فکر کنم مولوی عصبانی بوده😜😂😡😳😳😳
آن یکی نایی خوش نی میزدست
ناگهان از مقعدش بادی بجست
نای را بر کون نهاد او که ز من
گر تو بهتر میزنی بستان بزن
✅ البته من این شعر را قبلا با ادبیات و کلمات دیگری شنیده بودم ❗️
لینک
https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar4/sh31
📅 #شنبه #روز۱۴ #اسفند #سال۱۴۰۰
آن یکی نایی خوش نی میزدست
ناگهان از مقعدش بادی بجست
نای را بر کون نهاد او که ز من
گر تو بهتر میزنی بستان بزن
✅ البته من این شعر را قبلا با ادبیات و کلمات دیگری شنیده بودم ❗️
لینک
https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar4/sh31
📅 #شنبه #روز۱۴ #اسفند #سال۱۴۰۰
*قصابان هم گریه می کنند !!!* 😓
سلام
گوشت شده کیلوئی چهار صد تومان .اما کسانیکه باید اعتراض کنند نمی کنند .
سفره مردم بقدری کوچک شده که دیگر متوجه گران شدن برخی مواد غذائی نمی گردند.مردمی قفل بند شده ،مردمی درمانده، محتاج لقمه نانی که شب به هزار زحمت به خانه ببرند
*"آیا گریه قصاب را دیده اید ؟"*
"من دیروز قصاب محلمان را دیدم که پشت پیشخوان اشک می ریخت
من هرگز گریه اورا ندیده بودم.
اشگ در چشمش حلقه زده بود .
می گفت :امروز وقتی مشتری ها را راه می انداختم متوجه شدم زنی ماسک زده مرتب از مقابل دکان عبور می کند بداخل می نگرد و می گذرد.
وقتی همه مشتری ها رفتند به آهستگی و با نوعی خجالت وارد مغازه شد .زن نسبتا جوانی بود. شناختم شوهرش را چند ماهی است بخاطر کار که نمی دانم چیست زندان کرده اند. او مانده با دو بچه خردسال.
با گریه گفت : "آقا می شود این گوشت را از من بخرید ؟.
از توی کیف دستی اش تکه گوشتی پیچیده در کیسه فریز را بیرون آورد بر پیشخوان نهاد.
گویی برق مرا گرفته باشد! بی اختیار پرسیدم چرا؟ گفت:" گوشت نذری است امروز در خانه آورده اند خواهش می کنم بردارید پولش را بمن بدهید تا برای بچه ها نان بخرم."
هرگز در تمامی این سال ها چنین مستاصل وشرمنده نشده بودم. نمی دانستم چه باید بکنم.
گفتم : گوشتتان را بردارید. پول نان چقدر می شود ؟
دستش را دراز کرد گوشت رابرداشت وگفت:" *من برای گدائی نیامدم ، از شما خواستم این گوشت را بخرید!"*
قصد برگشتن کرد!.
گفتم بدهیدش ؛ روی پیشخوان گذاشت و گفت بکشیدش ! چهار صد گرم بود. حساب کردم و پول را بدستش دادم .
گفتم "فردا چه می کنید؟"
نگاه تلخی کرد وگفت "این پول نان یک هفته می شود تا آنوقت هم خدا کریم است .خدا عوضتان بدهد."
برگشت به آرامی از در خارج شد. همان زنی که پیش پای شما بیرون رفت.
من بیرون آمدن آن زن را ندیدم!
*بیچاره گان هرگز دیده نمی شوند.*
می پرسد"آقا آیا هرگز چنین روزی را تصور میکردی؟"
چیزی نمی گویم درد مند تر از آنم که سخنی بر زبان بیاورم. هنوز گوشت نذری بر کفه ترازوست ، نمی توانم نگاه کنم. گوئی دو کودک بر ترازو نشسته اند.دردی در قلبم می پیچد .
گوشتی نمی خرم ، بغض کرده بیرون می آیم.
راستی به این سرزمین چه رفته است که *قصابان هم گریه می کنند*
📅 #چهارشنبه #روز۱۴ #تیر #سال۱۴۰۲
سلام
گوشت شده کیلوئی چهار صد تومان .اما کسانیکه باید اعتراض کنند نمی کنند .
سفره مردم بقدری کوچک شده که دیگر متوجه گران شدن برخی مواد غذائی نمی گردند.مردمی قفل بند شده ،مردمی درمانده، محتاج لقمه نانی که شب به هزار زحمت به خانه ببرند
*"آیا گریه قصاب را دیده اید ؟"*
"من دیروز قصاب محلمان را دیدم که پشت پیشخوان اشک می ریخت
من هرگز گریه اورا ندیده بودم.
اشگ در چشمش حلقه زده بود .
می گفت :امروز وقتی مشتری ها را راه می انداختم متوجه شدم زنی ماسک زده مرتب از مقابل دکان عبور می کند بداخل می نگرد و می گذرد.
وقتی همه مشتری ها رفتند به آهستگی و با نوعی خجالت وارد مغازه شد .زن نسبتا جوانی بود. شناختم شوهرش را چند ماهی است بخاطر کار که نمی دانم چیست زندان کرده اند. او مانده با دو بچه خردسال.
با گریه گفت : "آقا می شود این گوشت را از من بخرید ؟.
از توی کیف دستی اش تکه گوشتی پیچیده در کیسه فریز را بیرون آورد بر پیشخوان نهاد.
گویی برق مرا گرفته باشد! بی اختیار پرسیدم چرا؟ گفت:" گوشت نذری است امروز در خانه آورده اند خواهش می کنم بردارید پولش را بمن بدهید تا برای بچه ها نان بخرم."
هرگز در تمامی این سال ها چنین مستاصل وشرمنده نشده بودم. نمی دانستم چه باید بکنم.
گفتم : گوشتتان را بردارید. پول نان چقدر می شود ؟
دستش را دراز کرد گوشت رابرداشت وگفت:" *من برای گدائی نیامدم ، از شما خواستم این گوشت را بخرید!"*
قصد برگشتن کرد!.
گفتم بدهیدش ؛ روی پیشخوان گذاشت و گفت بکشیدش ! چهار صد گرم بود. حساب کردم و پول را بدستش دادم .
گفتم "فردا چه می کنید؟"
نگاه تلخی کرد وگفت "این پول نان یک هفته می شود تا آنوقت هم خدا کریم است .خدا عوضتان بدهد."
برگشت به آرامی از در خارج شد. همان زنی که پیش پای شما بیرون رفت.
من بیرون آمدن آن زن را ندیدم!
*بیچاره گان هرگز دیده نمی شوند.*
می پرسد"آقا آیا هرگز چنین روزی را تصور میکردی؟"
چیزی نمی گویم درد مند تر از آنم که سخنی بر زبان بیاورم. هنوز گوشت نذری بر کفه ترازوست ، نمی توانم نگاه کنم. گوئی دو کودک بر ترازو نشسته اند.دردی در قلبم می پیچد .
گوشتی نمی خرم ، بغض کرده بیرون می آیم.
راستی به این سرزمین چه رفته است که *قصابان هم گریه می کنند*
📅 #چهارشنبه #روز۱۴ #تیر #سال۱۴۰۲
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
همین الان اومدم چند نسخه دیگه از کتاب گنجور سفارش بدم برای هدیه به دوستان
نوشته موجود نیست 😔😳
https://www.30book.com/book/156182/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%DA%AF%D9%86%D8%AC%D9%88%D8%B1-%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D8%B3%D9%84%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%87-%D9%86%D8%A7%D8%B4%D8%B1-%D8%A2%D8%B1%D9%85%D8%A7
📅 #پنجشنبه #روز۱۴ #دی #سال۱۴۰۲
نوشته موجود نیست 😔😳
https://www.30book.com/book/156182/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%DA%AF%D9%86%D8%AC%D9%88%D8%B1-%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D8%B3%D9%84%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%87-%D9%86%D8%A7%D8%B4%D8%B1-%D8%A2%D8%B1%D9%85%D8%A7
📅 #پنجشنبه #روز۱۴ #دی #سال۱۴۰۲