نوشت‌باز|یادداشت‌‌های یک پزشک-نویسنده|میترا جاجرمی
1.2K subscribers
46 photos
2 videos
3 files
468 links
من میترا جاجرمی هستم. یک پزشک که
عاشق خواندن و نوشتن است.
سایت: mitrajajarmi.com
اینستاگرام: www.instagram.com/mitra.jajarmi
Download Telegram
🧘دلْ‌آواز

می‌گفتند صدای خوبی دارد، اما زن را چه به خواندن. رفت مدرسه و در دلش آواز خواند. رفت دانشگاه و در دلش آواز خواند. رفت سر کار و در دلش آواز خواند. ازدواج کرد و در دلش آواز خواند. بچه‌دار شد و در دلش آواز خواند. نوه‌دار شد و در دلش آواز خواند. شوهرش مرد. حالا می‌توانست همان‌طور که دلش می‌خواست آواز بخواند، اگر سرطان حنجره‌اش را نمی‌گرفت.

🟣میترا جاجرمی

    #داستانک

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🌙
شبْ‌چکه‌ای لغزید
در دفترم
آسمانی شد
شعرم


🔴میترا جاجرمی

    #شعرک

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
😔اعترافات یک کتاب‌باز نادم

می‌نگرم به انبوه کتاب‌های نخوانده. نگاه‌های خصمانه‌شان مانند تیری در قلبم می‌نشیند. احساس می‌کنم به تک‌تکشان خیانت کرده‌ام. پشته‌‌پشته کتاب اطرافم را پر کرده، گویی من «ناصرالدین شاه» هستم و آن‌ها حرمسرایم. کارشان شده رقابت سر جلب‌ِ‌توجه من. سرانجام یکی می‌شود پیروز این میدان. می‌گیرمش در دستم. چند صفحه‌ای جلو می‌روم و سپس دلم می‌خواهد چند دقیقه‌ای را هم با دیگری بگذرانم. این چرخه همچنان ادامه می‌یابد و از هر کدام، خاطره‌ای محو در ذهنم باقی می‌ماند.

از کتاب‌های چاپی که بگذریم، می‌رسیم به نسخه‌های الکترونیکی. اوضاع این‌جا بدتر است. اگر چاپی‌ها همسران عقدی‌ام باشند، نسخه‌های الکترونیکی همسران صیغه‌ای‌ام هستند. بعضی را فقط پسندیده‌ام و گذاشتمشان در آب‌نمک تا شاید روزی بخوانمشان. برخی دیگر را دانلود کرده‌ و معرفی‌شان را خوانده‌ام. بعضی را چند خط و چند صدتایی را هم تا چند صفحه جلو رفته‌ام. این رابطه‌های ناتمام دارد انرژی‌ام را ذره‌ذره می‌مکد؛ باید چاره‌ای بیندیشم. اصلاً کات کردن را برای چنین مواقعی آفریده‌اند، مگر نه؟

حالا که دقیق می‌شوم، در زمان دقیانوس، که یازده‌دوازده‌ساله بودم، امکان نداشت کتابی را نصفه‌ونیمه رها کنم یا چند کتاب را با هم بخوانم. نتیجه این بود که داستان با جزئیات در ذهنم نقش می‌بست و فراموشش نمی‌کردم. بله، من چنین آدم متعهدی بودم در رابطه‌ام با کتاب‌ها.
از این به بعد، بر شهوتم برای خواندن کتاب‌های جدید غلبه می‌کنم. یک کتاب داستانی را به‌عنوان همسر برمی‌گزینم؛ اگر خوب و دوست‌داشتنی بود، تا آخر با همان ادامه می‌دهم. چشمم را روی وسوسه‌ی کتاب‌های دیگر می‌بندم.

یک کتاب غیرداستانی یا تخصصی را هم به‌عنوان دوست صمیمی برمی‌گزینم، بالاخره آدم به دوست نزدیک هم نیاز دارد. دوستی معمولی (همان جاست فرند شما) را هم می‌گذارم برای کتاب‌های شعر و داستانک و کاریکلماتور. اما خدا یکی، رمان هم یکی.

در نگرم، خواندن چند کتاب با هم جز پریشانی ذهنی ثمری ندارد. برای درک وافی و لذت کافی باید متمرکز شد تنها بر یک اثر. نوک زدن را می‌گذارم برای کتاب‌فروشی‌ها چه حضوری چه آنلاین. یا کتابی را تا انتها می‌خوانم، یا رهایش می‌کنم برود سر خانه و زندگی‌اش. چندهمسری به من یکی نمی‌آید.


🟦میترا جاجرمی

    #یادداشت_روز

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🔓 حبس خانگی

آن‌قدر سرش در کتاب بود که حوصله‌ی دیگران سر رفت. گفتند بهتر است تمام وقتش را با کتاب‌ها بگذراند، پس در کتابخانه حبسش کردند. گشتی در کتابخانه زد. کتاب محبوبش را یافت. کتاب را گشود. شیرجه زد به درونش. میان بازوان اسکارلت به خواب رفت؛ در آتلانتای بربادرفته.


🟪میترا جاجرمی

    #داستانک

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🦋
عشقش سمی بود
خشک می‌کرد
پروانه‌ها را


🟨میترا جاجرمی

    #شعرک

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🤥فراسوی مرزهای زیبایی | نگاهی به فیلم زشت‌ها

در آینده‌ای نه‌چندان دور، زیبایی نه یک ویژگی فردی، که یک الزام اجتماعی‌ است. در چنین جامعه‌ی مدرنی، همه‌ی افراد با رسیدن به سن شانزده‌سالگی تحت جراحی‌های پیشرفته قرار می‌گیرند تا به انسان‌هایی بی‌عیب‌ونقص یا به‌اصطلاح «زیبا» تبدیل شوند. خانواده در این اجتماع مفهومی ندارد. همه در خواب‌گاه‌های عظیم و مجهز زندگی می‌کنند و والدینشان را نمی‌شناسند.

«تالی»، دختر جوانی که مشتاقانه در انتظار عمل جراحی زیبایی است، پی می‌برد که جراحی منجر به تغییراتی در شخصیت دوستانش شده؛ انگار دیگر خودشان نیستند و تا حد زیادی احمق شده‌اند. تالی با دختری به نام «شی» آشنا می‌شود که درصدد فرار از جامعه و پیوستن به گروهی شورشی است. شورشی‌ها شهری به نام «دود» برای خود ساخته‌اند که در آن خبری از جراحی نیست. تالی بین پیوستن به دود و زیبا شدن مردد است. آیا همان‌طور که سران جامعه می‌گویند، دود در فکر نابود کردن آن‌هاست یا این سران جامعه‌اند که افکار شومی در سر دارند؟

فیلم «زشت‌ها» داستانی است تخیلی، اما به‌خوبی وضعیت جامعه‌ی امروز بشری را نقد می‌کند. میل بیمارگونه‌ی انسان‌ها به زیبا شدن، آن هم با ملاک‌های تحمیلی از سوی جامعه، نتیجه‌ای جز ژرف‌تر شدن جهالت ندارد. این روزها افراد از نوجوانی پی عمل‌های زیبایی هستند. مدام چهره و اندامشان را با سنجه‌های زیبایی می‌سنجند و می‌کوشند هر طور شده خود را به این استانداردها نزدیک کنند. نوجوانی که باید به تقویت اندیشه‌اش اهتمام ورزد، انرژی‌اش را می‌گذارد برای ارتقای زیبایی جسمانی و همان‌طور که در فیلم می‌بینیم، اگر فردی معیارها را نپذیرد و نخواهد همرنگ دیگران شود، از سوی جامعه طرد می‌شود.

البته که من مشکلی با عمل جراحی زیبایی ندارم، حتی در بعضی موارد ضروری‌اش می‌دانم. اصلاً فلسفه‌ی جراحی زیبایی، اصلاح نقص‌ها و افزایش اعتمادبه‌نفس در افراد است. آنچه مخالفتم را برمی‌انگیزد، متمرکز شدن انسان‌ها بر زیبایی جسمانی و تلاش برای یکسان‌سازی افراد است. اما چرا این موضوع مهم و خطرناک است؟

توجه افراطی به ظاهر، جایی برای اندیشه‌ورزی و تفکر نقادانه باقی نمی‌گذارد. جامعه از همان ابتدا به کودکان می‌آموزد که تنها افراد زیبا پذیرفته می‌شوند، پس فلسفه‌ی زندگی معطوف می‌شود بر نزدیک شدن به استانداردهای زیبایی.

برتراند راسل می‌گوید: «انسان‌ها نادان به دنیا می‌آیند، نه احمق. احمق شدن نیاز به آموزش دارد.» و این احمق شدن، همان چیزی است که صاحبان قدرت به دنبال آن هستند؛ چون کنترل افرادی که احمق هستند و نمی‌اندیشند، به مراتب آسان‌تر است.
«زشت‌ها» فقط فیلمی تخیلی درباره‌ی آینده نیست؛ داستان امروز ماست. اینکه هنوز فرصت داریم تصمیم بگیریم: می‌خواهیم زیبا باشیم و احمق، یا سالم باشیم و اندیشمند.



🟦میترا جاجرمی

    #یادداشت_روز #معرفی_فیلم


⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🧐نویسنده‌ی نامدار

«حسن نامدار» را همه می‌شناختند. نویسنده‌ی قَدَری بود. سال‌ها به محافل و مجامع گوناگون دعوتش می‌کردند و از او می‌خواستند سخنرانی کند. او هم قطاری از واژه‌ها ردیف می‌کرد و جمعیت را به وجد می‌آورد.

تنها در مراسم ختمش بود که فهمیدند نویسنده‌ی بزرگ، «حسن بامدار» بوده است، نه «حسن نامدار». البته که یک نقطه، چیزی را عوض نمی‌کرد.



🟥میترا جاجرمی

    #داستانک

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
📈آن‌ها که زیر خط فقرند، نفر اول خط مقدمند.


📌میترا جاجرمی

      #کاریکلماتور

⬛️@MitraJajarmiKaricalamator
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🙏خواسته‌ی طبیعی

«سارا» و «پرهام» از بچگی با هم دوست بودند. رابطه‌شان آن‌قدر عمیق شد که سرانجام پرهام از سارا خواستگاری کرد و با هم ازدواج کردند. چند سالی خوب و خوش بودند، اما پرهام بچه می‌خواست و سارا نمی‌‌توانست این درخواست را برآورده کند. پس از کشمکش‌های زیاد، از هم جدا شدند.
راستش را بخواهید، پرهام زیادی پرتوقع بود؛ آخر چه کسی تا حالا دیده دوست خیالی آدم بچه‌دار شود؟


🟪میترا جاجرمی

    #داستانک

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
📖معرفی کتاب «داستان‌های بند انگشتی» در روزنامه‌ی نسیم

مجموعه داستانک «داستان‌های بند انگشتی» نوشته‌ی دکتر میترا جاجرمی را نشر آفرینندگان به زیور طبع آراست. دکتر میترا جاجرمی، پزشک نویسنده، به کوتاه‌نویسی علاقه‌ی خاصی دارد. به همین سبب، نوشتن «جملات قصار»، «کاریکلماتور» و «داستانک» از وی آیینه می‌شود و بی‌درنگ خوانش آثار این نویسنده‌ی پرتلاش نشان می‌دهد که خواندنی و دلنشین می‌نویسد و اندیشه‌آرایی در ساختار پیام ارزشمند، کلیدواژه‌ی روشنی است که هر نویسنده اگر این فرایند را پیش رو داشته باشد، موفق خواهد بود.
البته راقم این یادداشت که سال‌هاست می‌سراید و دستی در نقد ادبی دارد، «جملات قصار» دکتر میترا جاجرمی را به‌عنوان شعرهای کوتاهِ سپید می‌پسندد.

نویسنده‌ی «داستان‌های بند انگشتی» در وبلاگ «روزنوشت‌های من» نوشته‌ای را با عنوان «پزشکی که از مدرسه‌ی نویسندگی فارغ‌التحصیل شد» آورده است: «اغراق نیست اگر بگوییم استمرار در نوشتن، مهم‌ترین عامل موفقیت در نویسندگی است.»
و یا: «شما اگر می‌خواهید بدانید نوشتن کار حقیقی شماست یا نه، کافی است به گذشته‌تان و ارتباطی که با خواندن و نوشتن داشته‌اید بپردازید. آیا برای مطالعه ولع داشته‌اید؟ آیا با کتاب‌ها زندگی کرده‌اید؟...»

و باز دکتر میترا جاجرمی در پیشگفتار «داستان‌های بند انگشتی» اشاره‌ای خواندنی دارد: «قالب "داستانک" به من فرصت می‌دهد به اطرافم دقیق‌تر نگاه کنم؛ تخیل خود را فعال کنم؛ و داستان‌های جالبی خلق کنم. به نظر می‌رسد در دنیای شلوغ امروز، داستانک می‌تواند نیاز ما به خواندن داستان را تا حدی ارضا کند.»

از دیگر آثار وی می‌توان به کتاب‌های «بنویس تا زنده بمانی»، «۴۱ نامه به خودم» و «جادوی نوشتن» اشاره کرد. برای دکتر میترا جاجرمی، پزشک نویسنده، بهترین‌ها را آرزومندیم.

🙏 با سپاس از جناب آقای فرامرز محمدی پور، دبیر صفحه‌ی ادبیات روزنامه‌ی سراسری نسیم.

🔗خرید نسخه‌ی الکترونیکی کتاب «داستان‌های بند انگشتی»


#داستانک

⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🌙
ستاره‌ها نقطه‌های کلمه‌ی «شب» هستند.

🟦میترا جاجرمی

    #کاریکلماتور

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🧐مورد عجیب آقای ایده‌زا

هر کتابی چاپ می‌شد، خشم «آقای ایده‌زا» را برمی‌انگیخت. می‌گفت ایده‌‌ی کتاب متعلق به او بوده؛ ایده‌اش را دزدیده‌اند نویسنده‌نماهای بی‌سروپا.

هر روز دنبال راهی برای اثبات ادعاهایش بود، اما از آنجا که حتا یک کلمه از ایده‌های درخشانش را روی کاغذ نیاورده بود، هیچ‌کس حرفش را باور نمی‌کرد.

کار به جایی رسید که دزدگیری روی سرش نصب کرد تا بتواند سارقین را شناسایی کند. چند سالی گذشت و از دزدگیر، صدایی شنیده نشد.‌ همه به آقای ایده‌زا می‌خندیدند. فقط فروشنده‌ی دزدگیر بود که نمی‌خندید، چون می‌دانست جنس بنجل به آقای ایده‌زا فروخته است.


🟥میترا جاجرمی

    #داستانک

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
نامه‌ به پزشکی که نویسنده شد

سلام میترای عزیزم، نویسنده‌ی خوش ذوق و خوش فکر، اسمت زیبا و خوش‌آهنگ است، مترادف است با مهر، خورشید، دوستی و نور؛ البته نام یک ایزد هندوایرانی است و هم‌چنین نام ایزد مهر ایرانی. به اعتقاد ایرانیان میترا الهه نور و روشنایی است.
یک سالی می‌شود در فضای مجازی از طریق کانال مدرسه نویسندگی با کانال و سایت شما آشنا شدم، استاد کلانتری در وبینارهایش همیشه از کانالت تعریف می‌کرد، عضو کانالت شدم. هر روز متن‌های مفید و مغزدارت را می‌خوانم، انتشار آن‌ها سرمشقی برای ما نو نویسان است.
از کودکی و دوران نوجوانی خود نوشته‌اید؛ از این‌که چه‌طور پزشک‌و نویسنده شدی، آن‌طور که پیداست از همان آغاز کودکی عشق سرشاری به خواندن کتاب‌ها داشته‌اید، به واسطه مطالعه کتاب‌های متنوع و مفید دانه‌‌هایی خرد و دانش در فکر و ذهنت جوانه زده و شکوفه داده، سپس میوه شده‌است. ثمره‌‌ی کوشیدن‌های طاقت فرسایت، کتابی‌هایی شد که نوشتی و دوباره خواهید نوشت.
اثر تو مشعلی است که از تو به یادگار می‌ماند. عزیزم جسارتت قابل تحسین است، بهترین تصمیمی بود که گرفتی و نویسنده شدی، اکنون یک سروگردن از همکارانت بالاتری. پزشکی که نویسنده است، کارش چند برابر اهمیت دارد؛ چرا که دانش‌و آگاهی او فراتر از مدرک پزشکی است،
بهتر می‌تواند با بیماران خود ارتباط برقرار کند. درک بیشتری از درد و مشکلات جامعه انسانی دارد.
مثل چخوف پزشک و نویستده شهیر روسی که اسم و آوازه‌‌اش به داستان‌های کوتاه اوست.
خوشبختانه پزشکان زیادی تو کانال‌های نویسندگی فعالند. امیدوارم همیشه خوش و خرم باشی، خرمی و بزرگی اندیشه‌ات چاره‌ای باشد برای آگاهی و آزادی زنان به اسارت کشیده.
@mitrajajarmyمیترا جاجرمی
# نامه نگاری
هدیه بیگلری
@Heydebiglariii
🙏 از هدیه‌ی نازنین به‌خاطر این نامه‌ی پرمهر.💐🩵
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🤍پنجمین زن

چهار راهبه و یک زن ناشناس سوئدی در صومعه‌ای در آفریقا به قتل می‌رسند. پلیس محلی مرگ زن پنجم را پنهان می‌کند و روی آن سرپوش می‌گذارد. یک سال بعد در کشور سوئد، بازرس «کورت والندر» با قتلی فجیع روبه‌رو می‌شود. مقتول، «هولگر اریکسون» یک فروشنده‌ی ماشین بازنشسته است که شاعر و پرنده‌باز هم بوده است. جسد او بین شاخه‌های تیز بامبو در رودخانه‌ی خانه‌اش پیدا می‌شود. در همین زمان، صاحب یک گلفروشی ناپدید می‌شود و سه هفته بعد جسدش را آویزان بر درخت، پیدا می‌‌کنند. آیا این دو قتل به هم مرتبطند؟ و از آن مهم‌تر آیا قرار است جنایت‌های بیشتری اتفاق بیفتد؟ والندر سرنخ‌هایی دارد که ظاهراً هیچ ربطی به هم ندارند. او باید رابطه‌ی بین مقتولین و قتلی که در آفریقا اتفاق افتاده را کشف کند. آیا پنجمین زن کلید حل ماجراست؟

درون‌مایه‌ی این اثر پلیسی-جنایی، شبیه به خیلی از داستان‌های دیگر، انتقام است. «هنینگ مانکل» توجه خواننده را به این نکته جلب می‌کند که خشم فروخورده طی سال‌ها می‌تواند با یک عامل محرک سر باز کند و نتایج وخیمی به بار آورد. نویسنده ما را با این دو پرسش روبه‌رو می‌کند: آیا ضعف پلیس و اجرا نشدن عدالت مجوزی برای اقدام خودسرانه است؟ و آیا انگیزه‌ی انتقام می‌تواند از انسان موجود بی‌رحمی بسازد که گناهکاران را با خونسردی کامل، شکنجه کند و به قتل برساند؟

«پنجمین زن» اثری است هیجان‌انگیز که تا انتها مخاطب را مشتاق نگه می‌دارد. ویژگی اصلی داستان‌های «هنینگ مانکل» ربط دادن اتفاقاتی است که در ظاهر هیچ ارتباطی با هم ندارند. والندر و خواننده گام به گام پیش می‌روند، سرنخ‌ها را کنار هم می‌گذارند، حتا ناامید و سرگردان می‌شوند، اما در پایان با کشف ارتباط‌ها و حل معما احساس رضایت می‌کنند.

اما آنچه این داستان را از سایر آثار جنایی-پلیسی متمایز می‌سازد، شخصیت «کارآگاه والندر» است. والندر برخلاف «شرلوک هلمز» یا «هرکول پوآرو» نابغه نیست. او با تکیه بر هوشش معما را حل نمی‌کند، والندر بری از اشتباه نیست، حتا گاهی خطاهای بزرگی از او سر می‌زند، اما اشتباهاتش را می‌پذیرد و در عین حال، تسلیم نمی‌شود. آن‌قدر قطعات پازل را پس و پیش می‌کند تا سرانجام پازل پیچیده تکمیل و قاتل معرفی می‌شود. دستیاران والندر هم مثل «واتسون» یا «کاپیتان هستینگز» احمق نیستند، اتفاقاً بسیاری از گره‌ها به دست آن‌ها باز می‌شود. درواقع، واندر فردی عمل نمی‌کند، بلکه کار تیمی به سرپرستی اوست که پرونده را به سرانجام می‌رساند.

یکی دیگر از ویژگی‌های جالب والندر این است که یادداشت‌برداری از وقایع و سرنخ‌هاست. هر چند وقت یک بار چند ساعت وقت می‌گذارد و ماجرا را با جزئیات می‌نویسد. می‌کوشد سرنخ‌ها را کشف و بین اتفاقات رابطه‌ای منطقی برقرار کند. درواقع، «نوشتن» مؤثرترین روش او برای حل پرونده است.

هنینگ مانکل، فقط راوی صِرف یک پرونده‌ی جنایی نیست، بلکه جهانی می‌سازد حول محور کارآگاهش، «کورت والنر». از زندگی‌اش می‌گوید، از ترس‌ها، تنهایی‌ها و نگرانی‌هایش. دنیای ذهنی والندر موازی با معمای پلیسی روایت می‌شود و خواننده سفری را با والندر می‌آغازد؛ سفری هیجان‌انگیز به دنیای والندر که مشترکات زیادی با سفر زندگی همه‌ی انسان‌ها دارد.


🔗خرید نسخه‌ی الکترونیکی کتاب از فیدیبو

🟢میترا جاجرمی

     #معرفی_کتاب #هنینگ_مانکل


⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🙂کهنه‌لبخند

کسی دوستش نداشت. داخل آدم حسابش نمی‌کردند. روزهای جوانی‌اش این‌طور نبود. بچه‌ها راحت‌تر راضی می‌شدند. از بودن با او خوش‌حال بودند و او هم از شادی آن‌ها لذت می‌برد. اما حالا هر روز تازه‌واردی به جمعشان اضافه می‌شد و او هر روز تنهاتر می‌شد. زیرلب گفت: «نو که می‌آد به بازار، کهنه می‌شه دل‌آزار.»

صدای کودکی افکارش را پاره کرد: «خانوم، می‌شه با اون ماشین قدیمی بازی کنم؟ عکسش‌و تو آلبوم بابام دیدم.»

به پهنای صورتش لبخند زد، هنوز هم خواستنی بود.


🟣میترا جاجرمی

    #داستانک

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🪄طلسم آغازین

چیزی در تو می‌جوشد؛ حسی تو را برمی‌انگیزد که نامش را می‌گذاری «انگیزه‌ی نوشتن». می‌خواهی بنویسی و بیرون بریزی آنچه ناگفتنی است. قلقلکت می‌دهند ایده‌های شادی‌بخش، اندوه‌انگیز یا ترس‌آور. می‌خواهی بنویسی از آنچه امیدوارت می‌کند به زندگی و آنچه معنا می‌دزدد از روزمرگی. لحظه‌ی تصمیم نزدیک است؛ دست‌هایت می‌خزد به سمت کیبورد، اما نه. صبر کن. آیا حرف‌هایت دردی از کسی دوا خواهد کرد؟ آیا آن بیرون، بیرون از حصار پنجره‌ی لپ‌تاپت کسی هست که خواهان خواندنت باشد؟

می‌دانی که خوب نمی‌نویسی. انبان واژه‌هایت تهی است. نه می‌توانی استدلال‌های دندان‌گیر بیاوری و نه بلدی شاعرانه بنگاری. آن بیرون چشم‌هایی منتظرند درصدد کشف خطاهایت. انتظار می‌کشند تا غلطی در متنت بیابند و پیراهن عثمانش کنند. می‌ترسی بی‌سوادی‌ات را به تمسخر بگیرند و بگویند: «تو را چه به نوشتن؟ مگر هر کسی می‌تواند بنویسد؟ پشتوانه می‌خواهد؛ آن هم پشتوانه‌ای محکم که نه باد بلرزاندش و نه سیل نابودگرش باشد.»

پس دست‌هایت عقب می‌کشند و شرمگین کنار تنت قرار می‌گیرند. نوشتن برایت دست‌نیافتنی می‌شود. تو می‌مانی و حسرت نوشتن آنچه در دل داری. اما نمی‌دانی که گرفتار شده‌ای؛ گرفتار نفرین «تصمیم‌گیری»؛ طلسمی قوی که هر بار بخواهی دست‌به‌قلم شوی، چنگالش را بیشتر بر گلویت می‌فشارد و تو را بیشتر دور می‌کند از نوشتن. طلسم قوی است، اما راه شکستنش آسان است: تصمیم نگیر. فکر نکن. فقط بنویس. فقط دست‌هایت را بگذار روی کیبورد. به آینده‌ی متن نیندیش. بگذار کلمات خودشان تو را ببرند به آنجا که باید. طلسم که شکسته شود، با انگیزه‌ای قوی‌تر به نوشتن ادامه خواهی داد و شگفت‌زده خواهی شد از دستاورد این تداوم.


🟠میترا جاجرمی

    #یادداشت_روز #از_نوشتن

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
💬نو‌یـ...سـنـ...ده

نویسنده‌ای بود که لکنت زبان داشت. کلمات را همان‌گونه می‌نوشت که تلفظ می‌کرد. می‌پنداشت هیچ‌کس آثارش را نخواهد خواند، با این حال نمی‌توانست از نوشتن دست بکشد. در کمال حیرت، کتاب‌هایش به فروش رفت. نویسندگان زیادی از او تقلید کردند و شهرت زیادی به هم زد تا آنجا که او را خالق سبک «لکنتیسم» نامیدند.

🟡میترا جاجرمی

    #داستانک

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
💫
آرزوی مرا
کجا بردی
ای ستاره‌ی بی‌دنباله؟


🔵میترا جاجرمی

    #شعرک

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🤰پیش از تولد

زن گفت: «به چوب بیشتری احتیاج داریم.»

مرد، خمیازه‌کشان جواب داد: «ولی من الان خسته‌ام. باشه برای بعد.»

زن نگاه تندی به مرد کرد: «من که نمی‌تونم برم بیرون. چیزی نمونده بچه‌ها به دنیا بیان. گفته بودم قبل از بچه‌دار شدن باید خونه رو تعمیر کنیم، ولی تو گوش نکردی.»

مرد گفت: «باشه، باشه.» بعد هم بال‌زنان از لانه بیرون رفت.


🟢میترا جاجرمی

    #داستانک

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM