بسْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ
یا قاضِیَ الْحاجات (ای برآورنده حاجت ها)
پروردگارا:
در انتظار رحمتت نشستهایم
بدهی کریمی، ندهی حکیمی
بخوانی، شاکریم ، برانی، صابریم
خداوندا:
احوالمان چنانست که میدانی ..
و اعمالمان چنین است که میبینی ..
نه پای گریز داریم و نه زبان ستیز،
در این ایام عزیز...
بحق کبریاییات، بحق راستی ...
بحق خوبی، بحق بزرگی ...
بحق انصاف، بحق حقانیت ...
وبحق مهربانیت ...
بهترینها را برای همه ما و
همه انسانها مقدر بفرما ...
آمیـــن یا قاضِیَ الْحاجات
ای بر آورنده حاجت ها
@mkmh_marand
یا قاضِیَ الْحاجات (ای برآورنده حاجت ها)
پروردگارا:
در انتظار رحمتت نشستهایم
بدهی کریمی، ندهی حکیمی
بخوانی، شاکریم ، برانی، صابریم
خداوندا:
احوالمان چنانست که میدانی ..
و اعمالمان چنین است که میبینی ..
نه پای گریز داریم و نه زبان ستیز،
در این ایام عزیز...
بحق کبریاییات، بحق راستی ...
بحق خوبی، بحق بزرگی ...
بحق انصاف، بحق حقانیت ...
وبحق مهربانیت ...
بهترینها را برای همه ما و
همه انسانها مقدر بفرما ...
آمیـــن یا قاضِیَ الْحاجات
ای بر آورنده حاجت ها
@mkmh_marand
میشه امروز یک روزی باشد
مثل همه روزها،
میتواند متفاوت و قشنگ تر باشه
بستگی به تو دارد
سلام
صبح دوشنبه دوستان بخیر
با تشکر از آقای جعفری نژاد
@mkmh_marand
مثل همه روزها،
میتواند متفاوت و قشنگ تر باشه
بستگی به تو دارد
سلام
صبح دوشنبه دوستان بخیر
با تشکر از آقای جعفری نژاد
@mkmh_marand
ضرب المثل
از اشک چشم مضایقه نمیکنی ولی از نان دادن مضایقه میکنی
کنایه از آدمهای است که چیزی نمیخورند و از کمک به دیگران هم دریغ میکنند و از نخوردن ثروتمند میشوند ..
مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود او در میان راه نشسته بود و برای سگش گریه میکرد گدایی از آنجا می گذشت از مرد پرسید..
چرا گریه میکنی .گفت این سگ وفادار من پیش چشمم جان میدهد این سگ روزها برای من شکار میکرد و شبها نگهبان من بود و دزدان را فراری میداد .گدا پرسید سگ بیمار است مرد گفت .نه از گرسنگی دارد میمیرد .در حالی که مرد کیسه ای پر از نان و غذا در دست داشت گدا به او گفت چرا از نان و اب به سگ نمیدهی تا از مرگ نجات پیدا کند.
مرد گفت نان را از سگ بیشتر دوست دارم برای نان باید پول بدهم ولی اشک مفت و مجانی است ..برای سگ هرچه بخواهد گریه میکنم .گدا گفت .خاک بر سرت اشک خون دل است و به قیمت غم به اب زلال تبدیل شده ارزشش از نان بیشتر است نان از خاک است ولی اشک از خون دل است
@mkmh_marand
از اشک چشم مضایقه نمیکنی ولی از نان دادن مضایقه میکنی
کنایه از آدمهای است که چیزی نمیخورند و از کمک به دیگران هم دریغ میکنند و از نخوردن ثروتمند میشوند ..
مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود او در میان راه نشسته بود و برای سگش گریه میکرد گدایی از آنجا می گذشت از مرد پرسید..
چرا گریه میکنی .گفت این سگ وفادار من پیش چشمم جان میدهد این سگ روزها برای من شکار میکرد و شبها نگهبان من بود و دزدان را فراری میداد .گدا پرسید سگ بیمار است مرد گفت .نه از گرسنگی دارد میمیرد .در حالی که مرد کیسه ای پر از نان و غذا در دست داشت گدا به او گفت چرا از نان و اب به سگ نمیدهی تا از مرگ نجات پیدا کند.
مرد گفت نان را از سگ بیشتر دوست دارم برای نان باید پول بدهم ولی اشک مفت و مجانی است ..برای سگ هرچه بخواهد گریه میکنم .گدا گفت .خاک بر سرت اشک خون دل است و به قیمت غم به اب زلال تبدیل شده ارزشش از نان بیشتر است نان از خاک است ولی اشک از خون دل است
@mkmh_marand
حوصله به خرج دهید ، حتما بخونید ، واقعی هست.
برای دیدار خانواده بعد از ۱۶ سال دوری به ایران رفته بودم ، یک روز که با اتومبیل برادرم بودم در یکی از خیابانهای شلوغ تهران پسری ۱۴ - ١۵ ساله اجازه گرفت تا شیشۀ ماشین را تمیز کند به او اجازه دادم و اتفاقا کارش هم خیلی تمیز بود . یک 20 دلاری به او دادم با حیرت گفت شما از آمریکا آمدید ؟ گفتم بله ، بعد گفت امکان دارد از شما چند سوال دربارۀ دانشگاههای امریکا بپرسم به همین خاطر هم پولی از شما بابت تمیز کردن شیشه نمیخواهم رفتار مودبانهاش تحت تاثیرم قرار داده بود گفتم بیا بنشین توی ماشین باهم حرف بزنیم . با اجازه کنارم نشست پرسیدم چند ساله هستی ؟ گفت ۱۶ ، گفتم دوم دبیرستانی ؟ گفت نه امسال دیپلم میگیرم ... گفتم چطور ؟ گفت درسم خوب است و سه سال را جهشی خواندم و الان سال آخرم . گفتم چرا کار میکنی ؟ گفت من دوسالم بود که پدرم فـوت شد ، مادرم آشپز یک خانواده ثروتمند است من و خواهرم هم کار میکنیم تا بتوانیم کمکش کنیم اما درس هم میخوانیم ، پرسید آقا شنیدم دانشگاههای آمریکا به شاگردان استثنایی و یزای تحصیلی و بورس میدهد . پرسیدم کسی هست کمکت کند ؟ گفت هیچکس فقط خودم و خودم ، گفتم غذا خوردی گفت نه گفتم پس با هم برویم یک رستوران غذا بخوریم و حرف بزنیم ، گفت به شرط اینکه بعد توی ماشین را تمیز کنم و من هم قبول کردم
با اصرار من سه نوع غذا سفارش داد و با مهارت خاصی بیشتر غذای خودش را در لابهلای غذای خواهر و مادرش گذاشت ، نزدیک به ۲ ساعت با هم حرف زدیم ... دیدم از همه مسائل روز خبر دارد و به خوبی به زبان انگلیسی حرف میزند . نزدیک غروب که فرید را (( اسمش فرید بود )) نزدیک خانۀ خودشان پیاده کردم تقریبا اطلاعات کافی از او در دست داشتم ، قرارمان این شد که فردای آنروز مدارک تحصیلیش را به من برساند مـن هم به او قول دادم که هر کاری که در توانم باشد برای اقامت او انجام دهم ، حدود ۶ ماهی طول کشید تا از طریق یک وکیل آشنا بالاخره توانستم پذیرش دانشگاه را تهیه کنم و آنرا با یک دعوت نامه از سوی خودم برای فرید پست کردم ، چند روز بعد فرید بغض کرده زنگ زد و گفت من باورم نمیشود فقط میخواستم بگویم ما دو روز است تا صبح داریم اشک شوق میریزیم ...
با همسرم نازنین ماجرا را در میان گذاشته بودم ، او هم با مهربانی ذاتیاش کمکم کرد تا همه چیز سریعتر پیش برود خلاصه ٦ ماه بعد در فرودگاه لس آنجلس به استقبالش رفتیم ، صورتش خیس اشک بود و فقط از ما تشکر میکرد ، وقتی دو سال بعد به عنوان جوانترین متخصص تکنولوژیهای جدید در روزنامۀ نیویورک تایمز معرفی شد به خود میبالیدیم ... نازنین بدون اینکه به ما بگوید راهی برای آمدن مادر و خواهر فرید پیدا کرد ، یک روز غروب که از سر کار آمدم نازنین سورپرایزم کرد و گفت خواهر و مادر فرید فردا پرواز میکنند روز زیبایی بود ، وقتی فرید آنها را دید قدرت حرف زدن و حتی گریه کردن هم نداشت فقط برای لحظاتی در آغوش مادر و خواهرش گم شد و نگاهمان کرد و گفت شما با من چهها که نکردید ، مشغول پذیرایی از مهمانها بودیم که نازنین صدایم کرد و فرید را نشانم داد که با یک حوله و سطل آب شبیه اولین بار در خیابان دیده بودمش داشت اتومبیلم را تمیز میکرد از خانه بیرون رفتم و بغلش کردم گفت میخواهم هرگز فراموش نکنم که شما مرا از کجا به کجا پرواز دادید .
دکتر_فرید_عبدالعالی امروز یکی از استادان ممتاز و برجستۀ دانشگاه هاروارد آمریکا هستند
@mkmh_marand
برای دیدار خانواده بعد از ۱۶ سال دوری به ایران رفته بودم ، یک روز که با اتومبیل برادرم بودم در یکی از خیابانهای شلوغ تهران پسری ۱۴ - ١۵ ساله اجازه گرفت تا شیشۀ ماشین را تمیز کند به او اجازه دادم و اتفاقا کارش هم خیلی تمیز بود . یک 20 دلاری به او دادم با حیرت گفت شما از آمریکا آمدید ؟ گفتم بله ، بعد گفت امکان دارد از شما چند سوال دربارۀ دانشگاههای امریکا بپرسم به همین خاطر هم پولی از شما بابت تمیز کردن شیشه نمیخواهم رفتار مودبانهاش تحت تاثیرم قرار داده بود گفتم بیا بنشین توی ماشین باهم حرف بزنیم . با اجازه کنارم نشست پرسیدم چند ساله هستی ؟ گفت ۱۶ ، گفتم دوم دبیرستانی ؟ گفت نه امسال دیپلم میگیرم ... گفتم چطور ؟ گفت درسم خوب است و سه سال را جهشی خواندم و الان سال آخرم . گفتم چرا کار میکنی ؟ گفت من دوسالم بود که پدرم فـوت شد ، مادرم آشپز یک خانواده ثروتمند است من و خواهرم هم کار میکنیم تا بتوانیم کمکش کنیم اما درس هم میخوانیم ، پرسید آقا شنیدم دانشگاههای آمریکا به شاگردان استثنایی و یزای تحصیلی و بورس میدهد . پرسیدم کسی هست کمکت کند ؟ گفت هیچکس فقط خودم و خودم ، گفتم غذا خوردی گفت نه گفتم پس با هم برویم یک رستوران غذا بخوریم و حرف بزنیم ، گفت به شرط اینکه بعد توی ماشین را تمیز کنم و من هم قبول کردم
با اصرار من سه نوع غذا سفارش داد و با مهارت خاصی بیشتر غذای خودش را در لابهلای غذای خواهر و مادرش گذاشت ، نزدیک به ۲ ساعت با هم حرف زدیم ... دیدم از همه مسائل روز خبر دارد و به خوبی به زبان انگلیسی حرف میزند . نزدیک غروب که فرید را (( اسمش فرید بود )) نزدیک خانۀ خودشان پیاده کردم تقریبا اطلاعات کافی از او در دست داشتم ، قرارمان این شد که فردای آنروز مدارک تحصیلیش را به من برساند مـن هم به او قول دادم که هر کاری که در توانم باشد برای اقامت او انجام دهم ، حدود ۶ ماهی طول کشید تا از طریق یک وکیل آشنا بالاخره توانستم پذیرش دانشگاه را تهیه کنم و آنرا با یک دعوت نامه از سوی خودم برای فرید پست کردم ، چند روز بعد فرید بغض کرده زنگ زد و گفت من باورم نمیشود فقط میخواستم بگویم ما دو روز است تا صبح داریم اشک شوق میریزیم ...
با همسرم نازنین ماجرا را در میان گذاشته بودم ، او هم با مهربانی ذاتیاش کمکم کرد تا همه چیز سریعتر پیش برود خلاصه ٦ ماه بعد در فرودگاه لس آنجلس به استقبالش رفتیم ، صورتش خیس اشک بود و فقط از ما تشکر میکرد ، وقتی دو سال بعد به عنوان جوانترین متخصص تکنولوژیهای جدید در روزنامۀ نیویورک تایمز معرفی شد به خود میبالیدیم ... نازنین بدون اینکه به ما بگوید راهی برای آمدن مادر و خواهر فرید پیدا کرد ، یک روز غروب که از سر کار آمدم نازنین سورپرایزم کرد و گفت خواهر و مادر فرید فردا پرواز میکنند روز زیبایی بود ، وقتی فرید آنها را دید قدرت حرف زدن و حتی گریه کردن هم نداشت فقط برای لحظاتی در آغوش مادر و خواهرش گم شد و نگاهمان کرد و گفت شما با من چهها که نکردید ، مشغول پذیرایی از مهمانها بودیم که نازنین صدایم کرد و فرید را نشانم داد که با یک حوله و سطل آب شبیه اولین بار در خیابان دیده بودمش داشت اتومبیلم را تمیز میکرد از خانه بیرون رفتم و بغلش کردم گفت میخواهم هرگز فراموش نکنم که شما مرا از کجا به کجا پرواز دادید .
دکتر_فرید_عبدالعالی امروز یکی از استادان ممتاز و برجستۀ دانشگاه هاروارد آمریکا هستند
@mkmh_marand
بعضی ﭼﻚﻫﺎ ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛
ﺗﺎ ﺍﻣﻀﺎی ﺩﻭﻡ ﻧﺒﺎﺷﺪ نقد نمیﺷﻮﻧﺪ،
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺟﺎی ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻭﻡ،
ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﻞ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﻢ ﺍﻣﻀﺎ ﻛﻨﻨﺪ،
ﻫﻴﭻ ﻓﺎﻳﺪﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﺑﺎﻧﻚ ﻓﻘﻂ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻣﻀﺎ ﺭﺍ میﺷﻨﺎﺳﺪ.
ﺣﺎﻝ، ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗﯽ ﻛﻪ ﺑﺮﺍی ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻴﻔﺘﺪ، ﻣﺜﻞ ﭼﻚ دﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ!!
ﻳﻚ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻳﻚ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮﺵ ﺧﻮﺍﺳﺖ خدﺍﺳﺖ...
ﺗﺎ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻫﻴﭻ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ.
اگر تیغ عالم بجنبد زجای
نبرّد رگی تا نخواهد خدای
ﭘﺲ ﺍﮔﺮ ﻛﺴﻲ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﺑﺮﻭﻳﺖ ﺭﺍ میﺭﻳﺰﻡ، سکه ﻳﻚ ﭘﻮﻟﺖ میﻛﻨﻢ،
ﻛﺎﺭﯼ میﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﻭی ﻳﺦ ﺷﻮﯼ،
ﺑﻼﻳﯽ ﺳﺮﺕ میﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﻣﺮﻍﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ
ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﻨﻨﺪ...
ﻫﻴﭻ ﻧﺘﺮﺱ
ﭼﻮﻥ ﺍﻳﻦ ﭼﻚ ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ
ﺍﻣﻀﺎی ﺩﻭﻡ ﻣﺎﻝ ﺧﺪﺍﺳﺖ؛
ﻳﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ
ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺷﻮﺩ، ﻭ ﺍﻭ ﻳﺎ نمیﺧﻮﺍﻫﺪ،
ﻳﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﻮﺩ ﺗﻮﺳﺖ...
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺁﻥ ﺧﺴﺮﻭ ﻛﻨﺪ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺑﻮﺩ
@mkmh_marand
ﺗﺎ ﺍﻣﻀﺎی ﺩﻭﻡ ﻧﺒﺎﺷﺪ نقد نمیﺷﻮﻧﺪ،
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺟﺎی ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻭﻡ،
ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﻞ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﻢ ﺍﻣﻀﺎ ﻛﻨﻨﺪ،
ﻫﻴﭻ ﻓﺎﻳﺪﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﺑﺎﻧﻚ ﻓﻘﻂ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻣﻀﺎ ﺭﺍ میﺷﻨﺎﺳﺪ.
ﺣﺎﻝ، ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗﯽ ﻛﻪ ﺑﺮﺍی ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻴﻔﺘﺪ، ﻣﺜﻞ ﭼﻚ دﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ!!
ﻳﻚ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻳﻚ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮﺵ ﺧﻮﺍﺳﺖ خدﺍﺳﺖ...
ﺗﺎ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻫﻴﭻ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ.
اگر تیغ عالم بجنبد زجای
نبرّد رگی تا نخواهد خدای
ﭘﺲ ﺍﮔﺮ ﻛﺴﻲ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﺑﺮﻭﻳﺖ ﺭﺍ میﺭﻳﺰﻡ، سکه ﻳﻚ ﭘﻮﻟﺖ میﻛﻨﻢ،
ﻛﺎﺭﯼ میﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﻭی ﻳﺦ ﺷﻮﯼ،
ﺑﻼﻳﯽ ﺳﺮﺕ میﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﻣﺮﻍﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ
ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﻨﻨﺪ...
ﻫﻴﭻ ﻧﺘﺮﺱ
ﭼﻮﻥ ﺍﻳﻦ ﭼﻚ ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ
ﺍﻣﻀﺎی ﺩﻭﻡ ﻣﺎﻝ ﺧﺪﺍﺳﺖ؛
ﻳﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ
ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺷﻮﺩ، ﻭ ﺍﻭ ﻳﺎ نمیﺧﻮﺍﻫﺪ،
ﻳﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﻮﺩ ﺗﻮﺳﺖ...
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺁﻥ ﺧﺴﺮﻭ ﻛﻨﺪ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺑﻮﺩ
@mkmh_marand
شبلی روزی دید ثروتمندی آمد و 1000 بَرده خرید و در راه خدا آزاد کرد.
به حال او غبطه خورد؛ نشست و گریست و از خدا خواست ثروتی به او دهد تا بَردگان زیادی آزاد کند.
چون پیر شد روزی دید به این آرزوی خود نرسیده است. ناراحت شد به میدان بَرده فروشان رفت بَردهای بخرد و آزاد کند. با هزار مصیبت یک بَرده آزاد کرد.
به خانه بر میگشت در مسیر خانه گریه کرد و گفت:
خدایا کاش ثروت میدادی به آرزوی خود میرسیدم و بندگانی آزاد میکردم.
ندا رسید شبلی غم مخور ، تو را توفیقی بیشتر از این دادیم.
آنان بندگان آزاد کردند و تو آزادها (کسانیکه آزاد بوده و خدا را بندگی نمیکردند) را بنده (ما) کردی.
یعنی مردم و بی دینان را به دین دعوت کردی ، و اعتقاد پیدا کردند.
@mkmh_marand
به حال او غبطه خورد؛ نشست و گریست و از خدا خواست ثروتی به او دهد تا بَردگان زیادی آزاد کند.
چون پیر شد روزی دید به این آرزوی خود نرسیده است. ناراحت شد به میدان بَرده فروشان رفت بَردهای بخرد و آزاد کند. با هزار مصیبت یک بَرده آزاد کرد.
به خانه بر میگشت در مسیر خانه گریه کرد و گفت:
خدایا کاش ثروت میدادی به آرزوی خود میرسیدم و بندگانی آزاد میکردم.
ندا رسید شبلی غم مخور ، تو را توفیقی بیشتر از این دادیم.
آنان بندگان آزاد کردند و تو آزادها (کسانیکه آزاد بوده و خدا را بندگی نمیکردند) را بنده (ما) کردی.
یعنی مردم و بی دینان را به دین دعوت کردی ، و اعتقاد پیدا کردند.
@mkmh_marand
آدمها کِش نیستند
توی ذوق دیگران نزنیم، به هم ضد حال نزنیم. این طور همدیگر را آزار ندهیم.
تاحالا هیچ موردی در تاریخ بشریت ثبت نشده که کسی گفته باشد: از بس خوب ضد حال میزنه و ذوقم رو کور میکنه عاشقش شدم ، عاشقش موندم.
هر بار که این کار را میکنیم آدمهای دور و برمان یک قدم عقب میروند، یک قدم دورتر میشوند... و اندکاندک آنقدر دور که با هم غریبه میشویم.
آدمها که دور شدند دیگر سر جای اول بر نمیگردند.
یاد بگیریم که آدمها، کِش نیستند...
@mkmh_marand
توی ذوق دیگران نزنیم، به هم ضد حال نزنیم. این طور همدیگر را آزار ندهیم.
تاحالا هیچ موردی در تاریخ بشریت ثبت نشده که کسی گفته باشد: از بس خوب ضد حال میزنه و ذوقم رو کور میکنه عاشقش شدم ، عاشقش موندم.
هر بار که این کار را میکنیم آدمهای دور و برمان یک قدم عقب میروند، یک قدم دورتر میشوند... و اندکاندک آنقدر دور که با هم غریبه میشویم.
آدمها که دور شدند دیگر سر جای اول بر نمیگردند.
یاد بگیریم که آدمها، کِش نیستند...
@mkmh_marand
در ۱۸ سالگی،
نگران تفکر دیگران در مورد خودت هستی.
وقتی ۴۰ ساله میشوی،
اهمیتی نمی دهی که دیگران در موردت چه فکر میکنند...
و زمانی که ۶۰ ساله میشوی،
پی میبری که اصلا هیچکس در مورد تو فکر نمیکرده است...
چه آسان هدر میدهیم عمر خویش را فقط برای دیگران و طرز فکرشان.....
@mkmh_marand
نگران تفکر دیگران در مورد خودت هستی.
وقتی ۴۰ ساله میشوی،
اهمیتی نمی دهی که دیگران در موردت چه فکر میکنند...
و زمانی که ۶۰ ساله میشوی،
پی میبری که اصلا هیچکس در مورد تو فکر نمیکرده است...
چه آسان هدر میدهیم عمر خویش را فقط برای دیگران و طرز فکرشان.....
@mkmh_marand
رها سازی آب از بند انحرافی
داخل روستا به رودخانه و
باغات پائین دست
وقتی صحبت از فرهنگ غنی و فهم و شعور همولایتی ها می شود یعنی این
جناب آقای جعفر هرزندی استارت اولیه رها سازی آب را امروز برای ۲۴ ساعت زدند.
فردا نیز جناب آقای علی اصغر جوادی برای ۲۴ ساعت رها سازی آب قول مساعد و عملی دادند.
سپاس فراوان از هر دو بزرگوار
خداوندا حال که فرزندان ولایتم برای آرامش کائنات و زیبائی آفرینش تلاش می کنند ، به حق و حرمت و عظمت جلال و جبروتت از بلایا حفظ کن و عمر با عزت عنایت کن و به اموات بزرگوارشان رحمت و مغفرت عطا کن
باز هم سپاس و تشکر از هر
دو عزیز
موسسه خیریه مهرورزان
@mkmh_marand
داخل روستا به رودخانه و
باغات پائین دست
وقتی صحبت از فرهنگ غنی و فهم و شعور همولایتی ها می شود یعنی این
جناب آقای جعفر هرزندی استارت اولیه رها سازی آب را امروز برای ۲۴ ساعت زدند.
فردا نیز جناب آقای علی اصغر جوادی برای ۲۴ ساعت رها سازی آب قول مساعد و عملی دادند.
سپاس فراوان از هر دو بزرگوار
خداوندا حال که فرزندان ولایتم برای آرامش کائنات و زیبائی آفرینش تلاش می کنند ، به حق و حرمت و عظمت جلال و جبروتت از بلایا حفظ کن و عمر با عزت عنایت کن و به اموات بزرگوارشان رحمت و مغفرت عطا کن
باز هم سپاس و تشکر از هر
دو عزیز
موسسه خیریه مهرورزان
@mkmh_marand
در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد.
بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛ بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بی عرضهای است و… با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمیداشت.
نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یاد داشت پیدا کرد.
پادشاه در آن یاد داشت نوشته بود: هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد..
@mkmh_marand
بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛ بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بی عرضهای است و… با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمیداشت.
نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یاد داشت پیدا کرد.
پادشاه در آن یاد داشت نوشته بود: هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد..
@mkmh_marand
تاریخ ایران دلیر مردان زیادی دارد که گمنام ماندهاند از جمله “آرسام”.
میگس تاس راوی و پزشک یونانی جنگ ترموپیل چنین روایت میکند:
یکی از مناظر برجسته و قابل تحسین این نبرد، آرسام برادر خشایارشا بود ، او میگوید با اینکه آرسام دشمن ما بود اما اعتراف میکنم هنگامی که شمشیر میزد به یکی از خدایان شبیه بود...
چهره او به زیبایی میدرخشید و من در موقع شمشیر زدن به صورت او مینگریستم که ذرهای ترس در چهرهاش نیست و این نشان میدهد که دلیری آن جوان ذاتی است و ناشی از خشم موقت نیست. وقتی ده شمشیر به سمت او روانه میشد مانند آن بود که شاخههای باریک درخت حواله او میشود و به راحتی آنان را دفع میکرد.
@mkmh_marand
میگس تاس راوی و پزشک یونانی جنگ ترموپیل چنین روایت میکند:
یکی از مناظر برجسته و قابل تحسین این نبرد، آرسام برادر خشایارشا بود ، او میگوید با اینکه آرسام دشمن ما بود اما اعتراف میکنم هنگامی که شمشیر میزد به یکی از خدایان شبیه بود...
چهره او به زیبایی میدرخشید و من در موقع شمشیر زدن به صورت او مینگریستم که ذرهای ترس در چهرهاش نیست و این نشان میدهد که دلیری آن جوان ذاتی است و ناشی از خشم موقت نیست. وقتی ده شمشیر به سمت او روانه میشد مانند آن بود که شاخههای باریک درخت حواله او میشود و به راحتی آنان را دفع میکرد.
@mkmh_marand
* طنز شامگاهی *
زن: چرا قبل از ازدواج نگفتی اینقدر فقیر و بیچیزی؟
مرد:
من که همهاش بهت میگفتم تو این دنیا غیر از تو هیچی ندارم.
تو هم همش خوشحال بودی و می خندیدی ، و ذوق کرده بودی
@mkmh_marand
زن: چرا قبل از ازدواج نگفتی اینقدر فقیر و بیچیزی؟
مرد:
من که همهاش بهت میگفتم تو این دنیا غیر از تو هیچی ندارم.
تو هم همش خوشحال بودی و می خندیدی ، و ذوق کرده بودی
@mkmh_marand
روزی از روزها در جنگلی سرسبز روباهی درصدد شکار یک خارپشت بود؛ روباه از خارهای خارپشت می ترسید و نمی توانست به خار پشت نزدیک شود. خارپشت با کلاغ نیز دوستی داشت. کلاغ هم به پوشش سخت خار پشت غبطه می خورد. روزی کلاغ به خار پشت گفت: پوشش تو بسیار خوب است؛ حتی روباه هم نمی تواند تو را صید کند. خار پشت با شنیدن تمجید کلاغ گفت: درسته اما پوشش من نیز نقطه ضعفی دارد. هنگامی که بدنم را جمع می کنم، در شکم من یک سوراخ کوچک دیده می شود. اگر این سوراخ آسیب ببیند، تمام بدن من شروع به خارش خواهد کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد شد.
کلاغ با شنیدن سخنان خار پشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطه ضعف خار پشت بود.
خار پشت سپس به کلاغ گفت: این راز را فقط به تو گفتم. باید آن را حفظ کنی. زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد. کلاغ سوگند خورد و گفت: راحت باش. تو دوست من هستی. چطور می توانم به تو خیانت کنم؟ چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد. زمانی که روباه می خواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خار پشت افتاد و به روباه گفت: برادر عزیزم، شنیده ام که تو می خواهی مزه گوشت خار پشت را بچشی. اگر مرا آزاد کنی، راز خار پشت را به تو می گویم و تو می توانی خار پشت را بگیری. روباه با شنیدن حرفهای کلاغ او را آزاد کرد. سپس کلاغ راز خار پشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند.
هنگامی که روباه خار پشت را در دهان گرفت، خار پشت با نا امیدی گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ می کنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟!
این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد.
این تجربه ای است برای همه ما انسان ها که بدانیم رازی که برای دیگری افشا شد، روزی برای همه فاش خواهد شد. در واقع انسان ها هستند که باید راز دار بوده و راز خود را نگه دارند تا کسی از آن مطلع نشود و آن را در معرض خطر و آسیب قرار ندهد.
@mkmh_marand
کلاغ با شنیدن سخنان خار پشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطه ضعف خار پشت بود.
خار پشت سپس به کلاغ گفت: این راز را فقط به تو گفتم. باید آن را حفظ کنی. زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد. کلاغ سوگند خورد و گفت: راحت باش. تو دوست من هستی. چطور می توانم به تو خیانت کنم؟ چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد. زمانی که روباه می خواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خار پشت افتاد و به روباه گفت: برادر عزیزم، شنیده ام که تو می خواهی مزه گوشت خار پشت را بچشی. اگر مرا آزاد کنی، راز خار پشت را به تو می گویم و تو می توانی خار پشت را بگیری. روباه با شنیدن حرفهای کلاغ او را آزاد کرد. سپس کلاغ راز خار پشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند.
هنگامی که روباه خار پشت را در دهان گرفت، خار پشت با نا امیدی گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ می کنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟!
این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد.
این تجربه ای است برای همه ما انسان ها که بدانیم رازی که برای دیگری افشا شد، روزی برای همه فاش خواهد شد. در واقع انسان ها هستند که باید راز دار بوده و راز خود را نگه دارند تا کسی از آن مطلع نشود و آن را در معرض خطر و آسیب قرار ندهد.
@mkmh_marand
با عرض سلام خدمت
همولایتی ها
فروش گوشت گوساله و گوسفند نر روز سه شنبه ۲۱ فروردین قصابی عباد ۰۹۱۴۴۹۱۵۸۵۴
آقای بامدادی عزیز خسته و درمانده نباشند
@mkmh_marand
همولایتی ها
فروش گوشت گوساله و گوسفند نر روز سه شنبه ۲۱ فروردین قصابی عباد ۰۹۱۴۴۹۱۵۸۵۴
آقای بامدادی عزیز خسته و درمانده نباشند
@mkmh_marand
سلام و درود بر همولایتی های
فهیم و فکور
طاعات و عبادات تون قبول
درگاه احدیت
مخاطب بزرگوار و تلاشگری تماس گرفتند و یک درخواست از تمامی باغداران مسیر آب رها شده داشتند.
در خواست عزیز این بود باغداران محترم در مسیر لااقل مراعات می کردند و بر داشت نمی کردند تا آب به پائین دست برسد.
ما هم از باغداران عزیز تمنا میکنیم مراعات فرمایند تا انشاالله این آب به پائین دست و چشمه های در مسیر برسد.
@mkmh_marand
فهیم و فکور
طاعات و عبادات تون قبول
درگاه احدیت
مخاطب بزرگوار و تلاشگری تماس گرفتند و یک درخواست از تمامی باغداران مسیر آب رها شده داشتند.
در خواست عزیز این بود باغداران محترم در مسیر لااقل مراعات می کردند و بر داشت نمی کردند تا آب به پائین دست برسد.
ما هم از باغداران عزیز تمنا میکنیم مراعات فرمایند تا انشاالله این آب به پائین دست و چشمه های در مسیر برسد.
@mkmh_marand
ویتامین D خود را در سطح بالا نگه دارید تا بیشتر عمر کنید:
کسانی که سطح ویتامین D در خون آنها بالا باشد کمتر سرما میخورند و کمتر به عفونت دستگاه تنفسی دچار میشوند.
این نتایج در حالی حاصل شده که اکثر زنان ایرانی دچار کمبود شدید ویتامین D هستند.
@mkmh_marand
کسانی که سطح ویتامین D در خون آنها بالا باشد کمتر سرما میخورند و کمتر به عفونت دستگاه تنفسی دچار میشوند.
این نتایج در حالی حاصل شده که اکثر زنان ایرانی دچار کمبود شدید ویتامین D هستند.
@mkmh_marand
بِسْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ
يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ (ای بخشنده ترین ، بخشندگان)
پروردگارا:
آخرین روز ماه رمضان هست
آمده ایم به درگهت دعا کنیم
برای همه بندگانت
رزق و روزی مان را آنقدر زیاد کن
که محتاج خلق نشویم
بیماری و کسالت را از وجودمان
دور کن تا با آسایش زندگی کنیم.
خداوندا:
گناهان و خطایمان ببخش
و لبخند رضایتت را به همه ما
هدیه کن، تا طعم شیرین خوشبختی را بچشیم.
آمیـــن یا اَرْحَمَ الرّاحِمین
ای مهربان ترین مهربانان
@mkmh_marand
يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ (ای بخشنده ترین ، بخشندگان)
پروردگارا:
آخرین روز ماه رمضان هست
آمده ایم به درگهت دعا کنیم
برای همه بندگانت
رزق و روزی مان را آنقدر زیاد کن
که محتاج خلق نشویم
بیماری و کسالت را از وجودمان
دور کن تا با آسایش زندگی کنیم.
خداوندا:
گناهان و خطایمان ببخش
و لبخند رضایتت را به همه ما
هدیه کن، تا طعم شیرین خوشبختی را بچشیم.
آمیـــن یا اَرْحَمَ الرّاحِمین
ای مهربان ترین مهربانان
@mkmh_marand
چارلی چاپلین:
من مشکلات زیادی در زندگی دارم
ولی لب های من از آن ها خبر ندارند
آن ها همیشه می خندند.
سلام
صبح سه شنبه دوستان بخیر
و پر خنده
با تشکر از آقای جعفری نژاد
@mkmh_marand
من مشکلات زیادی در زندگی دارم
ولی لب های من از آن ها خبر ندارند
آن ها همیشه می خندند.
سلام
صبح سه شنبه دوستان بخیر
و پر خنده
با تشکر از آقای جعفری نژاد
@mkmh_marand