حالم حال بعد از غروب عاشوراس
آشوب و هیاهو و گریههای بلندبلند تموم شده، همهچی تموم شده، دلم میخواد رهام کنن برم یه کنجی مچاله شم سرمو به یه دیواری تکیه بدم یه نفر یه روضهی آروم زمزمه کنه و درحالی که دارم تلف میشم از غم، بیصدا اشک بریزم.
آشوب و هیاهو و گریههای بلندبلند تموم شده، همهچی تموم شده، دلم میخواد رهام کنن برم یه کنجی مچاله شم سرمو به یه دیواری تکیه بدم یه نفر یه روضهی آروم زمزمه کنه و درحالی که دارم تلف میشم از غم، بیصدا اشک بریزم.
پنجشنبه ١٣ مرداد ۱۴۰۱ بود؛ شب هفتم محرم. با زهره و زهرا و یاسمین رفته بودیم مسجد امیر. روضه تموم شد، همه رفتن، موکتا رو از کف خیابون جمع کردن، ما اشکامون بند نمیومد، غمزده رفتیم یه گوشه پیادهرو نشستیم و تا نفس بود گریه کردیم. هربار که دچار بهت پس از پذیرش واقعه میشم یاد اون سکانس میفتم.
متاسفانه اینجوری کار نمیکنه که بخوابی بیدار شی چند هفته یا چندماه گذشته باشه. متاسفم ولی باید لحظه لحظهشو تجربه کنی.
Forwarded from بعد از تابستان (Himmel)
وقتی از دنیا و آدما ناامید و خسته میشی، پناه بردن به کتابها بهترین کاره.
شاید کسی متوجه حرفها و نگرشت نسبت به زندگی نشه، اما کامو درک میکنه، بالزاک میفهمه و چخوف تمام حرفهای تو ذهنت رو از قبل توی نمایشنامههاش گفته.
شاید کسی متوجه حرفها و نگرشت نسبت به زندگی نشه، اما کامو درک میکنه، بالزاک میفهمه و چخوف تمام حرفهای تو ذهنت رو از قبل توی نمایشنامههاش گفته.
یاحسین چقد به این ابیات حافظ بیتوجهی کردیم! چه تصویری اسماعیل
[شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجستم
رخت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم]
[شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجستم
رخت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم]
مصارع العشاق 𓂆
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم؟ حافظ
- یاد باد آنکه سر کوی تو ام منزل بود -