سرشار شد از حجم قبایح چو دلات
آن حجم قبایح نکند هیچ ولات
هر جا که به سربلندی آیی به میان
آن حجم قبایحات کند منفعلات
هشدار که از چنگ قبایح برهی
کایشان سازند از توی ارباب، رهی
خواهی که همیشه شاد و خرّم باشی
دستانات هان! به دست ایشان ندهی
از قوم قبایح چو گذشتی؛ رستی
هر بار که بود خواستهت را بستی
خواهد نفسات به شکل عادی برگشت
خواهی فهمید زندگی را هستی
اول به روایحات نظر زیبا کن
و آنگه به قبایحات نظر بینا کن
بنگر چه دمد از تو چو خورشید شوی
خود را به لوایحات نگر افشا کن
https://t.me/mhhjahanabadi
آن حجم قبایح نکند هیچ ولات
هر جا که به سربلندی آیی به میان
آن حجم قبایحات کند منفعلات
هشدار که از چنگ قبایح برهی
کایشان سازند از توی ارباب، رهی
خواهی که همیشه شاد و خرّم باشی
دستانات هان! به دست ایشان ندهی
از قوم قبایح چو گذشتی؛ رستی
هر بار که بود خواستهت را بستی
خواهد نفسات به شکل عادی برگشت
خواهی فهمید زندگی را هستی
اول به روایحات نظر زیبا کن
و آنگه به قبایحات نظر بینا کن
بنگر چه دمد از تو چو خورشید شوی
خود را به لوایحات نگر افشا کن
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
قدرت و تقسیم قدرت
قدرت در این نگاه منشأ آنارادهی سیاسی ست که میتواند محتوای خود اش را آشکار و اجرا کند. سخن در تقسیم این قدرت به نهادهایی متکثر و هماهنگ است که در مجموع بتوانند از بقای قدرت به نحو-ی حمایت کنند که همهی نیازهای وقت مردم _که خاستگاه قدرتاند_ را در ضمن آن برآورده کنند.
قدرت مفهومی پراکنده است و عامل این پراکندگیش خود اش است. قدرت خود را میپراکند تا از مهار-ی که از خود اش خورده است؛ عبور کند. چون قدرت شامل مهار هم میشود و این مهار را خود اصحاب قدرت بر آن میزنند؛ که یعنی خود قدرت بر خود اش میزند. قدرت خود را از راه تقسیم قدرت مهار میکند و وقتی قدرت از راه تقسیم آن مهار شود؛ دیگر ترس از امکان عصیان قدرت، مانعی برای هر چه بزرگتر شدن آن نخواهد بود و البته عاملی خواهد بود جهت قرار-گرفتن بزرگی قدرت در مسیر اوج و بالندگی!
در این صورت است که قدرت میآموزد از راه خدمات بزرگتر میتواند بزرگتر شود. چرا که به نسبتی که قدرت بزرگ میشود؛ سهم همه از قدرت _در نسبتی که با قدرت دارند_ بزرگ میشود.
در تقسیم قدرت نهادهای گوناگون نظارتی _که همه مدافع بقای قدرتاند_ آشفتگیهای قدرت را در توازن حاصله، چاره میکنند. در این بستر است که گفتوگو میتواند در آشکارهترین رخدهی خود رخ دهد. گفتوگو میتواند در فضایی بیترس از هر گونه امکان تعدّی از قانون از سوی مخالفان قرار بگیرد.
در تقسیم قدرت، قدرت سرکوب نمیشود بلکه از راه مهار اش رشد داده میشود. تقسیم قدرت این امکان را فراهم میکند که همهی افراد جامعه بدون استثنا بتوانند در قبال قانون پاسخگو شوند که مزیتی بسیار قابل توجه و تأمل است.
https://t.me/mhhjahanabadi
قدرت در این نگاه منشأ آنارادهی سیاسی ست که میتواند محتوای خود اش را آشکار و اجرا کند. سخن در تقسیم این قدرت به نهادهایی متکثر و هماهنگ است که در مجموع بتوانند از بقای قدرت به نحو-ی حمایت کنند که همهی نیازهای وقت مردم _که خاستگاه قدرتاند_ را در ضمن آن برآورده کنند.
قدرت مفهومی پراکنده است و عامل این پراکندگیش خود اش است. قدرت خود را میپراکند تا از مهار-ی که از خود اش خورده است؛ عبور کند. چون قدرت شامل مهار هم میشود و این مهار را خود اصحاب قدرت بر آن میزنند؛ که یعنی خود قدرت بر خود اش میزند. قدرت خود را از راه تقسیم قدرت مهار میکند و وقتی قدرت از راه تقسیم آن مهار شود؛ دیگر ترس از امکان عصیان قدرت، مانعی برای هر چه بزرگتر شدن آن نخواهد بود و البته عاملی خواهد بود جهت قرار-گرفتن بزرگی قدرت در مسیر اوج و بالندگی!
در این صورت است که قدرت میآموزد از راه خدمات بزرگتر میتواند بزرگتر شود. چرا که به نسبتی که قدرت بزرگ میشود؛ سهم همه از قدرت _در نسبتی که با قدرت دارند_ بزرگ میشود.
در تقسیم قدرت نهادهای گوناگون نظارتی _که همه مدافع بقای قدرتاند_ آشفتگیهای قدرت را در توازن حاصله، چاره میکنند. در این بستر است که گفتوگو میتواند در آشکارهترین رخدهی خود رخ دهد. گفتوگو میتواند در فضایی بیترس از هر گونه امکان تعدّی از قانون از سوی مخالفان قرار بگیرد.
در تقسیم قدرت، قدرت سرکوب نمیشود بلکه از راه مهار اش رشد داده میشود. تقسیم قدرت این امکان را فراهم میکند که همهی افراد جامعه بدون استثنا بتوانند در قبال قانون پاسخگو شوند که مزیتی بسیار قابل توجه و تأمل است.
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
یک وقت بلا نیاوری بر سر خود
گریان نکنی به خون دل مادر خود
هر قدر دلات خواست بزن حرف ولی
هرگز به خود ات نتاز با خنجر خود
#محمدهادیحسینیجهانآبادی
https://t.me/mhhjahanabadi
گریان نکنی به خون دل مادر خود
هر قدر دلات خواست بزن حرف ولی
هرگز به خود ات نتاز با خنجر خود
#محمدهادیحسینیجهانآبادی
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
چون لب بشود کافهفرحزاد نگر
در آن لب پر آمد و شد چیست خبر
من بیخبر ام ولی شما میدانید
در روز کند چند تن از کافه گذر
#محمدهادیحسینیجهانآبادی
https://t.me/mhhjahanabadi
در آن لب پر آمد و شد چیست خبر
من بیخبر ام ولی شما میدانید
در روز کند چند تن از کافه گذر
#محمدهادیحسینیجهانآبادی
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
از بس که خر-ای ادب نمیدانی چیست
از خر بتَر-ای ادب نمیدانی چیست
نسبت به تو درک کرّهخر پُرفِسور است
بس بیهنر-ای ادب نمیدانی چیست
#محمدهادیحسینیجهانآبادی
https://t.me/mhhjahanabadi
از خر بتَر-ای ادب نمیدانی چیست
نسبت به تو درک کرّهخر پُرفِسور است
بس بیهنر-ای ادب نمیدانی چیست
#محمدهادیحسینیجهانآبادی
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
اکنون دیگر دقیق کفتار شدی
یک کفتارِ کنار مردار شدی
از بس که فشار میخوری چون کفتار
درگیر خزعبلات گفتار شدی
#محمدهادیحسینیجهانآبادی
https://t.me/mhhjahanabadi
یک کفتارِ کنار مردار شدی
از بس که فشار میخوری چون کفتار
درگیر خزعبلات گفتار شدی
#محمدهادیحسینیجهانآبادی
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
من در آغاز تماشای تو باران بودم
