در اطراف درختها به آرامش میرسیم!
پایان
@modern_cogitation
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رونمایی روبات خدمتکار خانگی اپتیموس توسط ایلان ماسک
@modern_cogitation
@modern_cogitation
کتاب زیست شناسی مغز و اخلاقیات
دکتر تقی کیمیایی اسدی @Modern_Cogitaion
موضوع : زیست شناسی مغز واخلاقیات
برگزار کننده: دکتر تقی کیمیایی اسدی
متخصص مغز و اعصاب وفوق تخصص طب تشخیص الکترونیکی
برگزار شده در گروه: Modern Cogitation
@modern_cogitation
https://t.me/+fBqB6q5jv3xmYzY0
برگزار کننده: دکتر تقی کیمیایی اسدی
متخصص مغز و اعصاب وفوق تخصص طب تشخیص الکترونیکی
برگزار شده در گروه: Modern Cogitation
@modern_cogitation
https://t.me/+fBqB6q5jv3xmYzY0
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چرا آب اقیانوسها شور است و رودخانهها نه؟
@modern_cogitation
@modern_cogitation
Modern Cogitation
Photo
قارچها، بدون مغز و حافظه، قدرت تصمیمگیری دارند
پژوهشگران کشف کردند که قارچها با وجود نداشتن مغز، انواع هوش مانند حافظه و یادگیری و تصمیمگیری را از خود نشان میدهند.
پژوهشگران دانشگاه توهوکو و کالج ناگائوکا در ژاپن پژوهشی انجام دادند تا بفهمند «آیا موجودات بدون مغز هم میتوانند اقدامات هوشمندانه انجام دهند؟». آنان فرآیندهای تصمیمگیری در قارچها را بررسی کردند و پی بردند سطحی از شناخت پایه (توجه و ادراک و حافظه) حتی در قارچها نیز وجود دارد.
یو فوکاساوا (Yu Fukasawa)، از پژوهشگران دانشگاه توهوکو، میگوید: قارچها خاطره دارند، یاد میگیرند و قادرند تصمیم بگیرند. در یک کلام، تفاوت آنها با انسانها در نحوه حل مشکلات، شگفتانگیز است.
قارچها هاگهایی را تولید میکنند که میتوانند جوانه بزنند و میسلیوم (ریشه قارچ) در زیر زمین تشکیل دهند که رشتههایی بلند هستند. ما معمولاً فقط قارچهای ریز روی سطح را میبینیم بدون اینکه متوجه باشیم شبکه وسیعی از میسلیومهای به همپیوسته زیر پای ما وجود دارد. آنها از راه این شبکه، که تا حدودی شبیه اتصالات عصبی مغز است، میتوانند اطلاعات را به اشتراک بگذارند.
در آزمایشها، قارچها هنگامی که در معرض تنظیمات فیزیکی مختلف قرار گرفتند الگوهای رشد را نشان دادند که نوعی ارتباط در شبکههای میسلیوم آنها را نشان میدهد. این پژوهش پیشگامانه رفتارهای پیچیده و هوشمندانه قارچها را نشان میدهد و فهم ما از شناخت موجودات ساده را به چالش میکشد.
پژوهشگران شبکه میسلیوم را در تکههای چوب در حال پوسیدن دایرهایشکل و صلیبیشکل بررسی کردند. اگر قارچها مهارتهای تصمیمگیری را از خود نشان نمیدادند، بدون توجه به وضعیت تکههای چوب به سادگی از یک نقطه مرکزی به سمت خارج پخش میشدند؛ اما این چیزی نبود که پژوهشگران مشاهده کردند.
@modern_cogitation
یافتههای پژوهشگران نشان داد شبکه میسلیوم قادر است اطلاعاتی را درباره محیط اطراف خود در سراسر شبکه به اشتراک بگذارد و بر اساس شکل محل رشد، جهت رشد خود را تغییر دهد.
