♦️هنر
پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟
سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانهگیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.
چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان.
@MER30TV 👈💯
پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟
سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانهگیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.
چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان.
@MER30TV 👈💯
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سریعترین تعویض تایر تاریخ!
تعویض ۴تایر اتومبیل تیم ویلیامز فقط ۱/۹۲ثانیه زمان برد!
تیم پشتیبانی ویلیامز شامل ۲۲مهندس خبره بود
@clipmilip 👈🌹
تعویض ۴تایر اتومبیل تیم ویلیامز فقط ۱/۹۲ثانیه زمان برد!
تیم پشتیبانی ویلیامز شامل ۲۲مهندس خبره بود
@clipmilip 👈🌹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هنرمند جوانی که با يک دست تنبك ميزنه و با يك دست سنتور...
بسیار زیبا و شگفت اور
🎥کلیپ داغ و جنجالی در👇
https://telegram.me/joinchat/CSHyjD91U5OpD_NpYqFKtA
بسیار زیبا و شگفت اور
🎥کلیپ داغ و جنجالی در👇
https://telegram.me/joinchat/CSHyjD91U5OpD_NpYqFKtA
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥واکنش مهران مدیری به شیوه پاسخگویی مسئولین دولتی درماجرای سقوط هواپیما
🔹وقتی صدا هم به کوه میخورد و برنمیگردد!
@MER30TV 👈💯
🔹وقتی صدا هم به کوه میخورد و برنمیگردد!
@MER30TV 👈💯
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨#داستان_شب ✨
نزدیکی های عید بود،
من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم،
صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم.
از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم،
از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...
(استادکدکنی حالا خودش هم گریه می کند و تعریف میکند...)
پدرم بود،
مادر هم او را آرام می کرد،
می گفت:
آقا! خدا بزرگ است،
خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!...
اما پدر گفت:
خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند،
نباید فکر کنند که ما...
حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم
دست کردم توی جیبم،
100 تومان بود
کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم
روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قدشان...
پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛
10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.
بعد از کلاس،
آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛
رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد
گفتم: این چیست؟
گفت: "باز کنید؛ می فهمید".
باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
گفتم: این برای چیست؟
گفت: "از مرکز آمده است؛
در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛
برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."
راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟!
فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان!
مدیر گفت: از کجا می دانی؟
کسی به شما چیزی گفته؟
گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین
در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد.
روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس،
آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم،
درست گفتی!
هزار تومان بوده نه نهصد تومان!
آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود
که خودم رفتم از او گرفتم؛
اما برای دادنش یک شرط دارم...
گفتم: "چه شرطی؟"
گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟!
گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا درقرآن کریم وعده داده است که ده برابر کار خیرت را به تو بر می گرداند:
من جاء بالحسنة فله عشر امثالها.
خاطره ای از استاد #شفیعی_کدکنی
نرم افرار داستان شب را دانلود کنید👇
https://t.me/mer30tv/31650
https://t.me/joinchat/AAAAADvXxzGmCwjfgrfv2Q
🌸
🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨#داستان_شب ✨
نزدیکی های عید بود،
من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم،
صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم.
از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم،
از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...
(استادکدکنی حالا خودش هم گریه می کند و تعریف میکند...)
پدرم بود،
مادر هم او را آرام می کرد،
می گفت:
آقا! خدا بزرگ است،
خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!...
اما پدر گفت:
خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند،
نباید فکر کنند که ما...
حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم
دست کردم توی جیبم،
100 تومان بود
کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم
روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قدشان...
پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛
10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.
بعد از کلاس،
آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛
رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد
گفتم: این چیست؟
گفت: "باز کنید؛ می فهمید".
باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
گفتم: این برای چیست؟
گفت: "از مرکز آمده است؛
در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛
برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."
راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟!
فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان!
مدیر گفت: از کجا می دانی؟
کسی به شما چیزی گفته؟
گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین
در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد.
روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس،
آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم،
درست گفتی!
هزار تومان بوده نه نهصد تومان!
آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود
که خودم رفتم از او گرفتم؛
اما برای دادنش یک شرط دارم...
گفتم: "چه شرطی؟"
گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟!
گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا درقرآن کریم وعده داده است که ده برابر کار خیرت را به تو بر می گرداند:
من جاء بالحسنة فله عشر امثالها.
خاطره ای از استاد #شفیعی_کدکنی
نرم افرار داستان شب را دانلود کنید👇
https://t.me/mer30tv/31650
https://t.me/joinchat/AAAAADvXxzGmCwjfgrfv2Q
🌸
🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
Telegram
مرسی تی وی🌿🌺
🌙 #نرم_افزار داستان شب
با آرشیو صدها داستان ویژه علاقمندان داستانهای شب کانال مرسی تی وی 🌙
@MER30TV 👈💯
با آرشیو صدها داستان ویژه علاقمندان داستانهای شب کانال مرسی تی وی 🌙
@MER30TV 👈💯
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨ آرامش آسمان شب سهم قلبتان باشد♡
✨ و نورستاره ها روشنی بخش
✨ تمام لحظہ هایتان!
✨ خدایا ستارههاۍ آسمانت را
✨ سقف خانہ دوستانم ڪن
✨ تا زندگیشان مانند ستاره بدرخشد
▒شبتون بخیر▒
@MER30TV 👈💯
✨ و نورستاره ها روشنی بخش
✨ تمام لحظہ هایتان!
✨ خدایا ستارههاۍ آسمانت را
✨ سقف خانہ دوستانم ڪن
✨ تا زندگیشان مانند ستاره بدرخشد
▒شبتون بخیر▒
@MER30TV 👈💯
سبدے هست در اندیشۀ من
ڪـہ پُر از گل بدهم هدیـہ بـہ تو❣️
غافل از آنڪـہ تو خود نابترے
یڪ جهان گل بخورد غبطـہ بـہ تو ❣️
سلام صبحتون بخیر🌺
این سبد گل تقدیم بـہ تڪ تڪ شما خوبان💐
@MER30TV 👈💯
ڪـہ پُر از گل بدهم هدیـہ بـہ تو❣️
غافل از آنڪـہ تو خود نابترے
یڪ جهان گل بخورد غبطـہ بـہ تو ❣️
سلام صبحتون بخیر🌺
این سبد گل تقدیم بـہ تڪ تڪ شما خوبان💐
@MER30TV 👈💯
بازدید از طبیعت@mer30tv
Mer30TV
یه شنبه متفاوت 😊
ازون شنبه ها که بگیری تخت بخوابی به به 😴
ازین زیبایی بهار باید نهایت استفاده روبرد 🌳
خاله بازی بسه 😉😂
#رادیو_مرسی
ازون شنبه ها که بگیری تخت بخوابی به به 😴
ازین زیبایی بهار باید نهایت استفاده روبرد 🌳
خاله بازی بسه 😉😂
#رادیو_مرسی
👫#تربیت_فرزندان
#وابستگی شدید دخترم مرا نگران کرده است
❓ زنی ۴۲ ساله و کارمند هستم. دختر ۱۷ سالهای دارم که از سنین پایین وابستگی شدیدی به دوستان صمیمیاش پیدا میکرد. این موضوع الان بسیار آزار دهنده و باعث لطمه زدن به درسش شده است. او به قدری به یکی از دوستانش در مدرسه وابسته است که کوچکترین مشکلی در رابطهشان باعث #افسردگی و آشفتگی شدید دخترم می شود. این موضوع به شدت نگرانم کرده است.
💝 @moshaver_bestlife
#وابستگی شدید دخترم مرا نگران کرده است
❓ زنی ۴۲ ساله و کارمند هستم. دختر ۱۷ سالهای دارم که از سنین پایین وابستگی شدیدی به دوستان صمیمیاش پیدا میکرد. این موضوع الان بسیار آزار دهنده و باعث لطمه زدن به درسش شده است. او به قدری به یکی از دوستانش در مدرسه وابسته است که کوچکترین مشکلی در رابطهشان باعث #افسردگی و آشفتگی شدید دخترم می شود. این موضوع به شدت نگرانم کرده است.
💝 @moshaver_bestlife
✨هر کس معمار وجود خویش است.
به جای قضاوت دیگران،
راستی بنای وجود خود را بیازماییم...💝
@ravanshenasimosbat 🍃🌸
به جای قضاوت دیگران،
راستی بنای وجود خود را بیازماییم...💝
@ravanshenasimosbat 🍃🌸