غافل از حیطهی ابعاد خیابان بودم
غیر اشک از نظر ام هیچ نمیآید یاد
تا کجا در نظر ام بوده که پنهان بودم
آن کجا نیز گرفتار کیِ خوب تو بود
مات چشمان تو خشکیده و حیران بودم
شبنمی بودم میخواست به خورشید پرَد
گو در این دایره ارزانتر از ارزان بودم
تا چهها هر که در این کار بخواهند آورد
من به چندین فقره بیخبر از جان بودم
هم در آرامش سرشار شناور بودم
هم نفسهای غریوانهی توفان بودم
آن در آغاز تماشای تو بود اکنون بین
در کجایم که در آغاز بدانسان بودم
سوی مقصود به نحو-ی همه در جریاناند
من تو را در جریان نه؛ خودِ جریان بودم
https://t.me/mhhjahanabadi
غافل از حیطهی ابعاد خیابان بودم
غیر اشک از نظر ام هیچ نمیآید یاد
تا کجا در نظر ام بوده که پنهان بودم
آن کجا نیز گرفتار کیِ خوب تو بود
مات چشمان تو خشکیده و حیران بودم
شبنمی بودم میخواست به خورشید پرَد
گو در این دایره ارزانتر از ارزان بودم
تا چهها هر که در این کار بخواهند آورد
من به چندین فقره بیخبر از جان بودم
هم در آرامش سرشار شناور بودم
هم نفسهای غریوانهی توفان بودم
آن در آغاز تماشای تو بود اکنون بین
در کجایم که در آغاز بدانسان بودم
سوی مقصود به نحو-ی همه در جریاناند
من تو را در جریان نه؛ خودِ جریان بودم
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
من عاشق اینام که به پای تو بریزم
آن را که به من داده خداوند؛ عزیز ام!
تا فرصت دیدار تو را سر بگذارم
بوده ست ز هر فرصت دیدار گریز ام
پیش آ که قدمهای نظر را بسپاریم
بگذار کمی با نظراتات بستیزم
گیرند اگر فرض که هر یار مویز-ی ست
وقتی که تویی؛ در دل دریای مویز ام
انگار بهشت است نفس میکشم آن را
و از لطف هوا چهره پر از گل شده نیز ام
در فرصت زیبای تماشای نگاهات
جان میدمد انگار از آن قسمت میز ام
دانم که جهانام به عنایات تو گیرا ست
از تو نتوانند فریبند به چیز ام
https://t.me/mhhjahanabadi
آن را که به من داده خداوند؛ عزیز ام!
تا فرصت دیدار تو را سر بگذارم
بوده ست ز هر فرصت دیدار گریز ام
پیش آ که قدمهای نظر را بسپاریم
بگذار کمی با نظراتات بستیزم
گیرند اگر فرض که هر یار مویز-ی ست
وقتی که تویی؛ در دل دریای مویز ام
انگار بهشت است نفس میکشم آن را
و از لطف هوا چهره پر از گل شده نیز ام
در فرصت زیبای تماشای نگاهات
جان میدمد انگار از آن قسمت میز ام
دانم که جهانام به عنایات تو گیرا ست
از تو نتوانند فریبند به چیز ام
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
ای سرخوش از لبالب لبها ت جان من
و ای در لب لحوق به باطن زبان من
ای عشق من به من شده از عشق او زیاد
ای در مکاشفات نظر ترجمان من
ای هر چه بیش در تو فرو رفتن ام شکوه
ای سر-فراکشیدهتر از آسمان من
راهی مگر تو باز-گشایی که او رود
دستی مگر به پای تو دارد روان من
در کوه و دشت هر چه فزونتر نظر کنم
آغوش مهربان تو است آشیان من
خواهد که ذوق عاشق آینده را نواخت
عشقی که از زبان من آمد زمان من
صورت گرفت جنبش معنا چو در لبات
نام مرا ببر به زبان، مهربان من
https://t.me/mhhjahanabadi
