Forwarded from خبر فوری قائمشهر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دو تا برادر تو مسابقات قهرمانی جودو تو فینال میخورن به هم، ببینید داداش کوچیکه با داداش بزرگه چطوری رفتار میکنه!
اینجا ایرانه، هنوز هم پهلوانی میچربه به قهرمانی
@ghaemshahrya
#خبر_فوری_قائمشهر
اینجا ایرانه، هنوز هم پهلوانی میچربه به قهرمانی
@ghaemshahrya
#خبر_فوری_قائمشهر
Audio
@Miri_H
«بیات اصفهان»
زندهیادان؛
محمدرضا شجریان، آواز
جواد معروفی، پیانو
حسن ناهید، نی
غزل از حافظ
آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند...
این برنامه ی زیبا و کمتر شنیده شده ، قبلا بصورت ناقص منتشر شده بود
که پیش درآمد آن با اجرای بیکلام ترانه (بهار دلنشین) شروع شده و انتهای آواز که بریده شده بود را بهم متصل کرده و کل اثر را پالایش صوتی کردم.
تقدیم به علاقمندان
بااحترام
پوریا خاکپور
🆔 @bang_va_ghalam
🆔 @ostadfarhangsharif
کافه شعروکلمه
@Miri_H
کافه شعروکلمه
«بیات اصفهان»
زندهیادان؛
محمدرضا شجریان، آواز
جواد معروفی، پیانو
حسن ناهید، نی
غزل از حافظ
آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند...
این برنامه ی زیبا و کمتر شنیده شده ، قبلا بصورت ناقص منتشر شده بود
که پیش درآمد آن با اجرای بیکلام ترانه (بهار دلنشین) شروع شده و انتهای آواز که بریده شده بود را بهم متصل کرده و کل اثر را پالایش صوتی کردم.
تقدیم به علاقمندان
بااحترام
پوریا خاکپور
🆔 @bang_va_ghalam
🆔 @ostadfarhangsharif
کافه شعروکلمه
@Miri_H
کافه شعروکلمه
امروز داشتم، همینجوری متن روی جعبه پیتزا رو میخوندم.
از خنده مردم🤣🤣
طراحش اون وسطا، لابلای کلی تبلیغ خارجی؛
ریز تبلیغ #دوغخونگی رو هم کردهبود.
#Homemade_Dough😃😃😃
@MIRI_H
نمیدونم طراحش کیه.
ولی واقعا دمت گرم. 🤣🤣🤣
@MIRI_H
کافه شعروکلمه
از خنده مردم🤣🤣
طراحش اون وسطا، لابلای کلی تبلیغ خارجی؛
ریز تبلیغ #دوغخونگی رو هم کردهبود.
#Homemade_Dough😃😃😃
@MIRI_H
نمیدونم طراحش کیه.
ولی واقعا دمت گرم. 🤣🤣🤣
@MIRI_H
کافه شعروکلمه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@Miri_H
دلم به بوی تو آغشته است!
سپیده دمان
کلماتِ سرگردان
برمیخیزند
و خوابآلوده، دهان مرا میجویند
تا از تو سخن بگویم
کجای جهان رفتهای؟!
نشان قدم هایت
چون دان پرندگان
همه سویی ریخته است
باز نمیگردی، میدانم!
و شعر
چون گنجشک بخارآلودی
بر بال زمستانی
به پاره یخی بدل خواهد شد.
شمس لنگرودی
دلم به بوی تو آغشته است!
سپیده دمان
کلماتِ سرگردان
برمیخیزند
و خوابآلوده، دهان مرا میجویند
تا از تو سخن بگویم
کجای جهان رفتهای؟!
نشان قدم هایت
چون دان پرندگان
همه سویی ریخته است
باز نمیگردی، میدانم!
و شعر
چون گنجشک بخارآلودی
بر بال زمستانی
به پاره یخی بدل خواهد شد.
شمس لنگرودی
مرزهای شناخت ما از خود و نقشمان در اجتماع کجاست؛
«از بهبهان تا پاریس!»
@Miri_H
در روستایی اطراف بهبهان به دنیا آمدم. روستایی که با یک رودخانه فصلی.
روستا دو تکه شده بود،
اینور رود و اونور رود!
ما کودکان روستا نسبت به اینور رود تعصب شدید داشتیم! مرتب با بچههای اونور رود دعوا میکردیم! در حالی که هر دو گروه اهل یک روستا بوده و گاهی اونوریها پسرخاله و پسردایی و … اقوام نزدیک ما بودند. اما ملاک برای ما ( رود ) بود!
@Miri_H
بزرگتر که شدیم به دبستانی رفتیم که اتفاقاً بچههای روستای کناری هم اونجا میاومدن!
حالا ما خط مرزی (رود) رو فراموش کرده و همۀ روستای ما، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک! به وحدت رسیده بودیم!
هر روز با بچههای روستای کناری بحث و نزاع داشتیم
@Miri_H
القصه، بزرگتر شدیم و رفتیم راهنمایی!
اون روزا روستای ما و روستای کناری، مدرسه راهنمایی، نداشتیم
میرفتیم روستای دورتر
جایی که ما و بچههای روستای کناری، متحد شده بودیم، علیه بچههای روستای دورتر!
آری، با روستای کناری هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و برعلیه روستای دورتر متحد شدیم
@Miri_H
بزرگتر شدیم و رفتیم دبیرستانی در بهبهان!
اونجا بود که فهمیدیم که ایبابا ما و روستای کناری و روستای دورتر و…، همه «لر » هستیم و برادریم!!
دشمن مشترک ما، «بهبهانیها» هستن!
کل دورۀ دبیرستان را با جنگ متعصبانه لر و بهبهانی به سر بردیم و در اکثر دعواها، ما قوم شجاع و غیور لر بودیم که پیروز میدان میشدیم و البته بهبهانیها با جنگ فرهنگی (ساختن جک لری) به نبرد ما میاومدن.
@Miri_H
بزرگتر شدیم و رفتیم دانشجوی اهواز شدیم! اونجا بود که فهمیدیم، عربها اصل دشمن ما هستن و اونا فرقی بین لر و بهبهانی قائل نیستن و در نتیجه، ما و بهبهانیها متحد شدیم برعلیه اعراب!
بهبهانیها جُک میساختن علیه عربها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده میخواستن ما لرها حامی اونا بودیم!
عربها را کلافه کرده بودیم و احساس غرور و برتری میکردیم!
@Miri_H
تا اینکه خدمت سربازی پیش اومد و ما افتادیم آذربایجان غربی!
میان یک مشت ترک! آنجا بود که ما لرها و بهبهانیها و عربها و دزفولیها و …،
را یک کلمه خطاب میکردن؛ «خوزستانیها».
دیگر ما لرها و بهبهانیها با عربهای اهواز و شادگان برای هم شده بودیم برادر و همپیمان،برعلیه ترکها.اختلافات گذشته و اون همه جنگ و دعوا و جک و … را فراموش کرده و متحد، علیه ترک جماعت شده بودیم!
@Miri_H
القصه چند سال بعد، که بزرگتر شدم به فرانسه رفتم؛ یک روز، در پارکی نشسته بودم و تقریباً ساعت دو بعد از ظهر بود که خوابم گرفت و رفتم اون طرفتر روی چمنها گرفتم خوابیدم!
بعد از چند دقیقه احساس کردم کسی با لگد، آروم به من میزنه! با عجله بیدار شدم و ترسیدم که پلیسی، ماموری باشه.
ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت: چرا اینجا خوابیدی؟ رو چمنها ممنوعه!
با تعجب پرسیدم: آقا شما کی هستید و از کجا فهمیدی من ایرانیام؟
طرف خودش رو معرفی کرد. از ترکهای ارومیه بود. میگفت: اولا اینجا کسی تو این موقع روز نمیخوابه! فقط ایرانیها اهل چرت بعد از ظهرند!
تازه کسی روی چمن دراز نمیکشه، اون هم فقط کار ایرانیهاست!
بنا به همین دو برهان قاطع، فهمیدم که تو ایرانی هستی! اونجا بود که همدیگر رو در آغوش گرفتیم و به عنوان دو ایرانی! فارغ از ترک و لر و عرب، احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم.
از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم و با اعتماد به هم، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به هم شدیم، صرفا به دلیل «ایرانی» بودنمان.
@Miri_H
اکنون که به سن پنجاه سالگی رسیدیم،
حتی از تعصب «ایرانی» بودن هم گذشتهایم و درک میکنیم که «انسان ها» در هر نقطۀ از زمین، چه ایرانی و هندی و چینی و چه فرانسوی و آلمانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و...، همه «انسان» هستند و مثل خود ما.
تعصب نژاد و ملیت و جنسیت و رنگ پوست و ثروت و …، ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی اوست. هر چه فرد بزرگتر و داناتر باشه، خودبخود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بیارزش و کم مقدار؛ دورتر شده و جهانی تر و انسانیتر میاندیشه.
باز هم درک خودم را بالاتر برده و همه دینها رو در هم ادغام کردم و دینی ساختم بنام انسانیت و با بی دینها هم کنار آمدم تا با ابزاری بنام دانش کره زمینی پر از انسانهای صلح دوست و شرافتمند داشته باشیم .
به راستی گام و قدم بعدی چیست ؟
✍ ایرج پزشکزاد
@Miri_H
@Miri_H
کافه شعر و کلمه
«از بهبهان تا پاریس!»
@Miri_H
در روستایی اطراف بهبهان به دنیا آمدم. روستایی که با یک رودخانه فصلی.
روستا دو تکه شده بود،
اینور رود و اونور رود!
ما کودکان روستا نسبت به اینور رود تعصب شدید داشتیم! مرتب با بچههای اونور رود دعوا میکردیم! در حالی که هر دو گروه اهل یک روستا بوده و گاهی اونوریها پسرخاله و پسردایی و … اقوام نزدیک ما بودند. اما ملاک برای ما ( رود ) بود!
@Miri_H
بزرگتر که شدیم به دبستانی رفتیم که اتفاقاً بچههای روستای کناری هم اونجا میاومدن!
حالا ما خط مرزی (رود) رو فراموش کرده و همۀ روستای ما، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک! به وحدت رسیده بودیم!
هر روز با بچههای روستای کناری بحث و نزاع داشتیم
@Miri_H
القصه، بزرگتر شدیم و رفتیم راهنمایی!
اون روزا روستای ما و روستای کناری، مدرسه راهنمایی، نداشتیم
میرفتیم روستای دورتر
جایی که ما و بچههای روستای کناری، متحد شده بودیم، علیه بچههای روستای دورتر!
آری، با روستای کناری هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و برعلیه روستای دورتر متحد شدیم
@Miri_H
بزرگتر شدیم و رفتیم دبیرستانی در بهبهان!
اونجا بود که فهمیدیم که ایبابا ما و روستای کناری و روستای دورتر و…، همه «لر » هستیم و برادریم!!
دشمن مشترک ما، «بهبهانیها» هستن!
کل دورۀ دبیرستان را با جنگ متعصبانه لر و بهبهانی به سر بردیم و در اکثر دعواها، ما قوم شجاع و غیور لر بودیم که پیروز میدان میشدیم و البته بهبهانیها با جنگ فرهنگی (ساختن جک لری) به نبرد ما میاومدن.
@Miri_H
بزرگتر شدیم و رفتیم دانشجوی اهواز شدیم! اونجا بود که فهمیدیم، عربها اصل دشمن ما هستن و اونا فرقی بین لر و بهبهانی قائل نیستن و در نتیجه، ما و بهبهانیها متحد شدیم برعلیه اعراب!
بهبهانیها جُک میساختن علیه عربها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده میخواستن ما لرها حامی اونا بودیم!
عربها را کلافه کرده بودیم و احساس غرور و برتری میکردیم!
@Miri_H
تا اینکه خدمت سربازی پیش اومد و ما افتادیم آذربایجان غربی!
میان یک مشت ترک! آنجا بود که ما لرها و بهبهانیها و عربها و دزفولیها و …،
را یک کلمه خطاب میکردن؛ «خوزستانیها».
دیگر ما لرها و بهبهانیها با عربهای اهواز و شادگان برای هم شده بودیم برادر و همپیمان،برعلیه ترکها.اختلافات گذشته و اون همه جنگ و دعوا و جک و … را فراموش کرده و متحد، علیه ترک جماعت شده بودیم!
@Miri_H
القصه چند سال بعد، که بزرگتر شدم به فرانسه رفتم؛ یک روز، در پارکی نشسته بودم و تقریباً ساعت دو بعد از ظهر بود که خوابم گرفت و رفتم اون طرفتر روی چمنها گرفتم خوابیدم!
بعد از چند دقیقه احساس کردم کسی با لگد، آروم به من میزنه! با عجله بیدار شدم و ترسیدم که پلیسی، ماموری باشه.
ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت: چرا اینجا خوابیدی؟ رو چمنها ممنوعه!
با تعجب پرسیدم: آقا شما کی هستید و از کجا فهمیدی من ایرانیام؟
طرف خودش رو معرفی کرد. از ترکهای ارومیه بود. میگفت: اولا اینجا کسی تو این موقع روز نمیخوابه! فقط ایرانیها اهل چرت بعد از ظهرند!
تازه کسی روی چمن دراز نمیکشه، اون هم فقط کار ایرانیهاست!
بنا به همین دو برهان قاطع، فهمیدم که تو ایرانی هستی! اونجا بود که همدیگر رو در آغوش گرفتیم و به عنوان دو ایرانی! فارغ از ترک و لر و عرب، احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم.
از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم و با اعتماد به هم، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به هم شدیم، صرفا به دلیل «ایرانی» بودنمان.
@Miri_H
اکنون که به سن پنجاه سالگی رسیدیم،
حتی از تعصب «ایرانی» بودن هم گذشتهایم و درک میکنیم که «انسان ها» در هر نقطۀ از زمین، چه ایرانی و هندی و چینی و چه فرانسوی و آلمانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و...، همه «انسان» هستند و مثل خود ما.
تعصب نژاد و ملیت و جنسیت و رنگ پوست و ثروت و …، ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی اوست. هر چه فرد بزرگتر و داناتر باشه، خودبخود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بیارزش و کم مقدار؛ دورتر شده و جهانی تر و انسانیتر میاندیشه.
باز هم درک خودم را بالاتر برده و همه دینها رو در هم ادغام کردم و دینی ساختم بنام انسانیت و با بی دینها هم کنار آمدم تا با ابزاری بنام دانش کره زمینی پر از انسانهای صلح دوست و شرافتمند داشته باشیم .
به راستی گام و قدم بعدی چیست ؟
✍ ایرج پزشکزاد
@Miri_H
@Miri_H
کافه شعر و کلمه
@Miri_H
دستم را بگیر
و آن گونه دوستم داشته باش
که انگار نفس توام.
اگر در سینه ات نباشم خواهی مُرد ❤️
#جمال_ثریا
دستم را بگیر
و آن گونه دوستم داشته باش
که انگار نفس توام.
اگر در سینه ات نباشم خواهی مُرد ❤️
#جمال_ثریا
Forwarded from خبر فوری قائمشهر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺داستان این قهرمان "اسماعیل تاجیک" هم خیلی غم انگیزه
🔹 برادرش میگفت فیلم دارم که داره به حادثه دیده ها کمک میکنه. گویا موقع کمک پاش گیر میکنه بین سوله ها و دچار خفتگی میشه.
روحش شاد🖤🖤
#خبر_فوری_قائمشهر
🔹 برادرش میگفت فیلم دارم که داره به حادثه دیده ها کمک میکنه. گویا موقع کمک پاش گیر میکنه بین سوله ها و دچار خفتگی میشه.
روحش شاد🖤🖤
#خبر_فوری_قائمشهر
Forwarded from خبر فوری قائمشهر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به بهانه روز جهانی کارگر...
تصاویری از:
برادران لیلا
طلا
قصهها
وحشی
رهایم کن
اینجا بدون من
جدایی نادر از سیمین
جنگ جهانی سوم
#خبر_فوری_قائمشهر
تصاویری از:
برادران لیلا
طلا
قصهها
وحشی
رهایم کن
اینجا بدون من
جدایی نادر از سیمین
جنگ جهانی سوم
#خبر_فوری_قائمشهر
کار سن نیست که اینگونه زمین گیر شدم
من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم
ما در این عقرب سرا
هر لحظه از سر تا به پا
نیش ماران
نیش یاران
نیش جانان خورده ایم
@Miri_H
من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم
ما در این عقرب سرا
هر لحظه از سر تا به پا
نیش ماران
نیش یاران
نیش جانان خورده ایم
@Miri_H
خدا، گاهی به صورت لیوانی آب خنک است، گاهی به صورت پسرکی که به روی زانوان شما می جهد، یا زنی افسونگر و یا فقط به صورت یک گردش کوتاه سحری. خوشا به سعادت کسی که بتواند او را در زیر هر نقابی بشناسد!
#نیکوس_کازانتزاکیس
@Miri_H
#نیکوس_کازانتزاکیس
@Miri_H
Forwarded from انکار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو دنیایی که اکثرا لوبیاها رو ساده خورد میکنن من این مدلی خورد میکنم به صورت مورب
پسسسس
من این توانایی رو دارم ک تورو متفاوت از هرکسی دوست داشته باشم و دارم جوری ک مث همه نیست❤
@Miri_H
کافه شعر و کلمه 💙
پسسسس
من این توانایی رو دارم ک تورو متفاوت از هرکسی دوست داشته باشم و دارم جوری ک مث همه نیست❤
@Miri_H
کافه شعر و کلمه 💙