فهم ما از دنیای اسرارآمیز قارچها محدود است، بهخصوص زمانی که با دانشمندان از گیاهان و حیوانات مقایسه شود. این پژوهش کمک میکند تا فهم بهتری از نحوه عملکرد اکوسیستمهای زیستی و چگونگی تکامل انواع مختلف شناخت در موجودات داشته باشیم.
https://scitechdaily.com/no-brains-no-problem-the-surprising-intelligence-of-fungi/
https://doi.org/10.1016/j.funeco.2024.101387
@modern_cogitation
پژوهشگران کشف کردند که قارچها با وجود نداشتن مغز، انواع هوش مانند حافظه و یادگیری و تصمیمگیری را از خود نشان میدهند.
پژوهشگران دانشگاه توهوکو و کالج ناگائوکا در ژاپن پژوهشی انجام دادند تا بفهمند «آیا موجودات بدون مغز هم میتوانند اقدامات هوشمندانه انجام دهند؟». آنان فرآیندهای تصمیمگیری در قارچها را بررسی کردند و پی بردند سطحی از شناخت پایه (توجه و ادراک و حافظه) حتی در قارچها نیز وجود دارد.
یو فوکاساوا (Yu Fukasawa)، از پژوهشگران دانشگاه توهوکو، میگوید: قارچها خاطره دارند، یاد میگیرند و قادرند تصمیم بگیرند. در یک کلام، تفاوت آنها با انسانها در نحوه حل مشکلات، شگفتانگیز است.
قارچها هاگهایی را تولید میکنند که میتوانند جوانه بزنند و میسلیوم (ریشه قارچ) در زیر زمین تشکیل دهند که رشتههایی بلند هستند. ما معمولاً فقط قارچهای ریز روی سطح را میبینیم بدون اینکه متوجه باشیم شبکه وسیعی از میسلیومهای به همپیوسته زیر پای ما وجود دارد. آنها از راه این شبکه، که تا حدودی شبیه اتصالات عصبی مغز است، میتوانند اطلاعات را به اشتراک بگذارند.
در آزمایشها، قارچها هنگامی که در معرض تنظیمات فیزیکی مختلف قرار گرفتند الگوهای رشد را نشان دادند که نوعی ارتباط در شبکههای میسلیوم آنها را نشان میدهد. این پژوهش پیشگامانه رفتارهای پیچیده و هوشمندانه قارچها را نشان میدهد و فهم ما از شناخت موجودات ساده را به چالش میکشد.
پژوهشگران شبکه میسلیوم را در تکههای چوب در حال پوسیدن دایرهایشکل و صلیبیشکل بررسی کردند. اگر قارچها مهارتهای تصمیمگیری را از خود نشان نمیدادند، بدون توجه به وضعیت تکههای چوب به سادگی از یک نقطه مرکزی به سمت خارج پخش میشدند؛ اما این چیزی نبود که پژوهشگران مشاهده کردند.
@modern_cogitation
یافتههای پژوهشگران نشان داد شبکه میسلیوم قادر است اطلاعاتی را درباره محیط اطراف خود در سراسر شبکه به اشتراک بگذارد و بر اساس شکل محل رشد، جهت رشد خود را تغییر دهد.
فهم ما از دنیای اسرارآمیز قارچها محدود است، بهخصوص زمانی که با دانشمندان از گیاهان و حیوانات مقایسه شود. این پژوهش کمک میکند تا فهم بهتری از نحوه عملکرد اکوسیستمهای زیستی و چگونگی تکامل انواع مختلف شناخت در موجودات داشته باشیم.
https://scitechdaily.com/no-brains-no-problem-the-surprising-intelligence-of-fungi/
https://doi.org/10.1016/j.funeco.2024.101387
@modern_cogitation
SciTechDaily
No Brains, No Problem: The Surprising Intelligence of Fungi
Researchers have discovered that fungi, despite lacking brains, exhibit forms of intelligence such as memory, learning, and decision-making. Through experiments, fungi demonstrated strategic growth patterns when exposed to different physical setups, suggesting…
Modern Cogitation
Photo
دستاورد جدید دانشمندان، احتمال احیا پس از ایست قلبی را افزایش داد
دانشمندان چینی با دستاوردی جدید موفق شدند مغز خوک را حدود یک ساعت پس از قطع جریان خون احیا کنند؛ این کشف امیدها به احیای بیماران پس از ایست قلبی و مرگ مغزی را افزایش داده است.
این دستاورد علمی گام بزرگی برای ابداع شیوهای برای احیای عملکرد مغز پس از ایست ناگهانی قلب در بیماران و به این معنی است که پزشکان میتوانند فرصت کوتاه موجود برای احیای موفقیتآمیز بیماران پس از ایست قلبی را به میزان بیشتری تداوم بخشند.
شگرد این کار، وارد کردن کبد بیمار (عضو تصفیه کننده خون) به سیستم ساپورت (حمایت) حیات برای احیای مغز پس از گذشت زمان است.
ایست ناگهانی قلب به علت توقف جریان موجب کاهش متعاقب گردش خون در بخشهایی از بدن، کمخونی موضعی یا ایسکمی (ischemia) میشود و زمانی که در مغز ایجاد شود میتواند ظرف چند دقیقه لطمات جدی و غیر قابل جبران را پدید آورد؛ به این علت پنجره فرصت برای احیای بیماران پس از ایست قلبی بسیار کوتاه است.
دانشمندان در سالهای اخیر روی مدلهای خوکی برای آزمایش شیوههایی برای محدود کردن آسیب مغزی بوده اند. گروهی از دانشمندان چینی با هدایت «شیائوشون هی» از دانشگاه «سون یات-سن» با آزمایش روی خوکها درصدد فهم نقش کبد در احیای مغز پس از ایسکمی به علت ایست قلبی برآمدند.
(سه گروه از خوکها در معرض سه سطح مختلف از کمخونی موضعی قرار گرفتند)
آزمایشها نشان داد خوکهایی که در معرض ایسکمی کبدی قرار نگرفته بودند، صدمات مغزی بسیار کمتری نشان دادند. محققان در مرحله بعدی یک کبد آسیب ندیده را به سیستم حمایت حیاتی اضافه کردند و تلاش کردند تا مغز را در خوک احیا کنند. البته این روش در مورد انسانها کاربرد ندارد اما به دانشمندان کمک میکند پنجره فرصت امکان پذیر بودن احیا را بهتر درک کنند.
این سیستم حمایت حیاتی شامل یک قلب و ریههای مصنوعی برای کمک به پمپاژ مایع از درون مغز بود. برای یک گروه از خوکها، یک کبد خوک به این سیستم اضافه شد که به آن تزریق ماشینی نرموترمیک مغز با کمک کبد گفته میشود. طولانیترین وقفهای که بیشترین امیدواری را نشان داد ۵۰ دقیقه پس از محروم شدن از خون بود: مغز فعالیت الکتریکی خود را از سر گرفت و برای شش ساعت در همان وضعیت باقی ماند تا زمانی که آزمایش قطع شد.
به گفته محققان، این نتایج نشان میدهد کبد نقش مهمی در ایجاد جراحت مغزی در پی ایست قلبی دارد. این یافته، راهکارها و فرصتهای جدیدی برای تحقیق درباره آسیبهای مغزی فراهم میکند و با امیدواری میتواند نرخ احیا و نجات جان بیماران را در آینده بهبود بخشد.
ایرنا
https://www.indy100.com/science-tech/scientists-revive-pig-brain-after-death
https://doi.org/10.1038/s44321-024-00140-z
@modern_cogitation
دانشمندان چینی با دستاوردی جدید موفق شدند مغز خوک را حدود یک ساعت پس از قطع جریان خون احیا کنند؛ این کشف امیدها به احیای بیماران پس از ایست قلبی و مرگ مغزی را افزایش داده است.
این دستاورد علمی گام بزرگی برای ابداع شیوهای برای احیای عملکرد مغز پس از ایست ناگهانی قلب در بیماران و به این معنی است که پزشکان میتوانند فرصت کوتاه موجود برای احیای موفقیتآمیز بیماران پس از ایست قلبی را به میزان بیشتری تداوم بخشند.
شگرد این کار، وارد کردن کبد بیمار (عضو تصفیه کننده خون) به سیستم ساپورت (حمایت) حیات برای احیای مغز پس از گذشت زمان است.
ایست ناگهانی قلب به علت توقف جریان موجب کاهش متعاقب گردش خون در بخشهایی از بدن، کمخونی موضعی یا ایسکمی (ischemia) میشود و زمانی که در مغز ایجاد شود میتواند ظرف چند دقیقه لطمات جدی و غیر قابل جبران را پدید آورد؛ به این علت پنجره فرصت برای احیای بیماران پس از ایست قلبی بسیار کوتاه است.
دانشمندان در سالهای اخیر روی مدلهای خوکی برای آزمایش شیوههایی برای محدود کردن آسیب مغزی بوده اند. گروهی از دانشمندان چینی با هدایت «شیائوشون هی» از دانشگاه «سون یات-سن» با آزمایش روی خوکها درصدد فهم نقش کبد در احیای مغز پس از ایسکمی به علت ایست قلبی برآمدند.
(سه گروه از خوکها در معرض سه سطح مختلف از کمخونی موضعی قرار گرفتند)
آزمایشها نشان داد خوکهایی که در معرض ایسکمی کبدی قرار نگرفته بودند، صدمات مغزی بسیار کمتری نشان دادند. محققان در مرحله بعدی یک کبد آسیب ندیده را به سیستم حمایت حیاتی اضافه کردند و تلاش کردند تا مغز را در خوک احیا کنند. البته این روش در مورد انسانها کاربرد ندارد اما به دانشمندان کمک میکند پنجره فرصت امکان پذیر بودن احیا را بهتر درک کنند.
این سیستم حمایت حیاتی شامل یک قلب و ریههای مصنوعی برای کمک به پمپاژ مایع از درون مغز بود. برای یک گروه از خوکها، یک کبد خوک به این سیستم اضافه شد که به آن تزریق ماشینی نرموترمیک مغز با کمک کبد گفته میشود. طولانیترین وقفهای که بیشترین امیدواری را نشان داد ۵۰ دقیقه پس از محروم شدن از خون بود: مغز فعالیت الکتریکی خود را از سر گرفت و برای شش ساعت در همان وضعیت باقی ماند تا زمانی که آزمایش قطع شد.
به گفته محققان، این نتایج نشان میدهد کبد نقش مهمی در ایجاد جراحت مغزی در پی ایست قلبی دارد. این یافته، راهکارها و فرصتهای جدیدی برای تحقیق درباره آسیبهای مغزی فراهم میکند و با امیدواری میتواند نرخ احیا و نجات جان بیماران را در آینده بهبود بخشد.
ایرنا
https://www.indy100.com/science-tech/scientists-revive-pig-brain-after-death
https://doi.org/10.1038/s44321-024-00140-z
@modern_cogitation
indy100
Scientists successfully revive pig's brain an hour after its death
Scientists in China made a major breakthrough after reviving a pig's brain activity for almost an hour after death. Physician Xiaoshun He of Sun Yat-Sen University in China and a team of researchers wanted to explore whether there's a method to reduce brain…
Modern Cogitation
Photo
واکسن سرطان، رشد تومورها را در مراحل اولیه متوقف کرد
هنری فورد، مخترع و کارآفرین آمریکایی میگوید که شکست، فرصتی برای شروع دوباره است و محققان دانشگاه واندربیلت این نقل قول را جدی گرفتهاند. پیش از این، محققان واکسنی برای سرطان ساخته بودند که نتوانست به توقف رشد تومورهای پیشرفته کمک کند. با این حال، به جای اینکه مطالعات خود را رها کنند و دوباره از نو شروع کنند، از شانس دوم خود برای آزمایش این واکسن روی تومورهای تازه ایجاد شده استفاده کردند.
مطالعهای جدید بر روی موشها که در مجله ایمونوتراپی سرطان منتشر شده است نشان میدهد که وقتی واکسن در مراحل اولیه تزریق میشود، به توقف رشد تومورهایی که سلولهای ایمنی را هدف قرار میدهند، کمک میکند. در حالی که سایر آزمایشات بالینی نیز واکسنهای سرطان دیگری را آزمایش میکنند، این یکی از معدود مطالعاتی است که بر تومورهای پیشرفته متمرکز نشده است. به گفته نویسندگان مطالعه، زمان واکسیناسیون برای دستیابی به نتایج بسیار مهم است.
به نقل از اساف، دکتر مری فیلیپ(Mary Philip) میگوید: ویژگی منحصر به فرد مطالعه ما این است که این موشها در معرض خطر بالا و اساسا ۱۰۰ درصدی ابتلا به سرطان هستند، بنابراین این واقعیت که ایمنسازی در زمان مناسب میتواند محافظت مادام العمر را به همراه داشته باشد بسیار قابل توجه است. مطالعات سرطان زیادی وجود ندارد که موشها مدتها پس از واکسیناسیون تحت بررسی قرار گرفته باشند و به مدت دو سال بدون تومور باقی بمانند.
این واکسن جدید ضد سرطان همچنین به توقف رشد تومورها در زمانی که نوع دیگری از درمان سرطان به نام محاصره نقاط بازرسی ایمنی(ICB) بی اثر بود، کمک کرد. درمانهای ICB معمولا برای موارد پیشرفته سرطان انجام میشود. با این حال، تنها گروه کوچکی از بیماران مبتلا به انواع خاص سرطان پس از این درمان بهبود یافتند.
دکتر فیلیپ توضیح میدهد: روش ICB با برداشتن ترمز از سلولهای T، کار میکند، اما اگر سلولهای T هیچگاه به درستی فعال نشده باشند، مانند خودروهای بدون بنزینی هستند که با ICB نیز کار نمیکنند. واکسیناسیون سلولهای T را به حالت عملکردی ارتقا میدهد تا بتوانند سلولهای سرطانی اولیه را از بین ببرند.
این گروه، یک مدل موش سرطانی ژنتیکی ایجاد کردند که شبیهسازی برای سرطانی شدن سلولهای کبدی یک فرد بود. این واکسن قدرت سلولهای ایمنی مبارزه کننده با سرطان را افزایش داد، اما تنها در صورتی که تومورها در مراحل اولیه و نه پیشرفته بودند.
این واکسن پیش از این در آزمایشات بالینی انسانی برای سرطانهای پیشرفته آزمایش شده بود. این واکسن همچنین نشانههایی از تومورها را بیان میکند که سلولهای T واکنش دهنده به تومور را نسبت به علائم سرطان حساستر میکند.
موشهای واکسینهشده در مراحل اولیه عاری از تومور بودند، اگرچه تزریق واکسن ۱۰۰ روز بعد، به کُند کردن پیشرفت تومور کبد کمکی نکرد. به طور کلی، محققان دریافتند که وجود سلولهای ایمنی واکنشپذیر برای کارکرد واکسنهای سرطان مورد نیاز است.
https://medicalxpress.com/news/2024-10-cancer-vaccine-blocks-tumor-early.html
https://jitc.bmj.com/content/12/10/e009129
@modern_cogitation
هنری فورد، مخترع و کارآفرین آمریکایی میگوید که شکست، فرصتی برای شروع دوباره است و محققان دانشگاه واندربیلت این نقل قول را جدی گرفتهاند. پیش از این، محققان واکسنی برای سرطان ساخته بودند که نتوانست به توقف رشد تومورهای پیشرفته کمک کند. با این حال، به جای اینکه مطالعات خود را رها کنند و دوباره از نو شروع کنند، از شانس دوم خود برای آزمایش این واکسن روی تومورهای تازه ایجاد شده استفاده کردند.
مطالعهای جدید بر روی موشها که در مجله ایمونوتراپی سرطان منتشر شده است نشان میدهد که وقتی واکسن در مراحل اولیه تزریق میشود، به توقف رشد تومورهایی که سلولهای ایمنی را هدف قرار میدهند، کمک میکند. در حالی که سایر آزمایشات بالینی نیز واکسنهای سرطان دیگری را آزمایش میکنند، این یکی از معدود مطالعاتی است که بر تومورهای پیشرفته متمرکز نشده است. به گفته نویسندگان مطالعه، زمان واکسیناسیون برای دستیابی به نتایج بسیار مهم است.
به نقل از اساف، دکتر مری فیلیپ(Mary Philip) میگوید: ویژگی منحصر به فرد مطالعه ما این است که این موشها در معرض خطر بالا و اساسا ۱۰۰ درصدی ابتلا به سرطان هستند، بنابراین این واقعیت که ایمنسازی در زمان مناسب میتواند محافظت مادام العمر را به همراه داشته باشد بسیار قابل توجه است. مطالعات سرطان زیادی وجود ندارد که موشها مدتها پس از واکسیناسیون تحت بررسی قرار گرفته باشند و به مدت دو سال بدون تومور باقی بمانند.
این واکسن جدید ضد سرطان همچنین به توقف رشد تومورها در زمانی که نوع دیگری از درمان سرطان به نام محاصره نقاط بازرسی ایمنی(ICB) بی اثر بود، کمک کرد. درمانهای ICB معمولا برای موارد پیشرفته سرطان انجام میشود. با این حال، تنها گروه کوچکی از بیماران مبتلا به انواع خاص سرطان پس از این درمان بهبود یافتند.
دکتر فیلیپ توضیح میدهد: روش ICB با برداشتن ترمز از سلولهای T، کار میکند، اما اگر سلولهای T هیچگاه به درستی فعال نشده باشند، مانند خودروهای بدون بنزینی هستند که با ICB نیز کار نمیکنند. واکسیناسیون سلولهای T را به حالت عملکردی ارتقا میدهد تا بتوانند سلولهای سرطانی اولیه را از بین ببرند.
این گروه، یک مدل موش سرطانی ژنتیکی ایجاد کردند که شبیهسازی برای سرطانی شدن سلولهای کبدی یک فرد بود. این واکسن قدرت سلولهای ایمنی مبارزه کننده با سرطان را افزایش داد، اما تنها در صورتی که تومورها در مراحل اولیه و نه پیشرفته بودند.
این واکسن پیش از این در آزمایشات بالینی انسانی برای سرطانهای پیشرفته آزمایش شده بود. این واکسن همچنین نشانههایی از تومورها را بیان میکند که سلولهای T واکنش دهنده به تومور را نسبت به علائم سرطان حساستر میکند.
موشهای واکسینهشده در مراحل اولیه عاری از تومور بودند، اگرچه تزریق واکسن ۱۰۰ روز بعد، به کُند کردن پیشرفت تومور کبد کمکی نکرد. به طور کلی، محققان دریافتند که وجود سلولهای ایمنی واکنشپذیر برای کارکرد واکسنهای سرطان مورد نیاز است.
https://medicalxpress.com/news/2024-10-cancer-vaccine-blocks-tumor-early.html
https://jitc.bmj.com/content/12/10/e009129
@modern_cogitation
Medicalxpress
Study shows cancer vaccine blocks tumor progression at early lesion stage
A cancer vaccine that had little success in clinical trials for patients with advanced tumors could potentially have efficacy if administered earlier in the treatment cycle, according to a study from ...
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به نظرم این سکانس از مستند «سیارۀ متخاصم» یکی از زیباترین و در عین حال دلخراشترین صحنههای شکار است که تا بحال توسط دوربین ضبط شده.
پلنگ برفی (با نام علمی Panthera uncia) در طی چندین روز بارها برای شکار بهارال (یا گوسفند آبی هیمالیا با نام علمی Pseudois nayaur) تلاش میکند اما هربار شکست میخورد. اکنون بنیه و توان او تحلیل رفته و فرصت چندانی برای شکار ندارد. این آخرین مجال اوست. این لحظهای است که شکار و شکارچی هر دو بر لبهٔ مرگ و زندگی قرار میگیرند.
عارف عبادی
@modern_cogitation
پلنگ برفی (با نام علمی Panthera uncia) در طی چندین روز بارها برای شکار بهارال (یا گوسفند آبی هیمالیا با نام علمی Pseudois nayaur) تلاش میکند اما هربار شکست میخورد. اکنون بنیه و توان او تحلیل رفته و فرصت چندانی برای شکار ندارد. این آخرین مجال اوست. این لحظهای است که شکار و شکارچی هر دو بر لبهٔ مرگ و زندگی قرار میگیرند.
عارف عبادی
@modern_cogitation
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آزمایش ویروس دقیقاً چگونه کار میکند؟
ویروس جدیدی مانند آتش سوزی پدید آمده و گسترش مییابد. برای مهار آن، ابتدا محققان باید اطلاعاتی را در مورد افرادی که آلوده شدهاند جمعآوری کنند. دو روش اصلی آزمایش ویروسی بسیار مهم هستند: یکی به شما میگوید که آیا ویروس دارید و دیگری اگر قبلاً آنرا داشتهاید نشان میدهد. لذا، این تستها دقیقاً چگونه کار میکنند؟ سلا رایت به بررسی علم آزمایشات پیسیآر و روشهای ایمنی میپردازد.
TED.com
@modern_cogitation
ویروس جدیدی مانند آتش سوزی پدید آمده و گسترش مییابد. برای مهار آن، ابتدا محققان باید اطلاعاتی را در مورد افرادی که آلوده شدهاند جمعآوری کنند. دو روش اصلی آزمایش ویروسی بسیار مهم هستند: یکی به شما میگوید که آیا ویروس دارید و دیگری اگر قبلاً آنرا داشتهاید نشان میدهد. لذا، این تستها دقیقاً چگونه کار میکنند؟ سلا رایت به بررسی علم آزمایشات پیسیآر و روشهای ایمنی میپردازد.
TED.com
@modern_cogitation
هيپنوتيزم چقدر منشا علمي دارد؟واساساً خط ميزانِ بين شبه علم بودنش بر چه مبنايي است؟
معيار هاي تلقين كردنِ به سوژه ها را چه كسي تعيين مي كند؟
معيار هاي تلقين كردنِ به سوژه ها را چه كسي تعيين مي كند؟
Modern Cogitation
هيپنوتيزم چقدر منشا علمي دارد؟واساساً خط ميزانِ بين شبه علم بودنش بر چه مبنايي است؟ معيار هاي تلقين كردنِ به سوژه ها را چه كسي تعيين مي كند؟
مغز یک دستگاه محرک واکنشی است. در هیپنوتیزم در گام اول سعی می شود با تکنیک های خاصی از ورود محرکات بیرونی و درونی و تخیلات و تفکرات شخص هیپنوز شونده به حداکثر کاسته یا جلوگیری شود. سپس هیپنوز کننده خودش را تبدیل به تنها محرکی می کند که توجه هیپنوز شونده بر او متمرکز شده و تنها محرک مؤثر در صحنه آگاهی می شود. در موارد درمانی سعی می شود از دریای پنهان حافظه بیمار یک موضوعی به آگاهی و گزارش کشیده شود که هیپنوز کننده نمی داند چیست و در دسترس آگاهی هیپنوز شونده نیز نیست. که معمولا شکست می خورند. گاهی موضوعی تلقین می شود که می تواند باعث واکنش موقتی تا وقتی می شود که هیپنوز برقرار است، اما اثر طولانی ندارد. اما این که بتواند روش مؤثری برای درمان موضوعی باشد بی اساس بوده و حتی می تواند بعلت القاء خاطرات کاذب توسط هیپنوز کننده گمراه کننده باشد. فرویدی ها هنوز هم در گمراهی های او غرق اند.
پاسخ دکتر کیمیایی اسدی
@modern_cogitation
پاسخ دکتر کیمیایی اسدی
@modern_cogitation