و ای در لب لحوق به باطن زبان من
ای عشق من به من شده از عشق او زیاد
ای در مکاشفات نظر ترجمان من
ای هر چه بیش در تو فرو رفتن ام شکوه
ای سر-فراکشیدهتر از آسمان من
راهی مگر تو باز-گشایی که او رود
دستی مگر به پای تو دارد روان من
در کوه و دشت هر چه فزونتر نظر کنم
آغوش مهربان تو است آشیان من
خواهد که ذوق عاشق آینده را نواخت
عشقی که از زبان من آمد زمان من
صورت گرفت جنبش معنا چو در لبات
نام مرا ببر به زبان، مهربان من
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
به رنگ آدمیاناند در جماعت خر
که یکتنهند ز تاریخ خر بسی خر-تر
تلف کنند زمان و انرژی مردم
ز فکرشان چو بخواهند چید چند-ی بر
به مغز فندقی از نغزها لغز بافند
در-افکنند به هر ساحلی که شد لنگر
چو بحث وعظ شود واعظ اند سر تا پا
چو بحث خنیا گردد شوند خنیاگر
نه هیچ دانند از آنچه وعظ را شایا ست
نه هیچ آرند از بحث نغمهها سر در
به فوتبال بگیرند از مسی ایراد
فیزیک را بگشایند بر انشتن در
اگر بپیچیشان پا و سر چو حولهی خیس
نریزد از دل این حولهها مگر تسخر
همانقدر فهم از ترّهاتشان یابند
که آدمی فهمد چون که بشنود عرعر
کنند خلق خدا را مدام منتر خویش
نگر که نیست جز این انتظار از عنتر
چرا خر اند؟ جواباش هزار سر دارد
که هر سر-ی به هوایی گرفته است مقر
ولی علیالاغلب فقرِ عزّت نفس است
که این الاغان را میکشد به این معبر
چو بنگرند به خود نیستند راضی هیچ
نه از نتایج علم و نه اشتغال هنر
برای آن که بر این رنج پرده اندازند
به طعن صاحبرایان شوند رویآور
چو هر چه در خود بیند نیاید اش معروف
به هر چه معرفه بیند در-افکند منکر
خدا به این میمونها لباس انسان داد
که افکنند به دلهای مردمان آذر
ستم به میمونها شد که رفت نسبتشان
به این گروه شیاطین آدمیپیکر
خر اند و بر خری خویش استوار و قویم
هزار لعن بدیشان و رحمتاش بر خر
https://t.me/mhhjahanabadi
که یکتنهند ز تاریخ خر بسی خر-تر
تلف کنند زمان و انرژی مردم
ز فکرشان چو بخواهند چید چند-ی بر
به مغز فندقی از نغزها لغز بافند
در-افکنند به هر ساحلی که شد لنگر
چو بحث وعظ شود واعظ اند سر تا پا
چو بحث خنیا گردد شوند خنیاگر
نه هیچ دانند از آنچه وعظ را شایا ست
نه هیچ آرند از بحث نغمهها سر در
به فوتبال بگیرند از مسی ایراد
فیزیک را بگشایند بر انشتن در
اگر بپیچیشان پا و سر چو حولهی خیس
نریزد از دل این حولهها مگر تسخر
همانقدر فهم از ترّهاتشان یابند
که آدمی فهمد چون که بشنود عرعر
کنند خلق خدا را مدام منتر خویش
نگر که نیست جز این انتظار از عنتر
چرا خر اند؟ جواباش هزار سر دارد
که هر سر-ی به هوایی گرفته است مقر
ولی علیالاغلب فقرِ عزّت نفس است
که این الاغان را میکشد به این معبر
چو بنگرند به خود نیستند راضی هیچ
نه از نتایج علم و نه اشتغال هنر
برای آن که بر این رنج پرده اندازند
به طعن صاحبرایان شوند رویآور
چو هر چه در خود بیند نیاید اش معروف
به هر چه معرفه بیند در-افکند منکر
خدا به این میمونها لباس انسان داد
که افکنند به دلهای مردمان آذر
ستم به میمونها شد که رفت نسبتشان
به این گروه شیاطین آدمیپیکر
خر اند و بر خری خویش استوار و قویم
هزار لعن بدیشان و رحمتاش بر خر
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
سپیدهدمان
در گروه سپیدهدمان حول و حوش شعر و نقد و نظر خواهیم بود و البته در پرتو احترام متقابل!🌺🌹🌺
ای که چون گل تراوش از تو کنم
صبح تا شب گلِ شُش از تو کنم
غم دنیا خوش آید ام در بر
که دلام را جلا-خوش از تو کنم
دُشِ تو هر که شد دُشِ من او ست
که شناساییِ دُش از تو کنم
به سر هر که گفت غیر از تو
بیگمان باش چکُّش از تو کنم
زندگی چون بهخنده میآید
چارهجویام که چاوُش از تو کنم
میروم با خیال در آتش
تا خروجِ سیاوش از تو کنم
از خود ام کوچ میکنم کلّآ
مگر اخذ نوِ هُش از تو کنم
https://t.me/mhhjahanabadi
صبح تا شب گلِ شُش از تو کنم
غم دنیا خوش آید ام در بر
که دلام را جلا-خوش از تو کنم
دُشِ تو هر که شد دُشِ من او ست
که شناساییِ دُش از تو کنم
به سر هر که گفت غیر از تو
بیگمان باش چکُّش از تو کنم
زندگی چون بهخنده میآید
چارهجویام که چاوُش از تو کنم
میروم با خیال در آتش
تا خروجِ سیاوش از تو کنم
از خود ام کوچ میکنم کلّآ
مگر اخذ نوِ هُش از تو کنم
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
با تو میشد اگر قدم بزنیم
میشد از آنچه بود دم بزنیم
میشد از آنچه رفت خاطره داشت
تا به جاماش شرابِ سم بزنیم
هر چه سنگ است را به بازوی عدل
به سر شانهی ستم بزنیم
داستانهای دلبری میشد
آن چه میشد که ما رقم بزنیم
علم چون رخ نمود ما دیگر
نتوانیم رخ عدم بزنیم
بلکه این یک شروع فرخندهست
که قرار است زیر غم بزنیم
ببریم اشتیاق را گردش
بر نِعَم شاخص نَعَم بزنیم
بگشاییم دل به وسعتها
سر به آفاق محترم بزنیم
گفتی آن نکته را که شیرین بود_
را به لحن کلام هم بزنیم
یک جهانحرف گفته اما باز
دم ز وقت کلامِ کم بزنیم
میشد از گامهای تلخ سکوت
طرح آوازِ محتشم بزنیم
دل تو نور باد و شادی باد
با تو تمهید کن قدم بزنیم
https://t.me/mhhjahanabadi
میشد از آنچه بود دم بزنیم
میشد از آنچه رفت خاطره داشت
تا به جاماش شرابِ سم بزنیم
هر چه سنگ است را به بازوی عدل
به سر شانهی ستم بزنیم
داستانهای دلبری میشد
آن چه میشد که ما رقم بزنیم
علم چون رخ نمود ما دیگر
نتوانیم رخ عدم بزنیم
بلکه این یک شروع فرخندهست
که قرار است زیر غم بزنیم
ببریم اشتیاق را گردش
بر نِعَم شاخص نَعَم بزنیم
بگشاییم دل به وسعتها
سر به آفاق محترم بزنیم
گفتی آن نکته را که شیرین بود_
را به لحن کلام هم بزنیم
یک جهانحرف گفته اما باز
دم ز وقت کلامِ کم بزنیم
میشد از گامهای تلخ سکوت
طرح آوازِ محتشم بزنیم
دل تو نور باد و شادی باد
با تو تمهید کن قدم بزنیم
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
مبتذل مبتذل به من گفته
بر-چخیده سپس سخن گفته
بر-چخیدن عیار میخواهد
قدم استوار میخواهد
ز این قبل اعتبار میخواهد
نزد ارباب کار میخواهد
تو کهای تا به من توانی گفت
فارسی فارسی ندانی گفت؟
خلق تو در زبانوریها کو؟
جیکجیکی مگر کنی جوجو!
چند وقت است منتقد شدهای؟
تا به سی سالِ پیش من برسی
شعر که نیست هیچ در چنتهت
نثر شاید به بیلزن برسی
بچهپر-رو اگر هوس کردی
دمپر سختبازوان گردی
مدتی را به باشگاه برو
مدتی راست باش در مردی
شأن تو نزد صاحبان هنر
بهره است آن اگر توانی؛ بر
و ار نه زر-زر نکن؛ برو گمشو
و ار نه عینآ شبیه مردم شو
و ار نه شوتای ز چشم من چو کلاغ
که نشسته به دِه به پشت الاغ
https://t.me/mhhjahanabadi
بر-چخیده سپس سخن گفته
بر-چخیدن عیار میخواهد
قدم استوار میخواهد
ز این قبل اعتبار میخواهد
نزد ارباب کار میخواهد
تو کهای تا به من توانی گفت
فارسی فارسی ندانی گفت؟
خلق تو در زبانوریها کو؟
جیکجیکی مگر کنی جوجو!
چند وقت است منتقد شدهای؟
تا به سی سالِ پیش من برسی
شعر که نیست هیچ در چنتهت
نثر شاید به بیلزن برسی
بچهپر-رو اگر هوس کردی
دمپر سختبازوان گردی
مدتی را به باشگاه برو
مدتی راست باش در مردی
شأن تو نزد صاحبان هنر
بهره است آن اگر توانی؛ بر
و ار نه زر-زر نکن؛ برو گمشو
و ار نه عینآ شبیه مردم شو
و ار نه شوتای ز چشم من چو کلاغ
که نشسته به دِه به پشت الاغ
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
اخوانیه
برای استاد دکتر غلامحسین عمرانی عزیز:
«هامون_نسیما فیروزکوهی»
بهبه به همّتی که تو در آن مصوَر ای
ایزد کند زیاد که افزونتر آوری
بینم تو را شود نفس ذهنام آبدار
حکم آید ام ز ذایقه دایم فری فری
باز ات مدام پای پژوهش به ماورا
تا نو-رهان ز هر سفر-ی خوشچم آوری
از انوری به آنوری افکنده بس نظر
بسیار هم فکنده نظر را به اینوری
اصلا تو را که مینگرم حال میکنم
با کفشهای هادی ملک قلندری
علم سلوک علم ره است و نیاز کفش
اجرای مو به موی رموز مطهّری
جنس شرابِ این قدم از-خود-گذشتن است
مستی همانقدر که ز خود بگذری؛ بری
پیوند تو به خود چو مکمَّل گسسته شد
با ساکنان عالم روحانیان پری
بهبه تو را که ذوق تو عمر-ی پریده است
در آن هوای از نفَس نفْسها بری
تسنیم باد لطف خداوند ات از نفس
ترحیم باد سهمات از آفاقِ محشری
https://t.me/mhhjahanabadi
برای استاد دکتر غلامحسین عمرانی عزیز:
«هامون_نسیما فیروزکوهی»
بهبه به همّتی که تو در آن مصوَر ای
ایزد کند زیاد که افزونتر آوری
بینم تو را شود نفس ذهنام آبدار
حکم آید ام ز ذایقه دایم فری فری
باز ات مدام پای پژوهش به ماورا
تا نو-رهان ز هر سفر-ی خوشچم آوری
از انوری به آنوری افکنده بس نظر
بسیار هم فکنده نظر را به اینوری
اصلا تو را که مینگرم حال میکنم
با کفشهای هادی ملک قلندری
علم سلوک علم ره است و نیاز کفش
اجرای مو به موی رموز مطهّری
جنس شرابِ این قدم از-خود-گذشتن است
مستی همانقدر که ز خود بگذری؛ بری
پیوند تو به خود چو مکمَّل گسسته شد
با ساکنان عالم روحانیان پری
بهبه تو را که ذوق تو عمر-ی پریده است
در آن هوای از نفَس نفْسها بری
تسنیم باد لطف خداوند ات از نفس
ترحیم باد سهمات از آفاقِ محشری
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
گر او بزند شما تماشا بکنی
تأیید کنی و گر نه حاشا بکنی
گاهی بزنی ولی به اندازهی خورد
گاهی بخوری ولیکن اخفا بکنی
زیرک رند-ی که او به موقع بزند
بر هر درکی روغن نافع بزند
از دیدن جنس، آگه از نوع شود
انواع چو دید سر به جامع بزند
در بستر عشق و حال جاری دریا
یک امکان است در دل رؤیاها
تو چشم به این طرف اگر باز شوی
بینی بینی چو چشم گشته بینا
درگیر زدن نشو بزن چون زده شد
و ار نه زدهشد-ها نگری کآمده شد
هر بار زد و دید نفهمید که خورد
آشوب دل دشمناش از مفسده شد
باید بزنی و فهمد آن را تو زدی
تا باز بدارد اش ز تکرار بدی
و ار نهت بزند نان زدن را بخورد
تو جیغ بزن به هر طریقی بلد-ای
https://t.me/mhhjahanabadi
تأیید کنی و گر نه حاشا بکنی
گاهی بزنی ولی به اندازهی خورد
گاهی بخوری ولیکن اخفا بکنی
زیرک رند-ی که او به موقع بزند
بر هر درکی روغن نافع بزند
از دیدن جنس، آگه از نوع شود
انواع چو دید سر به جامع بزند
در بستر عشق و حال جاری دریا
یک امکان است در دل رؤیاها
تو چشم به این طرف اگر باز شوی
بینی بینی چو چشم گشته بینا
درگیر زدن نشو بزن چون زده شد
و ار نه زدهشد-ها نگری کآمده شد
هر بار زد و دید نفهمید که خورد
آشوب دل دشمناش از مفسده شد
باید بزنی و فهمد آن را تو زدی
تا باز بدارد اش ز تکرار بدی
و ار نهت بزند نان زدن را بخورد
تو جیغ بزن به هر طریقی بلد-ای
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
نور-ی سرد و شیرین بود
که از طلوع پگاه تو
روشنام میداشت
که مرا میبرد به آن افق دور
که گوشهای ذوق را
قلقلک میداد
و چشمهای شوق را
ولولک
ای من در قبالات بیپناهگاه
ای در افسون گستردهبالات
داستانهای بسیار
بر محور آه
آن چشمها
آن چشمها که شاید
آن جان که از نو دمد جان
وقتی که باید
بیاید
https://t.me/mhhjahanabadi
که از طلوع پگاه تو
روشنام میداشت
که مرا میبرد به آن افق دور
که گوشهای ذوق را
قلقلک میداد
و چشمهای شوق را
ولولک
ای من در قبالات بیپناهگاه
ای در افسون گستردهبالات
داستانهای بسیار
بر محور آه
آن چشمها
آن چشمها که شاید
آن جان که از نو دمد جان
وقتی که باید
بیاید
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
من گوش میدهم به خیال صفای تو
تا بشنوم چه گونه گذارم کجای تو
بگذار بگذرد نفس آتشین من
از لابهلای خرمن موی رهای تو
از گوش جامجام شوم مست و مستتر
هر قدر بیشتر بنوازد صدای تو
احساس میکنم که دلام دوست دارد اش
پی میبرم چو هست دلی آشنای تو
بر لب حدیث تو ست که دایم روَد مرا
گوشام بهشت ذوق و پر است از نوای تو
بهبه به لحظهای که تو لب باز میکنی
نقطه به نقطه میجهم از نکتههای تو
بگذار بگذرم به مدار-ی که در شمار
یک لحظه نیز نیست نگردد فدای تو
https://t.me/mhhjahanabadi
تا بشنوم چه گونه گذارم کجای تو
بگذار بگذرد نفس آتشین من
از لابهلای خرمن موی رهای تو
از گوش جامجام شوم مست و مستتر
هر قدر بیشتر بنوازد صدای تو
احساس میکنم که دلام دوست دارد اش
پی میبرم چو هست دلی آشنای تو
بر لب حدیث تو ست که دایم روَد مرا
گوشام بهشت ذوق و پر است از نوای تو
بهبه به لحظهای که تو لب باز میکنی
نقطه به نقطه میجهم از نکتههای تو
بگذار بگذرم به مدار-ی که در شمار
یک لحظه نیز نیست نگردد فدای تو
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
سر در افکن بیا که با تو خوشام
بی تو انگار آتشام عطشام
مثل بر بال باد میمانم
که هوای تو را نفس بکشم
میل جوشان جالبی دارم
که شراب از گل خوش تو چشَم
عطر یاد ات چو در هوا پیچد
مست گردد پس از مشام ششام
دل من با تو کوک و میزان است
با تو شادان و خرّم است هُشام
آنچنان ام قویدل از نفسات
که ندارم غم از تلاش دُشام
گر چه دشمن چو میخ پا فشرد
میخورد بیش ضربه از چکشام
https://t.me/mhhjahanabadi
بی تو انگار آتشام عطشام
مثل بر بال باد میمانم
که هوای تو را نفس بکشم
میل جوشان جالبی دارم
که شراب از گل خوش تو چشَم
عطر یاد ات چو در هوا پیچد
مست گردد پس از مشام ششام
دل من با تو کوک و میزان است
با تو شادان و خرّم است هُشام
آنچنان ام قویدل از نفسات
که ندارم غم از تلاش دُشام
گر چه دشمن چو میخ پا فشرد
میخورد بیش ضربه از چکشام
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
ای لبات کانون شور و زندگی
معدن مستی، گُلِ فرخندگی
جانام از لطف تو جانتر میشود
گریهام گل میکند از خندگی
با ظهور ات یافت سامانی جدید
رمز و راز سنجشِ ارزندگی
لحظههایم از حضور ات یافتند
هر کدام از منظر-ی پایندگی
آمدی از خویش رفتم تا نماند
از وجود ام جز تو را خواهندگی
خواستم گویم به چه مانی نبود
هیچ چیز-ی لایق مانندگی
ابر غم خورشید تو چون رخ نمود
دید راهی نیست جز کاهندگی
https://t.me/mhhjahanabadi
معدن مستی، گُلِ فرخندگی
جانام از لطف تو جانتر میشود
گریهام گل میکند از خندگی
با ظهور ات یافت سامانی جدید
رمز و راز سنجشِ ارزندگی
لحظههایم از حضور ات یافتند
هر کدام از منظر-ی پایندگی
آمدی از خویش رفتم تا نماند
از وجود ام جز تو را خواهندگی
خواستم گویم به چه مانی نبود
هیچ چیز-ی لایق مانندگی
ابر غم خورشید تو چون رخ نمود
دید راهی نیست جز کاهندگی
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
من چون که بگیرمات در آغوش
غمهای جهان شود فراموش
عشقات چو عقاب چون که آمد
غم غیب شد از نگاه چون موش
زیبایی تو به عرصه آمد
شد عقل به یک نگاه مدهوش
از اهل خرد یکی ندانم
کاز دیدن تو نشد کفنپوش
فوارهصفت نشاط و مستی
از دل چو ترانه میزند جوش
هر پند که عقل مینهد پیش
مانند فسانه است در گوش
من گر چه حکیم و هوشمند ام
انگار اثر پریده از هوش
خواهم که تو را به بر بگیرم
و از جام تو باده را کنم نوش
عشاق چهگونه ره سپردند؟
بگذار سپردن مرا رو ش
هر چهم ز رخ تو باز-دارد
البته که هیچ ننگرم سو ش
خواهم نگرم ز دوش تا شام
در قامت تو ز شام تا دوش
https://t.me/mhhjahanabadi
غمهای جهان شود فراموش
عشقات چو عقاب چون که آمد
غم غیب شد از نگاه چون موش
زیبایی تو به عرصه آمد
شد عقل به یک نگاه مدهوش
از اهل خرد یکی ندانم
کاز دیدن تو نشد کفنپوش
فوارهصفت نشاط و مستی
از دل چو ترانه میزند جوش
هر پند که عقل مینهد پیش
مانند فسانه است در گوش
من گر چه حکیم و هوشمند ام
انگار اثر پریده از هوش
خواهم که تو را به بر بگیرم
و از جام تو باده را کنم نوش
عشاق چهگونه ره سپردند؟
بگذار سپردن مرا رو ش
هر چهم ز رخ تو باز-دارد
البته که هیچ ننگرم سو ش
خواهم نگرم ز دوش تا شام
در قامت تو ز شام تا دوش
https://t.me/mhhjahanabadi
Telegram
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی